ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Reza.zareei" data-source="post: 4699340" data-attributes="member: 140366"><p>تا الان. اریث فکر میکرد که جریان(زندگی) بویی ندارد. طوری که روح او تصور شده بود. انگار که کارش با حواس پنجگانه به پایان رسیده بود. شنیدنش تبدیل به حس کردن بازماندگان اطرافش شده بود.دیدنش شده بود به اینکه چه قدر ضعیف انرژی را به عنوان تصاویر درک میکرد. البته میتوانست به اشیاء دست بزند. اما در این جهان فقط حکم افزایش بینایی را داشت .</p><p>نیازی به خوردن نبود پس حس چشایی هم نبود. فقط میدانست که حس بویایی اش کار میکرد. حتی موقعی که هیچ بویی نبود. حتی خونی که برروی داین بود هم جنبه نمایشی داشت و هیچ بویی در این دنیا نبود. اریث لحظه ای به این فکر کرد که حتی گل ها هم اینجا بویی نمیدهند. او به روحی دیگر رسید. بوی چیزی در حال فاسد شدن میداد. بدین گونه که هنوز کاملا تجزیه نشده ولی بویی ناخوش آیند از خود میداد که انگار در حال فاسد شدن بود. بویی که اخم را به چهره می آورد.</p><p>تنها نقطه ای بود که ماکو در آن ضعیف بود. منطقه ای که ماکویی که از آن عبور میکرد پخش میشد و دیگر نمیتوانست شکلی بگیرد چون در اینجا گیر میکرد. مردی پیر آنجا بود</p><p>"خوب.... این چهره رو یادمه"</p><p>همچون زندگی قبلی اش مرد کت و شلواری گران قیمت پوشیده بود که انگار برای خود او دوخته شده. درنگاهی جزئی اریث احساس میکرد که مرد هم مانند او تصویری به وضوح به او دارد.اما تنها چیزی که به وضوح معلوم بود. لباس گرانش،کفش ها و جواهراتش بود. چهره اش شفاف بود. لپ هایی تپل داشت سیبیلی که آراسته شده بود . و با صدایی لرزان همچون پیرمردان صحبت میکرد..</p><p>"اسمت... مهم نیست. تو همون دختری هستی که خون پیشینیان تو رگاش جریان داره درست میگم؟ مهمه"</p><p>اما اریث اصلا نمیخواست نامش را به آن مرد بگوید. شخص روبرویش مدیر قبلی شرکت شینرا بود. رئیس شنیرا قدرتِ مطلق بر شرکتی که از کشور ها بزرگتر بود و به آنان دستور میداد.</p><p>"میبینم که توام افتادی اینجا توهم مثل من مردی؟ تو یک مکان؟"</p><p>مرد بی آنکه بتواند شادی را در صدایش کنترل کند ادامه داد"ما دوباره بهم رسیدیم. طوری که انگار باهم به زندگی دیگه ای فرستاده شده باشیم سیاره واقعا میدونه چطوری برنامه ریزی کنه. من واقعا حس میکنم که از این چیزی بدست آوردم"</p><p>"چیزی بدست آوردی؟"</p><p>هم معنی چیزی بود که داین در ابتدا گفته بود. اما برای داین فقط نفرت و انتقاد به سمت خودش بود. پیرمرد واقعا متفاوت بود. اریث از فکر های پیرمرد فهمید که مرد واقعا همانطور فکر میکند.</p><p>"نمی فهمی مگه نه؟ پیشینیان از اون چیزی گه من فکر میکردم احمق ترن. خوب تو به اون خاطر بود که از همکاری با شرکت شینرا خودداری میکردی ههه چه زندگی رقت باری"</p><p>"چه قدر بیشعور من رقتش رو به یاد نمی آورم" پیرمرد از اینکه اریث بخاطر اینکه مسخره اش کرده بود عصبی بود خندید.</p><p>"ندونستن سود و زیان یک نفر خودش یجورایی باعش خوشحالیه. اما سعی کن که دربارش فکر کنی. بعد از اینکه با مادرت از ساخمان هوجو فرار کردی. زندگیت برای ۱۵سال توی آشغال دونی ها گذشته. اگه به پیش ما برگشته بودی میتونستی زندگیه شیکی رو تو طبقات بالایی داشته باشی. اون زمان هوجو داشت درباره آزمایش دیگه ای فکر میکرد. منم دستور دادم که حواسشون به تو باشه. اما اگه تو فقط تصمیم همکاری با مارو میگرفتی. من از تو پذیرایی خیلی خاصی میکردم. خوب الان نظرت چیه.؟ به زندگی کردن در منطقه فقرا و خزیدن مثله یه حشره،پیوستن به آوالانچ و مردن بدون اینکه بدونی لاکچری یعنی چی هنوزم میتونی بگی که زندگیت رقت بار نبوده؟"</p><p>"...خوب اون طرز نگاهت متکبرانست. خوشبختی و بدبختی دیگران رو سنجیدن"</p><p>"من یک فرد خودخواهم. اگه درست بهش نگاه کنی مطمئنم که کسی به اندازه من سود نبرده"پوز خندی به چهره پیرمرد آمد. و رئیس به نشان دادن برتری اش ادامه داد"من با عقلم شینرا رو بزرگش کردم. شرکتی که با ساختن اسلحه شروع به کار کرد در مقابل اندازه ای که الان داره. کشف کردن فواید انرژی ماکو و ساختن راکتور های ماکو که انرژی رو بیرون میکشند نقطه ی عطف بود. ماکو به مردم قدرت میداد.سقف انتظاراتشون رو بالاتر میبرد. و همچنین اونارو به برده هام تبدیل کرد. بعد از اینکه به زندگیی به اون راحتی رسیده بودند.برای افراد نادان مثل یک اعتیاد شده بود ذهنشون رو کنترل میکرد.</p><p>مترجم : کینگ</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Reza.zareei, post: 4699340, member: 140366"] تا الان. اریث فکر میکرد که جریان(زندگی) بویی ندارد. طوری که روح او تصور شده بود. انگار که کارش با حواس پنجگانه به پایان رسیده بود. شنیدنش تبدیل به حس کردن بازماندگان اطرافش شده بود.دیدنش شده بود به اینکه چه قدر ضعیف انرژی را به عنوان تصاویر درک میکرد. البته میتوانست به اشیاء دست بزند. اما در این جهان فقط حکم افزایش بینایی را داشت . نیازی به خوردن نبود پس حس چشایی هم نبود. فقط میدانست که حس بویایی اش کار میکرد. حتی موقعی که هیچ بویی نبود. حتی خونی که برروی داین بود هم جنبه نمایشی داشت و هیچ بویی در این دنیا نبود. اریث لحظه ای به این فکر کرد که حتی گل ها هم اینجا بویی نمیدهند. او به روحی دیگر رسید. بوی چیزی در حال فاسد شدن میداد. بدین گونه که هنوز کاملا تجزیه نشده ولی بویی ناخوش آیند از خود میداد که انگار در حال فاسد شدن بود. بویی که اخم را به چهره می آورد. تنها نقطه ای بود که ماکو در آن ضعیف بود. منطقه ای که ماکویی که از آن عبور میکرد پخش میشد و دیگر نمیتوانست شکلی بگیرد چون در اینجا گیر میکرد. مردی پیر آنجا بود "خوب.... این چهره رو یادمه" همچون زندگی قبلی اش مرد کت و شلواری گران قیمت پوشیده بود که انگار برای خود او دوخته شده. درنگاهی جزئی اریث احساس میکرد که مرد هم مانند او تصویری به وضوح به او دارد.اما تنها چیزی که به وضوح معلوم بود. لباس گرانش،کفش ها و جواهراتش بود. چهره اش شفاف بود. لپ هایی تپل داشت سیبیلی که آراسته شده بود . و با صدایی لرزان همچون پیرمردان صحبت میکرد.. "اسمت... مهم نیست. تو همون دختری هستی که خون پیشینیان تو رگاش جریان داره درست میگم؟ مهمه" اما اریث اصلا نمیخواست نامش را به آن مرد بگوید. شخص روبرویش مدیر قبلی شرکت شینرا بود. رئیس شنیرا قدرتِ مطلق بر شرکتی که از کشور ها بزرگتر بود و به آنان دستور میداد. "میبینم که توام افتادی اینجا توهم مثل من مردی؟ تو یک مکان؟" مرد بی آنکه بتواند شادی را در صدایش کنترل کند ادامه داد"ما دوباره بهم رسیدیم. طوری که انگار باهم به زندگی دیگه ای فرستاده شده باشیم سیاره واقعا میدونه چطوری برنامه ریزی کنه. من واقعا حس میکنم که از این چیزی بدست آوردم" "چیزی بدست آوردی؟" هم معنی چیزی بود که داین در ابتدا گفته بود. اما برای داین فقط نفرت و انتقاد به سمت خودش بود. پیرمرد واقعا متفاوت بود. اریث از فکر های پیرمرد فهمید که مرد واقعا همانطور فکر میکند. "نمی فهمی مگه نه؟ پیشینیان از اون چیزی گه من فکر میکردم احمق ترن. خوب تو به اون خاطر بود که از همکاری با شرکت شینرا خودداری میکردی ههه چه زندگی رقت باری" "چه قدر بیشعور من رقتش رو به یاد نمی آورم" پیرمرد از اینکه اریث بخاطر اینکه مسخره اش کرده بود عصبی بود خندید. "ندونستن سود و زیان یک نفر خودش یجورایی باعش خوشحالیه. اما سعی کن که دربارش فکر کنی. بعد از اینکه با مادرت از ساخمان هوجو فرار کردی. زندگیت برای ۱۵سال توی آشغال دونی ها گذشته. اگه به پیش ما برگشته بودی میتونستی زندگیه شیکی رو تو طبقات بالایی داشته باشی. اون زمان هوجو داشت درباره آزمایش دیگه ای فکر میکرد. منم دستور دادم که حواسشون به تو باشه. اما اگه تو فقط تصمیم همکاری با مارو میگرفتی. من از تو پذیرایی خیلی خاصی میکردم. خوب الان نظرت چیه.؟ به زندگی کردن در منطقه فقرا و خزیدن مثله یه حشره،پیوستن به آوالانچ و مردن بدون اینکه بدونی لاکچری یعنی چی هنوزم میتونی بگی که زندگیت رقت بار نبوده؟" "...خوب اون طرز نگاهت متکبرانست. خوشبختی و بدبختی دیگران رو سنجیدن" "من یک فرد خودخواهم. اگه درست بهش نگاه کنی مطمئنم که کسی به اندازه من سود نبرده"پوز خندی به چهره پیرمرد آمد. و رئیس به نشان دادن برتری اش ادامه داد"من با عقلم شینرا رو بزرگش کردم. شرکتی که با ساختن اسلحه شروع به کار کرد در مقابل اندازه ای که الان داره. کشف کردن فواید انرژی ماکو و ساختن راکتور های ماکو که انرژی رو بیرون میکشند نقطه ی عطف بود. ماکو به مردم قدرت میداد.سقف انتظاراتشون رو بالاتر میبرد. و همچنین اونارو به برده هام تبدیل کرد. بعد از اینکه به زندگیی به اون راحتی رسیده بودند.برای افراد نادان مثل یک اعتیاد شده بود ذهنشون رو کنترل میکرد. مترجم : کینگ [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft