Silent Hill Mobile - Spoilers

mox1x2

کاربر ویژه
کاربر سایت
Sep 24, 2007
774
نام
مصطفی
با سلام
من قبلا توی تاپیکی که رضا جان زحمت میکشه و بازی های جاوا معرفی میکنی یه شرح مختصر در مورد این بازی دادم. اما بعد از اینکه چند نفر در مورد بازی پرسیدن (والبته من نتونستم هیچ کمکی به اونها بکنم) تصمیم گرفتم یه تاپیک مستقل برای این بازی بزنم. امیدوارم مفید باشه.

تذکر: تمام مطالبی که می آید ممکن است به نوعی به داستان بازی مربوط باشد, لذا کسانی که دوست ندارند از داستان مطلع شوند و یا قصد دارند خود بازی را تجربه نمایند مطالب این تاپیک را نخوانند. با تشکر

شناسنامه بازی:
نام: Silent Hill
سازنده: Konami Paris
ناشر: Glu
فرمت: موبایل J2ME
گونه: Horror Action Adventure
پلیر: 1
تاریخ انتشار : 1 نوامبر 2007 (EU)

برای شروع دوباره اون پستم را می آورم:

گرافیک (برای یه بازی با پلت فرم جاوا) فوق العادست. شاید بشه گفت حتی از ضعف های گرافیکی در جهت بهبود بازی استفاده شده. مثلا همونطور که در تصاویر زیر می بینین با استفاده از کمی رنگ و رزولوشن فضای وهم آلود فوق العاده ای بوجود آورده اند.

000273312.jpg
000273342.jpg


بیشتر بر جنبه های ماجراجوئی بازی تاکید شده تا اکشن. شما بیشتر با یک بازی ماجرائی از نوع نقطه و اشاره سروکار دارید. خود کونامی ادعا می کند از سیستم اشاره و کلیک (point-and-click) ابتکاری در این بازی بهره می برد.

000273327.jpg


و اما چیزی که در بازی غوغا می کند, داستان آن است. البته برای کسانی که قبلا این سری را بازی کرده اند عناصر آشنائی دارد. تمام بچه های یک یتیم خانه بجز ben ,karen و moon کشته شده اند. شما از نگاه این سه شخصیت معماهای بازی را حل می کنید تا پی به اسرار وحشتناکی ببرید. توالی زمانی داستان هایی که در مورد هر شخصیت بوجود می اید بسیار زیباست.

000273297.jpg


دیگه هیچی نمی تونم بگم. :love: بعد از ancient empire 2 بهترین بازی موبایلی (در پلتفرم جاوا) بود که بازی کردم.


پ.ن: فیلمی از بازی هم در سایت رسمی آن موجوداست:

موفق باشید
 

mox1x2

کاربر ویژه
کاربر سایت
Sep 24, 2007
774
نام
مصطفی
سعی میکنم داستان رو طوری تعریف کنم که با خوندن اون بتونید بازی رو انجام بدید.
کل داستان برداشت من از بازی است و لزومی ندارد حتما درست باشد. سعی کرده ام تغییراتی غیر اساسی در داستان بدهم طوری که برای خواننده خسته کننده نباشد. مثلا بازی شامل انتخاب های متعدد است و این بازی باز است که تصمیم میگیرد کدام را انتخاب کند و یا چگونه معما را حل کند. اما من در این مواقع هوش خودم را به هوش شخصیت های داستان منتقل کرده ام. یعنی اگر جایی توانسته ام معمائی را حل کنم, مثلا نوشته ام: بن به فکرش میرسد که.....

هر جا خاستم نظری بدم داخل * قرار میدهم.
------------------------------------------------------------

قسمت اول از داستان Ben:

بن برای اولین بار خود را در یکی از اتاق های یتیم خانه می یابد. تابلوی سمت چپ نظر او را جلب میکند. روی تابلو نوشته شده: یتیم خانه شپرد - مکانی که ما در آن پرستار آینده افراد هستیم.
بن با یتیم خانه نا آشنا نیست, او اینجا بزرگ شده و بنابر دلایل نامعلومی ناگهان پس از سی سال دوباره خود را اینجا یافته.
تابلویی دیگر نیز در سمت دیگر اتاق قرار دارد, بن متوجه میشود که نقشه یتیم خانه پشت این تابلو است پس آنرا بر میدارد.
کمدی در اتاق قرار دارد که حاوی یک فرهنگ لغت و یک انجیل است, بن میگوید: ما یاد گرفته ایم که از اینطور کتاب ها متنفر باشیم.
چشم بن به نیمکتی در اتاق میافتد و میگوید: هیچ انسانی نمیتواند نشستن بیشتر از 5 دقیقه روی این نیمکت را تحمل کند.
اتاق بی روح است, گویی سالهاست کسی قدم به اینجا ننهاده. نگاه بن به گلدانی میافتد که روزی گیاهی زنده بوده و اکنون شاخه ای خشکیده است.
حال دو راه وجود دارد بن میتواند وارد در روبرو شود یا از در سمت راست برود.
بن وارد در روبرو میشود و متوجه میشود دفتر کار بوده است. در دفتر کار یک میزتحریر سنگین وجود داره که با خاک پوشیده شده است و 2 صندلی های روبروی میز که اصلا راحت نیستند.
روی دیوار روبرو نقاشی از یک پسر و سورتمه اش بر روی یک تپه برفی وجود دارد. بن از دیدن این نقاشی مضطرب میشود.
بن حس میکند چیزی پشت تابلو وجود دارد پس آنرا بر میدارد و متوجه گاوصندوقی پشت آن میشود ولی متاسفانه رمز آنرا نمیداند پس آنرا رها میکند.
در سمت چپ اتاق کمدی خالی وجود دارد و در سمت راست اتاق قفسه ای برای نگهداری پرونده ها. بن آنرا باز میکند و تنها میتواند قطبنمائی را در آن بیابد. بن میگوید: حدس میزنم, هنگامی که آنها اینجا را ترک کردند کسی بدنبال پرونده های ما بوده.
بن چیز بیشتری در اتاق نمیابد, پس تصمیم میگیرد برگردد و از مسیر دیگر به جستجو ادامه دهد.
بن وارد یک راهرو میشود. در سمت راست پنجره ای وجود دارد. بن تلاش میکند بیرون را ببیند اما نمیتواند. نور بیرون بیش از حد زیاد است.
بن به راه خود ادامه میدهد و وارد راهرو چپ میشود. ناگهان صدائی را میشنوه که میگه: تو اون رو در کشوی پائینی جا گذاشتی- یادت نمیاد بن؟ بن میگوید: چی؟ کسی اونجاست؟ و صدا قطع میشود.
بن تعجب کرده و تا حدی ترسیده ولی چاره ای ندارد جز اینکه به راهش ادامه بده. دست راست دری را میبند و وارد اون میشود. یک اتاق پذیرایی با کلی جزئیات.
دست چپ یک قفسه (کار دست که واقعا خوب کار شده) ولی ظاهرا قفل است. در وسط اتاق تعدادی صندلی *6 یا 8* و یک میز ناهار خوری سنتی که با طلا کار شده وجود دارد. بن یادش می آید که دو پرستار با آنها غذا میخوردند و بچه ها 12 تا بودند که چون جا نبود به دو گروه 6 نفری تقسیم میشدند.
روی میز یک شمعدانی است که چهار جای شمع دارد و بن از اینکه فقط یک شمع روی ان وجود دارد تعجب میکند. بن بیشتر دقت میکند و آن شمع بنظرش عجیب می آید چرا که اصلا با آن شمعدانی متناسب نیست. بن شمع را برمیدارد.
دو پنجره در اتاق وجود دارند که بخاطر خاک زیاد بن نمیتواند بیرون را ببیند.(حتی اگر پرده ها را کنار بزند)
دو نقاشی نیز در اتاق هست که بن متوجه میشود یکی از آنها سرپرستار یتیم خانه بوده است. همچنین یک قفسه از بشقاب و قاشق و.. روی دیوار سمت چپ است که بن بیاد می آورد که هرگز اجازه استفاده از آنها را نداشته است.
بن چیز دیگری از اتاق نمیفهمد و تصمیم میگیر برگردد. در ادامه راه بن به یک بن بست میرسد. روبروی او یک ساعت پاندول دار است و در سمت راست او در بسته. بن به ساعت نزدیک میشود و متوجه میشود روی 10:10 متوقف شده و تنها زمان های 2-5-6-9-12 روی ساعت مشخصند. یکی از آنها را لمس میکند ومتوجه میشود این زمان ها مانند کلید عمل میکنند. پس از کمی تلاش متوجه میشود اگر بترتیب کلید ها را طوری فشار دهد که کلید های قبلی فشرده باقی بمانند ممکن است اتفاقی بیفتد. پس از چند بار امتحان کردن بالاخره ترتیب را میابد: 5-6-2-12-9 *منظور از این اعداد را نفهمیدم*
ساعت به کناری میرود و پشت آن گذرگاه باریکی نمایان میشود. بن میگوید: اگرچه عجیبه! اما من بیاد نمیارم یک ساعت اینجا باشه و مسیری در میان اون.
در این لحظه بن صدایی مشابه صدای قبلی میشنود, که میگوید: چرا بزندگیت خاتمه نمیدی بن. بن میگوید: چی؟ دوباره اون صدا...شاید فقط توی سرمه! صدا میگوید: چرا به اتاق دوش نمیری تا گریه کنی, درست مثل اون شب که این کارو انجام دادی؟ بن میگوید: اما...؟ چی...؟کی...؟
بن کاملا گیج شده ولی مجبور است به راهش ادامه دهد.

ادامه دارد........
 

Dinosaur

Loyal Member
Sep 29, 2005
17,005
نام
آریا
بازی موبایل و این حرفا ؟!! عادت کردیم بازی موبایل حتی دو خط هم داستان و توضیح نداشته باشه. کاش بقیه هم از Konami یاد بگیرن.
 

mox1x2

کاربر ویژه
کاربر سایت
Sep 24, 2007
774
نام
مصطفی
... بن کاملا گیج شده ولی مجبور است به راهش ادامه دهد.

داستان بن (قسمت دوم)
بن از مسیر باریکی که پشت ساعت پیدا شده براهش ادامه میدهد. در راهرو جدید دوباره پنجره ای وجود دارد که مثل همیشه بخاطر نور زیاد چیزی دیده نمیشود. بن مسیرش را از طریق راهروی دست چپ ادامه میدهد و با در بسته دیگری مواجه میشود. در ادامه مسیر بن با دو در دیگر مواجه میشود که در سمت راست بسته است اما در سمت چپ باز میشود و بن خودش را در آشپزخانه یتیم خانه میابد. طبق نقشه این آشپزخانه پشت دفتر کار قرار دارد. *این موضوع ربطی به داستان ندارد*

SilentHill_3.gif


آشپزخانه زیاد بزرگ نیست. و شامل:
کمدی که بن قادر به باز کردن آنها نیست اما بیاد می آورد که قبل از شام دو نفر بچه ها مسئول چیدن میز با متعلقات این کمد ها بودند.
چند کابینت و جای فنجان که چیزی داخل آنها نیست.
و چیزی که بیشتر از همه نظر بن را جلب میکند اجاقی سنگین است که در سمت چپ آشپزخانه قرار دارد. بن به اجاق دست میزند و میگوید: بنظر میرسه مدتیه که از این اجاق استفاده نشده. بن متوجه میشود در اجاق باز میشود و میتواند آنرا روشن کند ولی متاسفانه وسیله ای برای این کار ندارد. دیگی روی اجاق است که به عقیده بن چیز منزجر کننده ای (شبیه لجن) درون آن قرار دارد که احتمالا 30 سال درون آن مانده.
بن متوجه چیز دیگری نمیشود, پس تصمیم میگیرد به مکان های دیگر سر بزند شاید متوجه مطالب بیشتری شود.
در ادامه مسیر به دو سری پلکان میرسد که طبق نقشه سمت چپی به زیرزمین و سمت راستی به طبقه بالاتر منتهی میشود. بن از پلکان سمت راست میرود.
مثل طبقه اول بن با راهروئی مواجه میشود که پنجره ای سمت چپ وجود دارد و مانند قبل بیرون پنجره دیده نمیشود.
در ادامه مسیر با دری مواجه میشود که باز نمیشود. بن از راهرو دست راست به دری میرسد که با باز کردن آن متوجه حضور خود در سرویس *توالت* یتیم خانه میشود.
صدائی *به احتمال زیاد با صدای قبلی تفاوت دارد* میگوید: کمک!
بن میگوید: چی؟ کی اونجاست؟
صدا میگوید: ه...هی! کسی اونجاست؟
بن: بله. من بن هستم! تو کی هستی؟
صدا: اسم من کارنه *karen*.ساعت هاست که دارم فریاد میزنم. من در یجور انبار زندانی شدم.
بن: خب! فهمیدم! پس ما میتونیم از طریق سیستم تهویه با هم صحبت کنیم!؟
کارن: آره! منم اینطوری حدس میزنم. راستی تو اینجا چیکار میکنی؟
بن: من سی سال پیش اینجا زندگی میکردم و نمیدونم چرا به این یتیم خونه برگشتم...صبرکن! تو گفتی اسمت کارن بود؟!
کارن: بله.
بن: من فکر میکنم تو رو بخاطر میارم. تو یه دختر ساکت بودی! اون شب, وقتی همه کشته شدند, تو فرار کردی.
کارن: کیا کشته شدند؟
بن: چی؟؟ سی سال پیش در این یتیم خونه, همه بچه ها بجز سه نفر در رختخابشون بقتل رسیدند!

000273297.jpg


کارن: واقعا! م...من بخاطر نمیارم...
بن: گوش کن! سعی میکنم بتو برسم. منتظر باش.
کارن: لطفا عجله کن بن! اینجا خیلی تاریکه.

ادامه دارد...
 

mox1x2

کاربر ویژه
کاربر سایت
Sep 24, 2007
774
نام
مصطفی
بن: گوش کن! سعی میکنم بتو برسم. منتظر باش.
کارن: لطفا عجله کن بن! اینجا خیلی تاریکه...

داستان بن (قسمت سوم)
بن دیگر تنها نیست. او متوجه شده کارن جائی در این یتیم خانه زندانی شده. شاید با کمک او بتواند جواب سوالات خود را بیابد.
سرویس یتیم خانه دارای سه توالت است که درون سه اتاقک مجاور هم قرار دارند. بن متوجه اتاقک ها میشود و میگوید: "یادم میاد نمیشد درها رو از داخل قفل کرد. گرچه اگر توالت اشغال بود میشد پاهای کسی که داره ازون استفاده میکنه رو دید و Still, Kids could be mean to each other... "
در اتاقک چپ باز است. بن با باز کردن آن موفق به یافتن انبری میشود و با خود میگوید: "شاید این کمک کنه تا بتونم چیزهای داغ و کثیف رو از جاهای جهنمی بیرون بکشم." این استدلال موجب میشود بن انبر را با خود بردارد. در اتاقک وسط به طرز مشکوکی با یک زنجیر و قفل بسته شده است, طوریکه بن قادر نیست بدون داشتن کلید آنرا باز کند. در سمت راست باز است اما چیز خاصی داخل آن نیست.
نگاه بن به سمت راست میافتد, جائی که یک آینه و دستشوئی قرار گرفته. کمی بالاتر کانال تهویه ای قرار دارد که بن با آن توانسته بود با کارن صحبت کند. ارتفاع کانال زیاد است و تلاش بن برای رسیدن به آن بی نتیجه میماند.
بن سعی میکند خود را در آینه ببیند اما آینه کثیف تر از آن است که چیزی در آن دیده شود. درون سینک (دستشوئی که پر از خون است) چهار عدد دندان گیر کرده است که تلاش های بن *بی یا با انبر* در بیرون کشیدن آنها بی نتیجه است. چیز دیگری درون سرویس جالب توجه نیست.
بن این بار راه را از راهروی سمت راست ادامه میدهد.
سمت چپ دری است که بن را به یکی از اتاق های خواب یتیم خانه میبرد. اولین چیزی که نظر بن را به خود جلب میکند, یک جفت کفش قرمز رنگ است که نزدیک تخت سمت چپ قرار دارند.*هیچ یک از رنگ های بکار گرفته شده در اتاق از کنتراست بالائی برخوردار نیستند, بجز این کفش قرمز که واقعا نظر من را به خود جلب کرد, اما در حقیقت جمله آخر یک نظر شخصی است و شمائید که بین اشیای اتاق انتخاب میکنید.* بنابر دلایلی بن حس میکند این کفش متعلق به اینجا نیست. پنجره اتاق مانند دیگر پنجره های یتیم خانه چیز بیشتری بر اطلاعات بن اضافه نمیکند.
اتاق چهار تخت *دو تخت دو طبقه* و یک drawer با سه کشو دارد. بن تخت سمت چپ را بیاد می آورد و میگوید: "من روی این تخت میخابیدم, گرچه واقعا نمیتونستم بخابم...همم..چرا نمیتونستم بخوابم؟" بن خسته نیست و قصد استراحت ندارد. در حقیقت با خود میگوید:"اگه خسته هم بودم, نمیتونستم تو مکانی مثه این آروم باشم...خاطرات بسیار بدی داره یادم میاد..." *بن در مورد نفر چهارم اتاق مطلبی نمیگوید, شاید اصلا نفر چهارمی وجود نداشته و یا شاید نکته خاصی در این نفر چهارم وجود دارد*
تخت های سمت راست متعلق به دو نفر دیگر از ساکنان قدیم یتیم خانه است, بن بخاطر می آورد: "جورج و لئونارد روی این تخت ها میخابیدن, هر دوی اونا سی سال پیش کشته شدن, اون موقع من روی تختم نبودم...در اتاق دوش بودم...ولی یادم نمیاد چرا...."
تنها چیزی که در اتاق باقی مانده drawer است. بن بیاد می آورد تنها متعلقات این کشوها, لباس بچه ها بود چون آنها اجازه نگهداری هیچگونه وسیله شخصی را نداشتند. در کشوی بالائی تعدادی *3 عدد* گلوله وجود دارد. در کشوی وسط 2 بسته کمک های اولیه و در کشوی پائین یک فندک. *بنابر نیازتان در طول مراحل میتوانید از این اشیاء استفاده کنید, متاسفانه فراموش کرده بودم که بگویم: در ابتدای داستان بن یک اسلحه و یک دفترچه یادداشت به همراه دارد*
بن فندک را بر میدارد و بخاطر می آورد که برای روشن کردن اجاق در آشپزخانه نیاز به وسیله ای داشت, شاید این فندک همان باشد.
بن از اتاق خارج میشود و سعی میکند قبل از اینکه به آشپزخانه برود این طبقه را خوب بگردد. در ادامه راه با دو در دیگر مواجه میشود. هر دو در او را به اتاق های خوابی از یتیم خانه هدایت میکنند, درست با همان ساختار و همان ظاهر اتاق قبلی. بن بیاد نمی آورد چه کسانی در این اتاق ها میخوابیدند, فقط خاطرات آن شب وحشتناک را در مورد آنها بیاد می آورد. در drawer های دو اتاق نیز چیز خاصی بغیر از بسته کمک های اولیه و گلوله نیست.
در انتهای راهرو دست راست, بن با یک در بسته مواجه میشود. ظاهرا چیز دیگری در این طبقه نیست.
بن به طبقه پائین میرود و قبل از رفتن به آشپزخانه تصمیم میگیرد به طبقه پائین تر برود تا شاید بتواند چیزهای بیشتر بفهمد. طبقه پائین تر جائی شبیه زیرزمین با دو در است. بن به یاد میآورد که کارن گفته بود در جائی شبیه انبار زندانی شده پس فریاد میزند: "کارن! کارن! تو این پائینی؟" کارن میگوید: "بن...؟! میتونم صداتو بلند و واضح بشنوم. من درست پشت این درم..." بن میگوید: "همم... بنظر میاد صدات از در سمت راست میاد" کارن میگوید: "بن لطفا عجله کن..."
در سمت راست باز نمیشود پس فعلا راهی برای رسیدن به کارن وجود ندارد. اما در سمت چپ... با اینکه در باز است اما بن جرات پا گذاشتن به این اتاق را ندارد, بله اینجا اتاق دوش است. بن در مورد این اتاق میگوید: "حس میکنم اگه وارد اتاق دوش بشم اتفاق بدی می افته"
تنها جائی که ممکن است به بن کمک کند, آشپزخانه است. بن خودش را به طبقه بالا و آشپزخانه می رساند. در پائین اجاق را باز میکند و با فندکی که همراه دارد سعی میکند آنرا روش نماید. بله! او موفق میشود. با بستن در اجاق دیگ روی اجاق شروع به گرم شدن میکند. اکنون بن بیاد می آورد که شمعی در کیف خود داشت که کمی عجیب بود, با خود میگوید: "بزار ببینم, میتونم این شامو بدتر از این کنم..." شمع را درون دیگ می اندازد و شمع آب میشود و چیزی از درون آن نمایان میشود. بن سعی میکند با دست آنرا بردارد اما ظرف بسیار داغ است و او نیاز به وسیله ای دارد. او همراه خود انبری دارد که میتواند این وظیفه را به آن محول کند. بالاخره او موفق میشود آن شی را بردارد. شبیه یک کلید کوچک است. اما کجای این یتیم خانه نیاز به کلید داشت؟ بن بیاد قفلی می افتد که در سرویس یتیم خانه بود و او موفق به باز شدن آن نشده بود. بن مجددا به طبقه دوم میرود و خود را به سرویس میرساند. کلید را درون قفل قرار میدهد و میچرخاند. قفل باز میشود و زنجیر از روی در می افتد. بن در را باز میکند,هنوز متعجب است از اینکه چرا این در قفل بوده که ناگهان متوجه علامتی عجیب روی دیوار میشود. *علامت معروف این سری* بن نمیخواهد به علامت دست بزند, حس خوبی از این کار ندارد ولی هنگامی که سعی میکند از نزدیک آنرا ببیند, صدایی میگوید: "بن! تو متعلق به ابنجا نیستس...تو باید مرده باشی..." بن میگوید: "دوباره اون صدا...توی سرم..یا...نه...نمیتونم...روی پاهام بمونم..."
*بن در رویا یا بیهوشی میگوید:*
-اسم من بنه.
-رازی با خود دارم.
- متعلق به اینجا نیستم.
- من کجام؟
- من کیم؟
- تو یه یتیم خونم.
- دیگه تنها نیستم.
- منو نجات بدید.

ادامه دارد...
 

gray-wolf

کاربر سایت
Oct 11, 2007
116
نام
احمد
واقعا کارت عالیه هر چند داستان رو نخوندم و بعد از بازی کردن میخونم اما بازم ممنون!
باب فقط کونامیه که به داستان فکر میکنه حتی تو موبایلم دست از داستان بر نداشت و این واقعا تقدیر داره!
 

.Masoud.

کاربر سایت
Jul 28, 2007
1,640
لطفا ادامه بده . بازم میگم مثل این بازی رو هیچ جا بازی نکردم . به همه توصیش میکنم .
یکم زودتر بنویس که منتظریم .
 

mox1x2

کاربر ویژه
کاربر سایت
Sep 24, 2007
774
نام
مصطفی
لطفا ادامه بده . بازم میگم مثل این بازی رو هیچ جا بازی نکردم . به همه توصیش میکنم .
یکم زودتر بنویس که منتظریم .
سلام
متاسفانه بعلت مشغله زیاد, وقت کافی برای نوشتن ادامه این داستان ندارم ولی چند روز پیش دو نفر از دوستان مطالب بسیار جالبی در مورد این بازی نوشتند که برای دیدن آنها میتوانید به Silent Hill Game Community مراجعه کنید. گمان میکنم با خوندن اون مطالب دیگر نیازی به داستان من نیست.
موفق باشید.
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر