ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Reza.zareei" data-source="post: 4698502" data-attributes="member: 140366"><p>اریث نمیدانست دقیقاً چقدر زمان در دنیای بیرون گذشته است.</p><p>چند روز است که با جسی و بقیه آشنا شده یا فقط لحظاتی گذشته است.فکر میکرد که آیا درد آنان میتواند توسط خودشان برطرف شود.همینطور که این سوال را از خودش میپرسید. در دنیای پایینی به جست و جو پرداخت.او بی اراده به جریان(زندگی) در دریای ماکو سیاره رفت.</p><p>وقتی روح بعدی را دید. نفس خودش را حبس کرد.نوک یک لوله ی آهنی از یک گرداب نورانی کم رنگ ظاهر شد.وقتی متوجه شد که یک دست مصنوعی متصل به یک بازو بود،فکر کرد که بَرِت هم جهان زندگان را ترک کرده است.اریث مطمئن بود که او میدگار را به همراه مادرش المیرا ترک کرده است. از فکر کردن به مارلین قلبش به تنگنا آمد.</p><p>"مارلین!"</p><p>امواج افکار اریث قوی تر شدند و به روح رسیدند.شکل کامل مردی با یک اسلحه متصل به بازویش از ماکو بیرون آمد.اسلحه درخششی سرد از خودش ساطع میکرد. اما از دست چپش بود.</p><p>تفنگ به گونه ای که انگار واقعی است خوفناک بود. و ظاهر کم رنگ مرد با رنگ سرخ لکه دار شده بود</p><p>"شما...."</p><p>"یه زن... من شمارو قبلا کجا دیدم؟ تو اسمه مارلین رو هم میدونی."</p><p>"ما قبلا هم دیگه رو دیدیم. مگه نه آقای داین(dyne)"</p><p>او داین بود. مسئول زندان کُرِل. سرزمینی تبعیدی پر از خاک و آشغال.او زمانی دوست صمیمی برت بود.بعد از کاری که شینرا با شهر او کرد.غم او را به حالتی غیر منطقی در آورد و به دیوانگی کشاند. او افراد زیادی را به قتل رساند.</p><p>"اه. که این طور تو همون دختری هستی که با برت بود. این یعنی تو هم مُردی. افسوس"</p><p>داین چیزی را که میدید باور نمیکرد و میخندید.</p><p>"باورم نمیشه بعد از اون همه افرادی که کشتم. بعد از مرگم میام به جایی که دختری به معصومی تو هست.این واقعا عجیبه. این سیاره واقعا حوصله سربره. واقعا که همه چیز باید نابود شه"</p><p>"تو هنوزم این حرفو میزنی؟"</p><p>ظاهر اریث دقیقا در مقابل ظاهر داین قرار گرفته بود.او ابرو های باریکش را بالا برد.</p><p>"با اینکه تو واقعا به مارلین اهمیت میدی"</p><p>"کی اهمیت میده دخترک. تو-"</p><p>"من اریث هستم"</p><p>"ههههه... تو فوی هستی.دست چپم تنها چیزیه که تو زندگیم برام مونده اشکالی نداره. تو رو با اون اسم صدا میزنم.تو اون موقع شنیدی که من چی گفتم مگه نه؟ صحبت هایی که با برت داشتم. من سعی میکردم همه چیز رو نابود کنم. میخواستم مارلین رو هم با خودم به اینجا بیارم."</p><p>"داری دروغ میگی. تو فقط بلوف میزدی"</p><p>"اینجا نمیشه دروغ بگی.مگه نه؟ من اون موقع واقعا داشتم دربارش فکر میکردم. بعدش من برت رو به یک دوئل تا حد مرگ دعوت کردم و اون موقع بود که سر عقل اومدم"</p><p>برای مدتی داین بخاطر چگونگی تقاص کار هایی که کرده اس بلند میخندید. با جسم و بازوی راستش.</p><p>"من به خاطرش از برت ممنونم. از این چیز ها گذشته من توسط جهانی که میخواستم نابودش کنم قورت داده شدم.من نمیخواستم به زندگی خودم پایان بدم. پس به جاش. من همه ی اون افراد ترسیده ی روی سرزمین تبعیدی رو خلاص کردم تا آزاد و شاد باشن"</p><p>"...."</p><p>"حالا میبینی اریث جان؟جلو تو ظاهر شکسته ی مردیه که حتی سیاره هم قبولش نمیکنه. سیاره ای که همسرم الآنور بهش برگشته. و من مارلین رو به برت سپردم. هر بلای دیگه ای که سر سیاره بیاد دیگه تقصیر من نیست"</p><p>"...."</p><p>با دیدن ساکتی اریث. او دوباره به این که چطوری دخترک را ترسانده بود خندید. کمی بعد متوجه شد که اصلا خنده دار نیست و اریث نگاهش را از او نگرفته است. او فهمید که اصلا نتوانسته دخترک را بترساند. درخششی در نگاه چشمان یاقوتی او بود که دیوانگی اورا ترساند.</p><p>"...تو هیچ شجاعتی نداری"</p><p>" چی گفتی؟!"</p><p>"دوباره میگم. تو اصلا شجاع نیستی. تو شجاعتش رو نداری که برگردی و دوباره شروع کنی. تو همینطوری دوره خودت تلو تلو میخوری. کاری که برات خیلی آسونه."</p><p>همان طور که اریث به داین خیره شده بود</p><p>یک قدم به سمت جلو برداشت. تحت فشار چشمان قدرت مند او چهره اش را به وسیله تفنگش پوشاند و ناخودآگاه قدمی به عقب برداشت</p><p>"برت هم یکی از دستاش رو با یه تفنگ عوض کرد.گفت که شینرا رو با خشم نابود میکنه. به دلیله این که اون هم رو دستاش خون ریخته. ولی اون نشکست.جدا از این مسئولیت اون واقعا داره تلاش میکنه این دفعه سیاره رو نجات بده</p><p>مترجم: کینگ</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Reza.zareei, post: 4698502, member: 140366"] اریث نمیدانست دقیقاً چقدر زمان در دنیای بیرون گذشته است. چند روز است که با جسی و بقیه آشنا شده یا فقط لحظاتی گذشته است.فکر میکرد که آیا درد آنان میتواند توسط خودشان برطرف شود.همینطور که این سوال را از خودش میپرسید. در دنیای پایینی به جست و جو پرداخت.او بی اراده به جریان(زندگی) در دریای ماکو سیاره رفت. وقتی روح بعدی را دید. نفس خودش را حبس کرد.نوک یک لوله ی آهنی از یک گرداب نورانی کم رنگ ظاهر شد.وقتی متوجه شد که یک دست مصنوعی متصل به یک بازو بود،فکر کرد که بَرِت هم جهان زندگان را ترک کرده است.اریث مطمئن بود که او میدگار را به همراه مادرش المیرا ترک کرده است. از فکر کردن به مارلین قلبش به تنگنا آمد. "مارلین!" امواج افکار اریث قوی تر شدند و به روح رسیدند.شکل کامل مردی با یک اسلحه متصل به بازویش از ماکو بیرون آمد.اسلحه درخششی سرد از خودش ساطع میکرد. اما از دست چپش بود. تفنگ به گونه ای که انگار واقعی است خوفناک بود. و ظاهر کم رنگ مرد با رنگ سرخ لکه دار شده بود "شما...." "یه زن... من شمارو قبلا کجا دیدم؟ تو اسمه مارلین رو هم میدونی." "ما قبلا هم دیگه رو دیدیم. مگه نه آقای داین(dyne)" او داین بود. مسئول زندان کُرِل. سرزمینی تبعیدی پر از خاک و آشغال.او زمانی دوست صمیمی برت بود.بعد از کاری که شینرا با شهر او کرد.غم او را به حالتی غیر منطقی در آورد و به دیوانگی کشاند. او افراد زیادی را به قتل رساند. "اه. که این طور تو همون دختری هستی که با برت بود. این یعنی تو هم مُردی. افسوس" داین چیزی را که میدید باور نمیکرد و میخندید. "باورم نمیشه بعد از اون همه افرادی که کشتم. بعد از مرگم میام به جایی که دختری به معصومی تو هست.این واقعا عجیبه. این سیاره واقعا حوصله سربره. واقعا که همه چیز باید نابود شه" "تو هنوزم این حرفو میزنی؟" ظاهر اریث دقیقا در مقابل ظاهر داین قرار گرفته بود.او ابرو های باریکش را بالا برد. "با اینکه تو واقعا به مارلین اهمیت میدی" "کی اهمیت میده دخترک. تو-" "من اریث هستم" "ههههه... تو فوی هستی.دست چپم تنها چیزیه که تو زندگیم برام مونده اشکالی نداره. تو رو با اون اسم صدا میزنم.تو اون موقع شنیدی که من چی گفتم مگه نه؟ صحبت هایی که با برت داشتم. من سعی میکردم همه چیز رو نابود کنم. میخواستم مارلین رو هم با خودم به اینجا بیارم." "داری دروغ میگی. تو فقط بلوف میزدی" "اینجا نمیشه دروغ بگی.مگه نه؟ من اون موقع واقعا داشتم دربارش فکر میکردم. بعدش من برت رو به یک دوئل تا حد مرگ دعوت کردم و اون موقع بود که سر عقل اومدم" برای مدتی داین بخاطر چگونگی تقاص کار هایی که کرده اس بلند میخندید. با جسم و بازوی راستش. "من به خاطرش از برت ممنونم. از این چیز ها گذشته من توسط جهانی که میخواستم نابودش کنم قورت داده شدم.من نمیخواستم به زندگی خودم پایان بدم. پس به جاش. من همه ی اون افراد ترسیده ی روی سرزمین تبعیدی رو خلاص کردم تا آزاد و شاد باشن" "...." "حالا میبینی اریث جان؟جلو تو ظاهر شکسته ی مردیه که حتی سیاره هم قبولش نمیکنه. سیاره ای که همسرم الآنور بهش برگشته. و من مارلین رو به برت سپردم. هر بلای دیگه ای که سر سیاره بیاد دیگه تقصیر من نیست" "...." با دیدن ساکتی اریث. او دوباره به این که چطوری دخترک را ترسانده بود خندید. کمی بعد متوجه شد که اصلا خنده دار نیست و اریث نگاهش را از او نگرفته است. او فهمید که اصلا نتوانسته دخترک را بترساند. درخششی در نگاه چشمان یاقوتی او بود که دیوانگی اورا ترساند. "...تو هیچ شجاعتی نداری" " چی گفتی؟!" "دوباره میگم. تو اصلا شجاع نیستی. تو شجاعتش رو نداری که برگردی و دوباره شروع کنی. تو همینطوری دوره خودت تلو تلو میخوری. کاری که برات خیلی آسونه." همان طور که اریث به داین خیره شده بود یک قدم به سمت جلو برداشت. تحت فشار چشمان قدرت مند او چهره اش را به وسیله تفنگش پوشاند و ناخودآگاه قدمی به عقب برداشت "برت هم یکی از دستاش رو با یه تفنگ عوض کرد.گفت که شینرا رو با خشم نابود میکنه. به دلیله این که اون هم رو دستاش خون ریخته. ولی اون نشکست.جدا از این مسئولیت اون واقعا داره تلاش میکنه این دفعه سیاره رو نجات بده مترجم: کینگ [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft