امتیازات Horizon: Forbidden West

پیش‌بینی شما از میانگین امتیازات؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    260
  • نظرسنجی بسته شده است .
متوجه صحبتت در مورد اجباری بودن قضیه هستم، ولی اینجا یه مشکلی پیش میاد و اگه بخوایم بگیم خودمون رو جای اون کاراکتر می‌ذاریم و در صورت همجنسگرا بودن نمی‌تونیم جای طرف باشیم و تحریمش می‌کنیم، کلاً از اول نباید سراغ بازی‌هایی مثل Horizon یا TLoU2 بریم. چون در درجه اول سازنده اون اثر داره مجبورمون می‌کنه که در نقش یه دختر بازی کنیم! :D یا خانوم‌ها نباید God of War بازی کنن، چون مجبور می‌شن در نقش یه مرد ریشو بازی کنن!
احتمال اینکه من به عنوان یه پسر بتونم همجنسگرا بشم، خیلی بیشتر از اینه که به عنوان یه پسر بتونم دختر بشم. :D پس اگه بخوام یه بازی رو به خاطر دو دقیقه کاتسین ماچ و بوسه ول کنم، قبلش باید اون بازی رو کلاً به خاطر ایفای نقش یه دختر ول کنم و بگم من که دختر نیستم و این بازی برای من ساخته نشده. یا مثلاً من که یه آدم روانی نیستم، پس نقش ترور توی GTAV با خلق و خوی من خیلی فاصله داره و باید GTAV رو کنار بذارم، چون نمی‌تونم خودم رو جای یه آدم دیوانه بذارم که وسط اتوبان شروع می‌کنه به منفجر کردن ماشین ملت!
منم اصلاً از همجنسگرایی خوشم نمیاد (و البته ایرادی هم بهشون نمی‌گیرم و به من ربطی نداره که چیکار می‌کنن)، ولی احتمال اینکه یه روزی همجنسگرا بشم خیلی بیشتر از اینه که حشره بشم. :D پس وقتی Hollow Knight (یکی از محبوب‌ترین بازی‌های عمرم) رو انجام می‌دم، می‌تونم با یکی دو تا صحنه کوچیک توی فلان بازی (که شاید ۱٪ از محتوای بازی رو هم تشکیل نده) کنار بیام و از بقیه بخش‌های بازی لذت ببرم، اون هم در نقش یه دختر که ربطی به جنسیت من نداره.
البته فقط موضوع همزاد پنداری نیست
یه مثال دارم من برای این موضوع، قبلا هم یجا دیگه نوشتمش
مثلا توی کارتون سیندرلا قرار نیست من خودم رو جای پری مهربون بزارم و برم تو نقشش
ولی تحت هیچ شرایطی نمی تونم بپذیرم که پری مهربون جای اون پیرزن گوگولی مگولیِ تپل مپلِ لُپ گلی، بخواد یه یارو‌ گولاخِ ترنسِ رنگین پوست باشه… می تونه حتی یه پیرزن گوگولی مگولی رنگین پوست باشه، چرا که نه، ولی ترنس جندر؟؟؟؟؟؟؟ اصلاً و ابداً
نمیشه که نمیشه

الانم موضوع همین جو‌ بدیه که ایجاد کردن. حالا بحث دفاع از حقوق رنگین پوست ها یه موضوع بسیار متفاوت هست با موضوع LGBTQ. چون رنگین پوست ها عملاً انسان های عادی و سالم و طبیعی هستند که بدلیل زیستگاه شون، رنگ پوست و ظاهر متفاوت دارند. مثل ما که بدلیل زیستگاه مون رنگ پوست روشن و ظاهر متفاوت داریم. ولی همگی (رنگی و بی رنگ) سالم و عادی هستیم و اینکه بخوایم روشن پوست و رنگین پوست رو در یک رده قرار بدیم هیچ ایرادی که نداره هیچ، خیلی هم خوبه. خودش در طول زمان باعث کاهش میزان خشونتی میشه که امروزه از سمت رنگین پوست ها و بدلیل مشکلاتی که ما روشن پوست ها براشون ایجاد کردیم، به جامعه تزریق میشه.
اما در مورد LGBTQ که به سلامتی روز به روز هم داره زیر مجموعه هاشون زیاد میشه نظر من کاملاً متفاوته
زیاد برام مهم نیست که چی رو بزور می خوان توی نُرم جامعه بگنجونن (همه می دونیم امروز سیاست حتی علم رو هم جهت دهی می کنه متاسفانه). اینها (LGBTQ) از دیدگاه من defect‌ در تکامل هستند! چیزی که اینها دارن ترویجش میدن defect هست. و ترویج defect قابل دفاع نیست! البته قرار نیست چون defect دارن بزنیم و از صفحه ی روزگار حذفشون کنیم، چون اونهایی که بطور عادی دچار این نقص شدن (مشابه ش مثلاً نوزادی که با سندروم داون متولد میشه) هیچ گناهی ندارن و باید ازشون بطور کامل حمایت بشه تا بتونن تا جایی که ممکنه یک زندگی نرمال و لذتبخش رو تجربه کنن. ولی قرار هم نیست بیایم و به هر دلیلی پدر و مادر ها رو مثلاً وادار و یا تشویق کنیم که آره شما بیاین و یه کاری کنین که بچه تون با سندروم داون متولد بشه...
رابطه زناشویی هدفش روشن و واضحه: تولید مثل و بقای نسل! اینکه اینقدر با جاذبه و با کشش (شما بخونین لذت بخش برای هر دو جنس) ایجاد شده (آفریده شده، ایجاد شده، تکامل یافته، هر طوری که باورش دارین بخونین) دلیلش فقط اینه که به هر قیمتی بتونه بقای اون گونه رو تضمین کنه! هر چیز دیگه ای بخواد غیر از بقای نسل از این حوزه بیاد بیرون نقص هست.
حالا به دلایل سیاست های بسیار مزخرفی که پشت پرده در جریانه، دلشون میخواد این defect رو به جامعه تسری بدن
برای همینم دارن از هر ابزاری که می تونن برای زور تپون کردن این تفکر بیمار به جامعه سالم استفاده می کنن. جامعه ای که می تونه سلامت خودش رو با تزریق این افکار بیمار از دست بده. همون طوری که همه ی ما در صورت قرار گرفتن در محیط نامناسب می تونستیم یه قاتل بی رحم بار بیایم، می تونیم با بمباران افکار بیمار، یه defect جدید از همون نوعی که می خوان بار بیایم. یه دورانی کارشون شده بود اینکه بیخود و بی دلیل صحنه های جنسی رو در هر فیلم و سریالی بگنجونن (همون طوری که سشوار کردن با روسری توی تلویزیون ما مسخره ست، همون قدر خوروندن یه صحنه ی جنسی بی ربط وسط یه فیلم یا سریال مسخره و آزار دهنده ست - البته خیلی جاها و در خیلی از فیلم ها/سریال ها/حتی بازیها لازمه و باید باشه، ولی اینکه وسط هر فیلم و سریالی باید حداقل یه دورم ***** می داشتن و اگر نمی داشتن امتیاز اون مرحله رو از دست می دادن، مسخره و زجر دهنده بود). الانم شاهکار جدیدشون شده این LGBTQ

اینجاست که آره، من ترجیح میدم تبدیل به یه حشره بشم، ولی با این افکار بیمار و جهت دهی شده بمبارون نشم
 
آخرین ویرایش:
همه می دونیم امروز سیاست حتی علم رو هم جهت دهی می کنه متاسفانه
دقیقا همینطوره
خود همین علم که توی دنیای امروزی بت مقدس بی اشتباه خیلی ها(مخصوصا نسل های جدیدتر)شده، چند دهه قبل این افراد رو جزو دسته بیماران روانی طبقه بندی میکرد که نیاز به درمان داشتن حالا همین علم یهو ۱۸۰ درجه تغییر جهت میده و نه تنها اونا رو بیمار نمیدونه بلکه جزو افراد کامل و سالم قرار میده
همه چیز تو دنیای امروز تحت سلطه قدرت و سیاسته
 
اختلاف نظر در مورد عادی یا طبیعی بودن و تعریف این ها، فراوان و بسیار است و تا حد زیادی هم به دیدگاه های فردی و باور های شخص برمیگرده، این رو میشه به وضوح در گروه های اجتماعی موافق و مخالف و موقعیت فکری فرهنگیشون، پیدا کرد،

به طور کلی اما به نظرم اگه از Condition برای توضیح موقعیت ویژه ترنسجندر ها، استفاده کنیم، به شدت پاسخ بهتری میگیریم تا مثلا نقص، البته اگر اصلا دنبال پاسخ باشیم و برای این افراد حق حیات و انتخاب و ابراز در نظر بگیریم، حق برابر،

با این حال درسته که این گروه از ادما معمولا مسائل خاص خودشون رو دارند، مشکلات و اختلال هاشون معمولا از انسان های با جلوه نرمال/سنتی/پذیرفته شده در جامعه، به شدت بیشتره،

اما در نهایت به نظرم مشکل اصلی سیاست های "سواستفاده" گرایانه ای هست که از این گروه ها، به عنوان اهرم سیاسی و تجاری استفاده میکنه، ریاکاریشون اینه که میخوایم ذهنیت هارو برابر کنیم، فرهنگ سازی کنیم، اما در عمل به شدت در حال اسیب رسانی هستند، به شدت در حال ایجاد حساسیت هستند، حتی اندک جایی که کار جواب داده هم(فرهنگ سازی مدنظر) باز به نظرم سو استفاده است، این رو در تمام جنبه های دنیای سیاست و کنترل جامعه (اقتصاد) میشه دید، همین الان مثلا کسی هست باور کنه تموم حامیان اتفاقات اخیر در ایران، نظر مثبت و واقعا حمایت گرایانه دارند؟ یعنی کسی دنبال منافع شخصی خودش با سو استفاده از وضعیت یونیک ایران نیست؟ یعنی اونی که ادعا میکنه میخواد رفاه اروپا رو به ایران بیاره (پوپولیسم در حد گروه سنی الف) واقعا هدفش همینه؟ هدفش تامین شدن منافع گروه ها و دسته های سیاسی مدنظرش نیست؟

به شخصه، به نظرم، باید گل گرفت حمایتی که دروغین و ریاکاری و در واقع کاوری برای منافع شخصی باشه، چون وقتی مدار بر "منافع شخصی/گروهی" شکل گرفته باشه، در نهایت هم طوری طراحی میشه که فایده اصلیش به همون شخص یا گروه مثلا سیاسی یا تجاری برسه، نه گروه هایی که "مثلا" قرار هست ازشون حمایت شه،

این رو میشه تو "گند زدن" و تخریب چهره و وجهه همین گروه های جنسی و گرایش های گوناگون، به جای بهبودشون، در عین حال یارکشی و پروپاگاندا سازی برای پیشبرد اهداف سیاسی، پیدا کرد، مخصوصا حالا که جسارت پیدا کردن و پدو هم دارند وارد قضیه میکنند، تا حد زیادی به نظرم چهره حقیقی شون افشا ده، هرچند عمیقا معتقدم این روند به صورت داینامیک و فرگشتی، به مرور اصلاح خواهد شد و در جای درست قرار خواهد گرفت، ما باید این مسیر رو طی کنیم تا پاسخ مناسب رو پیدا کنیم و در جای درست قرار بگیریم، جایی که حق هر کسی تامین بشه، نه برای احقاق حقوق کسی، دیگران بیزار یا عقب نگه داشته بشند...
 
دقیقا همینطوره
خود همین علم که توی دنیای امروزی بت مقدس بی اشتباه خیلی ها(مخصوصا نسل های جدیدتر)شده، چند دهه قبل این افراد رو جزو دسته بیماران روانی طبقه بندی میکرد که نیاز به درمان داشتن حالا همین علم یهو ۱۸۰ درجه تغییر جهت میده و نه تنها اونا رو بیمار نمیدونه بلکه جزو افراد کامل و سالم قرار میده
همه چیز تو دنیای امروز تحت سلطه قدرت و سیاسته
یه مورد از مواردی که علم چند دهه پیش این افراد رو بیمار روانی میدونست رو بفرمایید.بنده خدا فروید چند دهه پیش داشت برا در و دیوار حرف میزد :)
 
یه مورد از مواردی که علم چند دهه پیش این افراد رو بیمار روانی میدونست رو بفرمایید.بنده خدا فروید چند دهه پیش داشت برا در و دیوار حرف میزد :)
اینم "یه مورد"
Alan Turing - Wikipedia
نابغه ای که از عوامل پیروزی متفقین تو ج ج دوم بود با رمزگشایی دستگاه انیگما رو رسما کشتن بخاطر همین گرایش که امروز حلوا حلواش میکنن.
Turing was prosecuted in 1952 for homosexual acts. He accepted hormone treatment with DES, a procedure commonly referred to as chemical castration, as an alternative to prison. Turing died on 7 June 1954, 16 days before his 42nd birthday, from cyanide poisoning.
 
  • Like
Reactions: FOX VS XOF
لینکایی که دادم که نگاه نکردی
گوگل سرچ‌بزن
انواع فیلم وسترن هست که کرکتر زن و سیاه پوست توشون بازی کردن.

هنوز بازیو تموم نکردی داری راجبش نظر میدی . پست قبل گفتم قضیه اونی نیست که فکر میکنی
به کائنات سوگند خودم مسعود فراستی فیلمای وسترنم حتی اسپاگتی وسترن
میکروسکوپی باید تو‌ آثار قبل زمان برادری و برابری زن و سیاه تو کاراکترای کاوبوی و هفت تیر کش پیدا کنی. چون در اصل حضور این عزیزان میکروسکوپی بوده تو عالم واقعیت.
بازیو حالا تمومم میکنم ولی فعلا که کمپ داچ صیغ.ه کده س چیزی که دارم میبینم:دی
 
علم بدبخت این وسط چیکار کنه ؟
مزیت و خوبی علم اینه که به مرور زمان تغییر و در اکثر موارد تکامل و بهبود پیدا میکنه و مثه ایدیولوژی، صلبی و ثابت نیست. اینکه قرن ها مردم فکر میکردن زمین صافه و بعدا یکی اومد با دلایل علمی نشون داد زمین گرده یعنی علم خودش رو بهبود میده و این خوبه و نه بد.
در مورد LGBTQ ها هم این موضوع هست و طبیعیه برداشتی که علم امروزه از این قضیه داره با 50 سال پیش فرق بکنه ( و رو جامعه هم تاثیرشو بذاره)

اینکه یه نهادهایی بحث های LGBTQ رو خیلی بولد میکنن و زور چپونی میکنن تو هر مدیا و رسانه ای و حتی گاها بخاطرش تاریخ رو تحریف میکنند طبیعتا اشتباه و نتیجه عکس هم خواهد داشت، ولی دیگه از بیخ مساله رو منکر بشیم و بگیم تو هیچ مدیایی اینا نباشن و یا قهرمانمون اصلا جزو اینا نباشه تفکری کاملا معیوبه...... هر چیز به اندازش اوکی هست (این اندازه رو هم خود کلیت جامعه بلده تعیین کنه و نه با بولد کردنش و نه هیت ورزیدن بهش فرق چندانی درش ایجاد نمیشه)

.
 
علم بدبخت این وسط چیکار کنه ؟
مزیت و خوبی علم اینه که به مرور زمان تغییر و در اکثر موارد تکامل و بهبود پیدا میکنه و مثه ایدیولوژی، صلبی و ثابت نیست. اینکه قرن ها مردم فکر میکردن زمین صافه و بعدا یکی اومد با دلایل علمی نشون داد زمین گرده یعنی علم خودش رو بهبود میده و این خوبه و نه بد.
در مورد LGBTQ ها هم این موضوع هست و طبیعیه برداشتی که علم امروزه از این قضیه داره با 50 سال پیش فرق بکنه ( و رو جامعه هم تاثیرشو بذاره)

اینکه یه نهادهایی بحث های LGBTQ رو خیلی بولد میکنن و زور چپونی میکنن تو هر مدیا و رسانه ای و حتی گاها بخاطرش تاریخ رو تحریف میکنند طبیعتا اشتباه و نتیجه عکس هم خواهد داشت، ولی دیگه از بیخ مساله رو منکر بشیم و بگیم تو هیچ مدیایی اینا نباشن و یا قهرمانمون اصلا جزو اینا نباشه تفکری کاملا معیوبه...... هر چیز به اندازش اوکی هست (این اندازه رو هم خود کلیت جامعه بلده تعیین کنه و نه با بولد کردنش و نه هیت ورزیدن بهش فرق چندانی درش ایجاد نمیشه)

.
دقیقا همینطوره.
بعضی ها به کل با این موضوع از ریشه مشکل دارن ولی میخوان خودشون رو مثلا منطقی نشون بدن. وقتی با علم هم عقیده باشه طرف، "دست به دامن علم میشن" تا گفته خودشون رو ثابت کنن، وقتی از اون طرف عقیده یه عده با علم یکی نباشه، طرف میگه "علم رو هم سیاست جهت دهی میکنه" پس همیشه درست نیست :D حقیقتا این مدل بحث کردن فایده نداره. چون طرف صرفا میخواد بگه چیزی که من فکر میکنم درسته.

1500 سال پیش هم یه شخصی اعتقاد داشت زن ها نصف مردها عقل دارن و نباید هیچوقت در امور سیاست و مدیریت دخالت کنن، یا به قول طرف زنها Defect (از بدو تولد با ایراد بدنیا اومدن) هستن.
قشنگ طرز فکر ها همون طرز فکره ولی منتها طرف چون تو 1000 سال پیش زندگی نمیکنه غلظتش در اون حد نیست. مثلا طرف اگه تو اون دوران زندگی میکرد حتما جز پیروان میشد. :D
البته از جامعه مرد سالار انتظار دیگه ای نمیشه داشت. همیشه اکثریت جامعه نسبت به اقلیت ها چون متفاوت بودن یه وحشتی داشته و اونارو "ناسالم/بیمار" میدونسته.
احتمالا UFO ها هم وجود دارن و ولی سیاستمدار ها بخاطر ترس مردم به صورت عمومی اعلام نکردن، تو این مدت هم سعی دارن زمان بخرن و دنبال راه چارن. lol

ما تو بازیها هزاربار به عنوان یه قاتل زنجیره ای/ آدمکش بازی کردیم، همین افراد چرا اعتراضی در این مورد ندارن و نمیگن "بازی کردن و بولد کردن همچین کرکتری باعث ناسالم شدن جامعه میشه" ولی یه کرکتر گی باعث معده درد گرفتن یه عده میشه. تاثیر منفی کدوم بر روی جامعه بیشتره!؟ حقا که این دنیا دنیای عجیبی هستش. :))
 
گویا قراره خانم noma dumezweni بازیگر نقش هرمیانی تو سریال هری پاتر باشه!! عکساش رو‌ اینجا نمیذارم شب کابوس نبینید خودتون سرچ کنید. (اگه ندیدینش)
من موندم خب سیاهپوست میذارن با فشار به نویسنده کتاب که بیاد به به و چه چه هم کنه لاقل یه سیاهپوست زیبا رو بذارن آخه این چیه استفاده ش اگه بخواد به عنوان کاراکتر سیاه چپونده شه فقط در نقش اسماگول تو ارباب حلقه هاست😑
 
بازیو حالا تمومم میکنم ولی فعلا که کمپ داچ صیغ.ه کده س چیزی که دارم میبینم:D
بیین داچ گنگش را از بچه یتیم هایی که به سرپرستی می‌گرفت تشکیل داده بود، طبیعیه گنگش فقط از یه مشت نره خر تشکیل نشده باشه. 😂
البته اون بانوان به طرق مختلف که بعدا میفهمی برای داچ پول جمع میکنند.
اون پیرزنه هم سوزان هست که یه موقعی معشوقه داچ بوده.
داچ برای خودش یه ملت تشکیل داده بود و اهدافش فرای صرف دزدی و پول جمع کردن بود .
اگر خواستی متن زیر را بخون چون مال وقایع قبل از شروع Red Dead Redemption 2 هست بنابراین اسپویلی از بازی نداره

دوران کودکی و نوجوانی داچ وندرلیند​

داچ وندرلیند در سال 1855 از مادری به نام Greta متولد شد. پدر داچ که اهل فیلادلفیا بود، در نبردهای داخلی آمریکا برای اتحادیه‌ای می‌جنگید اما شانس با او یار نبود و در جریان همین نبردها کشته شد. محل کشته شدن پدر داچ وندر لیند گتیسربرگ بود و به همین سبب داچ کینه شدیدی نسبت به جنوبی‌ها به دل گرفت. بعد از مرگ پدر، داچ در سنین کودکی‌اش تبدیل به پسری سرکش و مستقل شد. او به سبب همین اخلاقش، اختلافات زیادی با خانواده‌اش پیدا کرد. سرانجام در سن 15 سالگی، داچ خانه‌ و خانواده‌اش را ترک کرد تا زندگی دلخواه خودش را تجربه کند. او برای سال‌های طولانی از خانواده‌اش بی‌ خبر ماند تا اینکه مادرش در سال 1881 از دنیا رفت. او این خبر را سال ها بعد از زبان عمویش شنید. اگر به شهر بلکواتر سفر کنید،‌ می‌توانید قبر Greta را مشاهده کنید.

آشنایی داچ ون در لیند و هوزئا متیوز​

اعتقاد و خواسته داچ وندرلیند برای ساختن دنیایی آزاد روز به روز به قوت می‌گرفت. این طرز تفکر باعث شد که او به انجام کارهای خلاف روی بیاورد تا بتواند نیازهایش را برآورده کند. در اواسط دهه 1870، داچ در مسیر یکی از سفرهایش به شهر شیکاگو با یک مرد هنرمند به نام هوزئا متیوز آشنا شد. آنها تصمیم گرفتند که شب را در یک کمپ مشترک سپری کنند و صبح روز بعد به سفرشان ادامه دهند. در این میان، هوزئا تلاش کرد تا از داچ دزدی کند و آن محل را ترک کند اما اتفاق جالبی رخ داد. هوزئا متوجه شد که داچ هم دقیقا به نیت دزدی و فرار از آنجا با او دوست شده بود.

تشکیل گنگ ون در لیند​

بعد از فهمیدن موضوع هدف مشترک دزدی، هر دوی آنها به هم خندیدند و صمیمیت زیادی میان آنها شکل گرفت. هوزئا متیوز و داچ وندرلیند تصمیم گرفتند که با هم در کارهای خلافشان همکاری کنند و بدین شکل گنگ وندر لیند با اولین اعضایش تشکیل شد. اولین عملیات دزدی مشترک آنها در Ohio اتفاق افتاد که با شکست رو به رو شد. آنها قصد سرقت از یک شرکت کشتیرانی را داشتند که توسط کلانتر شهر شناسایی و دستگیر شدند. آنها یک روز را در زندان سپری کردند و شب با نقشه‌ای نامعلوم موفق شدند از آنجا فرار کنند. ناگفته نماند در حین فرار، از کلانتر هم دزدی کردند.

آشنایی با آرتور مورگان​

چند ماه بعد از عملیات سرقت از شرکت کشتیرانی، داچ و هوزئا با یک پسر 14 ساله و یتیم آشنا شدند. نام آن پسر آرتور مورگان بود که استعدادهایش آنها را تحت تاثیر قرار داد. داچ وندرلیند و هوزئا متیوز، آرتور را تحت سرپرستی خودشان قرار دادند. آنها به آرتور مهارت‌هایی مثل خواندن، تیر اندازی و سوارکاری را آموزش دادند. آرتور با گذر زمان شیفته طرز فکر داچ شد و همیشه از او و اهدافش حمایت می‌کرد.

زندگی عاشقانه داچ​

بعد از گذشت مدت کوتاهی از پیوستن آرتور مورگان به گنگ، داچ با زنی به نام سوزان گریمشاو آشنا شد. سوزان و داچ به یکدیگر علاقه‌مند شدند و رابطه عاشقانه‌ای میان آنها شکل گرفت. البته این رابطه برای مدت زیادی طول نکشید و خیلی زود به اتمام رسید. بعد از سوزان گریمشا،‌ داچ عاشق دختر دیگری به نام آنابل شد که احساسات او را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.


شروع یک دشمنی خونین​

داچ وندرلیند چند سال بعد از آشنایی با آنابل، این فرصت را پیدا کرد تا با یک خلافکار بزرگ و معروف به نام کولم اودریسکول ملاقات کند. کولم اودریسکول از طرز تفکر داچ و اهداف او خوشش آمد و آن دو تصمیم گرفتند که با یکدیگر همکاری کنند و رابطه دوستانه‌ای میان آنها شکل گرفت. این رابطه دوستانه برای مدت کوتاهی ادامه پیدا کرد تا اینکه اختلافاتی میان آنها به وجود آمد. داچ از طرز برخورد کولم با افرادش خوشش نمی‌آمد و به او انتقاد می‌کرد. کولم اعتنایی به حرف‌های داچ نمی‌کرد و به راحتی اصول و ارزش‌های او را زیر پا می‌گذاشت.
اختلاف میان داچ ون در لیند و کولم اودریسکول روز به روز شدیدتر می‌شد. در نهایت داچ از شدت عصبانیت برادر کولم را کشت. کولم هم ساکت ننشست و برای انتقام،‌ آنابل را به قتل رساند. کشته شدن آنابل ضربه روحی سنگینی به داچ وارد کرد. در نتیجه این کشتارها، رابطه‌ای که در ابتدا دوستانه بود تبدیل به یک دشمنی خونین شد. از آن به بعد گنگ وندرلیند و گنگ اودریسکول‌ها برای سال‌های طولانی به جنگ و رقابت برای دزدیدن امتیازات یکدیگر پرداختند.

آشنایی با جان مارستون​


در سال 1885، داچ به طور اتفاقی گروهی از مردم را دید که قصد داشتند پسری 12 ساله را محاکمه کنند. آن پسر کوچک، جان مارستون نام داشت. جان مارستون یک پسر یتیم بود که از یتیم خانه فرار کرده بود. او برای زنده ماندن به کارهای خلاف روی آروده بود اما شانس با او یار نبود. جان در آخرین تلاشش برای سرقت از یک مغازه به ناچار یک نفر را کشته بود و ماموران قانون هم دستگیرش کرده بودند. داچ وندرلیند نمی‌توانست اجازه دهد که آن پسر بچه اعدام شود و در طی یک عملیات او را نجات داد. داچ و هوزئا، جان را هم مانند آرتور تحت سرپرستی خودشان قرار دادند و به او خواندن و نوشتن را یاد دادند. جان مارستون و آرتور مورگان همیشه به داچ وندرلیند وفادار بودند و داچ هم آنها را پسران خودش می‌نامید.

اولین عملیات سرقت بانک گنگ در غیاب جان مارستون صورت گرفت. داچ برای این ماموریت صلاح دانست که تنها خودش، هوزئا و آرتور جوان حضور داشته باشند. این عملیات موفقیت آمیز بود و آنها توانستند 5 هزار دلار بدست آورند. از آنجایی اعضای گنگ وندرلیند خلافکاران شرافتمندی بودند، تصمیم گرفتند که بخش زیادی از این پول را به افراد نیازمند ببخشند. با ادامه این روندها، داچ وندر لیند ذهنیتی مانند رابین هود به خود گرفت. او به همراه افراد وفادارش از اشخاص ثروتمند دزدی می‌کرد و به اشخاص نیازمند می‌بخشید. داچ تصمیم گرفت قهرمان مردم باشد و به مخالفت و دشمنی با دولت آمریکا و قانون‌های بیهوده آنها بپردازد.


پیوستن بیل ویلیامسون و هاویر اسکوئلا به گنگ داچ وندرلیند​

در سال 1893، داچ متوجه شد که یک مرد مست قصد دزدی از او را دارد. آن مرد بیل ویلیامسون نام داشت. داچ در زمان دزدی بیل ویلیامسون، مچ او را گرفت اما او را تحویل قانون نداد. داچ به بیل پیشنهاد داد تا توانایی‌هایش را در راه بهتری استفاده کند. بیل از این این موقعیت استقبال کرد و به گنگ وندرلیند پیوست. او از نظر هوشی، بهره بسیاری کمی داشت اما وفاداری‌اش نسبت به داچ مثال زدنی بود.

در سال 1895 داچ ون در لیند تصمیم گرفت که از یک مزرعه تعدادی مرغ را بدزدد. داچ در حین انجام این کار متوجه حضور یک مرد مکزیکی شد که او هم به قصد دزدی به مزرعه آمده بود. آن مرد مکزیکی هاویر اسکوئلا بود که در آن زمان از سرما می‌لرزید و شدیدا گرسنه بود. داچ به هاویر غذا داد و او را گرم کرد. هاویر هم از همان موقع به گنگ وندرلیند ملحق شد. هاویر می‌توانست به خوبی از فکرش استفاده کند. او توانایی زیادی در شکار، ماهی‌گیری و استفاده از اسلحه داشت که با کمک آن توانست اعتماد داچ را به خود جلب کند. هاویر هم مانند بیل وفاداری زیادی نسبت به داچ داشت.

شروع داستان رد دد ریدمپشن​


موفقیت‌ها و دستاوردهای گنگ وندرلیند روز به روز بیشتر شد. در نتیجه این موفقیت‌ها، آنها شهرت و محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا کردند و همچنین هر روز به تعداد اعضای آنها اضافه می‌شد. در یکی از روزهایی اعضای گنگ در آرامش کامل به بررسی اهداف و انجام کارهای خلافشان مشغول بودند، داچ با شخصی به نام مایکا بل آشنا شد. ذهنیت و افکار مایکا شباهت زیادی به عقاید داچ داشت و به همین دلیل داچ شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود. او مایکا را به اعضای گنگ اضافه کرد اما در ابتدا کسی ذهنیت مثبتی نسبت به او نداشت. یکی از افرادی که با حضور مایکا در گنگ مخالفت می‌کرد، آرتور مورگان بود.

سرقت از شهر بلکواتر​

در یکی از روزها، داچ از طریق مایکا اطلاعاتی درباره یک کشتی دریافت کرد. محموله این کشتی پول‌های خزانه بانک بلکواتر بود. داچ تصمیم گرفت که در طی یک ماموریت، تمام پول‌های این کشتی را بدزدد و به سپس به همراه گنگ به سمت ایالت آستین تگزاس فرار کند. این عملیات موفقیت آمیز نبود. آنها توانستند پول را بردارند اما راه فراری نداشتند. شهر بلک واتر در محاصره ارتشی از پینکرتون‌ها و جایزه بگیرها قرار گرفت. سیلی از گلوله‌ها به سمت افراد گنگ شلیک شد و تعدادی از آنها در همان‌ جا کشته شدند. در نهایت اعضای باقی مانده گنگ توانستند به سمت مناطق کوهستانی شمالی فرار کنند و برای مدتی در آنجا ساکن شوند. داچ در زمان فرار، تمام پول‌های گنگ را در جایی در شهر بلکواتر مخفی کرد اما دیگر هیچکس نمی‌توانست پایش در آن شهر بگذارد.

دشمنی داچ وندرلیند و کورنوال​


از آنجایی که همه پول‌ها در شهر بلکواتر مخفی شده بود، اعضای گنگ هیچ پول یا غذایی با خود نداشتند. آنها نیاز داشتند تا یک عملیات سرقت انجام دهند تا مقداری پول بدست بیاورند. در مناطق کوهستانی، گنگ وندرلیند به طور اتفاقی با گنگ اودریسکول‌ها رو به رو شد. داچ مخفیگاه اودریسکول‌ها را پیدا کرد و به همراه گنگ به آنجا حمله کرد. مایکا در آنجا یک نقشه دزدی از قطار را پیدا کرد که هدف اصلی اودریسکول‌ها از اسکان در مناطق کوهستانی در آن زمان، سرقت از همان قطار بود.
چند روز بعد،‌ داچ وندرلیند به همراه گنگ، عملیات سرقت از آن قطار را انجام دادند. این کار علیرغم مخالفت‌های هوزئا متیوز انجام شده بود. آن قطار متعلق به شخصی به نام آقای کورنوال بود. کورنوال یک شخص بسیار موفق و ثروتمند بود. بخش بسیار مهمی از اقتصاد آمریکا با کمک آقای کورنوال اداره می‌شد. کورنوال از دید مردم آمریکا، یک کارآفرین و خیّر بزرگ بود. اما در پشت این چهره خیّر، فرد ترسناکی قرار داشت. بعد از عملیات سرقت از قطار، کورنوال جایزه‌های بسیار بزرگی را برای سر اعضای گنگ وندرلیند از جمله داچ قرار داد. او جایزه بگیرهای حرفه‌ای زیادی را تربیت کرد و پینکرتون‌ها را از نظر مالی تقویت کرد تا افراد وندر لیند را دستگیر کنند. حالا به خاطر تصمیمات اشتباه متوالی داچ، گنگ در خطر بزرگی قرار داشت.
 
  • Like
Reactions: Taha75 and .Amirone
چه استدلالهای عجیبی آدم میخونه اینجا.
نقش قاتل زنجیره ای هم بازی کردیم چرا که نه، اما کاراکترهای منطقی بودن اینطوری نبوده یه پسربچه رو مثلا جای سریال کیلره بذارن تو هوی راین! (بکی از شخصیتهای قابل بازیش سریال کیلر بود)
الان همونطور که گفتم به سیاه کردن کاراکترهای سفید هم بسنده نمیکنن بلکه میرن زشت ترینشم میذارن اینا کلا میخوان مفهوم زشتی و زیباییم تغییر بدن باور کنید همونطور که جای طلا و آهن پاره رو نمیشه عوض کرد جای این چیزا هم نمیشه عوض کرد... این یه موردو منکر نشید خواهشا. و از این قضیه هم نتیجه میگیریم کلا میخوان همه چی وارونه کنن
و یه نکته دیگه اینکه ۷۰درصد بازیها هم به زور شخصیت سریال کیلر بهمون تحمیل نمیکنن
بیین داچ گنگش را از بچه یتیم هایی که به سرپرستی می‌گرفت تشکیل داده بود، طبیعیه گنگش فقط از یه مشت نره خر تشکیل نشده باشه. 😂
البته اون بانوان به طرق مختلف که بعدا میفهمی برای داچ پول جمع میکنند.
اون پیرزنه هم سوزان هست که یه موقعی معشوقه داچ بوده.
داچ برای خودش یه ملت تشکیل داده بود و اهدافش فرای صرف دزدی و پول جمع کردن بود .
اگر خواستی متن زیر را بخون چون مال وقایع قبل از شروع Red Dead Redemption 2 هست بنابراین اسپویلی از بازی نداره

دوران کودکی و نوجوانی داچ وندرلیند​

داچ وندرلیند در سال 1855 از مادری به نام Greta متولد شد. پدر داچ که اهل فیلادلفیا بود، در نبردهای داخلی آمریکا برای اتحادیه‌ای می‌جنگید اما شانس با او یار نبود و در جریان همین نبردها کشته شد. محل کشته شدن پدر داچ وندر لیند گتیسربرگ بود و به همین سبب داچ کینه شدیدی نسبت به جنوبی‌ها به دل گرفت. بعد از مرگ پدر، داچ در سنین کودکی‌اش تبدیل به پسری سرکش و مستقل شد. او به سبب همین اخلاقش، اختلافات زیادی با خانواده‌اش پیدا کرد. سرانجام در سن 15 سالگی، داچ خانه‌ و خانواده‌اش را ترک کرد تا زندگی دلخواه خودش را تجربه کند. او برای سال‌های طولانی از خانواده‌اش بی‌ خبر ماند تا اینکه مادرش در سال 1881 از دنیا رفت. او این خبر را سال ها بعد از زبان عمویش شنید. اگر به شهر بلکواتر سفر کنید،‌ می‌توانید قبر Greta را مشاهده کنید.

آشنایی داچ ون در لیند و هوزئا متیوز​

اعتقاد و خواسته داچ وندرلیند برای ساختن دنیایی آزاد روز به روز به قوت می‌گرفت. این طرز تفکر باعث شد که او به انجام کارهای خلاف روی بیاورد تا بتواند نیازهایش را برآورده کند. در اواسط دهه 1870، داچ در مسیر یکی از سفرهایش به شهر شیکاگو با یک مرد هنرمند به نام هوزئا متیوز آشنا شد. آنها تصمیم گرفتند که شب را در یک کمپ مشترک سپری کنند و صبح روز بعد به سفرشان ادامه دهند. در این میان، هوزئا تلاش کرد تا از داچ دزدی کند و آن محل را ترک کند اما اتفاق جالبی رخ داد. هوزئا متوجه شد که داچ هم دقیقا به نیت دزدی و فرار از آنجا با او دوست شده بود.

تشکیل گنگ ون در لیند​

بعد از فهمیدن موضوع هدف مشترک دزدی، هر دوی آنها به هم خندیدند و صمیمیت زیادی میان آنها شکل گرفت. هوزئا متیوز و داچ وندرلیند تصمیم گرفتند که با هم در کارهای خلافشان همکاری کنند و بدین شکل گنگ وندر لیند با اولین اعضایش تشکیل شد. اولین عملیات دزدی مشترک آنها در Ohio اتفاق افتاد که با شکست رو به رو شد. آنها قصد سرقت از یک شرکت کشتیرانی را داشتند که توسط کلانتر شهر شناسایی و دستگیر شدند. آنها یک روز را در زندان سپری کردند و شب با نقشه‌ای نامعلوم موفق شدند از آنجا فرار کنند. ناگفته نماند در حین فرار، از کلانتر هم دزدی کردند.

آشنایی با آرتور مورگان​

چند ماه بعد از عملیات سرقت از شرکت کشتیرانی، داچ و هوزئا با یک پسر 14 ساله و یتیم آشنا شدند. نام آن پسر آرتور مورگان بود که استعدادهایش آنها را تحت تاثیر قرار داد. داچ وندرلیند و هوزئا متیوز، آرتور را تحت سرپرستی خودشان قرار دادند. آنها به آرتور مهارت‌هایی مثل خواندن، تیر اندازی و سوارکاری را آموزش دادند. آرتور با گذر زمان شیفته طرز فکر داچ شد و همیشه از او و اهدافش حمایت می‌کرد.

زندگی عاشقانه داچ​

بعد از گذشت مدت کوتاهی از پیوستن آرتور مورگان به گنگ، داچ با زنی به نام سوزان گریمشاو آشنا شد. سوزان و داچ به یکدیگر علاقه‌مند شدند و رابطه عاشقانه‌ای میان آنها شکل گرفت. البته این رابطه برای مدت زیادی طول نکشید و خیلی زود به اتمام رسید. بعد از سوزان گریمشا،‌ داچ عاشق دختر دیگری به نام آنابل شد که احساسات او را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.


شروع یک دشمنی خونین​

داچ وندرلیند چند سال بعد از آشنایی با آنابل، این فرصت را پیدا کرد تا با یک خلافکار بزرگ و معروف به نام کولم اودریسکول ملاقات کند. کولم اودریسکول از طرز تفکر داچ و اهداف او خوشش آمد و آن دو تصمیم گرفتند که با یکدیگر همکاری کنند و رابطه دوستانه‌ای میان آنها شکل گرفت. این رابطه دوستانه برای مدت کوتاهی ادامه پیدا کرد تا اینکه اختلافاتی میان آنها به وجود آمد. داچ از طرز برخورد کولم با افرادش خوشش نمی‌آمد و به او انتقاد می‌کرد. کولم اعتنایی به حرف‌های داچ نمی‌کرد و به راحتی اصول و ارزش‌های او را زیر پا می‌گذاشت.
اختلاف میان داچ ون در لیند و کولم اودریسکول روز به روز شدیدتر می‌شد. در نهایت داچ از شدت عصبانیت برادر کولم را کشت. کولم هم ساکت ننشست و برای انتقام،‌ آنابل را به قتل رساند. کشته شدن آنابل ضربه روحی سنگینی به داچ وارد کرد. در نتیجه این کشتارها، رابطه‌ای که در ابتدا دوستانه بود تبدیل به یک دشمنی خونین شد. از آن به بعد گنگ وندرلیند و گنگ اودریسکول‌ها برای سال‌های طولانی به جنگ و رقابت برای دزدیدن امتیازات یکدیگر پرداختند.

آشنایی با جان مارستون​


در سال 1885، داچ به طور اتفاقی گروهی از مردم را دید که قصد داشتند پسری 12 ساله را محاکمه کنند. آن پسر کوچک، جان مارستون نام داشت. جان مارستون یک پسر یتیم بود که از یتیم خانه فرار کرده بود. او برای زنده ماندن به کارهای خلاف روی آروده بود اما شانس با او یار نبود. جان در آخرین تلاشش برای سرقت از یک مغازه به ناچار یک نفر را کشته بود و ماموران قانون هم دستگیرش کرده بودند. داچ وندرلیند نمی‌توانست اجازه دهد که آن پسر بچه اعدام شود و در طی یک عملیات او را نجات داد. داچ و هوزئا، جان را هم مانند آرتور تحت سرپرستی خودشان قرار دادند و به او خواندن و نوشتن را یاد دادند. جان مارستون و آرتور مورگان همیشه به داچ وندرلیند وفادار بودند و داچ هم آنها را پسران خودش می‌نامید.

اولین عملیات سرقت بانک گنگ در غیاب جان مارستون صورت گرفت. داچ برای این ماموریت صلاح دانست که تنها خودش، هوزئا و آرتور جوان حضور داشته باشند. این عملیات موفقیت آمیز بود و آنها توانستند 5 هزار دلار بدست آورند. از آنجایی اعضای گنگ وندرلیند خلافکاران شرافتمندی بودند، تصمیم گرفتند که بخش زیادی از این پول را به افراد نیازمند ببخشند. با ادامه این روندها، داچ وندر لیند ذهنیتی مانند رابین هود به خود گرفت. او به همراه افراد وفادارش از اشخاص ثروتمند دزدی می‌کرد و به اشخاص نیازمند می‌بخشید. داچ تصمیم گرفت قهرمان مردم باشد و به مخالفت و دشمنی با دولت آمریکا و قانون‌های بیهوده آنها بپردازد.


پیوستن بیل ویلیامسون و هاویر اسکوئلا به گنگ داچ وندرلیند​

در سال 1893، داچ متوجه شد که یک مرد مست قصد دزدی از او را دارد. آن مرد بیل ویلیامسون نام داشت. داچ در زمان دزدی بیل ویلیامسون، مچ او را گرفت اما او را تحویل قانون نداد. داچ به بیل پیشنهاد داد تا توانایی‌هایش را در راه بهتری استفاده کند. بیل از این این موقعیت استقبال کرد و به گنگ وندرلیند پیوست. او از نظر هوشی، بهره بسیاری کمی داشت اما وفاداری‌اش نسبت به داچ مثال زدنی بود.

در سال 1895 داچ ون در لیند تصمیم گرفت که از یک مزرعه تعدادی مرغ را بدزدد. داچ در حین انجام این کار متوجه حضور یک مرد مکزیکی شد که او هم به قصد دزدی به مزرعه آمده بود. آن مرد مکزیکی هاویر اسکوئلا بود که در آن زمان از سرما می‌لرزید و شدیدا گرسنه بود. داچ به هاویر غذا داد و او را گرم کرد. هاویر هم از همان موقع به گنگ وندرلیند ملحق شد. هاویر می‌توانست به خوبی از فکرش استفاده کند. او توانایی زیادی در شکار، ماهی‌گیری و استفاده از اسلحه داشت که با کمک آن توانست اعتماد داچ را به خود جلب کند. هاویر هم مانند بیل وفاداری زیادی نسبت به داچ داشت.

شروع داستان رد دد ریدمپشن​


موفقیت‌ها و دستاوردهای گنگ وندرلیند روز به روز بیشتر شد. در نتیجه این موفقیت‌ها، آنها شهرت و محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا کردند و همچنین هر روز به تعداد اعضای آنها اضافه می‌شد. در یکی از روزهایی اعضای گنگ در آرامش کامل به بررسی اهداف و انجام کارهای خلافشان مشغول بودند، داچ با شخصی به نام مایکا بل آشنا شد. ذهنیت و افکار مایکا شباهت زیادی به عقاید داچ داشت و به همین دلیل داچ شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود. او مایکا را به اعضای گنگ اضافه کرد اما در ابتدا کسی ذهنیت مثبتی نسبت به او نداشت. یکی از افرادی که با حضور مایکا در گنگ مخالفت می‌کرد، آرتور مورگان بود.

سرقت از شهر بلکواتر​

در یکی از روزها، داچ از طریق مایکا اطلاعاتی درباره یک کشتی دریافت کرد. محموله این کشتی پول‌های خزانه بانک بلکواتر بود. داچ تصمیم گرفت که در طی یک ماموریت، تمام پول‌های این کشتی را بدزدد و به سپس به همراه گنگ به سمت ایالت آستین تگزاس فرار کند. این عملیات موفقیت آمیز نبود. آنها توانستند پول را بردارند اما راه فراری نداشتند. شهر بلک واتر در محاصره ارتشی از پینکرتون‌ها و جایزه بگیرها قرار گرفت. سیلی از گلوله‌ها به سمت افراد گنگ شلیک شد و تعدادی از آنها در همان‌ جا کشته شدند. در نهایت اعضای باقی مانده گنگ توانستند به سمت مناطق کوهستانی شمالی فرار کنند و برای مدتی در آنجا ساکن شوند. داچ در زمان فرار، تمام پول‌های گنگ را در جایی در شهر بلکواتر مخفی کرد اما دیگر هیچکس نمی‌توانست پایش در آن شهر بگذارد.

دشمنی داچ وندرلیند و کورنوال​


از آنجایی که همه پول‌ها در شهر بلکواتر مخفی شده بود، اعضای گنگ هیچ پول یا غذایی با خود نداشتند. آنها نیاز داشتند تا یک عملیات سرقت انجام دهند تا مقداری پول بدست بیاورند. در مناطق کوهستانی، گنگ وندرلیند به طور اتفاقی با گنگ اودریسکول‌ها رو به رو شد. داچ مخفیگاه اودریسکول‌ها را پیدا کرد و به همراه گنگ به آنجا حمله کرد. مایکا در آنجا یک نقشه دزدی از قطار را پیدا کرد که هدف اصلی اودریسکول‌ها از اسکان در مناطق کوهستانی در آن زمان، سرقت از همان قطار بود.
چند روز بعد،‌ داچ وندرلیند به همراه گنگ، عملیات سرقت از آن قطار را انجام دادند. این کار علیرغم مخالفت‌های هوزئا متیوز انجام شده بود. آن قطار متعلق به شخصی به نام آقای کورنوال بود. کورنوال یک شخص بسیار موفق و ثروتمند بود. بخش بسیار مهمی از اقتصاد آمریکا با کمک آقای کورنوال اداره می‌شد. کورنوال از دید مردم آمریکا، یک کارآفرین و خیّر بزرگ بود. اما در پشت این چهره خیّر، فرد ترسناکی قرار داشت. بعد از عملیات سرقت از قطار، کورنوال جایزه‌های بسیار بزرگی را برای سر اعضای گنگ وندرلیند از جمله داچ قرار داد. او جایزه بگیرهای حرفه‌ای زیادی را تربیت کرد و پینکرتون‌ها را از نظر مالی تقویت کرد تا افراد وندر لیند را دستگیر کنند. حالا به خاطر تصمیمات اشتباه متوالی داچ، گنگ در خطر بزرگی قرار داشت.
کم و بیش بیشترشو میدونستم ممنون
تو همین متن هم که گذاشتی نقش کاراکترهای مرد بولد هست:D اگه به جای این زنهای گروه چند تا شخصیت خفن دیگه بودن بهتر نمیشد انصافا؟ (البته داستانش عالیه ولی واقعیتو در نظر بگیر داره تو دنیای وسترن میگذره ۱۲۰ سال قبل) بعد من تا جایی که یادمه آخر رد دد۱ که رفتم سراغ داچ زنی تو کمپش ندیدم
 
آخرین ویرایش:
گویا قراره خانم noma dumezweni بازیگر نقش هرمیانی تو سریال هری پاتر باشه!! عکساش رو‌ اینجا نمیذارم شب کابوس نبینید خودتون سرچ کنید. (اگه ندیدینش)
من موندم خب سیاهپوست میذارن با فشار به نویسنده کتاب که بیاد به به و چه چه هم کنه لاقل یه سیاهپوست زیبا رو بذارن آخه این چیه استفاده ش اگه بخواد به عنوان کاراکتر سیاه چپونده شه فقط در نقش اسماگول تو ارباب حلقه هاست😑
البته ایشون تو تئاترها بازی کردن و برای نقش بچگی های هرماینی زیادی بزرگه.
Noma_Dumezweni.jpg
اما به احتمال زیاد یه سیاه پوست نقش هرماینی رو بازی خواهد کرد و سریال قراره حسابی روی این سوژه ها مانور بده.
وارنر هم به شدت تحت تأثیر این جریان ها قراره داره.
امروز اعلام کردن که امبرهرد در اکوامن ۲ حضور داره.
یعنی قشنگ استاندارد دوگانه، جانی دپ تنها بخاطر تهمتی که بهش زده بودن از دزدان دریایی کارائیب کنار گذاشته شد ولی هرد با اینکه گناهکار شناخته شده ولی نقش هاش سر جاشه.
سریالی هم که از روی هوریزان میخوان بسازن قطعاً شامل تمامی موارد خواهد شد.
 
دقیقا همینطوره.
بعضی ها به کل با این موضوع از ریشه مشکل دارن ولی میخوان خودشون رو مثلا منطقی نشون بدن. وقتی با علم هم عقیده باشه طرف، "دست به دامن علم میشن" تا گفته خودشون رو ثابت کنن، وقتی از اون طرف عقیده یه عده با علم یکی نباشه، طرف میگه "علم رو هم سیاست جهت دهی میکنه" پس همیشه درست نیست :D حقیقتا این مدل بحث کردن فایده نداره. چون طرف صرفا میخواد بگه چیزی که من فکر میکنم درسته.

1500 سال پیش هم یه شخصی اعتقاد داشت زن ها نصف مردها عقل دارن و نباید هیچوقت در امور سیاست و مدیریت دخالت کنن، یا به قول طرف زنها Defect (از بدو تولد با ایراد بدنیا اومدن) هستن.
قشنگ طرز فکر ها همون طرز فکره ولی منتها طرف چون تو 1000 سال پیش زندگی نمیکنه غلظتش در اون حد نیست. مثلا طرف اگه تو اون دوران زندگی میکرد حتما جز پیروان میشد. :D
البته از جامعه مرد سالار انتظار دیگه ای نمیشه داشت. همیشه اکثریت جامعه نسبت به اقلیت ها چون متفاوت بودن یه وحشتی داشته و اونارو "ناسالم/بیمار" میدونسته.
احتمالا UFO ها هم وجود دارن و ولی سیاستمدار ها بخاطر ترس مردم به صورت عمومی اعلام نکردن، تو این مدت هم سعی دارن زمان بخرن و دنبال راه چارن. lol

ما تو بازیها هزاربار به عنوان یه قاتل زنجیره ای/ آدمکش بازی کردیم، همین افراد چرا اعتراضی در این مورد ندارن و نمیگن "بازی کردن و بولد کردن همچین کرکتری باعث ناسالم شدن جامعه میشه" ولی یه کرکتر گی باعث معده درد گرفتن یه عده میشه. تاثیر منفی کدوم بر روی جامعه بیشتره!؟ حقا که این دنیا دنیای عجیبی هستش. :))
شما یه جوری صحبت میکنی انگار فقط توی ایران نسبت به این قضیه اعتراض دارن. انگار نه انگار توی یوزر اسکور چنین بازیهایی از کشورهای غربی هم تعداد زیادی اعتراض کردن. پس دیگه جامعه ی مرد سالار و ۱۵۰۰ سال پیش و اینا برا چیه؟ مگه فقط توی ایرانه این اعتراض؟ توی خود امریکا هم به جز توی تبلیغات رسانه ای، خیلی از اهل جامعشون با این قضایا کنار نیومده. توی سریال مدرن فمیلی هم وقتی اون دو نفر گی بودن، خانواده ی پسره (خواهرش و پدرش) گفتن که ما ارزو داشتیم اینطوری نشه پسرمون ولی دیگه چاره ای نیست.
بعد نکته ی بعدی اینه که من نمیدونم چرا پی بردن به این قضیه اینقد سخت شده که وقتی توی یه بازی شما نقش قاتل یا حشره رو داری، سازنده هدفش حمایت از قشر حشرات و قاتل ها نیست. قصد دادن شعار و عادی جلوه دادن حشرات و قاتل ها رو نداره. اما اینجا قضیه عادی جلوه دادن یه قضیه ای هست که بخوای و نخوای جزو نقص حساب میشه. طبیعت تمام موجودات زنده زاد و ولد با جفتشون هست. وقتی یکی همجنس گرا میشه، چنین قابلیتی رو نداره. پس این یعنی نقص! حالا هرکی میخواد تا صبح بیاد بگه که این موضوع نقص نیست.
هرکی داره نسبت به ابن موضوع اعتراض میکنه، منظورش اینه که چرا باید تبلیغ و شعار یک گرایش باید تا این حد توی بازیهای امروزی نشون داده بشه. این قضیه نه مربوط به ایرانه و نه پاکستان! توی خود غرب هم کلی اعتراض هست نسبت به این موضوع .
 
آخرین ویرایش:
بعد من تا جایی که یادمه آخر رد دد۱ که رفتم سراغ داچ زنی تو کمپش ندیدم
گگگگگ
اون دیگه گنگ نبود یه فرقه جانی درست کرده بود باهاش مردم عادی رو میکشتن.
حالا تو داستان رددد۲ میفهمی چه بر سر داچ‌میاد که یه همچین جنونی میرسه
 
اون دیگه گنگ نبود یه فرقه جانی درست کرده بود باهاش مردم عادی رو میکشتن.
حالا تو داستان رددد۲ میفهمی چه بر سر داچ‌میاد که یه همچین جنونی میرسه
اینم حرفیه
ولی ما یکی غیر ابگیل شخصیت زن محسوسی تو رد دد ۱ ندیدیم یکی تو GTA V اون دختر آبنبات خور که عکسش تو لودینگ میومد نیافتیم:D البته اگه الان بازی عرضه میشد احتمالا نقش پرباری مثل زید فرانکلین داشت (چه بهتر از پارتنر شدن سیاه و سفید) همونطور که تو رد دد۲ باید زید جوونیای داچ رو ببینیم:D
 
  • Like
Reactions: Taha75

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or