ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Reza.zareei" data-source="post: 4697951" data-attributes="member: 140366"><p>"چقدر احمق هستم.... من جسی هستم از آوالانچ هی...شما خانم اریث هستید؟"</p><p>"میتونی من رو فقط اریث صدا کنی"</p><p>ممنون،اریث.شما کلود،تیفا و بَرِت رو میشناسید. مگه نه؟حال بقیه چطوره؟ هنوز هم با شینرا میجنگند؟اُه..."جسی سرش را به معنای عذرخواهی تکان داد." شما باید مثل من باشید که به اینجا آمده اید"</p><p>"نگران نباش. مطمئنم که حال آن ها خوب است.سعی کرد فکر هایش را از کلود به چیزی دیگری عوض کند. در این مکان نمیتوانست دروغ بگوید پس نمی توانست درباره اش هم فکر کند.</p><p>"چیزی بود که مدت زیادی برت را عذاب میداد. شما آن دفعه مردید. شما یکی از افرادی بودید که به عنوان یک عضو آوالانچ از ستون بخش هفت(سکتور سِوِن) دفاع میکردید.من تا الان فقط آقای ودج(wedge) را دیده ام"</p><p>"ودج؟"</p><p>چشمان جسی گشاد شدند."بله، بیگز هم همینطور. هر سه تای ما با هم به اینجا رسیدیم اما همدیگر را گم کردیم...بله، تا همین چند لحظه پیش چیزی به یاد نمی آوردم. تا اینکه شما را دیدم،اریث."</p><p>مثل این که ساخته ی خاطرات جسی باشد. دو نفر ظاهر شدند. شکل یکی از آنان مردی با یک ریش نازک و دیگری چاق و چله بود که به سرعت شکل گرفتند</p><p>"اوه..اووه"</p><p>مرد ریش دار. به کف دستان خودش خیره شد"هنوز خودم هستم. فکر کردم قراره ناپدید شوم"</p><p>"خیلی خوشحالم که شما دونفر رو دوباره میبینم.و... شما همونی هستید که از من آن دفعه مراقبت کردید،خانمِ....اریث؟شما هم مرده اید؟"</p><p>به جای این که جوابِ واضح را بدهد. اریث با لبخند جوابش را داد"زمان زیادی گذشته،آقای ودج. از آشنایی با شما خوشحالم آقای بیگز.بعد از آن دفعه من هم عضو آولانچ شدم. این یه جورایی من رو زیر دست شماها میکنه مگه نه؟"</p><p>"هوممم. این نشان میده که چه قدر میزان مردن اعضای آولنچ بالاست. مگه نه؟"</p><p>"برت هنوز هم دنبال جنگ و دعواست؟اون هم مرد دوست داشتنیی هست"</p><p>"زیردست؟من هم خوش حالم همیشه دلم میخواست که یه بالارتبه باشم"</p><p>بعد از آن اریث به هر سه تایشان گفت که الان آولانچ برای چه چیزی می جنگد. اما دیگه فقط شرکت شینرا نبود الان آن ها با موجود بسیار خطرناک تری به اسم سفیروث می جنگیدند. آن ها میدگار را به خاطر جلوگیری از نقشه او برای گرفتن سیاره برای خودش ترک کرده بودند.</p><p>"پس کلود حالا یکی از ماست.... حسابی خوش حالم"</p><p>"هههه... اون آدم سردیه ولی میدونستم که به ما می پیونده."</p><p>"آیا این هم به این معناست که کلود هم یک زیردست محسوب میشه؟ سروکله زدن با اون حسابی سخته"</p><p>سخنان زیادی بین اعضای آوالانچ رد و بدل میشد اما در پایان. اریث فهمید که اندوه آنان و پشیمانی عمیقی آن سه نفر را به هم زنجیر کرده بود</p><p>"مشکلی وجود دارد؟ انگاری شماها دارید درد میکشید..."</p><p>"خوب به خاطر شکلیه که زندگیمون پایان یافت. الان نمیتوانیم خودمان را ببخشیم." همینطور که بیگز صحبت میکرد. جسی ناراحت پایین را نگاه میکرد</p><p>"ما همراه آوالانچ جنگیدیم چون یک نوع دلسوزی و یک نوع فکر داشتیم.فکر میکردیم که اگه شینرا رو بگیریم باید چند تا از دوست هامون رو از دست بدیم.اما کاملا در اشتباه بودیم. ما فهمیدیم که به این مکان آمدیم... تو هم دربارش میدونی اریث مگه نه؟ درباره ی انفجار راکتور ماکو سکتور اول؟" "بله...خونه ی ما از سکتور اول مقداری دور بود. به ما دربارش چیز زیادی نگفته اند ولی شنیدیم مردم زیادی مردند"</p><p>"در اون موقع ما فکر میکردیم که اونا به چیزی که لایقش بودند رسیدند.که اگه اون ها در انفجار گیر بیفتند،از آن جایی که هر کسی که در درجه ی بالایی بود برای شینرا کار میکرد.ولی در آخر همه ی ما اومدیم اینجا. مهم نبود که آیا برای شینرا کار میکردیم یا نه.ماهم درباره ی ایکه چرا مردیم فکر میکردیم. تنها کاری که ما میکردیم این بود که نظرات خودمون رو فریاد بزنیم. اینکه چطوری ما داشتیم سیاره رو نجات میدادیم رو زیادی بزرگ جلوه دادیم..."</p><p>"منم خیلی درباره اش فکر نکردم. من یک نقش کوچیک رو تو زندگی نمی خواستم. من میخواستم که بدرخشم. فکر میکردم که با ملحق شدن به آوالانچ. میتونستم تبدیل بشم به قهرمانی که آینده سیاره رو نجات میده و فقط به این موضوع فکر میکردم"</p><p>"هیچ وقت تصور نمیکردم که این قضیه بقیه رو هم درگیر میکنه. خیلی احمقانه است."</p><p>ودج سرش را از خجالت پایین انداخت.</p><p>"نقشه به طور کلی توسط آوالانچ قدیمی کشیده شده بود که دیگه وجود نداشت."</p><p>مترجم: کینگ</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Reza.zareei, post: 4697951, member: 140366"] "چقدر احمق هستم.... من جسی هستم از آوالانچ هی...شما خانم اریث هستید؟" "میتونی من رو فقط اریث صدا کنی" ممنون،اریث.شما کلود،تیفا و بَرِت رو میشناسید. مگه نه؟حال بقیه چطوره؟ هنوز هم با شینرا میجنگند؟اُه..."جسی سرش را به معنای عذرخواهی تکان داد." شما باید مثل من باشید که به اینجا آمده اید" "نگران نباش. مطمئنم که حال آن ها خوب است.سعی کرد فکر هایش را از کلود به چیزی دیگری عوض کند. در این مکان نمیتوانست دروغ بگوید پس نمی توانست درباره اش هم فکر کند. "چیزی بود که مدت زیادی برت را عذاب میداد. شما آن دفعه مردید. شما یکی از افرادی بودید که به عنوان یک عضو آوالانچ از ستون بخش هفت(سکتور سِوِن) دفاع میکردید.من تا الان فقط آقای ودج(wedge) را دیده ام" "ودج؟" چشمان جسی گشاد شدند."بله، بیگز هم همینطور. هر سه تای ما با هم به اینجا رسیدیم اما همدیگر را گم کردیم...بله، تا همین چند لحظه پیش چیزی به یاد نمی آوردم. تا اینکه شما را دیدم،اریث." مثل این که ساخته ی خاطرات جسی باشد. دو نفر ظاهر شدند. شکل یکی از آنان مردی با یک ریش نازک و دیگری چاق و چله بود که به سرعت شکل گرفتند "اوه..اووه" مرد ریش دار. به کف دستان خودش خیره شد"هنوز خودم هستم. فکر کردم قراره ناپدید شوم" "خیلی خوشحالم که شما دونفر رو دوباره میبینم.و... شما همونی هستید که از من آن دفعه مراقبت کردید،خانمِ....اریث؟شما هم مرده اید؟" به جای این که جوابِ واضح را بدهد. اریث با لبخند جوابش را داد"زمان زیادی گذشته،آقای ودج. از آشنایی با شما خوشحالم آقای بیگز.بعد از آن دفعه من هم عضو آولانچ شدم. این یه جورایی من رو زیر دست شماها میکنه مگه نه؟" "هوممم. این نشان میده که چه قدر میزان مردن اعضای آولنچ بالاست. مگه نه؟" "برت هنوز هم دنبال جنگ و دعواست؟اون هم مرد دوست داشتنیی هست" "زیردست؟من هم خوش حالم همیشه دلم میخواست که یه بالارتبه باشم" بعد از آن اریث به هر سه تایشان گفت که الان آولانچ برای چه چیزی می جنگد. اما دیگه فقط شرکت شینرا نبود الان آن ها با موجود بسیار خطرناک تری به اسم سفیروث می جنگیدند. آن ها میدگار را به خاطر جلوگیری از نقشه او برای گرفتن سیاره برای خودش ترک کرده بودند. "پس کلود حالا یکی از ماست.... حسابی خوش حالم" "هههه... اون آدم سردیه ولی میدونستم که به ما می پیونده." "آیا این هم به این معناست که کلود هم یک زیردست محسوب میشه؟ سروکله زدن با اون حسابی سخته" سخنان زیادی بین اعضای آوالانچ رد و بدل میشد اما در پایان. اریث فهمید که اندوه آنان و پشیمانی عمیقی آن سه نفر را به هم زنجیر کرده بود "مشکلی وجود دارد؟ انگاری شماها دارید درد میکشید..." "خوب به خاطر شکلیه که زندگیمون پایان یافت. الان نمیتوانیم خودمان را ببخشیم." همینطور که بیگز صحبت میکرد. جسی ناراحت پایین را نگاه میکرد "ما همراه آوالانچ جنگیدیم چون یک نوع دلسوزی و یک نوع فکر داشتیم.فکر میکردیم که اگه شینرا رو بگیریم باید چند تا از دوست هامون رو از دست بدیم.اما کاملا در اشتباه بودیم. ما فهمیدیم که به این مکان آمدیم... تو هم دربارش میدونی اریث مگه نه؟ درباره ی انفجار راکتور ماکو سکتور اول؟" "بله...خونه ی ما از سکتور اول مقداری دور بود. به ما دربارش چیز زیادی نگفته اند ولی شنیدیم مردم زیادی مردند" "در اون موقع ما فکر میکردیم که اونا به چیزی که لایقش بودند رسیدند.که اگه اون ها در انفجار گیر بیفتند،از آن جایی که هر کسی که در درجه ی بالایی بود برای شینرا کار میکرد.ولی در آخر همه ی ما اومدیم اینجا. مهم نبود که آیا برای شینرا کار میکردیم یا نه.ماهم درباره ی ایکه چرا مردیم فکر میکردیم. تنها کاری که ما میکردیم این بود که نظرات خودمون رو فریاد بزنیم. اینکه چطوری ما داشتیم سیاره رو نجات میدادیم رو زیادی بزرگ جلوه دادیم..." "منم خیلی درباره اش فکر نکردم. من یک نقش کوچیک رو تو زندگی نمی خواستم. من میخواستم که بدرخشم. فکر میکردم که با ملحق شدن به آوالانچ. میتونستم تبدیل بشم به قهرمانی که آینده سیاره رو نجات میده و فقط به این موضوع فکر میکردم" "هیچ وقت تصور نمیکردم که این قضیه بقیه رو هم درگیر میکنه. خیلی احمقانه است." ودج سرش را از خجالت پایین انداخت. "نقشه به طور کلی توسط آوالانچ قدیمی کشیده شده بود که دیگه وجود نداشت." مترجم: کینگ [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
THE MAIDEN WHO TRAVELS THE PLANET ترجمه رمان از Final Fantasy vii
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft