تحلیل شخصیت جیمز ساندرلند در بازی سایلنت هیل 2 مبنی بر گناه کار بودن یا نبودن او

از نظر شما، آیا جیمز واقعاً گناهکار بود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    35
به نظر من گناهکاره
درسته که مری داشت زجر میکشید ولی نباید میکشتش
به این هم فکر کنید:هر مادری بچش رو دوست داره ولی چون بچش مریضی لاعلاجی داره و زجر میکشه به نظر شما باید بکشتش؟اگه اینطور باشه که آمار قتل ها خیلی زیاد میشه.
مادر و فرزند رو برای این مثال زدم چون عشق بین مادر و فرزند هم تقریبا مثل عشق بین زن و شوهره.
پس اینکه میبینن بچه ناقص الخلقست و کلاً نمیتونه زندگی درست و حسابی داشته باشه؛ میرن سقط جنین میکنن از کجا اوومده؟! در ضمن مقایسه بچه با مری خیلی اشتباهه!!! بچه رو شما بزنیش معنی درد و رنج رو نمیفهمه ولی وقتی بزرگتر میشه و روحش کامل تر میشه، معنی درد و رنج کشیدن رو میفهمه... درد و زجر مری نباید با بچه مقایسه بشه...
حالا شما اون بچه که بیماری لاعلاجی داره رو در نظر بگیر... این بچه رشد میکنه و بزرگ میشه، میاد تو جامعه، آدمایه سالم رو میبینه و میبینه که باهم در ارتباط هستن، اما اون به دلیل بیماریش گرفته میشه و تو خودش میره روز به روز نفرتش از زندگی بیشتر میشه؛ تا جایی که مرگ واسش شیرینترین اتفاقی هست که ممکنه بیوفته... و خودش آرزویه مرگ خودش رو میکنه... اینم از عاقبت به دنیا آوردن بچه ای که بیماری لاعلاجی داره، یعنی تحمیل درد و رنج اونم به زور...
 
به نظر من که گناهکار نبود
چون همسرش داشت از یک بیماری ناعلاج زجر میکشید و هر روز بدتر میشد ، و اینکه خود همسرش ازش خواست تا خلاصش کنه
شما بودید چیکار میکردید ؟
دوستان من همه نظرات رو نخوندم، ولی نظر خودم رو میگم.و البته ایرادی که در نظر دوست خوبم میبینم رو مطرح میکنم.به نظر من جیمز یک فرد گناهکار بود، از چه لحاظ؟ جیمز یک انسان خودخواه و خود بین بود.سطح فکر محدودی داشت و بیشتر گرایشی به سمت لذایذ زودگذر و جسمانی داشت(دیگه بر همگان واضح و مبرهن هست!)
این خود بینی جیمز باعث شد که ایشون، مری رو در سخت ترین روزهای زندگیش نتونه ببینه.
برای چی شما فکر می‌کنید که مری از جیمز مرگش رو خواسته، آیا دلیل و مدرکی دارید؟ من این تفکر رو رد میکنم و برای حرفم دلیل دارم:
هیچ وقت مری از جیمز نخواست که او رو بکشه، چون مری همچنان در اوج بیماری امید به زندگی و امید به عشق جیمز داشت(عجب افکار بیهوده‌ای!!)، چون اگر اینچنین نبود و به زندگی امید نداشت حتماً خودکشی می‌کرد.تصور مری این بوده که جیمز یک عاشق واقعی هست پس برای چی باید دست به خودکشی می‌زد تا جیمز رو از زندگی ناامید کنه؟
اصلاً بیاید موضوع رو طور دیگه‌ای مطرح کنیم، مگر شما عقیده ندارید که مری درخواست قتلش رو به جیمز داده بود تا زندگی راحت تری برای جیمز بسازه، خوب چرا راه راحت تری رو انتخاب نکرد؟ چرا از جیمز طلاق نگرفت تا هر دو در آرامش زندگی کنند؟
اگر جیمز عاشق واقعی بود و کوته فکر نبود، چرا این پیشنهاد رو از سوی مری پذیرفت؟
آیا شما برای بیماری‌های لاعلاج دارویی شفا بخش تر از عشق و امید سراغ دارید؟ به نظر شما مری این دو رو در جیمز نمی‌دید؟ پس چرا جیمز این عشق و امید مری رو نابود کرد؟ آیا این کار از سر خودخواهی نیست؟ آیا واقعاً فکر نمی‌کنید جیمز از وجود مری خسته شده بود؟ شاید فکر می‌کرده که می‌تونست با یک ازدواج دیگه زندگی مفرح تر و خوش تری داشته باشه! شاید واقعاً طاقت پذیرش وجود مری رو در کنار خودش نداشته!
شما تصور کردید که در عشق واقعی، عاشق در راه معشوقه خودش از وجود خودش هم میگذره؟ یعنی تنها یک وجود رو در زندگی لمس میکنه و اون هم وجود معشوق هست، تحت هر شرایطی.مگر اینکه این عاشق عمیق و ریشه‌ای نباشه.آیا وقتی برای یکی از دو شریک (زندگی) مشکلی پیش میاد، باید به دلیل وجود این مشکل سرکوب بشه؟ واقعاً باید از بین بره؟
حالا به نظر شما دلیلی برای بی گناهی جیمز وجود داره؟ به قول معروف چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ حالا پس از ارتکاب به گناه، با عذاب وجدان جیمز کاری از پیش میره؟ آیا واقعاً مری زنده میشه؟ خیر زنده نمیشه ولی جیمز مستحق مرگه چون که زندگی یک انسان رو ازش گرفته، بدون هیچ اجازه‌ای.جیمز یک خطاکار هست یک گناهکار. پس باید تاوان خطای خودش رو پس بده، باید گناه خودش رو درک کنه...

---------- نوشته در 12:50 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 12:40 AM ارسال شده بود ----------

به نظر من که گناهکار نبود
چون همسرش داشت از یک بیماری ناعلاج زجر میکشید و هر روز بدتر میشد ، و اینکه خود همسرش ازش خواست تا خلاصش کنه
شما بودید چیکار میکردید ؟

پس اینکه میبینن بچه ناقص الخلقست و کلاً نمیتونه زندگی درست و حسابی داشته باشه؛ میرن سقط جنین میکنن از کجا اوومده؟! در ضمن مقایسه بچه با مری خیلی اشتباهه!!! بچه رو شما بزنیش معنی درد و رنج رو نمیفهمه ولی وقتی بزرگتر میشه و روحش کامل تر میشه، معنی درد و رنج کشیدن رو میفهمه... درد و زجر مری نباید با بچه مقایسه بشه...
حالا شما اون بچه که بیماری لاعلاجی داره رو در نظر بگیر... این بچه رشد میکنه و بزرگ میشه، میاد تو جامعه، آدمایه سالم رو میبینه و میبینه که باهم در ارتباط هستن، اما اون به دلیل بیماریش گرفته میشه و تو خودش میره روز به روز نفرتش از زندگی بیشتر میشه؛ تا جایی که مرگ واسش شیرینترین اتفاقی هست که ممکنه بیوفته... و خودش آرزویه مرگ خودش رو میکنه... اینم از عاقبت به دنیا آوردن بچه ای که بیماری لاعلاجی داره، یعنی تحمیل درد و رنج اونم به زور...
اگر خدایی نکرده شما بیماری لاعلاجی پیدا کنید درخواست مرگ از اطرافیانتون دارید؟ واقعاً امید به زندگی ندارید؟ یعنی شما برای ملیون‌ها نفر انسان عقب مانده ذهنی و جسمی و یا ملیون‌ها نفر انسان با بیماری‌های لاعلاج و یا صعب العلاج حق زندگی قائل نمی‌شید؟ تفکر شما از کجا ریشه میگیره؟ حتی مثال رو که زدید هم یک اشتباه فاحش هست.یک گناه کبیره یک قتل نفس.انسان در مقامی نیست که برای زنده بودن مخلوقات خدا تعیین تکلیف بکنه، عمر دست خداست و لاغیر.پس اگر طرز فکر شما صحیح هست باید یک اسلحه‌ی رگباری برداریم، داخل تمامی آسایشگاه‌های بیماران جسمانی و روانی بریم، و حق زندگی رو از تک تکشون بگیریم، شاید این وسط فردی پیدا بشه که بعدها با دیدن اجتماع خودش از زندگی ناامید بشه!!
هزاران انسان با بیماری‌های شدید وجود دارند که از زندگی لذت کامل رو میبرند، و این لذت رو به اطرافیانشون منتقل میکنند. و هزاران انسان سالم وجود دارند که از نظر نیازهای مادی و جسمی غنی هستند ولی به پوچی میرسند. هیچ وقت مجالی برای لذت بردن از زندگیشون رو ندارند. شما عشق یک مادر رو به فرزندش ببینید.دیدید وقتی رو که مادری دست نوازش بر سر بچه‌ی خودش که عقب مانده ذهنی هم هست میکشه؟ چه احساس خوشایندی در هر دو ریشه میگیره.واقعاً وجود مادر و پدر مهربان در کنار این فرزند کافی نیست؟چرا انسان نباید با خوشی‌ها و امیدها زندگی کنه؟ چرا حق زندگی رو برای هم نوعان خودمون نخواهیم؟
 
آخرین ویرایش:
پس اینکه میبینن بچه ناقص الخلقست و کلاً نمیتونه زندگی درست و حسابی داشته باشه؛ میرن سقط جنین میکنن از کجا اوومده؟! در ضمن مقایسه بچه با مری خیلی اشتباهه!!! بچه رو شما بزنیش معنی درد و رنج رو نمیفهمه ولی وقتی بزرگتر میشه و روحش کامل تر میشه، معنی درد و رنج کشیدن رو میفهمه... درد و زجر مری نباید با بچه مقایسه بشه...حالا شما اون بچه که بیماری لاعلاجی داره رو در نظر بگیر... این بچه رشد میکنه و بزرگ میشه، میاد تو جامعه، آدمایه سالم رو میبینه و میبینه که باهم در ارتباط هستن، اما اون به دلیل بیماریش گرفته میشه و تو خودش میره روز به روز نفرتش از زندگی بیشتر میشه؛ تا جایی که مرگ واسش شیرینترین اتفاقی هست که ممکنه بیوفته... و خودش آرزویه مرگ خودش رو میکنه... اینم از عاقبت به دنیا آوردن بچه ای که بیماری لاعلاجی داره، یعنی تحمیل درد و رنج اونم به زور...
(منظورم از بچه نوزاد یا جنین نبود)اين كار جيمز از بي دينيشه در ضمن توي دين گفته شده کشتن حرامه (سقت جنین هم حرامه) و اینکه اگه به معجزه اعتقاد داشت هیچ وقت این کار رو نمیکرد توی دنیا این همه آدم داریم که دکتر ها جوابشون کردن به نظر تو باید این افراد رو بکشیم آیا این درسته?مری اگه از مریضی و اینطور زندگی کردن خسته شده بود چرا خودش رو نکشت?شاید امیدی به خوب شدنش داشته,شاید منتظر یه معجزه بوده.ولی از اونور جیمز چکار کرد?اومد مری رو کشت به خاطر چی?چون از اینکه میدید مری زجر میکشه خودش زجر میکشید برای همین مری رو کشت.پس به نظر من گناهکاره چون به خاطر اینکه خودش زجر نکشه این کار رو کرد(یه خودخواه به تمام معنا بود)
 
  • Like
Reactions: Heart Broken
اقا بازی چند تا پایان داشت و کدوم پایان اصلی بود ؟
اونطوری که من بازی رو تموم کردم جیمز با اون دختر بچه بعد از خوندن نامه از سایلنت هیل میرن و مه از بین میره
 
بیشتر گرایشی به سمت لذایذ زودگذر و جسمانی داشت(دیگه بر همگان واضح و مبرهن هست!)
بر من مبرهن نی! چون نمیتونم قبول کنم یه همچین کسی: یک: وقتی همسرش مریض هست بره ژورنال پزشکی بخونه دو: چطور زنش عاشقش بوده 3- چرا تک پر بوده، حتی بعد از مریضی مری؟!
برای چی شما فکر می‌کنید که مری از جیمز مرگش رو خواسته، آیا دلیل و مدرکی دارید؟
پایان رسمی بازی!!!! پایان Suicide یا همون In water!!! مری به جیمز میگه که این خواسته خودم بود، و جیمز هم میگه منم کمی خودخواهی به خرج دادم
چون مری همچنان در اوج بیماری امید به زندگی داشت
شما واسه این حرفت دلیل بیار!!! مری اوومد پیش جیمز تا کنار اون بمیره
چرا از جیمز طلاق نگرفت تا هر دو در آرامش زندگی کنند؟
بینگو!!! منم همینو میگم!!! اگه جیمز از مری زده شده یا خسته شده یا دیگه دوسش نداره یا... چرا مری رو به حال خودش رها نکرد؟!!!!! چرا نبرد همون بیمارستان بره بزارش بمیره تا حداقل از نظر پلیس مقصر شناخته نشه؟!!!!
اگر جیمز عاشق واقعی بود و کوته فکر نبود، چرا این پیشنهاد رو از سوی مری پذیرفت؟
چون نمیتونه زجر کشیدن مری رو تحمل کنه... چون عاشق مری هست؛ چون دوسش داره! چون به خواسته عشقش احترام میزاره؛ و میدونه اینکار به کمک هر جفتشون میاد
آیا شما برای بیماری‌های لاعلاج دارویی شفا بخش تر از عشق و امید سراغ دارید؟ به نظر شما مری این دو رو در جیمز نمی‌دید؟
ببخشید این دارو واسه همه اثر داره اون وقت :-/ پس دکترا هم برن بجایه مطب کانون صمیمی کردن روابط خانوادگی بزنن واسه اینجور افراد دیگه؟!
بله؟! از کی زن ها به مردایی که فقط به غریزه جنسی شون اهمیت میدن؛ خوششون میاد و عاشقشون میشن؟! پس اگه ماری عاشق جیمز هست، جیمز هم انسان درست و حسابی هست!!!
آیا واقعاً فکر نمی‌کنید جیمز از وجود مری خسته شده بود؟
اگه اینجوری بود که طلاقش میداد و یا اصلاً میبردش همون بیمارستان یا نه پرستار واسش میگرفت...
شاید فکر می‌کرده که می‌تونست با یک ازدواج دیگه زندگی مفرح تر و خوش تری داشته باشه! شاید واقعاً طاقت پذیرش وجود مری رو در کنار خودش نداشته!
بازم بینگو!!! پس چرا ازدواج نکرد؟! چرا؟! مری چطور میتونست مانعش بشه؟! اصلاً چی مانعش میشد :-/
شما تصور کردید که در عشق واقعی، عاشق در راه معشوقه خودش از وجود خودش هم میگذره؟
همه ما این حرف رو میدونیم و دیدیم و اثبات شده که عاشق واقعی بخاطر معشوقش از وجوود خودش هم میگذره... نمونش همین شهیدای کشور
حالا به نظر شما دلیلی برای بی گناهی جیمز وجود داره؟
با این تفاسیر، شما چی فکر میکنی :دی
اگر خدایی نکرده شما بیماری لاعلاجی پیدا کنید درخواست مرگ از اطرافیانتون دارید؟ واقعاً امید به زندگی ندارید؟ یعنی شما برای ملیون‌ها نفر انسان عقب مانده ذهنی و جسمی و یا ملیون‌ها نفر انسان با بیماری‌های لاعلاج و یا صعب العلاج حق زندگی قائل نمی‌شید؟ تفکر شما از کجا ریشه میگیره؟
معمولاً عکس العمل ها مختلفه... ولی همه تا یه حدی صبر دارن تا یه حدی تحمل دارن؛ شما وقتی تو یه لیوانی بیش از حد آب بریزی او آب ازش سرریز میشه! چرا حرف میزارید تو دهن آدم؟! من نگفتم ارزشی واسه زندگیشون قائل نمیشم؛ اتفاقاً از خیلی از آدمای عادی هم بیشتر قبولشون دارم! اما فقط کافیه تو خلوت یکی از اینا باشی، و صدایه گریه هاشون رو بشنوی و بشنوی که دارن از خدا میخوان که یا خوبشون کنه یا زودتر بکششون! و تو موارد حادتر وقتی طرف ظرفیتش پر شد (همون لیوانی که مثال زدم) اونوقته که دیگه تو تنهایی و انزواش به مرگش فکر میکنه (واسه همینه که در مورد این بیمارها توصیه میکنن که این شخص رو از جمع دور نکنید)... قبول دارم باورش سخته ولی حقیقت تلخی هست که باید باهاش کنار اوومد...
یک گناه کبیره یک قتل نفس
سایلنت هیل قرار نیست از روی دین و مکتب خاصی قضاوت کنه (همونطور که الان تو بحث تاپیک مربوط به بازی به این نتیجه رسیدیم) و واسه همین بحث دین و مذهب ربطی به این بازی و تاپیک نداره...
دیدید وقتی رو که مادری دست نوازش بر سر بچه‌ی خودش که عقب مانده ذهنی هم هست میکشه؟
بله! ما هم باور بفرمایید یه چیزایی دیدیم؛ ولی اون مادر واسه اینکه مادر بودنش رو به خودش اثبات کنه و ابراز محبتش رو بروز بده این کار رو میکنه؛ چون علاقه داره... اما اگه میخواین اینو ربط بدید به قضیه مری باید بگم که اشتباهه! چون بچه چیز خاصی نه از اون مهر و محبت میفهمه و همینطور نه از درد و رنج و فقط مادره که داره ابراز احساس میکنه؛ اما تو قضیه مری و جیمز 2طرف همچین درکی نسبت به هم دارن، و با همین درک اون تصمیم رو میگیرن (که یکی خودش رو فدایه دیگری کنه؛ اونم به اختیاره خودش؛ تو مثال مادر و نوزاد که نوزاد زبون نداره بگه مامان بیخیال، ما رو بکش راحتشو یا مادر هم نمیتونه اینکار رو کنه چون مادره و میگه حالا شاید بزرگ شد یه چیزی شد، یه اتفاقی افتاد...)
اين كار جيمز از بي دينيشه در ضمن توي دين گفته شده کشتن حرامه
بازم میگم این بازی هیچ دینی رو مرجع و رفرنس قرار نمیده و کاملاً بر پایه اومانیسم و نظریه آشوبه (واسه این بحث لطف کنید به تاپیک بازی مراجعه کنید)؛ پس حلال و حرووم نداریم اینجا... تمام
مری اگه از مریضی و اینطور زندگی کردن خسته شده بود چرا خودش رو نکشت?
به شما هم میگم!!! مرگش رو از جیمز خواست... تو پایان رسمی بازی Suicide یا همون In Water

---------- نوشته در 02:27 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 02:09 AM ارسال شده بود ----------

« پست اول به روز شد! لطفاً بخوونید و بعد به ادامه بحث بپردازید »
 
آخرین ویرایش:
شما سفسطه گر خوبی هستید، چیزهایی رو که دوست دارید از جملات برداشت میکنید و چیزهایی که مطلوب نیست حذف میکنید. حالا که میبینیم سناریوی بازی بر اساس اعتقادهای انسانی( نه صرفاً مذهبی) نوشته شده و این عاقبت جیمز غیر قابل انکاره، پس حرفهایی رو که گفتم صرفاً جنبه مذهبی و دینی نداره بلکه هر انسانی بر اساس وجدان و معرفتش این موضوعات رو درک میکنه و ربطی به دین آسمانی نداره.
بر من مبرهن نی!
از نظریه‌هایی که راجع به ادراک جیمز از محیط سایلنت هیل وجود داره میشه ثابت کرد که جیمز چه مغز مریضی داشته(مثل وجود کله هرمی و صحنه معروف و ...).


پایان رسمی بازی!!!! پایان Suicide یا همون In water!!! مری به جیمز میگه که این خواسته خودم بود، و جیمز هم میگه منم کمی خودخواهی به خرج دادم
اصلاً به قول شما طبق همین پایان این پیشنهاد توسط مری داده شده (که البته میتونه تصورات خود جیمز برای فرار از عذاب وجدان و تسلی خاطرش باشه، چون همه پایان‌ها منطقی و حقیقی نیستند!(قبول دارید؟))، جیمز چرا باید این پیشنهاد رو قبول میکرد؟ چرا نباید مری رو با امیدهایی که در زندگیش وجود داشت(از جمله عشق الکی خودش) قانع میکرد؟ مگه با این بیماری حداکثر مری چند سال زنده بود؟


خوب هی نقل نمیزنم کلی توضیح میدم:
چون نمیتونه زجر مری رو تحمل کنه چه سیغه‌ای هست؟ شاید یک نفر بر اثر بیماری آنفلانزا تا سر حد مرگ پیش بره، پس باید این فرد توسط خانوادش به قتل برسه تا هم به آرامش ابدی برسه، همه اعضای خانواده عشقشون رو به اون شخص نشون بدند؟ عجب منطق آب دوغ خیاری‌ای(!)، پس امید چی میشه؟ دلداری چی میشه؟ صبر چی میشه؟ توکل چی میشه؟ و ...
جیمز با وجود نفس کثیفش احساس ترحم به مری میکرد و نه عشق، میدونی که این دو مورد با هم تفاوته؟ ترحم هیچ ربطی به عشق نداره.(یعنی خیر سرش دلش به حال مری میسوخت ولی بازم خودش رو تو اولویت میدونست)پس شاید این هم سرپوشی برای عذاب وجدان باشه.پس حرفی از طلاق به میان نیومد(البته بازی به هیچ وجه این موضوع رو مطرح نکرده بود پس بحث راجع بهش بیهودست و فقط یک فرضیه خودمونیه)


پـ نـ پـ هر کی بیماری صعب العلاج داره باید سرش رو بگذاره زمین بمیره... امید هم یک یک واژه احمقانه و بی محتواست.پس به نظر شما هر کسی که برای بیماری‌ش درمانی وجود نداره مستحق مرگه(کلاً نتایج جالبی میگرما!!!!)


ترحم هم تو ذهنتون داشته باشید جواب خیلی از نظراتتون هست.


در کل نامه‌های مری به جیمز رو یک بار مرور کنید، اگر صادقانه قانع نشید پی میبرم که شما هم مستحق دیدار با کوچه خیابون‌های سایلنت هیل هستید.(:d)
نقل از امیر حسین(Loyal) عزیز
بخش هایی از نامه مری


1- " تو به من قول دادی که یه روز دوباره من رو آنجا ببری ولی هرگز اینکار رو نکردی. " ( عدم پایبندی به قول و قرارها )
2- "خوب من الان به تنهایی آنجا هستم....حال در مکان مخصوصمان چشم به راهت می باشم. همچنان منتظر می مانم تا برای دیدنم بیایی." ( ترک کردن و عدم توجه به او برای ماه ها! به نظرتون این رفتار در برابر یک بیمار لاعلاج که هر لحظه ممکنه بمیره منصفانه است؟!)
3- "ولی هرگز اینکار رو نمی کنی و من هم در پیله از درد و تنهایی به خود می پیچم" ( نامیدی )
4- "می دانم رفتارهای های زننده ای با تو داشتم(پرخاشگری به دلیل مشکلات روحی حاصل بیماری که امری طبیعی هست)؛ رفتار هایی که باعث میشه تا ابد مرا نبخشی. آرزو داشتم برگردم و شرایط رو عوض کنم ولی خوب... امکان پذیر نیست." ( اعتراف به کار زشتش! ولی آقای جیمز الان تو Heaven Night Club نشسته و داره حرکات موزون رقاصه ای به نام ماریا رو تماشا میکنه!!!)
5- "هر موقع که به دیدنم آمدی میدونم چقدر برات سخت بود که..." ( من 3 نقطه رو براتون پر میکنم. میدونم چقدر برات سخت بود که من رو ضعیف، مریض و رقت انگیز ببینی! ببینین مری به علت مریضی که داشته و شکل ظاهریش از جیمز خجالت میکشیده و برای همین هر سری با تندی با او رتار میکرده تا شرمنده جیمز نشه! بنده خدا از بس فداکار بوده دیگه خودش رو لایق جیمزنمیدونسته!)
6- "تو خیلی چیزها به من دادی ولی من قادر نبودم حتی یکی از آنها رو به تو برگردونم" ( فداکاری و فروتنی)
این نامه زمانی تکمیل میشه که پایان Leave یا همون Happy Endingـترین پایان ها رو بگیرین. توجه داشته باشید که مری این نامه را پیش از مرگش و به تصور اینکه در آغوش همسرش جان خواهد داد این نامه را نوشته! پس بدونید مری دوست داشته به مرگ طبیعی و در کنار همسرش جان بده نه اینکه یه Hero مثل جیمز بیاد جانش رو بگیره و همه براش کف و سوت بزنن!

حالا دیگه شک نکن که این بیمار(جیمز) مستحق بدترین عذابه.(حالا چه با آموزه‌های دین‌های الهی مقایسه کنیم چه با هر اعتقاد انسانی منطقی دیگه‌ای که شما دوست داری)

مرگ بر جیمز(اینم اعلام براعت و بیزاری که دیگه جای حرف نمونه) والسلام
 
آخرین ویرایش:
سفسطه گر (پیرامیدهد واقعی) وارد می شود >:) :دی
پیشاپیش بگم؛ من ج ندادن به سؤالاتم رو نشونه چیره شدن نظرم تو اون بحث میدونم...
پس حرفهایی رو که گفتم صرفاً جنبه مذهبی و دینی نداره بلکه هر انسانی بر اساس وجدان و معرفتش این موضوعات رو درک میکنه و ربطی به دین آسمانی نداره.
من که همش رو نگفتم فقط اون قسمت که گفتید حرومه رو گفتم این مربوط به مذهب و دین میشه... کجا همش رو بردم زیر این سؤال :-/
از نظریه‌هایی که راجع به ادراک جیمز از محیط سایلنت هیل وجود داره میشه ثابت کرد که جیمز چه مغز مریضی داشته(مثل وجود کله هرمی و صحنه معروف و ...).
ببخشیدا، اصلاً بیا سر این به نتیجه برسیم که جیمز گناهکار بوده و واقعاً باید سایلنت هیل فراخونده میشده، بعد بیاین عکس العمل هایه شهر رو به چالش بکشید...
اصلاً به قول شما طبق همین پایان این پیشنهاد توسط مری داده شده
چرا به قوله من؟! مگه من دارم از خودم میگم؟!!!!!!
(که البته میتونه تصورات خود جیمز برای فرار از عذاب وجدان و تسلی خاطرش باشه، چون همه پایان‌ها منطقی و حقیقی نیستند!(قبول دارید؟))
مدیون باشید اگه فکر کنید که اسمه اینکار سفسطستا!!! نه!!!! :دی
بابا، خودشون اوومدن اعلام کردن که این پایان رسمی بازیه، حالا شما میگی...
چه قبول داشته باشم چه نداشته باشم؛ فعلاً شما که داری بعنوان آخرین دفاعیه ها بهش استناد میکنی... پس مهم نیست من چه نظری دارم
جیمز چرا باید این پیشنهاد رو قبول میکرد؟ چرا نباید مری رو با امیدهایی که در زندگیش وجود داشت(از جمله عشق الکی خودش) قانع میکرد؟ مگه با این بیماری حداکثر مری چند سال زنده بود؟
تو بحث قبلی هم گفتم: شما فقط اینو به من ثابت کن که از کجا و طبق چه مدرکی فهمیدی مری به زندگی امید داره...
ممنونم که از واژه سال استفاده کردی... از اونجا که جیمز عاشق مری هست دیدن زجرش باعثه ناراحتیش میشه... چه برسه که بخواد چند سال باشه... خب این مریضی هر دوشون رو میکشه دیگه...

خوب هی نقل نمیزنم کلی توضیح میدم:
چون نمیتونه زجر مری رو تحمل کنه چه سیغه‌ای هست؟ شاید یک نفر بر اثر بیماری آنفلانزا تا سر حد مرگ پیش بره، پس باید این فرد توسط خانوادش به قتل برسه تا هم به آرامش ابدی برسه، همه اعضای خانواده عشقشون رو به اون شخص نشون بدند؟ عجب منطق آب دوغ خیاری‌ای(!)
اول اینکه، زجر مری رو تحمل کنه، نع! زجر کشیدن مری رو تحمل کنه! دوم، مثالتون کاملاً رده و کاملاً نامربوط! آنفلانزا رو مثال زدید که درمونش با 2تا آمپول و قرصه؟! بهر حال درمون داره!!! صحبت ما درباره بیماری لاعلاج هست
چرا خونواده؟! مگه تو سایلنت هیل کشتن مری تصمیم جمع بود؟! بین 2نفر بود، یک در برابر یک...
پس امید چی میشه؟ دلداری چی میشه؟ صبر چی میشه؟ توکل چی میشه؟ و ...
تو بحث قبلی ج این قسمت هم دادم
جیمز با وجود نفس کثیفش احساس ترحم به مری میکرد و نه عشق، میدونی که این دو مورد با هم تفاوته؟ ترحم هیچ ربطی به عشق نداره.(یعنی خیر سرش دلش به حال مری میسوخت ولی بازم خودش رو تو اولویت میدونست)پس شاید این هم سرپوشی برای عذاب وجدان باشه.پس حرفی از طلاق به میان نیومد(البته بازی به هیچ وجه این موضوع رو مطرح نکرده بود پس بحث راجع بهش بیهودست و فقط یک فرضیه خودمونیه)
واو!!! چی دارم میبینم!!! یه صفت الهی رو نسبت دادید به جیمز؟:-o بابا باورم نمیشه؛ ناقلا ها پس شماها هم انقدر که میگید از جیمز بدتون نمیاد :دی
خوب، من اینو پیشرفت میدونم؛ پس با این حساب جیمز ترحم هم داشته دیگه؛ خب اینکه یه پوئن + واسه من.
خب عزیزم شما وقتی ترحم میکنی وجدانت راحت نمیشه؟! سرپوووووووش؟!!!!!!! خب همینه دیگه، واقعیته... تنها کاری که از دست جیمز تو این مدت بر میومد همین بود دیگه که بقول خودتون دریغ هم نکرده...
در رابطه با طلاق؛ پ اگه حرفی از طلاق به میون نیومده (یا اصلاً اوومده) چرا جیمز زن دومی نداره؟!!!!!
پـ نـ پـ هر کی بیماری صعب العلاج داره باید سرش رو بگذاره زمین بمیره... امید هم یک یک واژه احمقانه و بی محتواست.پس به نظر شما هر کسی که برای بیماری‌ش درمانی وجود نداره مستحق مرگه(کلاً نتایج جالبی میگرما!!!!)
اولاً بیماری مری صعب العلاج نبود! بلکه لاعلاج بود، که تو این 2تا فرق هست...
دوماً ببین 2باره حرف گذاشتی تو دهن من!!! بابا اصلاً اون نوشته قبلیم رو خووندی؟!
ترحم هم تو ذهنتون داشته باشید جواب خیلی از نظراتتون هست.
واقعاً خوشحالم که یکی پیدا شد از بین این همه یه صفت خوب هم به جیمز بده :دی
در کل نامه‌های مری به جیمز رو یک بار مرور کنید، اگر صادقانه قانع نشید پی میبرم که شما هم مستحق دیدار با کوچه خیابون‌های سایلنت هیل هستید.(:d)
نگران نباش!! من از هیچ کدوم از کارایی که کردم نه نتها نمیترسم بلکه باهاشون رفیقم
1- " تو به من قول دادی که یه روز دوباره من رو آنجا ببری ولی هرگز اینکار رو نکردی. " ( عدم پایبندی به قول و قرارها )
به دوستمون (Safe) هم گفتم به شما هم میگم، از بعد روانشناسی وقتی شما به قول هایی که به کسی میدی و بهشون عمل میکنید باعث میشه اونطرف بیشتر رو شما حساب کنه و درصورت کوچکترین کاستی از دست شما ناراحت خواهد شد!!! اینجا هم همینه، طرف حالا به یه کدووم از قولاش عمل نکرده از بین این همه قول، که باعث شده مری بخاطره یه سایلنت هیل نبردن، انقدر از جیمز ناراحت شه... پس این حرف فقط زود رنج بودن مری رو میرسونه و خوبیه جیمز نسبت به مری
2- "خوب من الان به تنهایی آنجا هستم....حال در مکان مخصوصمان چشم به راهت می باشم. همچنان منتظر می مانم تا برای دیدنم بیایی." ( ترک کردن و عدم توجه به او برای ماه ها! به نظرتون این رفتار در برابر یک بیمار لاعلاج که هر لحظه ممکنه بمیره منصفانه است؟!)
شما که خودت تو داری تو همین بحث میگی جیمز ترحم داره نسبت به مری، حالا این برداشتته؟! :-/
به هرحال تو این متن فقط مکان مخصوصمان مهمه، که مثله یه سیگناله واسه مرد و فقط میخواد جیمز رو تحریک کنه به اوومدنش...
3- "ولی هرگز اینکار رو نمی کنی و من هم در پیله از درد و تنهایی به خود می پیچم" ( نامیدی )
این الان نامیدی از چیه؟! از زندگی؟! شما که هی اصرار داری که مری امید داشته به زندگی! نامیدی از عشق جیمز؟! بهرحال مری بیشک عاشق جیمز بوده و این درست ولی این نامیدی از طرف خوده مری منشاء میگیره!!! چرا؟! چون مری (همونطور که جلوتر میگه) میدونه که کم لطفی کرده در حق جیمز و خیلی اذیتش کرده... حالا هم پیش خودش این فکر رو میکنه که منی که باعث عذاب جیمز شدم، محاله که جیمز منو ببخشه و امکان نداره بیاد به دیدنم...
4- "می دانم رفتارهای های زننده ای با تو داشتم(پرخاشگری به دلیل مشکلات روحی حاصل بیماری که امری طبیعی هست)؛ رفتار هایی که باعث میشه تا ابد مرا نبخشی. آرزو داشتم برگردم و شرایط رو عوض کنم ولی خوب... امکان پذیر نیست." ( اعتراف به کار زشتش! ولی آقای جیمز الان تو Heaven Night Club نشسته و داره حرکات موزون رقاصه ای به نام ماریا رو تماشا میکنه!!!)
اولاً از کجا مطمئنی که وقتی مریض شده رفتارش با جیمز عوض شده؟!
ثانیاً بینگو!!! زدی تو خال!!! حالا همینجا یه فلش بک بزن به دیالوگ هایه تو راهرویه آخر، خب ببین با جیمز همچین رفتاری داشته... خب جیمز بدبخت هم روانش میریزه بهم وقتی میبینه جواب محبتش اینطوری داده میشه؛ در نتیجه واسه اینکه از این حال و هوا در بیاد میره کلوپ... همین قدر هم به جیمز حق نمیدید؟! درضمن این کلوپی که واسه شما انقدر بحث برانگیزه واسه کسایی که این بازی رو ساختن حکم یه جایه معمولی رو داره که مردم میرن واسه خوش گذرونی...
5- "هر موقع که به دیدنم آمدی میدونم چقدر برات سخت بود که..." ( من 3 نقطه رو براتون پر میکنم. میدونم چقدر برات سخت بود که من رو ضعیف، مریض و رقت انگیز ببینی! ببینین مری به علت مریضی که داشته و شکل ظاهریش از جیمز خجالت میکشیده و برای همین هر سری با تندی با او رفتار میکرده تا شرمنده جیمز نشه! بنده خدا از بس فداکار بوده دیگه خودش رو لایق جیمزنمیدونسته!)
جاخالی رو دست پر کردی؛ آفرین! ولی تفسیرت مشکل داشت=> شکل ظاهری برایه خود زن ها از مهمترین چیزایی هست که بهش اهمیت میدن، و اوصولاً زن هایه زیباتر نسبت به بقیه زن ها اعتماد به نفس بیشتری دارن؛ و حالا با این اتفاق مری اعتماد به نفسش اوومده زیره صفر و این ناشی از ضعف شخصیتیه این بشر میشه!!! و درباره جیمز؛ مگه جیمز قیافه مری رو اصلاً ندیده از بعد مریضیش؟! باز هم فلش بک به دیالوگ هایه تو راهرویه آخر؛ مگه جیمز نرفته دیدنه مری؟! با اینکه اون قیافه نامناسب مری رو دیده؟!!!!
6- "تو خیلی چیزها به من دادی ولی من قادر نبودم حتی یکی از آنها رو به تو برگردونم" ( فداکاری و فروتنی)
دهکی!!! اصلاً نمیگم که این حرف چیو میرسونه ولی بابا خود طرف داره علناً اعتراف میکنه که تو رابطش و دوستیش با جیمز ازش عقب مونده؛ به لفظ "حتی یکی از آنها رو به تو برگردونم" دقت کنید؛ یعنی اصلاً مری هیچ کاری واسه با ثبات موندن رابطش با جیمز نکرده؛ و نتیجه نهایی اینکه تا در بدو مریضیش و رو به موت شدنش از جیمز میخواد با کشتنش هم خودش رو راحت کنه هم جیمز از این وضعیت خارج بشه...
توجه داشته باشید که مری این نامه را پیش از مرگش و به تصور اینکه در آغوش همسرش جان خواهد داد این نامه را نوشته!
کاملاً مخالفم!!!! بعلت وجود بندهایه شماره2 و 3 که باعث ایجاد تناقص میشه نسبت به نظریه شما
پس بدونید مری دوست داشته به مرگ طبیعی و در کنار همسرش جان بده نه اینکه یه Hero مثل جیمز بیاد جانش رو بگیره و همه براش کف و سوت بزنن!
کماکان تو کفم که چجوری به این نتیجه رسیدی!!!! خوده مری که تو متن نامه کاملاً نامیده از همه چی...
اگه هم منظورت اینه که از قبل نوشته بوده این نامه رو؛ پس اون موقع حالش اونقدر خوب بوده که بتونه نامه بنویسه!!!! و انقدر حالش بد نبوده... و شاید هم اون موقع اصلاً فکرش رو نمیکرده که 1روز آرزویه مرگش رو کنه
حالا دیگه شک نکن که این بیمار(جیمز) مستحق بدترین عذابه.(حالا چه با آموزه‌های دین‌های الهی مقایسه کنیم چه با هر اعتقاد انسانی منطقی دیگه‌ای که شما دوست داری)
کماکان شک که نه! ولی اطمینان دارم که جیمز بیگناهه... و سایلنت هیل هم غلط کرد که فراخوندش :دی
مرگ بر جیمز(اینم اعلام براعت و بیزاری که دیگه جای حرف نمونه)
ولی ما به فال نیک میگیرم همه چیز رو، حتی این حرف رو :دی
والسلام
اما من میگم: به! سلام داش علی؛ امضاء قشنگ!!! چطوری؟ خوبی؟ با بحث هایه ما؟ :دی
 
پس جنابعالی به من بگین که چرا اخر بازی مری میخواد جیمز رو بکشه.
اصلا به من بگو که کله هرمی برای چی دنبالشه؟ نه،به من بگو! تازه اونم یکی نه! دوتا!!!
من کاری به بقیه سری ندارم اما چرا تو اونا کله هرمی دنبالت نیست؟

اره میره بخونه تا ببینه که چه کاری میتونه بکنه تا مری رو خوب کنه تا باهاش........................خب معلومه مری رو دوست داره.تا وقتی مری خوب هستش که هیچی ولی وقتی مریضه به قول خودت خیلیا اینجورین که تا یه نفر یه مشکلی پیدا کرد ولش میکنن.خب ضایع هست کشتش چون اونو یه سد برای رسیدن به خواسته هاش میدید.
اما تو میگی که شهوت پرست نیست؟ صبر کن ببینم پس اونجا میره تو گنجه و کله هرمی رو میبینه،به نظرت کله هرمی داره چکار میکنه؟
مگر خودت نگفتی که این جونورای شبیه مانکن تجسمی از شهوت رانی جیمز هستن؟ پس چرا الان میایی میگی که این صفتیه که شما به جیمز نسبت میدین؟ مگه خودت نسبت ندادی؟ مگه گناهای ادم به صورت جونورا جلوش ظاهر نمیشن؟
اصلا چرا لورا میخواد جیمز رو بکشه؟
اصلا تو کدوم سری شهر نقش اصلی رو فراخونده؟
شماره 1 که فکر نکنم چون شهر شریل رو فراخونده بود نه هری رو و هری هم مجبور شد بره دنبالش.
شماره 3؟ فکر کنم که هدر خودش رفت تو شهر!!!
شماره4؟ هنری که اصلا تو شهر نرفت!!!
بازم تو شماره 5 کله هرمی بود ولی دنبال تو نبود!!!
اصولا کله هرمی دنبال ادمای گناهکار میره!!!
حالا ما کاری به شماره های دیگه نداریم.
اصلا نمیخواد به بالاییا نگاه بندازی!!!
راستش من به یه ذره وقت نیاز دارم تا دلیلامو ردیف کنم بعدش میام کلا از بیخ و بن نقضت میکنم به من اعتماد کن:d
خب همونطور که آرتاس گفت سایلنت هیل غلط کرد جیمز رو فراخوند. الان کی گفته که یک شهر و هیولاهاش میتونن یک قاضی باشن؟ اکثرتون به نظر من نظراتون بر اساس داستانی هست که بازی بهتون گفته ولی من میگم کی گفته که هر چی سایلنت هیل میگه درسته و اصلا اشتباه نمیکنه؟؟
به نظر من هم راجع به جیمز اشتباه کرده!

به نظر من گناهکاره
درسته که مری داشت زجر میکشید ولی نباید میکشتش
به این هم فکر کنید:هر مادری بچش رو دوست داره ولی چون بچش مریضی لاعلاجی داره و زجر میکشه به نظر شما باید بکشتش؟اگه اینطور باشه که آمار قتل ها خیلی زیاد میشه.
مادر و فرزند رو برای این مثال زدم چون عشق بین مادر و فرزند هم تقریبا مثل عشق بین زن و شوهره.
اصلا قبول ندارم. عشق مادر به فرزندش آره یکی از قوی ترین عشق هاست ولی عشق بچه به مادرش(که اگه بهش بشه عشق گفت) از روی غریزه هست. بچه چه میدونه عشق چیه.

---------- نوشته در 09:07 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 08:55 AM ارسال شده بود ----------

آرتاس جون هر کی دوست داری کم تر و خلاصه بنویس. پدرم در اومد تا فقط یک پستت رو بخونم!!
 
سلام​

بنده که نظرم رو پیش تر گفتم و جدا پاسخ این سوال روشن هست ولی مفهوم عشق اینه :

شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت: ای هوادار مسکین من / برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود / چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد / فرو می‌دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست / که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام / من استاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پَر بسوخت / مرا بین که از پای تا سر بسوخت...
همه شب در این گفت و گو بود شمع / به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهره‌ای / که ناگه بکشتش پریچهره‌ای
همی گفت و می‌رفت دودش به سر / که این بود پایان عشق، ای پسر.


به نظر شما عشق جیمز اینطوری بود؟ نه دوستان عشق...

عشق یکرنگی تقاضا میکند این روشن است / ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را

اون چیزی که آخر سر نصیب جیمز شد این بود :

شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید / آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را

جیمز خیلی عاشق بود، بعد از مرگ مری خودکشی می کرد نه اینکه توسط شهر فراخوانی بشه و بعد از بیدار شدن وجدانش خودکشی کنه!

در پناه حق

 
آخرین ویرایش:
اصلا اگر جيمز گناهكار نبود كه كلا فلسفه ساخت سايلنت هيل زير سوال ميرفت.
مگه كرم دارن؟:))

آقا يه سوال... جيمز كجا و چگونه خودش رو ميكشه؟ من كه متوجه نميشم :(
 
پیشاپیش بگم؛ من ج ندادن به سؤالاتم رو نشونه چیره شدن نظرم تو اون بحث میدونم...
من که پاسخ همه نظراتتون رو دادم، ولی انگار نرود میخ آهنین در سنگ مصداق شماست، به هر حال 11 سال از نوشتن سناریوی این بازی میگذره و همه چندین بار این بازی رو انجام دادند و حقیقت رو دیدند پس نمیشه گناه کار بودن جیمز رو انکار کرد چون داستان بازی این رو به ما نشون میده. شاید خیلی‌ها فکر کنند که دالیا هم واقعاً انسان بی گناهی بوده و عقاید خوبی در سر داشته ولی راهش رو اشتباه انتخاب کرد! بالاخره هر کسی بر اساس منش و نگرش خودش از موضوع برداشت میکنه.نظر شما محترمه ولی غلطه چون داستان بازی چیز دیگه‌ای رو از جیمز نشون میده، شاید شما هم در موقعیت جیمز بودید دست به همچین کاری میزدید ولی انسانیت این کار رو منع میکنه! هیچ کس حق نداره از زندگی ناامید بشه چون نعوذبالله با این کار فرد تصور کرده که خدا حقیرتر از این حرفها هست که بتونه در شرایط سخت زندگی بندش رو یاری بده.اگر مری این کار رو از جیمز خواسته گناه بزرگی کرده و اگر جیمز تن به این خواسته مری داده گناهی بسیار بزرگتر.اصلاً تصور کنیم هیچ اعتقادی این وسط وجود نداره و خدایی در نظر گرفته نمیشه، پس انسانیت چی میشه؟ چرا یک انسان باید به خودش اجازه بده که حق زندگی رو از کسی بگیره؟ اگر کسی در خیابان به شما کلتی داد و گفت که من رو بکش چون به دلیل بیماری لاعلاج زجر میکشم شما باید این خواسته رو بپذیرید؟اگر انسانیت و اعتقاد رو بگذاریم همه مردم همدیگر رو میخورند و دیگه نسل از بشر باقی نمی‌مونه.

حالا یک سؤالی که پاسخش رو همیشه با زیرکی خاصی پیچوندید مطرح میکنم! نگفتید چرا مری خودکشی نکرد؟ چرا باید درخواست مرگش رو از جیمز می‌کرد؟ مگه نمیگید هیچ اعتقادی این وسط وجود نداره پس چرا مری خودکشی نکرد؟ جون دوست بود یا اعتقادی به خودکشی نداشت یا میخواست این افتخار رو به جیمز عزیزش بده؟ (به قول خودتون بینگو! نپیچون جواب بده:d)

البته این جمله امیر حسین عزیز هم جای بسی بینگو داره:d:

جیمز خیلی عاشق بود، بعد از مرگ مری خودکشی می کرد نه اینکه توسط شهر فراخوانی بشه و بعد از بیدار شدن وجدانش خودکشی کنه!

حالا من آنچه شرط بلاغ بود گفتم.
 
آخرین ویرایش:
سلامآرتاس جواب اين سوالم رو بدهاينجا يه بيمارستانه كه توش از مريض هاي لاعلاج پرستاری میشه ما یه پرستار داریم که وقتی زجر کشیدن این مریض ها رو میبینه خیلی ناراحت میشهحالا اگه این پرستار تمام مریض ها رو با بالشت خفه کنه و بکشه گناه کاره یا نه?1.بله گناهکاره2.نه گناهکار نیستما اینجا 2 تا گزینه بیشتر نداریم و هیچ توضیحی هم لازم نیست تو کدوم رو انتخاب میکنی?
 
سلام
بنده که نظرم رو پیش تر گفتم و جدا پاسخ این سوال روشن هست ولی مفهوم عشق اینه :
شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت: ای هوادار مسکین من / برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود / چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد / فرو می‌دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست / که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام / من استاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پَر بسوخت / مرا بین که از پای تا سر بسوخت...
همه شب در این گفت و گو بود شمع / به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهره‌ای / که ناگه بکشتش پریچهره‌ای
همی گفت و می‌رفت دودش به سر / که این بود پایان عشق، ای پسر.

به نظر شما عشق جیمز اینطوری بود؟ نه دوستان عشق...
عشق یکرنگی تقاضا میکند این روشن است / ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
اون چیزی که آخر سر نصیب جیمز شد این بود :
شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید / آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را

جیمز خیلی عاشق بود، بعد از مرگ مری خودکشی می کرد نه اینکه توسط شهر فراخوانی بشه و بعد از بیدار شدن وجدانش خودکشی کنه!
در پناه حق


اول خدمت دوست گلم سلام مخصوص عرض میکنم؛ و ممنون که بالاخره وارد بحث شدی...
درباره شعرات: چرا مری رو در نظر نمیگیری؟! مری که دیگه همینطور که شعرا اشاره میکردن عاشق جیمز بود دیگه... خودت هم میدونید که مری از جیمز مرگش رو خواست تا جیمز دیگه اینهمه بدبختی نکشه!!! حالا من سؤالم اینه؛ مری چرا باید اینطور عاشق جیمز شده باشه؟!اگر که جیمز فقط اون رو واسه غریزش میخواسته؟!
2وم جیمز اگه عاشق مری نبوده و همش 2نبال شهوتش بوده، چرا زن دیگه ای نداشته؟! اصلاً چرا به این زن پایبند بود! یا چرا قبلاً زن دیگه ای نداشت؟!
جواب سؤال آخر: در درجه اول خودکشی جرأت میخواد! که جیمز نداشته، دوم: خب مگه چقدر از مرگ مری گذشته؟! سوم: جیمز روحیه انکارناپذیرش از همین جا شروع میشه که نمیتونه مرگ عشقش رو به دستایه خودش باور کنه و تو شوکه!!!!
==> و در آخر( این یکی از دلایل اصلیمه) : حالا من بهتون میگم که حتی از اونی هم که فکرش رو کنید عاشقتر بود!!!! چرا؟! دلیل من اینه که: اگه شما واقعاً عاشق کسی نباشید و بعد از مرگش یه نامه ازش دریافت کنید که من فلان جا هستم؛ اصلاً طرف رو تحویل میگیرید؟! نمیگید که نگا کن، مردش هم دست از سر ما بر نمیداره و بعد نامه رو مچاله کنید بندازی تو سطل آشغال؟! و بعد 2باره برید سر عشق و کیف خودتون؟!


---------- نوشته در 04:32 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 04:11 PM ارسال شده بود ----------

من که پاسخ همه نظراتتون رو دادم، ولی انگار نرود میخ آهنین در سنگ مصداق شماست،
من دارم خط به خط حرفایه شما رو نقد میکنم بعد شما میای یه حرفه خیلی کلی میزنی؟! این 2تا با هم فرقی نداره؟!
در ضمن عزیزم بنده چنان میخ هایی دارم که کوه رو از وسط به 2نصف تقسیم میکنن!!! چون به حرفام باور دارم! چون خودم به درستیشون رسیدم... پس کسی که چنین حرفی رو باب کرد ضعف فکری و بحثی داشته
به هر حال 11 سال از نوشتن سناریوی این بازی میگذره و همه چندین بار این بازی رو انجام دادند و حقیقت رو دیدند پس نمیشه گناه کار بودن جیمز رو انکار کرد چون داستان بازی این رو به ما نشون میده.
تو تاپیک سایلنت هیل هم گفتم من بعد از بازی کردن تو همون 11 سال پیش فهمیدم که این ضعف بازی و نقص داستان نویسی بازی هست و همه چون فلسفه قوی بازی رو میبینن دیگه به اینکه آیا واقعاً این چیزی که بازی داره میگه آیا از ریشه درسته فکر نمیکنن!!!! متأسفانه... و هر چقدر هم که از این بحثا میگذره من به صحت نظرم بیشتر پی میبرم...
شاید خیلی‌ها فکر کنند که دالیا هم واقعاً انسان بی گناهی بوده و عقاید خوبی در سر داشته ولی راهش رو اشتباه انتخاب کرد! بالاخره هر کسی بر اساس منش و نگرش خودش از موضوع برداشت میکنه.نظر شما محترمه ولی غلطه چون داستان بازی چیز دیگه‌ای رو از جیمز نشون میده، شاید شما هم در موقعیت جیمز بودید دست به همچین کاری میزدید ولی انسانیت این کار رو منع میکنه!
خوب پس من این تاپیک رو زدم که چی؟! که نشون بدم این انسانیت که شما دارید ازش صحبت میکنید داره به اشتباه حکم میده... (البته اون انسانیتی که شما داری ازش صحبت میکنید نه انسانیتی که من دارم ازش حرف میزنم)
هیچ کس حق نداره از زندگی ناامید بشه چون نعوذبالله با این کار فرد تصور کرده که خدا حقیرتر از این حرفها هست که بتونه در شرایط سخت زندگی بندش رو یاری بده.اگر مری این کار رو از جیمز خواسته گناه بزرگی کرده و اگر جیمز تن به این خواسته مری داده گناهی بسیار بزرگتر.اصلاً تصور کنیم هیچ اعتقادی این وسط وجود نداره و خدایی در نظر گرفته نمیشه، پس انسانیت چی میشه؟ چرا یک انسان باید به خودش اجازه بده که حق زندگی رو از کسی بگیره؟ اگر کسی در خیابان به شما کلتی داد و گفت که من رو بکش چون به دلیل بیماری لاعلاج زجر میکشم شما باید این خواسته رو بپذیرید؟اگر انسانیت و اعتقاد رو بگذاریم همه مردم همدیگر رو میخورند و دیگه نسل از بشر باقی نمی‌مونه.
تیکه اول که درمورد مذهب بود باز...
به ج که به دوست عزیزم جناب safe تو این مبحث دادم مراجعه کنید... نمیخواید هم مراجعه کنید؛ کوتاه بگم که پس برید هر چی قاضی هستند و حکم مرگ رو میدن بزنید بترکونید...
مگه من گفتم با هر کی حال نکردی بکشش که میگی همه میوفتن به جون هم!!!
حالا یک سؤالی که پاسخش رو همیشه با زیرکی خاصی پیچوندید مطرح میکنم! نگفتید چرا مری خودکشی نکرد؟ چرا باید درخواست مرگش رو از جیمز می‌کرد؟ مگه نمیگید هیچ اعتقادی این وسط وجود نداره پس چرا مری خودکشی نکرد؟ جون دوست بود یا اعتقادی به خودکشی نداشت یا میخواست این افتخار رو به جیمز عزیزش بده؟ (به قول خودتون بینگو! نپیچون جواب بده:d)
شمایی که داری از خودکشی و حق زندگی دیگران رو ضایع کردن صحبت میکنی و زیر سؤال میبری؛ همچین سؤالی مطرح میکنی؟! اوکی! خیالی نیست، اینم جواباتون:
ریز به ریز واست چراش رو میگم!!! اول قبل اینکه بره بیمارستان: خب فکر نمیکرد که بیماریش انقدر حاد بشه... تو بیمارستان، جدا از عوامل بیمارستان، حداقل دوست داره کناره جیمز باشه تو این مدت... وقتی از بیمارستان تو آخرین روزا میاد پیش جیمز، میبینه که جیمز داره عذاب میکشه بخاطرش و داره داغون میشه؛ توجه کنید که یه مریضی که رو تخت افتاده و هیچ کاری نمیتونه انجام بده و کاراش رو بقیه انجام میدن با چی میتونه خود کشی کنه؟! و یکی از همین روزا از جیمز مرگش رو میخواد و جیمز هم بعد از مدتی تأخیر اجابتش میکنه...
ج loyal عزیز هم دادم...
حالا من آنچه شرط بلاغ بود گفتم.
این نظر لطف شما رو میرسونه... :دی

---------- نوشته در 04:38 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 04:32 PM ارسال شده بود ----------

سلامآرتاس جواب اين سوالم رو بدهاينجا يه بيمارستانه كه توش از مريض هاي لاعلاج پرستاری میشه ما یه پرستار داریم که وقتی زجر کشیدن این مریض ها رو میبینه خیلی ناراحت میشهحالا اگه این پرستار تمام مریض ها رو با بالشت خفه کنه و بکشه گناه کاره یا نه?1.بله گناهکاره2.نه گناهکار نیستما اینجا 2 تا گزینه بیشتر نداریم و هیچ توضیحی هم لازم نیست تو کدوم رو انتخاب میکنی?
سلام عزیز دلم
ببین مثالت در عین قشنگ بودن کاملاً منتفیه!!! اولاً آیا اون پرستار با اون بیمارا رابطه عاطفی عمیقی داشته؟! 2وماً آیا خوده بیمارا ازش خواستن که اینکار رو واسشون بکنه؟! 3وماً آیا اون بیمارا داشتن از مریضیشون زجر میکشیدن و زمین گیر شدن؟!
اگه جواب هر سه سؤال + هست، پس پرستار بیگناهه!!! در غیر اینصورت معلومه که اون پرستار اصلاً سادیسم داشته...

---------- نوشته در 04:42 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 04:38 PM ارسال شده بود ----------

اصلا اگر جيمز گناهكار نبود كه كلا فلسفه ساخت سايلنت هيل زير سوال ميرفت.
مگه كرم دارن؟:))
آقا يه سوال... جيمز كجا و چگونه خودش رو ميكشه؟ من كه متوجه نميشم :(
دقیقاً بنده واسه همین این تاپیک رو ایجاد کردم که بگم برخلاف اینکه روند داستان عالی بود؛ ریشه داستان مشکل داشت... مثلاً اگه جیمز قبلاً یکی رو زیر گرفته بود و اون موقع شهر فرا میخوندش من اصلاً حرفی نمیزدم...
جیمز تو پایان رسمی؛ جسد مری رو با خودش میبره تو ماشینش و بعد خودش هم میشینه تو ماشین گازش رو تا ته پر میکنه و میرن تو دریاچه سایلنت هیل و خودکشی میکنه... :((
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: KamranMED
سلام عزیز دلم
ببین مثالت در عین قشنگ بودن کاملاً منتفیه!!! اولاً آیا اون پرستار با اون بیمارا رابطه عاطفی عمیقی داشته؟! 2وماً آیا خوده بیمارا ازش خواستن که اینکار رو واسشون بکنه؟! 3وماً آیا اون بیمارا داشتن از مریضیشون زجر میکشیدن و زمین گیر شدن؟!
اگه جواب هر سه سؤال + هست، پس پرستار بیگناهه!!! در غیر اینصورت معلومه که اون پرستار اصلاً سادیسم داشته...
اوکی
yahoo_4.gif
منظورت اینه که هر کی بهت گفت خودتو بنداز تو چاه باید بندازی؟
به قول دوستمون اگه من یه اسلحه بهت بدم و بگم منو بکش باید بکشی؟
از جوابت که گفتی پرستار بیگناهه فهمیدم مشکل کجاست مشکل اینه که تو اصلا گناه رو گناه نمیدونی.
تو داری با این حرفت که میگی جیمز بی گناهه کارگردان و نویسنده بازی رو زیر سوال میبری جالب اینجاست که سازنده بازی میگه جیمز گناه کاره ولی تو میگی بی گناهه حالا حتما میخوای بپرسی کارگردان و نویسنده کی گفتن منم در جواب بهت میگم توی داستان بازی
تا زمانی که خودت نمیخوای واقعیت رو قبول کنی هرچی ما بگیم قبول نمیکنی اگه به آمار اون نظر سنجیه بالای تاپیک هم نگاهکنی میبینی که فقط 3 نفر گفتن جیمز بیگناهه که یکیش هم خودتی.
آخه چرا قبول نمیکنی جیمز گناه کاره؟؟؟؟؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من که خسته شدم هی ما میگیم گناه کاره آرتاس میگه بی گناهه آقا اصلا یه چیزی هم گناه کاره هم بی گناهه همش تقسیر اون کارگردانه که 5 تا صحنه پایانی برای بازی گذاشته در ضمن حالا اگه گناه کار یا بی گناه باشه چی به ما میرسه؟داستان بازی رو دوباره مینویسن؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
آخرین ویرایش:
دوستان پستاتون خیلی زیاد و طولانیه فکر من رو هم بکنین که وقتی از دانشگاه میام و خسته و کوفته باید این همه رو بخونم :d
خب از اونجایی که در این جریانات نیستم خواستم نظرم رو یه بار دیگه در مورد جیمز بگم (البته جواب پدر آرتاس تو پست قبلی رو هم خوندم و به یه نتیجه ی جالب رسیدم و قبول هم کردم)
موضوع جیمز و کاری که با همسرش کرد تا مدتها ذهن منو به خودش مشغول کرده بود ، بطوریکه تو داستانهایی هم که می نوشتم این موضوع رو مد نظر میگرفتم ، حالا من رفتم و یه سری مجلات روانشناسی خوندم (البته می دونم همه اینجا استادند مخصوصا پدر عزیزم ، اما به هر حال من هم به عنوان عضو خیلی کوچولویی از این شهر نظرم رو میگم)
دوستان توجه کنید این فقط نظر شخصیه من پس لطفا گیر ندین
ببینین از نظر من جیمز همسر خوب و مهربونی برای مری بود ، اون دو تا واقعا عاشق بودن ، حتی تا اونجایی که می دونم مری بچه دار نمی شده اما جیمز اصلا واسه ش اهمیتی نداشته چون فقط خود مری رو می خواسته ، بعله به قول آرتاس عزیز هم وقتی مری مریض شد ، جیمز واقعا تحت تاثیر قرار گرفت چون دوست نداشت ببینه که معشوقش داره جلوش پر پر میشه حتی زمانیکه دکتر گفت مری در بازه ی 6 ماه تا 3 سال زنده می مونه ، جیمز بخاطر علاقه ی شدیدی که به مری داشت بازه ی 3 سال رو در نظر میگیره. اما وقتی می بینه وضع مری واقعا وخیمه خودش رو گول میزنه ، به بار یا کازینو میره تا درداشو فراموش کنه اما وقتی به خونه برمیگرده می بینه که غماش همچنان سر جاشون هستن ، بالاخره جیمز یه روز خسته میشه (در واقع جیمز دچار بیماری دوقطبی یا تضاد شخصیتی میشه ، انکار می کنه ، گاهی اوقات حالت اسکیزوفرنی درش ایجاد میشه ، البته دست خودش هم نیست وقتی فشارهای وارده به افراد از مشکلات زندگی خیلی زیاد باشه فرد خودش رو به دیونگی می زنه تا اینکه در نهایت در جنون خودش غرق میشه و همه چیزو فراموش می کنه، تا حالا شده راجع به یه مسئله ای هی به دیگران دروغ بگین و بعدش سعی کنین به خودتون هم دروغ بگین ، در نهایت خودتون هم حقیقت رو فراموش می کنین و در جیمز هم همین اتفاق افتاد. ) برای همینه که میگم جیمز مرتکب خطای بزرگی شد و حتی آخر بازی هم خودش به این مسئله پی می بره اما مستحق بخشش هم بود ، به هر حال مشکلات زندگی این بلا رو سر اون آورد

نمی دونم کسی از شما ها اون فیلم (بخدا اسمش یادم نیست همون که لئوناردو دیکاپریو توش بازی می کنه بعد وارد یه شهر متروکه میشه در آخر متوجه میشه که در یه تیمارستان بستری بود ) این فرد تا آخر فیلم رویاهای متعددی رو در مورد مرگ سه فرزند و همسرش می بینه مثلا یه بار فکر می کنه خودش بچه هاشو کشته و بعدش زنش رو ، یه بار فکر می کنه زن و بچه ش رو یه شخص دیگه کشته ، بطوریکه شما تا آخر فیلم یه حس تناقض درونت به وجود میاد اما در نهایت متوجه می شین که همسر این فرد به یه بیماری روانی مبتلا بوده و یه روز که شوهرش سر کار بوده بچه ها رو توی استخر خونه خفه می کنه وقتی شوهرش از سر کار بر میگرده و با این صحنه رو به رو میشه ، همسرش رو می کشه و بعد از اون شروع می کنه به انکار و داستان پردازی تا عمل خطای خودش رو به نوعی از یاد ببره

ببخشید که زیاد شد
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or