X Vs. Y (پست اول تاپیک خوانده شود)

Group XXIV


  • مجموع رای دهنده‌ها
    20
  • نظرسنجی بسته شده است .
وضعیت
گفتگو بسته شده و امکان ارسال پاسخ وجود ندارد.

alcatrez

کاربر سایت
Mar 9, 2011
593
نام
محمد
این گرالت شخصیتش خیلی به واقعیت نزدیکتره تا گابریل یعنی دقیقا اخلاقش مثل یه آدم عادی میمونه ولی گابریل یه شخصیت تمام خوب هست دلیل اینکه بیشتر رای آورده هم همینه به نظر من چون تو بازی حتی یه کار خطا انجام نداد تو اون DLC هم از خود گذشتگی کرد کلا آدم فوق پاکیه :D
منم بهش رای دادم
 

Dante Never Cry

The Awakening Dragon
کاربر سایت
Oct 5, 2008
9,334
نام
Ali
Gabriel Belmont's Biography Part IV

خب اینم قسمت چهارم داستان ، یعد از این فقط یه قسمت مونده که اون رو هم سعی میکنم تا شب تموم کنم :D امیدوارم از خوندن این بخش لذت ببرید ;)


بخش چهارم داستان Castlevania Lords Of The Shadow


گبریل به سرزمین خون آشام ها قدم میگذارد ، ابتدا با روستایی مواجه میشود که خون آشام ها آن را مورد حمله قرار داده اند ، گبریل پس از سفر به قلعه ایی متروکه و به دست آوردن "شئی مقدس" برای مقابله با خون آشام ها به روستا برمیگردد و متوجه میشود که روستاییان توسط خون آشام ها مورد حمله قرار گرفته اند ، گبریل خون آشام ها را نابود کرده و روستاییان بخاطر کمک او راه مخفی ورود به قلعه خون آشام ها را به او نشان میدهند .

گبریل وارد قلعه شده و با خون آشام ها و موجودات شیطانی دیگر به مبارزه میپردازد و رفته رفته به دومین ارباب سایه نزدیک تر میشود ، پس از مدتی گبریل به یه صفحه بزرگ بازی میرسد ، ناگهان خون آشامی به شکل دختر بچه جلوی او پدیدار میشود ، " گم شده ایی ؟! " دختر بچه سوال میکند ، گبریل جواب میدهد " نه " گبریل کمی مکث میکند و ادامه میدهد " میدانی چگونه میتوان به پیش ارباب سایه رفت ؟! "
دختر لبخندی میزند و میگوید " پس همونطوری که گفتم گم شده ایی ، با من بازی کن و من به تو نشان میدهم چگونه میتوانی به پیش مادر بروی "
" وقت اینکار ها را ندارم ، خودم راه را پیدا میکنم " گبریل با عصبانیت جواب میدهد
دختر ادامه میدهد " برو ولی هیچوقت نمیتوانی راه را پیدا کنی ، من تنها کسی هستم که میتوانم راه رسیدن به مادر را میدانم "

گبریل بعد از شنیدن این حرفها شرط دختر را قبول کرده و با او مشغول بازی میشود ، بازی نسبتا عجیبیست و دختر خون آشام هم بسیار در این بازی تبهر دارد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، پس از آن دخترک با ناامیدی میگوید " نه ، من میخواهم پیروز شوم " کمی مکث میکند و پس از آن ادامه میدهد " اما تو بازی را بردی و من راه را به تو نشان خواهم داد "
سپس دختر خون آشام که اینک نام او را میدانیم ( لاوورا ) راه را به گبریل نشان میدهد

گبریل مدتی به پیش میرود و سپس با خون آشام دست راست ارباب سایه روبرو میشود ، این خون آشام در واقع برادر خون آشامی است که گبریل او را در روستا کشته بود ، جنگی بین این دو در میگیرد و مثل همیشه قهرمان ما پیروز میدان است ، پس از آن گبریل خیلی به ارباب سایه نزدیک شده است ، او کاملا این موضوع را حس میکند ، عهیچ چیز جلودار او نیست، خون آشام ها ، آدم خوار ها ، اسکلت های جنگجو و حتی سرما و یخبندان هیچکدام نمیتوانند جلوی او را بگیرند ، هیچ چیز نمیتواند مانع رسیدن گبریل به ارباب سایه و به دست آوردن تیکه دوم ماسک شود ، گبریل حاضر است برای زنده کردن ماری هرکاری انجام دهد

lpqflhweclxjdvfgwscc.jpg

گبریل بسیار نزدیک شده است ، فقط چند اتاق دیگر و بعد از آن دومین ارباب سایه منتظر اوست ، ناگهان لاوورا جلوی راه گبریل قرار میگیرد ، " گفته بودم که از باختن خوشم نمیاید " ، لاوورا عروسک های مرگبار و غولپیکرش را به جنگ گبریل میفرستد ، گبریل آنها را از پا در میاورد و ناگهان خود لاوورا وارد میدان شده و با جادویش گبریل را کنترل میکند ، لاوورا کم کم دارد گبریل را از بین میبرد ، گبریل دیگر حالتی نیمه روح مانند به دست آورده و ناگهان ماری را جلوی خود میبیند ، ماری گبریل را در آغوش گرفته و به او میگوید " بلند شو عشق من ، هنوز نوبت تو نشده است ، تو باید قوی باشی " گبریل جواب میدهد " من تورا ناامید کردم ، دیگر توانایی ادامه دادن ندارم ، مرا ببخش "

لاوورا با دیدن این صحنه حس عجیبی پیدا میکند ، به آن دو نزدیک شده و میگوید " به شما حسادت میکنم ، به هر دوی شما " کمی مکث کرده سپس گبریل را آزاد میکند و میگوید " دیگر نمیخواهم بازی کنم "
چه اتفاقی افتاد ؟! چرا لاوورا گبریل را رها کرد ؟! شاید درون این خون آشام کوچک همچنان ذره ایی انسانیت یافت میشود ، شاید او به یاد مادر واقعیش افتاده و عشق واقعی را به یاد آورده باشد ؟! هرچیزی که بود باعث نجات یافتن گبریل شد

گبریل پس از آن به ارباب سایه دوم میرسد ، " کارمیلا " .

n09do808ym9fhs7o484.jpeg

کارمیلا نیز یکی از 3 بنیانگذار انجمن برادری بوده است ، او توانایی منحصر بفردی در شفا بخشیدن داشته ، کارمیلا تمامی موجودات زنده را دوست می داشته و از زیبایی آنها لذت میبرده ، اما الان خودش تبدیل شده به از بین برنده موجودات زنده !!! الان باید برای زنده ماندنش خون موجودات زنده را خورده و آنها را نیز به مرده هایی متحرک ( خون آشام ها ) تبدیل کند !!!

کارمیلا ابتدا به گبریل پیشنهاد عمر جاودانه به عنوان یک خون آشام در کنار خودش را میدهد ، اما گبریل قبول نمیکند و این موضوع باعث عصبانیت کارمیلا میشود . " ای انسان احمق فکر کرده ایی که میتوانی من را شکست دهی؟! نکند اینکارها را برای برگرداندن کسی که از دست دادی انجام میدهی ؟! تنها به یک صورت میتوان مرده ایی را زنده کرد و آن هم الان جلوی تو ایستاده است !!! "

آیا کارمیلا حقیقت را میگویید ؟! گبریل نمیتواند ماری را زنده کند ؟!
این فکر ها گبریل را بیش از پیش عصبانی کرد و گبریل با کارمیلا وارد نبرد شد پس از نبردی سنگین کارمیلا نیز به حالت کاملان خون آشامی خود در آمد و گبریل در آن حالت نیز کارمیلا را شکست داد و چوب تیزی که در ته صلیبش بود را به قلب او وارد کرد

گبریل قدرت های کارمیلا و تیکه دوم ماسک را برداشت ، سپس پن از درون سطحی آیینه مانند بیرون آمد ، گبریل با عصبانیت شروع به حرف زدن کرد " موسسان انجمن در واقع همان اربابان سایه هستند ، آنها این دنیا را به تاریکی فرو برده اند "
پن راه را به گبریل نشان میدهد و به او میگویید که باید با سومین و آخرین ارباب تاریکی روبرو شود و او کسی نیست جز "مرگ"

گبریل در حالی که بسیار خسته و ناامید بود به راه خود ادامه داد ، دیگر چیزی نمانده ، فقط یک ارباب دیگر را باید از بین ببرد و بعدش میتواند با ماری باشد ، اما اگر حرف کارمیلا حقیقت باشد چه؟! تنها راه فهمیدن و مطمئن شدن از این موضوع قدم گذاشتن به دنیایی مردگان و رویارویی با مرگ است ...!
================================================================
نکته ایی که باید بگم اینه کم من میخواستم این بخش ها رو خیلی بیشتر توضیح بدم و اصلا اون دوتا برادر خون آشام رو کاملا بیارم توی متن ولی خب دیگه خیلی طولانی میشد برای همین ترجیح دادم ازش بگذرم

علاوه بر اون این بخش هایی که قکر های گبریل رو میگم از خودم در نیاوردم :D اینا در واقع همون حرفهای زوبک ـه که در طول لودینگ ها میگه

 

alcatrez

کاربر سایت
Mar 9, 2011
593
نام
محمد
علی آقا ممنون عالی بود فقط تو رو خدا این پایان بازی رو تو 600 تا اسپویلر :D بزار که به نظرم بهترین پایان این نسل بود :)
یه دیالوگ از گابریل و لاوورا جا انداختی :D مثلا لاورا به گابریل میگه :تو تقلب کردی و تاوانشو خواهی داد :D

جالبه اکثر سری بازیهای castlevania پایان های غم انگیزی داشتن LOS دیگه آخر پایان بود :D
 

djamir

کاربر سایت
Jul 8, 2011
613
نام
امیر
از لحاظ قدرت که هرگز به گابریل نمی رسه!قبول داری؟
نه قبول ندارم گرالت خیلی راحت کاری میکنه که گابریل کاری بکنه که گرالت می خواد
 

Dante Never Cry

The Awakening Dragon
کاربر سایت
Oct 5, 2008
9,334
نام
Ali
Gabriel Belmont's Biography Part V

خب اینم بخش آخر داستان #:-s امیدوارم از خوندنش لذت ببرید :D

آخرین بخش داستان Castlevania Lords Of The Shadow


گبریل با کمک پیرزن جادوگری به نام "بابا" پا به دنیای مردگان میگذارد ، او موجودات و هیولا های زیادی را از بین میبرد ، گبریل به قدری خشن و بی رحم شده که خودش نیز دیگر نمیتواند بگویید که آیا یک انسان است یا یک هیولا !!!

بعد از مدتی پن بر سر راه گبریل قرار میگیرد ، گبریل به او میگوید که از بازی های پن خسته شده است ، پن خود را به صورت یک شوالیه با زره ایی نقره ایی در میاورد ، پن قدرت های گبریل را از او گرفته او را به مبارزه دعوت میکند ، در حین مبارزه کم کم پن قدرت های گبریل را به او بر میگرداند و به گبریل میفهماند که قدرت نور و تاریکی در مقابل یکدیگر کاربرد دارند ، سپس پن خنجری را به سمت گبریل پرت میکند و گبریل ناخواسته آن را به سمت پن برگردانده و در شکم او فرو میکند

cjp9125h3gxlv7kvpiaa.jpg

گبریل بالای سر پن میرود و میگویید : " چرا ؟! چرا من را مجبور کردی اینکار را بکنم ؟! من نمیخواستم تورا بکشم " پن در حالی که روی زمین افتاده و دارد نفس های آخرش را میکشد جواب میدهد " تو باید اینکار را میکردی ، برای باز کردن راه به سمت آخرین ارباب سایه یک قربانی نیاز است ، " من سرنوشت خود را پذیرفته ام ... تو چطور ؟! " بعد گفتن این سخنان پن جان خود را از دست میدهد

و گبریل که آخرین راهنما و دوست خود را نیز از دست داده با ناامیدی جواب میدهد " من لیاقت این را ندارم !!! قلب من پاک نیست ، من کارهای شیطانی بسیاری کرده ام "

گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به آخرین ارباب سایه میرسد ، مرگ به گبریل میگویید که آنها فرق آنچنان ایی با یکدیگر ندارند و گبریل نیز موجودات بیگناه زیادی را کشته است ، گبریل به مرگ میگویید که نمیتوانند جلوی او را بگیرد

مرگ فسیل اژدهایی را تسخیر میکند و با او به جنگ گبریل میایید ، گبریل اژدها را شکست داده و سومین تیکه ماسک را نیز بدست میاورد ، ماسک کامل میشود ، در همین لحظه زوبک از راه میرسد و اون نیز ماسکی بر دست دارد ، همان ماسک عجیب که گبریل در اولین رویاییش دیده بود ، زوبک ماسک را به چهره اش میزند و به گبریل حقیقت را میگویید ، در واقع زوبک سومین ارباب سایه است !!! زوبک کسی بوده که این طلسم را فعال کرده و ارتباط زمین با بهشت را از بین برده است !!! او از این صلح بین خودش و بقیه اربابان سایه نفرت داشته و میخواسته قدرت همه آنها را بدست آورد و خودش به دنیا حکومت کند ، زوبک میگویید که او مدتها به دنبال راه حلی بوده تا بتواند قدرت دیگر اربابان سایه را تسخیر کند و وقتی در جهنم مشغول تحقیق در این مورد بوده قدرتی عجیب به درون او نفوذ کرده و جادوهای سیاه را به او یاد داده و او توانسته این نقشه را بکشد

ypr7ekaztmoxovhsengd.jpg

و برای انجام اینکار و به نتیجه رساندن این نقشه به گبریل احتیاج داشته است ، زوبک گبریل را مجلور کرده تا کلودیا را بکشد ، وقتی گبریل در خواب بوده زوبک ماسک را به صورت گبریل میزند و از او میخواهد تا کلودیا را به قتل برساند !!!

و از آن مهمتر زوبک گبریل را مجبور کرده تا همسرش ماری را بکشد !!! بله این گبریل بوده که همسر خودش را کشته ، زوبک میگویید که میترسیده توی اولین ملاقات گبریل با ماری در دریاچه ، ماری همه چیز را به گبریل بگویید اما گویا ماری به گبریل ایمان داشته و میدانسته که او میتواند دنیا را از این تاریکی نجات دهد

سپس زوبک با استفاده از قدرت تاریکی ایی که در درون گبریل وجود دارد گبریل را به قتل میرساند و ماسک را برداشته و میخندد

در همان لحظه صدایی از آسمان میایید " درود بر تو ای زوبک والا مقام " زوبک با تعجب به دور و برش نگاه میکند ولی کسی را نمیبیند ، صدا در ادامه توضیح میدهد که درواقع آن نیرویی که در جهنم به زوبک نفوذ کرده مال او بوده است ، او زوبک را کنترل میکرده بدون اینکه زوبک متوجه این موضوع شود ، اما او کیست ؟! پادشاه فرشته ها ، ابلیس !!!
درست است ، تمام این نقشه ها زیر سر ابلیس بوده است ، زوبک ، گبریل ، اربابان سایه و ... همگی بازیچه دستان ابلیس شده اند و حالا ابلیس میتواند صاحب قدرتی شود که حتی با آن میتوان خدا را نابود کرد

ابلیس از زحمات زوبک تشکر میکند و او را به آتش میکشد ، زوبک سوخته و بر روی زمین میوفتد و ماسک از دستانش جدا میشود ، سپس ابلیس به زمین آمده ماسک را برمیدارد

tk054yjwn1932qx6k0s.jpg

ابلیس رو به آسمان خنده ایی میکند و به خداوند میگویید " پدر من دارم بر میگردم ، قبل از اینکه نابودت کنم ابتدا جلوی من زانو خواهی زد "

پس از این ما گبریل را میبینیم که بین بقیه روح ها بیهوش افتاده است ، روح ها سعی میکنند او را با خود ببرند ولی ماری به آنها میگوید که گبریل تنها امید ما برای رسیدن به آزادی و آرامش است ، ماری از روح ها میخواهد تا گبریل را به دنیا و جسدش برگردانند و روح ها نیز به او کمک میکنند

ابلیس بدون اینکه به گبریل نگاه کند به او میگویید " پس خداوند تو را هم قبول نکرد ! اشکال ندارد بیا و در کنار من باش ، من تورا بیشتر از او دوست خواهم داشت "
گبریل در جواب میگویید که خداوند بخشنده است و کافیست تا آنها برای گناهان خود طلب بخشش کنند تا خداوند آنها را ببخشد ولی ابلیس حاضر نیست اینکار را انجام دهد ، گبریل با تعجب و عصبانیت نگاهی به ابلیس میکند و میگویید " تو بجای بخشش و عشق خداوند ، قدرت و حکومت بر دنیا را انتخاب میکنی ؟! برای همین است که خداوند تورا از درگاهش رانده است "

ابلیس عصبانی شده و به گبریل قول میدهد تا برای همیشه او و خاندانش را نابود کند ، گبریل با ابلیس مشغول نبرد میشود ، اینجاست که راهنمایی های پن به کمک گبریل میایید و گبریل با کمک قدرت نور و تاریکی ابلیس را شکست میدهد ، پس از آن در حالی که گردن ابلیس را در دستانش گرفته و میفشارد از خداوند طلب بخشش میکند و ابلیس را میکشد

در همین لحظه روح ها آزاد شده و همگی به بهشت میروند ، ماری به پیش گبریل میایید و میگویید که تو مارا نجات دادی ، گبریل که بسیار ناراحت است در جواب میگویید " من تورا ناامید کردم ، من نتوانستم تو را نجات دهم ، من لیاقت تو و عشقت را ندارم " ماری نیز در جواب میگویید که " تو دنیا را نجات دادی ، تو مرد خوبی هستی گبریل ، تو قلب پاکی داری ، من تورا دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت ، من تورا بخشیده ام عشق من ، نه تنها من بلکه همه روح هایی که آزادشان کردی تورا بخشیده اند "
ناگهان گبریل ماسک را میبیند و آن را برداشته و از ماری میپرسد که آیا ماسک واقعا توانایی زنده کردن مرده ها را دارد یا خیر ؟! ماری میگویید این موضوع حقیقت دارد ولی فقط تا زمانی که مساک بر صورت گبریل باشد و ماسک را به صورت گبریل میزند و گبریل همسرش را مثل یک انسان عادی میبیند ، برای آخرین بار گبریل همسر خود ماری را میبوسد

گبریل ماسک را کنده و به ماری میدهد ، ماری از گبریل خداحافظی کرده و دنیا را ترک میکند ، گبریل با حالتی ملتمسانه میگوید " نه ، ماری نرو ... با من بمون ... دوستت دارم "
بعد از رفتن ماری کلودیا با لبخندی به گبریل نزدیک میشود و به او میفهماند که او نیز گبریل را بخشیده است و دنیا را ترک میکند

گبریل بر روی زمین مینشیند و با صدایی بلند گریه میکند ، دوربین روی ماسک عجیب زوبک زوم کرده و بازی تمام میشود

rx1kl56hqstjk6jo6c7o.jpg

البته این پایان ماجرا نیست ، پس از تمام شدن اسامی سازندگان بازی ما کات سینی میبینیم که در آن مردی که شنلی بر تن دارد و صورتش پیدا نیست وارد کلیسایی میشود ، سپس مرد دیواری را خراب کرده و به قصری متروکه وارد میشود

مرد اسرار آمیز ما پرواز میکند و به طبقه بالای قصر میرود ، همه جا را سایه گرفته ، مرد شنل خود را در میاورد ، او همان زوبک میباشد !!!
" جای عجیبی برای قایم شدن یک شاهزاده تاریکی است ، تو اینطور فکر نمیکنی ؟ "
مردی با چشمانی درخشان از توی تاریکی جواب میدهد : "زوبک..."
"بله دوست قدیمی ، خودم هستم "
"این همه مدت کجا بودی؟ "
" آن بیرون ، بین زنده ها ، تو این همه مدت چه میکردی ؟ چرا در این جا قایم شدی ... گبریل ؟! "

گبریل که بسیار پیر شده و تبدیل به یک خون آشام شده است با عصبانیت جواب میدهد " چطور جرات میکنی مرا با آن اسم صدا کنی ، من دراکولا هستم ( من شیطان هستم ) "

mwntif6xh6a0w6lauqe.png

روبک ادامه میدهد " درسته یه زمانی بودی ولی الان به خودت نگاه کن ، سایه ایی از اون شخصیت قبلیت هستی " زوبک بر میگردد تا گبریل را نگاه کند اما کسی آنجا ننشسته
صدای جابجا شدن گبریل در سایه ها میایید ، گبریل جواب میده " که میگفتی من یک سایه هستم ؟ ... چه میخواهی دوست قدیمی ؟! "
زوبک جواب میدهد " دستیاران ابلیس خبر از برگشت اون میدهند ، کمکم کن تا شکستش بدهم وگرنه من و تو تا ابد حیوانات خانگی او خواهیم شد ... دیگه وقتش شده تا از این مقبره ایی که برای خودت ساخته ایی بیرون بیای ... این همه توی سایه ها جابجا نشو ، یعنی برات مهم نیست که اون تورو اسیر خودش میکنه ؟ "

در همین لحظه گبریل پشت سر زوبک ظاهر میشود و میخواد خونش رو بخورد ، اما زوبک هم غیب شده و پشت سر گبریل ظاهر شده و او را از درون پنجره بزرگی که اونجا بود به بیرون پرتاب میکند و الان میتوانیم همه چیز را ببینیم ، قرن ها از اتفاقاتی که برای گبریل افتاده میگذرد و الان دیگر توی زمان حال هستیم

z9izjdl14h604yg578t.jpg

گبریل جلوی یه ماشین میوفتد ماشین ترمز زده ، زوبک هم از بالا به پایین میاد و روبروی گبریل می ایستد ، مردم همگی با تعجب این دو رو نگاه میکنند
زوبک شروع به حرف زدن میکند " میدانم خواسته تو چیست ..."
گبریل با ناامیدی و ناراحتی جواب میدهد " من نمیتوانم بمیرم ... ولی با این وجود ... زندگی هم نمیتوانم بکنم "

زوبک جواب میدهد " به من کمک کن و من تو را از این جاودانگیت نجات خواهم داد "

گبریل به آسمان نگاه میکند و فریادی میزند سپس غیب میشود ، زوبک که به نظر میایید دلش برای گبریل میسوزد میگوید " به زودی دوست من ... به زودی همه اینها تمام خواهد شد "
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
علی جون سنگ تموم گذاشتی! آفرین بر تو!>:d<
عجب داستان جذاب و زیبایی داشت! واقعا لذت بردم! واقعا! واقعا تاسف میخورم که نتونستم بازیش کنم! اصلا فکرشو نمیکردم که اینجوری باشه!:(( (اشک شوق!)
 

Sport

کاربر سایت
Dec 22, 2006
1,018
نام
رامین
مروری بر داستان و وقایع Witcher 1 (قسمت دوم)


مروری بر وقایع و داستان Witcher 1 (قسمت دوم و پایانی)

==============
سلام.دوستان این متن،قسمت دوم و پایانی داستان و وقایع بازی Witcher 1 هست.امیدوارم لذت ببرید

---------------------

در قسمت قبل درباره ی مبارزه ی گرالت و Striga گفتیم.حالا چند سالی از آن ماجرا گذشته است.گرالت چشمان خود را باز میکند و خود را در قلعه Kaer morhen می یابد.او توسط سایر witcher ها در یک مزرعه

پیدا و به این قلعه آورده شده بود.گرالت تقریباً هیچ چیز از گذشته ی خود به یاد نمی آورد.او توسط گروهی از witcher ها به kaer morhen آورده شده بود،جایی که او با یک جادوگر به نام triss marigold آشنا

شد.قلعه توسط گروهی از راهزنان با نام salamandra مورد حمله قرار گرفته.سر دسته ی آنان شخصی است که به professor شهرت دارد.جادوگری که نام اصلی او savolla است.کسی که کنترل گروه بزرگی از

موجودات هیولا مانند و جادوگری دیگر به نام azar javed را بر عهده دارد.witcher ها و جادوگران موفق به کشتن هیولا می شوند اما پروفسور وazar با تغییر شکل و تبدیل شدن به شکل ویچر موفق به فرار می

شوند.

Azar Javed
---
گرالت پس از آن به سمت گورستان خرابه ای در vizima راهی می شود.تریس که در پی آن حوادث زخمی شده، نیاز به درمان دارد.گرالت پس از درمان تریس در حالیکه با javed هم مبارزه می کرد،به همراه سایر

ویچر ها در مکان های مختلف برای پیدا کردن اطلاعاتی از salamandra پخش شدند.گرالت به جنوب vizima ، محل سلطنت شاه foltest می رود.او به حومه شهر رفت،جایی که یک بچه به نام Alvin و یک دوست

قدیمی به نام shani حضور داشتند.کسانی که هم اکنون گرالت آنها را به خاطر نمی آورد.او فهمید که vizima در یک قرنطینه است و متوجه شد که نزاعی بزرگ بین شوالیه های Order of the Flaming Rose و

Squirrels ، گروهی از مبارزان چریکی از نژاد elv ها ، dwarve ها و سایر غیر انسانها در گرفته است.

گرالت متوجه شد که با اقداماتی مانند،نجات یا محکوم کردن یک ویچر،کشف یک توطئه بین salamandra و مقامات،کشتن افراد شهر ، یا کشتن یک سگ غول پیکر روح مانند او می تواند تنها با بازداشت شدن وارد

vizima شود.
---
گرالت در یک زندان جایی که او برای کشتن نوعی مار افسانه ای در فاضلاب در ازای آزادی اش داوطلب شده بود بیدار شد.

در فاضلاب او یکی از شوالیه های Order با نام Siegfried را ملاقات کرد.کسی که نه تنها می توانست در کشتن هیولا به او کمک کند ، بلکه می توانست او را نزد جاسوس ویژه salamandra برده که می تواند در

شکست دادن salamandra به او کمک کند.

Siegfried،فرمانده گروه Order
گرالت بخش دوم تعقیب گروه salamandra را آغاز کرد.او به بررسی یک قتل از این گروه پرداخت که به او فهماند که گروه salamandra را یک جادوگر رهبری می کند و اگر او بتواند سرنخ های درست را در کنار هم

قرار دهد می تواند جادوگر Javed را که در واقع همان جاسوسی را که با او همکاری می کرد را بکشد.در واقع javed از گرالت برای رسیدن به برج و محل اختفای کتاب استفاده کرده بود.

او به بالای برج می رود و کتاب قدرتمند را پیدا می کند.اگر او از دانش آن کتاب استفاده می کرد می توانست آن را علیه javed به کار ببرد،اما اگر به آن بی اعتنایی می کرد یک کمین در انتظار او می بود و کتاب

ربوده می شد که این باعث ضربه خوردن گرالت از javed و فرار پروفسور می شد.

پس از آن گرالت در اتاق triss بیدار شد.در قسمت اغنیا شهر vizima .بقیه این chapter صرف گشتن گرالت برای پیدا کردن اطلاعاتی از مکان salamandra و کسب اطلاعاتی در مورد قدرت های Alvin در Vizima

می شود.
---
او همچنین شروع به کشف توطئه ای دیگر در مورد گناهکار بودن خاندان سلطنتی می کند.در یکی از مهمانی های سران و بزرگان،گرالت با دختری به نام adda ملاقات می کند و طی گفتگویی بین آن دو،adda به

گرالت پیشنهاد یک رابطه جنـسـی را می دهد.گرالت در اتاق او نامه هایی را پیدا می کند که او را به salamandra متصل می کند و همچنین مدال گرالت شروع به لرزیدن می کند که به معنای حضور دشمن است.

گرالت در نهایت مکان اختفای گروه salamandra در Vizima را پیدا می کند وبه کمک siegfried و گروه order به آن حمله می کند.طی مبارزه گرالت با javed ، گرالت از متحدان خود جداست،اما با فشار و مبارزه

قدرتمند گرالت او شکست می خورد اما موفق به فرار می شود.در نهایت گرالت آماده مبارزه با پروفسور می شود.پس از مدتی مبارزه در نهایت گرالت او را به سمت عنکبوت غول پیکری که salamandra او را برای

اهداف شوم خود تعلیم داده بود،می فرستد و عنکبوت نیز پروفسور را می خورد.

گرالت وارد یک غار می شود و عنکبوت غول پیکر و فرزندان او را شکست میدهد و از آنجا فرار می کند.در خارج از غار نیروهای سلطنتی و adda او را پیدا میکنند و adda به گرالت می گوید که او هنوز هم به خاطر

خیانت پنهانی اش قصد کشتنش را دارد.


Adda یا همان striga
---

به هر حال، در نهایت،triss ، با یک teleport او را از این وضعیت نجات می دهد و به روستایی در آن سوی دریاچه vizima می برد.

در آنجا گرالت و دوست قدیمی اش dandelion، برای اولین بار با یک صلح که آن هم ناپایدار است روبرو می شوند.آنها وقت خود را صرف مراقبت از Alvin و کمک کردن به حل مشکلات ازدواج یک خانواده فقیر و

همچنین حل مشکلات بین روستا و شهر aquatic می کنند.

در پایان این صلح باقی نمی ماند و نبرد بین دو گروه order و Squirrels روستا را تهدید می کند.بازیکن در این حالت می تواند بی طرف باشد و مردم روستا را به سرنوشت خویش رها کند،یا طرف شوالیه ها یا غیر انسان

ها را بگیرد.در این حالت آلوین که بسیار ترسیده ، قدرتهایی جادویی از خود نشان می دهد.او هم چنین گردنبندی دارد که در برابر قدرت های جادویی مقاوم است . Triss به او می گوید که باید بتواند قدرت خود را کنترل

کند.
---
پس از آن گرالت و dandelion تصمیم می گیرند تا به vizima بازگردند. در آنجا foltest بازگشته و کنترل قلعه ی خود را دوباره به دست گرفته.اما در همان زمان جنگ ها داخلی شدت گرفته. Squirrels ها باعث حمله

falming of rose و کشته شدن بسیاری از غیر انسان ها شده اند.بسته به اینکه گرالت در نبرد قبلی در کدام طرف از جنگ قرار گرفته باشد،او می تواند هم بی طرف باشد و در درمان زخمی ها در بیمارستان به

shani کند،یا به شوالیه ها یا elv ها در نبرد کمک کند.او همچنین می تواند به adda در درمان نفرینی که از striga بر او باقی مانده کمک کند،یا اجازه دهد تا او بمیرد.

بعد از آن شاه سرنخ هایی را از مکان اختفای azar javed فاش می کند.در نهایت گرالت به مکان اختفای او می رود و جادوگر شیطانی را به سزای اعمالش می رساند و می کشد.اما در این بین متوجه می شود که

ذهن پشت گروه و برنامه های salamandra کسی جز رئیس گروه flaming rose نیست که قصد خیانت به پادشاه را دارد.


رئیس بزرگ
---​
شوالیه های فراوان و جهش یافته گروه order (رئیس بزرگ گروه order دانشی برای تولید سربازان جهش یافته و مافوق بشری را از قلعه Kaer Morhen در حمله بزرگ salamandra به این قلعه به سرقت برده بود )هم اکنون شورشی عظیم را ترتیب داده اند.شاه بار دیگر

درخواستی از گرالت می کند و به او می گوید که باید رئیس بزرگ گروه order را بکشد.بسته به آن که گرالت در نبرد اول چه تصمیمی گرفته باشد،او میتواند پادشاه را قانع کند که گروه order تحت حکومت

Siegfried هنوز هم می تواند وفادار باشد،او را متقاعد کند که حق واقعی با گروه Squirrels است یا او را قانع کند که هر دو گروه دشمن هستند.در نتیجه اینکه گرالت :Siegfried رئیس Yaevinn ،(order ) (سر

دسته گروه Squirrels) یا triss (بی طرف) را انتخاب کند هر کدام از آنها با گرالت برای کشتن رئیس بزرگ همراه می شود.اگر گرالت هر دوی آنها را به عنوان دشمن پادشاه انتخاب کند در طول مسیر با شهر های

جنگ زده و ویران شده روبرو می شود.


King Foltest,Witcher 1
---​

گرالت به تنهایی وارد قلعه order می شود.(در صورت انتخاب یکی از دو رئیس گروه آنها زخمی می شوند و نمی توانند وارد شوند و در صورت انتخاب triss گرالت برای حفاظت او از خطر او را داخل نمی آورد).

در داخل قلعه رئیس بزرگ ، تلاش می کند تا گرالت را متقاعد کند که اهداف او برای اجرای طرحی بزرگ است.او به گرالت گفت که پیشگویی شده تمام زمین به زودی یخ خواهد بست و تنها راه نجات بشریت فرار به

سوی جنوب است!او گفت تنها برای این دانش جهش زایی را به سرقت برده تا بتواند محافظان مافوق بشری برای محافظت از آنها در طول سفرشان ایجاد کند.

گرالت علی رغم اینکه در مورد صحبت های رئیس بزرگ در مورد آینده شک و تردید هایی داشت اما در نهایت او را باور نکرد و تحت تاثیر سخنان او قرار نگرفت.اما رئیس بزرگ توهمی بزرگ ایجاد کرد و گرالت را در یک

سرزمین یخی قرار داد.او پس از مبارزه با چندین هیولا و آشنایی با افرادی که به او در عبور از این توهم کمک کردند،در نهایت توانست از این توهم بیرون بیاید و در قلعه با رئیس بزرگ مبارزه کرد و او را کشت.هنگامی که

گرالت به جسد مرده ای او که بر روی زمین افتاده بود نگاه کرد،دید که او گردنبندی مشابه گردنبند ضد جادویی آلوین دارد.
---
در کات سین پایانی ، پادشاه پاداش گرالت را پرداخت می کند و ویچر به راه خود ادامه می دهد که ناگهان یک قاتل به پادشاه حمله می کند.گرالت با قاتل مبارزه می کند و او را می کشد.هنگامی که گرالت ماسک او

را بر میدارد،او را می شناسد ومتوجه می شود که او یکی Witcher هایی است که در قلعه kaer morhen تعلیم دیده است.foltest از گرالت درخواست می کند تا محافظ او شود و از او در برابر جادوگران و ساحرانی که

قصد کشتن او را دارند محافظت کند.گرالت نیز قبول می کند.

ادامه ی این داستان مستقیماً در Witcher 2:assassins Of Kings روایت می شه که با کمک و زحمت کیان عزیز نوشته میشه و به زودی قسمت به قسمت براتون قرار میده.
------------------
امیدوارم که از متن استفاده کرده باشید و اگه کم و کاستی داشت به بزرگی خودتون ببخشید.موفق باشید
 
آخرین ویرایش:

Nathan Drake

Evanescence
کاربر سایت
Apr 19, 2011
6,457
نام
Amir Ho3ein
بچه ها بیاید بریم 11 تا E-Mail بسازیم بعد 11 تا یوزر جدید تو BC بسازیم این دو تا رو برابر کینم:D
اختلاف داره زیاد میشه:(
 

Dante Never Cry

The Awakening Dragon
کاربر سایت
Oct 5, 2008
9,334
نام
Ali
رامین جان عالی نوشتی ، خیلی وقت پیش Witcher 1 رو بازی کردم و این اطلاعاتی که دادی به خوبی داستان رو برام یادآوری کرد

بی صبرانه منتظر ادامه داستان و جریانات Witcher 2 هستم
 

alcatrez

کاربر سایت
Mar 9, 2011
593
نام
محمد
ممنون عالی بود رامین عزیز فقط یادم میاد اون اول بازی وقتی savolla و javed فرار کردن یه نفرو کشته بودن یادم نیست کی بود ولی کشته بودنش دیگه :D؟

ویرایش: یادم اومد همون جوونه که تازه ویچر شده بود رو کشتن :( (جوان ناکام :D )
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
Gabriel Belmont's Full Biography

Part I

بهتره اول یه خورده با این سری آشنا بشیم!

سری بازی های Castlevania یکی از عناوین محبوب و شناخته شده در دنیای بازی و در میان بازیبازهای مختلف در سرتا سر جهان است که اونجور که شاید و باید در ایران شناخته شده نیست ولی خب همچین کمرنگ هم نیست!

بازی ای که با جو خاص و طراحی عالی و گیم پلی بی نظیر تونست خیلی زود جای خودشو در دنیای بازی ها پیدا کنه که در نسخه Symphony Of The Night که برای PS1 و Sega Saturn منتشر شد به اوج خودش رسید!
داستان بازی عموما پیرامون خاندانی به نام بلمونت (Belmont) میچرخه که ، یکی از نوادگان این خانواده هر 100 سال یکبار باید در برابر دراکولا که از خواب صد ساله اش بیدار میشد، ایستادگی میکرد تا اون رو رو شکست بده و دراکولا دوباره به خوابی 100 ساله فرو بره و نفر بعدی از خاندان، 100 سال دیگه برخیزه و دوباره این روند ادامه پیدا میکرد.

هر کدوم از از اعضای خانواده مجهز به سلاحی به اسم Vapire Killer (نوعی شلاق که به شلاق دراکولا کش معروف هست) بود به عنوان سمبل این سری شناخته میشه و همیشه توی عکس ها این شلاق رو میبینیم.
9qdmkef3ipqhk3rhym28.jpg
نکته جالب در مورد SOTN هست که توی این بازی بر خلاف شماره های قبل که نقش اصلی به عهده یکی از نوادگان خاندان بلمونت بود، این بار نقش اصلی به عهده شخصی به اسم Alucard بود (اسم رواز آخر به اول بخونین!) بله! این بار ما در قالب فرزند دراکولا قرار میگرفتیم که میخواست جلوی پدرش رو به هر شکل ممکن میگرفت.
و نکته دیگه این بود که Alucard از شلاق معروف استفاده نمیکرد.فقط شلاق رو در مواجه شدن با بلمونت ها میتونستیم ببینیم.
e5j8o6z6i8l41lcr8vue.jpg
نا گفته نماند که اسم قلعه دراکولا ، همون Castlevania هست! که ظاهری شیطانی داره و خیلی تو در تو و پیچ در پیچه! به طوریکه گاهی اوقات ممکنه توش گم میشدیم.به جرات میتونم بگم چنین طراحی نقشه ای توی هیچ عنوانی دیده نشده! بازی مال چندید نسل قبل و حکم یه بازی RPG هم داشت! جوری که برای رسیدن به جاهای مخفی قلعه میبایست ساعات متمادی رو به گشت و گذار در قلعه میپرداختیم چون بینهایت وسیع بود! نقشه رو ببینین و به عظمت ماجرا پی ببرین! :
6xjw8m5xqkt6bk8t1rq.gif
خب عذر خواهی میکنم اگر از موضوع اصلی خارج شدیم اما خواستم پیش زمینه ای از این سری داشته باشیم و با آگاهی از قبل بریم سراغ اصل مطلب!
--------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------

در E3 2010 قسمتی دیگر از بازی به نام Lords Of Shadows معرفی شد و باز طرفداران این سری خودشون رو آماده کردند که در هیبت یکی از نوادگان بلمونت فرو برن و دراکولا رو شکار کنن ولی اینبار خبری از دراکولا نبود!
در ادامه به طور کامل با موضوع آشنا میشیم!

--------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------
83b6qh07ckkydrfzdjhp.jpg
گبریل بلمونت (Gabriel Belmont) (یکی از نوادگان بیشمار خاندان بلمونت) شوالیه ای در قرن یازدهم و در واقع شخصیت اصلی Lords Of Shadow هست و درگروهی به نام برادری نور (Brotherhood Of Light) عضویت دارد که هدف اصلی این گروه که عمدتا شوالیه هستند، محافظت از مردم بیگناه و بی دفاع در برابر عوامل ماورای طبیعه هست.

سال ها قبل، بچه ای در پشت یکی از مقرهای انجمن برادری نور پیدا شد. معلوم نبود اصالتا پدر و مادرش چه کسانی بودند و پندار بر این بود که فرزند ناخواسته زمین داری ثروتمند بود اگر چه هیچوقت ثابت نشد که پدر و مادرش چه کسانی بودند.
فرقه به کودک بی نام، نام یکی از فرشتگان مورد احترام را عطا کردند.... گبریل (در واقع نام فرشته بزرگ،جبرئیل هست)....
و او را به عنوان یکی از اعضای فرقه شان با آغوشی باز پذیرفتند و پرورش دادند.
کودک به سرعت توانایی ها و استعدادهای خود را به همگان اثبات کرد تا خود را لایق نامی نشان دهد که بر او گذاشتند.
مهارت های او در مبارزه و جنگاوری گاهی اوقات او را به سمت سیاهی و بیرحمی میکشاند تا جایی که تنها همبازی بچگی او، یعنی مری میتوانست او را آرام سازد.
و در پایان،بعد از گذشت زمان های متمادی، گبریل لقب بلمونت را برای خود انتخاب کرد تا شایستگی خود را بر همگان ثابت کند........

و اما گذشت زمان های متمادی چیزی دیگر از گبریل میسازد.....

--------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------
سلاح هایی که گبریل به هنگام مبارزه استفاده میکنه شامل یک صلیب (Combat Cross) هست به صورتی که سر صلیب بیرون اومده و زنجیری به آن متصل هست بیرون میاد و یاد آور Vampire Killer در نسخه های قبلی هست که در این قسمت در واقع همون رو با ظاهری جدید و متفاوت میبینیم.

kg7ftat6e57ei8xtkla.jpg
دیگر سلاح گابریل شامل خنجر نقره ای (Silver Dagger) و همچنین بطری های آب مقدس (Holy Waters) هست
گابریل فردی قد بلند و اندامی عضلانی و دارای موهایی مشکی هست
زره ای که در بازی به تن گبریل میبینیم در واقع بر اساس زره سایمون بلمونت (Simon Belmont) (سایمون در واقع شخصیت اصلی این سری و بنیان گذار خاندان بلمونت) طراحی شده ولی با تفاوت هایی مشهود.
--------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------


داستان



زمین از بهشت جدا شده است ، گویا خداوند انسان ها را به حال خود رها کرده و دیگر اهمیتی به آنها نمیدهد ، موجودات شیطانی به روستاها و مردم حمله کرده خانه های آنها رو سوزانده و آنها رو به قتل میرسانند

مردم ایمان خود را از دست داده اند !!! هرچند انجمن برادری معتقد است که این امتحانی از جانب خداوند میباشد ولی آیا واقعا اینگونه است ؟

در شبی تاریک و بارانی مردم روستایی در حال ترک کردن خانه های خود میباشند ، زنها و بچه ها سوار بر اسب و درشکها در حال دور شدن از سرزمین خود هستند ، اما در این بین جوانی سوار بر اسب خود دارد به روستا نزدیک میشود !!! او کیست ؟ لباسش آشناست !!! آیا او از اعضای انجمن برادری میباشد ؟ آیا خداوند به مردم آن روستا لطفی کرده و جنگجویی را برای محافظت از آنها فرستاده است ؟

جوان موهای نسبتا تیره دارد ، لباسی قرمز رنگ بر تن اوست ، صلیبی در دستانش ، سوار بر اسبی سفید !!!

چهره اش بسیار غمگین است ، خستگی در چهره او کاملا پیداست ، گویا روزهاست که نتوانسته است بخوابد ، جوان به روستا نزدیک میشود و در همین لحظه حمله شروع میشود . مردم روستا سلاح های خود را برداشته و آماده مبارزه میشوند ، چه چیزی در آن جنگل انتظار آنها را میکشد ؟! چرا همگی در حال ترک خانه های خود هستند ؟!

9zk6b6zlsxe8hj2z1u26.jpg
ناگهان گرگهای زیادی به درون روستا حمله ور میشوند !!! بله گرگنماها !!! جوان ما صلیب خود را براشته و تک تک آنها را از بین میبرد ، سپس گرگی بسیار بزرگ وارد روستا میشود ، مبارز ما بدون هیچ مشکلی او را نیز از پا در میاورد

پس از آن جوان ما از یکی از روستایی ها میپرسد : " به دنبال محافظه دریاچه میگردم ، میدانی کجا میتوانم او را بیابم ؟ "
روستایی جواب میدهد : " در جنگل !!! ولی مواظب باش ، جنگل جای خطرناکیست "

جوان ما که الان دیگر نام او را میدانیم (گبریل بلمونت) ، سریعا به طرف اسب خود میرود ولی گرگ ها اسب اورا نیز کشته اند ، گبریل با پاهای پیاده به درون جنگل قدم میگذارد و به جستجویش برای یافتن "محافظه دریاچه" ادامه میدهد.

Part II

گبریل به راه خود در جنگل ادامه میدهد ، گرگنماهای زیادی بر سر راه او قرار میگیرند اما گبریل تمامی آنها را از بین میبرد ، اسبی به کمک گبریل میایید و او را از روی پُلی شکسته رد میکند ، دیگر راه زیادی تا رسیدن به "پن" محافظ دریاچه نمانده است ، شاید یک نیم روز دیگر!!! گبریل به فکر فرو میرود ، این ماموریت توسط اعضای برادری به او داده شده است ، او باید با کمک "پن" با دنیای مردگان و یکی از عزیزانش که تازه او را از دست داده است حرف بزند تا بداند چه اتفاقی افتاده است و چرا ارتباط زمین با بهشت قطع شده است و چگونه میتوان دنیا را به حالت طبیعیش برگرداند

گبریل به خودش میایید ، شب شده است و سفر در تاریکی شب در جنگل کاری بس خطرناک !!! او آتشی روشن میکند به درختی تکیه میزند ، دیری نمیگذرد که گبریل به خواب فرو میرود ، گرمای دستی لطیف را روی صورتش احساس میکند ! بله این دستان آن "عزیز از دست رفته است" این دستان همسرش "ماری" میباشد ، همسری که به تازگی اورا از گبریل گرفته اند ، همسری که گبریل در آنجا نبود تا از او محافظت کند ، گبریل ناگهان آن لحظه تلخ را در کابوسش میبیند !!! موجودی شیطانی با شمشیر گردن همسرش را میزند ، ناگهان گبریل از خواب بلند میشود .

ij2nhiwedkp0vqyz7aab.jpg


صبح شده است !!! گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به محل زندگی "پن" میرسد ، آنجا بسیار زیباست ، در افسانه ها آمده است که این جنگل قبلا به عنوان بهشتی شناخته میشده است و الان از آن همه زیباییش همین یک ذره مانده است ،در افسانه ها آمده که پن روحی است که به صورت های مختلف در میایید ، بعضی او را از جمله خدایان قدیمی میداند ، میگوند پن میتواند به صورت های مختلف و حیوان های مختلف تبدیل شود ، او میتواند به صورت اسب ، عقاب و بز خود را در بیاورد

rn0e79qk9q08w7v68np.jpg


پن به گبریل نزدیک میشود ، گبریل از او میخواهد تا به او اجازه دهد تا با همسرش در دنیایی مردگان سخن بگوید ، پن از او امتحانی میگیرد در صورت موفق شدن گبریل او میتواند با همسرش صحبت کند ، گبریل باید با حل کردن معمایی همسر خود را از مرگ نجات دهد ، گبریل موفق میشود ولی به هنگامی که به همسر خود میرسد اورا با چاقو میکشد ، گبریل روی خود را بر میگرداند و نقابی عجیب بر روی صورت اوست !!! این چه معنی ایی دارد ؟!

ناگهان گبریل از این رویا نیز بیرون میایید و از پن میپرسد :" این رویا چه معنیی میدهد ؟! " پن در جواب میگوید : " به این معنیست که تو در امتحانت موفق شده ایی "


سپس پن راه دریاچه یخ زده را به گبریل نشان میدهد ، گبریل ابتدا باید با محافظی سنگی و بسیار بزرگ که تکنولوژی آن مربوط به زمان های دور است و هم اکنون توسط روح های شیطانی تسخیر شده مبارزه کند ، گبریل تقریبا محافظ را شکست داده بود اما ناگهان محافظ او را نقش بر زمین میکند ، در همین حین شخصی دیگر که لباس برادری بر تن دارد و به نظر میایید مسن تر از گبریل باشد به محافظ حمله میکند ، لباس او کمی با لباس گبریل فرق دارد ، موهایش سفید است و به نظر میایید که از گبریل نیز با تجربه تر باشد

او سریعا به گبریل میگوید تا خنجرش را به او بدهد گبریل نیز بدون درنگ خنجرش را به طرف او پرت میکند و با کمک یکدیگر محافظ را شکست میدهند

سپس روح ماری همسر گبریل ظاهر میشود ، گبریل به سرعت به طرف او میرود ، میخواهد او را در آغوش بگیرد ولی متوجه میشود که نمیتواند اینکار را بکند زیرا ماری یک روح است و گبریل انسانی زنده ، گبریل از همسرش عذرخواهی میکند ، گبریل به ماری میگوید که من تورا ناامید کردم ، من آنجا نبودم تا از تو محافظت کنم ولی ماری به او امیدواری میدهد و میگوید که گبریل تمام سعی خود را کرده است
سپس ماری میگوید : " اینجا (دنیایی مردگان) تاریک است ، بخاطر قطع شدن ارتباط زمین با بهشت هیچ روحی نمیتواند پس از مرگش آرامش بیابد ، من میتوانم صدای روح های دیگر را بشنوم ، آنها به من در مورد یک پیشگویی میگویند ، آنها میگویند که موسسین انجمن برادری هستند ، میگویند باید اربابان سایه را شکست دهی تا بتوانی دوباره ارتباط زمین را با بهشت برقرار کنی و من و روح های دیگر را به آرامش ابدی برسانی . ... همه جا دارد تاریک میشود ... من نمیتوانم دیگر تو را ببینم ... گبریل دوستت دارم "
" ماری ... ماری ... منم دوستت دارم " جواب گبریل به همسرش در حالی که غم بر چهره اش نشسته و خود را مسئول مرگ همسرش میداند

سپس آن "مبارز انجمن برادری" که لحظاتی قبل به گبریل کمک کرد به او نزدیک میشود و به گبریل میگوید که ناخواسته حرف های گبریل و همسرش را شنیده است ، غریبه ما به گبریل میگوید که نامش "زوبک" میابشد و او در مورد این پیشگویی قبلا شنیده است ، به گفته زوبک در پیشگویی آمده است که مبارزی با قلبی پاک میایید و اربابان سایه را شکست میدهد ، آن مبارز قدرت های آنها را گرفته و با استفاده از آن زمین را برای همیشه از شر موجودات شیطانی پاک خواهد کرد

2y5bxlag8pqhhq783ob.jpg


گبریل که میخواهد همسرش را به آرامش برساند این مسئولیت را قبول کرده ، و به زوبک میگوید که باید از یکدیگر جدا شوند و جداگانه پیش بروند تا اربابان تاریکی به آنها مشکوک نشوند ، گبریل ابتدا به سراغ گرگنماها و اولین ارباب سایه خواهد رفت ، زوبک نیز در این بین باید به سرزمین خون آشام ها رفته و آنجا را آماده کند تا گبریل بعد از شکست اولین ارباب سایه به آن سرزمین بیایید و با ارباب سایه دوم که خون آشام است روبرو شود

البته به آرامش رساندن همسرش تنها دلیلی نبود که گبریل را به انجام اینکار ترغیب کرده بود ، زوبک گفت که قدرت اربابان تاریکی خیلی زیاد است و کسی که صاحب آنها شود به حدی قوی شده که حتی میتواند شخص مرده ایی را زنده کند . آیا واقعا همچین چیزی امکان پذر است ؟! یعنی امکان دارد که گبریل دوباره بتواند همسر خود را در آغوش بگیرد ؟!

البته هنوز برای فکر کردن به این موضوعات خیلی زود است زیرا گبریل ابتدا باید 3 ارباب سایه را از بین برده وقدرت های آنها را بدست آورد و برای اینکار ابتدا باید از خرابه های شهری باستانی عبور کند که خود پر از رمز و راز و اتفاقات غیرمنتظره میباشد

Part III

گبریل وارد شهر ویران شده میشود ، ابتدا با چندین هیولا مبارزه میکند پس از آن دختری جوان و زیبا جلوی او میایید ، هیولاها با دیدن دختر به طرف او حمله میکنند و در همان لحظه دختر کریستالی را در آورده و هیولایی از درون آن آزاد میکند که همه آن هیولاها را میکشد ، دختر با انجام حرکات آکروباتیک از صحنه دور میشود ، گبریل از او میخواهد که صبر کند ولی دختر بدون آنکه سخنی بگوید و فقط با اشاره ایی به گبریل میفهماند تا او را دنبال کند

29597477704087422431.jpg

گبریل به دنبال دختر جوان میرود و کمی جلوتر او را میابد ، اینبار نیز دختر جوان به کمک گبریل میایید ولی با این تفاوت که این دفعه دخترک با استفاده از محافظی که مخصوص او ساخته شده و آخرین اثر بازمانده آن تمدن میباشد پدیدار میشود و گبریل را در مبارزه اش یاری میدهد ، پس از آن متوجه میشویم که نام آن دختر جوان کلودیا میباشد و این محافظ را پدرش برای او ساخته است تا از دخترش محافظت کند ، مردم این شهر دانش بسیار داشته و با استفاده از تایتان هایشان ( محافظانی بسیار بزرگ که با استفاده از نیروی کریستال به وجود می آمدند ) سالها به مبارزه با ارباب سایه و گرگنماها پرداخته اند ، مبارزه ایی که تقریبا یک قرن به طول انجامیده ، ولی نهایتا ارباب سایه و زیردستانش پیروز جنگ بوده اند و تمام مردم آن شهر را کشته و تایتان ها را از بین برده اند

کلودیا حرف نمیزند بلکه توانسته است طی سالها قدرت تلپاتی به دست آورد و میتواند با ذهنش با دیگران ارتباط برقرار کند ، او میتواند ذهن هر شخص را بخواند و از گبریل میخواهد تا اجازه دهد که ذهن او را بخواند ، گبریل با این موضوع موافقت کرده ولی به محض اینکه کلودیا صورت گبریل را لمس میکند دستش را عقب کشیده و ترس بر چهره اش نقش میبندد ، هرچند او به گبریل نمیگوید که چه دیده است .

گبریل هدف سفرش را به کلودیا میگویید ، کلودیا از گبریل میخواهد تا او و محافظش نیز گبریل را در این سفر همراهی کنند زیرا آنها با شهر و مسیر های آن آشنایی دارند و میدانند که چگونه میتوان به ارباب سایه رسید ، گبریل با این موضوع موافقت میکند ، کلودیا به گبریل میگوید که برای رسیدن به ارباب سایه باید آخرین تایتان باقی مانده را از بین ببرند ، گبریل طی مبارزه ایی سخت و با کمک کلودیا تایتان را از پای در میاورد و همه چیز برای رویارویی با اولین ارباب سایه آماده شده است

شب شده و بهتر است آنها در گوشه ایی استراحت کنند ، گبریل گوشه ایی مینشیند و کلودیا نیز روی تخته سنگی دراز کشیده است ، گبریل مدتی آنجا تکیه داده است و کاملا معلوم نیست که خواب است یا بیدار ، ناگهان گبریل از جای خود بر میخیزد و به بالا سر کلودیا میرود ، گبریل به آرامی صورت زیبای کلودیا را لمس میکند ، کلودیا از خواب بر میخزد و به گبریل لبخندی میزند و به او میگوید که میدانسته این اتفاق قرار است بیوفتد و همان لحظه که صورت گبریل را لمس کرده متوجه این موضوع شده است ، او از گبریل میخواهد تا "این کار" را انجام دهد . او چه منظوری دارد؟! گبریل قرار است چکاری انجام دهد ؟!

ناگهان گبریل یکی از خنجر های خود را در آورده و به قلب کلودیا فرو میکند !!! گبریل از خواب بر میخیزد !!! خدا را شکر همه اش خواب بود ، ناگهان پن ظاهر شده و به گبریل میگوید که باید محافظ کلودیا را از بین ببرد ، پن میگوید که گبریل برای نابود کردن ارباب سایه به دستکش آهنی او احتیاج دارد ، گبریل با صورتی بسیار جدی و خشمگین به پن میگوید : " نه من حاظر نیستم هیچ آسیبی به آنها برسانم " پن با چهره ایی ناراحت جواب میدهد : " متاسفانه دیگر خیلی دیر شده است " گبریل سریعا پشت سرش را نگاه میکند !!! غیر ممکن است !!! کلودیا روی همان تخته سنگ دراز کشیده در حالی که خنجری در قلب آن فرو رفته است !!! خنجر گبریل !!!

72029892943774112389.jpg

پس تمام آنها واقعا اتفاق افتاده بود و گبریل خواب نمیدید!!! گبریل این دختر معصوم را کشته بود !!! گبریل بسیار ناراحت است ، باورش نمیشود که این دختر جوان را با بی رحمی هرچه تمام تر کشته است ، در حالی که کلودیا بارها به گبریل کمک کرده بود حالا گبریل جواب خوبی هایش را با گرفتن جان او میدهد

در همین لحظه محافظ کلودیا سر میرسد و گبریل را بالای سر جسد بی جان کلودیا میبیند ، او بسیار خشمگین شده و گبریل را گرفته به وسط میدانی دایره ایی شکل پرت میکند ، کلودیا برای این محافظ بیشتر از یک دوست بود ، او طی سالها عاشق کلودیا شده بود و الان گبریل عشق او را به قتل رسانده بود !!!

آیا این موضوع طعنه آمیز نیست ؟ گبریل که عشقش را شخصی شیطانی از او گرفته بود حال خود عشق دیگری را به قتل رسانده !!!


51322449308522248129.jpg

محافظ به گبریل حمله میکند و مبارزه ایی عظیم بین آن دو در میگیرد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، گبریل الارغم میل باطنی اش محافظ را کشته و دستکش او را بدست می آورد !!! پس از آن گبریل کلودیا را دفن میکند و برایش دعا میخواند و به راهش ادامه میدهد تا به اولین ارباب سایه میرسد

"کورنل" اولین ارباب سایه است که گبریل باید با آن روبرو شود ، کورنل به گبریل حقیقت را میگوید ، این که چگونه اربابان سایه به وجود آمده اند ، به گفته کورنل 3 بنیانگذار اصلی انجمن برادری افراد خیلی با ایمان و قوی ایی بوده اند ، آنها در مبارزه خداوند با ابلیس بسیار کمک کرده اند ، به گفته کورنل در همین حین آنها نقاطی را در زمین پیدا میکنند که قدرت خداوند در آنجا بسیار زیاد است ، آنها با استفاده از طلسمی روح های خود را به بهشت فرستاده و بعد از خداوند قویترین موجودات عالم میشوند ، اما این طلسم بدون عواقب نبوده ، با انجام اینکار آنها بخش تاریک خود را روی زمین رها کرده اند !!!

54981020156430832675.jpg

بله این اربابان سایه در واقع همان بخش های تاریک موسسان انجمن هستند ، کورنل جوانترین در بین آن 3 بوده علاوه بر این او قویترنشان هم بوده است ، گفته شده که به جز کورنل هیچکس حتی توان این را نداشته که سلاح او را بلند کند پس از تمام شدن حرف های کورنل ، گبریل به او میگوید که این موضوعات برایش اهمیتی ندارد و اورا خواهد کشت ، سپس مبارزه بین آن دو آغاز میشود .

گبریل به خوبی با کورنل رقابت میکند و چیزی نمانده آن را شکست دهد ، کورنل زمانی که احساس خطر کرد به طور کامل به حالت گرگنمایی خود در میایید ولی گبریل همچنان به مبارزه ادامه میدهد و نهایتا با استفاده از همان دستکش آهنی سلاح کورنل را برداشته و اورا با سلاح خودش از بین میبرد !!! پس از آن گبریل قدرت اولین ارباب سایه را میگیرد و بخشی از ماسک قدرت را بدست می آورد . همان ماسکی که میتواند ارتباط زمین و بهشت را دوباره برقرار کند ، همان ماسکی که میتواند مرده ایی را زنده کند !!!

گبریل بسیار خسته است ولی به دست آوردن تیکه ایی از ماسک به او امید بیشتری میدهد و او آماده سفر به سرزمین خون آشام ها میشود

Part IV

گبریل به سرزمین خون آشام ها قدم میگذارد ، ابتدا با روستایی مواجه میشود که خون آشام ها آن را مورد حمله قرار داده اند ، گبریل پس از سفر به قلعه ایی متروکه و به دست آوردن "شئی مقدس" برای مقابله با خون آشام ها به روستا برمیگردد و متوجه میشود که روستاییان توسط خون آشام ها مورد حمله قرار گرفته اند ، گبریل خون آشام ها را نابود کرده و روستاییان بخاطر کمک او راه مخفی ورود به قلعه خون آشام ها را به او نشان میدهند .

گبریل وارد قلعه شده و با خون آشام ها و موجودات شیطانی دیگر به مبارزه میپردازد و رفته رفته به دومین ارباب سایه نزدیک تر میشود ، پس از مدتی گبریل به یه صفحه بزرگ بازی میرسد ، ناگهان خون آشامی به شکل دختر بچه جلوی او پدیدار میشود ، " گم شده ایی ؟! " دختر بچه سوال میکند ، گبریل جواب میدهد " نه " گبریل کمی مکث میکند و ادامه میدهد " میدانی چگونه میتوان به پیش ارباب سایه رفت ؟! "
دختر لبخندی میزند و میگوید " پس همونطوری که گفتم گم شده ایی ، با من بازی کن و من به تو نشان میدهم چگونه میتوانی به پیش مادر بروی "
" وقت اینکار ها را ندارم ، خودم راه را پیدا میکنم " گبریل با عصبانیت جواب میدهد
دختر ادامه میدهد " برو ولی هیچوقت نمیتوانی راه را پیدا کنی ، من تنها کسی هستم که میتوانم راه رسیدن به مادر را میدانم "

گبریل بعد از شنیدن این حرفها شرط دختر را قبول کرده و با او مشغول بازی میشود ، بازی نسبتا عجیبیست و دختر خون آشام هم بسیار در این بازی تبهر دارد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، پس از آن دخترک با ناامیدی میگوید " نه ، من میخواهم پیروز شوم " کمی مکث میکند و پس از آن ادامه میدهد " اما تو بازی را بردی و من راه را به تو نشان خواهم داد "
سپس دختر خون آشام که اینک نام او را میدانیم ( لاوورا ) راه را به گبریل نشان میدهد

گبریل مدتی به پیش میرود و سپس با خون آشام دست راست ارباب سایه روبرو میشود ، این خون آشام در واقع برادر خون آشامی است که گبریل او را در روستا کشته بود ، جنگی بین این دو در میگیرد و مثل همیشه قهرمان ما پیروز میدان است ، پس از آن گبریل خیلی به ارباب سایه نزدیک شده است ، او کاملا این موضوع را حس میکند ، عهیچ چیز جلودار او نیست، خون آشام ها ، آدم خوار ها ، اسکلت های جنگجو و حتی سرما و یخبندان هیچکدام نمیتوانند جلوی او را بگیرند ، هیچ چیز نمیتواند مانع رسیدن گبریل به ارباب سایه و به دست آوردن تیکه دوم ماسک شود ، گبریل حاضر است برای زنده کردن ماری هرکاری انجام دهد

lpqflhweclxjdvfgwscc.jpg

گبریل بسیار نزدیک شده است ، فقط چند اتاق دیگر و بعد از آن دومین ارباب سایه منتظر اوست ، ناگهان لاوورا جلوی راه گبریل قرار میگیرد ، " گفته بودم که از باختن خوشم نمیاید " ، لاوورا عروسک های مرگبار و غولپیکرش را به جنگ گبریل میفرستد ، گبریل آنها را از پا در میاورد و ناگهان خود لاوورا وارد میدان شده و با جادویش گبریل را کنترل میکند ، لاوورا کم کم دارد گبریل را از بین میبرد ، گبریل دیگر حالتی نیمه روح مانند به دست آورده و ناگهان ماری را جلوی خود میبیند ، ماری گبریل را در آغوش گرفته و به او میگوید " بلند شو عشق من ، هنوز نوبت تو نشده است ، تو باید قوی باشی " گبریل جواب میدهد " من تورا ناامید کردم ، دیگر توانایی ادامه دادن ندارم ، مرا ببخش "

لاوورا با دیدن این صحنه حس عجیبی پیدا میکند ، به آن دو نزدیک شده و میگوید " به شما حسادت میکنم ، به هر دوی شما " کمی مکث کرده سپس گبریل را آزاد میکند و میگوید " دیگر نمیخواهم بازی کنم "
چه اتفاقی افتاد ؟! چرا لاوورا گبریل را رها کرد ؟! شاید درون این خون آشام کوچک همچنان ذره ایی انسانیت یافت میشود ، شاید او به یاد مادر واقعیش افتاده و عشق واقعی را به یاد آورده باشد ؟! هرچیزی که بود باعث نجات یافتن گبریل شد

گبریل پس از آن به ارباب سایه دوم میرسد ، " کارمیلا " .

n09do808ym9fhs7o484.jpeg

کارمیلا نیز یکی از 3 بنیانگذار انجمن برادری بوده است ، او توانایی منحصر بفردی در شفا بخشیدن داشته ، کارمیلا تمامی موجودات زنده را دوست می داشته و از زیبایی آنها لذت میبرده ، اما الان خودش تبدیل شده به از بین برنده موجودات زنده !!! الان باید برای زنده ماندنش خون موجودات زنده را خورده و آنها را نیز به مرده هایی متحرک ( خون آشام ها ) تبدیل کند !!!

کارمیلا ابتدا به گبریل پیشنهاد عمر جاودانه به عنوان یک خون آشام در کنار خودش را میدهد ، اما گبریل قبول نمیکند و این موضوع باعث عصبانیت کارمیلا میشود . " ای انسان احمق فکر کرده ایی که میتوانی من را شکست دهی؟! نکند اینکارها را برای برگرداندن کسی که از دست دادی انجام میدهی ؟! تنها به یک صورت میتوان مرده ایی را زنده کرد و آن هم الان جلوی تو ایستاده است !!! "

آیا کارمیلا حقیقت را میگویید ؟! گبریل نمیتواند ماری را زنده کند ؟!
این فکر ها گبریل را بیش از پیش عصبانی کرد و گبریل با کارمیلا وارد نبرد شد پس از نبردی سنگین کارمیلا نیز به حالت کاملان خون آشامی خود در آمد و گبریل در آن حالت نیز کارمیلا را شکست داد و چوب تیزی که در ته صلیبش بود را به قلب او وارد کرد

گبریل قدرت های کارمیلا و تیکه دوم ماسک را برداشت ، سپس پن از درون سطحی آیینه مانند بیرون آمد ، گبریل با عصبانیت شروع به حرف زدن کرد " موسسان انجمن در واقع همان اربابان سایه هستند ، آنها این دنیا را به تاریکی فرو برده اند "
پن راه را به گبریل نشان میدهد و به او میگویید که باید با سومین و آخرین ارباب تاریکی روبرو شود و او کسی نیست جز "مرگ"

گبریل در حالی که بسیار خسته و ناامید بود به راه خود ادامه داد ، دیگر چیزی نمانده ، فقط یک ارباب دیگر را باید از بین ببرد و بعدش میتواند با ماری باشد ، اما اگر حرف کارمیلا حقیقت باشد چه؟! تنها راه فهمیدن و مطمئن شدن از این موضوع قدم گذاشتن به دنیایی مردگان و رویارویی با مرگ است ...!

Part V : Final Part

گبریل با کمک پیرزن جادوگری به نام "بابا" پا به دنیای مردگان میگذارد ، او موجودات و هیولا های زیادی را از بین میبرد ، گبریل به قدری خشن و بی رحم شده که خودش نیز دیگر نمیتواند بگویید که آیا یک انسان است یا یک هیولا !!!

بعد از مدتی پن بر سر راه گبریل قرار میگیرد ، گبریل به او میگوید که از بازی های پن خسته شده است ، پن خود را به صورت یک شوالیه با زره ایی نقره ایی در میاورد ، پن قدرت های گبریل را از او گرفته او را به مبارزه دعوت میکند ، در حین مبارزه کم کم پن قدرت های گبریل را به او بر میگرداند و به گبریل میفهماند که قدرت نور و تاریکی در مقابل یکدیگر کاربرد دارند ، سپس پن خنجری را به سمت گبریل پرت میکند و گبریل ناخواسته آن را به سمت پن برگردانده و در شکم او فرو میکند

cjp9125h3gxlv7kvpiaa.jpg

گبریل بالای سر پن میرود و میگویید : " چرا ؟! چرا من را مجبور کردی اینکار را بکنم ؟! من نمیخواستم تورا بکشم " پن در حالی که روی زمین افتاده و دارد نفس های آخرش را میکشد جواب میدهد " تو باید اینکار را میکردی ، برای باز کردن راه به سمت آخرین ارباب سایه یک قربانی نیاز است ، " من سرنوشت خود را پذیرفته ام ... تو چطور ؟! " بعد گفتن این سخنان پن جان خود را از دست میدهد

و گبریل که آخرین راهنما و دوست خود را نیز از دست داده با ناامیدی جواب میدهد " من لیاقت این را ندارم !!! قلب من پاک نیست ، من کارهای شیطانی بسیاری کرده ام "

گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به آخرین ارباب سایه میرسد ، مرگ به گبریل میگویید که آنها فرق آنچنان ایی با یکدیگر ندارند و گبریل نیز موجودات بیگناه زیادی را کشته است ، گبریل به مرگ میگویید که نمیتوانند جلوی او را بگیرد

مرگ فسیل اژدهایی را تسخیر میکند و با او به جنگ گبریل میایید ، گبریل اژدها را شکست داده و سومین تیکه ماسک را نیز بدست میاورد ، ماسک کامل میشود ، در همین لحظه زوبک از راه میرسد و اون نیز ماسکی بر دست دارد ، همان ماسک عجیب که گبریل در اولین رویاییش دیده بود ، زوبک ماسک را به چهره اش میزند و به گبریل حقیقت را میگویید ، در واقع زوبک سومین ارباب سایه است !!! زوبک کسی بوده که این طلسم را فعال کرده و ارتباط زمین با بهشت را از بین برده است !!! او از این صلح بین خودش و بقیه اربابان سایه نفرت داشته و میخواسته قدرت همه آنها را بدست آورد و خودش به دنیا حکومت کند ، زوبک میگویید که او مدتها به دنبال راه حلی بوده تا بتواند قدرت دیگر اربابان سایه را تسخیر کند و وقتی در جهنم مشغول تحقیق در این مورد بوده قدرتی عجیب به درون او نفوذ کرده و جادوهای سیاه را به او یاد داده و او توانسته این نقشه را بکشد

ypr7ekaztmoxovhsengd.jpg

و برای انجام اینکار و به نتیجه رساندن این نقشه به گبریل احتیاج داشته است ، زوبک گبریل را مجلور کرده تا کلودیا را بکشد ، وقتی گبریل در خواب بوده زوبک ماسک را به صورت گبریل میزند و از او میخواهد تا کلودیا را به قتل برساند !!!

و از آن مهمتر زوبک گبریل را مجبور کرده تا همسرش ماری را بکشد !!! بله این گبریل بوده که همسر خودش را کشته ، زوبک میگویید که میترسیده توی اولین ملاقات گبریل با ماری در دریاچه ، ماری همه چیز را به گبریل بگویید اما گویا ماری به گبریل ایمان داشته و میدانسته که او میتواند دنیا را از این تاریکی نجات دهد

سپس زوبک با استفاده از قدرت تاریکی ایی که در درون گبریل وجود دارد گبریل را به قتل میرساند و ماسک را برداشته و میخندد

در همان لحظه صدایی از آسمان میایید " درود بر تو ای زوبک والا مقام " زوبک با تعجب به دور و برش نگاه میکند ولی کسی را نمیبیند ، صدا در ادامه توضیح میدهد که درواقع آن نیرویی که در جهنم به زوبک نفوذ کرده مال او بوده است ، او زوبک را کنترل میکرده بدون اینکه زوبک متوجه این موضوع شود ، اما او کیست ؟! پادشاه فرشته ها ، ابلیس !!!
درست است ، تمام این نقشه ها زیر سر ابلیس بوده است ، زوبک ، گبریل ، اربابان سایه و ... همگی بازیچه دستان ابلیس شده اند و حالا ابلیس میتواند صاحب قدرتی شود که حتی با آن میتوان خدا را نابود کرد

ابلیس از زحمات زوبک تشکر میکند و او را به آتش میکشد ، زوبک سوخته و بر روی زمین میوفتد و ماسک از دستانش جدا میشود ، سپس ابلیس به زمین آمده ماسک را برمیدارد

tk054yjwn1932qx6k0s.jpg

ابلیس رو به آسمان خنده ایی میکند و به خداوند میگویید " پدر من دارم بر میگردم ، قبل از اینکه نابودت کنم ابتدا جلوی من زانو خواهی زد "

پس از این ما گبریل را میبینیم که بین بقیه روح ها بیهوش افتاده است ، روح ها سعی میکنند او را با خود ببرند ولی ماری به آنها میگوید که گبریل تنها امید ما برای رسیدن به آزادی و آرامش است ، ماری از روح ها میخواهد تا گبریل را به دنیا و جسدش برگردانند و روح ها نیز به او کمک میکنند

ابلیس بدون اینکه به گبریل نگاه کند به او میگویید " پس خداوند تو را هم قبول نکرد ! اشکال ندارد بیا و در کنار من باش ، من تورا بیشتر از او دوست خواهم داشت "
گبریل در جواب میگویید که خداوند بخشنده است و کافیست تا آنها برای گناهان خود طلب بخشش کنند تا خداوند آنها را ببخشد ولی ابلیس حاضر نیست اینکار را انجام دهد ، گبریل با تعجب و عصبانیت نگاهی به ابلیس میکند و میگویید " تو بجای بخشش و عشق خداوند ، قدرت و حکومت بر دنیا را انتخاب میکنی ؟! برای همین است که خداوند تورا از درگاهش رانده است "

ابلیس عصبانی شده و به گبریل قول میدهد تا برای همیشه او و خاندانش را نابود کند ، گبریل با ابلیس مشغول نبرد میشود ، اینجاست که راهنمایی های پن به کمک گبریل میایید و گبریل با کمک قدرت نور و تاریکی ابلیس را شکست میدهد ، پس از آن در حالی که گردن ابلیس را در دستانش گرفته و میفشارد از خداوند طلب بخشش میکند و ابلیس را میکشد

در همین لحظه روح ها آزاد شده و همگی به بهشت میروند ، ماری به پیش گبریل میایید و میگویید که تو مارا نجات دادی ، گبریل که بسیار ناراحت است در جواب میگویید " من تورا ناامید کردم ، من نتوانستم تو را نجات دهم ، من لیاقت تو و عشقت را ندارم " ماری نیز در جواب میگویید که " تو دنیا را نجات دادی ، تو مرد خوبی هستی گبریل ، تو قلب پاکی داری ، من تورا دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت ، من تورا بخشیده ام عشق من ، نه تنها من بلکه همه روح هایی که آزادشان کردی تورا بخشیده اند "
ناگهان گبریل ماسک را میبیند و آن را برداشته و از ماری میپرسد که آیا ماسک واقعا توانایی زنده کردن مرده ها را دارد یا خیر ؟! ماری میگویید این موضوع حقیقت دارد ولی فقط تا زمانی که مساک بر صورت گبریل باشد و ماسک را به صورت گبریل میزند و گبریل همسرش را مثل یک انسان عادی میبیند ، برای آخرین بار گبریل همسر خود ماری را میبوسد

گبریل ماسک را کنده و به ماری میدهد ، ماری از گبریل خداحافظی کرده و دنیا را ترک میکند ، گبریل با حالتی ملتمسانه میگوید " نه ، ماری نرو ... با من بمون ... دوستت دارم "
بعد از رفتن ماری کلودیا با لبخندی به گبریل نزدیک میشود و به او میفهماند که او نیز گبریل را بخشیده است و دنیا را ترک میکند

گبریل بر روی زمین مینشیند و با صدایی بلند گریه میکند ، دوربین روی ماسک عجیب زوبک زوم کرده و بازی تمام میشود

rx1kl56hqstjk6jo6c7o.jpg

البته این پایان ماجرا نیست ، پس از تمام شدن اسامی سازندگان بازی ما کات سینی میبینیم که در آن مردی که شنلی بر تن دارد و صورتش پیدا نیست وارد کلیسایی میشود ، سپس مرد دیواری را خراب کرده و به قصری متروکه وارد میشود

مرد اسرار آمیز ما پرواز میکند و به طبقه بالای قصر میرود ، همه جا را سایه گرفته ، مرد شنل خود را در میاورد ، او همان زوبک میباشد !!!
" جای عجیبی برای قایم شدن یک شاهزاده تاریکی است ، تو اینطور فکر نمیکنی ؟ "
مردی با چشمانی درخشان از توی تاریکی جواب میدهد : "زوبک..."
"بله دوست قدیمی ، خودم هستم "
"این همه مدت کجا بودی؟ "
" آن بیرون ، بین زنده ها ، تو این همه مدت چه میکردی ؟ چرا در این جا قایم شدی ... گبریل ؟! "

گبریل که بسیار پیر شده و تبدیل به یک خون آشام شده است با عصبانیت جواب میدهد " چطور جرات میکنی مرا با آن اسم صدا کنی ، من دراکولا هستم ( من شیطان هستم ) "

mwntif6xh6a0w6lauqe.png

روبک ادامه میدهد " درسته یه زمانی بودی ولی الان به خودت نگاه کن ، سایه ایی از اون شخصیت قبلیت هستی " زوبک بر میگردد تا گبریل را نگاه کند اما کسی آنجا ننشسته
صدای جابجا شدن گبریل در سایه ها میایید ، گبریل جواب میده " که میگفتی من یک سایه هستم ؟ ... چه میخواهی دوست قدیمی ؟! "
زوبک جواب میدهد " دستیاران ابلیس خبر از برگشت اون میدهند ، کمکم کن تا شکستش بدهم وگرنه من و تو تا ابد حیوانات خانگی او خواهیم شد ... دیگه وقتش شده تا از این مقبره ایی که برای خودت ساخته ایی بیرون بیای ... این همه توی سایه ها جابجا نشو ، یعنی برات مهم نیست که اون تورو اسیر خودش میکنه ؟ "

در همین لحظه گبریل پشت سر زوبک ظاهر میشود و میخواد خونش رو بخورد ، اما زوبک هم غیب شده و پشت سر گبریل ظاهر شده و او را از درون پنجره بزرگی که اونجا بود به بیرون پرتاب میکند و الان میتوانیم همه چیز را ببینیم ، قرن ها از اتفاقاتی که برای گبریل افتاده میگذرد و الان دیگر توی زمان حال هستیم

z9izjdl14h604yg578t.jpg

گبریل جلوی یه ماشین میوفتد ماشین ترمز زده ، زوبک هم از بالا به پایین میاد و روبروی گبریل می ایستد ، مردم همگی با تعجب این دو رو نگاه میکنند
زوبک شروع به حرف زدن میکند " میدانم خواسته تو چیست ..."
گبریل با ناامیدی و ناراحتی جواب میدهد " من نمیتوانم بمیرم ... ولی با این وجود ... زندگی هم نمیتوانم بکنم "

زوبک جواب میدهد " به من کمک کن و من تو را از این جاودانگیت نجات خواهم داد "

گبریل به آسمان نگاه میکند و فریادی میزند سپس غیب میشود ، زوبک که به نظر میایید دلش برای گبریل میسوزد میگوید " به زودی دوست من ... به زودی همه اینها تمام خواهد شد "
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
گفتگو بسته شده و امکان ارسال پاسخ وجود ندارد.

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر