Anora
تصور کن یه آینه بزرگ جلوت باشه، پر از انعکاس رنگها و نورها، و یهو با یه ضربه ریز ریز بشه. هر تیکش هنوز یه چیزی رو نشون میده، اما دیگه اون تصویر کامل نیست. Anora، ساخته شاهکارگونه شان بیکر، دقیقاً همین حس رو بهت میده یه داستان که هم تکهتکهست، هم عجیب و غریب زیبا. این فیلم مثل یه رقص دیوانهوار تو خیابونای بروکلینه؛ یه لحظه داری میخندی به عروس فراری و داماد پولدارش، لحظه بعد نفس تو گلوت گیر میکنه از عمق غمی که زیر این همه هیاهو قایم شده.
مایکی مدیسن تو نقش آنی انگار یه الماس تراشنخوردهست که تو نور کلوبهای شبانه میدرخشه. صداش، نگاهش، اون جوشوخروشی که تو هر حرکتش موج میزنه، تو رو میبره وسط زندگی یه دختر که نه فقط داره زنده میمونه، بلکه داره با چنگ و دندون برای یه تیکه از رویاهاش میجنگه. وقتی با ایوان (مارک آیدلشتین) روبهرو میشه یه پسر روس با جیب پر از پول و قلبی پر از بیخیالیفکر میکنی داری یه قصه پریان مدرن میبینی. ازدواج تو لاسوگاس؟ چرا که نه! ولی بیکر اینجاست که بازی رو عوض کنه. یهو چندتا غول روس با کتوشلوارای گرون سر میرسن، و این قصه عاشقانه میشه یه تعقیبوگریز پر از خنده و آشوب. ایگور (یورا بوریسوف) با اون سکوت سنگین و نگاه سردش، انگار یه فرشته نگهبانِ خستهست که نمیدونه چرا داره این کارو میکنه و تو هم نمیدونی بخندی بهش یا دلت براش بسوزه.
فیلم مثل یه جعبه موسیقی عجیبه: بازش میکنی، اول یه ملودی شاد میشنوی، بعد کمکم آهنگ غمگینتر میشه، تا آخرش فقط سکوت میمونه. سکانسای کمدی درامش طوریه که یه لحظه داری قهقهه میزنی به موقعیتای مسخره (مثل وقتی آنی و ایوان تو یه خونه غریبه قایم میشن و همهچیز به فنا میره)، و لحظه بعد یه بغض ناخواسته میاد سراغت. پایانش؟ اوه، پایانش یه شاهکاره. نه از اون پایانایی که همهچیز رو جمع میکنه و بهت یه جواب آماده میده. نه. بیکر یه سوال بزرگ جلوت میذاره و میگه: "حالا خودت بگو، این زندگی چی بود؟" و تو میمونی با یه حس عجیب، انگار که یه خواب دیدی که نمیتونی تعریفش کنی.
تصاویر فیلم مثل نقاشیای خیابونیان خام، رنگارنگ، پر از زندگی. صدای شهر، دیالوگای تند و تیز، و موسیقی که انگار قلب آنی رو دنبال میکنه، همهچیز دست به دست هم میده تا تو رو غرق کنه. این فیلم فقط یه داستان نیست؛ یه تجربهست، یه سفر به قلب آدمای معمولی که تو دنیای بیرحم دنبال یه ستاره میگردن. Anora با اون نخل طلای کن و پنج تا اسکارش (بهخصوص برای مدیسن که انگار روحش رو تو این نقش گذاشته) فقط یه فیلم نیست یه آینه شکستهست که توش خودمونو میبینیم، با همه خندهها و اشکامون.