ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Celebrimbor" data-source="post: 3431640" data-attributes="member: 50544"><p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/120t1xh.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/5x3fxf.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>در سال 1852، زمانی که صلح و آرامش در ایالت Wallachia برقرار بوده و مردم شکرگزار وفور نعمت بودند، هیچکس پیش بینی بازگشت ترس و وحشتهای کهن را نمیکرد. اما افسانههای قدیمی حقیقت داشته و این سرزمین قرار بود به زودی در تاریکی فرو رود.</p><p></p><p>وردخوانی دسته سه نفره به درستی برگزار شده و Dracula بیشک، در این دنیا حیاتی تازه یافته بود. او در کنار مردم رشد کرده و در بینشان زندگی میکرد. مردمی که حتی یک سرنخ نیز از حضور خبیثترین اهریمنان در کنار خود نداشتند. با حضور این اهریمن در دنیا، قدرت وی روز به روز افزایش یافته و دیری نپایید که مردم شروع به بازگشت به مسیر شرارت و تبهکاری کردند. تاریکدلان و بیدینان با این باور که ارباب تاریکی سرانجام از خواب خود برخاسته و آنان را به سمت پیروزی رهبری خواهد کرد، دور هم گرد آمدند. Death و Actrise نیز کشیدن نقشه برای بازگشت Count را از سر گرفتند.</p><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"> <table style='width: 100%'><tr><td><img src="http://oi58.tinypic.com/68adqg.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /><br /> <span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Carrie Fernandez</span></span></span></td><td><img src="http://oi61.tinypic.com/2me4n5t.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /><br /> <span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Reinhardt Schneider</span></span></span></td></tr></table></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p><p>در همین هنگام، جایی در Wallachia، جوانی به نام Reinhardt Schneider به تازگی به سن بزرگسالی رسیده بود. Reinhardt پسر Michael Gelhardt Schneider، بزرگ خاندان Schneider بود که نسبت خانوادگی با خاندان Belmont داشتند و پس از اینکه Nathan Graves نقش خود را به خوبی در بیرون راندن Count Dracula از این دنیا ایفا کرده بود، وظیفه حمل Vampire Killer و سلاحهای اسرارآمیز به آنها محول شده بود. این در حالی بود که مردم هنوز منتظر بازگشت Belmontها بودند. از این رو، Reinhardt، جانشین خاندان افسانهای Belmont با معضلی مواجه بود: از آن جایی که اثبات وجود یک چنین نسبتهایی با خاندان معروف Belmont، به دلیل دیده نشدن آنها به مدت سالیان دراز، بسیار دشوار بود، Reinhardt همیشه احساس میکرد که باید به خود و مردم Wallachia ثابت کند که او قادر به ادامه دادن راه نیاکانش و زنده کردن میراث آنها است. او که توسط پدرش تعلیم دیده بود تا جنگجویی مهارنشدنی و مرد خدا باشد، شلاق Vampire Killer و سلاحهای اسرارآمیز را برداشته و سوگند میخورد که نیروهای اهریمنی را شکار کند. او در این راه تنها نبود: Carrie Fernandez، زنی با موهبت استفاده از جادو، که از نوادگان خاندان Belnades بود نیز او را همراهی و به مسائل جانبی سفر رسیدگی خواهد کرد.</p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi61.tinypic.com/f9gr41.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p><p>Reinhardt ردی را از درون Forest of Silence دنبال کرده که او را به Castlevania کهن میرساند. او قسمت بیرونی دیوار قلعه را به دنبال جواب، کاملا جستجو کرده و در طول راه نیز با دوستانی ملاقات میکند: ابتدا، Charlie Vincent، یک استاد شکار خونآشام که اصرار داشت سرنوشتش این است که Count Dracula را نابود سازد؛ شکارچی یکدنده هیچ تعللی در ماموریت خود در زودتر رسیدن به ارباب تاریکی نکرده و به سرعت راهی میشود. Reinhardt مدتی بعد با Renon ملاقات میکند. Renon، یک فروشنده اهریمنی از جهنم بود که به رغم مقصود نامعلومش، ثابت میکند که از همپیمانان دشمن نیست. Reinhardt سپس با Malus رمزآلود آشنا میشود. پسربچهای که خانوادهاش احتمالا در سالهای گذشته توسط Dracula کشته شده بودند. Reinhardt پسرک را از بخش Villa قلعه که خانه هیولاها بود، نجات میدهد؛ پسرک اگرچه قدردان این کار Reinhardt بود، اما همیشه در خفا پنهان شده و کارهایش به تدریج مشکوک و مشکوکتر میشدند. </p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/dq6n0l.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Malus</span></span></span><span style="color: #0000ff"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'"></span></span></span></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #0000ff"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'"></span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p><p>سرانجام او با زنی زیباروی به نام Rosa در باغچه رز Villa ملاقات میکند. چیزی که دستگیر Reinhardt میشود این است که تمام کسانی که در باغچه رز زندگی کردهاند، همگیشان دچار نفرین Dracula شدهاند، علیالخصوص Rosa. او با این وجود که عمیقا در کام نفرینی که او را در معرض تبدیل شدن به یک برده همیشگی برای Dracula قرار میداد، فرو رفته بود، هنوز کاملا مغلوب این نفرین نشده بود. او با وجود کشمکشی گریزناپذیر که درونش وجود داشت، هنوز هم علاقهای نسبی به Reinhardt در دل داشته و تمام تلاشش را میکند تا فاصلهاش را با او حفظ کند. اگرچه Reinhardt دو پای خود را در یک کفش کرده بود که او را از سرنوشتی نامیرا نجات دهد، Rosa بارهای بار هشدار میدهد که هیچ امیدی به نجات روح او نیست. Reinhardt مدتی مدید را در دل قلعه به گشت و گذار پرداخته و دوباره با Rosa مواجه میشود که این بار، درد وی در حدی گوشت را به استخوان رسانده بود که او تصمیم میگیرد با قرارگرفتن در معرض پرتویی از نور خورشید، خود را نابود سازد؛ Reinhardt جلوی Rosa را با وجود ترس و نومیدیاش گرفته و خطاب به او میگوید: «خدا خودکشی را ممنوع اعلام کرده است» اما تلاشهای وی بیارزش جلوه میکنند، هنگامی که Death وارد صحنه میشود تا این دو را به جان یکدیگر بیندازد؛ Rosa نمیتوانست بیش از این، در برابر خواستهها و امیال خونآشامی تاب بیاورد، بنابراین همانطور که Carrie مجبور شده بود یکی از خویشاوندان خود به نام Camilla Fernandez (که ناخواسته و به دست Actrise خونآشام شده بود) را نابود سازد، Reinhardt نیز با اندوه بسیار مجبور به آزاد کردن خشم خود میشود. Reinhardt، علیرغم اینکه Rosa از درد و عذاب رهایی یافته بود، عهد میکند که انتقام او را با سرنگون کردن Dracula و پیروانش بگیرد. اما Death پس از اتمام مبارزه بیان میکند که در مبارزه بعدی Reinhardt را خواهد دید و سپس به همراه Rosa ناپدید میشود.</p><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/qzm6nk.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #a52a2a"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Rosa</span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p><p>Reinhardt با ادامه دادن مسیر خود، به نوک برج ساعت میرسد. پیش از آنکه او حتی بفهمد کجاست و باید در ادامه چه کند، Death تلاش میکند تا حملهای غافلگیرانه انجام دهد. داس مخصوص او، به سرعت به سمت Reinhardt که قادر به هیچگونه دفاعی نبود، پرتاب میشود. ناگهان Rosa ظاهر شده و خود را به جلوی Reinhardt پرتاب میکند تا سپر بلا شده و به جای او، این ضربه مهلک به Rosa اصابت میکند. با افتادن Rosa در آغوش Reinhardt، او در شگفت بود که پس از جریانات رخ داده، چرا Rosa باید برای محافظت از او از راه برسد. Rosa معترف میشود: «چون که تو بیریا و صاف و ساده هستی و همینطور قدرت نابودی Dracula را در خود داری». زمانی که Rosa اعتراف میکند که از این میترسد که روحش بخشوده نشود، Reinhardt سعی میکند درد او را با مذهب تسکین دهد، بدینگونه که صلیبی در دستان او گذاشته و به او اطمینان میدهد که خدا همه را میبخشد. Reinhardt به خشم آمده، با محو شدن Rosa، بلند میشود تا با شکنجهگر وی مقابله کند. Reinhardt بر سر Death که کاملا خشنود شده بود، فریاد میزند: «هیچگاه تو را نخواهم بخشید!». سپس نبردی سهمناک بینشان در میگیرد.</p><p></p><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi60.tinypic.com/jka8ef.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Camilla Fernandez</span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>Reinhardt و Carrie پس از پیچیدن به پر و بال Death بر فراز Room of Clocks و فرستادن وی به جایی که از آن آمده، به سراغ Actrise میروند. ساحره سنگدل بیان میکند که او حتی تنها فرزند خویش را به قیمت زندگی جاودان فدا کرده است. Carrie با یاد دخترعمویش (Camilla Fernandez) در ذهن، که برایش همانند مادری بود که هیچگاه نداشته، ساحره خبیث را مورد سرزنش قرار میدهد. Actrise نیز که میبیند این گونه هیچ کاری از پیش نخواهد برد، ادعا میکند که قلب Carrie را از سینه بیرون آورده و به اربابش هدیه خواهد داد! سپس با درگرفتن مبارزهای نه چندان دشوار برای Carrie، مرگ ساحره خبیث فرا رسیده و با نمایان شدن چهره واقعیاش برای همیشه از روی زمین محو میشود. </p><p></p><table style='width: 100%'><tr><td><img src="http://oi58.tinypic.com/hsw96t.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></td><td><img src="http://oi60.tinypic.com/104ksnt.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></td></tr></table><p></p><p>مقصد بعدی جایی نبود به جز، دژ اصلی قلعه. Reinhardt تابوت خالی Dracula را پیدا کرده و شروع به وارسی آن میکند، بدون اطلاع از اینکه Dracula از پشت پدیدار شده تا با شگرد همیشگی خود، دست به حمله بزند. خونآشام بیمآفرین، در مدتی کوتاه، با حملات بیامان Reinhardt بر زمین میخورد؛ Reinhardt گمان میکرد که این مبارزه و شکست Dracula «بسیار سهل و آسان» بوده است. با این حال، هیچ وقتی برای تعمق و اندیشیدن نبود: قلعه شروع به لرزیدن و فرو ریختن کرده و Reinhardt تلاش میکند تا از آنجا بگریزد. او خود را به بالای یکی از برجهای قلعه که ثابت و بیتکان مانده بود، میرساند. جایی که با تعجب تمام با Malus، در حالی که سوار بر یک اسب تکشاخ است، مواجه میشود. در کمال ناباوری Reinhardt، پسرکِ به نظر معصوم بازگشته بود و ادعا میکرد که او جسم انسانی (حلول روح در بدنی دیگر؛ تناسخ) Vlad Tepes Dracula است. همچنین با تفاخر تمام مدعی بود، «Dracula» ـی که Reinhardt نابود کرده، تنها خدمتکار وی بوده است. این ادعاها به نظر حقیقت میآیند زمانی که Malus شکل حقیقیاش را با تبدیل شدن به Count Dracula با چهرهای نسبتا جوان نمایان میسازد.</p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/2412ur8.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>این دو بر فراز برج با یکدیگر به مبارزه برخاسته تا باری دیگر، سرنوشت بین خوب و بد قضاوت کند. سرانجام، Reinhardt با استفاده از قدرت خشم خود Dracula را به زانو در میآورد. Dracula متعاقبا تبدیل به بخار شده و یکمرتبه Malus از درون مه ظاهر میشود. آنگونه که Reinhardt تصور میکرد، Malus، حال، «رها از تصاحب Dracula» بود. Malus میپرسد: «آیا ماجرا تمام شده؟ Dracula مرده است؟». Reinhardt به سمت پسرک رفته تا او را دلداری دهد، اما ناگهان شیشه کوچکی از آب مقدس در مقابلش ترکیده و سراسر وجود Malus را احاطه میکند. Charlie Vincent از راه رسیده و مدعی میشود: «احمق نشو. آن پسر، Dracula است». نقشه Dracula باری دیگر خنثی میشود، اما او با استفاده از قدرت باقیماندهاش و جادو، خود و Reinhardt را به سرزمینی لمیزرع منتقل کرده و خود تبدیل به اژدهایی عظیمالجثه میشود! اگرچه مبارزهای که بینشان در میگیرد، بسیار سهمگین و طاقتفرسا بوده و Dracula نیز در یکی از نیرومندترین حالتهای خود است، اما او نمیتواند از دست بیرحم سرنوشت بگریزد؛ او باری دیگر نابود میشود و نقشهاش در فریب دادن تمامی مردم Wallachia به سرانجام نمیرسد. </p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/10g9oqb.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>Reinhardt از سرزمین بیابانی گریخته و از دریاکنار، سقوط قلعه به درون اقیانوس را تماشا میکند. او در حالی که خسته و وامانده است، به آسمانها مینگرد؛ ناگهان یک شاخه گل رز از آسمان فرود میآید که او معنیاش را نمیدانست. در کمال تعجب Reinhardt، این ارتباط الهی نشانهای بود از تجسم یافتن ناگهانی Rosa، که روحش با نابودی Dracula نجات یافته بود و همینطور آرزوی بخشوده شدن وی نیز برآورده شده بود؛ سرانجام، از نفرینی که گرفتارش شده بود، رهایی یافته بود. Reinhardt و Rosa با در آغوش گرفتن یکدیگر، شروع به تامل درباره اتفاقات رخ داده میکنند. آن دو میدانستند که این مبارزه، مبارزهای همیشگی است و Dracula همچنان به این دنیا بازخواهدگشت. Rosa در نظر داشت که: «این سرنوشت بشر است». Reinhardt نیز مثل همیشه، ایمان خود به مردم را اعلام میکند: «تا زمانی که امید داشته باشیم، نیروهای اهریمنی هیچگاه نخواهد توانست ما را شکست دهند!».</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Celebrimbor, post: 3431640, member: 50544"] [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/120t1xh.jpg[/IMG] [IMG]http://oi58.tinypic.com/5x3fxf.jpg[/IMG] [/CENTER] در سال 1852، زمانی که صلح و آرامش در ایالت Wallachia برقرار بوده و مردم شکرگزار وفور نعمت بودند، هیچکس پیش بینی بازگشت ترس و وحشتهای کهن را نمیکرد. اما افسانههای قدیمی حقیقت داشته و این سرزمین قرار بود به زودی در تاریکی فرو رود. وردخوانی دسته سه نفره به درستی برگزار شده و Dracula بیشک، در این دنیا حیاتی تازه یافته بود. او در کنار مردم رشد کرده و در بینشان زندگی میکرد. مردمی که حتی یک سرنخ نیز از حضور خبیثترین اهریمنان در کنار خود نداشتند. با حضور این اهریمن در دنیا، قدرت وی روز به روز افزایش یافته و دیری نپایید که مردم شروع به بازگشت به مسیر شرارت و تبهکاری کردند. تاریکدلان و بیدینان با این باور که ارباب تاریکی سرانجام از خواب خود برخاسته و آنان را به سمت پیروزی رهبری خواهد کرد، دور هم گرد آمدند. Death و Actrise نیز کشیدن نقشه برای بازگشت Count را از سر گرفتند. [CENTER] [TABLE="width: 200, align: center"] [TR] [TD][IMG]http://oi58.tinypic.com/68adqg.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Carrie Fernandez[/FONT][/SIZE][/COLOR][/TD] [TD][IMG]http://oi61.tinypic.com/2me4n5t.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Reinhardt Schneider[/FONT][/SIZE][/COLOR][/TD] [/TR] [/TABLE] [/CENTER] در همین هنگام، جایی در Wallachia، جوانی به نام Reinhardt Schneider به تازگی به سن بزرگسالی رسیده بود. Reinhardt پسر Michael Gelhardt Schneider، بزرگ خاندان Schneider بود که نسبت خانوادگی با خاندان Belmont داشتند و پس از اینکه Nathan Graves نقش خود را به خوبی در بیرون راندن Count Dracula از این دنیا ایفا کرده بود، وظیفه حمل Vampire Killer و سلاحهای اسرارآمیز به آنها محول شده بود. این در حالی بود که مردم هنوز منتظر بازگشت Belmontها بودند. از این رو، Reinhardt، جانشین خاندان افسانهای Belmont با معضلی مواجه بود: از آن جایی که اثبات وجود یک چنین نسبتهایی با خاندان معروف Belmont، به دلیل دیده نشدن آنها به مدت سالیان دراز، بسیار دشوار بود، Reinhardt همیشه احساس میکرد که باید به خود و مردم Wallachia ثابت کند که او قادر به ادامه دادن راه نیاکانش و زنده کردن میراث آنها است. او که توسط پدرش تعلیم دیده بود تا جنگجویی مهارنشدنی و مرد خدا باشد، شلاق Vampire Killer و سلاحهای اسرارآمیز را برداشته و سوگند میخورد که نیروهای اهریمنی را شکار کند. او در این راه تنها نبود: Carrie Fernandez، زنی با موهبت استفاده از جادو، که از نوادگان خاندان Belnades بود نیز او را همراهی و به مسائل جانبی سفر رسیدگی خواهد کرد. [CENTER][IMG]http://oi61.tinypic.com/f9gr41.jpg[/IMG] [/CENTER] Reinhardt ردی را از درون Forest of Silence دنبال کرده که او را به Castlevania کهن میرساند. او قسمت بیرونی دیوار قلعه را به دنبال جواب، کاملا جستجو کرده و در طول راه نیز با دوستانی ملاقات میکند: ابتدا، Charlie Vincent، یک استاد شکار خونآشام که اصرار داشت سرنوشتش این است که Count Dracula را نابود سازد؛ شکارچی یکدنده هیچ تعللی در ماموریت خود در زودتر رسیدن به ارباب تاریکی نکرده و به سرعت راهی میشود. Reinhardt مدتی بعد با Renon ملاقات میکند. Renon، یک فروشنده اهریمنی از جهنم بود که به رغم مقصود نامعلومش، ثابت میکند که از همپیمانان دشمن نیست. Reinhardt سپس با Malus رمزآلود آشنا میشود. پسربچهای که خانوادهاش احتمالا در سالهای گذشته توسط Dracula کشته شده بودند. Reinhardt پسرک را از بخش Villa قلعه که خانه هیولاها بود، نجات میدهد؛ پسرک اگرچه قدردان این کار Reinhardt بود، اما همیشه در خفا پنهان شده و کارهایش به تدریج مشکوک و مشکوکتر میشدند. [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/dq6n0l.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Malus[/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#0000ff][SIZE=4][FONT=Old English Text MT] [/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] سرانجام او با زنی زیباروی به نام Rosa در باغچه رز Villa ملاقات میکند. چیزی که دستگیر Reinhardt میشود این است که تمام کسانی که در باغچه رز زندگی کردهاند، همگیشان دچار نفرین Dracula شدهاند، علیالخصوص Rosa. او با این وجود که عمیقا در کام نفرینی که او را در معرض تبدیل شدن به یک برده همیشگی برای Dracula قرار میداد، فرو رفته بود، هنوز کاملا مغلوب این نفرین نشده بود. او با وجود کشمکشی گریزناپذیر که درونش وجود داشت، هنوز هم علاقهای نسبی به Reinhardt در دل داشته و تمام تلاشش را میکند تا فاصلهاش را با او حفظ کند. اگرچه Reinhardt دو پای خود را در یک کفش کرده بود که او را از سرنوشتی نامیرا نجات دهد، Rosa بارهای بار هشدار میدهد که هیچ امیدی به نجات روح او نیست. Reinhardt مدتی مدید را در دل قلعه به گشت و گذار پرداخته و دوباره با Rosa مواجه میشود که این بار، درد وی در حدی گوشت را به استخوان رسانده بود که او تصمیم میگیرد با قرارگرفتن در معرض پرتویی از نور خورشید، خود را نابود سازد؛ Reinhardt جلوی Rosa را با وجود ترس و نومیدیاش گرفته و خطاب به او میگوید: «خدا خودکشی را ممنوع اعلام کرده است» اما تلاشهای وی بیارزش جلوه میکنند، هنگامی که Death وارد صحنه میشود تا این دو را به جان یکدیگر بیندازد؛ Rosa نمیتوانست بیش از این، در برابر خواستهها و امیال خونآشامی تاب بیاورد، بنابراین همانطور که Carrie مجبور شده بود یکی از خویشاوندان خود به نام Camilla Fernandez (که ناخواسته و به دست Actrise خونآشام شده بود) را نابود سازد، Reinhardt نیز با اندوه بسیار مجبور به آزاد کردن خشم خود میشود. Reinhardt، علیرغم اینکه Rosa از درد و عذاب رهایی یافته بود، عهد میکند که انتقام او را با سرنگون کردن Dracula و پیروانش بگیرد. اما Death پس از اتمام مبارزه بیان میکند که در مبارزه بعدی Reinhardt را خواهد دید و سپس به همراه Rosa ناپدید میشود. [CENTER] [IMG]http://oi59.tinypic.com/qzm6nk.jpg[/IMG] [COLOR=#a52a2a][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Rosa[/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] Reinhardt با ادامه دادن مسیر خود، به نوک برج ساعت میرسد. پیش از آنکه او حتی بفهمد کجاست و باید در ادامه چه کند، Death تلاش میکند تا حملهای غافلگیرانه انجام دهد. داس مخصوص او، به سرعت به سمت Reinhardt که قادر به هیچگونه دفاعی نبود، پرتاب میشود. ناگهان Rosa ظاهر شده و خود را به جلوی Reinhardt پرتاب میکند تا سپر بلا شده و به جای او، این ضربه مهلک به Rosa اصابت میکند. با افتادن Rosa در آغوش Reinhardt، او در شگفت بود که پس از جریانات رخ داده، چرا Rosa باید برای محافظت از او از راه برسد. Rosa معترف میشود: «چون که تو بیریا و صاف و ساده هستی و همینطور قدرت نابودی Dracula را در خود داری». زمانی که Rosa اعتراف میکند که از این میترسد که روحش بخشوده نشود، Reinhardt سعی میکند درد او را با مذهب تسکین دهد، بدینگونه که صلیبی در دستان او گذاشته و به او اطمینان میدهد که خدا همه را میبخشد. Reinhardt به خشم آمده، با محو شدن Rosa، بلند میشود تا با شکنجهگر وی مقابله کند. Reinhardt بر سر Death که کاملا خشنود شده بود، فریاد میزند: «هیچگاه تو را نخواهم بخشید!». سپس نبردی سهمناک بینشان در میگیرد. [CENTER] [IMG]http://oi60.tinypic.com/jka8ef.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Camilla Fernandez[/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] Reinhardt و Carrie پس از پیچیدن به پر و بال Death بر فراز Room of Clocks و فرستادن وی به جایی که از آن آمده، به سراغ Actrise میروند. ساحره سنگدل بیان میکند که او حتی تنها فرزند خویش را به قیمت زندگی جاودان فدا کرده است. Carrie با یاد دخترعمویش (Camilla Fernandez) در ذهن، که برایش همانند مادری بود که هیچگاه نداشته، ساحره خبیث را مورد سرزنش قرار میدهد. Actrise نیز که میبیند این گونه هیچ کاری از پیش نخواهد برد، ادعا میکند که قلب Carrie را از سینه بیرون آورده و به اربابش هدیه خواهد داد! سپس با درگرفتن مبارزهای نه چندان دشوار برای Carrie، مرگ ساحره خبیث فرا رسیده و با نمایان شدن چهره واقعیاش برای همیشه از روی زمین محو میشود. [TABLE="width: 200, align: center"] [TR] [TD][IMG]http://oi58.tinypic.com/hsw96t.jpg[/IMG][/TD] [TD][IMG]http://oi60.tinypic.com/104ksnt.jpg[/IMG][/TD] [/TR] [/TABLE] مقصد بعدی جایی نبود به جز، دژ اصلی قلعه. Reinhardt تابوت خالی Dracula را پیدا کرده و شروع به وارسی آن میکند، بدون اطلاع از اینکه Dracula از پشت پدیدار شده تا با شگرد همیشگی خود، دست به حمله بزند. خونآشام بیمآفرین، در مدتی کوتاه، با حملات بیامان Reinhardt بر زمین میخورد؛ Reinhardt گمان میکرد که این مبارزه و شکست Dracula «بسیار سهل و آسان» بوده است. با این حال، هیچ وقتی برای تعمق و اندیشیدن نبود: قلعه شروع به لرزیدن و فرو ریختن کرده و Reinhardt تلاش میکند تا از آنجا بگریزد. او خود را به بالای یکی از برجهای قلعه که ثابت و بیتکان مانده بود، میرساند. جایی که با تعجب تمام با Malus، در حالی که سوار بر یک اسب تکشاخ است، مواجه میشود. در کمال ناباوری Reinhardt، پسرکِ به نظر معصوم بازگشته بود و ادعا میکرد که او جسم انسانی (حلول روح در بدنی دیگر؛ تناسخ) Vlad Tepes Dracula است. همچنین با تفاخر تمام مدعی بود، «Dracula» ـی که Reinhardt نابود کرده، تنها خدمتکار وی بوده است. این ادعاها به نظر حقیقت میآیند زمانی که Malus شکل حقیقیاش را با تبدیل شدن به Count Dracula با چهرهای نسبتا جوان نمایان میسازد. [CENTER][IMG]http://oi58.tinypic.com/2412ur8.jpg[/IMG] [/CENTER] این دو بر فراز برج با یکدیگر به مبارزه برخاسته تا باری دیگر، سرنوشت بین خوب و بد قضاوت کند. سرانجام، Reinhardt با استفاده از قدرت خشم خود Dracula را به زانو در میآورد. Dracula متعاقبا تبدیل به بخار شده و یکمرتبه Malus از درون مه ظاهر میشود. آنگونه که Reinhardt تصور میکرد، Malus، حال، «رها از تصاحب Dracula» بود. Malus میپرسد: «آیا ماجرا تمام شده؟ Dracula مرده است؟». Reinhardt به سمت پسرک رفته تا او را دلداری دهد، اما ناگهان شیشه کوچکی از آب مقدس در مقابلش ترکیده و سراسر وجود Malus را احاطه میکند. Charlie Vincent از راه رسیده و مدعی میشود: «احمق نشو. آن پسر، Dracula است». نقشه Dracula باری دیگر خنثی میشود، اما او با استفاده از قدرت باقیماندهاش و جادو، خود و Reinhardt را به سرزمینی لمیزرع منتقل کرده و خود تبدیل به اژدهایی عظیمالجثه میشود! اگرچه مبارزهای که بینشان در میگیرد، بسیار سهمگین و طاقتفرسا بوده و Dracula نیز در یکی از نیرومندترین حالتهای خود است، اما او نمیتواند از دست بیرحم سرنوشت بگریزد؛ او باری دیگر نابود میشود و نقشهاش در فریب دادن تمامی مردم Wallachia به سرانجام نمیرسد. [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/10g9oqb.jpg[/IMG] [/CENTER] Reinhardt از سرزمین بیابانی گریخته و از دریاکنار، سقوط قلعه به درون اقیانوس را تماشا میکند. او در حالی که خسته و وامانده است، به آسمانها مینگرد؛ ناگهان یک شاخه گل رز از آسمان فرود میآید که او معنیاش را نمیدانست. در کمال تعجب Reinhardt، این ارتباط الهی نشانهای بود از تجسم یافتن ناگهانی Rosa، که روحش با نابودی Dracula نجات یافته بود و همینطور آرزوی بخشوده شدن وی نیز برآورده شده بود؛ سرانجام، از نفرینی که گرفتارش شده بود، رهایی یافته بود. Reinhardt و Rosa با در آغوش گرفتن یکدیگر، شروع به تامل درباره اتفاقات رخ داده میکنند. آن دو میدانستند که این مبارزه، مبارزهای همیشگی است و Dracula همچنان به این دنیا بازخواهدگشت. Rosa در نظر داشت که: «این سرنوشت بشر است». Reinhardt نیز مثل همیشه، ایمان خود به مردم را اعلام میکند: «تا زمانی که امید داشته باشیم، نیروهای اهریمنی هیچگاه نخواهد توانست ما را شکست دهند!». [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft