اگه خواستید پستی رو نقل قول کنید به جای جواب دادن توی این تاپیک پست رو ببرید داخل تاپیک Movie Center و بزارید پست های اینجا به صورت یک پارچه باقی بمونه. برای این کار گزینه "+ نقل قول" رو پایین سمت چپ پست مورد نظرتون بزنید تا پست انتخاب بشه بعد داخل تاپیک Movie Center از ادیتور گزینه
رو بزنید و پست مورد نظرتون رو اونجا نقل قول کنید.
لطفاً اسم فیلم رو حتماً بنویسید عکس به صورت خالی کافی نیست
عکسها رو حتماً به صورت Thumbnail/کم حجم قرار بدید.
دوستان لطف کنن به جای شیوه های من درآوردی برای امتیاز دادن ، 10 رو حداکثر قرار بدن و نسبت به اون امتیاز بدن.
نوشته هایی که ممکنه بخش خاصی از داستان فیلم رو لو بده، داخل تگ اسپویلر باید گذاشته بشه، در غیر اینصورت برخورد می شه
از پست کردن هر گونه مطلبی که به مبحث این تاپیک مربوط نمیشه خودداری کنید
بگذارید اول از زبان خود ددپول به شرح جدیدترین فیلمش بپردازیم.
«درود به تماشاچیان محترم، به یک فیلم دیگه در مورد من خوش آمدید. وقتی لوگوی مارول رو دیدید ضربان قلبتون رفت بالا نه؟ و وقتی این فیلم در مورد برترین و بامزهترین قهرمانش، ددپول باشه چی؟ قراره یکی از جدیترین قهرمانهای مارول رو به دنیای خودم بکشونم، و هر بلایی دلم میخواد سرش بیارم... میدونم که ولورین رو دوست دارید، اما اونایی که این همه مدت منتظر این فیلم بودید، بیشتر دلتون با من هست دیگه نه؟ خب همه میدونید ولورین که مردنی نیست، من هم که هر چه قدر تلاش میکنم بمیرم نمیشه، پس برای این فیلم قصه از کجا جور کنیم؟ چی پیدا کنیم؟ آخه قصهی من، من ددپول ساده، گنجایش ورود ولورین و دار و دستهاش رو داره؟ من یه آدم سادهام و فیلمهام شرورهای درپیتی داره، برای همین اون قدر در خلال قصه وقت دارم که به بار احساسی و طنز و شوخیهای جنسی که دوست دارم برسم. اما با ورود ولورین قصه از کجا جور کنم؟
البته باید افتخار بزرگی برای ولورین باشه تا به دنیای من میاد... آخه کسی که وارد دنیای من نشه، واقعا اون جنبهی جدی زندگی خستهاش نمیکنه؟ بذار ولورین یک بار بیاد تو دنیای من، بهش به قول رفیق شفیقم تو دنیای دیسی نشون بدم، why so serious؟ اه، باز جهان گوگولیم رو دارک کردم با دیالوگهای دیسی، اما بیاید رو راست باشیم، جهان خود من کم تاریک هست؟ اینهایی که فکر میکنند اتمسفر فیلمهاشون تاریک هست یه چیزی رو نمیدونند، اون هم یک قدم فراتر از تاریکی ، که بعد از اون تمام تپههای سنگین دارک و جدی بودن، در اقیانوس طنز و کمدی غرق میشه... مگه ما موجوداتی نیستیم که «خلق» میکنیم؟ مگه همین فیلمی که الان دارید میبینید، محصول خلق ما آدمها نیست، پس چرا روی پایههای تراژدیهامون، یک ساختمان کمدی خلق نکنیم؟ و فیلم من همش همینه، همیشه دوست داشتم به فیلمهام فرای سرگرمی نگاه بشه، برای همین تو فیلم ددپول و ولورین، میخوام واقعا نقش کسی رو داشته باشم که مهم باشه... اما آیا اوردن ولورین تو جهان من جواب داد؟ هم آره هم نه... چون من تو این فیلم قصه کم دارم. من رو عین فیلمهای قبلیم نذاشتن یک داستان فروتنانه درست درمون و عاشقانه داشته باشم، عوضش یه عالمه قهرمان و شرور ریختن تو فیلمم.. حالا من قصه برای اینها از کجا جور کنم تا تو جهانم اضافه جلوه نکنن؟»
چیزی که من در مورد فیلمهای ددپول دوست دارم، این است که هیچوقت هیچ ایدهای در دنیا را جدی نمیگیرد، و البته این به معنی جدی نگرفتن خود نیست، بلکه فیلم در جدی کردن خود نسبت به ترول تمام عقاید و نگرشها کوتاهی نمیکند. جادوی ددپول در این است که شاید دو نفر با عقاید متضاد هم، در داخل سالن نمایش ددپول نشسته باشند، ددپول که قطعاً عقیده هر دوی آنها را به سخره میگیرد، ولی جالب این جاست که هر دو تماشاچی به خنده میافتند... به این دلیل که ددپول قسمتی از وجود انسان را لمس کرده و مورد خطاب قرار میدهد که به ورای عقاید میرود، به چیزی مشترک در مورد انسانها که ورای عقاید ذهنی است، البته اگر از تیکههای او که ارجاع به فرهنگهای عامه دارند صرفنظر کنیم!
در واقع نسبت به نگاه سینماییای که من دارم، رویکرد فیلمهای ددپول را بسیار میپسندم. ددپول با تیکهانداختن، ترول کردن و تمسخر ایدهها و عقاید مختلف، ابتدا باعث میشود که مرزهای بین اشخاص که آنها را از هم جدا میکند، شکسته شود، چون همین عقاید هستند که اکثراً باعث حس جدایی و تمایز فردی از فرد دیگر میشوند. بعد از این که ددپول عقاید و مرزها را در هم میشکند، به قسمتی از وجود انسان دسترسی پیدا میکند که دیگر بین همه مشترک است، سپس با نمایش و ارسال محتوا و روایت خود به آن قسمت از وجود انسانی، آنها را همزمان به خنده میاندازد، سبک میکند و احساسات را در آنها برمیانگیزد، و همهی اینها با استفاده از بالاترین بودجهها و جلوههای ویژه هالیوودی رخ میدهد. نه فقط این فیلم، بلکه فرنچایز ددپول به علت چنین ذات وجودیش، شایستهی ستایش است.
یکی از هنرماندانهترین جنبههای فیلم ددپول، دانستن حد شوخیهایش است. با این که برخی از شوخیهای ددپول تا مرز انزجارکنندگی و حالبههمزنی پیش میروند، اما هیچوقت آن مرز را رد نمیکند تا تماشاچی واقعاً از صحنهای زده شود، یا اگر با سلاح تیز طنز خود به عقاید مختلف حمله میبرد، کاملاً آن مرز را میشناسد تا شوخی، رو به ترور شخصی یا توهین فردی نرود، و اتفاقاً همان شخصی که مورد خطاب قرار داده را به خنده بیاندازد. ددپول انقدر در این کار هنرمند است که اگر دلش بخواهد، یک ایدهی فرهنگی را برمیدارد، آن را به زمین میکوبد، مشت و لگد به سر و صورتش میزند، و در تمام این مدت تماشاچی که خود آن ایده را دارد، میخندد! این خنده نشان میدهد ددپول جایی را کشف کرده که فراتر از عقیدههاست.
هیچ فاصلهای، به غیر پرده سینما بین المانهای فیلم ددپول با تماشاچی وجود ندارد، نه فقط دیالوگهای ددپول، بلکه کل سینماتوگرافی و حتی صحنههای اکشن، به گونهای است که انگار کاملاًَ مستقیم با مخاطب صحبت میکند. بعضی موقع ددپول رو به دوربین با دیالوگ یا پرسش، تماشاچی را مخاطب قرار میدهد، گاهی اوقات با ارجاعات فرهنگی مستقیم با او صحبت میکند و گاهی اوقات هم با ارجاع به آثار پیشین سینما او را درگیر میکند. وقتی که ددپول تماشاچی را مخاطب قرار میدهد، باید از زبانی استفاده کند که برای زن و مرد و پیر و جوان و دکتر و روانشناس و کارگر یکی باشد.. و ددپول آن نقطهی مشترک انسانیت بین آنها را خوب پیدا میکند. پس ددپول شاید حرفهای قلبمه سلمبه و معناگرا نزند، اما روایتش پر از لحظاتی است که یک تجربهی زیستهی انسانی را فرا از نقشهای اجتماعی لمس میکند.
ساختار فیلم ددپول و ولورین، شبیه به ساختار فیلمهای پیشین مجموعه است. به نظر من این ساختار و نحوهی روایت و در هم تنیدگی اکشن و شوخیها و صحنههای عاطفی، در اندازهای است که اگر محتوای جدید و عمیقی در دسترس باشد، بتواند در این ساختار فیلمهای بیشتری هم از جهان ددپول ساخت و همهی آنها هم لذت بخش باشد و حس تکراری بودن ندهد. پس در این فیلم هم شما اکشنهای ناب هنرمندانه، دیالوگهای طنز به جا و مناسب که تقریبا هر چیزی که فکرش را بکنید را زیر سوال میبرد، شوخیهای جنسی بکر ددپول که هیچوقت زننده نمیشود را پیدا میکنید. در این فیلم خود مارول و دیزنی و حتی هیو جکمن ترول میشود، چه برسد به دغدغههای نسل Z!
اما فیلم ددپول و و ولورین، یک چیزی نسبت به دو فیلم قبلی مجموعه کم دارد، و آن هم قصه است. میزان قصهی فیلم ددپول و ولورین کم است و به خاطر کمبود قصه، ضربآهنگ فوقالعادهی دو فیلم قبلی را از دست میدهد. در دو فیلم قبلی به علت غنای محتوا و عمق و کشش مناسب قصه، ما در هر سکانس تلفیق اکشن و کمدی و دیالوگها و بار عاطفی را یکجا داشتیم، به طوری که هر کدام از آنها در بستر جاری داستانی رخ میداد و هر یک باعث پیشبرد قصه تا مرحلهی نهایی میشد.
اما از آنجا که در فیلم ددپول و ولورین قصه کم است، دیگر آن بستر وجود ندارد که هر سکانس بتواند تلفیقی لذتبخش و تمایزناپذیر از اکشن و کمدی و عاطفی باشد. به خاطر همین پس از اوایل داستان، فیلم ریتم خود را از دست میدهد و در سکانسها دیگر قصهای وجود ندارد. دیگر شما همزمان اکشن و کمدی و شوخیها و دیالوگها و بار احساسی را در یک سکانس به شکلی هنرمندانه دریافت نمیکنید، بلکه در فیلم ددپول و ولورین، هر سکانسی مخصوص به یکی از این المانها شده است. از آنجا که قصهی کافی برای ساخت یک تنش بین ولورین و ددپول نداریم، صحنهی مبارزهی اکشن این دو تا، صرفاً من باب همان اکشن ماجرا گرفته شده و المان دیگری در آن مخلوط نشده است، برخی سکانسها فقط به رد و بدل دیالوگها خلاصه شده که چنین سکانسهایی برای فیلمی همچون ددپول تو ذوق میزند.
و همهی اینها به علت کمبود قصه است، وگرنه از نظر کارگردانی، تهیهکنندگی و فیلمبرداری و جلوههای ویژه، این فیلم هم شاهکاری همچون دو فیلم پیشین است. ددپول سعی کرده با همان شوخیهای منحصر به فرد خود، نبود قصه را جبران کند و در این کار تا حدی هم موفق است، اما به هر حال هیچوقت دیاوگهای طنزی که در پایههای داستانی فرو نرفته باشند، نمیتوانند تاثیر خود را بگذارند. در آن سمت ماجرا، حمل بار عاطفی قصه بر عهدهی وبورین است که خیلی خوب از پس آن بر میآید.
ولورین همیشه ولورین است. یعنی هیو جکمن همیشه ولورین است اپر حتی به قول ددپول نود ساله شود. شما مهم نیست به کدام یک از فیلم دنیای X-Men اشاره کنید، حتی در ضعیفترین آن هم، جکمن بینقصترین ایفای نقش مکن را داشته و این فیلم هم از این قاعده مستثنی نیست، انگار طوری این شخصیت برای او عزیز است که حتی کیفیت کلی دیگر عوامل فیلم هم نمیتواند تاثیری در نمایش او از ولورین داشته باشد، ولورین برای او ورای یک شخصیت داستانی و در واقع یک میراث است. تمام دغدغها بر سر این بود که با ورود لوگان به جهان خطرناک ددپول از نظر شوخی و ترول، مبادا به میراث او خدشهای وارد شود، که باید بگویم نه تنها چنین اتفاقی نیوفتاد، بلکه به میراث او اضافه هم شد. در یکی از دیالوگهای سنگین و احساسی ولورین به ددپول، نهایت کارشدگی یک شخصیت در طول تاریخ سینما و هنرمندی بینقص جکمن را میبینیم، حتی اگر قصه کوچکتر از عمق به تصویر کشیدن او از ولورین باشد.
در واقع ددپول قرار نبود پذیرای چنین شخصیتهایی در جهانش باشد و فیلمش تاب آورد. اگر فقط ولورین بود، به نظرم کیفیت فیلم چیزی در حد دو نسخهی اول در میآمد، اما در اینجا به علت داستانهای خریداری شدن فاکس توسط دیزنی و خداخافظی نوستالژِیوار یا دادن پایانبندی به سرنوشت برخی شخصیتها، ددپول مجبور شد در دنیایش چندین شخصیت دیگر هم به اجبار جا دهد که بستر داستانی مناسب برای حضور نداشتند. برای همین ورود و خروج آنها سوا از بحث نوستالژِی، تأثیری دیگری ندارد و متاسفانه به ضرر کلی فیلم تمام میشود. صحنههای اکشن مربوط به این شخصیتها، به غیر از استاد استادها بلید، به اندازهی کیفیت مبارزات خود ددپول و ولورین کار شده نیست.
وقتی قصه برای اکشن نداریم، و این که دو شخصیت شما نامیرا هستند، سختترین کار دنیاست تا از این مبارزه، یک نمایشی هیجانانگیز برای مخاطب در بیاورید، چون نه قصهای برای رویارویی آنها شکل گرفته، نه مبارزهی آنها برندهای خواهد داشت، تنها چیزی که میماند تکیه کامل بر هنر خلق صحنههای اکشن بدیع و حیرتآور است. و باید بگویم که ددپول و ولورین یکی از خلاقانهترین، باکیفیتترین و هنرمندانهترین صحنههای اکشن فیلمهای ابرقهرمانی را خلق میکند، به طوری که هیچوقت از خاطر شما نخواهد رفت. یکی از صحنههای اکشن به یادماندنی فیلم، بوی بازیهای Beat 'em up نوستالژی دوران دستگاههای آرکید و Sega Genesis را میدهد. جالب است بدانید که در اوایل دههی نود میلادی یک بازی در سبک Beat 'em up از شخصیتهای X-Men ساخته شد که جزو عناوین عالی این ژآنر به شمار میرود.
وجود شخصیتهای متعدد، باعث شد که یکی از بهترین المانهای فیلمهای ددپول، مخصوصاً ددپول اولی را از دست دهیم، یعنی ددپول عاشق را. البته که ددپول در این فیلم هم عاشقپیشه است و اصلاً نمیشود که ددپول همهی زندگیاش را فدای عشق نکند، تا آن حد اگر دست خودش باشد راضی است که تماشاچی دو ساعت به جای دیدن قصههای ابرقهرمانی، تصاویر او و ونسا را ببیند! اما در این فیلم، آن کشش و داستان عاشقانه وجود ندارد چون با این حجم شخصیتها وقتی نبود که به آن، با عمق مناسب پرداخته شود. شخصیتهای منفی داستان هم چشمگیر و به یاد ماندنی نیستند که البته برای این قضیه، ددپول در گوشم میگوید تو کدوم فیلمهام شرور خفن داشتم حالا تو این انتظار داشتی؟
به هر حال به قول ددپول، اون میخواست که این بار really matter ... یعنی میخواست که مهم باشد، تأثیرگذار باشد، که به نظرم قرار نبود که در فیلم سوم دنبال چنین چیزی باشد، چون در دو فیلم قبلی نشان داد که تأثیرگذار است، چه از نظر سینمایی، چه از نظر محتوا و بار انسانی. اما در این فیلم قرار بود این جمله، که نمایندهی روایت و پیشبرندهی داستان فیلم باشد، آن طور که باید جا نیوفتاده است. ولورین از این منظر کارش راحتتر است. ولورین آمد که خودی نشان بدهد و برود و در این کار موفق بود، اما برای شخصیت ددپول، این فیلم قدمی رو به جلو به شمار نمیرفت.
یه موزیکال معمولی با حضور آستر و هپبورن. واقعا چیز خاطرانگیزی نداشت و در عین حال، یه جورایی دنبال کردنش سرگرم کننده بود. نمیدونم شاید بخاطر استایلهای متنوع و لباس های بخصوص هپبورن و یا شیرین کاری های همیشگی فرد بود یا شاید هم من زیادی بیکار بودم؛ بهرحال تا آخر فیلم بدون کسل شدن دیدم. صحنه های ورود بازیگرها به پاریس و قطعات موزیکالش مثل یه جور تبلیغ استانی شهرستانی برای منطقه میموند و یکم از حس فیلم دور بود. اون تیکه برای من نچسب بود.
و شاید همین تنوع لوکیشن جز نکات خوب فیلم بود که نسبت به بقیه کارهای موزیکال قدم فراتر گذاشته بود و از لحاظ لوکیشن به جای دیگه ای رفتیم. جدا از اون، نه دیالوگ خاطرانگیز و نه آهنگ های به یاد ماندنی توی فیلم داشتیم. وقتی به عقب برگردم با خودم میگم آره Funny face فقط یه موزیکال بود که من یه زمان دیدم. البته احتمالش هست هم که خیلی زود یادم بره این فیلم چی بوده.
بهرحال ... کاش موزیکال بعدی که می بینم بهتر باشند.
5.5/10
اشاره کنم به این صحنه رقص فرد و آدری که خوب در اومده بود و دلنشین بود :
داستان مردی که با مشکلاتی توی خانواده مواجه شده و با دخترش و رفتار اون سر و کله میزنه و اتفاقی پاش به نمایش تئاتری باز میشه و ...
فیلم ساده ولی دلپذیری بود. به نظر میرسید فیلم و عواملش میدونن چی میخوان، میدونن چی هستن و به هدف خودشون رسیده بودند. به راحتی میشه فیلم رو دنبال کرد و از فضای حاکم بر اون لذت برد. بازی ها شگفت انگیز نبودن و من از انتخاب بازیگر بعضی شخصیت ها بدم اومد و همش با خودم میگفتم «واقعا چرا چنین شخصی رو برای این نقش انتخاب کردید» ولی بعد به نظرم می رسید که مثلاً عمدا یه زن آسیایی قد کوتاه مسن که بازی خوبی نداره رو برای چنین نقشی در نظر گرفتن که من چنین حرفی رو بزنم و بنالم. و می خواستن سخت روی «عادی بودن فضا» «داشتن انسان های روزمره» تاکید کنن که به نظر من ضروری نبود و میشد بهتر انتخاب بازیگر رو انجام داد.
روی هم رفته از دیدن این فیلم لذت بردم.
6/10
----------------
Nelly & Monsieur Arnaud - 1995
در راستای بیشتر فیلم دیدن از امانوئل برت این فیلم دوست داشتنی بود و از دیدنش لذت بردم؛ داستان آشنایی یه مرد نسبتاً مسن و دختری جوون که برای یه سری کارهای نوشتاری قبول می کنه که به اون شخص کمک کنه و ارتباطی که بین این دو شکل می گیره و زندگی هر کدوم و روایتی که ما رو به سمت جلو می بره.
بیشتر از همه دو چیز رو دوست داشتم؛ یکی فضای حاکم ملو و دلچسب لوکیشن ها و محیط فرانسوی فیلم که نکته قشنگی بود و نکته دوم هم اینکه فیلم زیاد طبق پیش بینی من پیش نرفت و یه مقدار نسبت به این موضوع احساس خوشایندی پیدا کردم. در کنارش دیدن امانوئل برت دوباره توی دوران جوونی لذت بخش بود. (گرچه به نظر می رسه از همینجا تزریقات نادرست خودش رو شروع کرده و کمی به چشم می خورد.) میشل سرالت، بازیگر مقابلش رو نمی شناسم ولی توی این فیلم بدک نبود و ازش حضورش راضی بودم.
The Pledge(2001): اثر شان پن با هنرنمایی استاد. فیلم در مورد یک پلیس هست که در روز آخر بازنشستگیش با یک پرونده قتل روبرو میشه و به خانواده مقتول قول میده که پرونده رو حل کنه! فیلم خوب شروع میشه استاد نیکلسون هم مثل همیشه فوق العاده اما از اواسط فیلم از ریتم میفته. اما دیدن فیلم به خاطر بازی فوق العاده استاد واجبه 6/10
The Florida Proect (2017) : اثر شان بیکر کارگردان Red Rocket و Tangerine و بازی استاد ویلم دفو. داستان فیلم در خصوص چنتا کودک هست که توی یه کمپ کنار شهر به همراه مادرشون زندگی می کنن و دچار چالش هایی هستند. با دیدن این فیلم به کرکترهای کودک فیلم به خاطر زندگی بی دغدغه و آزادانشون حسادت می کنید و با والدینشون به خاطر مشکلات زندگی همذات پنداری.. 7/10
شروع فیلم شبیه به پایاننامههای رشته کارگردانی است؛ به خصوص وقتی که کاملاً شعار میدهد «این فیلم با دوربین 35 میلیمتری گرفته شده است»؛ شاید میخواهد یک طعنهای به «تارانتینو» بزند که فقط جنابعالی نیستی که از فرمت فیلمبرداری فوقالذکر استفاده میکنی! طعنهپراکنی مولف همچنان به بدنه کارهای تارانتینو در فیلم Strange Darling ادامه مییابد؛ به خصوص بهمریختگی روایی که عملاً دستپخت تارانتینو است و در این فیلم اجرا میشود؛ البته بهمریختگی روایی پیش از شروع «فصل دوم»، رنگوبوی خود را از دست میدهد و تمام مختصات برای مخاطب روشن میشود؛ «استرنج دارلینگ» یکی از فمینیستیترین فیلمهای امسال است؛ دیدگاه فمینیستی کارگردان مرد باعث نمیشود که یک مرد بیاید تیر خلاص را به کاراکتر ضدقهرمان/شرور بزند؛ حتماً باید یک زن یک زن دیگر را بکشد؛ احمقترین و زن ذلیلترین مردها در این فیلم دور هم جمع شدهاند.
اون کشش و جادوی معمایی نسخه اول رو نداشت و چیز غافلگیر کننده ی جدیدی هم بهش اضافه نشده بود صرفا خشونتش کمی بیشتر شده بود
البته هتوزم فیلم خوبی هست فکر میکنم نمره ۷ براش کافی باشه
تاد فیلیپس باید بلک لیست بشه از هالیوود بعد ساختن این فیلم. یکی از بدترین فیلم های تاریخ و تقریبا شات به شات فیلم سعی میکنه به کل فیلم اول رو از صحنه روزگار حذف کنه و عین فحش میمونه برای طرفداران نسخه اول. به قدری بد بود این فیلم که هنوز باورم نمیشه عوامل وارنر بعد خوندن فیلمنامه اجازه دادن همچین آشغالی اصلا وارد پروسه پیش تولید بشه. با اختلاف یکی از بدترین ادامه های تاریخه تو هر ژانری بخوای حساب کنی. یکی از بزرگ ترین کلاهبرداری های تاریخ بود مارکتینگ این فیلم. در مجموع بعد دیدن نسخه دوم دیگه دیدن نسخه اول غیر ممکنه. پیشنهاد من اینه یه دور نسخه اول رو ببینید قبل دومی چون احتمالا آخرین باری میشه که از نسخه اول لذت میبرین.
اد هریس در قامت یک کشیش دارای تزلزل در اعتقاد توی این فیلم ظاهر میشه؛ کشیشی که داره معجزات رو پیگیری میکنه تا بلکه اعتقاد و ایمان رو در وجود خودش زنده و راسخ کنه.
جز فیلم های خوبی بود که اخیرا از کارنامه هریس دیدم و واقعا خوب تونسته بود نقش رو توی وجود خودش زنده کنه. سبک پیشبرد داستان از نظرم بدک نبود و داستان فیلم بطور کلی شگفت انگیز نبود ولی بحث معنویت رو به شکل قشنگی توی فیلم پیاده کرده بودند. اینکه چرا و به چه دلیل ما به داشتن معنویت نیازمندیم و من این جنبه از فیلم و حالت عرفانی که گاهی تو برخی صحنه های اون وجود داشت رو دوست داشتم، چرا که باعث میشد نسبت به دنیای پیرامون خودم و باورهای خودم بیشتر تعمق کنم. و باعث شد دلم بخواد فیلم های مذهبی طور بیشتری ببینم. باید یه سرچی در این باره بکنم.
«آن هیچ» هم به طرز عجیبی توی این فیلم جذاب و دلربا بود و دلم خواست بیشتر ازش فیلم ببینم. تقابل جالبی با اد هریس داشت و به نظر من انتخاب به جایی برای نقش روکسان بود.
6.7/10
-----------------
A Cure for Wellness - 2016
فرای هرچیزی فضا و حس و حال مرموز فیلم رو دوست داشتم که به من احساس جالبی می داد. یه جورایی احساس می کردم دارم یک کتاب رو می خوندم و در واقع نحوه چینش سکانس ها و قدرت تزریق احساس اسرارآمیزی که فیلم داشت در نوع خودش قابل تحسین بود و مدام من رو به این احساس می رسوند که فیلم خاصیت منحصر به فردی درون خودش داره و به راحتی تا انتها اون رو دنبال کردم.
بازی ها همه خوب بودن و داستان هم به شکل متفاوتی تمام شد که سوالاتی رو توی ذهن بیننده بوجود میاره ولی عیب نداره و اینم بخشی از زیبایی های یک فیلم هستش که بخشی از ماجرا رو خودمون برای خودمون تعیین کنیم که چه شد و چه اتفاقی افتاد. نهایتا راضی بودم ولی می تونست خیلی بهتر از اینها هم باشه و یه سری عنصرها رو میشد به مراتب زیباتر به نمایش کشید.
6.5/10
---------------
Deadpool & Wolverine - 2024
نهایتا سرگرم کننده بود ولی نکتهای که سرتاسر فیلم برای من کمی آزاردهنده بود زیاد از حد خودآگاه بودن فیلم بود که احساس میکنم تو شماره های قبل بیشتر روی داستان متمرکز بود تا شکستن دیوار چهارم و اینجا متاسفانه دوز صحبت با مخاطب و ارجاعات به دنیای واقعی خیلی زیاد شده بود و یکم این برای من ناخوشایند بود.
قطعا که دیدن هیو جکمن دوباره توی نقش ولوورین برای من پر از هیجان بود، به عنوان طرفدار پر و پا قرص سری X-Men هوادار دو آتیشه ی درونم جیغ و داد فراوانی از سر ذوق داشت و هنوز فکر می کنم هیو توانایی بودن توی این نقش رو خوب نشون داد ولی از طرفی حس می کنم دیگه اینجا می تونه قطعا به این نقش پایان بده و بیشتر از این دیگه جای بازی توی این نقش رو نداره، یعنی کاری که می خواسته رو انجام داده و دیگه بیشتر نمیشه با این نقش بازی کرد. (شاید هم اگه بشینم فکر کنم بازم دلم راضی نشه، نمی دونم.) و امیدوارم اون شوخی «قراره تا ۹۰ سالگی توی این نقش حضور داشته باشه» که توی فیلم هی مدام از زبون ددپول خارج میشد، صرفا یک شوخی باقی بمونه و رنگ و بوی حقیقت به خودش نگیره.
از نظر من این فیلم ضعیفی نیست و از طرفی قوی هم نیست. سرگرم کننده ست و به درد یه جمع دوستانه میخوره و هدف خودش رو به خوبی به سرانجام میرسونه. و راستش دیگه من فکر می کنم شاید همینجا پایان خوبی برای فرنچایز ددپول بتونه باشه و شاید دیگه بیشتر ادامه دادنش اون رو نچسب کنه. ولی کنجکاوم ببینم رایان رینولدز چه صحبتی درباره آینده این سری داره و منتظر اخبار می مونم.
احساس میکنم بعد از کرونا شَتَه زده مغز کل فیلم سازهای دنیا! فیلم پر از دلقک بازی ها و مسخره بازی های سطحی و حوصله سر بر داستانی که حول محور ددپول هست افتضاحه از اون ور تنها نکته مثبتش ولورین هست یعنی تنها قسمتهای قابل تحمل فیلم اونجاست که ولورین داره اجرا میکنه اون خواهر دو قلو چارلز هم اون آخرش با اون حرکت انزجار کننده در حال اُرگاسمش واقعا گند زد به فیلم
پیش از بررسی فیلم Joker: Folie a Deux، یک نگاه انتقادی داشته باشم به نگرش غلط مخاطبان از پیام فیلم «جوکر 2019»؛ ببینید فیلم «جوکر» یک اثر اعتراضی نیست، بررسی عمیق جامعهشناسی ندارد، چون «فیلیپس» جامعهشناس نیست؛ یک شخصیت که هدفش است هرجومرج است؛ ماهیت «جوکر تقلبی» تاد فیلیپس همان رویه ترغیب افراد به هرجومرجی است که «جوکر اصلی» روی آن تاکید میکند؛ پس تمامی درکها و انطباقهای شما از جریانات فیلم «جوکر 2019» با بحران داخلی مملکت در آن سال (میدونید کدام سال را میگویم) غلط است؛ مگر اینکه هدف شما هرجومرج باشد، نه اعتراض!
بگذریم؛ Joker: Folie a Deux فیلم بدی نیست؛ فیلم بد را میتوان از همان پلان اول تشخیص داد. زمانی Folie a Deux به ضدحال تلقی میشود که به ابهامات فیلم نخست پاسخ میدهد؛ فیلم نخست را عدهای بدین دلیل دوست دارند که ابهامگرایی میکند، پیچیدگی میآفریند و مرز میان خیال و واقعیت را به چالش میکشد؛ این فیلم شبهموزیکال - شبهدادگاهی آن عنصر ویژه فیلم نخست را از بین میبرد و علت اوقات تلخی مخاطبان را هویدا میکند؛ ترکیب فیلم موزیکال با فضای قضایی ایده خوبی است که لارس فون تریه در Dancer in the Dark به خوبی پیاده میکند؛ اما اینجا در نیامده است؛ چون شخصیت «آرتور فلک» تقریباً ماهیت خود را از دست داده و تنها با روکشِ بیماری دوشخصیتی، میخواهد تا پایان جلوه متفاوت خود را بالاخره نمایش دهد؛ بله؛ لیدی گاگا میتواند بخواند؛ اما قدرت صدای او چه کمکی به تقویت شخصیتپردازی «هارلی کویین» میکند؟ کاملاً میدانیم که Folie a Deux مرز میان خیال و واقعیت است؛ پس برگ برندهات چیست، جناب تاد فیلیپس؟
برگ برنده Folie a Deux پایانبندی آن است؛ خیلیها از پایانبندی فیلم غر میزنند؛ ولی به نظرم نکته مثبتی تلقی میشود؛ چون حالت شبه «فالس پروتاگونیست» دارد و هم میفهماند که «آرتور فلک» واقعا جوکر ما نیست؛ یعنی جوکر بتمن نیست؛ آن جوکری که میشناسیم نیست؛ پایانبندی میگوید که ما فقط قصه یک آدم با عقاید دلقک را در دو قسمت دیدهایم! جوکر واقعی نامشخص و بیهویت است و این همانی است که گویا ما دنبالش بودیم؛ اما این پایانبندی نسبتا جالب عملاً یک سرکاری بزرگ برای مخاطب محسوب میشود؛ پس ما با «آرتور فلک» سرکار بودیم؟! فیلیپس پاسخ میدهد: بله!
بیشتر یه کپی و پیست از فیلم Rosemary's Baby بود. با اینکه روند فیلم جذبم کرد و برام سرگرم کننده بود ولی اصلا در حد یک پیش درآمد برای فیلم اصلی نبود. تو این زمینه The First Omen خیلی بهتر عمل کرد.
Oddity | 2024
6/10
فیلم تعلیق خوبی داشت و فضاسازی برای انتقال حس اضطراب به خوبی انجام شده بود. در بقیه موارد تکرار کلیشه ها بود.
Subservience | 2024
6/10
در مجموع فیلم خوبی بود. خصوصا نیمه دوم فیلم که خیلی بهتر شد. خیلی من رو یاد فیلم M3GAN انداخت که اون هم جذاب بود.
Afraid | 2024
5/10
این هم باز همون داستان خطرات هوش مصنوعی و آینده ترسناک هست. البته اینجا دیگه خیلی جریان رو تخیلی کرده بودن.
Mayhem! | 2023
فیلم سرگرم کننده ای بود و البته با درجه خشونت بالا. خیلی شبیه به The Belko Experiment بود. اگه از این فیلم خوشتون اومد از دومی هم مطمئنا خوشتون میاد.
Deadpool and Wolverine 2024
یه سری سکانس اکشن خوب بود
ولی این میزان شوخی واسه یه فیلم زیاد بود دیگه
این میزان شوخی رو پخشش میکردن بین قسمت های مختلف بهتر بود
از سمت دیگه، واسه طرفدارهای فیلم های سوپر هیرویی شوخی هاش قابل درکه
خیلی از شوخی هاش واسه کسایی که جدی دنبال نمیکنن، قابل درک نیست
کلا یکم لوده بود به نظرم
هر چیزی رو از حد بگذرونی دیگه جذاب نیست
چه خشونت، چه شوخی
نهایتا 6 از 10
با ارفاق زیاد