بحث و تبادل نظر در مورد سری Resident Evil

بعد از امتحانات منتظر پستم باشید.کولاک می کنه.راستی به نظر شما شوا و بیلی جزو شخصیتهای اصلی رزیدنت اویلند یا اینکه فقط دز بازی خودشان اصلی به حساب می آیند؟
 
به نظر خودم اینا فقط تو همین بازی آخر جزو شخصیتهای اصلی شدند ... نمیشه اینارو جزو شخصیتهای اصلی سری رزیدنت اویل قرار داد .... نه از گذشته اینها خبری داریم و نه در داستانهای قبلی نقشی داشتند .....
 
راستی یادم رفت بگم.این تاریخچه ای که می خوام بنویسم از سال 1960 شروع میشه و تا سال 2009 ادامه داره و تازه بعدش هم می خوام یک لیست از ترتیب زمانی وقایع داستان هم درست کنم که حتی تاریخ تولد شخصیتها هم توی اون لحاظ میشه!منتظر باشید.

سلام نیما جان

به نظر من بهتره کلی گویی نکنی چوت اگه همون اول کار کلی گویی کنی دگه اشاره به جزییات اون لذت و شور و اشتیاق رو نخواهد داشت.

صبر کن بعد امتحانات با هم هماهنگ میکنیم و گروهی با هم کار میکنیم. چون فکر های زیادی برای این تاپیک دارم.;)
 
احد جان درباره ی اینکه گفتی با هم شروع کنیم یک کم دیر شده.چون من بخش زیادی از داستان رو نوشته ام.ان شاالله مطلب بعدی رو با هم شروع می کنیم.در ضمن خیالت راحت باشه.نگران نباش.من کلی گویی نمی کنم و مطالبم تکراری نیست .این کامل ترین و متفاوت ترین تاریخچه ی رزیدنت اویل است.

دو تا سوال هم داشتم.لطفا جواب بدید:


1-من رزیدنت اویل زیرو رو با نرم افزار دلفین نصب کردم.درست هم نصب شده.ولی نمی دونم که چطوری باید با دسته بازی کنم.چون دسته روی اون اجرا نمی شه.یعنی باید توی تنضیماتش کاری کنیم یا اینکه نرم افزار لازم داره؟از لینک زیر و به خصوص صفحات 15 و 16 هم کمک بگیرید.در ضمن نرم افزار دلفین و رزیدنت اویل 0 و ماجراهای آمبرلا رو هم از همین لینک می تونید دانلود کنید:
http://www.bazicenter.com/forums/showthread.php?t=17819

2-من می دونم که در نسخه ی رایانه ای رزیدنت اویل 4 می شه شخصیتهای مخفی رو باز کرد و به جای لیون و ایدا با اونها بازی کرد.مثل:کریس-کلیر-جیل-ربکا-بری-وسکر و نمسیس.دموهایش رو هم دیدم.ولی نمی دونم نرم افزار یا رمزهایش رو باید از کجا دانلود کرد.اگه می شه توضیح بدید.
 
آخرین ویرایش:
احد جان درباره ی اینکه گفتی با هم شروع کنیم یک کم دیر شده.چون من بخش زیادی از داستان رو نوشته ام.ان شاالله مطلب بعدی رو با هم شروع می کنیم.در ضمن خیالت راحت باشه.نگران نباش.من کلی گویی نمی کنم و مطالبم تکراری نیست .این کامل ترین و متفاوت ترین تاریخچه ی رزیدنت اویل است.

دو تا سوال هم داشتم.لطفا جواب بدید:


1-من رزیدنت اویل زیرو رو با نرم افزار دلفین نصب کردم.درست هم نصب شده.ولی نمی دونم که چطوری باید با دسته بازی کنم.چون دسته روی اون اجرا نمی شه.یعنی باید توی تنضیماتش کاری کنیم یا اینکه نرم افزار لازم داره؟از لینک زیر و به خصوص صفحات 15 و 16 هم کمک بگیرید.در ضمن نرم افزار دلفین و رزیدنت اویل 0 و ماجراهای آمبرلا رو هم از همین لینک می تونید دانلود کنید:
http://www.bazicenter.com/forums/showthread.php?t=17819

2-من می دونم که در نسخه ی رایانه ای رزیدنت اویل 4 می شه شخصیتهای مخفی رو باز کرد و به جای لیون و ایدا با اونها بازی کرد.مثل:کریس-کلیر-جیل-ربکا-بری-وسکر و نمسیس.دموهایش رو هم دیدم.ولی نمی دونم نرم افزار یا رمزهایش رو باید از کجا دانلود کرد.اگه می شه توضیح بدید.
نیما جان اول بابت زحماتت در مورد تهیه این ستاریو ی کامل از رزیدنت اویل ازت ممنونم.:love:بعد این که کار با دسته تو دلفین هیچ کاری نداره!(این موارد را میتونی در تاپیک دولفین در قسمت انجمن شبیه ساز ها مطرح کنی)به این صورت که دسته را وصل میکنی بعد میری تو قسمت Config،بعد قسمت plugin و سپس قسمت pad confige و از آنجا گزینه By falcon 4ever را حتما انتخاب کن و وارد confige آن شو و از آنجا دکمه ها را با دسته ات تطبیق بده!مورد آخر را نمیدونم ولی من این رزیدنت 4 را هر آیتم و سوراخ سمبه ای که بگی را رفتم و بازکردم و همچنین چیزی مطمئن باش نداره مگه با cheat code!:cheesygri
 
من می دونم که در نسخه ی رایانه ای رزیدنت اویل 4 می شه شخصیتهای مخفی رو باز کرد و به جای لیون و ایدا با اونها بازی کرد.مثل:کریس-کلیر-جیل-ربکا-بری-وسکر و نمسیس.دموهایش رو هم دیدم.ولی نمی دونم نرم افزار یا رمزهایش رو باید از کجا دانلود کرد.اگه می شه توضیح بدید.

نیما جان در مورد این چیزی که گفتی اگر به جایی رسیدی اینجا اعلام کن بقیه هم بدونند .... منم مشتاق شدم بدونم قضیه چیه .....
 
از پاسخ هاتون ممنونم.راستش من دوباره به همون سایت دموهای شخصیت های مخفی رزیدنت اویل 4 مراجعه کردم.ولی سایت متاسفانه بسته شده.ولی مطمئنم که همچنین چیزی هست.


و اما یک مطلب جالب و البته جدید:(با اینکه من در حال حاضر مشغول آماده کردن تاریخچه ی رزیدنت اویلم.ولی گفتم توی این مدت هم تاپیک رو رها نکنم و مطالب کوتاه اما مهم بنویسم.)
در این نسخه ی جدید رزیدنت اویل 5 که قبلا هم دو تا مطلب ازش گذاشتم در حالت مزدورانش 3 تا کاراکتر جدید هم اضافه شدند:بری-ربکا و اکسلا.(بری و ربکا رو آوردند تا هر 5 نفر بازماندگان تیم استارز دور هم جمع بشوند.)

و اما مطلب بعدی ترجمه ی فایل های رزیدنت اویل 5 که در سایت p30 world نوشته بود و همین جا از مترجمانش تشکر می کنم.البته ترجمه ی فایل تاریخچه ی رزیدنت اویل رو نمی ذارم.چون خودم دارم کاملش رو می نویسم.


ترجمه ی فایل "B S A A"

به دنبال نابودی شهر "راکون"، شرکت "آمبرلا" به خاطر درگیر بودن در آن واقعه به شدت مورد هجوم کیفرخواست دادگاه های متعددی قرار گرفت، اما سازمان دیگری نیز بود که حتی شدیدتر از انفجار اتمی آن واقعه مورد هجوم قرار گرفت : "کنسرسیوم جهانی دارو"، سازمانی شامل شرکت های داروسازی از سراسر جهان.
توسعه ی آزمایش سلاح های بیو-اورگانیک (B.O.W.) توسط "آمبرلا" به همراه فروش آن سلاح ها در بازار سیاه باعث سوءظن مردم در باره ی "کنسرسیوم جهانی دارو" شد، و همچنین حقیقت این امر که "آمبرلا" جزء مقامات اجرایی بود و صرفاً بدگمانی ها را بیشتر می کرد.

اگر کارها به همین نقطه ختم شده بودند احتمالاً کنسرسیوم تنها با لکه دار شدن شهرتش از این قائله گریخته بود. اما در جهان امروز، دارو بخش جدایی ناپذیر تقریباً تمام امور پزشکی است. همچنین وقتی موضوع این باشد که کدام دارو قابل اعتماد یا غیر قابل اعتماد است عموم مردم کاملاً به مسائل مطلع هستند. اگر مردم اعتمادشان را نسبت به شرکت داروسازی ای که مسئول تولید داروهای بخصوصی می باشد، از دست بدهند، آنگاه این امر می تواند به سرعت باعث ورشکسته شدن شرکت مذکور گردد.

هنگامی که مدعیان مدارکی ارائه کردند که بسیاری از شرکت های داروسازی دیگر را متهم می کرد، "آمبرلا" در واقع باعث شد اوضاع کنسرسیوم به شرایط وخیم تری کشیده شود.

مدعیان نشان دادند که "آمبرلا" تکنیک ها و داروهایی که توسط شرکت های دیگر ایجاد شده بودند را برای تحقیقات بر روی سلاح های بیولوژیکی خود به کار گرفته بودند. آنها با هرکدام از شرکتهای مربوطه قرارداد تولید بخشی از دارو را بسته بودند بطوری که دنبال کردن ردپای محصول نهایی ای که ساخته می شد غیر ممکن بود. شرکت های مسئول نیز سهواً در تولید سلاح های بیولوژیکی همکاری کردند.

تا نهایتاً در جریان این تولیدات، کنسرسیوم کیفرخواهان را مشکل خود "آمبرلا" دانست، در حالی که خود نیز گریبان گیر این مشکل شده بود.

شرکت هایی که به نوعی به "آمبرلا" متصل بودند بزودی با احتمال سهیم شدنشان در مرگ هزاران انسان بی گناه مواجه شدند و اگر "آمبرلا" بازنده ی دادگاه می شد آنها هم ورشکست می شدند. حتی اگر "آمبرلا" بیگناه قلمداد می شد، تبلیغات منفی نه تنها برای بازار فروش فاجه بار میشد، بلکه دولت های جهانی نیز مجوز فروش محصولاتشان را باطل می کردند.

نداشتن مجوز فروش محصولات در سراسر دنیا بطور موثری به تجارتشان صدمه وارد می کرد.
شرکت های دارویی متوجه شدند که هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه اقدامات شدیدی در جهت مواجهه با دورنمای تیره شان اتخاذ کنند.

کنسریوم تصمیم گرفت که با مراجع قانونی معامله ای کند. آنها مایل بودند تمام تلاششان را در پرونده ی علیه "آمبرلا" به کار بندند حتی اگر ملزم به تسلیم اسناد داخلی شرکت می شدند. مراجع قانونی که شدیداً مایل به دیدن سقوط "آمبرلا" بودند با همکاری شرکت های کنسرسیوم موافقت کردند، ولی در عوض به پیگیری قانونی علیه آنها نمی پرداختند.
در سال 2003 "آمبرلا" در تمامی اتهامات گناهکار شناخته شد. و با سقوطش به شایعات ننگینی که صنعت داروسازی را به زانو درآورده بودند خاتمه داده شد.

اما تعطیلی شرکت "آمبرلا" موقعیت پیش بینی نشده ای ایجاد کرد.

سلاح های بیولوژیکی (B.O.W.) یکی یکی در دستان تروریست ها، جنگجویان پارتیزانی و دولت های ناپایدار مشاهده شد. خیلی زود خطر B.O.W. ها در سراسر دنیا حس شد.

"کنسرسیوم جهانی دارو" که با یک بحران "آمبرلا" گونه مواجه شده بود، دانست که باید به سرعت وارد عمل شود. و از آن زمان بود که "اتحاد ارزیابی امنیت بیوتروریزم" (BSAA) برای مبارزه با تحدیدات B.O.W ها تشکیل شد.
در ابتدا فقط یازده فرد برگزیده در بنیان گذاری BSAA همکاری کردند. کار آنها در حد مشاهده ی ارتش ها و خدمت در یگان های پلیس به هدف ضد بیوتروریزم جریان داشت. متأسفانه مشکل بیوتروریزم دنیا خیلی بزرگتر از چیزی بود که انتظار می رفت، و از آن رو به یک سری اقدامات جدید برای حل مشکلات جدید نیاز بود.

در نهایت نظر به ایجاد تیمی داده شد که می توانست فوراً به تحدیدات عکس العمل نشان دهد، اما BSAA هنوز یک سازمان شخصی غیر نظامی بود. آنها نمی توانستند در ملل سلطنتی فعالیت کنند، بدین رو قادر به تحقیق و تجسس، دستگیری عوامل مجرم یا حتی توصل به زور، هنگامی که شرایط حکم می کرد، نبودند. در آن زمان واضح بود که تحدید بیوتروریزم مشکل تمام دنیا بود و باید کاری صورت می گرفت.

از آن پس BSAA دوباره ولی این بار تحت اختیار قانونی سازمان ملل متحد تأسیس شد.

اعضای رسمی سازمان ملل، BSAA را به عنوان نیروی ویژه ی تحت کنترل سازمان پذیرفتند.

حقیقت امر آن بود که فقط 70 درصد اعضای رسمی با فعالیت BSAA در خاکشان موافقت کردند، و باقی اعضا صرفاً تحت شرایط خاصی به BSAA اجازه ی فعالیت دادند.

اینگونه بود که BSAA به شکل کنونی در آمد.

مرکز فرماندهی BSAA در انگلستان واقع شده بود، اما جزئیات دیگری از موقعیت دقیق آن در میان عامه مردم منتشر نشده بود. از آنجا که تیم BSAA باید قادر به اعزام به موقعیت در مدت 12 ساعت می بود، گمان می رفت که این تیم در نزدیکی یک فرودگاه یا فرودگاه نظامی واقع شده است. بعضی منابع ادعا کردند که BSAA تحت اختیار قانونی آنها در منطقه و در زیر زمین پایگاه هایی داشته است.

در زیر لیستی از مناطق تحت حاکمیت قضایی شعب BSAA آمده است:



مرکز فرماندهی اروپایی : اروپا و روسیه غربی

شعبه خاور میانه : خاور میانه و قسمتی از آفریقا

شعبه آمریکای شمالی : تمام قاره آمریکای شمالی ("کریس ردفیلد" در اینجا مستقر است)

شعبه آمریکای جنوبی : تمام قاره آمریکای جنوبی

شعبه آفریقای غربی : قسمت غربی قاره ی آفریقا ("شوا آلومار" در اینجا مستقر است)

شعبه آفریقای شرقی : قسمت شرقی قاره آفریقا

شعبه خاور دور : روسیه شرقی و کشور های شرق هند

شعبه اقیانوسیه : استرالیا، مرکز فعالیت های اقیانوسیه می باشد

(قطب جنوب، جایی که پایگاه قطبی "آمبرلا"، در دورترین نقطه از حاکمیت قضایی شعبه ی اقیانوسیه قرار دارد)



هر شعبه ی BSAA تعداد قابل توجهی نیرو در تیمهای تاکتیکی داشت که بیشتر آنها از نیروهای ویژه ی پلیسی و نظامی سراسر دنیا آمده بودند.

ستاد پشتیبانی تیمها نیز کاملاً وسیع و جامع بود، و اساساً از سازمانهای دولتی کشورهای مختلفی گردآوری شده بود. گروه های بسیاری از متخصصان در میان ستاد بودند که وظیفه ی پشتیبانی تکنیکی ، پزشکی، فیزیکی و روانی تیمها را بر عهده داشتند.

تیمهای اعزامی BSAA به دو گروه تقسیم شده بودند.

اولین گروه، "گردان عملیات ویژه" (SOU) بود. SOU متضمّن نفوذ به منطقه، درگیری در رزم و رام کردن متجاوزان شدند. تیمها معمولاً شامل 12 نفر عضو و هر تیم به سه جوخه ی چهار نفره تقسیم شده بود.

یک ویژگی ممتاز SOU انعطاف پذیری پرسنل آن در طی عملیات است. به منظور مطابق شدن با مقیاس یک عملیات، جوخه های تیم های دیگر نیز بر اساس برنامه های معینی به برخی گروه ها اضافه می شدند. به عنوان مثال در یک عملیات گروهی 70 نفر از برگزیده شدگان، با یکدیگر کار می کردند.

"دَن دِشانت" هم اکنون رهبر تیم آلفای این عملیات می باشد. تیم متشکل از اعضای استاندارد تیم خود او به همراه جوخه هایی از تیم های دیگر می باشد. (اصطلاح "تیم آلفا" فقط در این عملیات استفاده خواهد شد.)
گزارش ها نشان می دهند، به دلیل اینکه B.O.W. های ناشناس جدیدی وارد ماجرا شده اند، ممکن است متدهای تیم های تاکتیکی برای برخورد با آنها کم تأثیر باشند، و باید تدابیری در جهت تقویت نقات قوت تیم که باعث افزایش کارایی آنها می شوند، اتخاذ شود.

یکی دیگر از بخش های کلیدی BSAA، "مأمور عملیاتی ویژه" (SOA) می باشد. معمولاً با عنوان "مأمور" شناخته می شوند و بر خلاف SOU، مأموران به تنهایی کار می کنند. مأموران بطور عمده درگیر فعالیت های جاسوسی و تجسسی هستند و در حقیقت چشمها و گوشهای BSAA تلقی می شوند. در طی عملیات های معینی ممکن است نفوذ به جبهه ی دشمن برای تیم های اعزامی مشکل شود، بنابراین انجام ادامه ی مأموریت بر عهده ی مأموران خواهد بود.

در طی اینچنین مأموریت هایی، یک گروه ساده ی دو نفره، برای انجام مأموریت مورد نیاز است.
بعضی وقت ها مأموران باید ورای قلمرو قضایی یک شعبه ی BSAA حرکت کنند تا مأموریتشان را انجام دهند. بیشتر آنها به نقاطی که در آنها فعالیت های غیر قانونی انجام می شود فرستاده شده اند. در این مأموریت مأمور "کریس ردفیلد" نقش خود را ایفا می کند.

مأمورهایی که به تنهایی کار می کنند استعداد بالایی دارند و در رتبه ی بالاتری نسبت به اعضای SOU قرار دارند. با این حال این توانایی ها و قدرت مأموران نیست که سبب تمایز مأموران می شود بلکه به خاطر استعداد و وضعیت روانی شان در تصمیم گیری های سخت و اداره ی شرایط بحرانی است. در واقع ممکن است یک عضو SOU در مهارت های طبیعی بر یک مأمور برتری یابد.

BSAA یک سازمان عمومی با عوامل بین المللی است، ولی با توجه به طبیعت هر سازمان که نیاز به منابع مالی دارد، باید این حقیقت را دانست که بیشتر منابع مالی این سازمان را "کنسرسیوم جهانی دارو" تأمین می کند.
در حالی که این رابطه هدف بسیاری از انتقاد ها قرار گرفته است، تأمین بودجه ی کنسرسیوم ، بار مالی را از دوش کشورهای مشارکتی برداشته است، و نیز، هرگونه انگیزه ای برای تغییر اوضاع و وارد آمدن هزینه های ناخواسته. برای کنسرسیوم، تأمین منابع مالی شان به اندازه ی نیاز به ایجاد روابط وسیع صنعتی اهمیت دارد. تا به اینجا این همکاری برای تمامی طرف های مشارکت، سودمند بوده است.

در کلام آخر، یازده عضوی که از ابتدا عضو BSAA بودند، در سازمان از اعتبار و احترام بالایی برخوردارند، و با نام "یازده عضو اصلی" (Original Eleven) شناخته می شوند. این نام از عنوان "هفت فضانورد اصلی" پروژه ی عطارد گرفته شده است.
......................................................................................................................................................

ماجینی


[FONT=&quot]در لیست زیر مطالب شناخته شده ای در مورد انگل لاس پلاگاس نوشته شده :[/FONT]​






[FONT=&quot]اگر چه به تازگی کشف شده ، اما این انگل نسل ها در زیر قلعه ی خانواده ی رامون سالازار پنهان شده بود.[/FONT]​






[FONT=&quot]انگل خودش رو به سیستم عصبی انسان متصل میکنه . انسانهای آلوده به این انگل کنترل همه ی دانسته ها و کنترل اعمالشون رو از دست میدن و تماما تحت کنترل فرد آلوده به ویروس پلاگا در میایند. تحت حالت فرمان میزبان این انگل امکان نداره که بتونه خودش تصمیم بگیره یا فکر کنه ، اما اونها هنوز هم خصوصیات انسانیشون رو حفظ میکنن مثل سطح هوش ، درک و برقراری ارتباط با یکدیگر. اونها همچنین در مقابل دشمنان خودشون به طرز شگفت آوری بامهارت هستند .[/FONT]​






[FONT=&quot]لئون اس کندی در گزارش خود برخوردش را با این انسانهای مبتلا به انگل رو شرح داده . در گزارش از اونها به عنوان گاندوس یاد شده.[/FONT]​






[FONT=&quot]حضور لاس پگاس در این ماموریت کاملا تایید شد . در حال حاضر معلوم نیست که چطور انگل های کشف شده در اروپا ، در حال حاظر در آفریقا حظور داره. قاچاقچی معروف سلاح های بیولوژیکی "ریکاردو ایروینگ" رو برای سوال در مورد این ماده بازخواست کردند.[/FONT]​






[FONT=&quot]این اطلاعات توسط تیم آلفا [/FONT][FONT=&quot]BSAA[/FONT][FONT=&quot] بدست آمد. گزارش اونها نشان داد که در نمونه ی لاس پگاسی که از اروپا بدست اومده دستخوش یک نوع هردوزیستی و اصلاح ژنتیکی شده که یک سلاح بیولوزیکی خطرناک محسوب میشه.[/FONT]






[FONT=&quot]این بار محققان لاس پگاس رو به دو دسته تقسیم کردند که دسته ی دوم "پگاس 2 " نام دارد. حضور پگاس 2 در گزارشی که توسط اینتل ارائه شده در آفریقا تایید شده.[/FONT]​



[FONT=&quot]پگاس 2 نسبت به نوع اولیه تفاوت های خیلی زیادی داره.[/FONT]​






[FONT=&quot]لاس پگاسی که در اروپا کشف شد فقط در موقعی که انگل هنوز یک تخم بود به بدن تزریق میشد و در بدن میزبان رشد میکرد و سپس کنترل سیستم عصبی انسان رو بدست میگرفت.[/FONT]​






[FONT=&quot]اما انتقال پگاس 2 به این صورت نیست و اونها یک انگل کاملا بالغ رو به زور به دهان فرد دیگه منتقل میکردند. نتیجه ی مشاهده شده از این نوع روش عفونت و تشنج و اسپاسم شدید عضلانی غیر قابل کنترل بدن هست.[/FONT]​






[FONT=&quot]همچنین انگل لاس پگاس برای اینکه انسان رو کاملا تحت فرمان خودش در بیاره حدودا چند روز طول میکشید ، اما پگاس 2 این محدودیت زمانی رو نداره برای همین سلاح بسیار کارآمد تری به حساب میاد.[/FONT]​






[FONT=&quot]ایستگاه [/FONT][FONT=&quot]BSAA [/FONT][FONT=&quot]عفونت های از این قبیل رو در حال حاظر در منطقه شاهد بوده.[/FONT]






[FONT=&quot]در نوع 2 میزبانی که مبتلا میشه ، کمتر قابل کنترل هست . در صورتی که لاس پگاس اصلی کاملا قابل کنترل بود. با این حال زمان اثر بخشی انگل خیلی مهم تر از کنترلش هست.[/FONT]​






[FONT=&quot]توانایی های انسان مبتلا به نوع 2 کاملا مثل توانایی های انسان مبتلا به لاس پگاس است.[/FONT]​






[FONT=&quot]این طور به نظر میاد که به منظور گسترش سلاح های خودشون انگل رو تغییر شکل دادند به طوری که فرد مبتلا خود به خود مجبور بشه افراد دیگه رو آلومده کنه.[/FONT]​



[FONT=&quot]بنا به گزارش اینتل ، پگاس 2 به نام "ماجینی" در نمایندگی مجاز و فروش سلاح شناخته شده است. این کلمه در زبان محلی به معنای "روح شر" معروف است.[/FONT]​






[FONT=&quot]با اینکه نام پلاگاس 2 برای نام گذاری صحیح تره (به طور مثال 3 یا 4) ولی کسی این انگل رو به این نام نمیشناسه .[/FONT]​






[FONT=&quot]با این حال ، اینها تنها اطلاعاتیه که تا الآن به دست ما رسیده. [/FONT]​




...........................................................................................................................................................
ترجمه فایل "Chris Redfield"

موضوع این پرونده ارائه دیدگاهی کلی از پیشینه "مامور BSAA – کرس ردفیلد" می باشد که کلیه این اطلاعات بصورت جداگانه از چندین منبع جمع آوری و در این پرونده نگاشته شده است . اطلاعات لیست شده زیر در عین حال که کامل نمی باشد ، همچنین نباید برای آنالیز روانی فرد مذکور مورد استفاده قرار گیرد .

"کرس ردفیلد (Chris Redfield)" ابتدا دوران خدمتش را در نیروی هوایی ارتش ایالات متحده شروع کرد . رفتارهای قابل تحسین و انظباطی وی باعث شد تا افسر مافوقش او را با جملات "تسلیم ناپذیر" ، "دارای قدرت از خودگذشتگی بسیار زیاد" و دارای درجه بالای "سازگاری با شرایط" توصیف نماید .

بدلیل همین خصوصیات راه برای ترقی "کرس (Chris)" باز شد اما همین خصوصیات نیز باعث شد تا "کرس" با مافوق هایش دچار اختلاف شود . وی بدلیل عدم برقراری تعادل بین این تفاوت ها ادامه خدمت در نیروی هوایی ایالات متحده را رها کرد . پس از جدایی از ارتش ، "کرس" به دلیل داشتن مهارت بالا در کار با اسلحه گرم و مبارزات تن به تن و همچنین قابلیت پرواز با هواپیماها با بال مثلثی و هلیکوپتر توسط نیروی ویژه شهر راکون ( S.T.A.R.S ) جذب شد . با پیوستن به واحد S.T.A.R.S ، "کرس" به عنوان مامور جلودار تیم آلفا انتخاب گردید . به عنوان مامور جلودار ، وظیفه وی جستجو و حفظ موقعیت ، جلوتر از افراد دیگر تیم بود . لازمه بودن در این وظیفه تنها تیرانداز و جنگنده ای خوب بودن نبود ، بلکه دارا بودن مهارت و دانش در استفاده از طیف وسیعی از سلاح های مختلف را می طلبید .

در اینجا بود که "کرس" برتری خودش را با نشان دادن قابلیت هایش در کنترل سلاح های سبک تا سلاح های سنگین و هماهنگی در استفاده به موقع از آنها در موقعیت های اجباری پیش آمده ، به اثبات رسانید . عملکرد "کرس" در S.T.A.R.S نمونه بود . اینگونه به نظر می رسید که وی بالاخره به جایگاه ویژه خود دست یافته است . اما دست روزگار سرنوشت دیگری را برای او به ارمغان آورده بود ، سرنوشتی نامعلوم در فصل دیگری از داستان زندگی او که در آن شب شوم جولای 1998 برایش آشکار گشت ...

تیم براوو گروه S.T.A.R.S بعد از دریافت گزارشی از گم شدن فردی در منظقه ای مجاور شهر راکون به آنجا اعزام شد ، اما بلافاصله ارتباط رادیویی با گروه قطع گشت . برای جستجو تیم آلفا از گروه S.T.A.R.S به محل اعزام گشت . کمی بعد از آن و هنگامی که هلیکوپتر آنها در محل مورد نظر فرود آمد ، آنها مورد حمله گروهی از سگ های حار و و وحشی قرار گرفتند ( سلاح بیولوژیکی معروف به Cerberus { نوعی سگ سه سر در اسطوره های یونانی } ) و مجبور شدند در امارتی در نزدیکی آنجا پناه بگیرند . امارتی که آنها وارد آن شدند در حقیقت چیزی نبود جز "مجتمع تحقیقاتی "آرک لی Arklay" که برای محصولات بیولوژیکی آمبرلا طراحی شده بود ، مجتمعی که آمبرلا سلاح های بیولوژیکی خود را در آن طراحی و آزمایشهای غیر قانونی خود را در آن دنبال می کرد . در اینجا بود که کرس و همکارش جیل والنتاین (Jill Valentine) مجبور به رویارویی و مبارزه با تعداد بیشماری از سلاح های بیولوژیکی آمبرلا شدند که این هم جزو بخشی از برنامه "ارزیابی تاکتیکی سلاح های بیولوژیکی" آمبرلا بود که توسط آلبرت وسکر (Albert Wesker) پیشنهاد و برنامه ریزی شده بود .

"وسکر" فرمانده گروه S.T.R.A.S بود و همینطور مافوق "کرس" و "جیل والنتاین" نیز به حساب می آمد . اگرچه تمام اعمال وی زیر نظر و دستور آمبرلا بود ، اما "وسکر" از مقام خودش در گروه برای سوء استفاده از "کرس" و "جیل" استفاده کرد . "وسکر" با نقشه از قبل تعیین شده ای چندین نوع سلاح بیولوژیکی را در امارت رها کرد تا در نهایت اطلاعات خاص مورد نظرش را بدست آورد . این حادثه غم انگیز در امارت به "حادثه امارت" معروف شد ، و با درگیری و نابودی سلاح بیولوژیکی معروف به Tyrant ( به معنی موجود ظالم و ستمگر ) توسط "جیل و کرس" و همچنین مرگ "وسکر" و نابودی آزمایشگاه زیرزمینی امارت به پایان رسید . پس از نجات از حادثه امارت ، "کرس" تلاش نمود تا مقامات را از فعالیتهای آمبرلا آگاه نماید ، اما تمام تلاش های وی بدلیل نفوذ بسیار زیاد آمبرلا بی نتیجه ماند .

پس از آنکه هشدارهای "کرس" نادیده گرفته شد و تلاش های او به سرانجام نرسید وی گزینه ای دیگر را پیش روی خود قرار داد و آن آگاه کردن دولت ایلات متحده از وضعیت موجود بود . هرچند این تلاش هم بی نتیجه ماند . "کرس" دریافت ، درگیری با چنین کمپانی بزرگی به تنهایی کار آسانی نخواهد بود و حتی احتمال دارد وی را سر به نیست نمایند ، اما در نهایت او انتخاب دیگری نداشت . بنابراین "کرس" تحقیقاتش را به تنهایی ادامه داد . او بدون اطلاع دادن به افراد خانواده اش برای ادامه تحقیقاتش به اروپا سفر نمود . "کرس" می خواست با پنهان نگه داشتن موضوع از خانواده اش پای آنها را به ماجرا باز نکند و آنها را اینگونه از خظرات این جریان دور نگه دارد ، اما ناخواسته یکی از اعضای خانواده اش وارد این جریان هولناک شد ...

هنگامی که "کلر ردفیلد (Claire Redfield)" نتوانست با برادرش "کرس" ارتباط برقرار کند ، برای پیدا کردن وی به شهر راکون رهسپار شد . به محض رسیدن به شهر ، او با شهری پر از وحشت ترس که ناشی از پخش شدن "ویروس T" بود مواجه شد . در آن شهر سراسر مرگ و اغتشاش ، کلر با "لئون اس کندی (Leon S. Kennedy)" آشنا شد و آنها به کمک یکدیگر توانستند از شهر راکون فرار کنند . پس از عبور از مهلکه شهر راکون ، کلر به پاریس رفت تا تحقیقاتش را پیرامون فعالیتهای آمبرلا در اروپا دنبال نماید ، اما در آنجا دستگیر گشته و به "جزیره راکفورد" منقل گشت . هنگامی که "کرس" از طریق "لئون" به ماجرای پیش آمده برای "کلر" مطلع شد ، برای رها ساختن خواهرش "کلر" به جزیره راکفورد رفت . در آنجا بود که "کرس" با حقایق تلخی روبرو شد .

* - 1 . S.T.A.R.S مخفف (The Raccoon Police Department's (Special Tactics And Rescue Serviceکه به معنی (سرویس تاکتیکهای ویژه و نجات) اداره پلیس شهر راکون می باشد .
وقتی "کلیر ردفیلد" (Claire Redfield) نتوانست با برادرش ارتباط برقرار کند، به شهر "راکون" سفر کرد تا او را پیدا کند. به محض ورودش به شهر، منطقه را لبریز از وحشت بوجود آمده توسط گسترش و شیوع "ویروس-T" یافت. در آن سرزمین مرگ و پریشانی، کلیر با "لیون اس. کِنِدی" (Leon S. Kennedy) ملاقات کرد و به همراه هم توانستند به زور راه خود را به بیرون شهر باز کنند. بعد از آن همه مشقت به پاریس پرواز کرد در مورد فعالیت های "آمبرلا" در اروپا تحقیق کند، ولی دستگیر شد و به جزیره ی "راکفورد" فرستاده شد. وقتی "کریس" به توسط لیون از اتفاقی که برای کلیر افتاده بود مطلع شد راهی جزیره ی راکفورد شد تا او را آزاد کند. در آنجا بود که کریس با حقایق ناگواری روبرو شد.


آمبرلا برای خود در قطب جنوب تأسیسات تحقیق و پژوهش داشت. "الکسیا اشفورد" (Alexia Ashford) هنوز زنده بود. ویروس جدید دیگری با نام "T-ورونیکا" به میان آمده بود. و شگفت آورتر از همه آنکه "آلبرت وسکر" هنوز زنده بود. افسر فرمانده ی سابق کریس، و کسی که پشت همه ی اتفاقات وحشتناک عمارت بود، به نحوی از ویرانی عمارت جان سالم به در برده بود. کریس بار دیگر ناخواسته به یکی از نقشه های وسکر وارد شده بود، و مجبور به روبرو شدن با کسی بود که به نظر می رسید سرنوشتش با او گره خورده بود. کریس براحتی مغلوب قدرت های غیر انسانی وسکر شد، اما آن روز شانس با کریس یار بود.


به دنبال آتش سوزی ای که جزیره را به کام خود کشید، کشمکش میان کریس و وسکر برای مدتی به تعویق افتاد. کریس که قوه ی تصمیم گیری اش بهتر شده بود فهمید جدا از هر بهای شخصی که پرداخت کند، آمبرلا باید سقوط می کرد. پیش برویم به سال 2003. کریس در ارتفاعات روسیه مشغول اسکی کردن است، همکارش "جیل والنتاین" (Jill Valentine) در کنار اوست. در این زمان، آمبرلا در تنگناهای مهلکی به سر می برد. در ادامه ی تخریب شهر راکون، شرکت تحت فشار شدیدی از سوی شاکیان و دادرسی ها قرار گرفت، و قیمت سهامشان سقوط کرد. مدت اندکی گذشت تا آمبرلا سقوط کرد. در این زمان بود که کریس از نقشه های آمبرلا برای ایجاد یک "B.O.W" جدید آگاه شد.


کریس و جیل اطلاعات بدست آورده بودند و به سمت "لابراتوار قفقاز" در راه بودند، جایی که برنامهی "T-A.L.O.S." محرمانه اجرا می شد. آنها می خواستند با یک یگان ضد بیوتروریزم وعده گاهی برای حمله به محل ترتیب دادند. زمانی نه چندان دور بعد از این واقعه، آمبرلای به ظاهر لمس ناپذیر، دیگر رسماً هویدا شده بود. بذری که آمبرلا پاشیده بود، همچنان مصیبت و فاجعه برای جهان درو می کرد. "B.O.W." ها نه تنها دیگر محدود به میدان مبارزه نمی شدند، بلکه در حملات تروریستی علیه مردم غیر نظامی بی گناه استفاده می شدند. در این زمان بود که کریس و جیل به "BSAA" ملحق شدند، گروهی که مختص نابود کردن سلاه های زیستی بودند.


هر دوی آنها با یکدیگر در مقابل جهان ایستادند، دو همکار که با مبارزات خود عدالت را در مورد بیوتروریزم به اجرا در آوردند. هیبت مه آلود آمبرلا از دور نمایان بود و آنها خیلی زود متوجه آن می شدند. هنگامی که کریس و جیل برای اطلاع از محل وسکر به موسس آمبرلا، "آزول ای. اسپنسر" (Ozwell E. Spencer) رجوع کردند، با منظره ی جسد موسس آمبرلا بر روی زمین، و پیکر خون آلود B]وسکر [/B]بالای سر او، مواجه شدند. این سومین برخورد کریس و وسکر بود. این بار این ملاقات به یک تراژدی تبدیل شد، همچنان که جیل، از آنجا که چاره ی دیگری نمی دید، برای متوقف کردن وسکر، خود را قربانی کرد. در آخرین تلاش، او به وسکر حمله کرد و خود را به همراه وسکر از پنجره به پایین صخره ها پرتاب کرد. BSAA برای یافتن جسد جیل سه ماه به تجسس مشغول بود، اما هرگز اثری از او یافت نشد.


بعد از سه ماه جستجوی بدون موفقیت،مرگ جیل والنتاین توسط BSAA رسماً اعلام شد. هیچ کس از قولی که کریس سر مزار جیل به او داد خبر ندارد، اما به دنبال مرگ او، کریس تلاشش را برای ریشه کن کردن تمام سلاح های بیو ارگانیک دوچندان کرد. در آغاز او در شعبه آمریکای شمالی BSAA مستقر شد، تحقیقات او خیلی زود او را به سرتاسر جهان کشاند. او درگیر بسیاری از عملیات هایی شد که خیلی زود او از هر عضو دیگر BSAA مأموریت های انجام شده ی بیشتری داشت. در طی یکی از تحقیقاتش، کریس از یک معامله ای در آفریقا، که مرتبط با شخصی با نام "ریکاردو ایروینگ" (Ricardo Irving) بود و در آینده ی نزدیک انجام می شد، آگاه شد. نام ایروینگ به تازگی در اغلب موارد مرتبط با قاچاق اسلحه های زیستی به چشم می خورد.


بعد از اطلاع شعبه آفریقایی BSAA از ایروینگ، کریس فوراً خواستار دریافت مجوز شرکت در عملیات دستگیری آیروینگ شد. بنا به دلایلی که در موردشات توضیح نمی داد، او مایل به شرکت در آن مأموریت بود. مشخص نیست که آیا او از افشای اطلاعات خودداری می کند یا نه. به عنوان یکی از محترم ترین مأموران BSAA، حضور او در این عملیات بطور چشمگیری احتمال موفقیت را افزایش می دهد، بنابراین این مجوز به او واگذار شد.
........................................................................................................................................................
شوا آلومار/Sheva Alomar
آنچه در اینجا ذکر شده مروری کلی بر سوابق مامور BSAA، شوا آلمر است که از منابع مختلف جمع آوری شده است. این اطلاعات کامل نیستند و نباید برای تحلیل روانشناختی فرد مذکور مورد استفاده قرار گیرند.


شوا آلمر در خانواده ای فقیر دریک شهر کوچک سازمانی واقع در آفریقا به دنیا آمد. این شهر، اقامت گاه کارخانه ی آمبرلا بود. مثل تمام شهر های سازمانی، این کارخانه نیروی حیاتی شهر بود، که درآمد مورد نیاز و اشتغال پایدار ساکنانش را فراهم می ساخت. بیش از 80 درصد جمعیت بالغ شهر، ازجمله پدر و مادر شوا، در بخش هایی ازاین کارخانه استخدام شده بودند. با اینکه حقوق پرداختی به نسبت اکثر استانداردهای کشور پایین بود اما درآمدی ثابت برای اهالی شهر و کودکی شادی برای شوا فراهم شده بود. هر چند که این شادی، تنها مدت کوتاهی دوام داشت


هنگامی که شوا تنها هشت سال داشت، زندگی آرام اش با شنیدن صدای انفجار از سمت کارخانه ناگهان به پایان رسید. صدای انفجار همه جا را فراگرفت و دود سیاه شومی از کارخانه بیرون آمد. حتا شوای کوچک هم می دانست که اتفاق بدی افتاده است. با قلبی آکنده از ترس، به سمت کارخانه دوید. همین که به کارخانه رسید، متوجه شد که در ورودی بسته است و به جای پیرمرد مهربان دربان، غریبه هایی با لباس های محافظت شده که صورت هایشان با ماسک پوشیده بود، همه جا بودند. شوا نمی توانست بفهمد چه اتفاقی در حال وقوع است


“سالها بعد فهمیدم که آنها لباس های مخصوص ضد سلاح های بیولوژیکی پوشیده بودند. آنها بخشی از نیروهای ویژه ی آمبرلا بودند”


او، همان لحظه نفهمید صداهای نامفهومی که از پشت ماسک ها به گوش می رسید چه می گویند، اما وقتی که لوله های اسلحه هایشان را به سمت خودش دید، کاملاً متوجه مقصود آنها شد . کشور ثبات نداشت و در نزدیکی شهر او تعداد زیادی ازنیروهای غیر نظامی مخالف حکومت استقرار داشتند. با وجود اینکه شوا تنها یک کودک بود، خشونتی که اسلحه های آنان را همراهی می کرد را به خوبی درک می کرد. آن تعداد بزرگسالانی که باقی مانده بودند بی درنگ توسط همین مردان مسلح اعدام شدند. به لطف هوشیاری همسایه ای که توانست او را بی سر و صدا به خانه والدینش برگرداند، از دست تقدیر گریخت.


این چنین بود که طولانی ترین شب زندگی شوا آغاز شد. با ترسی که تمام وجودش را فرا گرفته بود، او تنها می توانست منتظر بماند و برای بازگشت پدر و مادرش دعا کند. آن شب سپری شد و روز تازه ای آغاز شد، اما , والدین اش هنوز برنگشته بودند. با فرا رسیدن شبی دیگر، شوا وجود کسی را بیرون خانه احساس کرد. از فرط خوشحالی نمی توانست جلوی گریه اش را بگیرد. به سمت در خانه دوید تا به والدین اش خوش آمد بگوید. همین که با چشمانی اشکبار و سرشار از خوشحالی در را باز کرد، با یاس و پریشانی مواجه شد. در پشت در، این پدر و مادرش نبودند که او را در آغوش بگیرند، بلکه عمویش بود، با چهره ای پریشان و وحشت زده. حرف هایش امید باقی مانده ی او را از میان برد.
"پدر و مادرت بر اثر حادثه ای که در کارخانه رخ داد، مرده اند."


با برداشتن تمام چیزهای باارزش موجود در خانه، عموی شوا او را برای زندگی کردن با خانواده اش با خود برد و او را از تنها خانه ای که داشت دور کرد. زندگی او با عمویش کوتاه بود. چرا که نه تنها خانواده ی عمویش بسیار فقیر بودند، بلکه او هفت فرزند داشت که باید از آنها مراقبت می کرد.برای همین بود که احتمالا اگر به غرامت مالی کارخانه فکر نمی کرد، هرگز برای برای بردن شوا نمی آمد.غرامتی که هرگز داده نشد. آمبرلا هیچگاه پولی پرداخت نکرد. و به زودی عمو و زن عمویش قادر به نگهداری از او نبودند.


زندگی شوا به جهنمی تبدیل شده بود. از طرفی چیزی برای خوردن نداشت و از سوی دیگر آرزو داشت بار دیگر با پدر و مادرش باشد. در میان اندوه و سوگ عمیقش، این تصور که آنها هنوز زنده اند در ذهنش نقش بست. روزها می گذشت و این عقیده در ذهنش استوار تر میشد، تا جایی که به هیچ چیز دیگری نمی توانست فکر کند. او می دانست که باید آنها را پیدا کند. بنابراین، یک شب، وقتی که ماه دشت را نقره فام کرده بود از خانه ی عمویش فرار کرد و به زادگاهش و زندگی ای که از وی دزدیده شده بود برگشت. اما دشت وسیع برای یک دختر جوان و کوچک، بسیار خشن است. از شب دوم، اثرات گرسنگی کم کم نمایان شد. شوای کوچک، عاجز از یافتن غذا، از فرط گرسنگی از حال رفت.


شب در دشت آنقدرها هم بی سروصدا نیست. صدای جنب و جوش حیوانات، زوزه جانوران وحشی بسوی ماه، وزوز و جیر جیر حشرات در اطراف، و باد خشکی که سطح علفزار را می کاوید. شوا با شگفتی به همه این صداها توجه می کرد. او در شهر بزرگ شده بود و محیط جدید برایش غیرعادی می نمود. در میان آن انبوه صداهای نا آشنا، شوا ناگهان صدایی را شنید که برایش آشنا بود. صدای غرش موتور و حرکت لاستیک ها از میان خاک. یک کامیون در نزدیکی شوا توقف کرد و یک غریبه از آن پیاده شد و با او صحبت کرد. شوا نتوانست او را به خاطر بیاورد اما آن مرد او را با خود به کامیون برد.


مردی که شوا را پیدا کرد، یکی از نیروی های غیر نظامی مخالف حکومت بود. او برای شوا، غذا و سرپناه فراهم کرد، و جایی که میشد آن را خانه نامید . اما متاسفانه این اتفاقات خوب با خبرهای بدی همراه بود. به او گفته شد که حادثه ی کارخانه ی آمبرلا اتفاقی نبوده است. اینکه کارخانه در کار تولید سلاح های میکروبی بوده و آمبرلا در حال انجام آزمایش نهایی بر روی یکی از جدیدترین سلاح هایش در آن کارخانه بوده است. کارکنان عادی آنجا از اینکه آمبرلا حقیقا چه چیزی می سازد بی اطلاع بودند. و این به قیمت از دست دادن زندگی هایشان تمام شد، همچون پدر و مادر شوا


بعد از پایان آزمایش، آمبرلا اقدامات لازم را برای مخفی کردن تمام کارهایش انجام داد. با همکاری ارتش، آنها کارخانه را به همراه تمام شهر از بین بردند و شهری که شوا آن را خانه می نامید را از نقشه پاک کردند. با شنیدن این خبرها، خشم و نفرت سراسر وجود شوا را فراگرفت و او از آمبرلا متنفر شد. او آنها را مسئول مرگ پدر و مادرش می دانست و از دولت نیز متنفر شد که راه را برای عملی کردن خواسته های آمبرلا فراهم ساخته بود. در این زمان بود که تصمیم گرفت به نیروی های غیر نظامی برای همکاری در مبارزاتشان بر علیه دولت بپیوندد. او همکاری اش را با شستن لباس، پختن غذا و انجام کارهایی از این قبیل آغاز کرد.


بعد از تنها چند سال همکاری با نیروی های غیر نظامی، اولین تفنگش به وی داده شد. او دوست ندارد درباره ی زمانی که با جنگجویان غیرنظامی فعالیت داشته صحبت کند. گویا خاطرات آن زمان برایش بسیار رنج آور است و یا شاید از آنچه در آن دوران انجام داده بسیار شرمسار است. یکی از اصلی ترین وظایف او، رفتن به شهر و خرید ملزومات گروه بود. شوا برای هفت سال با نیروی های غیر نظامی همکاری کرد. در این زمان او یک دختر نوجوان بود که بخش عمده ی عمرش را با نیروی های غیر نظامی گذرانده بود. شاید، به خاطر سنش، زمانی که به شهر می رفت، مردم هیچگاه گمان نمی بردند که او یکی از مبارزان غیرنظامی ست. این می تواند یک دلیل بسیار مهم باشد برای اینکه آنان وی را برای این کار انتخاب کرده بودند.


در یکی از همین به شهر رفتن ها بود که ناگهان مردی بر سر راه او ظاهر شد. او شبیه محلی ها بود اما با یک لهجه ی ناآشنا صحبت می کرد. برگه ای به دست شوا داد و با صدای حاکی از شتاب زدگی به او گفت: این نامه را بخوان. اگر به درستی آنچه در آن نوشته شده ایمان داری، تا دو ساعت دیگر به کلیسای خیابان پشتی بیا


بعد از گفتن این سخنان، به همان سرعتی که ظاهر شده بود، در میان انبوه جمعیت ناپدید شد. شوا نامه را باز کرد و چشمانش بر روی کلمه ی آمبرلا خیره ماند. این همان شرکت دارویی بود که اهداف خودخواهانه اش والدین اش را از او گرفته بود. اگر آن اتفاق رخ نداده بود، شاید زندگی اش بسیار متفاوت از الان بود. آن نامه حاوی این بود که نیروهای غیرنظامی در حال برنامه ریزی برای استفاده از سلاح های میکروبی برای تدارک یک حمله ی تروریستی بزرگ که منجر به براندازی دولت می شود بودند. آمبرلا در حال عقد قراردادی با نیروهای ضد دولتی بود که برایشان سلاح های میکروبی لازم را فراهم سازد. آن مرد از شوا می خواست که به آنها در جلوگیری از انجام این معامله کمک کند.


شوا در ابتدا فکر کرد که شاید این یک حقه از طرف نیروهای دولتی باشد اما در جایی در اعماق قلبش می دانست که این سخنان صحت دارد. او با خود گفت: کشور من شدیدا تحت تاثیر فرانسه است و اکثر ماموران دولتی با لهجه ی فرانسوی صحبت می کنند اما لهجه ی این مرد با آنها متفاوت بود. در آن زمان نمی دانستم او اهل کجاست، اما به نوعی می دانستم که می توانم به او اعتماد کنم


شوا ندای قلبش را دنبال کرد. او به کلیسا رفت و دو مرد را در آنجا ملاقات کرد. یکی از آنها همان کسی بود که پیش تر نامه را به او داده بود و دیگری کت و شلواری بدون کراوات بر تن داشت و می گفت که از طرف دولت آمریکاست. آنچه مردی که کت بر تن داشت میخواست کاملا صریح و روشن بود – بازداشت نماینده ی آمبرلا. با توجه به حرف های او، این شخص مسئول اصلی خسارات جبران ناپذیر آمبرلا بود، اما آنها برای دستگیری او به کمک شوا نیاز داشتند. آنها به محض اینکه فرد مورد نظرشان را بیابند، هیچ کاری با او و یا دوستان غیرنظامی اش نخواهند داشت.


حتا اگر موفق به دستگیری این مرد نشدند نیز او یا همکارانش را به دست قانون نخواهند سپرد. پیشنهاد مردی که کت بر تن داشت منطقی به نظر می آمد. اما آیا او می توانست به افرادی که برای او چون خانواده بودند خیانت کند؟ گویا مرد متوجه دل نگرانی شوا شده بود، برای همین یک سوال ساده از او پرسید: آیا تو نمی خواهی که آمبرلا به خاطر آنچه انجام داده مجازات شود؟


شوا سرش را به نشانه ی تایید تکان داد


"به همین دلیل ما تو را برای این کار انتخاب کرده ایم. اما اگر می خواهی در مبارزه با آمبرلا به ما کمک کنی باید قید آن به اصطلاح دوستانت را بزنی "


- و بعدش چی؟ چه چیزی به من میرسد؟


"به اطرافت نگاه کن! تو می دانی که این نیروهای غیرنظامی که تو با آنهایی برای رضای خدا کار نمی کنند. آنها از هیچ کاری برای سرنگون کردن دولت فروگذار نمی کنند، حتا کارهایی که تو می دانی نادرست اند. به ما کمک کن، و با این کار کمک بزرگی هم در حق مردم کشورت می کنی"


- و چه چیزی باعث شده شما فکر کنید یک دختر پانزده ساله می تواند کمک کند؟


"روزی فرا می رسد که تو می فهمی سن اهمیت خیلی کمی دارد. زندگی یک نفر، با سن اش تعریف نمی شود، بلکه با انتخاب هایش تعریف میشود. تو الان فرصت این را داری که با چیزی مبارزه کنی، چیزی که اهمیتش از خود تو بیشتر است. چیزی که تمام دنیا را تحت تاثیر قرار خواهد داد. آیا می توانی وقتی همه چیز در خطر است، به راحتی آن را رها کنی و بروی؟"


شوا هرگز این سخنان را فراموش نکرد


سه روز بعد تیم نیروهای ویژه به محلی که قرار بود معامله صورت بگیرد رسید. شوا در ساختمان را باز گذاشت و میکروفونی به خود متصل کرد برای اینکه تیم نیروهای ویژه که در حالت آماده باش بودند بتوانند تمام اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود را بشنوند. عملیات با موفقیت انجام شد. هدف به سرعت دستگیروانتقال داده شد. او و گروه غیرنظامی که به کنسولگری آمریکا انتقال داده شده بودند، بعد از دو روز بدون هیچ اتهامی، طبق توافق، آزاد شدند. به خاطر توانایی های شوا، و یا شاید به خاطر حس ترحم بود که مردی که کت بر تن داشت به او پیشنهاد کرد که با او به آمریکا بیاید و زندگی جدیدی را آغاز کند. شوا که چیزی در آفریقا برای از دست دادن نداشت، تصمیم گرفت پیشنهاد او را بپذیرد


مدت زیادی از حضور شوا در آمریکا نگذشته بود که هوش بالا و مهارت رانندگی او، شهره شد. او، فراتر از همه ی انتظارات به سرعت پیشرفت می کرد و حتا در تنها شش ماه زبان انگلیسی را در سطح بالایی فراگرفت. در مدت دو سال که از ورودش به امریکا می گذشت او وارد دانشگاه شد. بعد از فارغ التحصیلی با نمرات درخشان، ولی قانونی او (همان مردی که کت بر تن داشت) به او پیشنهاد کرد به نیروهای تازه تاسیس BSAA بپیوندد تا همچون گذشته به دیگران کمک کند. امروز، سالهاست که آمبرلا از بین رفته است اما شوا هنوز نفرتی که به آنها و امثال آنها داشته را رها نکرده است


بعد از پایان دوره ی آموزش های اولیه و اساسی، او به واحدی به رهبری جاش استون ( [FONT=&quot]Josh Stone[/FONT]) ملحق شد . او به همراه گروهش برای مدت هشت ماه در مورد تمام چیزهایی که برای عملیات های نجات نیاز داشت آموزش دیدند. بعد از پایان آموزش، او به عنوان مامور BSAA انتخاب شد و هم اکنون درگیر ماموریت هایی در سراسر جهان است.
.....................................................................................................................................................
ریکاردو ایروینگ





[FONT=&quot]با توجه به اسناد رسمی ، ریکاردو ایروینگ مباشر از پالایشگاه نفت متعلق به بخش منابع تریکل است. اون بسیار خام و متکبر و پول پرسته که به احتمال زیاد همین ویژگی باعث شده که به قسمت فروش سلاح های بیولوژیکی در بازار سیاه وارد بشه. اون پول زیادی از این معاملات توی آفریقا بدست میاره و روی اونها سرمایه گذاری میکنه. با توجه به اینکه اون خیلی محتاطه ، احتمالا افراد خیلی کمی میدونن که اون چقدر توی فروش سلاح های بیولوژیکی دست داره.[/FONT]












[FONT=&quot]ایرونگ فعالیت میکرد و به تریکل گزارش میداد. با این حال به دقت از اون محافظت میکردند و سعی میکردند که فعالیتش مخفی بمونه. این پنهان کاری یک گمراهی رو بوجود آورد و اونم این بود که اون نه تنها با شرکت تریکل کار نمیکنه بلکه از حامیان مالی [/FONT][FONT=&quot]BSAA[/FONT][FONT=&quot] قرار بگیره. تریکل شامل حمل و نقل ، توسعه ی منابع طبیعی ، و داروسازی است. هر بخش در یک مرکز اجرا میشه و به این ترتیب همه ی اشخاص میتونن جدا از هم کار کنن اما تحت نظر یکی از نیروهای اصلی تریکل.[/FONT]












[FONT=&quot]هنگامی که [/FONT][FONT=&quot]BSAA[/FONT][FONT=&quot] از آخرین معامله ی ایروینگ مطلع شد ، فهمید که این معامله ی غیر قانونی بدون پشتیبانی از تریکل هست. ماموریت [/FONT][FONT=&quot]BSAA[/FONT][FONT=&quot] مبارزه با سلاح های بیولوژیکی نیست بلکه جلوگیری از معامله های غیر قانونیه. ایروینگ از ماموریت [/FONT][FONT=&quot]BSAA[/FONT][FONT=&quot] مطلع شد و مکان خودش رو به معدن کاز در خارج از محدوده ی کیجوجو برد . وقتی که تیم وارد محل قرار شد فهمیدند که به دام افتادند و بلافاصله نسخه ی جدید لاس پگاس در شهر پخش شد و اکثر اونها به ماجینی مبتلا شدند.[/FONT]












[FONT=&quot]قبل از معامله ی ایروینگ تیم آلفا که توسط نیروهای دیگه پشتیبانی میشد از راه رسید ( کریس ردفیلد و شوا آلامور) . به نظر میرسه که ویروسی به نام آروباروس هم به محض ورود تیم آلفا منتشر شده . ایروینگ بفکر میکرد تیم آلفا درگیر آروباروس هست و شکست میخوره و هارد دیسک اطلاعات نابود میشه. اون هارد دیسک اطلاعات مربوط به معدن ، محل معادلات ایروینگ بود. وقتی ایروینگ میفهمه نقشه با شکست مواجه شده مجبور شد کارهای زیر رو انجام بده :[/FONT]



او در ابتدا با شرکایش تماس گرفت و از آنها درخواست کرد که معامله را به تاخیر بیاندازند. سپس یه معدن رفت تا تمام اسناد و کالاهای مرتبط با معامله را بازیابی کند. در این زمان بود که ردفیلد و آلمر او را پیدا کردند. البته این کاملا آشکار بود که او یک نقشه ی جایگزین برای پیشامدهایی از این دست داشت. ایروینگ با کمک ماسکی که از قبل آماده کرده بود، فرار کرد و دو مامور تیم آلفا را در آنجا رها کرد تا با پاپوکاریمو (نوعی سلاح بیولوژیکی) که در اصل قرار بود در معامله مورد استفاده قرار گیرد مقابله کنند. به نظر می رسد ایروینگ این سلاح بیولوژیکی را نه به خاطر فرار از دست ماموران، که برای مختل کردن معامله منتشر کرد



به خاطر این حرکت ایروینگ بود که ثبات عقلی وی مورد تردید قرار گرفت. اینکه این رفتار غیرعقلانی او به خاطر مداخله ی ماموران بوده یا فشار روانی زیادی که بر او وارد شده منجر به چنین رفتاری شده مشخص نیست.

اوضاع ایروینگ از این هم بدتر شد. اندکی پس از فرار او از معدن، توسط تیم دلتا به رهبری کاپتان جاش استون در کاز پیدا شد.







بعد از اینکه ایروینگ به این نتیجه رسید دیگر هچ کاری نمی تواند انجام دهد، نقشه ای کشید که با ثروت فراوانش فرار کند اما خیلی زود توسط کسی که آمپول حاوی لاس پلاگاس را برایش فراهم کرده بود، به دام افتاد. این مجازات شکست او بود. او باید آمپول را به خودش تزریق می کرد تا بتواند با ماموران مقابله کند. این آمپول حاوی نوعی لاس پلاگاس بود که به کنترل پگاس معروف بود . موارد استفاده کنترل پگاس توسط لئون اس. کندی در اروپا بررسی و ثبت شده است. کنترل پگاس بر خلاف فرم رایج خود، فرایند ذهنی و منطقی مغز میزبان را به عهده می گیرد. و دیگر آنکه، دگرگونی شدیدی در میزبان به وجود می آورد. میزبانان کنترل پگاس باید خودشان را تسلیم کنند که دیگر هرگر نمی توانند مثل یک انسان عادی زندگی کنند

به عنوان آخرین تلاش، ایروینگ پالایشگاه نفت را منفجر کرد اما در کمال بدشانسی، در آن زمان پالایشگاه خشک بود و در نتیجه محدوده ی کمی مورد آسیب انفجار قرار گرفت. ایروینگ امیدوار بود که با نابود کردن تمام شاهدان گناهانش و کشتن ردفیلد و آلمر، دیگر لازم نباشد کنترل پگاس استفاده کند، اما با این اتفاقات او دیگر هیچ انتخابی نداشت، مگر تزریق کردن به خودش. او یک دگرگونی سریع و وسیع را تحمل کرد. اما حتا قدرتی که از این دگرگونی به دست آورده بود به دردش نخورد و او در پایان، خود را در دستان دو مامور دید.
.........................................................................................................................
قبیله ی اندیپایا








قبیله ی اندیپایا در ساختمان های چوبی منحصر بفردی در تالاب ها ساکن اند. تکنیک های معماری پیشرفته ی آنها در سراسر دنیا به منظور بازسازی و نگهداری از خرابه های باستانی آسیب دیده به کار گرفته می شوند.

مردم دنیا اندیپایا را عموماً به خاطر همین ویژگی اش می شناسند.
اما اندیپایاها رازی دارند که مایل نیستند باقی دنیا را در آن سهیم کنند: این که خرابه های باستانی سلطنت اندیپایا در زیر زمین هاشان قرار دارد.
در زمان های باستان، سرزمین های مجاور تحت کنترل سلطنت مطلق اندیپایا بودند و شهر آن خرابه ها تخت آن پادشاه بوده است.
باید توجه ویژه ای به چگونگی برگزیده شدن پادشاه داشت.







هنگامی که اندیپایا سلطنت مطلقه داشتند، پادشاه بصورت وراثتی تعیین نمی شد، بلکه با توانایی ها و خصوصیاتی که در طی یک مراسم بخصوص مشخص می شدند، برگزیده می شد. در این مراسم یک گیاه خاصی که در "باغ خورشید" و در درونی ترین منطقه ی شهر پادشاهی وجود داشت، به کار گرفته می شد.

آن گیاه به پلکانی به خورشید قلمداد می شد.
پلکانی به خورشید یک گیاه بشدت سمی بود، و اثرات آن در صورت مصرف، مرگبار بود. با این حال اشخاصی دارای مقاومت طبیعی در برابر سم آن بودند.
مردم اندیپایا عقیده داشتند، کسی که بتواند بر سم گیاه غلبه کند، برای پادشاه شدن مقدر شده است.
ردپاهای این مراسم هنوز هر ساله توسط اندیپایاها برای تداوم آرامش روح نیاکانشان، برگزار می شود.
حتی با وجود مقاومت طبیعی، پیدا کردن شخصی که بتواند از خوردن آن سم قوی نجات پیدا کند امری نادر بود. مردم اندیپایا می گویند یک چنین شخصی به عنوان پادشاه به مدت صدها سال بر مردم حکومت داشته است. اما نمی توان در حال حاظر ثابت کرد که این افسانه واقعیت دارد یا نه.








آنچه مشخص است این است که این حکومت آباد، رو به زوال گزاشته و عاقبت مردم اندیپایا آن را رها کرده اند.

مشخص نیست که چه عاملی باعث شد تا اندیپایاها شهر خود را برای تالاب ها ترک کنند. هرگونه اطلاعاتی در این مورد از شایعات و روایات برخاسته اند که بدیهی است اعتبار این اطلاعات را زیر سوال می برند.
با این حال آنچه مشخص است این است که بعد از ترک کردن شهر، اندیپایا ها به آن مثل یک سرزمین مقدس نگاه می کردند و قسم خوردند تا وجودش را از دید بیگانگان پنهان کنند.
تمام مردان اندیپایا بین سالهای سیزده تا بیست و پنج سالگی ملزم به گزراندن دو سال در شهر هستند تا از آن حفاظت کنند.
به خاطر تلاش مستمر آنهاست که وجود این شهر بزرگ از دید دنیای بیگانه پنهان نگاه داشته شده است.
با این حال می توان به یک نمونه از کشف بیگانگان از راز آنها اشاره کرد. در سال 1960 یک شرکت برای یافتن گیاهی که در مراسم آنها استفاده می شد به شهر مقدس آنها وارد شد تا با اعمال زور آن را تصاحب کند.
قبیله ی اندیپایا به شدت در برابر این تجاوز به سرزمینشان مقاومت کردند. در زمان های صلح و آشتی، قبیله ی اندیپایا شهرت خاصی برای خود ساخته اند، اما وقتی نیاز به جنگ شدت می یابد آنها به جنگجوهای نیرومندی تبدیل می شوند.








دلاوری جسمانی آنها در نبرد، بزرگترین اسلحه ی آنها بود و از آن در جنگ ها با شجاعت استفاده می کردند. اما این قدرت در برابر پیشرفت تکنولوژی دشمنانشان در هم شکست.

(در طی این زمان بسیاری از جوانان اندیپایا برای مبارزه با متجاوزان از گیاه مصرف کردند.)
در پایان، قبیله ی اندیپایا مجبور به تسلیم کردن و سپردن منطقه ی "باغ خورشید" شدند و حتی فراتر از آن، به نظارت شرکت ها بر روی آن منطقه تن دادند.
اما قبیله ی اندیپایا هنوز امیدشان را به روز بازپس گرفتن سرزمین مقدسشان و بازگرداندن آن به افتخار و شکوه سابقش، از دست نداده اند.
.....................................................................................................................
U-8
U-8 (از سلاح هاي B.O.W) در پروژه ای در زمینه توسعه سلاحهای بیلوژیکی که شامل Las Plagas نیز میشد متولد شد.
این موجود از ترکیب DNA ارگانیسم های مختلف بخصوص ارگانیسم های سخت پوست بوجود آمده است. نتیجه ی این دگرگونی بخصوص در رنگ تیره این موجود منعکس شده است. پوششcarapace وي قوام بینظیری داشته و در آزمایشات دربرابر شلیک مستقیم RPG مقاومت خوبي از خود نشان داده است.
این جانور غول پیکر ویژگی های خاص دیگری نیز در طراحی خود دارد.
طول U-8 ده ها متر بوده و پاهای چنگک مانندش که در مبارزات با فاصله ی نزدیک مفید واقع میشوند ۳ متر طول دارند. حملات این چنگک ها سریع نبوده اما قدرت کافی برای شکافتن زره یک تانک را دارند.
B.O.W های پرنده در قسمتی از شکم U-8 که مخصوص پرورش و بلوغ تخم هاست قرار دارند. این B.O.W های پرنده لارو U-8 نبوده و از نظر ساختاري با U-8 کاملا متفاوتند.
در سه ماه اخیر U-8 در مبارزات تک به تک قدرتمند ظاهر شده است اما در مبارزات با بیش از یک حریف بدن بزرگش مانعی در موفقیتش در مبارزه محسوب میشود.
بزرگی قابل ملاحظه این موجود همچنین وی را در حملات در دامنه ی وسیع آسیب پذیر میسازد که برای جبران این نقطه ضعف U-8 از B.O.W های پرنده ی خود به همان شیوه ای استفاده میکند که aircraft ها از جت های جنگنده ای که با خود حمل میکنند استفاده میکنند.
برخی U-8 را ماشین جنگنده ای بی عیب و نقص تصور میکنند ولی در واقع این ماشین نیز نقایص خود را دارد.
اندازه ي بزرگ U-8 بعلت نیاز به مصرف حجم زیادی از مواد برای حفظ عملکردش به صرفه نیست و همین موضوع سبب میشود که U-8 در ماموریت های طولانی مدت قابل استفاده نباشد.
براساس اطلاعات Tricell موثرترین کاربرد U-8 در ایجاد امنیت منطقه یا در حملات با زمان محدود میباشد.
(قبل از استفاده از U-8 در حملات تهاجمی باید به موضوع حمل و نقل آن به محل مورد نظر توجه شود.)
U-8 به گونه ای طراحی شده که سریعا رشد کرده به حداکثر اندازه ی بزرگ خود میرسد که این رشد سریع سبب ایجاد ضعف در پوششcarapace آن میشود. این ضعف محدود به قسمت خاصی از این پوسته است اما ضربه ی مستقیم به همین قسمت سبب وارد آمدن آسیب شدیدی به U-8 میشود.
با وجود این نقایص، عملکرد U-8، حملات موثر و کنترل آسان آن, وی را در بازار سلاح های بیلوٰژیکی محبوب کرده است.
مدارک نشان میدهند که Ricardo Irving گروه عظیمی از U-8 های اولیه (original U-8) و ورژن ارتقا یافته ی آن را (U-8 Prime که دارای پوشش carapace چندلایه برای ایجاد یک ایمنی فوق العاده و پوسته ای است که مناطق بی دفاع نسخه قبلی را پوشش میدهد‌) فروخته است.
طرح هایی برای تولید U-8 سبکتر و سریعتر که بتواند در مدت زمان طولانی تری دوام بیاورد وجود داشته است هرچند که این تغییرات منجر به کاهش قدرت دفاعی آن میشده است. بنظر میرسد در حال حاضر این طرح ها منسوخ شده و استفاده ای ندارند.
Chris Redfield و Sheva Alomar به نقاط ضعف پوشش carapace مدل U-8 ی که با آن مواجه شده بودند اشاره کرده اند که با این توصیف بنظر میرسد U-8 موردنظر از نوع original بوده است.
لازم به ذکر است که حرف U در U-8 برگرفته از Uroboros نیست و به Ultimate (نهایی)‌ دلالت دارد.







بازم بگین مطلب نمی ذاری و تاپیک داره می خوابه! :mad:




3 سوال دیگه هم داشتم.
1-من ماجراهای آمبرلا رو تا جای غول آخرش تالوس رفتم.واقعا بازیش محشر بود.مخصوصا از لحاظ داستان.(حالا داستانش رو هم توی همین تاریخچه می نویسم.)

ولی جای غول آخرش موندم.چون وقتی که تالوس رو شکست میدیم بزرگتر و قوی تر میشه و هر تیر مگنام هم فقط یک هزارم خونش رو کم می کنه!می خواستن بدونم که آیا راه خاصی برای کشتنش وجود داره یا نه؟و چه اسلحه ای برای اینکار بهتره؟دزر ضمن نمیشه از بازی خارج شد و اسلحه ها رو عوض کرد.چون در ضورتی که بخواهیم سیو یک مرحله رو تغییر بدیم کل سیو پاک میشه.
2-در رزیدنت اویل 0 در اوایل بازی وقتی که ربکا با بیلی تیم میشه مثل اینکه باید به لکوموتیو قطار بریم.ولی دو تا درب بسته توی قطار هست و کلیدی هم پیدا نمی کنم.چیکار کنم؟
3-می خواستم بدونم به نظر شما بیرکن-مارکوس-کراوزر و ادوارد آشفورد در کل اصلی اند یا اینکه فقط در همان بازی خودشان اصلی اند و در کل ثانویه اند؟چون مارکوس یکی از 3 بنیانگذار اصلی آمبرلا و سازنده ی ویروس تی بود که بیشتر داستان مجموعه ی رزیدنت اویل رو دربر می گیره و همینطور عامل اصلی شیوع ویروس تی در کوهستان آرکلی و عمارت اسپنسر و در واقع شکل دهنده ی اصلی داستان بود.بیرکن هم در 3 بازی رزیدنت اویل 2 و 0 و ماجراهای آمبرلا حضور داشت.و باعث و بانی شیوع ویروس تی در راکون سیتی بود.آشفورد هم که شروع کننده ی اصلی داستان بود و کسی که ویروس پروجنیتور رو ساخت که همه ی ویروسهای دیگر رو از روی اون ساختند.و همینطور یکی از 3 بنیانگذار اصلی شرکت آمبرلا هم بود.کراوزر هم که هم در رزیدنت اویل 4 و هم در دارک ساید بود و تازه در دارک ساید اصلی هم بود.متشکرم.











 
آخرین ویرایش:
سلام نیما جان .... منم گشتم اما چیزی در مورد شخصیتهای مخفیش پیدا نکردم ... یوتوب هم که ماشااله هیتلره نمیشه چیزی ازش دید .... امیدوارم اگر چیزی در این مورد دیدی به ما هم خبر بدی ....
نیما جان ترجمه فایلهای اویل 5 هم کار خودت بود یا دوستانمون در پی سی ورلد اینکارو انجام داده بودند ؟؟؟ آخه یادمه نوشته بودند هنوز کامل نیست و هنوز هم نسخه pdf ازش نزده بودند .... ولی بازم ازت ممنونم که اینجا هم قرار دادیش .... منتظر سناریوی کامل رزیدنت اویل هم ازت هستم که بالاخره تا عمر داریم اینم ببینیم .. من که هنوز نتونستم اویل 5 حتی با کامپیوتر بازی کنم به برکت رم و گرافیکی که دارم ....
و اما در مورد سوالاتی که پرسیده بودی :
1 – راستش در مورد این من چیزی نمیدونم چون بازی نکردم و چون رم و گرافیک پائینی هم دارم نمیتونم با شبیه ساز روی کامپیوتر بازی کنم ....
2 – این یکی هم بازی نکردم ( انصافا چه سوالائی میپرسی ها ..... :D:D )
3 – در مورد کراوز نمیتونم بگم که جزو شخصیتهای اصلی حساب میشه یا نه چون خودم دقیق چیز زیادی ازش نیدونم شاید هم نقش زیادی در داستان و سناریوی کلی باز نکنه اما ویلیام بیرکین – مارکوس و ادوارد آشفورد میشه جزو شخصیتهای اصلی حساب کرد چون نقش اصلی و کلا شروع داستان رزیدنت اویل و ویروس ها زیر سر همین ها بود ....
بازم از اینکه اینهمه زحمت میکشی و این تاپیکو زنده نگه میداری ازت ممنونم .... موفق باشی .... :love::love::blushing::smile::smile:
 
3 سوال دیگه هم داشتم.
1-من ماجراهای آمبرلا رو تا جای غول آخرش تالوس رفتم.واقعا بازیش محشر بود.مخصوصا از لحاظ داستان.(حالا داستانش رو هم توی همین تاریخچه می نویسم.)

ولی جای غول آخرش موندم.چون وقتی که تالوس رو شکست میدیم بزرگتر و قوی تر میشه و هر تیر مگنام هم فقط یک هزارم خونش رو کم می کنه!می خواستن بدونم که آیا راه خاصی برای کشتنش وجود داره یا نه؟و چه اسلحه ای برای اینکار بهتره؟دزر ضمن نمیشه از بازی خارج شد و اسلحه ها رو عوض کرد.چون در ضورتی که بخواهیم سیو یک مرحله رو تغییر بدیم کل سیو پاک میشه.
2-در رزیدنت اویل 0 در اوایل بازی وقتی که ربکا با بیلی تیم میشه مثل اینکه باید به لکوموتیو قطار بریم.ولی دو تا درب بسته توی قطار هست و کلیدی هم پیدا نمی کنم.چیکار کنم؟
3-می خواستم بدونم به نظر شما بیرکن-مارکوس-کراوزر و ادوارد آشفورد در کل اصلی اند یا اینکه فقط در همان بازی خودشان اصلی اند و در کل ثانویه اند؟چون مارکوس یکی از 3 بنیانگذار اصلی آمبرلا و سازنده ی ویروس تی بود که بیشتر داستان مجموعه ی رزیدنت اویل رو دربر می گیره و همینطور عامل اصلی شیوع ویروس تی در کوهستان آرکلی و عمارت اسپنسر و در واقع شکل دهنده ی اصلی داستان بود.بیرکن هم در 3 بازی رزیدنت اویل 2 و 0 و ماجراهای آمبرلا حضور داشت.و باعث و بانی شیوع ویروس تی در راکون سیتی بود.آشفورد هم که شروع کننده ی اصلی داستان بود و کسی که ویروس پروجنیتور رو ساخت که همه ی ویروسهای دیگر رو از روی اون ساختند.و همینطور یکی از 3 بنیانگذار اصلی شرکت آمبرلا هم بود.کراوزر هم که هم در رزیدنت اویل 4 و هم در دارک ساید بود و تازه در دارک ساید اصلی هم بود.متشکرم.
[/RIGHT][/QUOTE]
سلا م آقا نیما شما جون بخواه!در مورد سوال اولت(این موارد رو به من بسپار!)این که تالوس یه چند جاش نقطه ضعف داره!این که تو باید نقاط قرمز رنگی که روی دو دستش و روی سرش قرار داره را بزنی.اول روی دستاش را که ترکوندی یهو از اون بالا می افته زمین بعدشم باید قسمت قرمز رنگ روی سرش رو بزنی.منتها باید خیلی سریع اینکارو بکنی تقریبا سه بار.در رزیدنت 0 هم باید با بیلی جایی که رستوران قطار هست و اولین هیولا ظاهر میشود بری، بعد ازکشتن آن باید به انتهای این رستوران بری و از نردبان به بالای قطار بری و در آخر مسیر دو سیم را به هم وصل میکنی که میافتی داخل یک کوپه که درب آن بسته است و اینجا باید با بیلی به پایین راه پله های رستوران بری و داخل درب پایینی شوی که اتوماتیک باز میشه و....(هر جایی که گیر کردی ازم بپرس)
سوال سوم:در مورد سوالت دو جنبه وجود داره:یکی این که اگه بخواهیم به این 4 شخصیت به دید کاراکتر قابل بازی نگاه کنیم مبنی بر افرادی که داستان بازی را به جلو میبرند و وجودشان تا آخر کار برای بازی حیاتیه،که خود به خود از لیست شخصیتهای اصلی حذف میشوند،زیرا یکی این که غیر از کراوزر که در دو بازی به صورت کوتاه قابل بازی است 3 نفر دیگر اصلا قابل بازی نیستند و حضور پشت پرده و پشت صحنه را دارند نمیتوانند نقش اصیلی را ایفا کنند،حتی کراوزر!جنبه دوم آن اینست که آنها به قول تو میتوانند اصلی باشند،منتها در زمان خودشان و تا جایی که تاثیر گذار باشند.(تا وقتی که زنده هستند و باعث حوادث جدیدی میشوند).و در یک نتیجه گیری کلی از نظر من میتوان گفت که این سه نفر جز اصیل رزیدنت نیستند(حداقل تا آخر کار)منتها حوادثی را بوجود آوردند که باعث شد چند تن دیگر با آن درگیر شده و خود به خود در مسیر آن قرار گیرند و داستان را در قسمتهایی که به آنها مربوط میشود به جلو ببرند!(منظور من از چند تن همان 7 نفر اصلی از دیدگاه خودم است)بذار برای درک بیشتر مطلب برات مثال بزنم:مثل لیون که با آمدنش به راکون سیتی درگیر ماجرا شد و تجربه اش باعث شد که رئیس جمهور آمریکا به وی اعتماد کند و او را برای ماموریت جدیدی راهی حوادث بعدی که در رزیدنت 4 اتفاق می افتد بکند.یا کریس و جیل که وجودشان در رزیدنت 1 و ورونیکا به آنها انگیزه میدهد برای سرکوبی کامل آمبرلا و عوامل آن تا رزیدنت 5 درگیر باشند که مطمئنا حالا حالا ها درگیر خواهند بود.مثل لیون و ادا و ربکا و کلیر که هر کدام بنابر ارتباط داشتن با حوادث آمبرلا و موقعیتی که برایشان پیش آمده خود به خود مجبور به ادامه آن هستندو درگیر آن میشوند!
 
JohnnyCage جان ممنون منم استفاده کردم .... مرسی ....
باید به نیما و احد بگیم کتابهایی که واسه ی رزیدنت اومده مثل همینی که توی امضات گذاشتی اگر بتونند اینارم ترجمه کنند واقعا کار بزرگی کردند ..... :blushing::love:
 
احد جان درباره ی اینکه گفتی با هم شروع کنیم یک کم دیر شده.چون من بخش زیادی از داستان رو نوشته ام.ان شاالله مطلب بعدی رو با هم شروع می کنیم.در ضمن خیالت راحت باشه.نگران نباش.من کلی گویی نمی کنم و مطالبم تکراری نیست .این کامل ترین و متفاوت ترین تاریخچه ی رزیدنت اویل است.

دو تا سوال هم داشتم.لطفا جواب بدید:


1-من رزیدنت اویل زیرو رو با نرم افزار دلفین نصب کردم.درست هم نصب شده.ولی نمی دونم که چطوری باید با دسته بازی کنم.چون دسته روی اون اجرا نمی شه.یعنی باید توی تنضیماتش کاری کنیم یا اینکه نرم افزار لازم داره؟از لینک زیر و به خصوص صفحات 15 و 16 هم کمک بگیرید.در ضمن نرم افزار دلفین و رزیدنت اویل 0 و ماجراهای آمبرلا رو هم از همین لینک می تونید دانلود کنید:
http://www.bazicenter.com/forums/showthread.php?t=17819

2-من می دونم که در نسخه ی رایانه ای رزیدنت اویل 4 می شه شخصیتهای مخفی رو باز کرد و به جای لیون و ایدا با اونها بازی کرد.مثل:کریس-کلیر-جیل-ربکا-بری-وسکر و نمسیس.دموهایش رو هم دیدم.ولی نمی دونم نرم افزار یا رمزهایش رو باید از کجا دانلود کرد.اگه می شه توضیح بدید.

در مورد سوال دومتون باید بگم که من هم این رو دیدم و بازی هم کردم . ولی فقط در سناریوی لیون و اون هم فقط با وسکر . البته اینم بگم که این یک باگ هستش و به همین دلیل در طی بازی با وسکر شما فقط میتوانید از یک کلت کمری و یک اسنایپر و یک مگنوم استفاده کنید . البته اسلحه های دیگر رو میتوانید داشته باشد ولی به محض استفاده از بازی می پره بیرون . البته راه دیگه ای وجود داره و در اون این باگ وجود داره و در اون در تمام سناریو ها می توانید با تمام شخصیت ها بازی کنید و هیچ باگی نداره من اون هم اجرا کردم به جز کروزر و آیدا دیگه کسی رو نمیتونید استفاده کنید . یعنی من ندیدم شاید بشه من نمی دونم .

در جواب سوال سوم باید بگم که باید از پنجره ی طبقه دوم واگن آخر همون جایی که برای اولین بار بیلی میپره تو هوا یه دونه از زالو ها رو میزنه بری تا پنجره آخر قبل از پنجره حالت بازی رو از Team به Solo تغییر بده طوری که بیلی بمونه پایین و با ریکا برو بالای سقف واگن تا آخرین جایی که می تونی برو تا یه سوراخ رو ببینی قبل از اینکه از سوراخ بری پایین دو تا سیم برق رو به هم وصل کن . بعد از سوراخ بیا پایین و کلید رو پیدا کن بعد اون رو بزار تو آسانسور کوچک . بازی رو ببر رو بیلی بیا طبقه پایین برو جلوی آسانسور کوچک و کلید رو بردار و ادامه بازی . ( بعد چند وقت از آخرین بازی نوشتم شاید یکم در مورد سیم برق اشتباه گفته باشم ) ولی اگه همین جایی که حدس میزنم همین جایی کارت راه میفته . ضمنا یه راهنمایی کوچیک داخل سناریوی بازی یه اسلحه بهت میده که هم چنگک به همراه سیم پرت میکنه هم ربکا رو از بعضی جاها میکشه بالا . یادت باشه اون رو نندازی دور.
 
آخرین ویرایش:
JohnnyCage جان ممنون منم استفاده کردم .... مرسی ....
باید به نیما و احد بگیم کتابهایی که واسه ی رزیدنت اومده مثل همینی که توی امضات گذاشتی اگر بتونند اینارم ترجمه کنند واقعا کار بزرگی کردند ..... :blushing::love:
خواهش میکنم،نظر لطف شماست.آره اتفاقا به موضوع خوبی اشاره کردی منم میخواستم اینو مطرح کنم.فکر کنم حدود 5 تا کتاب تا حالا آقای S.D.PERRY در مورد رزیدنت به چاپ رسونده.امیدوارمAhad و نیما جان بتونند راجع به این کتابا یه توضیحی بدهند!راستی کسی بلده این کتابارو کجا میشه گیر آورد یا به صورت مجازی در اینترنت موجود نیست؟
 
خواهش میکنم،نظر لطف شماست.آره اتفاقا به موضوع خوبی اشاره کردی منم میخواستم اینو مطرح کنم.فکر کنم حدود 5 تا کتاب تا حالا آقای S.D.PERRY در مورد رزیدنت به چاپ رسونده.امیدوارمAhad و نیما جان بتونند راجع به این کتابا یه توضیحی بدهند!راستی کسی بلده این کتابارو کجا میشه گیر آورد یا به صورت مجازی در اینترنت موجود نیست؟

قربانت دوست عزیز .... :blushing: تقریبا فکر کنم تا الان 6 تا کتاب اومده اگر احد جان و نیما جان در مورد این کتابها هم توضیحی بدند ممنون میشم .... من خودم 4 تا از همین کتابهارو از اینترنت دانلود کردم و دارم اما از کجا یادم نیست .... اگر بگردی میتونی پیداش کنی ..... نتونستی بگو خودم یه جائی برات آپلود کنم .... :love::smile:;)
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or