امروز بعد از ظهر استاد یامائوچی اومده بود در خونمون
یه کارت عروسی برام آورده بود آخه آخر این هفته عروسی " چی یو سو مو پینگ چان " پسر بزرگ استاده :d
خیلی خوشحال شدم کلی از طرف شما بهش تبریک گفتم و سلام رسوندم ولی آخرش دعوامون شد
آخه در اومد بهم گفت:علی جون این پسره ماشین نداره منم پیکانم و گذاشتم صافکاری نقاشی اینه که برای شب عروسی ماشین نداریم اگه میشه این زانت رو بده که ما گل بزنیم برا شب عروسی o=>
آقا منم وسط کوچه باهاش دست به یخه شدم گفتم مرد حسابی خجالت نمیکشی از این پیشنهاد بی شرمانت ؟! من بیام زانت عزیز تر از جونم و بدم به پسر تو که تا حالا بهترین ماشینی که پشتش نشسته فراری 458 بوده ؟! بورو داداش
هیچی حالا قرار شد خودم شب عروسی زانت رو گل بزنم و خودم برونم عروس و دوماد صندلی عقب بشینن :d