Lara Croft و Nathan Drake هردو کاراکترهای اصلی عناوین خود هستند، عناوینی اکشن ماجراجویی با چاشنی حل معما. اما به راستی کدام یک از این دو عنوان، برای تجربه این ژانر بهترین هستند؟
بازیهای رایانه ای قطعا خوششانس بودهاند تا بعضی فرانچایزها را داشته باشند! برای مثال سری Grand Theft Auto به ما اجازه داد تا در نقش مجرمین و ضدقهرمانان بازی کنیم، سری The Elder Scrolls به ما اجازه داد تا وارد دنیاهای فانتزی بشویم و Call of Dutyها نیز به ما تجربه های نفسگیری از بازیهای چندنفره شوتر دادند.
در میان این عناوین، Tomb Raider و Uncharted به طور ویژه کاری کردند تا به بازیکنان این حس را بدهند که ایندیانا جونز هستند! عشق درهم تنیده شده به تاریخ، گشت و گذار، حل کردن معما و صحنههای اکشن، شاخصهایی هستند که فرمول اصلی این عناوین را تشکیل می دهند. هردوی این عناوین ارزش بازی را دارند، اما هر کدام در بخشهای مختلف و مشخص، موفقتر از دیگری ظاهر میشوند.
تفاوت اصلی میان این دو سری، به قدمتشان بر میگردد. لارا کرفت در ابتدا یک کاراکتر چندضلعی بود، در حالی که ناتان دریک از همان ابتدای وجودش، از پیشرفتهای ایجاد شده در تکنولوژی بهره میبرد. البته این را بگویم که گرافیک در این مقاله، به هیچ وجه به معنای بهتر بودن یک عنوان نسبت به دیگری نیست.
شماره اول توم ریدر به نوعی لحن و بیان بقیه شماره های سری را که در طول نسل های مختلف تولید شدند را تعیین کرد.. اگر ماجراهای لارا به این جذابی و لذتبخشی نبودند، شاید هیچگاه Unchartedـی وجود نداشت. Tomb Raider از اولین بازیهایی بود که نشان داد، چقدر ترکیب اکشن، گشت و گذار و حل معما در محیطی پر از خرابههای باستانی، یادگاریهای قدیمی و مصنوعات ساخت بشر که قادر به تغییر دنیا هستند، میتواند لذتبخش باشد!
اگر به هنگام انتشار Tomb Raider اول در سال ۱۹۹۶ در حال بازیکردن بازیهای کامپیوتری نبودید، احتمالا تاکنون نیز ماجراهای لارا کرفت را به طور کامل بازی نکردید! در مقایسه اما باید گفت که سری آنچارتد، نسبتا جدید است و در نسل PS3 یعنی نسل هفتم کنسولهای بازی منتشر شد و در نسل PS4 یعنی نسل هشتم نیز حضور داشت.
به خاطر همین موضوع، ناتان در مدت زمان کمتری، تاثیر قابل توجهی روی بازیکنان گذاشته است. در آن سو اما، مردم محتواهای بسیار بیشتری برای برقراری ارتباط با لارا کرفت داشتهاند و توم ریدرهای بیشتری وجود داشته تا بازیکنان به شناخت و ارتباط با لارا بپردازند. البته باید گفت که طول و تعداد بازیها به هیچ وجه مبنایی بر بهتر یا بدتر بودن عنوانی نیست.
طبیعتا منطقی نیست که A Thief’s End را با نسخههای اولیه توم ریدر مقایسه کنیم. با در نظر گرفتن اینکه ریبوت سری همراه با نسخه اصلی PS4 منتشر شد، توم ریدر نهایت استفاده ازعناصر سنتی موجود در بازیهای اکشن و ماجراجویی را برد.
هرچند از نظر گرافیکی عناوین Tomb Raider بسیار واقعگرایانه هستند و باعث غرق شدن بازیکن در محیط میشوند، اما باید این موضوع را قبول کرد که این عناوین به طور کلی مکانیکهایی دارند که در شرایط خاص، عملا به بازیکن میگویند که چه کار بکند و چه کارهایی را انجام بدهد. از بین سه عنوان آخر سری، Shadow of The Tomb Raider در غوطه ور کردن بازیکنان در یک منطقه خاص بسیار عالی عمل میکند اگرچه آنها باید با تلاش بیشتر با ایجاد تغییرات در گزینه های بازی این قابلیت را بهتر نیز بکنند.
یکی از مهمترین نقاط قوت این سری، روایت سینمایی یکپارچه آن است. این موضوع در نسخه آخر سری از همیشه بهتر به نظر میرسد، جایی که انتقال از گیمپلی به میانپردهها روان تر از همیشه انجام میشود!
در محیط بازی راهنماییها یافت میشود، اما آنها بسیار کمتر از Shadow of The Tomb Raider هستند. گاهی مواقع نیز واقعا تشخیص این موضوع سخت است که آیا بازیکنان باید نیتن را کنترل کنند و یا فقط تماشا کنند که او از یک قطار که در حال سقوط ته دره است، آویزان شده است!
توم ریدر راه طولانیای را در طول عمر خود طی کرده و از کنسولهای قدیمیتر به کنسولهای امروزی رسیده است. این موضوع باعث شده تا در طول این زمان، تغییرات اساسی در بازی شکل بگیرد و گیمپلی بازی دچار انقلابهایی شود. المانهای قبلی مانند اکشن درهمتنیده با گشت و گذار و معماهای بازی، هنوز به قوت خود در نسخههای جدید باقی هستند و به طور کلی میتوان گفت چیزی از هسته اصلی فرانچایز کم نشده است.
علاوه بر اینها، اضافه شدن مخفیکاری، مهارتها و مراحل فرعی به بازی حس RPGگونه بیشتری میدهند. این موضوع باعث شده تا بازیکنها آزادی عملی داشته باشند و این موضوع نیز طبیعتا باعث افزایش لذتی شده که بسیاری از بازیکنان از این عنوان میبرند. این بهبودهای ایجاد شده در گیمپلی، سبب این شد تا جان تازهای به سری تزریق شود، سریای که واقعا نیازمند این جان تازه بود تا مجددا آبرومندانه به PS4 برگردد.
با بررسی کردن چهار بازی اصلی سری و البته نسخه اسپینآف یعنی Lost Legacy، طرفداران میتوانند به راحتی ببینند که فرمول کلی این بازیها تغییر زیادی نمیکند. ممکن است بعضی بخشها برای بهتر کردن تجربه کلی بازی تغییر کنند،اما اکثر آنها بدون تغییر باقی میمانند.
در عوض، آنچارتد کاری را که در آن بهترین است انجام میدهد. از موارد ساده مانند تیراندازی، بالارفتن از در و دیوار و دویدن به هنگام حل معماها یا گشت و گذار بهترین استفاده را میبرد و شاید در نگاه اول این موضوع برای شما خیلی ساده به نظر برسد، اما اجرای همه این المانها به درستی و با پیوستگی در این محیط خاص، چیزی است که باعث شده سری آنچارتد شامل صحنههای خاطره انگیز بسیاری باشد.
میشود گفت که متفاوت نبودن لارا از نسخه اول تا نسخه آخر سری غیرممکن به نظر میرسد! او در سه نسخه آخر، خیلی انسانتر شده است، هم به دلیل پیشرفت تکنولوژی و هم به دلیل عملکرد فوقالعاده Camilla Luddington در زمینه صداپیشگی و موشنکپچر.
هرچند شخصیت لارا در طول سری تکامل یافته است، قلب و روح او اما مثل قبل باقیماندهاند. ایجاد این تغییرات و تکاملها در شخصیت او برای بازگشت او لازم بود، او حالا مانند شخصی به نظر میرسد که در طول زمان با اتفاقاتی که برایش افتاده، پختهتر به نظر میرسد.
داستان آنچارتد همیشه دو قسمت اصلی دارد؛ بخش اصلی به دنبال گشتن گنجها و بخش دیگر روابط بین شخصیتها. نیتن همیشه در نقش یک پروتاگونیست بی پروا ظاهر میشود که بلااستثناء همیشه با یک آنتاگونیست خودخواه مقابله میکند. هردوی آنها با روشهای عجیبی دستشان به گنج میرسد و هردوی آنها برای آن به جنگ و نزاع میپردازند. تا اینجا همهچیز کلیشهای به نظر میرسد!
با این حال نیتن، روابط جدیدی در هر بازی با کاراکترهای فرعی برقرار میکند. او همچنین به طور کلی به لطف تجربیاتش به عنوان یک شخص، بالغتر و پختهتر میشود. در انتهای داستانش، او در یک ساحل کنار خانوادهاش زندگی میکند و دیگر به دنبال گنج رفتن را کنار گذاشته است و میخواهد از ثروتهای حقیقی زندگیاش بهره ببرد.
داستان لارا پایان خاصی ندارد، حداقل تا به امروز نداشته است. هر بازی ماجراهای مخصوص به خود را دارد. با این حال، هر یک از این ماجراها تنها چالشهایی برای لارا هستند تا بتواند بخشهایی از گذشته خود و همچنین Lore دنیای خود را بهتر درک کند.
به طور کلی، بازی اینطور به نظر میرسد که گویا دارد داستانهایی را تعریف میکند که با پایان باز هستند و ممکن است به هر جهتی منحرف شوند. این به لارا این اجازه را میدهد تا محیطهای جالبی را به گشت و گذار بپردازد و شاید، نقشههایی را ترسیم کند که نیتن هیچوقت نمیتواند.
میتوان گفت نقطه قوت اصلی آنچارتد، روایت آن توسط شخصیتهاست. البته این به این معنی نیست که داستان Shambhala و یا گنجینه Avery مهم نیستند، بلکه تمرکز اصلی روی این است که چطور این داستانها و ماجراها، روابط میان نیتن و دوستانش را تعریف میکند و شکل میدهد. هر ماجرایی که با نیتن طی میکنیم، معنی و مفاهیم مخصوص خود را در طول مسیر پیدا میکند، بهجای اینکه هربار پشت تمام اتفاقات، یک مجموعه شیطانی مانند Trinity باشد.
سری آنچارتد دارای چنان افتتاحیه و اختتامیه های خوبی می باشد که رضایت مخاطب را به اوج می رساند،گویی که به او جایزه ای داده باشند.. اگر بازیکنان Nathan drake را در مجموعه بازیهای او همراهی کرده باشند، آنها خواهند فهمید که A Thief's End یک اختتامیه عالی برای گروهی از شخصیت ها است که می توانید تجربه کنید.بهتر است بعضی چیزها را به محض اینکه به نتیجه مناسبی رسیده اند کنار بگذاریم.
هردوی Tomb Raider و Uncharted برای بهتر شدن صنعت بازیها و البته ژانر اکشنماجراجویی حیاتی بودند و هستند. هر کدام از این دو عنوان به نحوه خود، روی دنیای گیم تاثیر گذاشتهاند. بسته به سلایق و علایق خود شخص، هر یک از این عناوین میتوانند بالاتر از دیگری قرار بگیرند.
اگر به دنبال گیمپلی وسیع با آزادی عمل و سیستمهای متفاوت و مکانیکهای متنوع هستید و همچنین شخصیتی میخواهید که مذکر نباشد! پس به سراغ سه عنوان آخر از سری توم ریدر بروید. تجربهای پر از لحظات اکشن نفسگیر که اگر خوشبین باشیم، در آینده هم ادامه خواهد یافت.
اگر به دنبال هیجان فراوان و در عین حال یک ماجرای پر معنا هستید و میخواهید یک روایت خارقالعاده و مهیج را تجربه کنید، احتمالا آنچارتد بیشتر مناسب شماست. گیمپلی این عناوین در مقایسه با توم ریدر، سادهتر و بیآلایشتر به نظر میرسد، اما به کارگیری این گیمپلی آنقدر خوب است که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد! پلتفرمینگ، حل معما و اکشن، همه در بهترین حالت خود در Uncharted: A Thief’s End قرار دارند.
آخرین ویرایش: