بحث و تبادل نظر در مورد سری Resident Evil

بزرگترین اشتباهمون در گذشته این بود که لیان رو با وسکر مقایسه میکردیم:دی لیان اصلا در حدی نیست که بیاد با وسکر مقایسه داده بشه :دی تراول رو که با پول خورد مقایسه نمیکنن :دی
احسنت! احسنت به تو ای احد دلاور! ای افتخار ارتش The Only One! ای مارشال پتن!:d (دیالوگ جان نثار در وصف یاور طغرل در برره:d)
البته احد بزگرتین اشتباه ما نبود:d بزرگ ترین اشتباه طلاییون بود:d
 
امیدوارم این پستم رو همه بخونن :دی چون یه جورایی باعث میشه تا هیچ وقت همچین مقایسه‌هایی صورت نگیره :دی
عرض کنم خدمتتون که برخلاف بقیه شخصیت‌های رزیدنت ایول که که هر نویسنده‌ای یه دستی بهش میکشه و در هر شماره توش تغییراتی میده، وسکر شخصیتش توی این چند سال اخیر فقط توسط یک نفر(Haruo Murata) پرداخته شده. این یعنی واسه خود کپکام هم وسکر نقشش حیاتی بوده که همیشه از یک نویسنده تبعیت کرده. هر کجا وسکر بوده سروکله ایشون پیدا شده. من حتی حاضرم شرط ببندم که اون سناریوی اصلی RE4 که این همه از نظر داستانی ضعیف محسوب میشد رو Shinji Mikami نوشته و اون سناریوی ایدا که وسکر هم توش هست و میشه گفت با اولین ادبیات جاه‌ طلبانه وسکر آشنا میشیم رو همین Haruo Murata نوشته :دی

احسنت! احسنت به تو ای احد دلاور! ای افتخار ارتش The Only One! ای مارشال پتن!
yahoo_4.gif
(دیالوگ جان نثار در وصف یاور طغرل در برره
yahoo_4.gif
)
البته احد بزگرتین اشتباه ما نبود
yahoo_4.gif
بزرگ ترین اشتباه طلاییون بود
yahoo_4.gif

ما هم این وسط قانعشون میکردیم دیگه :-":دی
 
********پست بسيار مهم********

من كاملا با احد موافقم.من همين الآن پست هاي شما رو خوندم و خب جا داره كه نظر خودم رو به صورت خلاصه و مفيد بگم.البته بازم ميگم.هركي دوست نداره نخونه!

در مورد ميشا،ليون فوكس يا هر كي كه هست:

اولا كه اينجا سالهاست همه منو ميشناسن و شما كه تازه دو روزه اومدي،لازم نيست به من بگي شخصيتم چطوريه و اون رو زير سوال ببري (كه عمرا بتوني).اتفاقا پست هاي شما دارن به وضوح،شخصيت شما رو نشون ميدن!:d
دوما خب من واقعا ميشا رو دركش مي كنم و بهش حق ميدم كه اينجوري فكر كنه.بنده ي خدا خودش ميگه كه من فقط نسخه هايي كه ليون بوده رو بازي كردم و RE5 رو بازي نكردم،چون ليون توش نبوده.از همين يك جمله ميشه شخصيت ايشون رو آناليز كرد!:dاين نشون ميده كه ايشون رزيدنت اويل رو كلا توي ليون مي بينند.خب اگه من هم فقط قسمت هايي كه ليون بود رو بازي مي كردم،اين تصور برام پيش ميومد كه ليون مهم ترين و بهترين شخصيت رزيدنت اويله و داستان كلا روي اون مي چرخه.در حالي كه ليون فقط جزء بسيار كوچكي از يك داستان بسيار وسيع و گسترده به نام رزيدنت اويله.ايشون RE5 كه مهم ترين و بهترين داستان كل سري رو داشته رو بازي نكرده،فقط به خاطر اينكه ليون توش نبوده.در حالي كه اگه كل قسمت هايي كه ليون بوده رو بذاريم روي هم،حتي يك هزارم داستان RE5 هم نميشه!ايشون حتي ماجراي درگيري كريس و جيل با وسكر كه مهم ترين بخش داستان رزيدنت اويل هست رو هم نميدونه و شرط مي بندم كه نمي دونه وسكر چطوري وارد آمبرلا شده،واقعه ي عمارت جريانش چي بوده،وسكر چطوري زنده شد،پروژه ي اوروبوروس چي بوده و....بذاريد بنده ي خدا راحت باشه.ما تمام نسخه هاي بازي به علاوه ي ماجراهاي آمبرلا (كه لحظه لحظه اش داستان داشت) رو به ترتيب رخ دادن وقايع بازي كرديم و درك كاملي از داستان و شخصيت ها داريم.پس چرا سر مسئله ي خنده داري مثل اين،الكي ََخون خودمون رو كثيف كنيم؟:d

در مورد طلايي:

خب فكر مي كنم نيازي به توضيح در اين مورد نباشه.چون نظر اكثر بچه هاي تاپيك همينه.در اينكه ليون هميشه ضعيف ترين سناريوها رو داشته هيچ شكي نيست.RE4 و RE6 (به همراه ديجنريشن و دمنیشن) واقعا فرعی ترين و ضعیف ترين داستان ها رو داشتند (نسبت به سایر نسخه ها.وگرنه به عنوان داستان های مستقل خوب بودند).به جرات ميشه گفت كه تنها داستان مهم ليون همون RE2 بود كه تازه اونجا هم ليون نقش خاصي نداشت.اين كلير بود كه داستان رو به نسخه ي قبلي ربط مي داد و حتي بعد از RE2 هم اين كلير بود كه داستان RE2 رو ادامه داد و رسوند به كد ورونيكا و باعث شد كه كريس دوباره پاش به داستان باز بشه و بفهمه كه وسكر زنده است و....وگرنه نقش ليون توي همون RE2 تموم شد.حتي تا سال ها هم نقشش رو ادامه ندادن.چون داستان ناتمومي نداشت و ديديم كه نقش جيل،كلير،كريس و حتي ربكا قبل از ليون ادامه پيدا كرد و بعد از اينكه به همه ي اينها پرداخته شد،از بي داستاني رفتن سراغ ليون و آوردنش توي RE4.تازه توي همون RE4 هم يك داستان فوق العاده سطحي و گذرا براش درست كردند و خودشون هم فهميدن كه داستانش خيلي مزخرف بوده.براي همين هم اومدن توي نسخه ي PS2،سناريوي ايدا رو اضافه كردند كه داستان رو تقويت كنه و در واقع اين ايدا بود كه بار داستان رو به دوش مي كشيد.حتي خودش هم توي گزارشش به سازمان ميگه:من كاري ميكنم كه ليون فكر كنه نقش اصلي رو توي اين ماجرا داره.يعني اينكه ليون شخصيت اصليه،فقط ظاهر ماجراست و در واقع اين ايدا بود كه در پشت صحنه ي داستان حضور داشت و به وسيله ي ليون،اهداف خودش رو پيش مي برد.
بعد از RE4 هم نقش ليون فقط و فقط به خاطر محبوبيت بيش از حدي كه به واسطه ي تيپ و قيافش و همچنین آرتیست بازیهاش توي RE4 بدست آورد پر رنگ شد.نشون به اين نشون كه بعد از RE4،هميشه بدترين و سطحي ترين داستان ها مال ليون بوده و همين نشون ميده كه كپكام ازش فقط به عنوان يك ابزار فروش استفاده مي كنه.مخصوصا توي RE6 كه خود كپكام گفت ليون و كريس رو به خاطر اصرار مردم آوردن.چون مردم دوست داشتم اين دو تا رو توي يك بازي ببينن و اين يعني عدم توجه به ضرورت هاي داستان و استفاده از ايده هاي غير منطقي و مسخره براي فروش بيشتر!علاوه بر اينكه برخلاف كريس و جيل و كلير،ليون هيچوقت داستان ادامه دار و ثابتي نداره و هر بار يك داستان جديد و كاملا گذرا براش پيش مياد كه توي همون قسمت شروع ميشه و آخر همون قسمت هم تموم ميشه!تازه ماجراهايي هايي كه معمولا يك شخصيت منفي جديد و بسيار سطحي و بود و نبودشون فرقي نميكنه.به نظر شما بود و نبود همچين شخصيتي،تاثيري روي داستان داره؟
وگرنه ليون هميشه فقط روايتگر داستانه و راهيه كه وسيله ي اون،با وقايع مهم تر داستان و عوامل پشت پرده ي اون آشنا بشيم.برخلاف كريس،جيل و كلير كه فقط روايتگر نبودند و كلا داستان سر خودشون بود و توي دل داستان بودند.(درباره ي كلير چند خط بالاتر توضيح دادم.) شخصيت اصلي داستان با شخصيت اصلي گيم پلي فرق داره.شخصيت اصلي گيم پلي كسي است كه فقط داستان رو روايت مي كنه و خودش تاثيري توي داستان نداره.ليون شخصيت اصلي گيم پلي هست،ولي شخصيت اصلي داستان نيست.كلا داستان سناریوهای ليون سر ايداست و اگه ايدا با اون داستان قوي (ارتباطش با سازمان و وسكر) نباشه،ليون هيچ داستان ناتمومي نداره.دقيقا هم به همين خاطر همش ليون رو ميارن.چون اگه بخوان ايدا رو وارد داستان كنن،نياز به يك روايتگر دارن و اونم ليونه (چون ايدا برگ برنده ي داستانه و نبايد از اول بازي اسپويل بشه).در واقع گیم پلی و داستان،بین لیون و ایدا تقسیم شده و این دو مکمل هم هستند!

اگه بخوام به صورت خلاصه بگم:

رزيدنت اويل بدون وسكر=از بين رفتن كل داستان!
رزيدنت اويل بدون كريس=روایت نشدن خط اصلی داستان و مهمترین مسائل مربوط به آمبرلا و وسکر!
رزیدنت اویل بدون جیل=ناقص موندن بعضی از بخش های خط اصلی داستان و از بین رفتن بخش زیادی از جذابیت اون!
رزيدنت اويل بدون كلير=از بين رفتن تمام بخش های مهم و ریشه ای داستان،بعد از اونایی که کریس روایت میکنه و همچنین شکل نگرفتن بخش عمده ای از خط اصلی داستان!
رزيدنت اويل بدون ايدا=از بين رفتن کلی از پتانسیل های مربوط به سازمان و وسکر+از بين رفتن نيمي از جذابيت داستان+بي معني شدن سناريوهاي ليون!
رزيدنت اويل بدون ليون=عدم تغيير در خط اصلي داستان+از بين رفتن چند ساعت گيم پلي+از بين رفتن يكي از عوامل اصلي فروش بازي هاي كپكام+عدم شكل گيري بحث هاي مسخره و بچه گانه در تاپيك هاي مختلف در سرتاسر جهان (مخصوصا ايران)!

در ضمن اين رو هم اضافه كنم كه نه من و نه هيچكس ديگه نه از ليون بدمون مياد،نه باهش پدر كشتگي داريم (حداقل من ندارم).شما هم اگه داستان كامل رو بدونيد،متوجه حرف هاي من ميشيد و مي فهميد كه اينها حقايقي هستند كه كپكام خواسته يا ناخواسته،توي داستان اعمال كرده و بايد بريد يقه ي كپكام رو بگيريد كه چرا در حق ليون ظلم كرده!

در مورد رزيدنت اويل 6:

[FONT=&amp]موضوع اينه كه اصلا داستان سر ليون و كريس و....نبود.اينا فقط روايتگر داستان بودن و راهي كه ما رو با وقايع داستان آشنا كنن.اصل داستان سر ايدا،كارلا و سيمونز بود.[/FONT]خب من در اينجا خلاصه اي از اصل داستان رو در اسپويلر بهتون ميگم تا برداشت بهتر و دقيق تري نسبت به اون پيدا كنيد:


درك سي سيمونز مشاور امنيت ملي و رئيس «خانواده» بود.«خانواده» يك سازمان جهاني و سري بود كه به طور نامحسوس،به كار تمام دولت ها نظارت داشت و هدف اصليش ايجاد نظم و هدف ثبات در جهان بود.سيمونز با ايدا ونگ كه يك جاسوس فوق حرفه اي بود آشنا ميشه.ولي پس از واقعه ي راكون سيتي،ايدا كه ميدونست سيمونز در نابودسازي شهر دخيل بوده،اون رو فردي خطرناك تلقي كرد و ارتباطش رو با اون قطع كرد.از طرف ديگه سيمونز كه مجذوب ايدا شده بود و فكر ميكرد كه ايدا تنها يارش است تكاني خورد و چيزي شبيه عقده توي وجودش شكل گرفت.بنابراين با كمك همكارش كارلا رادامز 12235 نفر رو قرباني كرد تا ايدايي ديگه براي خودش خلق كنه.كارلا در سن 15 سالگي،با استفاده از تركيب ويروس تي ورونيكا با ويروس جي باقيمانده در خون شري بيركن (كه تحت سرپرستي قانوني سيمونز بود) ويروس سي رو خلق كرده بود.

سرانجام پس از 10 سال تلاش بيهوده براي شبيه سازي ايدا،سيمونز از خود كارلا براي آزمايش استفاده ميكنه و ايدايي جديد رو خلق ميكنه.سيمونز از اينكه ايدا رو بدست آورده بود خيلي خوشحال بود.بنابراين يك زير دريايي در اقيانوس اطلس رو به ايداي خودش (كارلا) هديه ميده و در قبالش فقط از اون ميخواد كه بهش وفادار باشه.كارلا تحت تعليمات ويژه قرار ميگيره و تبديل به اون ايدايي كه سيمونز هميشه آرزويش رو داشت ميشه.ولي پس از مدتي به حقيقت ماجرا پي ميبره و درصدد انتقام از سيمونز برمياد.بنابراين سازمان نيوآمبرلا رو تاسيس ميكنه كه هدف اصليش برهم زدن نظم جهان بود.چيزي كه سيمونز و «خانواده» از اون متنفر بودند!ولي سيمونز از اين خيانت مطلع نميشه.همچنين كارلا دست به ساخت چندين گونه B.O.W جديد با استفاده از ويروس سي ميكنه.مثل يوستاناك كه توانايي انجام ماموريت ها رو داشته و مهم تر از اون Hoas كه مهم ترين كار كارلا بوده و ميخواسته با استفاده از اون،ويروس سي رو در كل جهان منتشر كنه!
تا اينكه در سال 2012،سيمونز شري كه اكنون مامور ويژه ي دولت آمريكا بوده رو به جمهوري ادونيا در اروپاي شرقي ميفرسته تا جيك مولر (پسر آلبرت وسكر و ميزبان پادتن ويروس سي) رو با خودش به آمريكا بياره.سيمونز به شري ميگه كه هدفش استفاده از خون جيك براي ساخت واكسن ويروس سي است.ولي در اصل ميخواسته با استفاده از اون،ويروس سي رو قوي تر كنه!سيمونز همچنين كارلا رو هم به ادونيا ميفرسته تا از خروج جيك و شري از كشور مطمئن بشه.ولي كارلا در ادونيا،اهداف خودش رو پيش ميبره!كارلا ويروس سي رو به مزدوران ادونيا ميده و بهشون ميگه كه يك نوع داروي انرژي زاست.بنابراين تمام مزدوران ادونيا تبديل به جاوو ميشن (به جز جيك كه ويروس روش تاثيري نميذاره).سپس كارلا يوستاناك رو براي گرفتن جيك و شري در ادنيا رها ميكنه.ولي ميخواسته از خون جيك به نفع خودش استفاده كنه و اونا رو به سيمونز نده!
در همين زمان تيمي از B.S.A.A به فرماندهي كريس ردفيلد به ادونيا اعزام ميشه تا با وضعيت حاضر مقابله كنه.كارلا هم ويروس سي رو بين اونا رها ميكنه و ازشون مثل موش آزمايشگاهي استفاده ميكنه.سرانجام جيك و شري در دام يوستاناك ميفتن و توسط افراد كارلا،به آزمايشگاه سري نيوآمبرلا در چين برده ميشن.كارلا هم به دروغ به سيمونز ميگه كه جيك و شري،توي يك انفجار كشته شدن!

6 ماه بعد....

كارلا نقشه هاي نسل كشي خودش رو شروع ميكنه و شهر لانشيانگ در چين رو به ويروس سي آلوده ميكنه.
از طرف ديگه رئيس جمهور آمريكا آدام بنفورد ميخواد در يك سمينار در دانشگاه تال آكس،حقايق پشت پرده ي راكون سيتي رو به مردم بگه.ولي سيمونز كه نميخواسته نظم جهاني بهم بخوره،با كمك اجباري هلنا هارپر (كه خواهرش توسط سيمونز به گروگان گرفته شده بوده)،ويروس سي رو در محل سمينار و شهر تال آكس منتشر ميكنه.در نتيجه رئيس جمهور تبديل به زامبي ميشه و ليون اس كندي كه در اونجا حضور داشته،مجبور ميشه اون رو بكشه.هلنا،ليون رو به آزمايشگاه سري سيمونز واقع در زيرزمين كليساي تال آكس ميبره و حقيقت ماجرا رو بهش ميگه.بنابراين ليون و هلنا تصميم ميگيرن كه با سيمونز مقابله كنند.
از طرف ديگه كارلا از روي غرور با ايدا تماس ميگيره و خودش رو سيمونز معرفي ميكنه.ولي ايدا پس از ورود به زير دريايي سري كارلا و بدست آوردن مداركي متوجه ميشه كه يك نفر ديگه شبيه او در دنيا وجود داره و ميخواد تمام جناياتش به نام ايدا تموم بشه!بنابراين ايدا با پس از 15 سال،با سيمونز تماس ميگيره و بهش ميگه كه اون بدلي كه از روي من ساختي بهت خيانت كرده و ميخواد دنيا رو نابود كنه.بنابراين سيمونز سرعا به چين ميره تا بفهمه كه قضيه از چه قراره.هانيگن هم سفر سيمونز رو به ليون و هلنا ميگه.بنابراين ليون و هلنا هم به چين ميرن تا سيمونز رو تعقيب كنند.از طرف ديگه هم خود ايدا براي متوقف كردن كارلا راهي چين ميشه.از طرف ديگه هم جيك و شري بالاخره موفق ميشن از آزمايشگاه نيوآمبرلا فرار كنن.ولي ديگه دير شده بود.چون توي اين 6 ماه،كارلا با استفاده از خون جيك،ويروس سي پيشرفته رو ساخته بود.بعد شري با سيمونز تماس مي گيره و بهش ميگه كه من و جيك زنده ايم و در چين هستيم.ولي در كمال تعجب متوجه ميشه كه سيمونز قبلا به چين اومده (به خاطر تماس ايدا).
از طرف ديگه سيمونز هم مطمئن ميشه كه كارلا بهش خيانت كرده (چون دروغ گفته بوده كه جيك و شري مردن).
از طرف ديگه تيمي از B.S.A.A هم به فرماندهي كريس،به چين اعزام ميشه.در حالي كه كريس به شدت ميخواسته از كارلا به خاطر كشتن افرادش انتقام بگيره.در حالي كه كارلا خودش رو ايدا ونگ معرفي كرده بوده و كل دنيا ايدا رو رهبر نيوآمبرلا و جنايتكار ميدونستن!(گره داستاني رو حال مي كنيد؟)

ليون و هلنا توي چين با جيك و شري روبرو ميشن و شري بهشون ميگه كه با سيمونز قرار داره.بنابراين هر 4 نفر به سمت محل قرار ميرن و با سيمونز روبرو ميشن.ولي كارلا ويروس سي پيشرفته رو به سيمونز تزريق ميكنه و سيمونز تبديل به هيولايي ميشه كه تا ابد دچار جهش هاي پي در پي ميشه!ولي سيمونز هم تصميم ميگيره كه تلافي كنه.بنابراين افرادش كارلا رو ترور ميكنن.ولي كارلا پيش از مرگ،يك نمونه از ويروس سي پيشرفته رو به خودش تزريق ميكنه و تبديل به يك هيولاي وحشتناك و چندش آور ميشه.
ولي در نهايت ايدا ونگ (كسي كه تمام اين ماجراها به خاطر او شروع شده بود) كارلا و سيمونز رو ميكشه و به تمام اين ماجراها خاتمه ميده.

اگه به RE6 به چشم يك بازي مستقل و بدون ارتباط با نسخه هاي ديگه نگاه كنيم،داستان بازي يك شاهكار به تمام معناست و داستانش در چهارچوب خودش واقعا بي نظيره.[FONT=&amp]چون هيچ كدوم از سناريوها به تنهايي داستان كاملي ندارن و ارتباط بين اوناست كه داستان RE6 رو به وجود مياره.[/FONT][FONT=&amp]اينكه هر كدوم از شخصيتها به يك دليل جداگانه وارد داستان بشن و بعدش هر كدوم به دلايل شخصي (دلايلي كه در ادامه به هم ربط پيدا ميكرد) به چين بروند واقعا هنر بود![/FONT]
ولي اگه بهش به چشم يك رزيدنت اويل نگاه كنيم كه قرار بود نكات مبهم داستان هاي قبلي رو رفع كنه،داستان يك افتضاح كامله كه بود و نبودش هيچ تاثيري روي داستان سري نميذاره.بيشتر شخصيت هاي بازي يا اضافي و غير ضروري بودند و يا شخصيت پردازي مزخرفي داشتند.ليون و كريس كه همونطور كه در بالا گفتم و خود كپكام هم بهش اعتراف كرده،فقط به خاطر اصرار مردم و فروش بيشتر بازي بوده.وگرنه نقش كريس توي RE5 كلا تموم شد و فقط در صورتي لازم بود به داستان برگرده كه وسكر زنده باشه و اينكه كريس بايد توي RE6 مي بود،چون عضو B.S.A.A هست،اصلا دليلي قانع كننده اي نيست.چون در اين صورت جيل هم بايد مي بود كه نبود!
شخصيت جيك هم كه كلا اضافي بود و هيچ دليلي نداشت كه الكي بگن وسكر يك پسر داشته.اونم بدون هيچ مقدمه يا پيشينه ي داستاني.فكرش رو بكنيد.اين همه شخصيت قديمي مبهم توي داستان هست:ايدا،شري،بيلي،هانك،استيو،الكس وسكر و....اونوقت به جاي رسيدگي به اونا،بيان يك شخصيت جديد رو به بدترين و غير منطقي ترين شكل ممكن وارد داستان كنن!
از طرف ديگه شري به بدترين شكل ممكن وارد داستان شد و ساده ترين داستان ممكن رو براش نوشتن.با اينكه انتظار مي رفت به وسكر و سازمان يك ربطي داشته باشه (چون وسكر توي گزارشش ميگه كه شري دست ماست).ولي انگار نويسنده هاي بازي پس از مرگ وسكر خودشون مونده بودن كه چطوري شري رو به وسكري كه ديگه وجود نداره ربط بدن و گندي رو كه توي RE5 با كشتن وسكر زدن پاك كنن!
ولي وحشتناكتر از همه ي اينها ايدا بود كه انتظار مي رفت با اون پتانسيل بالا و پيشينه ي قوي داستاني كه داره،يك داستان شاهكار و بي نظير داشته باشه.ولي اومدن براش يك داستان جذاب ولي بي ربط درست كردن.اونم بدون هيچ ارتباطي با سازمان.جايي كه تا قبل از RE6،همه ايدا رو متعلق به اونجا مي دونستن و منتظر بودن كه يك خبري ازش بشه.فكرش رو بكنيد.شخصيت مبهم و مرموزي مثل ايدا توي بازي باشه،اونوقت هيچ ابهامي رو ازش رفع نكنن و هيچ چيزي دربارش نگن.به عبارت ديگه در حال حاضر اطلاعات ما از ايدا و سازمان،با اطلاعاتمون قبل از ريليز RE6 هيچ فرقي نمي كنه كه اين در نوع خودش يك فاجعه است.فكرش رو بكنيد.يك شماره ي اصلي كه همه سال ها منتظرش بودن ريليز بشه،اونوقت هيچ ابهامي از داستان رفع نشه و اطلاعات ما مثل قبلا باقي بمونه!كلا هر جا اسم ليون مياد وسط،داستان اينجوري ميشه.نميخوايد بگيد كه اتفاقيه!:d
به جرات ميتونم بگم تنها بخش جذاب داستان،همين مسئله ي كلون ايدا بود.چون تا قبل از اومدن بازي،خيلي ها فكر ميكردن كه شخصيت منفي بازي ممكنه ايدا باشه.كپكام هم براي نوشتن داستان بازي،دقيقا از همين ايدا استفاده كرد و كارلا رو خلق كرد.با برداشت منفي كه همه ي فن ها از ايدا داشتن و چيزايي كه از گذشتش ميدونستن،همه فكر ميكردن كه اين خود ايداست كه اين جنايات رو ميكنه و با شناختي كه ازش داشتيم،ميگفتيم كه ازش بعيد هم نيست.خود كارلا هم يك صحنه به ايدا ميگه:همه ي دنيا تو رو سرزنش خواهند كرد!ولي آخر سر فهميديم كه اين ايدا نيست و ايداي اصلي واقعا آدم بدي نيست.حتي از آخر هم خودش كارلا رو كشت.فقط حيف كه قبل از ريليز بازي اسپويل شد و گند زد به داستان.وگرنه در نوع خودش قابل قبول بود!

منتظر نظرات و حمايت هاي شما دوستان عزيز هستم.تنهام نذاريد! :d
 
آخرین ویرایش:
********پست بسيار مهم********

من كاملا با احد موافقم.من همين الآن پست هاي شما رو خوندم و خب جا داره كه نظر خودم رو به صورت خلاصه و مفيد بگم.البته بازم ميگم.هركي دوست نداره نخونه!

در مورد ميشا،ليون فوكس يا هر كي كه هست:

اولا كه اينجا سالهاست همه منو ميشناسن و شما كه تازه دو روزه اومدي،لازم نيست به من بگي شخصيتم چطوريه و اون رو زير سوال ببري (كه عمرا بتوني).اتفاقا پست هاي شما دارن به وضوح،شخصيت شما رو نشون ميدن!:d
دوما خب من واقعا ميشا رو دركش مي كنم و بهش حق ميدم كه اينجوري فكر كنه.بنده ي خدا خودش ميگه كه من فقط نسخه هايي كه ليون بوده رو بازي كردم و RE5 رو بازي نكردم،چون ليون توش نبوده.از همين يك جمله ميشه شخصيت ايشون رو آناليز كرد!:dاين نشون ميده كه ايشون رزيدنت اويل رو كلا توي ليون مي بينند.خب اگه من هم فقط قسمت هايي كه ليون بود رو بازي مي كردم،اين تصور برام پيش ميومد كه ليون مهم ترين و بهترين شخصيت رزيدنت اويله و داستان كلا روي اون مي چرخه.در حالي كه ليون فقط جزء بسيار كوچكي از يك داستان بسيار وسيع و گسترده به نام رزيدنت اويله.ايشون RE5 كه مهم ترين و بهترين داستان كل سري رو داشته رو بازي نكرده،فقط به خاطر اينكه ليون توش نبوده.در حالي كه اگه كل قسمت هايي كه ليون بوده رو بذاريم روي هم،حتي يك هزارم داستان RE5 هم نميشه!ايشون حتي ماجراي درگيري كريس و جيل با وسكر كه مهم ترين بخش داستان رزيدنت اويل هست رو هم نميدونه و شرط مي بندم كه نمي دونه وسكر چطوري وارد آمبرلا شده،واقعه ي عمارت جريانش چي بوده،وسكر چطوري زنده شد،پروژه ي اوروبوروس چي بوده و....بذاريد بنده ي خدا راحت باشه.ما تمام نسخه هاي بازي به علاوه ي ماجراهاي آمبرلا (كه لحظه لحظه اش داستان داشت) رو به ترتيب رخ دادن وقايع بازي كرديم و درك كاملي از داستان و شخصيت ها داريم.پس چرا سر مسئله ي خنده داري مثل اين،الكي ََخون خودمون رو كثيف كنيم؟:d

در مورد طلايي:

خب فكر مي كنم نيازي به توضيح در اين مورد نباشه.چون نظر اكثر بچه هاي تاپيك همينه.در اينكه ليون هميشه ضعيف ترين سناريوها رو داشته هيچ شكي نيست.RE4 و RE6 (به همراه ديجنريشن و دامناشن) واقعا ضعيف ترين و سطحي ترين داستان ها رو داشتند.به جرات ميشه گفت كه تنها داستان مهم ليون همون RE2 بود كه تازه اونجا هم ليون نقش خاصي نداشت.اين كلير بود كه داستان رو به نسخه ي قبلي ربط مي داد و حتي بعد از RE2 هم اين كلير بود كه داستان RE2 رو ادامه داد و رسوند به كد ورونيكا و باعث شد كه كريس دوباره پاش به داستان باز بشه و بفهمه كه وسكر زنده است و....وگرنه نقش ليون توي همون RE2 تموم شد.حتي تا سال ها هم نقشش رو ادامه ندادن.چون داستان ناتمومي نداشت و ديديم كه نقش جيل،كلير،كريس و حتي ربكا قبل از ليون ادامه پيدا كرد و بعد از اينكه به همه ي اينها پرداخته شد،از بي داستاني رفتن سراغ ليون و آوردنش توي RE4.تازه توي همون RE4 هم يك داستان فوق العاده سطحي و گذرا براش درست كردند و خودشون هم فهميدن كه داستانش خيلي مزخرف بوده.براي همين هم اومدن توي نسخه ي PS2،سناريوي ايدا رو اضافه كردند كه داستان رو تقويت كنه و در واقع اين ايدا بود كه بار داستان رو به دوش مي كشيد.حتي خودش هم توي گزارشش به سازمان ميگه:من كاري ميكنم كه ليون فكر كنه نقش اصلي رو توي اين ماجرا داره.يعني اينكه ليون شخصيت اصليه،فقط ظاهر ماجراست و در واقع اين ايدا بود كه در پشت صحنه ي داستان حضور داشت و به وسيله ي ليون،اهداف خودش رو پيش مي برد.
بعد از RE4 هم نقش ليون فقط و فقط به خاطر محبوبيت بيش از حدي كه به واسطه ي تيپ و قيافش توي RE4 بدست آورد پر رنگ شد.نشون به اين نشون كه بعد از RE4،هميشه بدترين و سطحي ترين داستان ها مال ليون بوده و همين نشون ميده كه كپكام ازش فقط به عنوان يك ابزار فروش استفاده مي كنه.مخصوصا توي RE6 كه خود كپكام گفت ليون و كريس رو به خاطر اصرار مردم آوردن.چون مردم دوست داشتم اين دو تا رو توي يك بازي ببينن و اين يعني عدم توجه به ضرورت هاي داستان و استفاده از ايده هاي غير منطقي و مسخره براي فروش بيشتر!علاوه بر اينكه برخلاف كريس و جيل و كلير،ليون هيچوقت داستان ادامه دار و ثابتي نداره و هر بار يك داستان جديد و كاملا گذرا براش پيش مياد كه توي همون قسمت شروع ميشه و آخر همون قسمت هم تموم ميشه!تازه ماجراهايي هايي كه معمولا يك شخصيت منفي جديد و بسيار سطحي و بود و نبودشون فرقي نميكنه.به نظر شما بود و نبود همچين شخصيتي،تاثيري روي داستان داره؟
وگرنه ليون هميشه فقط روايتگر داستانه و راهيه كه وسيله ي اون،با وقايع مهم تر داستان و عوامل پشت پرده ي اون آشنا بشيم.برخلاف كريس،جيل و كلير كه فقط روايتگر نبودند و كلا داستان سر خودشون بود و توي دل داستان بودند.(درباره ي كلير چند خط بالاتر توضيح دادم.) شخصيت اصلي داستان با شخصيت اصلي گيم پلي فرق داره.شخصيت اصلي گيم پلي كسي است كه فقط داستان رو روايت مي كنه و خودش تاثيري توي داستان نداره.ليون شخصيت اصلي گيم پلي هست،ولي شخصيت اصلي داستان نيست.كلا داستان ليون سر ايداست و اگه ايدا با اون داستان قوي (ارتباطش با سازمان و وسكر) نباشه،ليون هيچ داستان ناتمومي نداره.دقيقا هم به همين خاطر همش ليون رو ميارن.چون اگه بخوان ايدا رو وارد داستان كنن،نياز به يك روايتگر دارن و اونم ليونه (چون ايدا برگ برنده ي داستانه و نبايد از اول بازي اسپويل بشه).
اگه بخوام به صورت خلاصه بگم:
رزيدنت اويل بدون وسكر=از بين رفتن كل داستان.
رزيدنت اويل بدون كريس و جيل=از بين رفتن بخش اعظم داستان.
رزيدنت اويل بدون كلير=از بين رفتن نيمي از داستان.
رزيدنت اويل بدون ايدا=از بين رفتن بخش مهمي از داستان+از بين رفتن نيمي از جذابيت داستان+بي معني شدن سناريوهاي ليون!
رزيدنت اويل بدون ليون=عدم تغيير در خط اصلي داستان+از بين رفتن چند ساعت گيم پلي+از بين رفتن يكي از عوامل اصلي فروش بازي هاي كپكام+عدم شكل گيري بحث هاي مسخره و بچه گانه در تاپيك هاي مختلف در سرتاسر جهان (مخصوصا ايران)!

در ضمن اين رو هم اضافه كنم كه نه من و نه هيچكس ديگه نه از ليون بدمون مياد،نه باهش پدر كشتگي داريم (حداقل من ندارم).شما هم اگه داستان كامل رو بدونيد،متوجه حرف هاي من ميشيد و مي فهميد كه اينها حقايقي هستند كه كپكام خواسته يا ناخواسته،توي داستان اعمال كرده و بايد بريد يقه ي كپكام رو بگيريد كه چرا در حق ليون ظلم كرده!

در مورد رزيدنت اويل 6:

[FONT=&amp]موضوع اينه كه اصلا داستان سر ليون و كريس و....نبود.اينا فقط روايتگر داستان بودن و راهي كه ما رو با وقايع داستان آشنا كنن.اصل داستان سر ايدا،كارلا و سيمونز بود.[/FONT]خب من در اينجا خلاصه اي از اصل داستان رو در اسپويلر بهتون ميگم تا برداشت بهتر و دقيق تري نسبت به اون پيدا كنيد:


درك سي سيمونز مشاور امنيت ملي و رئيس «خانواده» بود.«خانواده» يك سازمان جهاني و سري بود كه به طور نامحسوس،به كار تمام دولت ها نظارت داشت و هدف اصليش ايجاد نظم و هدف ثبات در جهان بود.سيمونز با ايدا ونگ كه يك جاسوس فوق حرفه اي بود آشنا ميشه.ولي پس از واقعه ي راكون سيتي،ايدا كه ميدونست سيمونز در نابودسازي شهر دخيل بوده،اون رو فردي خطرناك تلقي كرد و ارتباطش رو با اون قطع كرد.از طرف ديگه سيمونز كه مجذوب ايدا شده بود و فكر ميكرد كه ايدا تنها يارش است تكاني خورد و چيزي شبيه عقده توي وجودش شكل گرفت.بنابراين با كمك همكارش كارلا رادامز 12235 نفر رو قرباني كرد تا ايدايي ديگه براي خودش خلق كنه.كارلا در سن 15 سالگي،با استفاده از تركيب ويروس تي ورونيكا با ويروس جي باقيمانده در خون شري بيركن (كه تحت سرپرستي قانوني سيمونز بود) ويروس سي رو خلق كرده بود.

سرانجام پس از 10 سال تلاش بيهوده براي شبيه سازي ايدا،سيمونز از خود كارلا براي آزمايش استفاده ميكنه و ايدايي جديد رو خلق ميكنه.سيمونز از اينكه ايدا رو بدست آورده بود خيلي خوشحال بود.بنابراين يك زير دريايي در اقيانوس اطلس رو به ايداي خودش (كارلا) هديه ميده و در قبالش فقط از اون ميخواد كه بهش وفادار باشه.كارلا تحت تعليمات ويژه قرار ميگيره و تبديل به اون ايدايي كه سيمونز هميشه آرزويش رو داشت ميشه.ولي پس از مدتي به حقيقت ماجرا پي ميبره و درصدد انتقام از سيمونز برمياد.بنابراين سازمان نيوآمبرلا رو تاسيس ميكنه كه هدف اصليش برهم زدن نظم جهان بود.چيزي كه سيمونز و «خانواده» از اون متنفر بودند!ولي سيمونز از اين خيانت مطلع نميشه.همچنين كارلا دست به ساخت چندين گونه B.O.W جديد با استفاده از ويروس سي ميكنه.مثل يوستاناك كه توانايي انجام ماموريت ها رو داشته و مهم تر از اون Hoas كه مهم ترين كار كارلا بوده و ميخواسته با استفاده از اون،ويروس سي رو در كل جهان منتشر كنه!
تا اينكه در سال 2012،سيمونز شري كه اكنون مامور ويژه ي دولت آمريكا بوده رو به جمهوري ادونيا در اروپاي شرقي ميفرسته تا جيك مولر (پسر آلبرت وسكر و ميزبان پادتن ويروس سي) رو با خودش به آمريكا بياره.سيمونز به شري ميگه كه هدفش استفاده از خون جيك براي ساخت واكسن ويروس سي است.ولي در اصل ميخواسته با استفاده از اون،ويروس سي رو قوي تر كنه!سيمونز همچنين كارلا رو هم به ادونيا ميفرسته تا از خروج جيك و شري از كشور مطمئن بشه.ولي كارلا در ادونيا،اهداف خودش رو پيش ميبره!كارلا ويروس سي رو به مزدوران ادونيا ميده و بهشون ميگه كه يك نوع داروي انرژي زاست.بنابراين تمام مزدوران ادونيا تبديل به جاوو ميشن (به جز جيك كه ويروس روش تاثيري نميذاره).سپس كارلا يوستاناك رو براي گرفتن جيك و شري در ادنيا رها ميكنه.ولي ميخواسته از خون جيك به نفع خودش استفاده كنه و اونا رو به سيمونز نده!
در همين زمان تيمي از B.S.A.A به فرماندهي كريس ردفيلد به ادونيا اعزام ميشه تا با وضعيت حاضر مقابله كنه.كارلا هم ويروس سي رو بين اونا رها ميكنه و ازشون مثل موش آزمايشگاهي استفاده ميكنه.سرانجام جيك و شري در دام يوستاناك ميفتن و توسط افراد كارلا،به آزمايشگاه سري نيوآمبرلا در چين برده ميشن.كارلا هم به دروغ به سيمونز ميگه كه جيك و شري،توي يك انفجار كشته شدن!

6 ماه بعد....

كارلا نقشه هاي نسل كشي خودش رو شروع ميكنه و شهر لانشيانگ در چين رو به ويروس سي آلوده ميكنه.
از طرف ديگه رئيس جمهور آمريكا آدام بنفورد ميخواد در يك سمينار در دانشگاه تال آكس،حقايق پشت پرده ي راكون سيتي رو به مردم بگه.ولي سيمونز كه نميخواسته نظم جهاني بهم بخوره،با كمك اجباري هلنا هارپر (كه خواهرش توسط سيمونز به گروگان گرفته شده بوده)،ويروس سي رو در محل سمينار و شهر تال آكس منتشر ميكنه.در نتيجه رئيس جمهور تبديل به زامبي ميشه و ليون اس كندي كه در اونجا حضور داشته،مجبور ميشه اون رو بكشه.هلنا،ليون رو به آزمايشگاه سري سيمونز واقع در زيرزمين كليساي تال آكس ميبره و حقيقت ماجرا رو بهش ميگه.بنابراين ليون و هلنا تصميم ميگيرن كه با سيمونز مقابله كنند.
از طرف ديگه كارلا از روي غرور با ايدا تماس ميگيره و خودش رو سيمونز معرفي ميكنه.ولي ايدا پس از ورود به زير دريايي سري كارلا و بدست آوردن مداركي متوجه ميشه كه يك نفر ديگه شبيه او در دنيا وجود داره و ميخواد تمام جناياتش به نام ايدا تموم بشه!بنابراين ايدا با پس از 15 سال،با سيمونز تماس ميگيره و بهش ميگه كه اون بدلي كه از روي من ساختي بهت خيانت كرده و ميخواد دنيا رو نابود كنه.بنابراين سيمونز سرعا به چين ميره تا بفهمه كه قضيه از چه قراره.هانيگن هم سفر سيمونز رو به ليون و هلنا ميگه.بنابراين ليون و هلنا هم به چين ميرن تا سيمونز رو تعقيب كنند.از طرف ديگه هم خود ايدا براي متوقف كردن كارلا راهي چين ميشه.از طرف ديگه هم جيك و شري بالاخره موفق ميشن از آزمايشگاه نيوآمبرلا فرار كنن.ولي ديگه دير شده بود.چون توي اين 6 ماه،كارلا با استفاده از خون جيك،ويروس سي پيشرفته رو ساخته بود.بعد شري با سيمونز تماس مي گيره و بهش ميگه كه من و جيك زنده ايم و در چين هستيم.ولي در كمال تعجب متوجه ميشه كه سيمونز قبلا به چين اومده (به خاطر تماس ايدا).
از طرف ديگه سيمونز هم مطمئن ميشه كه كارلا بهش خيانت كرده (چون دروغ گفته بوده كه جيك و شري مردن).
از طرف ديگه تيمي از B.S.A.A هم به فرماندهي كريس،به چين اعزام ميشه.در حالي كه كريس به شدت ميخواسته از كارلا به خاطر كشتن افرادش انتقام بگيره.در حالي كه كارلا خودش رو ايدا ونگ معرفي كرده بوده و كل دنيا ايدا رو رهبر نيوآمبرلا و جنايتكار ميدونستن!(گره داستاني رو حال مي كنيد؟)

ليون و هلنا توي چين با جيك و شري روبرو ميشن و شري بهشون ميگه كه با سيمونز قرار داره.بنابراين هر 4 نفر به سمت محل قرار ميرن و با سيمونز روبرو ميشن.ولي كارلا ويروس سي پيشرفته رو به سيمونز تزريق ميكنه و سيمونز تبديل به هيولايي ميشه كه تا ابد دچار جهش هاي پي در پي ميشه!ولي سيمونز هم تصميم ميگيره كه تلافي كنه.بنابراين افرادش كارلا رو ترور ميكنن.ولي كارلا پيش از مرگ،يك نمونه از ويروس سي پيشرفته رو به خودش تزريق ميكنه و تبديل به يك هيولاي وحشتناك و چندش آور ميشه.
ولي در نهايت ايدا ونگ (كسي كه تمام اين ماجراها به خاطر او شروع شده بود) كارلا و سيمونز رو ميكشه و به تمام اين ماجراها خاتمه ميده.

اگه به RE6 به چشم يك بازي مستقل و بدون ارتباط با نسخه هاي ديگه نگاه كنيم،داستان بازي يك شاهكار به تمام معناست و داستانش در چهارچوب خودش واقعا بي نظيره.[FONT=&amp]چون هيچ كدوم از سناريوها به تنهايي داستان كاملي ندارن و ارتباط بين اوناست كه داستان RE6 رو به وجود مياره.[/FONT][FONT=&amp]اينكه هر كدوم از شخصيتها به يك دليل جداگانه وارد داستان بشن و بعدش هر كدوم به دلايل شخصي (دلايلي كه در ادامه به هم ربط پيدا ميكرد) به چين بروند واقعا هنر بود![/FONT]
ولي اگه بهش به چشم يك رزيدنت اويل نگاه كنيم كه قرار بود نكات مبهم داستان هاي قبلي رو رفع كنه،داستان يك افتضاح كامله كه بود و نبودش هيچ تاثيري روي داستان سري نميذاره.بيشتر شخصيت هاي بازي يا اضافي و غير ضروري بودند و يا شخصيت پردازي مزخرفي داشتند.ليون و كريس كه همونطور كه در بالا گفتم و خود كپكام هم بهش اعتراف كرده،فقط به خاطر اصرار مردم و فروش بيشتر بازي بوده.وگرنه نقش كريس توي RE5 كلا تموم شد و فقط در صورتي لازم بود به داستان برگرده كه وسكر زنده باشه و اينكه كريس بايد توي RE6 مي بود،چون عضو B.S.A.A هست،اصلا دليلي قانع كننده اي نيست.چون در اين صورت جيل هم بايد مي بود كه نبود!
شخصيت جيك هم كه كلا اضافي بود و هيچ دليلي نداشت كه الكي بگن وسكر يك پسر داشته.اونم بدون هيچ مقدمه يا پيشينه ي داستاني.فكرش رو بكنيد.اين همه شخصيت قديمي مبهم توي داستان هست:ايدا،شري،بيلي،هانك،نيكلاي،الكس وسكر و....اونوقت به جاي رسيدگي به اونا،بيان يك شخصيت جديد رو به بدترين و غير منطقي ترين شكل ممكن وارد داستان كنن!
از طرف ديگه شري به بدترين شكل ممكن وارد داستان شد و ساده ترين داستان ممكن رو براش نوشتن.با اينكه انتظار مي رفت به وسكر و سازمان يك ربطي داشته باشه (چون وسكر توي گزارشش ميگه كه شري دست ماست).ولي انگار نويسنده هاي بازي پس از مرگ وسكر خودشون مونده بودن كه چطوري شري رو به وسكري كه ديگه وجود نداره ربط بدن و گندي رو كه توي RE5 با كشتن وسكر زدن پاك كنن!
ولي وحشتناكتر از همه ي اينها ايدا بود كه انتظار مي رفت با اون پتانسيل بالا و پيشينه ي قوي داستاني كه داره،يك داستان شاهكار و بي نظير داشته باشه.ولي اومدن براش يك داستان جذاب ولي بي ربط درست كردن.اونم بدون هيچ ارتباطي با سازمان.جايي كه تا قبل از RE6،همه ايدا رو متعلق به اونجا مي دونستن و منتظر بودن كه يك خبري ازش بشه.فكرش رو بكنيد.شخصيت مبهم و مرموزي مثل ايدا توي بازي باشه،اونوقت هيچ ابهامي رو ازش رفع نكنن و هيچ چيزي دربارش نگن.به عبارت ديگه در حال حاضر اطلاعات ما از ايدا و سازمان،با اطلاعاتمون قبل از ريليز RE6 هيچ فرقي نمي كنه كه اين در نوع خودش يك فاجعه است.فكرش رو بكنيد.يك شماره ي اصلي كه همه سال ها منتظرش بودن ريليز بشه،اونوقت هيچ ابهامي از داستان رفع نشه و اطلاعات ما مثل قبلا باقي بمونه!كلا هر جا اسم ليون مياد وسط،داستان اينجوري ميشه.نميخوايد بگيد كه اتفاقيه!:d
به جرات ميتونم بگم تنها بخش جذاب داستان،همين مسئله ي كلون ايدا بود.چون تا قبل از اومدن بازي،خيلي ها فكر ميكردن كه شخصيت منفي بازي ممكنه ايدا باشه.كپكام هم براي نوشتن داستان بازي،دقيقا از همين ايدا استفاده كرد و كارلا رو خلق كرد.با برداشت منفي كه همه ي فن ها از ايدا داشتن و چيزايي كه از گذشتش ميدونستن،همه فكر ميكردن كه اين خود ايداست كه اين جنايات رو ميكنه و با شناختي كه ازش داشتيم،ميگفتيم كه ازش بعيد هم نيست.خود كارلا هم يك صحنه به ايدا ميگه:همه ي دنيا تو رو سرزنش خواهند كرد!ولي آخر سر فهميديم كه اين ايدا نيست و ايداي اصلي واقعا آدم بدي نيست.حتي از آخر هم خودش كارلا رو كشت.فقط حيف كه قبل از ريليز بازي اسپويل شد و گند زد به داستان.وگرنه در نوع خودش قابل قبول بود!

در مورد كتاب:d:

احد كاملا در جريانه.من توي اين چند ماهه منتظر ريليز RE6 بودم كه داستانش رو بنويسم.ولي وقتي كه اومد و بازي كردم،يك ضد حال خيلي بزرگ خوردم و اونم اين بود كه واقعا چرا چند ماه وقت خودم رو تلف كردم.الآن واقعا بود و نبود اين داستان توي كتاب،چه تاثيري در روند داستان ميذاره؟:(ولي به هر حال من الآن دارم داستان رزيدنت اويل روليشنز،دامناشن و 6 رو مي نويسم به همراه بيوگرافي شخصيت ها و B.O.W هاشون.اينو گفتم كه فكر نكنيد سر كارتون گذاشتم!

منتظر نظرات و حمايت هاي شما دوستان عزيز هستم.تنهام نذاريد.:d
دمت گرم کلشو خوندم واقعا به جرات میتونم بگم نیما یکی از اون افرادیه که تک تک جزئیات تو بازیو میدونه و باید خوشحال باشیم که ایشون رو کنارمون داریم:x
این قسمت حرفت که گفتی : "اگه به RE6 به چشم يك بازي مستقل و بدون ارتباط با نسخه هاي ديگه نگاه كنيم،داستان بازي يك شاهكار به تمام معناست و داستانش در چهارچوب خودش واقعا بي نظيره"
واقعا درسته
 
ممنون داداش.وظيفمه.
ماشالا چقدر نظر دادن.لايك خالي قبول نيست ها!:d
پستت اینقدر کامل هست که جای نظر نمیذاره:d فقط میتونم بگم منتظر کتابت هستم:d

پ.ن: جا داره یه یادی هم از افشین بکنیم که اینجا نیست:(
 
من كه ميدونم نخوندي.ولي بازم ممنون!:d
ولي خواهشم از همه اينه كه واقعا بخونن.مباحث جالبي رو توش مطرح كردم.خلاصه ي داستان RE6 كه نوشتم رو هم بخونيد.حتي كساني كه داستان رو ميدونن هم بخونن.مطمئنم ديد كامل تري نسبت به داستان پيدا مي كنيد.انتظار زيادي نيست كه ازتون بخوام پستي كه بعد از يك سال غيبتم دادم رو بخونيد.متشكرم.
 
من كه ميدونم نخوندي.ولي بازم ممنون!:d
ولي خواهشم از همه اينه كه واقعا بخونن.مباحث جالبي رو توش مطرح كردم.خلاصه ي داستان RE6 كه نوشتم رو هم بخونيد.حتي كساني كه داستان رو ميدونن هم بخونن.مطمئنم ديد كامل تري نسبت به داستان پيدا مي كنيد.انتظار زيادي نيست كه ازتون بخوام پستي كه بعد از يك سال غيبتم دادم رو بخونيد.متشكرم.

من که خوندم...با حوصله و دقت تا آخرین جمله رو خوندم;)
:d
با این قسمتشم شدیدا موافقم مخصوصا اونی که بولد شده

رزيدنت اويل بدون وسكر=از بين رفتن كل داستان.
رزيدنت اويل بدون كريس و جيل=از بين رفتن بخش اعظم داستان.
رزيدنت اويل بدون كلير=از بين رفتن نيمي از داستان.
رزيدنت اويل بدون ايدا=از بين رفتن بخش مهمي از داستان+از بين رفتن نيمي از جذابيت داستان+بي معني شدن سناريوهاي ليون!
رزيدنت اويل بدون ليون=عدم تغيير در خط اصلي داستان+از بين رفتن چند ساعت گيم پلي+از بين رفتن يكي از عوامل اصلي فروش بازي هاي كپكام+عدم شكل گيري بحث هاي مسخره و بچه گانه در تاپيك هاي مختلف در سرتاسر جهان (مخصوصا ايران)!
 
کلا بچه های این تاپیک همشون از نظر اطلاعات کاملن تو این که شکی نیست ولی دو نفر هستن که واقعا من یکی که اون اوایل چیزی از داستان اویل نمی دونستم خیلی از مقالات و مطالبشون استفاده کردم، آقا احد عزیز و نیمای گرامی
خوندم پستت و داستان رزیدنت اویل 6 و ازت هم سپاسگزارم و منتظر کتابت هم هستیم :دی
فقط یه چیزی داستانهای دو کمپین جیک و کریس بخاطر همون اهداف شخصی و اینا به نظرم به طور جداگانه چیز جالبی بود هر چند معتقدم تا حدی کلیشه ای بود! داستان هلنا هم همینطور !!! (نمیگم داستان لیون :دی چون کلا لیون داستانی نداره و من یکی تو re 6 بود که پی بردم کلا این کاراکتر نقش شلغم رو خیلی خوب توی سری ایفا می کنه و توبه کردم و به راه راست هدایت شدم :دی )
داستان آیدا هم به نظر من به صورت جداگانه و ربط دادنش به کارکتر منفی جدید به نام کارلا جدای از سری اصلی همونطور که خودت گفتی خوب بود ولی بازم در کل تو ذوق زد بازیش :دی من یه سال و نیم منتظر بازی بودم و مقالاتی که خونده بودم منتظر بودم حداقل یه داستان شاهکار رو ببینم ولی اشتباه می کردم :دی و نه تنها یه داستان شاهکار رو ندیدم یه بازی پر از باگ و گیم پلی تکراری رو دیدم :دی
 
ممنون داداش.وظيفمه.
ماشالا چقدر نظر دادن.لايك خالي قبول نيست ها!:d

من اویل 6 رو بجز استوری لیون نرفتم خیلی شدید بدم اومد از گیم پلی و کلا این عنوان از همون اولش یه حسی بدی داره
اما اینکه خط داستانی بازی رو توضیح دادی عالی بود البته اینکه میگی بهم مرتبط بودن من منظورت رو خوب متوجه نشدم ،سناریو رو مثلا شبیه به فیلم snatch ساختن، توی بخش های مختلف بازی کارهاشون بهم مرتبط میشه یا نه سر یه موضوع نهایی بهم ربط دارن ؟
 
خب واقعا خوشحالم كه تونستم يكي از دوستان خوبم رو به صراط مستقيم هدايت كنم.:dنه.جداي از شوخي واقعا خوشحالم.از لطفت هم ممنونم.براي من هيچ چيز لذت بخش تر از اين نيست كه به بقيه چيزاي جديدي ياد بدم.
آره.به نظر من هم هلنا خيلي بيشتر از ليون توي دل داستان بود و مهمتر بود و اينكه سناريو به نام ليون بود،فقط به خاطر اين بود كه قديمي تر و محبوب تره.اصلا اين هلنا بود كه به سيمونز رو از قبلا مي شناخت و از كارهاي اون خبر داشت و مجبور شد كه به اون در رسيدن به اهدافش كمك كنه.تازه اين هلنا بود كه ليون رو برد به كليسا و همه چيز رو درباره ي سيمونز و حقيقت مرگ رئيس جمهور بهش گفت.به علاوه به خاطر مرگ خواهرش،انگيزه ي انتقام از سيمونز رو هم داشت.كلا با داستان گره داستاني داشت و اون بود كه ليون رو وارد ماجرا كرد.وگرنه ليون كه از هيچي خبر نداشت و اگه هلنا نبود،بعد از كشتن رئيس جمهور نميدونست بايد كجا بره و تا آخر هم نميفهميد كه سيمونز در اصل چيكاه است و اصل ماجرا از چه قراره!(گرچه از آخرش هم نفهميد اون كسي كه به خاطرش روي كريس اسلحه كشيده ايدا نبوده!:d) در واقع به نظر من هلنا يك پارتنر نبود.بلكه خودش توي دل ماجرا بود.درست برعكس شوا كه بود و نبودش توي داستان هيچ فرقي نمي كرد و نقش يك صندوق متحرك رو داشت!گرچه من خودم هم خيلي از هلنا خوشم اومد.در واقع به نظرم بعد از ايدا،بهترين شخصيت پردازي رو همين هلنا داشت.بازم درست برعكس شوا!

در جواب اون دوستم كه در بالا پست داده هم بايد بگم كه سناريوها همزمان باهم اتفاق ميفتن و بعضي وقتا شخصيتها به طور اتفاقي به يك نقطه ي مشترك ميرسن و همديگرو ميبينن.ولي منظور من از ارتباط بين سناريوها،نحوه ي ورود شخصيت ها به يك داستان مشترك (ماجراي ايدا،كارلا و سيمونز) بود كه خب از حق نگذريم،در نوع خودش جالب بود!
 
آخرین ویرایش:
خب واقعا خوشحالم كه تونستم يكي از دوستان خوبم رو به صراط مستقيم هدايت كنم.:dنه.جداي از شوخي واقعا خوشحالم.از لطفت هم ممنونم.براي من هيچ چيز لذت بخش تر از اين نيست كه به بقيه چيزاي جديدي ياد بدم.
آره.به نظر من هم هلنا خيلي بيشتر از ليون توي دل داستان بود و اينكه سناريو به نام ليون بود،فقط به خاطر اين بود كه قديمي تر و محبوب تره.اصلا اين هلنا بود كه به سيمونز رو از قبلا مي شناخت و از كارهاي اون خبر داشت و مجبور شد كه به اون در رسيدن به اهدافش كمك كنه.تازه اين هلنا بود كه ليون رو برد به كليسا و همه چيز رو درباره ي سيمونز و حقيقت مرگ رئيس جمهور بهش گفت.به علاوه به خاطر مرگ خواهرش،انگيزه ي انتقام از سيمونز رو هم داشت.كلا با داستان گره داستاني داشت و اون بود كه ليون رو وارد ماجرا كرد.وگرنه ليون كه از هيچي خبر نداشت و اگه هلنا نبود،بعد از كشتن رئيس جمهور نميدونست بايد كجا بره و تا آخر هم نميفهميد كه سيمونز در اصل چيكاه است و اصل ماجرا از چه قراره!(گرچه از آخرش هم نفهميد اون كسي كه به خاطرش روي كريس اسلحه كشيده ايدا نبوده!:d) در واقع به نظر من هلنا يك پارتنر نبود.بلكه خودش توي دل ماجرا بود.درست برعكس شوا كه بود و نبودش توي داستان هيچ فرقي نمي كرد و نقش يك صندوق متحرك رو داشت!
تصحیح میکنم،آیتم خور متحرک:|
پ.ن:یه سوالی از همگی داشتم،به نظرتون اون سکانس درگیری لیون و کریس محض رضای فن جماعت نبود؟:|
خیلی مسخره بود،یه لحظه رو هم اسلحه میکشن دو دقیقه بعد فوری با هم آشتی میکنن.عین بچه های 5 ساله:|
اما اینکه خط داستانی بازی رو توضیح دادی عالی بود البته اینکه میگی بهم مرتبط بودن من منظورت رو خوب متوجه نشدم ،سناریو رو مثلا شبیه به فیلم snatch ساختن، توی بخش های مختلف بازی کارهاشون بهم مرتبط میشه یا نه سر یه موضوع نهایی بهم ربط دارن ؟
ببین فرزندم(:دی)
کمپین ها مثل تیکه های پازل داستان میمونن،یعنی هر کدوم یه تیکه ای از داستان رو بهت نشون میدن و با رفتن سه کمپین اول(کریس،لیان،جیک) قسمت اعظمی از پازل تکمیل میشه.وقتی همه ی این سه تا رو رفتی،کمپین ایدا(تیکه ی آخر پازل) پیدا میشه که داستان رو تکمیل میکنه.
فهمیدی دیگه؟:دی
ادیت:مث اینکه Someone else beat me to it:دی
 
كاملا درسته.صحنه ي درگيري ليون و كريس به خاطر همون چند ميليون فني بود كه ميخواستن ليون و كريس رو باهم ببينن.
در مورد سناريوها و پازلي بودنش هم كاملا باهت موافقم.فقط تصحيح كنم كه به نظر من بخش اعظم داستان توي سناريوي ايدا بود و سناريوهاي ديگه،بيشتر از لحاظ گيم پلي و بازي مهم بودند.چون تا وقتي كه سناريوي ايدا رو بازي نكنيم،هيچي از داستان مشخص نميشه.مثل دو تا بودن ايدا،رابطه ي ايدا و سيمونز،حقيقت نيو آمبرلا،ماجراي انتقام كارلا و چگونگي شليك موشك به شهر توسط كارلا،حقيقت Hoas و هدف ساخته شدن اون (باس آخر سناريوي كريس) و كشته شدن كارلا توسط ايدا!(البته همه ي اينها در صورتي بود كه داستان رو قبل از ريليز بازي اسپويل نمي كردن!)
 
مثل دو تا بودن ايدا
راستش اون تا حدی تو کمپین کریس لو رفت:دی(اون صحنه ای که داریم ایدای واقعی رو دنبال میکنیم بعد آخرش به کارلا میرسیم و اونم توسط یه اسنایپر کشته میشه.کاملا اونجا معلوم بود که با دو تا ایدا طرفیم:دی)
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or