Final Fantasy XIII Episode Zero : Promise

Mativ

کاربر سایت
Jun 5, 2009
843
دستت درد نکنه, خیلی ممنون, کارت درسته!
07.gif

واقعن دستت درد نکنه!
81.gif
 

sany_soosoo

کاربر سایت
Sep 10, 2010
27
نام
رضا
دمت گرم تو شب خوندمش حال کردم راستی بازیی با این نام نیومدهFinal Fantasy XIII Episode Zero
snowوlitingو....تو بازیهFinal Fantasy XIIIهستن اما این عکسه که تو امضات گذاشتی کیه
 

versus

کاربر سایت
Sep 12, 2008
1,496
نام
سینا
Part I: Encounter

Chapter Four


بنابر اسناد قدیمی ، خرابه های عجیب بودام، هزاران سال است که اینجا هستند. ساختمان های قدیمی و اقامتگاه کوکون معمولا "تاریخی" نامیده می شوند، اما شی ء های پالس، "خرابه های عجیب" نامیده میشوند.احتمالا در هنگام جنگ مکاشفه به عنوان مواد لازم برای تعمیر مکان های نابود شده به اینجا آورده شده اند.این کاملا مشهود است که فالسی، مصالح را برای نگهداری ساختمان های کوکون، از پالس وارد می کرد.اما نکته ی عجیب اینجاست که، هرگز در طول آن هزار سال به عنوان مصالح برای تعمیر ساختمان ها، استفاده نشده بود، هرگز برای ساخت و ساز استفاده نشده بود، هرگز به پالس برگردانده نشده بود. فقط در بودام در انتظار باقی مانده بود.کسی نمیداند آیا برنامه ای برای آن وجود دارد یا آیا برای چیز دیگری ذخیره شده است.برای فالسی جاویدان و فنا ناپذیر، چندین هزار سال چیزی نبود. هیچ انسانی قادر به درک افکار فالسی نیست.درهر حال، این کاملا یک معما بود.سارا به خرابه های سربه فلک کشیده نگاه کرد و گفت:"مهم نیست چند بار آن را ببینم، هنوز هم فکر میکنم که عجیبه...." چه کسی میتواند آن را ساخته باشد؟انسان های عادی نمی توانند در پالس زندگی کنند. بلایای طبیعی مکرر و هیولاهای وحشی که مدام در حال دویدن هستند، زندگی را برای آنها غیرممکن میکند. او شنیده بود که تنها موجودات زنده که در آنجا زندگی میکنند، انسان های وحشی و غیر متمدن هستند. امکان نداشت که آنها چنین ساختمان بزرگ و پیچیده ای را ساخته باشند.او همچنین شنیده بود که، در پالس، یک فالسی وجود دارد که درست مانند فالسی ای است که در کوکون وجود دارد.اما برخلاف فالسی کوکون، که تنها موهبت و رحمت برای مردم می آورد، فالسی پالس نابودی به ارمغان می آورد.اگر این دلیلش باشد، پس این نمی توانسته تقصیر فالسی کوکون باشد. اگر با چیزی به وحشتناکی آن ساخته میشد، می توانست برای کوکون خطرناک باشد، و فالسی کوکون آن را نابود میکرد و مصالح آن استفاده میکرد.

اما اگر فالسی پالس و وحشی ها اون رو نساخته بودند، پس چه کسی اون رو ساخته بود؟کتاب ها و مقالات بسیاری در این باره نوشته شده بودند. همه می خواستند بدانند، اما جوابی پیدا نکرده بودند. این یک داستان قدیمی بود که کسی جواب قابل درکی برایش نیافته بود. سارا به خاطر چنین اسراری به تاریخ علاقمند شد و به همین دلیل نمره هایش در درس تاریخ، خیلی بهتر شد. او گاهی فکر می کرد که اگر کنار خرابه های عجیب بودام بزرگ نشده بود، به تاریخ علاقمند نمی شد، اما درباره ی این موضوع مطمئن نبود. هیچ چیزی مثل یک معمای حل نشده سارا را شادمان نمی کرد.حتی اگر پاسخ درستی وجود نداشت، تصور اینکه می تواند چطور باشد، سرگرم کننده بود. البته، شکی وجود ندارد که اگر معما حل شود، بهتر هم میشود."کاش می تونستم برم داخل."اما راه ورودی به خرابه ها وجود نداشت. اطلاعاتی درباره ی چیزهایی که در آنجا وجود دارند، گزارش نشده بود. آیا فضای باز، مانند هر ساختمان دیگر وجود داشت یا نه؟ مشخص نیست...سارا بیرون خرابه ها را لمس کرد. از سنگ یا فلز ساخته نشده بود و خنک بود. نه، احتمالا نوعی فلز بود، فقط نه از آن فلز هایی که او هر روز می دید. یا حداقل، نه از آنهایی که برای ساختمان سازی استفاده میشد.زمانی که در پالس ساخته شد، احتمالا خیلی متفاوت به نظر می رسید.در طول هزاران سال، به وسیله باد و باران کوکون کهنه و خراب شده بود. احتمالا نه تنها بافت آن تغییر کرده بود، بلکه رنگ و حالت آن نیز تغییر کرده بود.سارا به بالای خرابه ها نگاه کرد و همان طور که نگاهش را به بالا نگه داشته بود، آرام در اطراف آن قدم زد.وقتی که این کار را کرد، به نظر میرسید که خرابه ها حرکت می کنند.این چیزی بود که وقتی جوان تر بود، خواهرش به او نشان داه بود. او شنیده بود که پدرش این را به خواهرش نشان داده بود.سارا آنجا بود وقتی که پدرش آن را به او نشان داده بود، اما نمی توانست به خاطر بیاورد.سارا با خود فكركرد اينجا هر گز تغيير نمي كنه.پنج سال قبل ، ده سال قبل و حالا. بنابراين احتمالا پنج يا ده سال بعد نيز همينجوري خواهد بود. فكر كرد " حتي اگر من بميرم اينجا هنوز بدون تغيير خواهد ماند.بعد چيز غريبي رو حس كرد. زير نوك انگشتانش بر روي ديوار خرابه تغييري رو متوجه شد. سارا بهت زده به ديوار نگاه كرد.ديوار بيروني عوض شده بود. و اون تغيير يك ورودي به طرف داخل ( خرابه ) بود.او با تحير به داخل خيره شده بود. " اون بازه ؟! "از كي ؟ چند روز پيش كه اينجا بود تغييري وجود نداشت. او به اين خرابه از زماني كه خيلي كوچك بود نگاه كرده بود. كوچكترين تغييري متوجه مي شد تا چه برسه به يك ورودي به اون بزرگي!شايد يك گروه تحقيق دولتي بالاخره موفق به باز كردن اين ورودي شده بودند. سارا مقداري به طرف داخل رفت." كسي اينجا هست ؟ "جوابي نيامد. نگهباني وجود نداشت بنابراين احتمالا يك گروه تحقيق وجود نداشت." بهتره يك مقداري دوروبرو بررسي كنم..... باشه ؟ " اگه مشخص مي شد كه بدون اجازه داخل شده بود دردسر زيادي برايش ايجاد مي شد ولي بالاخره حس كنجكاوي اش غلبه كرد.به آرامي داخل خرابه شد. او تمايل داشت كه بتواند حداقل تا مركز برسد.مركز خرابه نسبت به پالس (Pulse).اون چيزي بود كه از بيرون منطقه حفاظت شده ؟ (Cocoon ) اومده بود. او با فكر اينكه چقدر به كشف اسرار خرابه نزديك شده بودخيلي هيجان زده بود. ولي هر چقدر كه جلوتر مي رفت احساس بي اعتنايي بيشتري به اودست مي داد.هواي داخل خرابه سرد و آرام بود.

خرابه ازاون چيزي كه از بيرون ديده مي شد بسيار بزرگتر بنظر ميرسيد.اون تو همه جا راهرو و پله هاي پيچ در پيچ بود.روشن بود كه كسي اينجا نبود. اون نه تنها كسي رو نديد بلكه صدايي هم به گوشش نرسيد حتي صداي خيلي ضعيف. با اين همه داخل خرابه نوراني بود.در طول مسير ها چراغ ها روشن بودند. هرچه سارا بيشتر به پايين مي رفت از اينكه چه نوع دستگاهي استفاده كرده بودند در تعجب بود. چراغ ها بنظر مي رسيد كه نوراني تر شده اند مثل اينكه بخواهند راه را به او نشان بدهند.

 

میرا استرایف

کاربر سایت
Mar 19, 2012
2
نام
میرا استرایف کبیر
هووووم

عالیه

وقتی دیدم ذوق مرگ شدم. می دونی من خیلی دنبال داستانای فاینال فانتزی بودم. دمت غیژژژژژژژژژ! بسی لذت بردیم. موفق باشی@};-

حدودا کلش چند صفحست؟
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر