Gabriel Belmont's Biography Part III
خب بخش بعدی داستان رو هم نوشتم ، البته قرار بود این یکی کوتاه تر باشه ولی برعکس بیشتر هم شد
==========================================================================
بخش سوم داستان Castlevania Lords Of The Shadow
گبریل وارد شهر ویران شده میشود ، ابتدا با چندین هیولا مبارزه میکند پس از آن دختری جوان و زیبا جلوی او میایید ، هیولاها با دیدن دختر به طرف او حمله میکنند و در همان لحظه دختر کریستالی را در آورده و هیولایی از درون آن آزاد میکند که همه آن هیولاها را میکشد ، دختر با انجام حرکات آکروباتیک از صحنه دور میشود ، گبریل از او میخواهد که صبر کند ولی دختر بدون آنکه سخنی بگوید و فقط با اشاره ایی به گبریل میفهماند تا او را دنبال کند
گبریل به دنبال دختر جوان میرود و کمی جلوتر او را میابد ، اینبار نیز دختر جوان به کمک گبریل میایید ولی با این تفاوت که این دفعه دخترک با استفاده از محافظی که مخصوص او ساخته شده و آخرین اثر بازمانده آن تمدن میباشد پدیدار میشود و گبریل را در مبارزه اش یاری میدهد ، پس از آن متوجه میشویم که نام آن دختر جوان کلودیا میباشد و این محافظ را پدرش برای او ساخته است تا از دخترش محافظت کند ، مردم این شهر دانش بسیار داشته و با استفاده از تایتان هایشان ( محافظانی بسیار بزرگ که با استفاده از نیروی کریستال به وجود می آمدند ) سالها به مبارزه با ارباب سایه و گرگنماها پرداخته اند ، مبارزه ایی که تقریبا یک قرن به طول انجامیده ، ولی نهایتا ارباب سایه و زیردستانش پیروز جنگ بوده اند و تمام مردم آن شهر را کشته و تایتان ها را از بین برده اند
کلودیا حرف نمیزند بلکه توانسته است طی سالها قدرت تلپاتی به دست آورد و میتواند با ذهنش با دیگران ارتباط برقرار کند ، او میتواند ذهن هر شخص را بخواند و از گبریل میخواهد تا اجازه دهد که ذهن او را بخواند ، گبریل با این موضوع موافقت کرده ولی به محض اینکه کلودیا صورت گبریل را لمس میکند دستش را عقب کشیده و ترس بر چهره اش نقش میبندد ، هرچند او به گبریل نمیگوید که چه دیده است .
گبریل هدف سفرش را به کلودیا میگویید ، کلودیا از گبریل میخواهد تا او و محافظش نیز گبریل را در این سفر همراهی کنند زیرا آنها با شهر و مسیر های آن آشنایی دارند و میدانند که چگونه میتوان به ارباب سایه رسید ، گبریل با این موضوع موافقت میکند ، کلودیا به گبریل میگوید که برای رسیدن به ارباب سایه باید آخرین تایتان باقی مانده را از بین ببرند ، گبریل طی مبارزه ایی سخت و با کمک کلودیا تایتان را از پای در میاورد و همه چیز برای رویارویی با اولین ارباب سایه آماده شده است
شب شده و بهتر است آنها در گوشه ایی استراحت کنند ، گبریل گوشه ایی مینشیند و کلودیا نیز روی تخته سنگی دراز کشیده است ، گبریل مدتی آنجا تکیه داده است و کاملا معلوم نیست که خواب است یا بیدار ، ناگهان گبریل از جای خود بر میخیزد و به بالا سر کلودیا میرود ، گبریل به آرامی صورت زیبای کلودیا را لمس میکند ، کلودیا از خواب بر میخزد و به گبریل لبخندی میزند و به او میگوید که میدانسته این اتفاق قرار است بیوفتد و همان لحظه که صورت گبریل را لمس کرده متوجه این موضوع شده است ، او از گبریل میخواهد تا "این کار" را انجام دهد . او چه منظوری دارد؟! گبریل قرار است چکاری انجام دهد ؟!
ناگهان گبریل یکی از خنجر های خود را در آورده و به قلب کلودیا فرو میکند !!! گبریل از خواب بر میخیزد !!! خدا را شکر همه اش خواب بود ، ناگهان پن ظاهر شده و به گبریل میگوید که باید محافظ کلودیا را از بین ببرد ، پن میگوید که گبریل برای نابود کردن ارباب سایه به دستکش آهنی او احتیاج دارد ، گبریل با صورتی بسیار جدی و خشمگین به پن میگوید : " نه من حاظر نیستم هیچ آسیبی به آنها برسانم " پن با چهره ایی ناراحت جواب میدهد : " متاسفانه دیگر خیلی دیر شده است " گبریل سریعا پشت سرش را نگاه میکند !!! غیر ممکن است !!! کلودیا روی همان تخته سنگ دراز کشیده در حالی که خنجری در قلب آن فرو رفته است !!! خنجر گبریل !!!
پس تمام آنها واقعا اتفاق افتاده بود و گبریل خواب نمیدید!!! گبریل این دختر معصوم را کشته بود !!! گبریل بسیار ناراحت است ، باورش نمیشود که این دختر جوان را با بی رحمی هرچه تمام تر کشته است ، در حالی که کلودیا بارها به گبریل کمک کرده بود حالا گبریل جواب خوبی هایش را با گرفتن جان او میدهد
در همین لحظه محافظ کلودیا سر میرسد و گبریل را بالای سر جسد بی جان کلودیا میبیند ، او بسیار خشمگین شده و گبریل را گرفته به وسط میدانی دایره ایی شکل پرت میکند ، کلودیا برای این محافظ بیشتر از یک دوست بود ، او طی سالها عاشق کلودیا شده بود و الان گبریل عشق او را به قتل رسانده بود !!!
آیا این موضوع طعنه آمیز نیست ؟ گبریل که عشقش را شخصی شیطانی از او گرفته بود حال خود عشق دیگری را به قتل رسانده !!!
محافظ به گبریل حمله میکند و مبارزه ایی عظیم بین آن دو در میگیرد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، گبریل الارغم میل باطنی اش محافظ را کشته و دستکش او را بدست می آورد !!! پس از آن گبریل کلودیا را دفن میکند و برایش دعا میخواند و به راهش ادامه میدهد تا به اولین ارباب سایه میرسد
"کورنل" اولین ارباب سایه است که گبریل باید با آن روبرو شود ، کورنل به گبریل حقیقت را میگوید ، این که چگونه اربابان سایه به وجود آمده اند ، به گفته کورنل 3 بنیانگذار اصلی انجمن برادری افراد خیلی با ایمان و قوی ایی بوده اند ، آنها در مبارزه خداوند با ابلیس بسیار کمک کرده اند ، به گفته کورنل در همین حین آنها نقاطی را در زمین پیدا میکنند که قدرت خداوند در آنجا بسیار زیاد است ، آنها با استفاده از طلسمی روح های خود را به بهشت فرستاده و بعد از خداوند قویترین موجودات عالم میشوند ، اما این طلسم بدون عواقب نبوده ، با انجام اینکار آنها بخش تاریک خود را روی زمین رها کرده اند !!!
بله این اربابان سایه در واقع همان بخش های تاریک موسسان انجمن هستند ، کورنل جوانترین در بین آن 3 بوده علاوه بر این او قویترنشان هم بوده است ، گفته شده که به جز کورنل هیچکس حتی توان این را نداشته که سلاح او را بلند کند پس از تمام شدن حرف های کورنل ، گبریل به او میگوید که این موضوعات برایش اهمیتی ندارد و اورا خواهد کشت ، سپس مبارزه بین آن دو آغاز میشود .
گبریل به خوبی با کورنل رقابت میکند و چیزی نمانده آن را شکست دهد ، کورنل زمانی که احساس خطر کرد به طور کامل به حالت گرگنمایی خود در میایید ولی گبریل همچنان به مبارزه ادامه میدهد و نهایتا با استفاده از همان دستکش آهنی سلاح کورنل را برداشته و اورا با سلاح خودش از بین میبرد !!! پس از آن گبریل قدرت اولین ارباب سایه را میگیرد و بخشی از ماسک قدرت را بدست می آورد . همان ماسکی که میتواند ارتباط زمین و بهشت را دوباره برقرار کند ، همان ماسکی که میتواند مرده ایی را زنده کند !!!
گبریل بسیار خسته است ولی به دست آوردن تیکه ایی از ماسک به او امید بیشتری میدهد و او آماده سفر به سرزمین خون آشام ها میشود .