Lords of Shadow Saga Encyclopedia

بهترین نسخه این سه ‌گانه از دیدگاه شما، کدام مورد می‌ب


  • مجموع رای دهنده‌ها
    100

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
52240155235697423972.jpg


"What is a man? But a miserable little pile of secrets"

با سلام خدمت خانواده بزرگ بازی‌سنتر،

سال 2010 و معرفی جدیدترین عنوان در سری پرطرفدار و محبوب Castlevania بود که بسیاری از هواداران را از خواب طولانی مدت خود بیدار و مشتاق سرگردانی دوباره در تالار های بی شمار قلعه دراکولا گذاشت.
عرضه عنوان نسخه این سه گانه تحت نام Lords of Shadow و در پی آن موفقیت چشمگیر آن، هواداران را بیش از پیش در انتظار تایید ماجراجویی دیگری گذاشت. عرضه عنوان Mirror of Fate که به عنوان پلی داستانی بین دو نسخه اصلی به شمار می‌آمد، چشم طرفداران را به انتظار آخرین ماجراجویی در دنیای بزرگ Castlevania یعنی Lords of Shadow 2 خیره نمود و در نهایت با عرضه آخرین نسخه، پرونده این سه گانه در نسل هفتم بسته شد.

عرضه سه گانه بزرگ Lords of Shadow که عناوینی به همراه طراحی بی نظیر و داستانی عالی به شمار می‌آیند، بنده را به این فکر واداشت که با انتشار آخرین نسخه و بسته شدن پرونده این سه گانه، اکنون فرصت خوبیست تا برای اولین بار برای ساخت یک منبع کاملا فارسی در این زمینه اقدام کنیم.

همچنین تلاش دیگر ما، این بود که دیگران را با خود همراه نموده و جست و جوی خود را در لا به لای حوادث این سه گانه به منظور آشنایی هر چه بیشتر دیگران با این سری، آغاز کنیم.

لذا بنده با همراهی دوستان عزیزم Silent Dream و Dante Never Cry و Eu sunt Dracul که با کمک های بی دریغ خود در ساخت این دانش‌نامه کمک شایانی کردند، ترجمه موضوعات مختلف در این سه گانه را شروع کرده تا دیگر کاربران اطلاعات جامع و کاملی از این سری داشته باشند.

لازم به ذکر است که تمامی مطالب در حال حاضر ترجمه شده و به مرور در تاپیک قرار میگیرند.

=======================================================

فهرست موضوعات:

I. داستان Castlevania: Lords of Shadow

II. داستان Castlevania: Lords of Shadow - Mirror of Fate

III. داستان Castlevania Lords of Shadow 2

Lords of Shadow .IV


Old Gods.V


Acolytes .VI


Belmont Family .VII


Timeline .VIII

Brotherhood of Light .IX

Bernhard's Family .X

Others .XI



! کپی برداری از مقاله با ذکر منبع (BaziCenter) بلامانع می‌باشد.
 
آخرین ویرایش:

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
داستان Castlevania: Lords of Shadow

گبریل بلمونت (Gabriel Belmont) ،شوالیه ای در قرن یازدهم و در واقع شخصیت اصلی Lords Of Shadow هست و درگروهی به نام برادری نور (Brotherhood Of Light) عضویت دارد که هدف اصلی این گروه که عمدتا شوالیه هستند، محافظت از مردم بیگناه و بی دفاع در برابر عوامل ماورای طبیعه هست.

سال ها قبل، بچه ای در پشت یکی از مقرهای انجمن برادری نور پیدا شد. معلوم نبود اصالتا پدر و مادرش چه کسانی بودند و پندار بر این بود که فرزند ناخواسته زمین داری ثروتمند بود اگر چه هیچوقت ثابت نشد که پدر و مادرش واقعا چه کسانی بودند.

فرقه به کودک بی نام، نام یکی از فرشتگان مورد احترام را عطا کردند.... گبریل (در واقع نام فرشته بزرگ، جبرئیل هست)
و او را به عنوان یکی از اعضای فرقه شان با آغوشی باز پذیرفتند و پرورش دادند.
کودک به سرعت توانایی ها و استعدادهای خود را به همگان اثبات کرد تا خود را لایق نامی نشان دهد که بر او گذاشتند.
مهارت های او در مبارزه و جنگاوری گاهی اوقات او را به سمت سیاهی و بیرحمی میکشاند تا جایی که تنها همبازی بچگی او، یعنی مری میتوانست او را آرام سازد.
و در پایان، بعد از گذشت سال ها، گبریل لقب بلمونت را برای خود انتخاب کرد تا شایستگی خود را بر همگان ثابت کند...

و اما گذشت زمان های متمادی چیزی دیگر از گبریل میسازد...


به دنبال کمک

زمین از بهشت جدا شده است ، گویا خداوند انسان ها را به حال خود رها کرده و دیگر اهمیتی به آنها نمیدهد ، موجودات شیطانی به روستاها و مردم حمله کرده خانه های آنها رو سوزانده و آنها را به قتل میرسانند.

مردم ایمان خود را از دست داده اند. هرچند انجمن برادری معتقد است که این امتحانی از جانب خداوند میباشد ولی آیا واقعا اینگونه است ؟

در شبی تاریک و بارانی مردم روستایی در حال ترک کردن خانه های خود میباشند ، زنها و بچه ها سوار بر اسب و درشکه ها در حال دور شدن از سرزمین خود هستند ، اما در این بین جوانی سوار بر اسب خود دارد به روستا نزدیک میشود. او کیست؟ لباسش آشناست. آیا او از اعضای انجمن برادری نور میباشد ؟ آیا خداوند به مردم آن روستا لطفی کرده و جنگجویی را برای محافظت از آنها فرستاده است؟

جوان موهای نسبتا تیره دارد ، لباسی قرمز رنگ بر تن اوست ، صلیبی در دستانش ، سوار بر اسبی سفید.

چهره اش بسیار غمگین است ، خستگی در چهره او کاملا هویداست ، گویا روزهاست که نتوانسته است بخوابد ، جوان به روستا نزدیک میشود و در همین لحظه حمله شروع میشود . مردم روستا سلاح های خود را برداشته و آماده مبارزه میشوند ، چه چیزی در آن جنگل انتظار آنها را میکشد؟! چرا همگی در حال ترک خانه های خود هستند؟!



ناگهان گرگهای زیادی به درون روستا حمله ور میشوند. بله گرگنماها! جوان ما صلیب خود را برداشته و تک تک آنها را از بین میبرد ، سپس گرگی بسیار بزرگ وارد روستا میشود ، مبارز ما بدون هیچ مشکلی او را نیز از پای در میاورد.

پس از آن جوان ما از یکی از روستایی ها میپرسد : " به دنبال محافظه دریاچه میگردم ، میدانی کجا میتوانم او را بیابم ؟ "
روستایی جواب میدهد : " در جنگل! ولی مواظب باش ، جنگل جای خطرناکیست ".

جوان ما که الان دیگر نام او را میدانیم (گبریل بلمونت) ، سریعا به طرف اسب خود میرود ولی گرگ ها اسب او را نیز کشته اند ، گبریل با پاهای پیاده به درون جنگل قدم میگذارد و به جستجویش برای یافتن "محافظه دریاچه" ادامه میدهد.


گبریل به راه خود در جنگل ادامه میدهد ، گرگنماهای زیادی بر سر راه او قرار میگیرند اما گبریل تمامی آنها را از بین میبرد.
اسبی به کمک گبریل میایید و او را از روی پُلی شکسته رد میکند ، دیگر راه زیادی تا رسیدن به "پن" محافظ دریاچه نمانده است، شاید یک نیم روز دیگر. گبریل به فکر فرو میرود، این ماموریت توسط اعضای انجمن برادری نور به او داده شده است، او باید با کمک "پن" با دنیای مردگان و یکی از عزیزانش که تازه او را از دست داده است حرف بزند تا بداند چه اتفاقی افتاده است و چرا ارتباط زمین با بهشت قطع شده است و چگونه میتوان دنیا را به حالت طبیعیش برگرداند.

گبریل به خودش میایید، شب شده است و سفر در تاریکی شب در جنگل کاری بس خطرناک. او آتشی روشن میکند به درختی تکیه میزند ، دیری نمیگذرد که گبریل به خواب فرو میرود ، گرمای دستی لطیف را روی صورتش احساس میکند بله این دستان آن "عزیز از دست رفته است". این دستان همسرش "ماری" میباشد، همسری که به تازگی اورا از گبریل گرفته اند ، همسری که گبریل در آنجا نبود تا از او محافظت کند، گبریل ناگهان آن لحظه تلخ را در کابوسش میبیند. موجودی شیطانی با شمشیر گردن همسرش را میزند، ناگهان گبریل از خواب بلند میشود .

صبح شده است. گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به محل زندگی "پن" میرسد ، آنجا بسیار زیباست، در افسانه ها آمده است که این جنگل قبلا به عنوان بهشتی شناخته میشده است و الان از آن همه زیباییش همین یک ذره مانده است. در افسانه ها آمده که پن روحی است که به صورت های مختلف در میایید، بعضی او را از جمله "خدایان کهن" میداند ، میگوند پن میتواند به صورت های مختلف و حیوان های مختلف تبدیل شود، او میتواند به صورت اسب، عقاب و بز خود را در بیاورد.



پن به گبریل نزدیک میشود، گبریل از او میخواهد تا به او اجازه دهد تا با همسرش در دنیایی مردگان سخن بگوید، پن از او امتحانی میگیرد در صورت موفق شدن گبریل او میتواند با همسرش صحبت کند، گبریل باید با حل کردن معمایی همسر خود را از مرگ نجات دهد. گبریل موفق میشود ولی به هنگامی که به همسر خود میرسد اورا با چاقو میکشد. گبریل روی خود را بر میگرداند و نقابی عجیب بر روی صورت اوست. این چه معنی ایی دارد؟!

ناگهان گبریل از این رویا نیز بیرون میایید و از پن میپرسد: " این رویا چه معنیی میدهد؟"
پن در جواب میگوید: " به این معنیست که تو در امتحانت موفق شده ایی".



سپس پن راه دریاچه یخ زده را به گبریل نشان میدهد ، گبریل ابتدا باید با محافظی سنگی و بسیار بزرگ که تکنولوژی آن مربوط به زمان های دور است و هم اکنون توسط روح های شیطانی تسخیر شده مبارزه کند ، گبریل تقریبا محافظ را شکست داده بود اما ناگهان محافظ او را نقش بر زمین میکند ، در همین حین شخصی دیگر که لباس انجمن برادری نور را بر تن دارد و به نظر میایید مسن تر از گبریل باشد به محافظ حمله میکند، لباس او کمی با لباس گبریل فرق دارد ، موهایش سفید است و به نظر میایید که از گبریل نیز با تجربه تر باشد.

او سریعا به گبریل میگوید تا خنجرش را به او بدهد گبریل نیز بدون درنگ خنجرش را به طرف او پرت میکند و با کمک یکدیگر محافظ را شکست میدهند.

سپس روح ماری همسر گبریل ظاهر میشود، گبریل به سرعت به طرف او میرود، میخواهد او را در آغوش بگیرد ولی متوجه میشود که نمیتواند اینکار را بکند زیرا ماری یک روح است و گبریل انسانی زنده، گبریل از همسرش عذرخواهی میکند ، گبریل به ماری میگوید که من تورا ناامید کردم ، من آنجا نبودم تا از تو محافظت کنم ولی ماری به او امیدواری میدهد و میگوید که گبریل تمام سعی خود را کرده است
سپس ماری میگوید : " اینجا (دنیایی مردگان) تاریک است ، بخاطر قطع شدن ارتباط زمین با بهشت هیچ روحی نمیتواند پس از مرگش آرامش بیابد ، من میتوانم صدای روح های دیگر را بشنوم ، آنها به من در مورد یک پیشگویی میگویند ، آنها میگویند که موسسین انجمن برادری هستند ، میگویند باید اربابان سایه را شکست دهی تا بتوانی دوباره ارتباط زمین را با بهشت برقرار کنی و من و روح های دیگر را به آرامش ابدی برسانی . ... همه جا دارد تاریک میشود ... من نمیتوانم دیگر تو را ببینم ... گبریل دوستت دارم "
" ماری ... ماری ... منم دوستت دارم " جواب گبریل به همسرش در حالی که غم بر چهره اش نشسته و خود را مسئول مرگ همسرش میداند .

سپس آن "مبارز انجمن برادری" که لحظاتی قبل به گبریل کمک کرد به او نزدیک میشود و به گبریل میگوید که ناخواسته حرف های گبریل و همسرش را شنیده است ، غریبه ما به گبریل میگوید که نامش "زوبک" میابشد و او در مورد این پیشگویی قبلا شنیده است ، به گفته زوبک در پیشگویی آمده است که مبارزی با قلبی پاک میایید و اربابان سایه را شکست میدهد ، آن مبارز قدرت های آنها را گرفته و با استفاده از آن زمین را برای همیشه از شر موجودات شیطانی پاک خواهد کرد .


گبریل که میخواهد همسرش را به آرامش برساند این مسئولیت را قبول کرده ، و به زوبک میگوید که باید از یکدیگر جدا شوند و جداگانه پیش بروند تا اربابان تاریکی به آنها مشکوک نشوند ، گبریل ابتدا به سراغ گرگنماها و اولین ارباب سایه خواهد رفت ، زوبک نیز در این بین باید به سرزمین خون آشام ها رفته و آنجا را آماده کند تا گبریل بعد از شکست اولین ارباب سایه به آن سرزمین بیایید و با ارباب سایه دوم که خون آشام است روبرو شود.

البته به آرامش رساندن همسرش تنها دلیلی نبود که گبریل را به انجام اینکار ترغیب کرده بود ، زوبک گفت که قدرت اربابان تاریکی خیلی زیاد است و کسی که صاحب آنها شود به حدی قوی شده که حتی میتواند شخص مرده ایی را زنده کند . آیا واقعا همچین چیزی امکان پذر است ؟! یعنی امکان دارد که گبریل دوباره بتواند همسر خود را در آغوش بگیرد ؟!

البته هنوز برای فکر کردن به این موضوعات خیلی زود است زیرا گبریل ابتدا باید 3 ارباب سایه را از بین برده وقدرت های آنها را بدست آورد و برای اینکار ابتدا باید از خرابه های شهری باستانی عبور کند که خود پر از رمز و راز و اتفاقات غیرمنتظره میباشد.


سرزمین لایکن ها

گبریل وارد شهر ویران شده میشود ، ابتدا با چندین هیولا مبارزه میکند پس از آن دختری جوان و زیبا جلوی او میایید ، هیولاها با دیدن دختر به طرف او حمله میکنند و در همان لحظه دختر کریستالی را در آورده و هیولایی از درون آن آزاد میکند که همه آن هیولاها را میکشد ، دختر با انجام حرکات آکروباتیک از صحنه دور میشود ، گبریل از او میخواهد که صبر کند ولی دختر بدون آنکه سخنی بگوید و فقط با اشاره ایی به گبریل میفهماند تا او را دنبال کند .

گبریل به دنبال دختر جوان میرود و کمی جلوتر او را میابد ، اینبار نیز دختر جوان به کمک گبریل میایید ولی با این تفاوت که این دفعه دخترک با استفاده از محافظی که مخصوص او ساخته شده و آخرین اثر بازمانده آن تمدن میباشد پدیدار میشود و گبریل را در مبارزه اش یاری میدهد ، پس از آن متوجه میشویم که نام آن دختر جوان کلودیا میباشد و این محافظ را پدرش برای او ساخته است تا از دخترش محافظت کند ، مردم این شهر دانش بسیار داشته و با استفاده از تایتان هایشان ( محافظانی بسیار بزرگ که با استفاده از نیروی کریستال به وجود می آمدند ) سالها به مبارزه با ارباب سایه و گرگنماها پرداخته اند ، مبارزه ایی که تقریبا یک قرن به طول انجامیده ، ولی نهایتا ارباب سایه و زیردستانش پیروز جنگ بوده اند و تمام مردم آن شهر را کشته و تایتان ها را از بین برده اند.

کلودیا حرف نمیزند بلکه توانسته است طی سالها قدرت تلپاتی به دست آورد و میتواند با ذهنش با دیگران ارتباط برقرار کند ، او میتواند ذهن هر شخص را بخواند و از گبریل میخواهد تا اجازه دهد که ذهن او را بخواند ، گبریل با این موضوع موافقت کرده ولی به محض اینکه کلودیا صورت گبریل را لمس میکند دستش را عقب کشیده و ترس بر چهره اش نقش میبندد ، هرچند او به گبریل نمیگوید که چه دیده است .

گبریل هدف سفرش را به کلودیا میگویید ، کلودیا از گبریل میخواهد تا او و محافظش نیز گبریل را در این سفر همراهی کنند زیرا آنها با شهر و مسیر های آن آشنایی دارند و میدانند که چگونه میتوان به ارباب سایه رسید ، گبریل با این موضوع موافقت میکند ، کلودیا به گبریل میگوید که برای رسیدن به ارباب سایه باید آخرین تایتان باقی مانده را از بین ببرند ، گبریل طی مبارزه ایی سخت و با کمک کلودیا تایتان را از پای در میاورد و همه چیز برای رویارویی با اولین ارباب سایه آماده شده است .



شب شده و بهتر است آنها در گوشه ایی استراحت کنند ، گبریل گوشه ایی مینشیند و کلودیا نیز روی تخته سنگی دراز کشیده است ، گبریل مدتی آنجا تکیه داده است و کاملا معلوم نیست که خواب است یا بیدار ، ناگهان گبریل از جای خود بر میخیزد و به بالا سر کلودیا میرود ، گبریل به آرامی صورت زیبای کلودیا را لمس میکند ، کلودیا از خواب بر میخزد و به گبریل لبخندی میزند و به او میگوید که میدانسته این اتفاق قرار است بیوفتد و همان لحظه که صورت گبریل را لمس کرده متوجه این موضوع شده است ، او از گبریل میخواهد تا "این کار" را انجام دهد . او چه منظوری دارد؟! گبریل قرار است چکاری انجام دهد ؟!

ناگهان گبریل یکی از خنجر های خود را در آورده و به قلب کلودیا فرو میکند. گبریل از خواب بر میخیزد. خدا را شکر همه اش خواب بود ، ناگهان پن ظاهر شده و به گبریل میگوید که باید محافظ کلودیا را از بین ببرد ، پن میگوید که گبریل برای نابود کردن ارباب سایه به دستکش آهنی او احتیاج دارد ، گبریل با صورتی بسیار جدی و خشمگین به پن میگوید : " نه من حاظر نیستم هیچ آسیبی به آنها برسانم " پن با چهره ایی ناراحت جواب میدهد : " متاسفانه دیگر خیلی دیر شده است " گبریل سریعا پشت سرش را نگاه میکند.غیر ممکن است! کلودیا روی همان تخته سنگ دراز کشیده در حالی که خنجری در قلب آن فرو رفته است! خنجر گبریل!

پس تمام آنها واقعا اتفاق افتاده بود و گبریل خواب نمیدید. گبریل این دختر معصوم را کشته بود. گبریل بسیار ناراحت است ، باورش نمیشود که این دختر جوان را با بی رحمی هرچه تمام تر کشته است ، در حالی که کلودیا بارها به گبریل کمک کرده بود حالا گبریل جواب خوبی هایش را با گرفتن جان او میدهد.

در همین لحظه محافظ کلودیا سر میرسد و گبریل را بالای سر جسد بی جان کلودیا میبیند ، او بسیار خشمگین شده و گبریل را گرفته به وسط میدانی دایره ایی شکل پرت میکند ، کلودیا برای این محافظ بیشتر از یک دوست بود ، او طی سالها عاشق کلودیا شده بود و الان گبریل عشق او را به قتل رسانده بود .

آیا این موضوع طعنه آمیز نیست ؟ گبریل که عشقش را شخصی شیطانی از او گرفته بود حال خود عشق دیگری را به قتل رسانده .

محافظ به گبریل حمله میکند و مبارزه ایی عظیم بین آن دو در میگیرد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، گبریل الارغم میل باطنی اش محافظ را کشته و دستکش او را بدست می آورد. پس از آن گبریل کلودیا را دفن میکند و برایش دعا میخواند و به راهش ادامه میدهد تا به اولین ارباب سایه میرسد .

"کورنل" اولین ارباب سایه است که گبریل باید با آن روبرو شود ، کورنل به گبریل حقیقت را میگوید ، این که چگونه اربابان سایه به وجود آمده اند ، به گفته کورنل 3 بنیانگذار اصلی انجمن برادری افراد خیلی با ایمان و قوی ایی بوده اند ، آنها در مبارزه خداوند با ابلیس بسیار کمک کرده اند ، به گفته کورنل در همین حین آنها نقاطی را در زمین پیدا میکنند که قدرت خداوند در آنجا بسیار زیاد است ، آنها با استفاده از طلسمی روح های خود را به بهشت فرستاده و بعد از خداوند قویترین موجودات عالم میشوند ، اما این طلسم بدون عواقب نبوده ، با انجام اینکار آنها بخش تاریک خود را روی زمین رها کرده اند.



بله این اربابان سایه در واقع همان بخش های تاریک موسسان انجمن هستند ، کورنل جوانترین در بین آن سه بوده علاوه بر این او قویترنشان هم بوده است ، گفته شده که به جز کورنل هیچکس حتی توان این را نداشته که سلاح او را بلند کند پس از تمام شدن حرف های کورنل ، گبریل به او میگوید که این موضوعات برایش اهمیتی ندارد و اورا خواهد کشت ، سپس مبارزه بین آن دو آغاز میشود.

گبریل به خوبی با کورنل رقابت میکند و چیزی نمانده آن را شکست دهد ، کورنل زمانی که احساس خطر کرد به طور کامل به حالت گرگنمایی خود در میایید ولی گبریل همچنان به مبارزه ادامه میدهد و نهایتا با استفاده از همان دستکش آهنی سلاح کورنل را برداشته و اورا با سلاح خودش از بین میبرد. پس از آن گبریل قدرت اولین ارباب سایه را میگیرد و بخشی از ماسک قدرت را بدست می آورد . همان ماسکی که میتواند ارتباط زمین و بهشت را دوباره برقرار کند ، همان ماسکی که میتواند مرده ایی را زنده کند.

گبریل بسیار خسته است ولی به دست آوردن تیکه ایی از ماسک به او امید بیشتری میدهد و او آماده سفر به سرزمین خون آشام ها میشود


قلعه خون آشام و سرزمین ساحره ها

گبریل به سرزمین خون آشام ها قدم میگذارد ، ابتدا با روستایی مواجه میشود که خون آشام ها آن را مورد حمله قرار داده اند ، گبریل پس از سفر به قلعه ایی متروکه و به دست آوردن "شئی مقدس" برای مقابله با خون آشام ها به روستا برمیگردد و متوجه میشود که روستاییان توسط خون آشام ها مورد حمله قرار گرفته اند ، گبریل خون آشام ها را نابود کرده و روستاییان بخاطر کمک او راه مخفی ورود به قلعه خون آشام ها را به او نشان میدهند .

گبریل وارد قلعه شده و با خون آشام ها و موجودات شیطانی دیگر به مبارزه میپردازد و رفته رفته به دومین ارباب سایه نزدیک تر میشود ، پس از مدتی گبریل به یه صفحه بزرگ بازی میرسد ، ناگهان خون آشامی به شکل دختر بچه جلوی او پدیدار میشود ، " گم شده ایی ؟! " دختر بچه سوال میکند ، گبریل جواب میدهد " نه " گبریل کمی مکث میکند و ادامه میدهد " میدانی چگونه میتوان به پیش ارباب سایه رفت ؟! "
دختر لبخندی میزند و میگوید " پس همونطوری که گفتم گم شده ایی ، با من بازی کن و من به تو نشان میدهم چگونه میتوانی به پیش مادر بروی "
" وقت اینکار ها را ندارم ، خودم راه را پیدا میکنم " گبریل با عصبانیت جواب میدهد .
دختر ادامه میدهد " برو ولی هیچوقت نمیتوانی راه را پیدا کنی ، من تنها کسی هستم که میتوانم راه رسیدن به مادر را میدانم " .

گبریل بعد از شنیدن این حرفها شرط دختر را قبول کرده و با او مشغول بازی میشود ، بازی نسبتا عجیبیست و دختر خون آشام هم بسیار در این بازی تبهر دارد ولی نهایتا گبریل پیروز میدان است ، پس از آن دخترک با ناامیدی میگوید " نه ، من میخواهم پیروز شوم " کمی مکث میکند و پس از آن ادامه میدهد " اما تو بازی را بردی و من راه را به تو نشان خواهم داد " .
سپس دختر خون آشام که اینک نام او را میدانیم ( لارا ) راه را به گبریل نشان میدهد .

گبریل مدتی به پیش میرود و سپس با خون آشام دست راست ارباب سایه روبرو میشود ، این خون آشام در واقع برادر خون آشامی است که گبریل او را در روستا کشته بود ، جنگی بین این دو در میگیرد و مثل همیشه قهرمان ما پیروز میدان است ، پس از آن گبریل خیلی به ارباب سایه نزدیک شده است ، او کاملا این موضوع را حس میکند ، عهیچ چیز جلودار او نیست، خون آشام ها ، آدم خوار ها ، اسکلت های جنگجو و حتی سرما و یخبندان هیچکدام نمیتوانند جلوی او را بگیرند ، هیچ چیز نمیتواند مانع رسیدن گبریل به ارباب سایه و به دست آوردن تیکه دوم ماسک شود ، گبریل حاضر است برای زنده کردن ماری هرکاری انجام دهد.

گبریل بسیار نزدیک شده است ، فقط چند اتاق دیگر و بعد از آن دومین ارباب سایه منتظر اوست ، ناگهان لاوورا جلوی راه گبریل قرار میگیرد ، " گفته بودم که از باختن خوشم نمیاید " ، لاوورا عروسک های مرگبار و غولپیکرش را به جنگ گبریل میفرستد ، گبریل آنها را از پا در میاورد و ناگهان خود لاوورا وارد میدان شده و با جادویش گبریل را کنترل میکند ، لاوورا کم کم دارد گبریل را از بین میبرد ، گبریل دیگر حالتی نیمه روح مانند به دست آورده و ناگهان ماری را جلوی خود میبیند ، ماری گبریل را در آغوش گرفته و به او میگوید " بلند شو عشق من ، هنوز نوبت تو نشده است ، تو باید قوی باشی " گبریل جواب میدهد " من تورا ناامید کردم ، دیگر توانایی ادامه دادن ندارم ، مرا ببخش " .

لاوورا با دیدن این صحنه حس عجیبی پیدا میکند ، به آن دو نزدیک شده و میگوید " به شما حسادت میکنم ، به هر دوی شما " کمی مکث کرده سپس گبریل را آزاد میکند و میگوید " دیگر نمیخواهم بازی کنم " .
چه اتفاقی افتاد ؟! چرا لاوورا گبریل را رها کرد ؟! شاید درون این خون آشام کوچک همچنان ذره ایی انسانیت یافت میشود ، شاید او به یاد مادر واقعیش افتاده و عشق واقعی را به یاد آورده باشد ؟! هرچیزی که بود باعث نجات یافتن گبریل شد.

گبریل پس از آن به ارباب سایه دوم میرسد ، " کارمیلا " .

کارمیلا نیز یکی از 3 بنیانگذار انجمن برادری بوده است ، او توانایی منحصر بفردی در شفا بخشیدن داشته است ، کارمیلا تمامی موجودات زنده را دوست می داشته و از زیبایی آنها لذت میبرده ، اما الان خودش تبدیل شده به از بین برنده موجودات زنده. الان باید برای زنده ماندنش خون موجودات زنده را خورده و آنها را نیز به مرده هایی متحرک ( خون آشام ها ) تبدیل کند.

کارمیلا ابتدا به گبریل پیشنهاد عمر جاودانه به عنوان یک خون آشام در کنار خودش را میدهد ، اما گبریل قبول نمیکند و این موضوع باعث عصبانیت کارمیلا میشود. " ای انسان احمق فکر کرده ایی که میتوانی من را شکست دهی؟! نکند اینکارها را برای برگرداندن کسی که از دست دادی انجام میدهی ؟! تنها به یک صورت میتوان مرده ایی را زنده کرد و آن هم الان جلوی تو ایستاده است " .

آیا کارمیلا حقیقت را میگویید ؟! گبریل نمیتواند ماری را زنده کند ؟! .
این فکر ها گبریل را بیش از پیش عصبانی کرد و گبریل با کارمیلا وارد نبرد شد پس از نبردی سنگین کارمیلا نیز به حالت کاملان خون آشامی خود در آمد و گبریل در آن حالت نیز کارمیلا را شکست داد و چوب تیزی که در ته صلیبش بود را به قلب او وارد کرد.

گبریل قدرت های کارمیلا و تیکه دوم ماسک را برداشت ، سپس پن از درون سطحی آیینه مانند بیرون آمد ، گبریل با عصبانیت شروع به حرف زدن کرد " موسسان انجمن در واقع همان اربابان سایه هستند ، آنها این دنیا را به تاریکی فرو برده اند ".
پن راه را به گبریل نشان میدهد و به او میگویید که باید با سومین و آخرین ارباب تاریکی روبرو شود و او کسی نیست جز "مرگ".

گبریل در حالی که بسیار خسته و ناامید بود به راه خود ادامه داد ، دیگر چیزی نمانده ، فقط یک ارباب دیگر را باید از بین ببرد و بعدش میتواند با ماری باشد ، اما اگر حرف کارمیلا حقیقت باشد چه؟! تنها راه فهمیدن و مطمئن شدن از این موضوع قدم گذاشتن به دنیایی مردگان و رویارویی با مرگ است ...!


رویارویی نهایی

گبریل با کمک پیرزن جادوگری به نام "بابا" پا به دنیای مردگان میگذارد ، او موجودات و هیولا های زیادی را از بین میبرد ، گبریل به قدری خشن و بی رحم شده که خودش نیز دیگر نمیتواند بگویید که آیا یک انسان است یا یک هیولا.

بعد از مدتی پن بر سر راه گبریل قرار میگیرد ، گبریل به او میگوید که از بازی های پن خسته شده است ، پن خود را به صورت یک شوالیه با زره ایی نقره ایی در میاورد ، پن قدرت های گبریل را از او گرفته او را به مبارزه دعوت میکند ، در حین مبارزه کم کم پن قدرت های گبریل را به او بر میگرداند و به گبریل میفهماند که قدرت نور و تاریکی در مقابل یکدیگر کاربرد دارند ، سپس پن خنجری را به سمت گبریل پرت میکند و گبریل ناخواسته آن را به سمت پن برگردانده و در شکم او فرو میکند.

گبریل بالای سر پن میرود و میگویید : " چرا ؟! چرا من را مجبور کردی اینکار را بکنم ؟! من نمیخواستم تورا بکشم " پن در حالی که روی زمین افتاده و دارد نفس های آخرش را میکشد جواب میدهد " تو باید اینکار را میکردی ، برای باز کردن راه به سمت آخرین ارباب سایه یک قربانی نیاز است ، " من سرنوشت خود را پذیرفته ام ... تو چطور ؟! " بعد گفتن این سخنان پن جان خود را از دست میدهد .

و گبریل که آخرین راهنما و دوست خود را نیز از دست داده با ناامیدی جواب میدهد " من لیاقت این را ندارم. قلب من پاک نیست ، من کارهای شیطانی بسیاری کرده ام .

گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به آخرین ارباب سایه میرسد ، مرگ به گبریل میگویید که آنها فرق آنچنان ایی با یکدیگر ندارند و گبریل نیز موجودات بیگناه زیادی را کشته است ، گبریل به مرگ میگویید که نمیتوانند جلوی او را بگیرد.

مرگ، فسیل اژدهایی را تسخیر میکند و با او به جنگ گبریل میایید ، گبریل اژدها را شکست داده و سومین تیکه ماسک را نیز بدست میاورد ، ماسک کامل میشود ، در همین لحظه زوبک از راه میرسد و اون نیز ماسکی بر دست دارد ، همان ماسک عجیب که گبریل در اولین رویاییش دیده بود ، زوبک ماسک را به چهره اش میزند و به گبریل حقیقت را میگویید ، در واقع زوبک سومین ارباب سایه است. زوبک کسی بوده که این طلسم را فعال کرده و ارتباط زمین با بهشت را از بین برده است. او از این صلح بین خودش و بقیه اربابان سایه نفرت داشته و میخواسته قدرت همه آنها را بدست آورد و خودش به دنیا حکومت کند ، زوبک میگویید که او مدتها به دنبال راه حلی بوده تا بتواند قدرت دیگر اربابان سایه را تسخیر کند و وقتی در جهنم مشغول تحقیق در این مورد بوده قدرتی عجیب به درون او نفوذ کرده و جادوهای سیاه را به او یاد داده و او توانسته این نقشه را بکشد.




و برای انجام اینکار و به نتیجه رساندن این نقشه به گبریل احتیاج داشته است ، زوبک گبریل را مجبور کرده تا کلودیا را بکشد ، وقتی گبریل در خواب بوده زوبک ماسک را به صورت گبریل میزند و از او میخواهد تا کلودیا را به قتل برساند.

و از آن مهمتر زوبک گبریل را مجبور کرده تا همسرش ماری را بکشد. بله این گبریل بوده که همسر خودش را کشته ، زوبک میگویید که میترسیده توی اولین ملاقات گبریل با ماری در دریاچه ، ماری همه چیز را به گبریل بگویید اما گویا ماری به گبریل ایمان داشته و میدانسته که او میتواند دنیا را از این تاریکی نجات دهد .




سپس زوبک با استفاده از قدرت تاریکی ایی که در درون گبریل وجود دارد گبریل را به قتل میرساند و ماسک را برداشته و میخندد.

در همان لحظه صدایی از آسمان میایید " درود بر تو ای زوبک والا مقام " زوبک با تعجب به دور و برش نگاه میکند ولی کسی را نمیبیند ، صدا در ادامه توضیح میدهد که درواقع آن نیرویی که در جهنم به زوبک نفوذ کرده مال او بوده است ، او زوبک را کنترل میکرده بدون اینکه زوبک متوجه این موضوع شود ، اما او کیست ؟! پادشاه فرشته ها ، ابلیس!



درست است ، تمام این نقشه ها زیر سر ابلیس بوده است ، زوبک ، گبریل ، اربابان سایه و ... همگی بازیچه دستان ابلیس شده اند و حالا ابلیس میتواند صاحب قدرتی شود که حتی با آن میتوان خدا را نابود کرد .

ابلیس از زحمات زوبک تشکر میکند و او را به آتش میکشد ، زوبک سوخته و بر روی زمین میوفتد و ماسک از دستانش جدا میشود سپس ابلیس به زمین آمده ماسک را برمیدارد.
ابلیس رو به آسمان خنده ایی میکند و به خداوند میگویید " پدر من دارم بر میگردم ، قبل از اینکه نابودت کنم ابتدا جلوی من زانو خواهی زد.

پس از این ما گبریل را میبینیم که بین بقیه روح ها بیهوش افتاده است ، روح ها سعی میکنند او را با خود ببرند ولی ماری به آنها میگوید که گبریل تنها امید ما برای رسیدن به آزادی و آرامش است ، ماری از روح ها میخواهد تا گبریل را به دنیا و جسدش برگردانند و روح ها نیز به او کمک میکنند.

ابلیس بدون اینکه به گبریل نگاه کند به او میگویید " پس خداوند تو را هم قبول نکرد ! اشکال ندارد بیا و در کنار من باش ، من تورا بیشتر از او دوست خواهم داشت.

گبریل در جواب میگویید که خداوند بخشنده است و کافیست تا آنها برای گناهان خود طلب بخشش کنند تا خداوند آنها را ببخشد ولی ابلیس حاضر نیست اینکار را انجام دهد ، گبریل با تعجب و عصبانیت نگاهی به ابلیس میکند و میگویید " تو بجای بخشش و عشق خداوند ، قدرت و حکومت بر دنیا را انتخاب میکنی ؟! برای همین است که خداوند تورا از درگاهش رانده است ".

ابلیس عصبانی شده و به گبریل قول میدهد تا برای همیشه او و خاندانش را نابود کند ، گبریل با ابلیس مشغول نبرد میشود ، اینجاست که راهنمایی های پن به کمک گبریل میایید و گبریل با کمک قدرت نور و تاریکی ابلیس را شکست میدهد ، پس از آن در حالی که گردن ابلیس را در دستانش گرفته و میفشارد از خداوند طلب بخشش میکند و ابلیس را میکشد.

در همین لحظه روح ها آزاد شده و همگی به بهشت میروند ، ماری به پیش گبریل میایید و میگویید که تو مارا نجات دادی ، گبریل که بسیار ناراحت است در جواب میگویید " من تورا ناامید کردم ، من نتوانستم تو را نجات دهم ، من لیاقت تو و عشقت را ندارم " ماری نیز در جواب میگویید که " تو دنیا را نجات دادی ، تو مرد خوبی هستی گبریل ، تو قلب پاکی داری ، من تورا دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت ، من تورا بخشیده ام عشق من ، نه تنها من بلکه همه روح هایی که آزادشان کردی تورا بخشیده اند "
ناگهان گبریل ماسک را میبیند و آن را برداشته و از ماری میپرسد که آیا ماسک واقعا توانایی زنده کردن مرده ها را دارد یا خیر ؟! ماری میگویید این موضوع حقیقت دارد ولی فقط تا زمانی که مساک بر صورت گبریل باشد و ماسک را به صورت گبریل میزند و گبریل همسرش را مثل یک انسان عادی میبیند ، برای آخرین بار گبریل همسر خود ماری را میبوسد.

گبریل ماسک را کنده و به ماری میدهد ، ماری از گبریل خداحافظی کرده و دنیا را ترک میکند ، گبریل با حالتی ملتمسانه میگوید " نه ، ماری نرو ... با من بمون ... دوستت دارم "
بعد از رفتن ماری کلودیا با لبخندی به گبریل نزدیک میشود و به او میفهماند که او نیز گبریل را بخشیده است و دنیا را ترک میکند

گبریل بر روی زمین مینشیند و با صدایی بلند گریه میکند، و ماسک عجیب زوبک بر روی زمین خودنمایی میکند...

گبریل اما تنها و خرد شده، وسط همان میدانی که در آن ابلیس را کشته است ایستاده که ناگهان صدایی را میشنود و لارا از او درخواست کمک میکند.

گبریل به پیش لارا برمیگردد و میفهمد که اربابان سایه قبل از اینکه به سمت بهشت عروج کنن و آن موقع که هنوز جز اعضای انجمن بودند، با یه شیطانی به اسم Forgotten One مبارزه کردند و او را به بند کشیدند. به گفته تفاسیر قدیمی، این شیطان توانایی نابود کردن کل دنیا را دارا بوده است و اربابان جوان به سختی توانستند او را با اجرای طلسمی، شکست دهند.
تا وقتی که این اربابان زنده بودند، طلسم هم قوی بود ولی وقتی که میمیرند، طلسم ضعیف شده و هر لحظه امکان آزادی او به وجود میاید.

لارا به گبریل میگوید که باید وارد قفسی که این هیولا را در خود نگه داشته است وارد شود و او را نابود سازد چرا که آزادی او طبعات بدی در پی خواهد داشت.

آن ها با سختی طلسم را ضعیف میکنند تا وارد قفش شوند ولی در لحظه ورود به قفس، لارا به گبریل میگوید که هیچ انسانی توانایی وارد شدن به قفس را ندارد و گبریل مجبور است با نوشیدن خون او، تبدیل به خون آشام شده و وارد قفس شود. به همین دلیل گبریل مقدار کوچکی از خون او را مینوشد تا حقیقت را بفهمد ولی لارا به او میگوید که خونش سمی است و او باید با نوشیدن کامل خون او، از سم رهایی یابد و به خون آشام تبدیل شود. وگرنه او نیز به همراه خودش کشته میشود.

گبریل در ابتدا قبول نمیکند ولی اصرار های پی در پی لارا مبنی بر نجات دادن دنیا و راه کردن او از این بدبختی، باعث قبول کردن درخواست او میشود.



گبریل مجبور به نوشیدن خون او میشود و وارد قفس میشود. شیطان بزرگ برای باز کردن قفل های قفس، مجبور است تا بخشی از قدرت خود را وارد قل کند و گبریل در همین زمان ها به او حمله میکند.

وقتی شیطان دومین قفل را باز میکند و نیروی خودش را به سمت خود جذب میکند، گبریل به جلو پریده و قدرت شیطان را جذب میکند. چشمانش قرمز و موهایش سفید شده و در یک چشم به هم زدن شیطان را به هزاران تکه بی روح تبدیل میکند

در نهایت گبریل به صلیب خود نگاهی انداخته و با خنده ای، آن را در هم میشکند و به قفل باز شده نگاهی انداخته و از قفس بیرون میاید.



هزاران سال بعد

مردی که شنلی بر تن دارد و صورتش پیدا نیست وارد کلیسایی میشود ، سپس مرد دیواری را خراب کرده و به قصری متروکه وارد میشود.

مرد اسرار آمیز ما پرواز میکند و به طبقه بالای قصر میرود ، همه جا را سایه گرفته ، مرد شنل خود را در میاورد ، او همان زوبک میباشد.
" جای عجیبی برای قایم شدن یک شاهزاده تاریکی است ، تو اینطور فکر نمیکنی ؟ "
مردی با چشمانی درخشان از توی تاریکی جواب میدهد : "زوبک..."
"بله دوست قدیمی ، خودم هستم "
"این همه مدت کجا بودی؟ "
" آن بیرون ، بین زنده ها ، تو این همه مدت چه میکردی ؟ چرا در این جا قایم شدی ... گبریل ؟!

گبریل که بسیار پیر شده و تبدیل به یک خون آشام شده است با عصبانیت جواب میدهد " چطور جرات میکنی مرا با آن اسم صدا کنی ، من دراکول (اژدها) هستم "


روبک ادامه میدهد " درسته یه زمانی بودی ولی الان به خودت نگاه کن ، سایه ایی از اون شخصیت قبلیت هستی " زوبک بر میگردد تا گبریل را نگاه کند اما کسی آنجا ننشسته است.

صدای جابجا شدن گبریل در سایه ها میایید ، گبریل جواب میده " که میگفتی من یک سایه هستم ؟ ... چه میخواهی دوست قدیمی ؟! "

زوبک جواب میدهد " دستیاران ابلیس خبر از برگشت اون میدهند ، کمکم کن تا شکستش بدهم وگرنه من و تو تا ابد حیوانات خانگی او خواهیم شد ... دیگه وقتش شده تا از این مقبره ایی که برای خودت ساخته ایی بیرون بیای ... این همه توی سایه ها جابجا نشو ، یعنی برات مهم نیست که اون تورو اسیر خودش میکنه ؟ "

در همین لحظه گبریل پشت سر زوبک ظاهر میشود و میخواد خونش رو بخورد ، اما زوبک هم غیب شده و پشت سر گبریل ظاهر شده و او را از درون پنجره بزرگی که اونجا بود به بیرون پرتاب میکند و الان میتوانیم همه چیز را ببینیم ، قرن ها از اتفاقاتی که برای گبریل افتاده میگذرد و الان دیگر توی زمان حال هستیم.

گبریل جلوی یه ماشین میوفتد ماشین ترمز زده ، زوبک هم از بالا به پایین میاد و روبروی گبریل می ایستد ، مردم همگی با تعجب این دو رو نگاه میکنند.

زوبک شروع به حرف زدن میکند " میدانم خواسته تو چیست ..."
گبریل با ناامیدی و ناراحتی جواب میدهد " من نمیتوانم بمیرم ... ولی با این وجود ... زندگی هم نمیتوانم بکنم ".

زوبک جواب میدهد " به من کمک کن و من تو را از این جاودانگیت نجات خواهم داد .

گبریل به آسمان نگاه میکند و فریادی میزند سپس غیب میشود ، زوبک که به نظر میایید دلش برای گبریل میسوزد میگوید " به زودی دوست من ... به زودی همه اینها تمام خواهد شد.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: Navid

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831
داستان Castlevania: Lords of Shadow - Mirror of Fate

پیشگفتار: گبریل بلمونت
46667075008557006899.jpg


گبریل تمام شب را با همسر خود، ماری سپری میکند. در صبح زود او به همراه سه تن از شوالیه های اعضای انجمن برادری نور به سوی قلعه ای ناشناخته حرکت میکند. او و یارانش در ان جا با شیاطین روبرو میشوند و ان ها را نابود میسازند. در همین حین، سه شوالیه کشته میشوند. سپس گبریل با ارباب شیاطین که یک شیطان قدرتمند به شمار می آید، روبرو میشود. او در مبارزه توسط دم شیطان زخمی میشود اما موفق میشود با یک وسیله جادویی، شیاطن را به دام بیندازد. در حالیکه گبریل در ماموریت خود است، همسرش ماری فرزند خود را - تروور- به دنیا میاورد. سران انجمن به ماری میگویند که تولد پسر خود را از گبریل مخفی سازد چرا که سرنوشت سیاه او از قبل مشخص شده است.

سایمون بلمونت
86980306664996339122.jpg


سال ها بعد، سایمون بلمونت پس از یک کابوس وحشتناک در مورد مرگ مادرش در نزدیکی قلعه دراکولا، از خواب بیدار میشود.
او سپس با اسب خود از میان روستایی که مردمانش توسط زامبی ها آلوده شده اند گذر میکند و به قلعه دراکولا میرسد. در نزدیکی یک گذرگاه زیرزمینی، "روح گمشده" منتظر اوست و با قطعه ای از آینه ای که همراه خود حمل میکند، صلیب جنگی پدرش تروور را که اکنون در قلعه وجود دارد، به او نشان میدهد. با کمک "روح گمشده"، سایمون جستجو برای پیدا کردن صلیب را شروع میکند.
در تئاتر قلعه، سایمون مجبور به مبارزه با فوج بزرگی از عروسک های "اسباب بازی ساز" میشود. در همین حین او توسط هیبتی مرموز نجات پیدا میکند وقبل از انکه بتواند با او صحبت کند، فرار میکند.
سایمون بعدا صلیب را که توسط ساحره ای که ادعا داشت او باید صلیب را برای اربابش زوبک ببرد، از او گرفته شده بود، به دست میاورد. سایمون موفق به نابود کردن ساحره میشود و صلیب را به دست میاورد و به او امکان پیشروی در قلعه را میدهد. در بالای بلندترین برج قلعه، سایمون با Succubus روبرو میشود که تلاش میکند سایمون را خام کند اما شکست میخورد و او را میکشد. در حالی که دنیای دروغین او فرو میریزد، سایمون خود را در تالار تخت پادشاهی و در مقابل دراکولا میبیند. قبل از آنکه بتوانند با یکدیگر مبارزه کنند، آلوکارد پا به میدان میگذارد.

آلوکارد
02662534250789905677.jpg


داستان این بار از دید آلوکارد روایت میشود که اندکی زودتر شروع میشود. آلوکارد بیدار میشود و از مقبره خود بیرون میاید در حالیکه گذشته خود را به خاطر نمیاورد, سرنوشتش توسط "روح گمشده" از طریق "آینه سرنوشت" نشان داده میشود. او قسم میخورد که کسی را که این بلا را سر او آورده است نابود سازد یعنی پدرش دراکولا را. در راه به بالای بلندترین برج قلعه، آلوکارد با یک ارباب شیطانی روبرو میشود که توسط قطعات مکانیکی احیا شده است. او موفق به شسکت دادن شیطان و پرت کردن او به بیرون از برج به سمت قسمت های تحتانی قلعه میشود. او راه خود را به بالای قلعه باز میکند و متوجه میشود که سایمون در قلعه است. او دوبار جان سایمون را نجات میدهد و دفعه اول فرار کرده و دفعه دوم با او صحبت میکند در حالیکه نمیداند دراکولا از بالا آن ها را نگاه میکند.
بعد از فرار کردن دوباره از سایمون، آلوکارد بار دیگر با ارباب شیطانی روبرو میشود و در نهایت او را میکشد. او به جلو و برای رویارویی دراکولا میرود و با او در تالار تخت پادشاهی روبرو میشود و مکالمه بین سایمون و دراکولا را قطع میکند. آلوکارد و سایمون با دراکولا وارد مبارزه شده و موفق به شکست و ظاهرا کشتن او میشوند. هرچند آلوکارد میگوید که مرگ دراکولا کمی غیر عادی به نظر میرسد. سایمون قطعه ای از "آینه سرنوشت" را به "روح گمشده" باز میگرداند و آلوکارد به او میگوید که آینه فقط حقایق را دست کاری میکند و او به سایمون و یا پدرش تعلق ندارد. سایمون تلاش میکند از هویت اصلی آلوکارد با خبر شود اما او تقاضای او را رد میکند.

تروور بلمونت
63233610345436899606.jpg


سال ها قبل از سفر سایمون، در خانه اش، تروور نگران به نظر میرسد و همسرش Sypha سعی میکند به او کمک کند. پسرش سایمون با صلیب پدر بازی میکند اما مادر از او میخواد که این کار را متوقف کند. تروور تصمیم میگیرد که تا با پدرش دراکولا مقابله کند. پس از در آغوش گرفتن همسرش و گفتن اینکه اگر او برنگشت، کوهستان را ترک کند، تروور به سایمون گردنبندی را میدهد که از بخش هایی از یک آینه جادویی ساخته شده است. او سپس به قلعه دراکولا میرود تا او را نابود کند. او با "روح گمشده" در داخل قلعه روبرو میشود. او که همه چیز را میداند، سعی میکند که به تروور هشدار دهد که جستجوی او سرانجامی نخواهد داشت و او هیچگاه موفق نخواهد شد. اما تروور که نمیخواهد بیش از این چیزی بشنود، به او حمله میکند و بخشی از صورت او را با صلیب نابود میسازد و توانایی حرف زدن را از او میگیرد.
در برج ناقوس کلیسا، تروور مجبور به فرار از دست ناقوس که از بالا توسط یک hunchbacks بریده شده و به سمت زمین فرود میاید، میشود. او موفق به فرار میشود اما در نهایت به سوراخی که توسط ناقوس بر روی زمین ایجاد شده است، فرو میرود. وقتی که تروور بیهوش است، "روح گمشده" به او مکعبی اسرار آمیز میدهد که بعدا معلوم میشود کلیدی برای باز کردن در به معبد قدیمی که توسط جادوگرها اشغال شده است، میباشد. در معبد، جادوگران از جادوی خود استفاده کرده تا ارباب شیطانی را که سال هاست توسط گبریل زندانی شده است، آزاد سازند. تروور با او وارد مبارزه شده و موفق به قطع کردن دست او و دو نیم کردنش میشود. با خیال اینکه پیروز میدان بوده است، از معبد بیرون میرود در حالیکه در قفای او "اسباب بازی ساز" ارباب شیطانی را احیا میسازد.

17772489742787439069.jpg


تروور در نهایت به دراکولا میرسد و با استفاده از تعادل میان جادوی سیاه و جادوی نور، سعی در کشتن دراکولا میکند. علی رغم این موضوع، دراکولا موفق به شکست دادن او میشود صلیب خود را در قلب او فرو میکند. تروور که در حال مرگ است، برای دراکولا دلسوزی میکند که چرا دراکولا سرنوشت خود را پذیرفت در حالیکه او علیه آن جنگید و به او میگوید که فرزند دراکولا است. مبهوت از سخنان تروو و تایید آن از جانب آینه، دراکولا سعی میکند تا پسر خود را با تبدیل کردنش به خون آشام، زنده نگه دارد اما تلاش ها در ظاهر شکست میخورند و دراکولا در بالای قبر پسرش که بر روی آن نوشته آلوکارد به چشم میخورد، میایستد.

پایان: جدایی راه ها
در زمان حال، پس از پایان سفر سایمون و آلوکارد، آلوکارد به دنبال چیزی دست به جستجو در قبر خود، کارمیلا و تالار تخت دراکولا میزند. او بخشی از صلیب قدیمی گبریل را میابد که ضمن مبارزه با کارمیلا شکسته شده بود. مدت زمانی قبل از آنکه قلعه شروع به فرو ریختن کند، آلوکارد به خفاشی تبدیل شده و موفق به فرار میشود در حالیکه سایمون از داخل جنگل فرو ریختن قلعه را نظاره میکند، از آلوکارد خداحافظی میکند.
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
داستان Castlevania Lords of Shadow 2

محاصره قلعه

"چه اتفاق به موقعی! دارم برای یه قطره خود له له میزنم..." – دراکولا خطاب به سربازان انجمن برادری



پس از اتفاقات "آینه سرنوشت"، گبریل که اکنون اون رو به اسم دراکولا میشناسیم، به تخت خود در تالار بزرگ قلعه تکیه زده و از جامی که در دستش هست، جرعه ای خون مینوشد. پس از ماه ها نشستن در سکوت و خاموشی، صدایی به طور ناگهانی در تالار قلعه شنیده میشود. دراکولا به روبروی خود خیره شده و در بزرگ تالار را که ضربه هایی پیاپی به آن وارد میشود، مشاهده میکند. پس از نوشیدن آخرین جرعه خون درون جام، اون از تخت خود برای رویارویی با خطری که او را تهدید میکند، روبرو میشود: "انجمن برادری نور".
او به زودی در میابد که انجمن برادری به همراهی فوج بزرگی از سربازهای زره پوش و همچنین یک غول مکانیکی، قلعه او را در تصرف خود قرار داده اند. پس از نابود کردن چندین سرباز در تالار تخت پادشاهی، دراکولا با یک پالادین طلایی در بیرون و روی بالکن قلعه روبرو میشود. او به آرامی راه خود را به بالای غول مکانیکی باز میکند و در همین حین با چندین سرباز دست و پنجه نیز نرم میکند. پس از فریب دادن پالادین طلایی برای نابود کردن چندین قفل بر روی غول، او به منبع نیروی آن دستیابی پیدا میکند. پس از بالا آوردن چیزی شبیه به اسید خونی بر روی منبع نیروی غول، دراکولا موفق به نابود کردن آن میشود. با نابودی غول مکانیکی، او شروع به در هم شکستن و باعث به بار آوردن خرابی بسیار و کشته شدن بیشتر سپاه انجمن برادری میشود.
پس از فرو نشستن گرد و غبار، دراکولا از ویرانه های به بار آمده توسط غول بیرون میاید و برای بار دوم به مبارزه با پالادین طلایی وارد میشود. با شکست پالادین، او صلیبی بزرگ در دست خود گرفته و شروع به گفتن دعایی میکند. دراکولا به اون میگوید که قدرت خدا قادر به نابود کردن او نیست و او تنها منتخب خدا است. دراکولا صلیب را در دست گرفته و به همراه پالادین شروع به خواندن دعا میکند که در پایان سبب موج بزرگی از نور و نابود کردن سپاه انجمن و پالادین میشود. پس از تمامی این اتفاقات، آلوکارد در پشت سر دراکولا دیده میشود.


بازگشت دراکولا

"بریم تمومش کنیم."- دراکولا خطاب به زوبک

پس از سال ها پوچی و خمودگی، دراکولا اما ضعیف و رنجورتر از همیشه از خواب بلند مدت خود بلند میشود. شاهزاده تاریکی برای به دست آوردن قدرت های کهن خود و پایان دادن به جاودانگی خود له له میزند.
زوبک، نگران از بازگشت قریب الوقوع شیطان، از دوست قدیمی خود برای بازنشاندن شیطان، طلب کمک میکند و در ازای آن، پایان دادن به جاودانگی دراکولا با استفاده از سلاح مخوف Vampire Killer که اکنون در دستان اون قرار دارد، را پیشنهاد میدهد.
دراکولا تصمیم به خارج شدن از کلیسا را میگیرد و قدم به خیابان های شهر Wygol City میگذارد. در همین هنگام پسر کوچکتر او یعنی تروور، در نزدیکی ها ظاهر شده و دراکولا را به سمت خود میخواند. پس از دنبال کردن او به یک خیابان کوچک، دراکولا مورد حمله هیولایی قرار میگیرد اما ضعف او پس از خوابیدن چند صد ساله، سبب شده که او به راحتی در مبارزه با هیولا شکست بخورد. اما درست قبل از آنکه به دست هیولا کشته شود، هیبتی مرموز ظاهر میشود و هیولا را نابود میکند و دراکولا بیهوش میشود.
دراکولا در اتاقی بیدار شده و در نزدیکی خود خانواده ای را میابد. او که برای قطره ای خود له له میزند، خانواده را به بدترین نحو ممکن به قتل میرساند از خون آن ها مینوشد و ظاهر جوان خود را باز میابد.
در همین حین، زوبک به او نزدیک شده و به او در مورد بازنشاندن شیطان و "کشیش" های او میگوید. دراکولا باید قدرت های خود را باز یابد چرا که او تنها کسی است که میتواند شیطان را نابود سازد.. شاهزاده تاریکی سپس از پورتالی استفاده کرده و به محله دانشمندان، برای پیدا کردن اولین "کشیش" پای میگذارد.


اولین کشیش

در اولین قدم، دراکولا از قدرت خونین خود استفاده کرده تا پالتوی بلند و شاهانه خود را بر تن کند. سپس او به Bioquimek Corporation نفوذ میکند که عقیده دارند اولین کشیش را در آنجا پیدا خواهند کرد.
هنگام ورود به منطقه، تروور جوان بار دیگر ظاهر شده و به دراکولا میگوید اگر خواستار بازیابی شمشیر قدیمی خود – Void Sword - است، او را دنبال کند. با دنبال کردن تروور، محیط اطراف او تغییر کرده و شمایل قلعه کهن را به خود میگیرد. با جست و جو در قلعه، دراکولا شمشیر خود را پیدا میکند اگرچه خون زنده ای که در قلعه جریان دارد، با دراکولا سخن گفته و به او میگوید که آن ها نمیخواهند که او این محل را ترک کند و سبب تخریب زمین زیر پای اون برای جلوگیری وی برای دست یابی به شمشیر میکند.
دراکولا موفق به رسیدن به شمشیر میشود. خون زنده یک غول سنگی را به وجود آورده و با آن به دراکولا حمله میکند. با نابود کردن غول، دراکولا با قدرت یخی که در شمشیر وجود دارد، راه خود را به جلو باز میکند. اون در اتاق بعدی یک شوالیه خون آشام را میبیند که قصد حمله به تروور را دارد ولی دراکولا او را متوقف میکند. خون زنده بدن شوالیه خون آشام را تسخیر کرده و به دراکولا حمله میکند. پس از نابود کردن آن ها، تروور به دراکولا "مدال گرگ سفید" را میدهد که به او اجازه سفر به دنیای واقعی از طریق آن، میدهد.



در دنیای واقعی، دراکولا باا گروهی از دانشمندان که توسط شخصی به نام Raisa Volkova رهبری میشوند روبرو شده که قصد دارد با ساخت ویروسی، مردم شهر را تبدیل به هیولا کند. مشخص میشود که او اولین "کشیش" میباشد و دراکولا با او وارد مبارزه میشود. با استفاده از قدرت شمشیر، دراکولا او را شکست داده و بدن بیهوش او را برای بازجویی نزد زوبک میبرد.


شهر جهنمی

هنگام بازگشت به مقر زوبک، دراکولا بار دیگر تویط تروور خوانده میشود و به او میگوید که خواهران Gorgon یعنی Euryale, Stheno و Medusa، قدرت دیگر او یعنی Chaos Claws را در اختیار دارند.
پس از بازگشت به زمان گذشته، دراکولا راه خود را در دخمه های قلعه ادامه میدهد و بنا بر مشاوره های Euryale و Stheno، او یک Chupacabra را از زندانش آزاد کرده تا به او در یافتن Medusa که قدرت Chaos Claws را در اختیار دارد، کمک کند.



با آزاد شدن Chupacabra، او دروازه ورود به زندان Medusa را باز کرده و مغازه خود را بار دیگر به منظور فراهم آوردن وسائل مورد نیاز دراکولا در چست و جوی خود، بازگشایی میکند.
با نفوذ به قلب زندان Medusa، دراکولا قدرت Chaos Claws را به چنگ میاورد و با Medusa و خواهرانش روبرو میشود. متاسفانه Medusa که به وسیله قلعه فاسد شده است، خواهران خود را نیز فاسد میکند. سه خواهر به شکل اصلی خود در قالب Gorgon در میایند تا دراکولا را نابود سازند.



با نابود شدن سه خواهر توسط دراکولا، او با یک هدیه از جانب Chupacabra، به زمان حال باز میگردد. او میفهمد زوبک موفقیتی در قبال بازجویی از Raisa نداشته و همچنین نمیتواند ذهن آشفته او را بخواند. دراکولا به زوبک میگوید که باید برگردند و برای یافتن واکسن ویروسی که باعث اختلال در وضعیت Raisa شده است، دست به جست و جو بزنند تا بتوانند شمایل انسانی وی را به او بازگردانند.




مرکز شهر

با اینکه زوبک با نقشه دراکولا موافقت میکند اما انتقال دادن اون به کارخانه ریسک زیادی در پی دارد. در عوض دراکولا باید تمام راه را به سمت کارخانه بر روی پا طی کند. متاسفانه در این اوضاع و احوال، Raisa ویروس را در شهر پخش کرده بود و سبب تغییر شکل بسیاری از مردم به جانورانی گوشت خوار شده بود. این موضوع در کنار پلیس ضد شورش، موانعی را برای دارکولا پیش رو میگذارد.
در داخل Bioquimek ، دراکولا راه خود را از طریق شاه راه زیر زمینی ادامه میدهد تا به ایستگاه خصوصی قطار کارخانه میرسد. در همین هنگام دراکولا با هیولایی روبرو میشود که قصد کشتن او را دارد اما در نهایت هم خود و هم افراد داخل قطار را نابود میسازد. با نابودی قطار، دراکولا با "محافظ" زوبک روبرو میشود که توضیح میدهد او را برای کمک نزد او فرستاده است.
اگرچه محافظ کمک بسیار خوبی به شمار میاید اما او پس از مدتی مجبور به ترک دراکولا میشود. بار دیگر دراکولا با تروور دیدار میکند که از او درخواست کمک میکند، چرا که فردی قصد آسیب رساندن به همسر او یعنی ماری را دارد. با گرفتن دست تروور، دراکولا بار دیگر خود را در قلعه قدیمی میبیند و بدتر از آن با Carmilla روبرو میشود و میپندارد که او یک رویا و توهم بیش نیست و از خون او مینوشد اما خیلی زود متوجه میشود که تمامی این ها چیزی جز یک تله نبوده است.



کارمیلا توضیح میدهد که با ضعیف شدن سلامتی دراکولا، او قوی تر میشود تا در نهایت کنترل بدن او را در اختیار بگیرد. دراکولا خیلی زود با ماری روبرو میشود که میگوید او واقعی است و خیال نیست. با این حال دراکولا از بابت دفاع ماری از خدا خشمگین میشود. با این حال ماری قول میدهد که رنج دراکولا به زودی تمام خواهد شد.
لذا او برای کمک آمده است و تمام کاری که باد بکند این است که اجاز دهد دراکولا از خون او بنوشد تا شانسی برای مقابله با کارمیلا پیدا کند. پس از کم موش و گربه بازی با ارباب خون آشام، دراکولا با کارمیلا وارد یک مبارزه خونین شده و قدرت Mist خود را در میان مبارزه به دست میاورد و کارمیلا را نابود میسازد. با نابودی او، دراکولا بار دیگر به زمان حال میاید.
دراکولا به پیش Raisa باز میگردد و پادزهر را به او تزریق میکند. به جای تبدیل شدن اون به حالت انسانی، او به اهریمنی به عنوان دختر شیطان تبدیل میشود. با اینکه زوبک تمام تلاش خود را برای مخفی نگه داشتن حضورشان انجام میدهد، دراکولا با Raisa وارد مبارزه میشود و موفق به کشتن او میشود. او بار دیگر به گذشته کشیده و با تروور روبرو میشود که با عروسک های افرادی که دراکولا در گذشته میشناخته است، بازی میکند و از او میخواد باقی قسمت های "آینه سرنوشت" را برای او پیدا کند.


به دنبال آینه

با جست و جو در قلعه، دراکولا متوجه میشود که قلعه توسط انجمن برادری نور در دست گرفته شده است. تروور اما در انتظار پدر، با عروسک های چوبی بازی میکند. او از پدر میخواد تا سه قطعه گم شده آینه سرنوشت را برای او پیدا کند، چرا که انتظار میرود به او کمک کند.



در همین حین دراکولا متوجه میشود که Argeus، برادر Pan، به دنبال انتقام از مرگ برادر خود در قلعه منتظر او بوده است و یکی از سه قطعه آینه را در دست دارد. دراکولا موفق میشود از دست او فرار کرده و قطعه آینه را از دست پرنده Argeus بگیرد. با این حال، Argeus با دراکولا روبرو میشود و دو نفر وارد مبارزه میشوند که در نهایت منجر به افتادن از ارتفاع و کشته شدن خدای باستانی به دستان دراکولا میشود.



دراکولا سپس به دنبال شخصی به نام "اسباب بازی ساز" میگردد که قطعه دیگر آینه را در دست دارد. پس از نگاهی به زندگی غمگین اسباب بازی ساز، دراکولا قلب او را از داخل یکی از عروسک ها برمیدارد و به بدن او باز میگرداند و او را بیدار میکند اما او توسط قلعه آلوده شده و روبروی دراکولا قرار میگیرد. با شکست خوردن اسباب بازی ساز، او خون آلوده را بالا میاورد و خاطراتش به وی بازگردانده میشود و قطعه آینه را به دراکولا میدهد.


محافظ بشریت

با بازگشت به تروور، دراکولا میفهمد تنها یک قطعه دیگر باقی مانده است اگرچه فردی که قطعه را در دست دارد، در قلعه نیست. بنابراین او باید در زمان حال به دنبال او بگردد. با بازگشت به مقر زوبک، او متجوه میشود که دیگر "کشیش" ها به دلیل کشتن Raisa، به او مضنون شده اند. زوبک به او میگوید که فردی به دنبال او در کلیسا میگردد و او باید به دنبال او برود.
با بازگشت به کلیسا، دراکولا با مرد ناشناخته ای روبرو میشود که توسط قدرتمندترین شیاطین، دنبال میشود. بعد از دنبال کردن آن ها، مرد مرموز فرار کرده و دراکولا با شیطان غول پیکر در حیاط موزه به مبارزه میپردازد.
با مبارزه با مرد ناشناخته در کلیسا، دراکولا متوجه میشود که او بیشتر تجهیزاتی را که او قبل از تبدیل شدن به دراکولا استفاده میکرده است را استفاده میکند. بعد از یک مبارزه خونین، دو نفر به درون زیر زمین شهر سقوط میکنند وقتی که دراکولا آماده میشود تا به زندگی مرد پایان دهد، متوجه میشود مردمی در زیر زمین حضور دارند. مرد ادعا میکند که نامش Victor Belmont و در حال حاضر رهبر انجمن برادری نور و محافظ بشریت است. همچنین او میگوید که آخرین فرد خاندان بزرگ بلمونت میباشد.


زیرزمین شهر در واقع کمپی برای پناهجویانی که به ویروس آلوده نشده اند، میباشد اما ویکتور میداند که نمیتواند برای مدت طولانی حضور آن را مخفی کند. با این وجود، دراکولا به ویکتور پادزهر را میدهد و در عوض ویکتور به او کمک به نابودی "کشیش" ها را میدهد. در راه خروج از کلیسا، آن ها با محافظ زوبک روبرو میشوند با گروهی از شیاطین وارد مبارزه میشوند.
در همین هنگام ویکتور خود را قربانی کرده تا "کشیش" ها را پیدا کند. "کشیش" ها مجسمه ای را در نزدیکی آن ها تسخیر کرده و با آن ویکتور را میکشند. دراکولا آخرین قطعه اینه را از جسد ویکتور بر میدارد.
او به نزد تروور بازگشته و با کمک یکدیگر، آینه را کامل میکنند. "قلعه"، خشمگین از کامل شدن آینه، تروور را تسخیر کرده و روی تاریک دراکولا را احضار میکند.
در طول مبارزه، دراکولا بال های شیطانی خود را باز پس میگیرد که در نابود کردن ری تاریک ود نقش مهمی را ایفا میکنند. با نابودی روی تاریک، تروور از چنگ او آزاد شده و به نزد مادر خود میرود. آخرین درخواست تروور از پدر خود این است که نگذارد "کشیش" ها فرار کنند.


دومین کشیش

زوبک رد دومین "کشیش" را تا نزدیکی ساختمانی که ویکتور در آنجا کشته شد، میگیرد. بنابرگفته زوبک، کمپانی که این ساختمان را در اختیار دارد، برزگترین کارخانه ساخت سلاخ در دنیا به شمار میرود که تاثیر به سزایی بر روی سیاست و اقتصاد جهان دارد.
هنگام ورود به ساختمان، دراکولا با دومین "کشیش" به نام Nergal Meslamstea روبرو میشود. متوجه میشود که او رقیب بسیار سختی برای او حساب میشود، لذا او را با فریب دادن، به گذشته و به قلعه خود میکشاند.
متوجه میشود که او اکنون برای مبارزه با خود، ضعیف ایست در نتیحه "کشیش" مجسمه هایی را در آن نزدیک تسخیر میکند و دراکولا با آن ها وارد مبارزه میشود و در نهایت سر "کشیش" دوم را در زیر چکمه های خود له میکند. با مرگ دومین "کشیش"، تروور "آینه سرنوشت" را به دراکولا میدهد و به او میگوید که بار دیگر در آن نگاه کند. دلسرد از آخرین بار، تروور در عوض از او میخواد وقتی که زمانش فرا رسید، خانواده را ارجحیت دهد. دراکولا پاسخ میدهد که او هم اکنون این موضوع را انتخاب کرده است.
با بازگشت به زمان حال، زوبک میگوید آخرین "کشیش" همچنان باقیست و او خود را در صومعه ای، زندانی کرده است.
دراکولا به همراه محافظ زوبک، آن ها را ه خود را به سمت آخرین "کشیش" باز میکنند. اما در آخرین لحظه، محافظ دراکولا رو ناتوان کرده و او را به گذشته برمیگرداند. او با خانواده خود دیدار میکند و به او میگویند که راه خروج از قلعه یعنی تالار پادشاهی در ان سوی دروازه پشت سر او قرار دارد.
دراکولا دفترچه خاطرات خود را پیدا کرده و بیشتر خاطرات فراموش شده خود را ازد آخرین حمله انجمن برادری به قلعه خود، دست میاورد. بعد از مرگ پالادین، دراکولا با پسر خود Alucard روبرو شده بود. او متوجه میشود که هیچکدام نمیتواند دیگری را بکشد. آلوکارد میگوید که تنها پدر او قادر به کشتن دراکولا میباشد.



دراکولا میگوید حتی اگر او کشته شود، امثال شیطان و زوبک جای او را میگیرند. برای این منظور، آلوکارد شمشیر خود را از نیام میکشد – Crissaegrim – که از قسمت هایی از سلاح مخوف Vampire Killer که گبریل چندین سال پیش برای کشتن کارمیلا از آن استفاده کرده بود، ساخته شده است. اگر این شمشیر در قلب دراکولا فرو برده شود، او به خوابی عمیق فرو برده میشود و شیطان و زوبک هر دو فکر میکنند که او مرده است. در نتیجه، "کشیش" های شیطان مقدمات ورود او را فراهم میسازند و زوبک وحشت زده، به دنبال دراکولا میگردد تا از او در مقابل شیطان استفاده کند. فقط در لحظه بازگشت شیطان، آلوکارد شمشیر را خارج ساخته اما خواب طولانی سبب فراموش کردن خاطراتش میشود و زوبک چیزی از نقشه آن ها را نخواهد فهمید. زمانی که شیطان در روی زمین گرفتار میشود، پدر و پسر با یکدیگر همکاری میکندد تا شیطان، زوبک و در نهایت دراکولا را با استفاده از Vampire Killer نابود سازند.
دراکولا نقشه را قبول کرده و شمشیر را با کمک آلوکارد در قلب خود فرو میکند.
با بازگشت به زمان جال، محافظ زوبک چهره واقعی خود را آشکار میکند، آلوکارد. آخرین "کشیش" مراسم مذهبی خود را تمام کرده و ناپدید میشود. زوبک که اکنون از نقشه آن ها باخبر شده است، جای او را میگیرد و چهره واقعی خود یعنی "مرگ" را نشان میدهد. دو نفر وارد مبارزه میشوند و در نهایت دراکولا موفق با نابود و خرد کردن زوبک به هزاران تیکه میشود.


پایان

دراکولا میگوید که او و آلوکارد باید جدا شوند و به دنبال آخرین "کشیش" بگردند. آن ها در کلیسایی که دراکولا در آن بیدار شد، به یکدیگر میرسند.
وقتی که شیطان احضار میشود، او "کشیش" خود را به دلیل بی کفایتی میکشد. شیطان میفهمد که نمیتواند وفاداری دراکولا را بخرد، پس شیطانی به نام Leviathan ( شیطان این موجود را از زمان های قدیم اسیر کرده بود و در جهنم تحت عذاب و فشارهای شدید، تغییر میدهد تا در آینده از آن به عنوان یک سلاح استفاده کند) که گمان میرود یکی از Old God ها باشد را از اعماق زمین احضار میکند تا به کمک آن، با دو خون آشام مبارزه کرده و زمین را نابود سازد. دو نفر موفق به کشتن Leviathan میشوند.



با وجود آنکه جنازه Leviathan به سمت زمین سقوط میکند، شیطان آلوکارد را تسخیر میکند و دراکولا را مجبور به مبارزه با پسرش میکند. بعد از مبارزه ای طولانی، دو نفر به خیابان سقوط میکنند و وقتی شیطان متوجه میشود که دراکولا قصد کشتن او و پرسش را با هم دارد، از بدن آلوکارد خارح میشود. اما دراکولا او را گرفته و Vampire Killer را در قلب او فرو میکند و او را برای همیشه از زمین محو میسازد.
با رفتن شیطان، دراکولا پسر خود را احیا میسازد. خورشید در این هنگام شروع به طلوع میکند. دراکولا میگوید که اکنون زمان رفتن است. بعد از نگاه کردن به "آینه سرنوشت" برای آخرین بار، او آن را میشکند و میگوید که خودش سرنوشتش را انتخاب میکند و به کلیسا وارد میشود و مرگ واقعی او و آلوکارد هیچ زمان مشخص نمیشود.
 
آخرین ویرایش:

.:DEMON LORD:.

کاربر سایت
Oct 11, 2007
660
نام
Cipher
Cornell - First Lord of Shadow and Lord of the Lycans

23521686661993135391.jpg

کورنل، اولین ارباب سایه و ارباب گرگ نماها

چیز زیادی درباره گذشته او در دست نیست به جز اینکه قرن ها قبل او به همراه زوبک و کارمیلا، انجمن برادری نور را بنا نهادند و شیطانی قدرتمند به نام The Forgotten One را که از چنگ خانواده برنارد فرار کرده بود، در اعماق قلعه خودشان زندانی کردند.
بعد از دهه ها تلاش علیه نیروهای شیطانی، کورنل به سمت بهشت عروج کرد و وجودی روحانی در کنار خدا شد. بنا به دلایلی ناشناخته، بقایایی جسمانی او به عنوان ارباب گرگ نماها در زمین باقی ماند.
کورنل بر بخش عظیمی از شهری قدیمی به نام Agharta جکم رانی میکند و منتظر فردی شجاع برای به چالش کشیدن وی است. زمانی که با گبریل روبرو میشود، به او میگوید که اربابان سایه در واقع وجود های تاریک و پیچیده از بقایای سه بنیان گذار انجمن برادری نور هستند که پس از عروج به بهشت، بر روی زمین باقی ماندند و او یکی از آن هاست. این موضوع نیز توسط ظاهر انسانی او که بخش تحتانی زره انجمن برادری را بر تن کرده است، تایید میشود.
گبریل اما او را محکوم به دردی میکند که بر او چیره شده است اما کورنل سریعا به او یادآوری میکند که اگر گبریل او را بکشد، در واقع وجود عروج کرده "برادر" او را هم نیز میکشد و میگوید اگرچه شاید "برادر" او این را بپذیرد، اما او با میل و علاق هخود این کار را نمیکند.
درگیری بین این دو نفر صورت میگیرد و کورنل در فواصل منظم، شروع به متلک گویی به گبریل میکند. سرانجام که کورنل زخمی میشود، پتک خود را بر زمین کوبیده و شکل گرگ نمایی را به خود میگیرد که جانوری است عظیم الچثه با قدرت و سرعت بالا.
علی رغم این ها، او سرانجام توسط گبریل شکست خورده و گبریل او را با صلیب خود به زانو درآورده و با پتک خود کورنل، به سر کورنل ضربه زده و پتک با این ضربه خرد میشود. گبریل سپس میله پتک را در دست گرفته و در سقف دهان کورنل فرو میکند و او را میکشد.
بعد از کشتن کورنل، گبریل چکمه های او را که سرعتی بسیار زیاد به دارنده آن میدهد، به عنوان غنیمت دریافت میکند.
زمانی که کورنل را با زوبک و کارمیلا مقایسه میکنیم، او جوان ترین آن ها دیده میشود. او علاقه ای به تاریک کردن دنیا مثل کارمیلا یا به سلطه درآوردن آن مثل زوبک ندارد. در عوض او در شهر Agharta باقی میماند و منتظر کسی تا بتواند او را به چالش بکشد و یا فردی که پیشگویی های کهن گفته اند روزی از انجمن برادری برخواهد خواست و او را خواهد کشت.
موضوع جالب این است که وجه تاریک کورنل ریشه های "برادر" خود را در انجمن برادری نور فراموش نکرده است. همانطور وقتی که برای اولین بازی گبریل با او روبرو میشود، کورنل هنوز نیم تنه پایینی زره انجمن را به تن دارد و این مورد در او بیشتر از دیگران آشکار است.
شاید او خالص ترین روح را در بین بنیان گذاران انجمن دارد و ثابت کرده که هدفش خدمت به خدا در چنین محفلی است نه در دست گرفتن قدرت مثل کارمیلا و زوبک.
 

hamid.

کاربر سایت
Sep 30, 2009
179
نام
Hamidreza
واقعا ممنون منتظره ادامه اش هستم
یک سوال چرا تروور به جنگ دراکولا میره و عاقبت سایمون چی میشه اگه زنده باشه که اون میشه اخرین بازمانده ی بلمونت ها.
 

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831
Carmilla - Dark Queen of the Vampires

03893556778382850712.jpg

کارمیلا، ملکه سیاه خون آشام های اروپا

گفته شده که کارمیلا در ابتدا در محلی نزدیک به قلعه خانواده برناردها زمانی که توسط Friedrich von Frankenstein تسخیر شده بود، ساکن بوده است. او قسم خورده بود که عدالت را در مورد فرانکن اشتاین به دلیل آزمایش های شیطانی که انجام میداد، اجرا کند. به عنوان یک انسان، کارمیلا زنی بود عاشق زندگی و نمیتوانست آزمایشات وحشتناک فرانکن اشتاین را بر روی انسان ها ببیند. همچنین او فردی مذهبی نیز به شمار میرفت که تمام امور خود را صرف خدا و مبارزه با نیروهای شیطانی در کنار زوبک و کورنل میکرد.
به عنوان یک خون آشام، بیشتر شخصیت او دستخوش تغییراتی بوده است. او ارزش کمی برای زندگی قائل شده و بیشتر ساکنین قلعه برنارد را به قتل رساند. او باهوش، مرموز و مکار است و2 بار موفق به فریب دادن گبریل شد.
علی رغم این موارد، به نظر میرسد او همچنان بخشی از شخصیت انسانی خود را حفظ کرده است. چرا که فرانکن اشتاین را برای قرن ها به خاطر جرم ها و جنایاتش، شکنجه کرد تا به عهدی که در زمان انسان بودن کرده بود، وفا کند. او همچنین نقش "مادر" لارا را ایفا میکند. اگرچه هیچگاه ثابت نشده است، ولی به نظر میرسد او به گبریل علاقه فراوانی دارد. او به همراه زوبک و کورنل، انجمنی برادری نور را پایه گذاری و شیطانی قدرتمند را زندانی کرد. او نیز به همراه زوبک و کورنل، راهی را برای عروج به بهشت پیدا کرد و نیمه تاریک او در زمین باقی ماند. زمانی که او تبدیل به خون آشام شد، بیشتر افراد خانواده برنارد از قلعه فرار کرده بودند. او فرانکن اشتاین را شکنجه و او را وادار میکرد تا چیزهایی برای او خلق کند. او بسیاری از یاران خود را کشت و تبدیل به جنگجوهایی اسکلت مانند کرد تا از قلعه محافظت کنند. زین پس، از قلعه برناردها به عنوان قلعه خون آشام ها یاد میشد.
او دختر بچه ای به نام لارا را از والدین واقعیش ربود و او را تبدیل به خون آشام کرد و دختر خود نامید. لارا بعد ها به این موضوع اشاره میکند که هنوز انسانیتی در وجود او باقی مانده است. او همچنین دو شیطان به نام های Brauner و Olrox را احضار کرد و به آن ها قدرت های خون آشامی داد و آن ها را فرمانده ارتش خون آشام های خود کرد. او سال ها بعد جادویی از یخ و سرما را ایجاد کرد تا زمستانی بی پایان بر سرزمین خود حاکم شود تا مطمئن شود خورشید هیچگاه بر آن ها غالب نشود. در طی سالیان، سرزمین کارمیلا با نام سرزمین خون آشام ها شناخته میشد. بیشتر مردم یا رفته بودند و یا تغییر کرده بودند. آن هایی که مانده بودند، در روستای کوچکی به نام Wygol سکنی گزیدند و این روستا منبع غذای خون آشام ها و گرفتن اعضای جدید بود.
زمانی که گبریل با کارمیلا روبرو میشود، او در ابتدا سعی میکند گبریل را فریب دهد اگرچه مشخص میشود اراده گبریل به این آسانی در هم نخواهد شکست. با این کار، کارمیلا خشمگین تر از همیشه، گبریل را احمق خطاب کرده و او را به مبارزه میطلبد و خون آشام های خود را برای یاری، به سوی خود میخواند. زمانی که همگی آن ها شکست میخورند، کارمیلا با استفاده از جادوی خود سعی در نابودی تالار تخت پادشاهی میکند و شکل اصلی خود را نمایان میکند تا گبریل را نابود سازد. اگرچه بعد از یک مبارزه نفس گیر، نیمی از قلعه نابود شده و کارمیلا به شدت آسیب میبیند. در نهایت گبریل صلیب را در قلب او فرو برده و باعث کشته شدن او و شکستن صلیب میشود.
قرن ها پس از این اتفاقات، کارمیلا در ظاهر انسانی خود در قلعه حضور دوباره میابد. جایی که گبریل اکنون تبدیل به دراکولا شده و در آنجا اقامت دارد. او گبریل را برای نوشیدن خونش، فریب میدهد و خون سمی او وارد رگ های گبریل میشود. برای مقابله با تاثیرات خود کارمیلا، دراکولا از خون همسر سابق خون مینوشد. پس از پشت سر گذاشتن کارمیلا در کتابخانه قصر، او قصد فریب دادن دراکولا را با تبدیل شدن به شکل ماری، میکند اما در این کار شکست میخورد. سپس با او وارد مبارزه شده و با در اختیار گرفتن دوباره قدرت Mist خود، کارمیلا را که دراکولا را تهدید به کشتن ماری میکند، به سویی پرتاب کرده و با فرو بردن میله ای در دهان او، کارمیلا را برای همیشه نابود میسازد.
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
Zobek - Lord of The Dead

78473591001564007457.jpg


زوبک، ارباب مرگ

زوبک یکی از اعضای بنیان گذار"انجمن برادری نور" و یکی از "اربابان سایه" میباشد که به گبریل در ماموریتش کمک میکند .او گابریل را تشویق میکند تا با استفاده از "ماسک خدا" همسر مرده اش را زنده کند. زوبک در پایان بازی نشان میدهد که یک آنتاگونیست است, او سومین ارباب سایه, ارباب ساحران و همچنین خدای مرگ است.

اگر وقایع ثبت شده انجمن برادری نور را باور کنیم, زوبک یکی از قدیمیترین جنگجویان این انجمن است. با وجود سن و سال زیاد, لیست اعمال قهرمانانه او به همان اندازه چشمگیر است که دانش او از هنر جنگ گسترده است. سلاح انتخابی او یک شمشیر بلند و ساده است که با مهارت و چابکی از آن استفاده میکند. همیچنین به طرز عجیبی, او دوست دارد از لباس از مد افتاده "برادران روشنایی" استفاده کند.

زوبک یکی از سه بنیان گذار انجمن برادری نور بود. زمانی که سه بنیان گذار به بهشت عروج کردند و طرف تاریک خود را در زمین رها کردند, زوبک تبدیل به خدای مرگ شد.

اربابان سایه (سه بنیان گذار انجمن برادری نور) بین خود آتش بسی شکننده تنظیم کردند. هرچند زوبک به این آتش بس بی میل بود و میخواست قدرتی بیش از دیگران بدست آورد. او به اعماق جهنم رفت تا از چگونگی بدست آوردن چنین قدرتی اطلاع حاصل پیدا کند. در آنجا او ندانسته تحت تاثیر شیطان(ساتان) قرار میگیرد. شیطان به او دانش هنر تاریک میدهد, و تخم ایده استفاده از گبریل را در ذهن او میکارد. زوبک طلسمی را فعال میکند تا زمین و بهشت را از هم جدا کند. سپس او او گبریل را تحت تاثیر قرار میدهد تا انگیزه برای کامل کردن "ماسک خدا" را پیدا کند. پس از تحت تاثیر قرار دادن گبریل, زوبک او را مجبور میکند تا همسر خود را به قتل برساند. سپس خود را به عنوان دوست به گبریل معرفی میکند و او را ترغیب میکند تا ماسک خدا را پیدا کند تا بتواند با استفاده از آن همسرش را زنده کند.
در ادامه او دوباره با استفاده از ماسک شیطان, گبریل را مجبور میکند تا کلادیا را به قتل برساند، تا در انتها او بتواند از دستکش آهنی شوالیه سیاه (محافظ کلادیا) برای کنترل کردن گبریل استفاده کند. بعد از این که گبریل آخرین قطعه ماسک خدا را بدست میاورد, زوبک هویت اصلی خود را فاش میکند و خود را به عنوان ارباب ساحران و آخرین ارباب سایه معرفی میکند. قبل از این وقایع ماری به هویت واقعی او پی برده بود اما قبل از این که بتواند این حقیقت را فاش کند, زوبک با تحت تاثیر قرار دادن گبریل با استفاده از ماسک شیطان ،او را مجبور کرد تا همسرش را به قتل برساند. او گبریل را به قتل میرساند و ماسک را از او میگیرد. اما هنگامی که میخواهد از ماسک استفاده کند, صدای شیطان را در سرش میشنود. در واقع دانش قدرتمندی که در جهنم به زوبک منتقل شده بود, از طرف شیطان بود. شیطان به زوبک میگوید که دیگر استفاده ای برای او ندارد و سپس زوبک را به آتش میکشد و به خاکستر تبدیل میکند و چیزی جز ماسک شیطان از او باقی نمیماند.

در وقایع "Mirror of Fate" ثابت میشود که زوبک مدت کوتاهی بعد از وقایع Lords of Shadows زنده شده است و به دلیل نامعلومی به دنبال شلاق سایمون بلمونت است.

در سال 2057 زوبک گبریل را در مخیفگاهی در کلیسا پیدا میکند. گبریل خود را دراکول(به معنای اژدها) مینامد. زوبک, میخواهد گبریل را متقاعد کند تا به او در جلوگیری از بازگشت شیطان کمک کند. زوبک نشان میدهد که از آرزوی گبریل با خبر است. گبریل در آرزوی آرامشی ابدی یعنی مرگ است. زوبک به او پیشنهاد میکند که اگر به او کمک کند, وی نیز او را به آرزویش میرساند.
زوبک و دراکولا با یکدیگر همدست میشوند تا از بازگشت شیطان جلوگیری کنند. زوبک به دراکولا تعدادی انسان فناپذیر میدهد تا از خون آنها تغدیه کند و قدرت خود را بدست بیاورد. در طول داستان زوبک ماموریت هایی به دراکولا میدهد ,او دستیاران (کشیش ها) شیطان بر روی زمین را تعقیب میکند و گاهی اوقات دستیار خود را برای کمک به نزد دراکولا میفرستد. در نهایت او قربانی توطئه گبریل و دستیارش (که همان آلوکارد است) میشود که نقشه آن مدت ها پیش کشیده شده بود. زوبک در شکل واقعی خود با دراکولا میجنگد اما در نهایت بدست او کشته میشود.

زوبک فردی است بلند پرواز, نقشه کشی ماهر, دروغگویی خائن و تشنه قدرت بیشتر. او زیر نقاب دوستی پنهان میشود و گبریل را راهنمایی میکند. با این که او آلت دست شیطان بود, توانست گبریل را فریب دهد تا تکه های "ماسک خدا" را پیدا کند. او از آتش بسی که با دیگر اربابان سایه بسته بود نفرت داشت. بعد از این که او هویت واقعی خود را مشخص میکند, گبریل را میکشد و ماسک خدا را برمیدارد. علی رغم اینکه او مثل یک کاتالیزور عمل کرد و باعث شد گبریل به چیزی که الان هست، تبدیل بشود، حتی زوبک هم این سیاهی بزرگ رو در وجود گبریل نمیدید و میگفت خدا خودش حقیقت واقعی گبریل را دیده است و او را یک قاتل خونسرد و ماورای امید و ماورای رستگاری میخواند.
با وجود این همه, او دشمن شیطان است. او میداند که دستیاران شیطان برای بازگشت او آماده شده اند. با وجود خیانتی که به گبریل کرد, او برای مقابله با شیطان به کمکش نیاز دارد. او میداند که گبریل در آرزوی مرگ واقعیت است و به همین دلیل به او پیشنهاد میدهد که اگر به وی کمک کند, در مقابل او را به آرزویش میرساند.
 
آخرین ویرایش:

.:DEMON LORD:.

کاربر سایت
Oct 11, 2007
660
نام
Cipher
Pan

67140705235543997338.jpg

Pan

n که همچنین از او به عنوان Nomios نام برده میشود شخصیتی است که بر پایه خدای یونانی با همین نام ساخته شده و پاها و شاخ های بز و سر انسان را دارد اما در بازی اندکی تفاوت با طراحی اصلی خود دارد.
Pan به گبریل در جست و جوی خود کمک های بسیاری کرده و به عنوان راهنمای او ایفای نقش میکند. او همچنین محافظ "دریاچه نیستی" به شمار میرود که در آن جا زندگان قادر خواهند بود با مردگان صحبت کنند. از Pan همچنین به عنوان "جنگجوی نقره ای" نیز یاد می شود.
با داشتن نقش "خدای باستانی"، او راهنمایی گبریل را آغاز میکند. به دلیل قابلیت تغییر فرم او، گبریل در بعضی مکان ها از او در فرم اسب یا عقاب استفاده کرده و همچنین با او در شکل یک جنگجوی زره پوش مبارزه میکند.
به نظر میرسد که او به خدا خدمت میکند و به عنوان پیام رسان او ایفای نقش میکند لذا از سرنوشت گبریل و کارهای او کاملا با خبر است. Pan به کشته شدن ماری به دست گبریل آگاه است و همچنین از رویارویی گبریل با شیطان در آینده خبر دارد. میداند که زوبک از گبریل سواستفاده کرد تا "ماسک خدایان" را به دست آورد و همچنین میداند که گبریل در نهایت به دراکولا تبدیل میشود. با این حال او خود را وقف راهنمایی گبریل و کمک به او در موفق شدن در سرنوشت خود میکند.
سرنوشت او در نهایت بدین صورت پایان میپذیرد که او برای اینکه گبریل بتواند به "سرزمین ساحره ها" قدم بگذارد، با او وارد مبارزه میشود و خود را قربانی میکند. در حقیقت، Pan از روی قصد به گبریل یاد میدهد که چجوری از جادوی سیاه و جادوی نور استفاده کند تا در زمان رویارویی با شیطان، به او در شکست دادن او کمک کنند. او در این حین به جنگجویی نقره ای تبدیل شده و با گبریل مبارزه میکند و در نهایت توسط او کشته میشود چرا که بازنده باید نقش قربانی را در باز کردن دروازه دنیای ساحرهای تاریک را داشته باشد و خواست خدا را انجام دهد تا برنده در برابر ارباب مردگان به رویارویی بپردازد. پس از کشته شدن Pan گابریل ایمان خود را زیر سوال می برد. Pan بعد از قرن ها از فرم جنگجوی نقره ای استفاده می کند که به گفته خودش در زمان های بسیار دور بر علیه نیروهای شیطانی استفاده می کرده است.
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
Agreus

86508720108394851191.jpg


Agreus

Agreus یک Satyr (موجوداتی با نیم تنه و سر بز و بدن انسان) در اساطیر یونان و یکی از Old God هایی است که در قلعه دراکولا و در راه وی قرار میگیرد.

او برادر Pan میباشد که به دستان گبریل قبل از تبدیل شدن به دراکولا کشته شد. او به قلعه دراکولا میاید تا انتقام برادر مرده خود را از دراکولا بگیرد.

در ابتدای کار، او دراکولا را توسط قسمتی از "آینه سرنوشت" به داخل باغ های قلعه میکشاند چرا که میداند او به دنبال این قطعه برای پسر خود، تروور است. همین که دراکولا برای گرفتن قطعه آینه تلاش میکند، Agreus آن را دزدیده و به دراکولا میگوید که قصد دارد انتقام Pan را از او بگیرد. دراکولا توضیح میدهد که برادر او قربانی شدن را انتخاب کرد ولی Agreus میگوید که او قربانی تلاش او برای دست یابی هر چه بیشتر به قدرت شد و او باید تاوان این کار را پس دهد.
او به هزارتو عقب نشینی میکند و دراکولا را به سمت خود میکشاند.

دراکولا که اکنون در هزارتو به همراه خدای کینه توز به دام افتاده است، مجبور میشود از چشمان او مخفی شود تا بتواند خود را به قسمت فوقانی باغ رسانده و قطعه آینه را به دست آورد. Agreus شروع به متلک گویی به دراکولا میکند و میگوید او را شکار خواهد کرد اما دراکولا موفق به فرار و پیدا کردن آینه میشود.

Agreus خشمگین تر از همیشه، برای نابود کردن دراکولا وارد مبارزه با او میشود. در نهایت آن دو از لبه صخره پایین میوفتند اما دراکولا Agreus را سپر خود میکند. Agreus ضعیف و بیهوش و ناتوان در ادامه مبارزه، توسط دراکولا کشته میشود.
 

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831
First Satan's Acolyte : Raisa Volkova

Raisa Volkova

Raisa Volkova رئیس سازمان Bioquimek Corporation و یکی از "کشیش" های شیطان به حساب میاید. بدین معنی که او تنها دختر شیطان محسوب میشود.

پنج ماه قبل از بازگشت دراکولا، سازمان او بسته شد تا او و دانشمندانش بتوانند بر روی ویروسی کار کنند که مردم شهر را تبدیل به هیولاهایی شیطانی کند.

هنگامی که دراکولا برای پیدا کردن او وارد سازمان میشود، او از ویروس بر روی خود استفاده کرده و تبیدل به نسخه ضعیف تر شکل اصلی خود میشود.
بعد از تبدیل شدن به یک شیطان، او دراکولا را به سمت ژنراتور کارخانه پرتاب میکند و پس از یک مبارزه خونین، دراکولا او را که بیهوش است، برای بازجویی نزد زوبک میبرد اما زوبک نمیتواند چیز خاصی از و بیرون بکشد چرا که ذهن او پر از آشفتگی و هرج و مرج به دلیل وجود ویروس است.

به همین دلیل، دراکولا بار دیگر وارد سازمان میشود تا پادزهری را برای بازگرداندن او به حالت اولیه پیدا کند. پس از پیدا کردن پاد زهر و تزریق آن، به جای برگرداندن او به حالت انسانی، تزریق سبب تبدیل او به شکل اصلی خود شده و از سقف ساختمان زوبک فرار میکند.

هنگامی که دراکولا با Raisa وارد مبارزه میشود، زوبک تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا با جادویی، حضور خود را از دشمنان مخفی کنند. دراکولا در نهایت موفق به کشتن او با دو نیم کردنش توسط شمشیر خود میشود.
 
آخرین ویرایش:

.:DEMON LORD:.

کاربر سایت
Oct 11, 2007
660
نام
Cipher
Second Satan's Acolyte : Nergal Meslamstea

90111329142334516995.jpg


Nergal Meslamstea
او دومین "کشیش" شیطان محسوب میشود.
او رئیس بزرگترین کارخانه تولید اسلحه جهان میباشد که از نتایج آن، داشتن نفوذ فراوان در سیاست و اقتصاد جهان است.
او پسر شیطان بوده و چیزی جز ایجاد هرج و مرج در جهان را خواستار نیست.
زمانی که مکان او با قربانی شدن ویکتور بلمونت، لو میرود، دراکولا به دنبال او به ساختمان میرود. در آنجا دراکولا سعی در کشتن او میکند اما او با قدرت برق از جانب نرگال به زمین میوفتد اما موفق میشود نرگال را گول زده و به قلعه خود در گذشته بکشاند. چرا که آنجا او ضعیف تر از هر زمان دیگر است.
نرگال متوجه میشود که با قدرت ضعیف خود نمی تواند با دراکولا مبارزه کند و بنابراین سه مجسمه Riders of the Storm (سه مجسمه افسانه ای شرقی که بر اساس 3 عنصر توفان: برق، باد و رعد ساخته شده و در گذشته برای گرفتن ثروت کسانی که از آسمان درخواست کمک می کردند به زمین می آمدند) را تسخیر کرده و روح شیطانی خود را در بین آن 3 تقسیم و به دراکولا حمله میکند و در نهایت دراکولا با ازبین بردن یک به یک مجسمه ها او را شکست داده و جمجمه او را در زیر چکمه خود، خُرد میکند.
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
Third Satan's Acolyte: Guido Szandor

Guido Szandor

او سومین "کشیش" شیطان است. او با نفوذ فراوان در کلیسا، تاثیر زیادی بر روی سیاست و سازمان های کشور گذاشته است.

این کار سبب بالا بردن درجه او در میان زیردستان شیطان شده است. بعد از مرگ Raisa Volkova و Nergal Meslamstea، او از تاریکی بیرون آمده و زمینه ورود شیطان را فراهم میکند. زمانی که دراکولا و آلوکارد او را پیدا میکنند، او به کلیسای قدیمی فرار میکند و دو خون آشام را برای مبارزه با زوبک به حال خود راها میسازد.

آنجا، در نهایت او شیطان را احضار میکند اما شیطان که از بی کفایتی او ناامید شده است، انگشتان خود را در گلو او فرو برده و صورت او را جدا میکند و باعث کشته شدن او میشود.

علی رغم اینکه او مبارزه نمیکند، اما گفته شده که او قدرتمند تر از دو "کشیش" دیگر به حساب میاید.
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر