ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Reza.zareei" data-source="post: 4698149" data-attributes="member: 140366"><p>جسی با حس پشیمانی ادامه داد.«افراد بیشتری در گروه آوالانچ بودند و آنها بسیار قویتر بودند.ما فقط نام آن گروه پایدار را به ارث میبریم و آنها دیگر در بین ما نیستند.اما جزئیات اینکه چگونه یک بمب بسازیم و نقشه ی اینکه آن را کجا قرار دهیم در یک کامپیوتر است.از آنجایی که من کارم با ابزار مکانیکی و بمب ها خوب است تصمیم گرفتم که امتحانش کنم...اما من مطمئنم که آن نقشه هیچوقت برای غیر فعال کردن راکتور های سازنده ی ماکو مورد استفاده قرار نمی گرفت. کسانی که از این نقشه ی مخوف باخبر شدند از شینرا متنفر شدند.آنها از شینرا تا حدی متنفر بودند که حاضر بودند بسیاری از مردم را قربانی کنند... باید این را متوجه میشدم. برت هیچ چیزی راجع به این نمیدانست. « به همین دلیل است که ما...» بیگز با ناراحتی به آسمان نگاه کرد. «به همین دلیل است که ما میخواستیم با سیاره ترکیب شویم.میخواستیم ناپدید شویم.الان به یاد می آورم.اما این غیر ممکن بود .نبرد برت برای نجات مردم بیشتر.هیچ کدام از این کارها برای جبران گناهانمان کافی نبود.ما فقط در این مکان میتوانیم باشیم و به زجر کشیدن ادامه خواهیم داد.» </p><p>«در نهایت،این برایمان خیلی راحت بود که فراموش کنیم چه کسی بودیم چرا که میخواستیم در اینجا راحت باشیم.» </p><p>»این روش عمل نکرد.وقتی موقعیت فراهم میشد دوباره به همان انسان گذشته تبدیل میشدیم.حتی در آن صورت هم ما به اندازه ی تو مستقل نخواهیم بود.این چیزی مثل یک طلسم است.» </p><p>همه به صورتی که انگار خودشان را مسخره میکردند خندیدند و این خنده ها با یک آه و افسوس تمام شد.«اما...اما»اریث تلاش کرد آنها را با حرف هایش آرام کند.«همگی در گذشته در اشتباه بودند.حتی من هم گل ها را بدون تفکر و فقط برای پول میفروختم.» </p><p>»همممم...من واقعا حماقت خودم را نمیتوانم با آن مقایسه کنم.» </p><p>»اما همه ی شما در تمام مدت در حال زجر کشیدن بودید.» </p><p>»ممنونم اریث ،اما به عنوان نظر یک ارشد در گروه آوالانچ،داستان شما یک داستان شرم آور است.به نظر میرسد تمام سخنان حماسی شما توسط من نابود شد.» </p><p>»من واقعا نمیتوانم خودم را ببخشم.این تنها دلیلی است برای اینجا ماندنم.» </p><p>»شاید روزی برسد که ما بتوانیم به سیاره بازگردیم،اما الان نمیتوانیم.برو اریث.تو باید در این حالت باشی چرا که یک هدف است که تو باید آنرا به پایان برسانی.ما نگران این هستیم که خاطرات پر از گناه ما به تو انتقال یابد.». «نه» </p><p>»پس ما حتی بیشتر زجر میکشیم.پس لطفاً برو.» </p><p>جسی داشت دروغ میگفت.اریث میدانست که جسی در تلاش است تا او را دور کند تا در درد و غم آنها شریک نشود. </p><p>روح سه نفر در حال محو شدن بود.اریث لب پایینی خود را گاز گرفت در حالی که اشک از چشمانش جاری بود. </p><p>»لطفا به من اجازه بده حداقل یک چیز بگویم.آن روز،بسیاری توانستند فرار کنند به دلیل اینکه سه نفر از شما سخت تلاش کردند تا از ستون بخش هفتم محافظت کنند.من مطمئنم تعداد افرادی که توانستند فرار کنند بسیار بیشتر از مردمی بودند که در بخش یک مردند.و من به همین دلیل توانستم مارلین را نجات دهم.شاید این تنها چیزی نباشد که روح شما را از گناهانتان آزاد کند .من میدانم که جان مردم چیزی نیست که بشود به آن اضافه یا از آن کم کرد.اما این را بدانید که گناه تنها چیزی نیست که شما آن را حمل میکنید.». «ممنونم اریس». </p><p>صدای کسی که نمیدانستند کیست در محیط پخش شد و همگی به زندانی برگشتند که خودشان برای خودشان ساخته بودند.آنها در دریای خاطرات غرق شدند.اریث اشک هایش را پاک کرد و دوباره شروع کرد به راه رفتن.او آرزو کرد که ارواح افراد گروه آوالانچ به زودی به آرامش برسند.»</p><p>مترجم : EdwardNihon</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Reza.zareei, post: 4698149, member: 140366"] جسی با حس پشیمانی ادامه داد.«افراد بیشتری در گروه آوالانچ بودند و آنها بسیار قویتر بودند.ما فقط نام آن گروه پایدار را به ارث میبریم و آنها دیگر در بین ما نیستند.اما جزئیات اینکه چگونه یک بمب بسازیم و نقشه ی اینکه آن را کجا قرار دهیم در یک کامپیوتر است.از آنجایی که من کارم با ابزار مکانیکی و بمب ها خوب است تصمیم گرفتم که امتحانش کنم...اما من مطمئنم که آن نقشه هیچوقت برای غیر فعال کردن راکتور های سازنده ی ماکو مورد استفاده قرار نمی گرفت. کسانی که از این نقشه ی مخوف باخبر شدند از شینرا متنفر شدند.آنها از شینرا تا حدی متنفر بودند که حاضر بودند بسیاری از مردم را قربانی کنند... باید این را متوجه میشدم. برت هیچ چیزی راجع به این نمیدانست. « به همین دلیل است که ما...» بیگز با ناراحتی به آسمان نگاه کرد. «به همین دلیل است که ما میخواستیم با سیاره ترکیب شویم.میخواستیم ناپدید شویم.الان به یاد می آورم.اما این غیر ممکن بود .نبرد برت برای نجات مردم بیشتر.هیچ کدام از این کارها برای جبران گناهانمان کافی نبود.ما فقط در این مکان میتوانیم باشیم و به زجر کشیدن ادامه خواهیم داد.» «در نهایت،این برایمان خیلی راحت بود که فراموش کنیم چه کسی بودیم چرا که میخواستیم در اینجا راحت باشیم.» »این روش عمل نکرد.وقتی موقعیت فراهم میشد دوباره به همان انسان گذشته تبدیل میشدیم.حتی در آن صورت هم ما به اندازه ی تو مستقل نخواهیم بود.این چیزی مثل یک طلسم است.» همه به صورتی که انگار خودشان را مسخره میکردند خندیدند و این خنده ها با یک آه و افسوس تمام شد.«اما...اما»اریث تلاش کرد آنها را با حرف هایش آرام کند.«همگی در گذشته در اشتباه بودند.حتی من هم گل ها را بدون تفکر و فقط برای پول میفروختم.» »همممم...من واقعا حماقت خودم را نمیتوانم با آن مقایسه کنم.» »اما همه ی شما در تمام مدت در حال زجر کشیدن بودید.» »ممنونم اریث ،اما به عنوان نظر یک ارشد در گروه آوالانچ،داستان شما یک داستان شرم آور است.به نظر میرسد تمام سخنان حماسی شما توسط من نابود شد.» »من واقعا نمیتوانم خودم را ببخشم.این تنها دلیلی است برای اینجا ماندنم.» »شاید روزی برسد که ما بتوانیم به سیاره بازگردیم،اما الان نمیتوانیم.برو اریث.تو باید در این حالت باشی چرا که یک هدف است که تو باید آنرا به پایان برسانی.ما نگران این هستیم که خاطرات پر از گناه ما به تو انتقال یابد.». «نه» »پس ما حتی بیشتر زجر میکشیم.پس لطفاً برو.» جسی داشت دروغ میگفت.اریث میدانست که جسی در تلاش است تا او را دور کند تا در درد و غم آنها شریک نشود. روح سه نفر در حال محو شدن بود.اریث لب پایینی خود را گاز گرفت در حالی که اشک از چشمانش جاری بود. »لطفا به من اجازه بده حداقل یک چیز بگویم.آن روز،بسیاری توانستند فرار کنند به دلیل اینکه سه نفر از شما سخت تلاش کردند تا از ستون بخش هفتم محافظت کنند.من مطمئنم تعداد افرادی که توانستند فرار کنند بسیار بیشتر از مردمی بودند که در بخش یک مردند.و من به همین دلیل توانستم مارلین را نجات دهم.شاید این تنها چیزی نباشد که روح شما را از گناهانتان آزاد کند .من میدانم که جان مردم چیزی نیست که بشود به آن اضافه یا از آن کم کرد.اما این را بدانید که گناه تنها چیزی نیست که شما آن را حمل میکنید.». «ممنونم اریس». صدای کسی که نمیدانستند کیست در محیط پخش شد و همگی به زندانی برگشتند که خودشان برای خودشان ساخته بودند.آنها در دریای خاطرات غرق شدند.اریث اشک هایش را پاک کرد و دوباره شروع کرد به راه رفتن.او آرزو کرد که ارواح افراد گروه آوالانچ به زودی به آرامش برسند.» مترجم : EdwardNihon [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft