سلام بچه ها .
تاپیک جالبیه . منو یاد خاطرات تلخ و شیرین بازیها می اندازه ...
راستش من از 5-4 سالگی وارد دنیای بازی ها شدم . یادش به خیر اون موقع یه کنسول (اگه الان بهش بگن کنسول ! ) نینتندو داشتم که شب و روزم رو با اون می گذروندم . ازون موقع خاطرات زیادی دارم .یادمه اگه 3-4 ساعت می گرفتمش دستم مامانم هوار می زد که فردا کور می شیا ا ا ا ا ....
(هنوز که نشدم ) میرفتم تو انباریمون که تهویه هم نداشت وقی بیرون میومدم لباسم خیس شده بود از عرق .
زمان گذشت و بزرگتر شدم کمی با میکرو سرگرم بودم و اون موقع بود که بابام کمودور 64 خرید ولی همیشه دوست داشتم سگا داشته باشم ...
دیگه داشتم خانواده رو راضی می کردم برای خرید سگا که سرو کله ی اون کنسول یعنی پلی استیشن پیدا شد و چون دیگه سگا خز شده بود دیگه دنبالش نرفتم و خانواده هم دنبال پلی استیشن رو هم نگرفت ...
داستان تلخیه .نه ؟
:cheesygri ولی یکی از بهترین خاطرات من بر می گرده به عید اون سالی که سوم دبیرستان بودم . یادش به خیراون سال نزدیکای دی " هالو " رو خریده بودم (بعد از امتحانای ترم ) ولی هنوز وقت نشده بود اساسی بشینم سرش . چند مرحله شو رفته بودم ولی من دوست دارم برم تو حال وهوای بازی سر همین از اول شروع کردم .
(چون دبیرستان ما خیلی خف بود چند روز قبل از عید به تو جلسه ی اولیا یه تکلیف وحشتناک داده بودند که نزدیک 3000 تست سالهای گذشته توش بود از طرفی هم من سال سوم معدل و وضع تحصیلیم به شدت افت کرده بود به علت تغییر دبیرستان از یک هتل "دبیرستان شهید حیدری" به یک پادگان یا بهتر بگم : زندانی به نام "خوارزمی" . کسی وصفشو شنیده ؟ تو اون جلسه هم که متاسفانه مامانم رفته بود هر چی می دونستن به مامانم گفته بودن که این درسش ضعیفه ... تنبله ... درس نمی خونه ... فردا معتاد میشه
!!! و ازین حرفا )
اینارو واسه این گفتم که بگم من قبل از عید از نشستن پشت کامپیوتر تا تابستون معاف شده بودم .یعنی هیئت دولت خونه ی ما تصویب کرده (اونم دو فوریته ) بود که کابل برق کیس رو مخفی کنه تا دست من به اون نرسه ...
اولش منم موافق بودم ... چند روز گذشت ... کار به هفته ی دوم نکشید . آخه آدم وقتی دبیرستانش تو انقلاب هست و پیاده تا چهار راه ولی عصر 10 دقیقه هم راه نیست چقدر می تونه تحمل داشته باشه . تازه مگه یه کابل قیمتش چقدره ...
شیطونه کار خوشو کرد یه کابل خریدم یکی از آخرین روزها قبل از عید و اون سال عید به هیچ مهمونی نرفتم منتظر بودم تا اهل بیت برن بیرون و منم بساط رو به پا کنم . موقعی که هالو رو بازی می کردم همش یه چشم به در بود تا کسی نیاد ... ولی بالاخره لو رفت...
تقریبا" آخرای عید بود ولی بعد از اون زیاد بهم گیر نمی دادن نمی دونم چرا !!!:confused:
::::::::::::::
دوران پیش دانشگاهی هم موقعی که صبحا می خواستم برم تقریبا" اکثر روزا حاضر می شدم که برم از دلم نمی یومد آن نشم و برم و سر وقت برسم به مراسم صبحگاهی که هیچ موقع خوشم نمیومد (ما هر روز سرود ملی رو باید می خوندیم ) . سر همین یه کوچولو آن می شدم یادش به خیر یه سر به اون سایت مرحوم "بازی دات" می زدم و بعد مجبور بودم زنگ اول رو بیرون از کلاس بگذرونم چون دیر می رسیدم .:cheesygri
:
:::::::::::::
من یکم بحث بازی رو با اینترنت و کارای دیگه قاطی کردم . ببخشید
به نظر من هر کاری که آدم ازش لذت می بره یه بازیه و من همیشه دنبال بازی های جدید می گردم ...
بگذریم این مقوله ی بازی و زندگی خیلی بهم وابسته هستن . به نظر شما بازی زندگیه یا زندگی بازی ؟
اوه ه ه چقدر بافتم . راستش آدم هر چی ازین حرفا بگه کم گفته .راستی تاپیک هم تاپیک خوبیه . ممنون رژین.
ببینم کسی همشو خوند ؟