خب اخیراً سه گانه The Longest Journey رو بازی کردم. در ادامه نظرم رو در مورد هر نسخه مینویسم.
The Longest Journey
توی سال 1999 یک شرکت بازیسازی کوچک نروژی به نام Funcom بازی ای رو منتشر کرد که هنوزم که هنوزه، بعد از گذشت 21 سال، نه تنها ازش به عنوان یکی از برترین بازیهای ماجرایی یاد میشه، بلکه به عنوان یکی از برترین داستانها در مدیوم بازیهای ویدیویی مطرحه و باعث مطرح شدن نام سازندش، Ragnar Tørnquist، به عنوان یکی از برترین نویسندگان این مدیوم شد. این بازی The Longest Journey نام داره.
داستان بازی ساده و تا حدودی کلیشه اییه. در زمین قبلاً علم و جادو هر دو با هم وجود داشته و انسانها میتونستن از هر دو بهره ببرن ولی بعد از مدتی انسانها از این موقعیت سوءاستفاده میکنن و باعث میشن تعادل به خطر بیفته و جهان در خطر نابودی قرار بگیره. برای جلوگیری از چنین اتفاقی، در پی پروسه ای، علم و جادو از هم جدا میشن و زمین به دو جهان تقسیم میشه: جهان علم، Stark، و جهان جادو، Arcadia. حالا پس از قرنها عده ای میخوان جهان رو به حالت به قول خودشون شکوهمند سابق برگردونن و دو جهان رو یکی کنن و در نتیجه تعادل رو در معرض خطر قرار بدن و خب از قضای روزگار قهرمان قصه ما، April Ryan، پیشخدمت کافه و هنرجو نقاشی، باید جلوی این اتفاق رو بگیره و دو جهان رو نجات بده.
همون طور که دیدید داستان بازی ساده و کلیشه ایه ولی خب همون طور که معروفه شیطان تو جزئیاته و خب اینجا هم به جزئیات خوب توجه شده؛ کارکترهای به یاد موندنی ، Lore خوب، شخصیت پردازی فوقالعاده برای شخصیت اصلی و دیالوگهای عالی.
ایراد؟ خب این بازی از نظر گیمپلی یک بازی ماجرایی اشاره و کلیک استاندارد اواخر دهه نوده و مثل اکثر بازیهای این ژانری اون دوران، تعدادی از پازلها غیرخلاقانه و غیرمنطقین و اگه بخواین بازی رو توی حدود 15 ساعت تموم کنید و الکی تو بازی سرگردون نچرخید و هر ترکیب بیربطی رو امتحان کنید، مجبورید چند باری به راهنماهای اینترنتی سر بزنید.
خب از نظر گرافیک، محیط ها دوبعدین ولی کارکترها سه بعدین؛ به همین علت محیط ها هنوز هم خوب و یا حداقل قابل قبولن ولی گذر زمان با کارکترها خوب تا نکرده و توی ذوق میزنن، ولی به هر حال اون رو هم میشه در مقابل سایر نقاط قوت بازی نادیده گرفت و تحمل کرد. صداگذاری کارکترها هم در سطح خوبی قرار داره.
بهعنوان حکم کلی، بازی واقعاً سزاوار همه تعریفهایی که ازش میشه هست و بعد از 21 سال از زمان عرضش هنوز باارزش و لذت بخشه.
Dreamfall: The Longest Journey
بازی بعدی سری، Dreamfall: The Longest Journey، در سال 2006 عرضه شد و خب از خیلی از جهات با The Longest Journey متفاوت بود. اول این که دیگه یک بازی ماجرایی اشاره و کلیک نبود و به یک بازی ماجرایی (یا ماجرایی-اکشن) تغییر پیدا کرده بود. دوم این که کارکتر اصلیش دیگه April Ryan نبود و اکثر داستان از دید یک کارکتر جدید به نام Zoë Castillo روایت میشد، هرچند که هنوز هم بخشهایی از بازی از دید April و بخشیهایی هم از دید یک کارکتر جدید به نام Kian Alvane روایت میشد. و سوم این که داستان از اون حالت نسبتاً نوجوانپسندانه قسمت اول فاصله گرفته بود و خیلی جدی تر شده بود.
داستان بازی به وقایع ده سال بعد از پایان نسخه اول میپردازه. در Stark توطئه ای در جریانه که تعادل و دو جهان رو ممکنه در خطر بندازه و قهرمان قصه، Zoë Castillo، هم ناخواسته به دل این توطئه کشیده میشه و در Arcadia، امپراطوری Azadi که بعد از وقایع قسمت اول و حمله سپاهیان Tyren به سرزمینهای شمالی به کمک سرزمین های شمالی اومده و بعد از آزادسازی سرزمینهای شمالی، اون رو اشغال کرده و در پی پاکسازی جادو و موجودات جادوییه. April Ryan، قهرمان نسخه قبل، رهبر یکی از گروههای مقاومته و از اون طرف Kian Alvane یک راهب عالی رتبه توی امپراطوری Azadiـه که بهش ماموریت داده شده که رهبر گروه مقاومت رو به قتل برسونه. در ادامه، داستان هر سه کارکتر به هم پیوند میخوره و مرتبط میشه و یک نوع داستانگویی نسبتاً متفاوت توی مدیوم ویدیوگیم- روایت داستان توسط چندین کارکتر Point of View متفاوت، که قبلاً با این که نمونش رو توی بعضی آثار Quantic Dream و Telltale Games دیده بودم، احتمالاً به دلیل این که داستان در Dreamfall نسبت به اون بازیها قویتره و Ragnar Tørnquist نسبت به نویسنده اون بازیها نویسنده بهتریه- به وجود میاره که به نظرم یک رویکرد متفاوت و جدید اومد و دوست دارم بیشتر چنین رویکردی رو در بازیهای ویدیویی ببینم.
خب همونطور که گفتم داستان بازی به مراتب جدی تر شده و از اون حالت نوجوانپسندانه قسمت اول فاصله گرفته و با مفاهیمی مثل اشغال یک سرزمین توسط یک سرزمین دیگه و همچنین تبعیض و مورد پیگرد قرار گرفتن اقلیتها میپردازه. تم اصلی این بازی، باوره. این که چطور اگر باورت رو به خودت، به جهان، به همه چیز از دست بدی، در باتلاق یاس و نابودی گرفتار میشی. این که باور کورکورانه باعث چطور مشکلاتی میشه. و این که چطور میشه بعد از از دست دادن باور و گرفتار یاس و ناامیدی شدن، دوباره اونو به دست اورد. هر سه کارکتر با این مسئله درگیرن. Zoë که بعد از ترک دانشگاه و بهم زدن با دوست پسرش کاملاً دچار ناامیدی و افسردگی شده و باورش رو به همه چیز از دست داده. April که نتونسته با وقایع پایانی نسخه اول به خوبی کنار بیاد و باورشو به کلی به خودش از دست داده. و Kian که باور محض و کورکورانش در طول بازی در معرض ترک برداشتن قرار میگیره.
با جدی تر شدن بازی، از طنز بازی کم شده و دیگه چندان با دیالوگهای طنز و سارکاستیک نسخه قبل سر و کار نداریم ولی خب این به معنای افت دیالوگها نیست و هنوز هم دیالوگها در سطح خوبی قرار دارن، صرفاً رویکرد داستانگویی در این نسخه با نسخه قبل متفاوته. Zoë که کارکتر اصلیه و اکثر بازی رو با اون همراهیم، شخصیت پردازی فوق العاده ای داره. April که از نسخه قبل میشناسیمش، هر چند که در این نسخه چندان باهاش همراه نیستیم، اما هنوز هم شخصیت پردازیش در سطح خوبی قرار داره. Kian نسبت به دو کارکتر دیگه، کمتر پرداخت شده ولی این مورد هم قابل چشم پوشیه. کارکترهای دیگه هم در سطح خوبی قرار دارن و خیلیهاشون به یادموندنی هستن. داستان هم علاوه بر بزرگسالانه تر شدن نسبت به نسخه قبل، نسبت به نسخه قبل احساسیتر هم شده. البته نباید ناگفته بمونه که داستان با Cliffhanger تموم میشه و برای تجربه کردن داستان کامل Dreamfall باید نسخه بعدیش رو هم تجربه کنید.
ایراد؟ بازی سه بعدی شده و مثل خیلی از بازیهای سوم شخص اولیه با مکانیزمهای شلخته مواجهیم. دوربین و کنترل بازی هم ممکنه در ابتدا برای مخاطب راحت نباشه و زمانی طول بکشه تا قلقش دست مخاطب بیاد. عده ای از منتقدها هم همونطور که الان از بازیهای Quantic Dream و Telltale Games انتقاد میکنن، از بازی انتقاد کردن که بازی گیم پلی نداره و فیلم تعاملیه و پازلاش سادست و از این حرفا. ولی خب از نظر من، تو خیلی از بازیها خیلی از پازلها، خیلی از دشمنا، خیلی از مکانیزمهای گیمپلی وجود دارن که فقط وجود داشته باشن و هیچ ربطی به داستان بازی ندارن و خب وقتی یک بازی داستان رو به عنوان مهمترین بخش خودش انتخاب میکنه، یعنی وقته که یک بازی قراره کاملاً داستان محور باشه، بهتره همه چیزش در خدمت داستان باشه و اگه پازلی، مکانیزمی، هر چیزی که فقط قراره وجود داشته باشه که وجود داشته باشه، بازی بهتره از اون خودداری کنه.
صداگذاری کارکترها خوبه و گرافیکم با توجه به این که مربوط به یک بازی مال 14 سال پیشه، قابل قبوله. مدت زمان بازی هم حدوداً 10 ساعته. به عنوان حکم کلی، این بازی واقعاً بازی خوبیه و به طرفدارهای بازیهای داستان محور توصیه میکنم حتماً تجربش کنن.
Dreamfall Chapters
عنوان بعدی سری، Dreamfall Chapters بود که به عنوان دنباله مستقیم Dreamfall: The Longest Journey در 5 قسمت بین سالهای 2014 و 2016 عرضه شد.
خب از نظر داستانی این نسخه دنباله مستقیم نسخه قبله و در مورد داستان نسخه قبل به اندازه کافی نوشتم، در این نسخه هم داستان و تمام مسائل مربوط به داستان مثل نسخه قبل خوبه و البته پایان بندی خوبی هم برای سه گانه ارائه میشه. مثل خیلی از بازیهای داستان محور این روزها، Choice and Consequence به بازی اضافه شده که نسبتاً هم خوب از آب در اومده. صداگذاری و گرافیک هم مثل قبل خوبه. اما این نسخه یک ایرادی داره که باعث میشه نسبت به دو نسخه قبل کمتر اونو دوست داشته باشم.
اون ایراد؟ بازی یک حالت سندباکس گونه به خودش گرفته و به عنوان یک بازی ماجرایی نسبتاً محیط های بزرگی داره و باعث میشه مخاطب وقت زیادی رو در رفت و آمدهای مکرر از این گوشه شهر به اون گوشه شهر بگذرونه و مسئله وقتی بدتر میشه که در بازی مینی مپ وجود نداره و این به خصوص در چپتر اول برای مخاطب اذیت کننده است. مورد دیگه اینه که پازلهای بازی با این که اکثراً ساده ان و کاملاً مشخصه که برای حل هر پازل به چه آیتمی نیاز دارید ولی پیدا کردن اون آیتم توی محیط سندباکس و نسبتاً بزرگ این بازی، یادآور پیکسلهانت در بازیهای ماجرایی قدیمیتره. در کل این مسائل باعث میشه مدت زمان این نسخه از نسخه های قبل بیشتر باشه و تقریباً حدود 25 ساعت بشه، اما همه ی این 25 ساعت خوب و مفید نیست و بخش های خسته کننده هم داره.
به عنوان حکم کلی در مورد این نسخه، این نسخه با این که به نظرم از نسخه های قبلی ضعیفتره ولی بازهم بازی خوبیه و در صورت بازی کردن دو نسخه قبلی، برای این که بتونید داستان سه گانه رو به طور کامل تجربه کنید، باید این نسخه رو هم تجربه کنید.