درست 9 سال بعد از قضیه بالا:d
یه مدت نیمه وقت میرفتم پیش داییییییییییییم.(داییم قدیم شاگرد بابام بود.البته وقتی لوازم گاز سوز زیاد شد ارتقاء داد بایوسش رو به تعمیراته گازسوز:d
کار من پیش داییم خیلی بی خطر بود.وسط گرمای 40 درجه اونم شرجی باید پیک نیک ملت پر میکردم.یادش بخیر طبق یه عادت همیشه در مغازه رو چفت میکردم میشستم پشتش.(مغازه داییم در اصل یه زیر پله بود که یه در فلزی داشت.توشم داییه ما 30 40 تا کپسول نگه میداشت.)جمعه بود و داداشه از خدمت(آشخوری) برگشته بود.گفت بچه ها رو جمع کن بریم در در (چیه اینو نمیشه
گفت.قلیون هم بود
) هیچی دیگه زدیم و خردیمو(به سلامتیه جمع) کشیدیم.بعد داغون داغون داشتیم میومدیم خونه با موتور.تو راه یکی از کارگرای نونواییه کنار مغازه داییم که بی زبون لال بود با بی زبونی گفت آ او ای بووووووووووووم
ما هم داغونه داغون تا خونه خندیدیم بهش.هیچی دیگه فرداش رفتم مغازه(البته چیزی ازش نمونده بود) ....یکی از کپسولها که نارنجی بود و ایرانگاز بود چون شیر نداشت و با وصل شدن المک گاز رو میداد بیرون گویا نشتی داشته.معمولا هم بعد از ظهر دمه مغازه داییم پاتوق میشد.یه 6 7 نفری جمع میشدن.یکیون جو سیگار میگیرتش با اولین جرقه کبریت تا 2 متر اطراف مغازه شعله ور میشه و یهو اتیش میره تو مغازه(در مغازه چفت بوده) آتیش میرسه تو مثل انفجار باروت در مغازه رو که از فولاد بوده میکنه و مثل گلوله 80 متر اونورتر میندازه زمین.اون روز داییم نزدیک 1 میلون خسارت شکستن شیشه و نما های 30 تا مغازه رو داد.خبرش تو شهر پیچیده بودداییم یکم از صورتش و کلی از موهاش سوخت.یکی از هم پاتوقی ها رفته بود شکایت کرده بود بخاطر سوختن شلواره نوش
همه اینا دردش خوردنیه ولی داییم از یه لحاظ خوشحال بود.اونم اینکه اون روز من نبودم .
اخه محل نشستن من تو اون موقع پشت در فولادی بود(این که میگم در فولادی اخه اندازش 2 *1.5 بود ولی 100 کیلو وزنش بود.حالا حساب کنید با یه در فولادیه 100 کیلویی شلیک بشین
بعد چند روز کلا نرفتم پیش داییم....بوی عزراییل حس میکردم اونجا:d