Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]

Celebrimbor

Vae Victus
کاربر سایت
graphics-torch-208469.gif به Castlevania Realm خوش آمدید! graphics-torch-208469.gif


فهرست مطالب:

  1. Dracula


حماسه جاودان

1479

خیانت
3.png
1476
دعوت به مبارزه پذیرفته شد
2.png
1450

آغاز افسانه
1.png
1094

تولد موجودی اهریمنی
8.png
1698

شک‌های مداوم
7.png
1691

افسانه افسانه‌ها
6.png
1591

پیری و فرزانگی
5.png
1576

قهرمانی بی‌ادعا
12.png
1810
شکارچیان جایگزین
11.png
1797
برخاسته از خواب
10.png
1792

آخرین Belmont؟
9.png
1748

تلاشی احمقانه
16.png
1917

تسلط بر جهان
15.png
1852

اثبات شجاعت
14.png
1844

جنگِ از یاد رفته
13.png
1830

اپیزودهای گم‌شده

????

2036
مسئولیتی خطیر

2035

ماجرای جانشینان و سرنوشت

1944

گناهان پدر


مقدمه:
به مدت بیش از بیست سال است که این حماسه فراموش‌نشدنی با پرده برداشتن از افسانه Count Dracula، خاندان Belmont و روایت سرنوشت مقدر شده این خاندان در رویارویی با نیروهای تاریکی، توانسته قلب افراد زیادی از سراسر دنیا را به تسخیر خود درآورد. من هم تصمیم گرفتم تا به عنوان نوعی ادای احترام به Castlevania تا جایی که در توانم هست، مطالب و مقالاتی جهت آشنایی بیشتر طرفداران فرنچایز با شخصیت‌ها، داستان‌پردازی، افراد تاثیرگذار در سری و ... نوشته یا از مقالات و مطالب موجود، ترجمه کنم. امیدوارم که نهایت لذت رو از این مطالب برده و در صورت مشاهده هر گونه ایراد و نقصی در مقاله هم خوشحال میشم اطلاع بدید.

اول کار با مقاله «Castlevania چیست» شروع می‌کنم و در ادامه به مواردی از جمله Timeline اصلی Castlevania و عناوین فرعی تا جایی که اطلاعات از آن‌ها موجود باشد پرداخته خواهد شد. بنابراین با توجه به لزوم شرح داستان بازی، مسلما بعضی مقالات شامل اسپویلر داستانی هم هستند که پیشنهاد می‌کنم حتما قبل از خواندن مقالات و مطالبی از این دست، عناوین مربوطه را اگر تا به حال بازی نکرده‌اید، امتحان کنید. این تاپیک به مرور زمان با مطالب جدیدتر به روز رسانی خواهد شد. اگر امکانش فراهم شد، احتمال داره که به مطالب فرعی و مباحثی که ارتباط اندکی با Castlevania دارند هم پرداخته بشه.

لازم به ذکر است که تمامی عناوین عرضه شده با برچسب Castlevania جزو Timeline اصلی و داستانی Castlevania قرار نمی‌گیرن و ممکن هست داستان و دنیایی به کل متفاوت از Castlevania داشته باشن. برای مثال، سری Lords of Shadow، اکثر ریبوت‌ها و یا حتی بعضی از مجله‌های کونامی رو باید جزو دسته‌ای جدا از Timeline اصلی Castlevania و کلا خارج از اون طبقه بندی کرد.​



Castlevania چیست؟ (بررسی تاریخچه کلی Castlevania)
2zh2s61.jpg
Castelvania (به ژاپنی: キャッスルヴァニア – تلفظ انگلیسی: Akumajō Dracula) که یک واژه ژاپنی است، به معنی Devil's Castle Dracula (ترجمه انگلیسی) بوده و یکی از طولانی‌ترین و ماندگارترین سری بازی‌های کلاسیک است که در کنار عناوینی همچون Super Mario Bros ،Metroid ،Mega Man و The Legend of Zelda پا به عرصه بازی‌های ویدیویی گذاشت. پس می‌توان از این فرنچایز به عنوان یکی از قدیمی‌ترین و نام‌آشناترین‌های کونامی یاد کرد.

آغاز کار این سری در سال 1986 میلادی و بر روی کنسول Famicom Disk System در ژاپن و تحت نام Akumajo Dracula بوده است و از آن زمان تاکنون تقریبا به طور مداوم نسخه‌ای از این عنوان هر چند سال یک بار عرضه شده است. دامنه وسیعی از شهرت این سری بر روی Nintendo Entertainment System با عرضه 3 عنوان موفق رقم خورده است. این سری با بهره‌گیری از صحنه (stage) های طراحی شده به طور سنجیده و تامل شده، و همین‌طور مکانیزم‌های کنترل دشوار، علاوه بر نیاز به دقت و زحمت زیاد از طرف بازیباز، معیار جدیدی را برای عناوین سبک action platformer جا انداخت.



vg7rbt.gif
«موجودات خوفناک سنتی، همانند Igor و Monster از Frankenstein، نقش ضد قهرمان و دشمن را بازی می‌کنند»

اولین عناوین عرضه شده در این سری، از فیلم‌های ترسناک دهه 1920 و 1950، همانند Dracula و Frankenstein الهام گرفته بودند. همچنین دارای موجوداتی از این فیلم‌های کلاسیک ترسناک به عنوان دشمن بودند و تمرکز خاصی بر روی Count Dracula به عنوان ارباب این موجودات نامیرا (Undead) داشتند.

هدف بازیباز این بود که وارد قلعه Dracula شود (که Castlevania نیز خوانده می‌شد)، در مقابل گروهی از این هیولاهای مخوف دوام بیاورد و در نهایت با بالا رفتن از قلعه روح زده Castlevania، به بالاترین قسمت آن برسد، یعنی جایی که Dracula منتظرش است. این ماجراجویی‌ها متشکل از تعدادی صحنه خطی محور بوده که هر کدام در آخر به یک Boss منتهی می‌شدند و این Bossها منتظر بازیباز بوده تا سد راه وی در رسیدن به Dracula شود.

این فرمولی بود که 10 عنوان ابتدایی از سری Castlevania مکرراً از آن پیروی کردند. البته عناوینی نیز بودند که پا فراتر از این چارچوب گذارده و علاوه بر گذاشتن آزادی عمل بیشتر در اختیار بازیباز، پازل‌های تنش‌زا و دشوار به همراه وعده گشت و گزار و اکتشافات بیشتر را وارد بازی کردند. برای مثال می‌توان به Vampire Killer که برای کامپیوتر خانگی MSX2 عرضه شد و Castlevania II: Simon's Quest اشاره کرد.

در این برهه زمانی، شخصیت‌های اصلی فرنچایز، همیشه از اعضای خاندان Belmont بودند که به Vampire hunters معروف بودند و Simon Belmont یکی از برجسته‌ترین آن‌ها بود. مطمئنا انتظار دارید که به عنوان شکارچیان خون‌آشام، نوعی سلاح قرون وسطایی نیز داشته باشند. بله، Belmontها از یک شلاق که با نام Vampire Killer شناخته می‌شود برای نابودی مخلوقات تاریکی استفاده می‌کنند. این شلاق که یک دارایی خانوادگی سحرآمیز برای خاندان Belmont محسوب می‌شود، نسل به نسل بین آن‌ها گشته و از Belmont ـی به Belmont دیگر رسیده است.

هر 100 سال یک بار، Dracula و قلعه‌اش در Transylvania به پا می‌خیزند و این جاست که نجات اروپا تنها بسته به Belmont هاست، تا با از پای درآوردن Dracula، او را باری دیگر به خوابی صد ساله فرو برده و دنیا را از شر تهدید‌هایش رهایی بخشند.

بازیکنان در عناوین از سری، در نقش یک شخصیت از خانواده Belmont قرار می‌گیرند. به این ترتیب، Castlevania اعصار مختلفی از تاریخ را شامل می‌شود. همه این‌ها بدین خاطر است که هر 100 سال یک بار Count Dracula از خواب بیدار می‌شود و این نوعی نفرین برای خاندان Belmont است که هر چه سرنوشت و تقدیر برایشان رقم می‌زند، پذیرفته و تا ابد در حال جستجو و شکار باشند.

فرنچایز Castlevania از پلتفرمی به پلتفرم دیگر با همان سبک خاص اکشن خود، حرکت کرده است. این فرنچایز، نام و نشان خود را به دلیل توجه خاصی که به ویژگی‌های سمعی-بصری، میزان سختی نسبتا بالا اما در عین حال قابل قبول و مکانیزم‌های کنترل محدود کننده و منحصر به فرد داشته، به دست آورده است.



15d26v5.jpg
«Simon در نقش شخصیتی مشمئز کننده و مضحک از Captain N: The Game Master»

Castlevania از سال 1989 تا 1991 حتی در تلویزیون نیز حضوری قوی و موثر در كارتون Captain N: The Game Master داشته است. Simon Belmont در این کارتون حضور ثابتی داشته و دنیای Castlevania نیز به عنوان صحنه و دنیای چندین اپیزود از این کارتون استفاده شده است.

البته این کارتون، به نوعی یک تقلید مضحک از شخصیت های Castlevania و تُن صدای آن‌ها است. چرا که Simon در این کارتون به عنوان شخصی ترسو و از خود راضی به تصویر کشیده شده و این در حالی است که Alucard که فرزند هراس‌انگیز Dracula است، همانند یک اسکیت‌سوار شرور به نظر می‌رسد!

1997 سالی بود که برای اولین بار، تغییرات عظیمی در سری دیده شد. پیش قراول این تغییرات، عنوان تحسین شده Castlevania: Symphony of the Night بود که برای کنسول Sony Playstation عرضه شد. این بازی با ورود آقای IGA) Koji Igarashi) به عنوان کارگردان و بعدها به عنوان تهیه‌کننده همراه شد. در سال‌های آتی، IGA به شخصیتی بزرگ و بااراده در تیم سازنده سری بدل شد. تا جایی که تقریبا نامش با Castlevania اجین و هم‌معنا شده بود.

او می‌خواست یک Castlevania همانند Super Metroid (یکی از بازی‌های کنسول Super Nintendo) بسازد. پس سیستم نقشه و قابلیت اکتشافات بی حد و مرز Metroid را قرض گرفته و آن‌ها را بر روی قلعه Symphony of the Night لحاظ کرد. حالا دیگر خبری از صحنه‌های خطی نسخه‌های قبل نبود و این قابلیت‌ها جایگزین شده بودند: نواحی تو در تو و متصل به هم که هر کدام به دیگری راه داشت، بعد از عبور از یک ناحیه، امکان برگشت به آن وجود داشت، حتی ممکن بود یک صحنه در دل خود چندین مکان دیگر برای اکتشاف داشته باشد و یا یکی از مکان‌هایی که قبلا غیرقابل دسترسی بود، با انجام یک‌سری کارها و بازگشت دوباره، باز و قابل دسترسی شود.

کلیات یا قسمت های جداناشدنی یک بازی نقش‌آفرینی، همچون Item inventory، سیستم آماری (Statistic system)، تجهیزات و سلاح‌های متنوع، نوارهای سلامتی و ...، سیستم ارتقا سطح و تحربه به بازی اضافه شده بودند. تاکید بیشتری بر روی شخصیت‌پردازی و داستان بازی قرار گرفت، الهام‌گیری از فیلم‌های سینمایی ترسناک دهه 1950 (چیزی که در عناوین قبلی شاهد آن بودیم) کنار گذاشته شد، گرایش بازی به سوی رومانتیگ تیره تئاتری (Dark Romanticism، گوتیک‌گرایی یا ضدتعالی‌گرایی، یک زیرشاخه ادبی است و افرادی که بر این باور بوده‌اند از نمادگرایی بسیار استفاده می‌کردند. گناه، درد، و حضور شـیـطان از ویژگی‌های آثارشان بود. جنگل‌های تیره و تار، خرابه‌های مرموز، و شخصیت‌های افسرده از سازه‌های پراستفاده‌شان بود.) سوق داده شد، همچنین سبک باروک (یک نوع معماری که ویژگی آن تزیینات پیچیده و خطوط منحنی است) جایگزین سبک پیشین شده و مکالمات بازی به طور کلی مفصل‌تر شدند.

اشخاص کلیدی در پروسه ساخت Castlevania در این دوره، خانم Ayami Kojima (تصویرگر، طراح شخصیت‌ها و Concept Artist) و خانم Michiru Yamane (آهنگ‌ساز) بودند.

2nitij5.jpg
«Ayami Kojima با پرهیز از شکل و شمایل بربر مانندی که نشان‌دهنده Belmontها در عناوین اولیه بود، ظاهر شخصیت‌ها را امروزی تر کرد.»

Ayami Kojima نقش اساسی و مهمی در بازسازی و مرمت پیکره اصلی Castlevania ایفا کرد. قریب به 10 سال، قهرمانانی عضله‌دار و هیکلی که دارای لباس جنگی چرمی بودند، نشان‌گر Belmontها بودند. حال این قهرمانان با نجیب‌زادگانی خوش‌قیافه که معمولا ژاکت‌ها و کت‌های شیک و موقرانه بر تن داشتند، جایگزین شدند. علاوه بر این، به جای به تصویر کشیدن Dracula با شمایلی همانند Béla Lugosi (یک بازیگر آمریکایی که به منظور بازی در نقش دراکولا در فیلم‌های ترسناک به شهرت رسید.)، او چهره‌ای شاهانه و اشرافی‌‎مانند با پس‌زمینه داستانی نسبتاً تراژدیک و دلخراش به خود گرفت. این تغییرات به نحوی صورت گرفت که Castlevania، سرچشمه و درون‌مایه خود را گم نکرد. البته ناگفته نماند که تلاش زیادی برای زیبا‌سازی سری و در عین حال، حفظ فضای رعب‌انگیز، تاریک و قرون وسطاییِ آن انجام شد.

گیم‌پلی و زیبایی هنری Symphony می‌توانست الگویی برای عناوین بسیاری در این فرنچایز باشد، همان‌طور که الگوی Harmony of Dissonance و Aria of Sorrow قرار گرفت. این دو عنوان که در دهه 2000 میلادی برای کنسول Gameboy Advance عرضه شدند، به هر کدام سیستم جادو یا مکانیزم گیم‌پلی متمایزی اضافه شده بود تا تجربه‌ای متفاوت نسبت به دیگر عناوین سری باشند.

همین‌طور دو بازی اولی که برای کنسول Nintendo DS در همین دهه عرضه شدند، سبک و سیاق Symphony را حفظ کردند، اما با گرفتن سبک هنریِ بیشتر انیمه مانند، به دلیل تلاش برای جذب طرفداران بیشتر پسرفت کردند. البته لازم به ذکر است که Order of Ecclesia در سال 2008 علی‌رغم حضور نداشتن Ayami Kojima به عنوان تصویرگر، توانست به دنیایی تاریک و ظاهری جدی‌تر بازگردد.

بین Symphony of the Night و Harmony of Dissonance، اولین عنوانی که کاملا و گام به گام از سبک و سیاق Symphony پیروی کرد و همین‌طور اولین بازی در سری که به صورت 3D بر روی کنسول Nintendo 64 در سال 1999 عرضه شد، نامش Castlevania بود. غالباً این عنوان به Castlevania 64 ارجاع داده می‌شود تا از اشتباه گرفتن آن با اولین عنوان در سری یعنی NES Castlevania که معمولا به عنوان Castlevania یا Castlevania 1 شناخته می‌شود، اجتناب شود.

11ie4o4.png
«صحنه آغازین Castlevania 64»

دنیای Castlevania 64 دارای صحنه‌های تودرتو و متعددی است که تماماً خطی نبوده و نسبت به عناوین قبلی، به بازیباز امکان گشت و گذار بیشتری را درون خود می‌دهند. علاوه بر این، در مورد این عنوان باید بگویم که صحنه آغازی بازی و موسیقی فوق‌العاده زیبای آن بی‌شک شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

Castlevania باری دیگر و این بار با Lament of Innocence در کنسول Playstation 2 به صورت کاملاً 3D ظاهر شد. این بازی اما به طرز چشمگیری متفاوت از عناوین عرضه شده برای Nintendo 64 بود. به این خاطر که ساخت بازی بر عهده IGA بوده و اولین تلاش کونامی برای ساخت یک عنوان کاملاً 3D در این فرنچایز بود. این عنوان، علاوه بر دارا بودن زیبایی‌های هنری باشکوهی که در Symphony of the Night ارائه شد، دارای مراحل غیرخطی نیز بود. همچنین، دنباله‌رو این عنوان، Curse of Darkness نیز بسیار شبیه به آن بود.

2wg7qsh.jpg
«شخصیت‌هایی مثل Soma Cruz در Aria of Sorrow، چشم‌انداز جدیدی از دنیای Castlevania نسبت به چشم‌انداز قبلی خاندان Belmont ایجاد کردند. (در مبحث شخصیت پردازی)»


طی سال های بعدی در Castlevania، کانون توجهات به اندازه قبل بر روی خاندان Belmont منعطف نبود. به همین منظور، حضور دیگر شخصیت‌های قابل بازی، همانند Alucard در Symphony of the Night، شخصیت Soma Cruz در Aria of Sorrow و Hector در Curse of Darkness در فرنچایز افزایش یافت. با این وجود، حضور Belmontها همانند گذشته، همچنان به قوت خود باقی ماند، بطوریکه اغلب به عنوان شخصیت‌های فرعی و یا حتی شخصیت‌های اصلی در فرنچایز حضور داشتند. به عنوان مثال Juste Belmont در Harmony of Dissonance و Leon Belmont در Lament of Innocence.

تاریخچه طولانی Castlevania با یک Timeline پیوسته که اعصار متعددی را شامل می‌شود از لحاظ داستانی عناوین فرنچایز را به یکدیگر متصل می‌کند. اکثر بازی‌ها دارای یک مکان مشخص در این Timeline هستند. عناوین بازسازی شده (Remake)، همانند Super Castlevania IV و Castlevania: The Dracula X Chronicles از لحاظ داستانی، یا در همان زمان بازی مربوطه قرار می‌گیرند که چشم‌اندازی متفاوت، از رویدادهای اتفاق افتاده در عنوان اصلی ارائه می‌دهند یا اینکه به کل جدای از عنوان اصلی و خارج از Timeline در نظر گرفته می‌شوند. توضیحات بیشتر در مورد Timeline، در قسمت مربوطه داده خواهد شد.

عناوینی که جزو Timeline محسوب نمی‌شوند، عبارتند از: Castlevania: Order of Shadows، سری Castlevania: Lords of Shadow، عناوین بازسازی‌شده و Spin-Offها. لازم به ذکر است که حوادث و رویدادهایی که در آثار و عناوین نام برده اتفاق می‌افتند جزو کلیات و سیر داستانی Castlevania نبوده و ممکن است هیچ ارتباطی بین‌شان یافت نشود.

Timeline اصلی بازی علاوه بر عناوین مذکور رمان Bram Stoker's Dracula را نیز دربرمی‌گیرد. به همین دلیل، رویدادهای اتفاق افتاده در این رمان جزو خط داستانی اصلی Castlevania به حساب می‌آیند. در این رمان به داستان Castlevania آب و تاب داده می‌شود. علی‌الخصوص با به حساب آوردن Quincey Morris (از شخصیت های تاثیر گذار رمان) به عنوان یکی از نوادگان خاندان Belmont.

با آن‌که سری Castlevania از آثار ادبی همچون رمان Dracula اثر Bram Stoker و فیلم‌های ترسناک تاثیر می‌پذیرد، اما رویدادهای واقعی که در تاریخ بشر اتفاق افتاده‌اند نیز در فرنچایز نقش نسبتا پررنگی ایفا می‌کنند. از این رویدادها می‌توان به خورشیدگرفتگی یازدهم آگست سال 1999 میلادی و جنگ‌های صلیبی اشاره کرد. دنیای اصلی Castlevania، دنیایی‌موازی و هم‌راستا با دنیای ما و مجموعه‌ای از تاریخ، اسطوره، ادبیات، فیلم و مذهب است.

طرفداران Castlevania ممکن است به دلایل مختلفی جذب آن شده باشند. دلایلی همانند افسانه‌ها و حکایات قومی و نژادی بی‌انتهایی که در مناطق و سرزمین‌های گوناگونش یافت می‌شود، موجوداتی که در آن مناطق پرسه می‌زنند و سیر داستانی عظیم و طولانی آن، ویژگی‌های بصری موشکافانه و شگفت‌انگیز! که دنیایی پر جزئیات، رو به زوال، قرون وسطایی و گاهاً مخوف را به تصویر می‌کشند، طراحی عالی و مکانیزم‌های کم‌نظیر، و البته آثار بی‌نظیر و باشکوهی از موسیقی که درون Soundtrack بازی گنجانده شده است نیز به شدت تاثیرگذار است. مواردی که ذکر شدند تنها برخی از دلایلی هستند که چرا Castlevania بیش از 20 سال است که دارد با قدرت به پیش می‌رود و هیچ اثری از توقف در آن دیده نمی‌شود.



اگر یکی از آن‌هایی هستید که تا به امروز این سری را بنا به هر دلیلی نادیده گرفته‌اید، لطفی در حق خود کرده و خود را دنیای شکوهمند و عظیم Dracula و در یک عنوان از عناوین Castlevania غرق کنید!

آیا شیفته Castlevania شده‌اید، اما نمی‌دانید از کجا شروع کنید؟

اصلاً نگران نباشید! اینجا لیست کوتاهی از بازی‌ها برای شما تهیه شده تا به شما در تصمیم گیری کمک کند. این بازی‌ها بر اساس کیفیت، تاثیری که بر سری داشته‌اند، و میزان راحتی کنار آمدن با آن‌ها (خودتان بهتر می‌دانید، با توجه به گرافیک و این‌گونه مسائل)، چیده شده‌اند.


1. Castlevania: Symphony of the Night
90vmtx.gif


تحسین شده ترین عنوان در سری. شخصیت‌پردازی زیبا و موسیقی خارق‌العاده و به یادماندنی، تضمین کننده تحت تاثیر قرار دادن بازیباز هستند. کنترل شخصیت Alucard بسیار لذت‌بخش بوده و مناظر بازی شما را مات و مبهوت خواهند کرد. چیزی که این بازی در مبارزات کم دارد، به خوبی در موارد دیگر جبران می‌کند. اگرچه نسخه Playstation بازی توصیه می‌شود، با این حال Symphony of the Night از طریق PSP نیز در دسترس است، البته به عنوان یک قسمت بازشدنی اضافی در عنوان Castlevania: The Dracula X Chronicles.




2. Castlevania: Aria of Sorrow
29o1wsi.png


این عنوان در زمینه‌های مختلفی نسبت به Symphony of the Night بهبود یافت. برای مثال، درجه سختی بالاتر، داستانی توسعه یافته‌تر، و یک سیستم جادوی نوآورانه که به طرز قابل‌ملاحظه‌ای عمق و شخصی‌سازی بیشتری به بازی می‌داد.
Aria of Sorrow از لحاظ گیم‌پلی، عنوانی دشوارتر و دارای گام و سرعت بهتری نسبت به Symphony of the Night است، اگرچه به اندازه Symphony of the Night از لحاظ طراحی هنری پرجزئیات نیست. با این همه، تا ناامیدکننده بودن از لحاظ سمعی یا بصری خیلی فاصله دارد. Aria of Sorrow محتملاً بهترین عنوان الهام گرفته از Metroid با در نظرگیری تمام جوانب است. این عنوان بر روی Gameboy Advance قابل بازی است. همین‌طور در Castlevania Double Pack همراه با Harmony of Dissonance موجود است.




3. Castlevania: Rondo of Blood
zsr0xs.gif


بد نیست که با ریشه‌های سری Castlevania نیز آشنا شویم. در عنوان افسانه‌ای Rondo of Blood که شاید بهترین عنوان خطی اکشن موجود باشد، شما در نقش یک Belmont شلاق به دست قرار می‌گیرید و او را در سفر کوتاهش به قله Castlevania و درنهایت مواجهه با Dracula همراهی خواهید کرد.

Rondo of Blood نمونه کلاسیک و بارزی از آرمان و سبک و سیاق روزهای اول فرنچایز است. این عنوان با برخورداری از نواحی مخفی، مسیرهای مختلفی را برای رسیدن به مرحله نهایی پیش روی شما قرار می‌دهد و با این کار، تا حدودی بر چاشنی ماجراجویی‌های معمول سری می‌افزاید. نسبت به دیگر عناوین اکشن در سری، دارای مکانیزم کنترل انعطاف‌پذیرتر و نرم‌تری است. مسیر های چند راهی مختلف، دخترانی که توسط Dracula ربوده شده‌اند و در انتظار یک ناجی هستند، قابلیت اجرای special attack با سلاح‌های خاص (sub-weapons - همان سلاح‌هایی که بازیکن در طول مراحل به دست می‌آورد و با کلید‌های UP + Attack قابل استفاده هستند.) و انیمیشن‌های کوتاهی که ما بین این ماجراجویی گنجانده شده‌اند، این بازی را بدل به یک انتخاب مناسب برای نشان‌دادن عناوین قبلی سری به طرفداران جدید کرده است. این بازی به عنوان یک بازی آزادشدنی در The Dracula X Chronicles بر روی PSP در دسترس است.





4. Castlevania: Harmony of Dissonance
2m6wew6.png


نقش اصلی در این عنوان را یک Belmont که طبق معمول شکارچی خون‌آشام است، در جریان یک ماجراجویی غیرخطی از جنس Symphony of the Night بازی می‌کند. جو منحصر به فرد و خیالی این عنوان کاملا چشمگیر بوده و گرافیک بسیار دقیق و پرجزئیات آن، نشان‌دهنده چیزی است که کنسول Gameboy Advance از آن ساخته شده! لذا از این نظر، Aria of Sorrow را به دفعات، تحت‌الشعاع قرار داده و از آن پیشی می‌گیرد. در Harmony of Dissonance پیدا کردن مسیر درست در قلعه تودرتو و مرموز Castlevania بیش از هر عنوان دیگری مورد تاکید قرار دارد. همان‌گونه که گفته شد، این عنوان به همراه Aria of Sorrow در The Castlevania Double Pack یا به صورت تکی بر روی کنسول Gameboy Advance در دسترس است.



5. Castlevania



این عنوانی است که همه ماجرا و داستان از آن شروع شد! بنابراین، فقط و فقط به همین خاطر هم که شده، ارزش یک بار امتحان کردن را دارد، جدای از اینکه، بازی با گذشت زمان باز هم به طرز شگفت‌انگیزی خیلی خوب مانده است. از لحاظ گرافیکی، حتی با در نظر گرفتن استاندارد‌های امروزی، باز هم لذت‌بخش است. Soundtrack بازی پر از قطعه‌های ناب و به یادماندنی است، همان موسیقی‌هایی که آدم با گوش دادن به آن‌ها دلش می‌خواهد زیر لب آن‌ها را زمزمه کند. درجه سختی بازی نسبتاً (در حقیقت، کمی بیشتر از نسبتاً!) بالاست، اما با تلاش و تمرین می‌توان به آن فائق آمد. شما در Castlevania در نقش Simon قرار گرفته و او را در 6 صحنه هراس‌انگیز بر روی Nintendo Entertainment System ،Gameboy Advance و یا Wii Virtual Console همراهی خواهید کرد.



6. Super Castlevania IV
szdcat.gif


بسیاری از طرفداران قدیمی سری خواهند گفت که این عنوان، بهترین Castlevania است. Super Castlevania IV دنیایی دلگیر و غم‌زده را با گرافیکی تیره و تار، و Soundtrack ـی غم‌انگیر به تصویر می‌کشد. مکانیزم کنترل بازی نسبت به بیشتر عناوین اکشن در سری، روان تر است و دارای مراحلی با طراحی ماهرانه جهت تحت تاثیر قرار دادن بازیباز است. در کل داستان کوتاهی دارد، اما صرفا به خاطرِ نمای تحسین برانگیزش و به واسطه آن، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. Super Castlevania IV بر روی کنسول خوب و قدیمی Super Nintendo و یا Wii Virtual Console در دسترس است.



هر گونه کپی‌برداری از این مطالب و مقالات، تنها با ذکر نام بازیسنتر و نویسنده، مجاز است.

(The Monster Squad (1987
(The Countess (2009
(Interview with the Vampire (1994
(Lost Boys (1987
(Bram Stoker's Dracula (1992
(Nosferatu the Vampyre (1979
(Van Helsing (2004
(The Vampire Lovers (1970
(Gremlins (1984


 

Attachments

  • 4.png
    4.png
    130.3 KB · مشاهده: 8
  • 3.png
    3.png
    100.1 KB · مشاهده: 1
آخرین ویرایش:
با توجه به تحقیقاتی که راجع به Timeline انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که Timeline رسمی و معتبرتر که توسط آقای Igarashi و تیم‌شون تهیه شده، مناسب ترین Timeline موجود هست. پس این Timeline رو به عنوان مرجع در نظر می گیریم. البته یک سری تغییرات هم ممکنه ایجاد بشه که دلایلش توی قسمت مقدمه Storyline توضیح داده شده.

در سال 2006 و به مناسبت بیستمین سالگرد تولد سری Castlevania و عرضه عنوان Castlevania: Portrait of Ruin برای Nintendo DS، کونامی یک کالکشن مخصوص برای طرفداران پروپاقرص سری که شامل مطالب و موضوعاتی از خود این عنوان و بازی‌های دیگر سری بود، تدارک دید. این کالکشن تنها برای کسانی که Portrait of Ruin را پیش خرید کرده بودند، در دسترس بود و دارای آیتم‌های جالبی از جمله: یک Artbook چهل و چهار صفحه‌ای، یک Timeline، پوستر و ... بود.

یکی از جالب‌ترین آیتم‌های این کالکشن مخصوص، Timeline بود. که بعد از سال‌ها شک و گمانه‌زنی، زمان‌بندی و تاریخ عرضه اکثر بازی های سری را به هم مرتبط می‌ساخت. شمار بسیاری از رویدادهای فرنچایز شفاف‌سازی شده بود و روابط بین خاندان Morris و Belmont، همین طور Mathias و Dracula مشخص شده بود. Castlevania: Order of Ecclesia جزو این Timeline نبوده که جای تعجب هم ندارد. به این دلیل که این بازی بعد از منتشر شدن Timeline عرضه شد و از لحاظ داستانی بین Symphony و Circle of the Moon جای می گیرد. همچنین Castlevania Legends با اینکه توسط IGA از Timeline رسمی حذف شده، اما با توجه به سال وقوعش و داستانی که داره، خیلی‌ها اون رو دنباله Lament of Innocence در نظر می‌گیرن و به نظر منم همین طور بهتره.

 
آخرین ویرایش:
شروع Storyline

مقدمه:
طرح داستانی Castlevania در میان مهیج‌ترین داستان‌های تاریخ صنعت گیمینگ جای می‌گیرد. به دلیل تاکید زیادش بر روی درون مایه تاریخی، الهام گرفتن از ادبیات داستانی، اسطوره‌شناسی و حتی حوادث واقعی. با عرضه عناوینی که سیر داستانی نامربوط و جدای از عناوین قبلی داشتند و گسترش فرنچایز، سیر داستانی Castlevania شروع به گسیخته شدن و پراکندگی کرد. دلیلش هم، مسلماً تیم‌های گوناگون و زیادی از کونامی بودند که ساخت بازی‌های فرنچایز را در برهه‌های مختلف زمانی، عهده‌دار می‌شدند. متاسفانه هر کدام از تیم‌ها، به دلخواه و بنا بر میلی که داشتند، گاهاً هیچ گونه نگاهی به عناوین قبلی هم نمی‌انداختند و سیر داستانی بازی را کاملاً متحول کرده و از این رو به آن رو می‌کردند که متعاقباً، عدم انسجام داستان کلی فرنچایز را به دنبال داشت. برای مثال به یکی از مهم‌ترین محوریت‌های داستانی فرنچایز اشاره می‌کنیم: «Dracula هر صد سال یک بار برمی‌خیزد.» مسئله‌ای که عملاً هیچ‌گاه جدی گرفته نشد. وجود عناوینی همچون Castlevania II: Simon's Quest ،Castlevania: Circle of the Moon ،Castlevania 64 و ... اثبات‌کننده این تناقض غیرقابل‌انکار است.

هرچند که کونامی Timeline ـی نسبتاً کاربردی، که توسط کارگردان سابق، آقای Koji Igarashi و تیم وی تهیه شده بود، تدارک دید، اما این Timeline هیچ‌گاه زحمت توضیح کامل در مورد ارتباط کلی بین عناوین فرنچایز را به خود نداد. به این ترتیب، از لحاظ منطقی می‌توانیم بگوییم Count Dracula هر وقت ندای Evil (نیروهای شیطانی و یا پیروانش) به گوشش برسد، بر می‌خیزد. اما تنها زمانی قادر به رسیدن به قدرت کامل خواهد بود که حداقل به مدت صد سال استراحت کرده باشد. (بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که دلیل شکست خوردن آسان Count در عناوینی همچون Simon's Quest و Harmony of Dissonance کامل نشدن خواب صد ساله وی بوده است.)



2z53zo4.gif
t9b0gy.jpg

تولد موجودی اهریمنی

در روزگاران قدیم، قرن یازدهم پس از میلاد، دوران اوج شوالیه‌ها، با عطش یافتن جنگ‌های خونین صلیبی و متعاقبا فساد نظام حکومتی، سیستم حکومت مطلقه (یا تک‌سالاری که در آن، کشور یا ناحیه مورد نظر، توسط یک فرمانروا اداره می‌شود) شروع به ضعیف‌شدن نمود. پادشاهان قرون وسطی با به قدرت رسیدن اربابان فئودال و دشمنی با آن‌ها به تدریج رو به زوال گذاشتند. شوالیه‌ها محافظان قسم‌خورده آنان شده و تا سر حد مرگ برای محافظت از جان اربابان خود می‌جنگیدند. در این دوره به دلیل نبود قانون و نظامی واحد و جامع، خانواده‌های رقیب شروع به مبارزه با یکدیگر بر سر رسیدن به قدرت سیاسی نمودند که قربانی این طمع به قدرت‌شان، شوالیه‌ها بودند. شوالیه‌هایی که تنها خواهان محافظت از آنان بودند. دفاع از زمین‌های اربابان‌شان یک چیز بود و مبارزه علیه لشکریان مستقل خانواده‌های رقیب که تنها به دنبال منفعت سیاسی بودند، یک چیز دیگر.

بنابراین، به دلیل نابه‌سامانی‌های موجود، نیاز به یک تغییر اساسی احساس می‌شد که با به قدرت رسیدن کلیسای کاتولیک این تغییر مهم ایجاد شد. طی این دوره که قانون و مقررات مذهبی حکم‌فرما بود، شوالیه‌ها به درجه «محافظان صلح و کلیسا» نایل شدند. این شوالیه‌ها، دلاوری و شرف را بسیار باارزش دانسته و با افتخار در راه خدا، علیه دشمنان کلیسا به مبارزه می‌پرداختند. برخی از این شوالیه‌ها، انجمن‌ها و فرقه‌هایی تشکیل دادند تا با توکلی مقدس، دوشادوش یکدیگر مبارزه کنند. یکی از این انجمن‌ها که گفته می‌شود در نوع خود، شکست ناپذیر بوده است، تیم دو نفره‌ای متشکل از Leon Belmont و Mathias Cronqvist بود، که سهوا سبب وقوع نظم عمومی نوظهوری شده بودند.

5b5u6f.jpg
Mathias Cronqvist
13zwy9g.jpg
Leon Belmont

Leon شمشیر زنی جوان و بی‌همتا، و Mathias نابغه‌ای در زمینه فنون رزمی بود که قدرت ترکیب‌شده‌ شان، گروه‌شان را در میدان نبرد توقف‌ناپذیر ساخته بود. این دو، دوستانی قدیمی و وفادار به یکدیگر بودند. روزی از این روزها، وقتی که Mathias از یک مبارزه پیروزمندانه به خانه باز می گشت، ناگهان با فاجعه‌ای تاسف بار رو به رو شد. همسر معصوم و بیگناهش، Elisabetha، در غیاب وی، به طرز غیرمنتظره‌ای به دلیل ابتلا به یک بیماری ناشناس، جان باخته بود! Mathias در سوگ وی بسیار اندوهگین و غم زده می‌شود. تا جایی که تا یک سال بعد، وضعیتش بد و بدتر شده، و بستری می‌شود. در نبود Mathias، پر کردن جای خالی وی بر عهده Leon بود. تلاش‌های Leon، گروه‌شان را از فروپاشی حفظ می‌کند.

2qxx0g5.jpg
Elisabetha
اما بی‌شک، اوضاع برای‌شان بهتر نشد. اصلاحیات و قوانین کلیسای کاتولیک، در حال گسترش در اروپا بوده و تمرکز روز افزونش بر روی جنگ‌های صلیبی، نیازمند تلاش بیشتر از جانب شوالیه‌ها بود. چنان‌که، مشاجرات و جنگ‌های ارضی کم اهمیت‌تر شدند، شمار بیشتری از شوالیه‌ها در جنگ‌های صلیبی کشته شدند.

دیری نگذشت که تهدید بعدی نمایان شد. بدون هیچ‌گونه هشداری، ارتشی مرموز از هیولاهایی خوفناک به طور ناگهانی در محدوده تحت کنترل Leon ظاهر شدند. چون که کلیسا اجازه هیچ گونه مبارزه‌ای به غیر از مبارزه با دشمنان سیاسی را نمی‌داد، Leon در مقابله با این موجودات، هیچ کمک و پشتیبانی نداشت. وقتی که او از کلیسا درخواست حمله نظامی به این موجودات ترسناک را می‌کند، کلیسا هیچ گونه علاقه‌ای به قبول درخواست وی نشان نمی‌دهد.

5z2zhg.jpg

شب بعد واقعه، Mathias تلاش کرد تا از بستر خود خارج شده و با دادن پیامی به Leon، کمکی به وی کرده باشد. او مطمئن بود که پدیدار شدن این موجودات، به نوعی وابسته به خون‌آشامی است که در قلعه‌ای دور دست، درون جنگلی، معروف به "شب ابدی" اقامت دارد. خبر دیگر و قسمت مشکل‌تر ماجرا برای Mathias، آگاه کردن Leon از ربوده شدن نامزدش، Sara Trantoul و برده شدنش به همان قلعه بود. Leon والدینش را در دوران کودکی از دست داده بود و اقوام خیلی کمی داشت، پس با اطلاع از ماجرا، نمی‌توانست دست روی دست گذاشته و اجازه دهد مهمترین و عزیرترین شخص زندگی اش در چنگال این خون آشام اسیر بماند. او در حالی که چاره دیگری نداشت و با این وجود که پیمانش با کلیسا او را محدود کرده بود، از لقب خود به عنوان لرد و نجیب‌زاده، صرف نظر کرده تا به نجات نامزدش برود. غافل از اینکه چه خطراتی در انتظارش هستند. ‌یکی دیگر از دلایلی که وی از لقب خود صرف نظر کرد، ازنظر خودش این بود که دچار گناه و ارتداد نشود. حال باید تا جایی که توان داشت، عجله کرده و با گذر از جنگل تاریک شب‌های بی‌پایان، خود را به قلعه می‌رساند.

357iwlk.jpg
Rinaldo Gandolfi
در تاریکی بیمناک شب، تنها نور ماه بود که بارقه امیدی پدید آورده بود. هنگامی که Leon تقریبا به حوالی قلعه نزدیک شده بود، حسی عجیب، سراپای وجودش را فرا می‌گیرد. او از روی کنجکاوی، اطرافش را جستجو کرد تا اینکه صدای پیرمردی را می‌شنود: "بله!، مثل اینکه اون واقعا ازت خوشش اومده. الان دیگه نمی‌تونی اینجا رو ترک کنی." آن پیرمرد، Rinaldo Gandolfi نام داشت. کیمایاگر پیری که در این جنگل تحت سلطه خون‌آشام‌ها زندگی می‌کرد. او با دیدن Leon و فهمیدن اینکه او همان Belmont ـی است که شهرتش همه‌جا پخش‌ شده، بسیار شگفت زده می‌شود و با این وجود که تلاش‌های او برای رسیدن تا اینجا در حالی که غیرمسلح بود را احمقانه قلمداد می‌کرد، در مقابلش زانو می‌زند. سپس Leon ماجرایش را برای وی تعریف کرده و اذعان می‌کند که هم‌اکنون، هر دوی آن‌ها چه از لحاظ مرتبه، و چه از لحاظ مخمصه‌ای که گرفتار آن شده‌اند، برابر هستند؛ Rinaldo می‌دانست که کمک به Leon کار کسی نیست جز خودش. پس او را به کلبه‌اش راهنمایی می‌کند.

2u5yfte.png
Walter Bernhard
اینجا بود که Rinaldo، جزئیات بیشتری را برای Leon بازگو می‌کند: این جنگل مرموز، به خاطر صاحب خون آشام‌ش، Walter Bernhard به تاریکی ابدی فرو رفته است. Walter چیزی دارد که به وسیله آن، قدرت محصور کردن و تسلط بر جنگل را بدست آورده. به نظر می‌رسد که Walter از زندگی ابدی خسته شده و قصد دارد تا با کشاندن شکارچیان خون‌آشام به جنگل گریزناپذیرش، خود را با دوئلی حتمی و مهیج، سرگرم کند. اما تا به حال هیچ‌کس نتوانسته حتی تا نزدیکی نابودیش نیز به پیش برود. Walter بازی را با ربودن شخص یا چیزی که از ارزش خاصی برای شکارچی برخوردار است، شروع می‌کند، که در مورد Leon، وی Sara را ربوده بود. از سویی دیگر، Walter به Rinaldo اجازه داده در این جنگل ظلمانی زندگی کند تا با کمک و فروختن وسایل ضروری به شکارچیان، هیجان بازی را بیشتر کند. اما Leon چگونه می‌تواند از پس چنین دشمنی برآید؟ هیچ جواب ساده‌ای برای این سوال وجود نداشت، اما Rinaldo با وسیله‌ای به نام "Whip of Alchemy" (شلاق کیمیاگری) که ساخته دست خودش بود، Leon را مجهز می‌کند. سلاحی که Rinaldo معقد بود از هر شمشیری، قوی‌تر است. Rinaldo درباره سرمنشا ساخت این شلاق می‌گوید: این Mathias بود که به طور اتفاقی هنرهای سرّی را به من آموزش داد. آن هم به وسیله کتابی که نسل به نسل در خانواده‌اش گشته تا به وی رسیده است (در ابتدا کتابی وجود نداشته و به صورت شفاهی نسل به نسل شده است).

علاوه بر این، Rinaldo از قدرتی که داشت برای انتقال نیرو به دستکش Leon استفاده می‌کند، که امکان گرفتن قدرت‌های جادویی دشمنان با دفاع در مقابل حملات‌شان و در نتیجه، استفاده از Relicهای جادویی را برای وی فراهم می‌نمود. Leon با شلاق و دستکش جادویی که در اختیار داشت، آماده نجات دادن نامزدش بود. Rinaldo تنها یک هشدار دیگر داشت که آن هم این بود: برای دسترسی به نیمه بالایی قلعه، جایی که Walter منتظر است، Leon باید 5 محافظ سرسخت قلعه را نابود کند، تا قفل در اتاق پادشاهی باز شود.

Leon با غلبه بر ترس خود، وارد قلعه شده و از اتاق ورودی، برای وارد شدن به مناطق بعدی که شامل 5 ناحیه متفاوت بودند، استفاده می‌کند. در هر کدام از این نواحی، نگهبانی حکمفرما بود. یک Golem، Medusa، Succubus و یک Undead Parasite که هر کدام، یکی پس از دیگری در مقابل این جنگجوی بااراده شکست خوردند.

2yzk96p.jpg

با ادامه یافتن این ماجراجویی، رابطه‌ای دوستانه بین Rinaldo و شوالیه سابق، شکل می‌گیرد. به طوری که Leon مرتبا به نزد دوست باتجربه‌اش رفته تا از وی طلب راهنمایی و وسایل مورد نیاز کند. سرانجام، Rinaldo که با Leon صمیمی‌تر شده بود، ماجرای مستقر شدن در این جنگل را برای Leon تعریف می‌کند.

Leon پس از شکست دادن 5 نگهبان اصلی، از Succubus می‌فهمد که Walter دختر Rinaldo را با نیروهای اهریمنی‌اش تغییر داده، به نحوی که این دختر بی گناه را مجبور به کشتار بی‌رحمانه خانواده خویش، آن هم تنها به صرف عطش یک خون آشام کرده بود. با بازگشت دوباره Leon به کلبه، او داستان را از زبان خود Rinaldo می‌شنود: "ماجرا برمی‌گردد به 5 سال پیش. شبی سرد و سوزناک بود، ماه کامل به خوبی در آسمان پیدا بود. پس از چیدن گیاهان دارویی که برای هنرهای سرّی نیاز داشتم، به خانه بازگشتم، اما آنچه که به پیشواز من آمد، جویباری از خون روان بود که در میان آن، جسد همسر و پسرم بود! نمی‌توانستم به چشمان خود اعتماد کنم... دخترم آنجا بود... درحالی که خون از دهانش می‌چکید! او ناگهان از پنجره به بیرون پریده و در تاریکی محو شد، بدون حتی نگاه کردن به من. هنگامی که اوضاعم کمی بهتر شد، "شلاق کیمیاگری" را ساخته و به دنبال دخترم گشتم."
Walter زندگی Rinaldo را همانند خیلی‌های دیگر تباه کرده بود. او دخترک بی‌گناه را تبدیل به خون‌آشام کرده و وادارش کرده بود خانواده خود را به قتل برساند. Rinaldo نیز متعاقبا با Walter به مبارزه پرداخته بود، اما حاصلش چیزی نبود به جز شکست. بدین ترتیب، Rinaldo در جنگل شب‌های ابدی منتظر می‌ماند تا به ماجراجوهای جوانی که به دنبال رو در رویی با Walter هستند، کمک کند. به این امید که شاید یکی از آن‌ها در این راه پیروز شود.

اما هیچ‌کس موفق نشده بود.

Rinaldo واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بود که Leon تا اینجا دوام آورده، اما شک داشت که او بتواند هنگام مواجه با Walter از پس وی برآید. به همین خاطر، تا این لحظه حرفی از ماجرای خود با وی نزده بود.

ncmvx4.jpg
Joachim Armster

Leon در ورود دوباره به قلعه با Joachim Armster مواجه می‌شود. خون‌آشامی که زمانی، نایب‌مقام Walter و دستیارش بوده و پس از مبارزه با او بر سر قدرت و شکست خوردن، Walter او را در "کاخ تاریک آبشارها" زندانی می‌کند. جایی که آب‌هایش برای خون‌آشام‌ها حُکم اسید را دارد. سپس او به دلیل گرسنگی بیش از حد، تا حدودی دیوانه شده و دائما تحقیر شدن توسط Walter را به خاطر می‌آورد. برای شکارچیانی که قصد نابودی Walter را در سر داشتند، در واقع او تبدیل به یک سد نقوذناپذیر شده بود. Joachim هنگام رودررویی با Leon به عنوان ارباب کاخ تاریک آبشارها، امیدوار است که با کشتن و مکیدن خون Leon بتواند از زندان خود گریخته و عدالت را در مورد Walter اجرا کند که البته این امر تحقق نیافته و او از شوالیه دلیر شکست می‌خورد. Joachim که از Leon شکست خورده بود، سعی می‌کند تا با کمک به Leon و افشای راز شکست‌ناپذیر بودن وی، شوالیه جوان را در امر نابودی Walter یاری دهد.

Leon با بازگشت به کلبه Rinaldo، جزئیات بیشتر را از زبان وی می‌شنود: منبع قدرت Walter که باعث فرو رفتن جنگل در تاریکی ابدی شده، "سنگ آبنوس" (Ebony Stone) نام دارد. سنگ آبنوس و "سنگ ارغوانی" (Crimson Stone)، به صورت تصادفی و در هنگام تلاش برای ساخت "سنگ فیلسوف" (philosopher's stone)، ارزشمندترین گنجینه کیمیاگری، به وجود آمده‌اند.

تنها چیز ارزشمند برای Walter که در اختیار نداشت، سنگ ارغوانی بود. با داشتن این سنگ، Walter می‌توانست نیروی خون‌آشام‌های نابود شده را جذب کرده و حتی قوی‌تر نیز شود. هنگامی که این سنگ‌ها با یکدیگر ترکیب شوند، برای صاحب خود جاودانگی ابدی را به ارمغان می‌آورند. البته نکته قابل توجه اینجاست که سنگ ارغوانی را انسان‌ها نیز می‌توانند به کار گیرند، اما به قیمت از دست دادن انسانیت و تبدیل شدن به خون‌آشام.

سنگ آبنوس و سنگ ارغوانی، نزد خون آشام‌ها بسیار مغتنم شمرده می‎شوند، و حتی داشتن یکی از این سنگ‌ها، Walter را به نیرومندترین خون آشام بدل کرده است. Rinaldo در مورد مکان این سنگ‌ها می‌گوید: سنگ آبنوس، که از آنِ Walter است و سنگ ارغوانی که یک منبع قدرت بی‌نهایت محسوب می‌شود، سال‌های سال است که گم شده و همگان از آن بی‌خبرند.

حال که 5 نگهبان اصلی نابود شده بودند، دیواره محافظ برداشته شده و دسترسی به طبقه دوم قلعه ممکن می‌شود. Leon در معبد Misty Moon، با Walter مواجه می‌شود، در حالی که Sara در چنگالش است. او از روی عصبانیت با شلاق خود ضربه ای شدید به Walter زده که البته هیچ تاثیری بر رویش ندارد و تنها خنده تمسخرآمیز Walter را در پی دارد. Walter بدین منظور که Leon اولین نفری است که تا اینجا دوام آورده و همین‌طور به این خاطر که دیگر هیچ نیازی به Sara نداشت، او را آزاد می‌کند. سپس، Leon را دعوت به دوئل در بالاترین قسمت قلعه و زیر نور ماه بدیُمن می‌کند. در این هنگام، نگرانی Leon تنها از بابت سلامتی Sara بود، پس به سرعت او را از قلعه خارج کرده و به کلبه Rinaldo می‌رساند. اما در کمال تعجب، دیواره جادویی محافظی که کلبه را احاطه، و از آن در برابر خون آشام‌ها و امثال آن‌ها محافظت می‌کرد، موقعی که Sara نزدیک می‌شود، فعال شده و از ورود وی جلوگیری می‌کند.

fdbtpj.jpg
Sara Trantoul

Sara بیهوش شده بود و Leon کم کم داشت از او قطع امید می‌کرد. Rinaldo با عجله از کلبه خارج شده و از Leon می‌خواهد تا زمانی که وی به Sara رسیدگی می‌کند، داخل کلبه منتظر بماند. Rinaldo بعد از بررسی وضعیت Sara، به نزد Leon می‌رود تا او را دلداری داده و خبر سالم بودن Sara را به وی بدهد. اما Rinaldo یک خبر تاسف‌بار دیگر نیز داشت و آن هم این بود که وی هنگام رسیدگی به Sara، بر روی گردنش نشانه‌هایی از گازگرفتگی با نیش مشاهده کرده بود. در آن هنگام بود که مشخص شد، خون‌آشام سیه‌دل، Sara را با نیش‌هایش گاز گرفته و او به تدریج داشت انسانیت خود را در روند تبدیل شدن به خون آشام، از دست می‌داد. Leon نومیدانه از Rinaldo می‌پرسد که آیا برای بهبودی وضعیت Sara کاری از دستش بر می‌آید؟ Rinaldo جواب می‌دهد: تنها راه این است که Walter سریعا نابود گردد.

اما متاسفانه Leon ابزاری برای نابودی این خون‌آشام قدرتمند در اختیار نداشت، چراکه شلاق کیمیاگری برای نابودی Walter ناقص بود. Rinaldo، راه‌حل مسئله را اگرچه دیوانگی محض به نظر می‌رسید، می‌دانست: Sara درون خود، بخشی از Walter را داشت؛ نمونه‌ای شیطانی که مهارشدنی بود؛ نیروی شلاق کیمیاگری تنها در صورتی می‌توانست به حداکثر خود برسد، که Leon با ترکیب نفرت خود و قدرت شلاق، جان Sara را بگیرد. شلاق برای کامل شدن نیاز به روح شخصی داشت که اعتمادی متقابل بین او و Leon وجود داشته باشد.

Sara که تمام این مدت، داشت از پشت در، حرف های Rinaldo را گوش می داد، فهمید که هیچ چاره دیگری در این مخمصه‌ای که گرفتارش شده، ندارد. زیرا می‌دانست که دیر یا زود، تبدیل به خون‌آشام خواهد شد و در کابوسی ابدی فرو خواهد رفت. او با میل خویش، داوطلب می‌شود. به این دلیل که، اگر کشته شدن وی به معنای زنده ماندن دیگران باشد، او با کمال میل حاضر است جان خود را فدا کرده و با شلاق، یکی شود. Sara با از خودگذشتگی تمام به Leon التماس می‌کند که با استفاده از شلاق کار را تمام کند. چراکه بدین طریق، سرانجام سلاحی برای نابودی Walter و نجات دیگران از سرنوشت نفرین‌شده Sara، مهیا می‌شد.

اما Leon متقاعد نمی‌شود؛ پذیرفتن این مسئله برای مرد جوان غیرممکن بود؛ او آمادگی رها کردن تنها معشوقه‌اش و دل کندن از او، کسی که تنها هدفش از رهسپار این سفر شدن بود را نداشت؛ آماده نبود که به راحتی بگذارد Sara بمیرد و او در این دنیای بی‌رحم و غم‌گرفته تک و تنها شود. در شرایطی که احساسات به اوج خود رسیده بودند، با خواهش‌های Sara، اصرارهای Rinaldo و اشاره به اینکه وقت زیادی باقی نمانده، بالاخره Leon متقاعد می‌شود. او می‌دانست که چاره دیگری ندارد و مجبور است سرنوشت خود را بپذیرد. سرانجام، با ضربه‌ای توام با غم و اندوه از شلاق، این عمل صورت می‌گیرد.

و اینجا بود که شلاق Vampire Killer به وجود آمد.

2nq6rsh.jpg

Leon که ضربه احساسی شدیدی خورده بود، قسم می‌خورد که انتقام Sara را بگیرد. او پس از انجام یک مراسم کفن و دفن شایسته، برای معشوقه از دست داده خود، با تمام قوا راهی برج سر به فلک کشیده Walter می‌شود. Belmont جوان، با بهره‌مندی از نیروی شلاق Vampire Killer جدید که با روح Sara ترکیب شده بود، مواضع دفاعی Walter را تار و مار کرده و به اتاق پادشاهی می‌رسد، جایی که هدفش منتظر وی بود. هنگامی که Leon به تالار شخصی Walter وارد می‌شود، به خون آشام سنگدل اعلام می‌کند که یک‌بار و برای همیشه شر او را از سر بشریت کم خواهد کرد. با این حال، در وجود Walter ذره‌ای هم ترس احساس نمی‌شد. چیزی که واقعا Walter را تحت تاثیر قرار می‌داد، چشیدن ذره‌ای از مزه قدرت خودش بود. قدرتی که حتی سنگ آبنوس عزیزش نیز نمی‌توانست از وی در مقابلش محافظت کند. به یک‌باره Leon با شلاقش ضربه‌ای به وی می‌زند. با اصابت ضربه به بدن Walter، در کمال تعجب وی، ضربه شلاق باعث متلاشی شدن سنگ آبنوس عزیز و گرانبهایش می‌شود که زیر زره خود پوشیده بود.

Walter تهدید می‌کند که معنای واقعی ترس و وحشت را به Leon نشان خواهد داد، اما این اولین باری بود که یک انسان فانی بر وی چیره می‌شد. Leon توانست بر بازی Walter و حتی خود او غلبه کند.

Walter مغلوب شده بود، اما سخن از بازگشتی حتمی می‌گفت؛ او تصور می‌کرد که این تنها یک نابودی موقتی بوده است. Walter با علم به اینکه با قدرت‌هایی که دارد، قادر به بازگشتی دوباره و دور زدن مرگ خواهد بود، کمی خیالش راحت می‌شود. اما او از اتفاق‌های بعدی و فرا رسیدن مرگ واقعی بی‌خبر بود؛ هنگامی که موجودی الهی به نام Death که تاکنون خود را پنهان کرده بود، وارد اتاق می‌شود، همانند سنگ آبنوس‌ش، همان اندک ذره امید نیز بر باد می‌رود. Walter، دلیل حضور Death را می‌دانست. Death آمده بود تا با دردی وصف ناشدنی، عصاره حیات این خون آشام را تا سر حد مرگ بیرون کشد. دروگر مرگ، با پوزخندی به تمناها و فریادهای Walter، عصاره حیات خون‌آشام رنگ‌باخته را بیرون کشیده و آن را به اربابش تقدیم می‌کند. کسی که "سنگ ارغوانی" را بازیابی کرده بود، یعنی آخرین شخص وارد شده به اتاق پادشاهی.

Mathias در مقابل Leon ظاهر می‌شود، در حالی که لبخندی مرموز بر لب دارد. او با گرفتن روح Walter و رها کردن انسانیت، تبدیل به یک خون‌آشام شده بود. بی‌شک، روح قوی Walter چیزی بود که Mathias بد جور خواهانش بود. Leon که شوکه شده بود، فریاد می‌زند: "چــــرا؟!". Mathias توضیح می‌دهد که مرگ Elisabetha بیش از آنچه که کسی بتواند تصورش را بکند، به او ضربه روحی وارد کرده است. او آنقدر زجر کشیده که خدا را مقصر دانسته است، خدایی که همیشه مبارزات خود را با نامش شروع می‌کرد. به دلیل مرگ همسرش و اینکه بتواند با به دست آوردن زندگی جاودان، به نافرمانی از خدا بپردازد. این‌ها همه نمایشی برای انتقام او از خدا بود. خدایی که Leon و Mathias جان‌شان را برای مبارزه در راهش به خطر می‌انداختند. آن‌کس که بیش از همه دوستش داشت. Mathias از Leon ،Sara ،Rinaldo و Walter برای رسیدن به مقصود شیطانی‌اش (زندگی جاودان) استفاده کرده بود. مسبب تمامی این ماجراها Mathias بود. به خاطر او بود که Sara جان باخت. او مطمئن بود که Leon به طور حتمی، Walter را شکست خواهد داد، پس از وی سوء استفاده کرده و خود، تنها به تماشا نشسته بود. Mathias اذعان می‌کند: "برای اینکه زندگی محدود، حکم خداست" به همین‌خاطر، "من از آن سرپیچی خواهم کرد!".

با نابودی سنگ آبنوس، داشتن سنگ ارغوانی، و روح Walter، دیگر هیچ‌کس جلودار Mathias نبود.

Mathias واقعا معتقد بود، این چیزی بوده که همسرش Elisabetha می‌خواسته است. در ادامه Leon می‌گوید، Mathias ـی که او می‌شناخت، هرگز با یک چنین زنی ازدواج نمی‌کرد. هنوز هم Mathias انتظار داشت که Leon شرایطش را درک کند. آخر، او هم به طرز غیرمنصفانه‌ای کسی که دوست داشت را از دست داده بود؛ شوالیه جوان، Walter را با نفرت از پای درآورده بود، اما با این نیت که زندگی‌های بیشتری طمعه دام او نشوند. این دقیقا همان خواسته Sara بود؛ Leon مطمئن بود که خواسته Elisabetha نیز همین بوده است. شاید Mathias خیال می‌‌کرد که دوست قدیمی‌اش به او در زندگی ابدی ملحق خواهد شد. اما Leon پیشنهادش را پس زده و رو به Mathias، می‌گوید که او تغییر کرده. او دیگر همان مردی نیست که زمانی بهترین دوستش بود، مردی که Elisabetha دوستش داشت. متاسفانه، این چیزی نبود که Mathias دوست داشت بشنود. بنابراین او مجبور به ترک دوستش بود و البته هیچ احساس ندامتی هم در قطع رابطه با Leon در وی دیده نمی‌شد. قبل از اینکه به شکل خفاش درآید و در تاریکی شب ناپدید شود، به خدمتکارش دستور می‌دهد: "Death، او را به تو واگذار می‌کنم."

x6bwus.jpg


Death، خود و Leon را به سرزمینی خیالی و پرهرج و مرج منتقل می‌کند، جایی که قرار بود آن دو مبارزه آخر را انجام دهند. Death نیز همانند Walter، بسیار به خود مطمئن بود، اما Leon بهتر می‌دانست که Vampire Killer در برابر خون‌آشام‌ها و تمامی موجودات وابسته به آن‌ها، من‌جمله یک موجود الهی همانند Death نیز موثر است.

با فرا رسیدن ندای نابودی، Death فریاد می‌زند: "نــــــــــــــــــــــه!". پیش از عزیمت Death به عالم اموات، Leon پیغامی برایش داشت تا آن را به دست Mathias برساند: "تو تبدیل شده‌ای به یک موجود نفرین‌شده، و من هیچ‌گاه تو را نخواهم بخشید. این شلاق و خویشاوندان من، روزی تو را نابود خواهند کرد. خاندان Belmont، شب را شکار خواهند کرد!"

نابود شدن سهمگین Death باعث به لرزه درآمدن قلعه شده، و خشت به خشت، بدون حضور فرمانروایش، شروع به فرو ریختن می‌کند. Leon با عجله خود را به بیرون از قلعه رسانده و در حالی که پرتوهای سپیده دم، نمایان‌گر پایانی بر این ماجرای خوفناک و شروعی دوباره برایش بودند، از قلعه دور می‌شود.

به این دلیل که سنگ آبنوس نابود شده بود، برای اولین بار و پس از مدتی طولانی، به زودی جنگل شب‌های ابدی، طلوع خورشید را به خود می‌دید. اتفاقی که حداقل برای یک نفر، به معنای پایان کار بود. با تابش اشعه‌ای از پرتو نور خورشید بر پنچره‌های کلبه کوچک، Rinaldo از عاقبت ماجرا باخبر می‌شود: "پس اون از پسش بر اومد." او شاهد درخشش نور خورشید بر فراز جنگل بود. پس از اتمام این ماجراها، سرانجام قلب متلاطمش به لطف شجاعت Leon آرام می‌گیرد. Leon هم با خونسردی تمام و اما قلبی خالی، به حوزه تحت سلطه خود بازمی‌گرد.

شاید بپرسید که سرانجام چه بر سر دختر Rinaldo آمد؟ در حقیقت، خود بازی هیچ‌گاه به صورت مستقیم این سوال را جواب نمی‌دهد. اما این معنا را می‌توان استنباط کرد که او قربانی بازی‌های Walter شد و در واقع، کشته شد. کاری که Walter پس از اتمام نقش قربانیان در بازی‌اش، انجام می‌داد. یعنی خلاص‌شدن از شر آن‌ها.

Mathias پس از رها کردن Leon در قلعه، به سرزمین‌های برون مرزی می‌گریزد. جایی که به نافرمانی و کفرگویی به خدا ادامه دهد. او، سرانجام خود را "ارباب خون‌آشام‌ها" و "پادشاه شب" می‌نامد.


و این گونه بود که جدال خاندان Belmont با موجودات اهریمنی، که در صدر آن‌ها خون آشام‌ها قرار داشتند آغاز شد.
 

Attachments

  • 2u5yfte.jpg
    2u5yfte.jpg
    65.9 KB · مشاهده: 0
  • 2u5yfte.png
    2u5yfte.png
    220.5 KB · مشاهده: 0
آخرین ویرایش:
qyzcxv.jpg

24xexe8.jpg



13zypf.jpg
Prologue
9i8qvs.jpg


در طول اعصار میانه، تهدید مهمی در سراسر اروپا بر مردم ناشناخته بود: تعادل قدرت بدون شک داشت به سمت نیروهای تاریکی سوق می‌یافت. در همین زمان‌ها بود که خون‌آشام شیطانی، Mathias، از مخفیگاه خود خارج می‌شود. او که در قرون گذشته تنها بر نفرتش افزوده شده بود، بدون سر و صدا ارتش خود را برای ریشه‌کن کردن انسان‌ها از زمین روانه می‌کند. (حال دیگر از نظر وی انسان‌ها موجوداتی ناچیز بودند که توسط خدا خلق شده و ریشه‌کن شدن نسل آن‌ها از زمین بسیار برایش پر منفعت‌تر خواهد بود). خشم و نفرت او با از دست دادن همسر دومش، Lisa، بسیار بیشتر شده بود (Lisa به خاطر این سوء ظن قوی که مهارتش در پزشکی مشابه جادوگری بود، توسط انسان‌ها کشته شد). پس Mathias دیگر به هیچ‌کس رحم نمی‌کرد. از آن جایی که قدرت‌هایش بسیار ورای آن چیزی بودند که بر انسان‌ها شناخته بود، قربانی‌هایش در برابر جادوی سیاه وی کاملا بی‌دفاع بودند. بنابراین، اعمال شیطانی Mathias بودند که باعث القای حس ترس و ایجاد هرج و مرج بین مردم شدند. این مرد که زمانی به دلیل مصیبتی که دچارش شد، با الهه‌ای شیطانی پیمان بست و به موجب آن تبدیل به یک پادشاه اهریمنی شد، حال به "Count Dracula" معروف شده است که ترجمه آن "فرزند شیطان" است.
4v48km.jpg

Mathis که حال با نام Dracula شناخته می‌شد، با ارتش رو به افزایشی از موجودات نامیرا و اسطوره‌ای که در اختیار داشت، آماده تصرف تمامی سرزمین‌های شناخته شده و حتی ناشناس بود. به نظر می‌رسید که هیچ چیز نمی‌تواند سد راه وی شود. در هر حال، در همین مواقع و در نواحی دورافتاده ایالت Warakiya، دختری متولد شد که قدرت‌های ویژه‌ای داشت. هنگامی که او بزرگتر شد، بارهای بار به این فکر فرو رفت که این قدرت‌های غیرعادی، ابزاری برای هدفی والاتر هستند. زندگی او در هفدهمین سالگرد تولدش، هنگامی که با Alucard، فرزند رانده شده و فراموش شده Lord Dracula ملاقات کرد، برای همیشه تغییر می‌کند.
2ebqyye.jpg

مدتی پس از تولد 17 سالگی Sonia، رابطه‌ای بین او و Alucard که اخیرا به صورت مخفیانه امور پدرش را دنبال می‌کرد، شکل می‌گیرد. Sonia که در بدو تولد، از قدرت‌های جادویی ویژه‌ای بهره‌مند بود، توسط عمویش مورد تعلیم قرار گرفت تا تبدیل به یک جنگجوی مبارز شود. دست بر قضا، Alucard عاشق Sonia می‌شود، به قدرت‌های نهفته وی پی برده و او را در کامل کردن تعلیماتش یاری می‌کند؛ Alucard که به قدرت‌های درونی Sonia پی برده بود، نقشه‌اش را بر وی آشکار می‌کند: او قصد داشت حمله‌ای سرّی علیه Dracula به راه بیندازد و خطر چیره شدن او بر دنیا را با رو به رو شدن با وی در قلعه‌اش و تبعید ارباب تاریکی به دنیای مردگان، جایی که او ظاهرا برای همیشه محبوس می‌شد، خنثی کند. Sonia اذعان می‌کند که او نیز همین نقشه را در سر داشته است. Alucard که با شنیدن این حرف‌ها، شوکه شده است، اصرار می‌کند که Sonia خود را درگیر این جنگ جنون‌وار نکند. در ادامه، Alucard برای Sonia توضیح می‌دهد که حملات بی سر و صدای Dracula بر تمامی سرزمین‌های اروپا از چندین سال پیش آغاز شده و او طی این چند سال گذشته تنها بر قدرتش افزوده شده است. Alucard تصور می‌کرد که یک زن از نژاد انسان هیچ‌گاه شانسی برای پیروزی در مقابل Count نخواهد داشت. Sonia از این مسئله که Alucard توانایی‌هایش را دست کم گرفته، ناراحت می‌شود. چرا که او این پتانسیل را در خود داشت تا از قدرت‌های منحصر به فردش علیه ارتش نامیرای Dracula استفاده کرده و در نهایت در دل قلعه با وی مواجه شود.

10dea1h.jpg
2uif5gh.jpg


بعد از راهی شدن Alucard به سمت قلعه، دیری نپایید که Sonia نیز سفر خود را آغاز کرد. هنگامی که از Boss ـی پس از دیگری می‌گذشت، عصاره حیات‌شان را با قدرت ذاتی که درون خود داشت (Soul power)، بیرون می‌کشید و این کار به وی اجازه می‌داد نیروهای جادویی این موجودات را از آن خود کرده و این جادوها را چاشنی حملاتش کند. همچنین Sonia در طول راه، توانست 5 عدد Sub-weapon مقدس (خنجر، آب مقدس، بومرنگ، یک تبرزین و یک ساعت وقت نگه‌دار) را بازیابی کند. سلاح‌هایی که توسط نیاکانش به جای مانده بودند. او می‌دانست که این سلاح‌ها روزی به یک منبع قدرت نیرومند و مناسب جهت چالش‌های پیش رو برای شکارچیان خون‌آشام تبدیل خواهد شد. سرانجام Sonia به داخل قلعه وحشت هجوم برده و با از سر راه برداشتن تمامی دشمنان، خود را در بالاترین برج قلعه سر به فلک کشیده می‌یابد. اینجا بود که با Alucard مواجه می‌شود. Alucard ـی که ظاهرا در پیدا کردن پدر خود کمی دچار بدشانسی شده بود. Alucard متعجب، که اصلا فکرش را هم نمی‌کرد، Sonia بتواند تا اینجا به پیش آید، تلاش می‌کند تا او را متقاعد سازد، راه خود را عوض کرده و به خانه بازگردد. اما زمانی که Alucard با مخالفت Sonia مواجه می‌شود، چاره‌ای دیگری به جز امتحان کردن شهامت او در میدان نبرد نمی‌یابد. بدین منظور که بفهمد آیا غریزه‌های بدون اشتباه‌ش این بار نیز به درستی تشخیص داده‌اند یا خیر. مبارزه‌ای کوتاه صورت گرفته و Alucard که با چشیدن قدرت شلاق Vampire Killer خشکش زده بود، تحت تاثیر قدرت‌های Sonia قرار می‌گیرد. حال او می‌دانست که این سرنوشت Sonia است که Dracula ـی اسرار آمیز را شکست دهد. Alucard ترجیح می‌دهد تا به وسیله تنها راهی که می‌دانست به Sonia در راهش کمک کند: او با غیرفعال کردن قدرت‌هایش و رفتن به حالت خواب، وظیفه‌اش در از میان بردن یک دودمان نفرین شده از زمین را انجام می‌دهد. این زوج پراحساس، با دلتنگی که بین‌شان به وجود آمده بود، راه خود را جدا می‌کنند. Sonia با آنکه احساساتش برای Alucard سخت و محکم بودند، و فکر اینکه ممکن است او را از دست بدهد، باعث ایجاد حس ناامیدی و دلسردی در وی شده بود، راه خود به سمت اعماق قلعه، جایی که Dracula مخفی شده بود را در پیش می‌گیرد.

[TABLE="class: grid, width: 500, align: center"]
[TR]
[TD]
j0ldlu.jpg

Medusa[/TD]
[TD]
9hi3r6.jpg

Death Bat[/TD]
[TD]
2vht0tv.jpg

Bat Man[/TD]
[TD]
2q3myw6.jpg

Ninja Taour[/TD]
[TD]
34hsw1v.jpg

Fly Dragon[/TD]
[/TR]
[/TABLE]

Sonia سرانجام Count را بر روی تخت پادشاهی مخفی‌اش و در اتاقی که مخصوص مراسم و تشریفات بود، پیدا می‌کند. پس از مبارزه‌ای طولانی و دشوار، Sonia با به کار بردن شلاق مقدس خود و سلاح‌های جادویی، توانست به پیروزی دست یابد. Dracula با اینکه شکست خورده بود، قسم می‌خورد که روزی باز خواهد گشت. تا زمانی که سیه‌دلان و پیروان اهریمن وجود دارند، بهرحال روزی یکی از اینان او را ندا خواهند داد. Sonia اظهارات Dracula را به تمسخر گرفته و با صدای بلند فریاد می‌زند، همیشه یک نفر خواهد بود تا به مبارزه علیه نیروهای شیطانی برخاسته و حتی اگر خود Sonia مجبور شود، باری دیگر این وظیفه خطیر را بر عهده خواهد گرفت. اثبات حرف‌هایش به دنیا آوردن نوزادی بود (احتمال دارد پدر این نوزاد Alucard بوده و این بچه همان Trevor باشد) که در آینده مطمئنا به جنگ با ارباب خون آشام‌ها و پیروان کثیر و روز افزونش خواهد پرداخت. این قهرمان که دودمانش نظیر ندارد، بزرگ خواهد شد تا همانند نیاکانش، در میان شکارچیان خون آشام، برترین باشد. همگی جنگجویان آینده خاندان Belmont، از قدرت‌های مشابهی که Sonia داشت، برخوردار خواهند بود، چه سرنوشت‌شان رویارویی با آزمون‌ها باشد یا نباشد.
2q8uc7t.jpg


مسائلی که از دیدگاه ساکنان Warakiya ماوراءالطبیعه به نظر می‌رسید، برای Belmontها کاملا عادی بود. سال‌های سال، انسان‌های فانی دون‌پایه، نه ابزار کافی و نه اراده لازمه جهت نابودسازی و بیرون راندن اصیل‌ترین و قدیمی‌ترین زیردست‌های شیطان را از این سیاره نداشته‌اند، اما حال، مردم نمایندگان بی‌باکی داشتند که قادر به ایستادگی در مقابل این تهدیدات بودند. البته برخورداری از قدرت‌های ویژه، برای Belmontها رایگان و بدون هیچ دردسری حاصل نشده بود، چرا که مردم به تدریج شروع به مشکوک شدن به آن‌ها و قابلیت‌های غیرعادی‌شان کردند. این موضوع تا جایی به پیش رفت که Belmontها به خاندانی تبعید شده و اجتماع‌گریز تبدیل شدند.

قضیه پیچیده و تو در تو این بود که ترس، آشوب و قتل عام در Romania و اروپا به عنوان یک ملت واحد، موج می‌زد. چرا که هیولاها به طور آزادانه شروع به پرسه زدن در این نواحی کرده و مردم بی‌گناه طعمه این موجودات ناشناس می‌شدند. ترس واقعی مردم زمانی به اوج خود می‌رسد که مطلع می‌شوند، Mathias هنوز زنده بوده و به نحوی از مبارزه‌ای که با Sonia داشته، جان سالم به در برده است. همه این اتفاقات تنها در اندک زمانی پس از اینکه Mathias برای ابراز حضور و زنده بودن، نامش را به Vlad Tepes تغییر داد، به وقوع پیوست. سرانجام نیز Mathias تبدیل به دشمنی شد که به زودی تمام جهانیان خواهند شناخت.




 
آخرین ویرایش:
30ijiau.jpg

2qi8ead.jpg


پس از خودنمایی شکوهمند Sonia در برابر Dracula و برکنار کردن وی از قدرت، اوضاع به جای بهتر شدن، رو به نگون‌بختی و سیه‌روزی گذاشت. مردم Warakiya به جای ادای احترام و قدردانی از خاندان Belmont به عنوان قهرمانانی حماسه آفرین، شروع به ترسیدن و دوری از آن‌ها کردند. مردم نه تنها به قدرت‌های بسیار این خاندان مشکوک شده بودند، بلکه وحشت داشتند که مبادا از این قدرت‌ها در جهت مقاصد شیطانی و نادرست استفاده شود. بنابراین، با یکدیگر متحد شده، در نزدیکی محل سکونت خانواده Belmont تجمع کرده، و شدیدا خواستار این شدند که آن‌ها شهر را ترک کرده و هیچ‌گاه بازنگردند. خانواده Belmont درحالی که مایوس و دلخور از این اقدام مردم بودند، به خواسته خود شهر را ترک کرده و انزوا گزیدند.
6jdjyc.jpg

در همین هنگام: در حالی که 15 سال از اولین شکست Dracula می‌گذشت، باری دیگر شایعه‌هایی در مورد بازگشتش شروع به پخش‌شدن در گوشه و کنار نواحی روستایی می‌کند. تمامی این شایعه‌ها به نظر موثق می‌رسیدند، چرا که انواع گوناگونی از موجودات نامیرا و وحشی راه خود را به سوی Warakiya و دهکده‌های اطرافش در شب هنگام، در پیش گرفتند. شرایط بسیار خشونت‌بار و پر هرج و مرج‌ تر شد، هنگامی که این هیولاها شروع به قتل عام مردم و به آتش کشیدن روستاها نمودند. از شرق گرفته تا غرب، و تنها اجساد مردگان بود که در سرزمین Transylvania و مناظر اطراف به چشم می‌خورد. ساکنان Warakiya که شهرشان به تدریج در حال نابودی است، به قصد نجات جان خود و در حالی که در مقابل هجوم این موجودات خونخوار کاملا بی‌دفاع هستند، پا به فرار می‌گذارند. هنگامی که کلیسای ارتدکس شرقی از این موضوع مطلع می‌شود، با انجام تحقیقاتی متوجه می‌شود که مسلما Dracula پشت این حملات بی‌امان بوده است. در همین راستا، تیمی سرّی فراهم نموده و آن‌ها را به امید نابود کردن Dracula راهی می‌کند. اما هیچ‌کدام از این تلاش‌ها نتیجه‌ای در بر نداشت. کلیسا که چاره دیگری پیش روی خود نمی‌بیند، دست به دامان خاندان تبعید شده Belmont می‌شود که نیاکان‌شان (خصوصا Leon Belmont که زمانی یکی از شوالیه‌های کلیسا بود) جرات رو در رویی با چنین تهدیدهایی را داشتند. کلیسا پس از جستجو جنگجویی به نام Trevor Belmont که فرزند Sonia Belmont بود را پیدا کرده و او را فرامی‌خوانَد. Trevor که از دور، ابعاد این فاجعه و آشوب را برآورد می‌کرد، از وظیفه خود مطلع بود: حال نوبت او بود که Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز را بدست گیرد. با تمام قوا به قلعه Dracula (که حال "Castlevania" نامیده می‌شد) هجوم برده و همانند مادرش در سالیان گذشته، با شاهزاده تاریکی رو به رو شود. با اینکه شانس پیروزی او بسیار کم بود، اما سرنوشت با او یار بود. علاوه بر این، در طول راه، همراهان باتجربه‌ای نیز آماده بودند تا با او همراه شوند. Trevor در مسیر قلعه کهن، سه هم پیمان پیدا می‌کند، کسانی که با برخورداری از قدرت‌های منحصر به فرد و قابلیت‌های ویژه قرار بود او را در سفرش یاری کنند.
2mcedsn.jpg

Trevor ابتدا با Grant Danasty مواجه می‌شود، یک دزد دریایی فرز و سریع که خانواده‌اش توسط Dracula کشته شده بودند. Grant توسط جادوی سیاه Dracula تبدیل به یک حیوان خبیث و مجبور به نگهبانی از برج ساعتی که بیرون Warakiya قرار داشت، شده بود. این شلاق Trevor بود که نفرین تغییرشکل Grant را خنثی کرده و باعث می‌شود که او دوباره سلامت روحی و عقل خود را به دست آورد. ناگهان پلی که برج ساعت را به قلعه متصل می‌کرد فرو ریخته و آن دو به ناچار مسیر پرمخاطره بیشه‌زار را در پیش می‌گیرند. در ادامه راه، Trevor و Grant هنگام گذر از جنگلی سرد و تاریک در ناحیه‌ای که با مجسمه‌هایی احاطه شده بود، توسط یک سیکلاپ (Cyclops) مورد حمله قرار می‌گیرند. پس از پیروزی در برابر این موجود وحشی، جرقه‌ای جادویی به یکی از مجسمه‌ها اصابت کرده و ناگهان جایی که قبلا سنگ بود، شخصی با لباس و شنلی بلند ظاهر می‌شود.

2cpdenk.jpg


او Sypha Belnades نام داشت، زنی که از قدرت‌های جادویی قابل‌توجهی برخوردار بود و در واقع یکی از اعضای همان تیمی بود که کلیسا فرستاد بود (Sypha زمانی که در کلیسا بود در حال کارآموزی برای کشیش شدن بود)؛ Sypha که از لحاظ جادویی درون یک سنگ زندانی شده بود، پس از آزاد شدن به لطف تلاش‌های Trevor در مبارزه با سیکلاب، به او محلق شده تا با افسون‌های جادویی و قوی‌اش Belmont جوان را یاری کند. سرانجام، این سه قهرمان سر از مقبره‌ای غارمانند و تیره و تار درمی‌آورند، جایی که جنگجویی نامیرا اقامت داشت. او کسی نبود جز Adrian Fahfrenheit Tepes، معروف به Alucard. فرزند سردرگم Count Dracula.
29uzleg.jpg

Alucard که هیچ علاقه‌ای به همکاری با پدرش در قتل عام انسان‌ها نداشته و از اعمال شرارت آمیز او به ستوه آمده بود، دست به مقابله با Count زده بود. اگرچه Alucard دلش نمی‌خواست علیه پدر خود مبارزه کند، اما همچنین نمی‌توانست دست روی دست گذاشته و اجازه دهد این نسل‌کشی بیش از این ادامه یابد. Alucard خود می‌دانست که حریف پدرش نخواهد شد، به همین دلیل، صبورانه در یک غار تاریک منتظر رسیدن Trevor مانده بود (او با نیروهایش می‌توانست به راحتی حضور Trevor را احساس کند). به این امید که Trevor از راه رسیده و بتواند اعتمادش را در این مورد جلب کند. البته پس از امتحان کردن شهامت او در مبارزه‌ای آزمایشی، مبارزه‌ای که Trevor به خوبی از پس آن برمی‌آید. بدین ترتیب Trevor می‌توانست در رسیدن به قلعه و نبردی سرنوشت ساز او را یاری کند و خوشبختانه نیز Trevor درخواست Alucard را پذیرفته تا او نیز به جمع همراهانش اضافه شود.

vqmsue.jpg


حال، هر چهار نفر با هم به راه افتاده و با گذر از خشکی‌ها، دریاها، غارها، برج‌های ساعت و شهری غرق شده، سرانجام به Castlevania می‌رسند. چالش‌های بسیاری در انتظارشان بود، اما آن‌ها توانستند از تمامی این چالش‌های دشوار سربلند بیرون بیایند. از جمله آن‌ها می‌توان به مبارزه با وفادارترین خدمتکار Dracula یعنی Death اشاره کرد.

در ادامه، هر چهار نفر بر آن شدند تا برای دست یابی به هدف مشترک خود، عزم و اراده‌شان را یکی کنند. سرانجام Trevor و همراهانش پادشاه شب را که در صدد انتقام‌گیری بود، برای به دست آوردن دوباره اعتماد مردم Romania شکست می‌دهند. با به پایان رسیدن سلطنت ارباب تاریکی، Trevor و دوستانش راه خانه را پیش گرفته و در روند بازسازی Warakiya مردم را یاری می‌کنند. Alucard که تا حدودی از کمک در نابودی پدر خود مایوس و افسرده شده بود، با پی بردن به اینکه اصل و نسب وی تهدیدی مهلک برای بشریت محسوب می‌شود، به خوابی ابدی فرو می‌رود. البته قبل از به خواب رفتن، مدتی را با دوست جدیدش سپری می‌کند. Sypha Belnades نیز ماجرای خود را برای Trevor بازگو کرده (او نیز همانند دیگر اهالی Warakiya زندگی و گذشته بد و ناخوشایندی داشت، اما با کنار گذاشتن و فراموش کردن همه این‌ها، راه شکارچیان خون آشام را در پیش گرفته بود) و سرانجام با پذیرفتن پیشنهاد ازدواج Trevor، به بقای خانواده Belmont کمک می‌کند. پس از این پیروزی در برابر Count و نیروهای شیطانی اش، نام Belmont، تبدیل به افسانه شده و مردمی که زمانی آن‌ها را تبعید کرده و از خود نمی دانستند، حال Belmontها را در میان خود پذیرفته و آنان را به عنوان خاندانی قهرمان مورد تحسین قرار می‌دادند.

2m60ty1.jpg

 
آخرین ویرایش:
izxkyq.jpg

2qvqv7n.jpg


"پیش‌گفتار"

مدتی پیش از آن‌که Dracula توسط Trevor Belmont و همراهانش سرکوب شود...
روایت داستان از نگاهی دیگر:
30ml26v.jpg

2q3z0ae.jpg

j8ktab.jpg

2mcg5md.jpg


24w68m0.jpg

2dim4ax.jpg

jredtf.jpg

1zqwxs5.jpg

««در تصویر بالا به سمت راست دقت کنید. شلاق Trevor، در کنار آن Grant ،Sypha و Alucard را خواهید دید. اینجا بود که Dracula به دست آن‌ها شکست خورد.»»

"سرآغاز داستان"

اگرچه Trevor Belmont و همراهانش توانستند با موفقیت Count Dracula را از دنیا تبعید کنند، اما ارباب تاریکی، به آرامی و بدون سر و صدا این دنیا را ترک نکرده بود. مسلما سرکوب کردن بر چنین دشمن با اراده‌ای کار آسانی نبوده است. Dracula قبل از شکست خوردن، در قالب آخرین گفته‌هایش نفرینی شوم بر روی اروپا می‌گذارد که به موجب آن، سالیان سال، سیه‌روزی و تیره‌بختی بر سراسر قاره اروپا سایه می‌افکند. این فاجعه بدمنظر و به دنبال آن قحط‌سالی و طاعون، باعث می‌شود قلب مردم سیاه شده و دست به یغماگری، تجاوز به مقدسات و کشت‌ و‌ کشتار بزنند. در بحران پیش‌آمده، ضعیف‌ترها بدون هیچ ترحمی کشته می‌شدند در حالی که سرزمین، مصیبت زده و رو به تباهی بود. Dracula رفته بود، اما تاثیرش هنوز پا بر جا بود. همگی، حتی شجاع‌ترین قهرمانان نیز سردرگم مانده بودند.

همه مات و مبهوت بودند، به جز آهنگر خبیث، Isaac، که از "حقیقت" با خبر بود: چندین سال بود که او و همکار آهنگرش، Hector، به عنوان زیردست به Count Dracula خدمت می‌کردند. این دو با پشت کردن به انسان‌ها و رهاکردن نام و منصب خود، شاگردی Dracula را می‌کردند و او به آن‌دو هنر مکتوم آهنگری شیطانی را می‌آموخت.

یک آهنگر شیطانی، قابلیت احضار موجودات فوق‌العاده وفاداری به نام .Innocent Devil) I.D) را داراست تا در مبارزات به آن‌ها کمک کنند. قدرت یک آهنگر شیطانی، همتراز بود با قدرت Death. لذا، این دو مرد، جزو طلایه‌داران ارتش اهریمنی Dracula بودند. آنان از قدرت‌هایشان برای ایجاد هیولاهایی در خدمت ارتش روز افزون ارباب تاریکی استفاده می‌کردند. اما مدت کوتاهی پیش از شکست خوردن Dracula به دست Trevor و دوستانش، Hector با خیانت به ارباب تاریکی، تمامی روابط خود را با نیروهای شیطانی قطع کرده و با رهاکردن قدرت‌هایش امیدوار بود بتواند یک زندگی عادی را در میان انسان‌ها آغاز کند. Hector با زنی به اسم Rosaly آشنا شده و عمیقا عاشقش می‌شود، سپس در کنار او یک زندگی شاد و عادی را بر خلاف گذشته سیاهی که به عنوان زیردست Dracula داشت، شروع می‌کند.
2nc40n4.jpg

rs9191.jpg


3 سال از این قضایا و شکست ارباب تاریکی گذشته بود و Isaac در این ماجرا Hector را مقصر می‌دانست. او سوگند می‌خورد که انتقام سقوط اربابش را از همکار سابقش بگیرد. Isaac برای آغاز نقشه‌هایش، Rosaly، زن Hector را هدف قرار می‌دهد. Rosaly در جریان جنون و بحران پیش‌آمده، به طرز غیرقابل توضیحی خود را متهم به ساحره بودن می‌یابد. Isaac با استفاده از مهارت‌های خاص خود، محاکمه‌ای ساختگی و دورغین را سازماندهی کرده که در آن، Rosaly به اتهام ساحره بودن گناهکار شناخته شده و سرانجام بر روی چوبه دار، سوزانده می‌شود. آن هم در حالی که Hector به دلیل کنار گذاشتن قدرت‌هایش هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد و تنها نظاره‌گر این واقعه تلخ بود. او که با از دست دادن همسر خود، به شدت خشمگین شده بود، قسم می‌خورد تا انتقامی سهمگین از Isaac متکبر بگیرد.
i5qjdf.jpg

2lntzz6.jpg

2wrgtxj.jpg

2jir7r.jpg


Hector سرانجام با بازگشت به Warakiya و گرفتن رد Isaac او را در قلعه ای متروکه در کنار یک .I.D (از نوع شیطانی و در بالاترین قدرت خود) پیدا می‌کند. Isaac که زیرکانه Hector را تا اینجا کشانده بود، دوباره موضع‌گیری خود را در مورد شکست Dracula بازگو کرده و آهنگر خائن را مقصر می‌داند. Hector که آماده مبارزه است، هیچ علاقه‌ای به پرحرفی‌های Isaac نشان نمی‌دهد. اما Isaac در این باره هیچ نگرانی نداشت. چرا که در هر حال، Hector بدون قدرت‌هایش، حتی قادر به محافظت از همسر خویش نیز نبوده است. بنابراین گوی در میدان Isaac بود. نقشه او این بود که با یک تیر دو نشان بزند؛ با علم به اینکه تمام فکر و ذکر دوست قبلی‌اش انتقام است، Isaac فرار کرده و Hector وادار به تعقیب او می‌شود. بدین طریق، Hector به دو صورت مورد تحقیر قرار می‌گرفت: یکی اینکه او مجبور به دوباره بدست آوردن قدرت‌هایی می‌شد که معتقد بود باعث شرمساری‌اش هستند، و دیگری اینکه (از نظر Isaac) او حتی با برخورداری از تمامی قدرت‌هایش در مقابل Isaac متحمل شکست می‌شد! او اولین قدم در تحقق بخشیدن به نقشه‌هایش را برمی‌دارد: فرار! Hector قسم می‌خورد به هر قیمتی که شده، قدرت‌هایش را بازپس گرفته و از آن‌ها برای شکار Isaac استفاده کند.

Hector به داخل قلعه متروکه هجوم برده و به سرعت متوجه خطراتی می‌شود که زمانی خود به وخیم تر شدن‌شان کمک کرده بود. او باید قوی تر می‌شد، و کشف یک سنگ قبر قدرتمند اولین قدم در این راه بود. بر روی این سنگ قبر، نوشته‌ای (دستورالعمل یک افسون) توسط Isaac حکاکی شده بود، که با این کار نشان می‌دهد تا چه حد به بازیابی دوباره قدرت‌های Hector امیدوار بوده است. Hector به ناچار افسون سیاه حکاکی شده را خوانده و از سنگ قبر، یک I.D. (از لحاظ توان مبارزه در سطح پایین – از نوع پری) بیرون می‌آید. به دنبال آن صدای دست زدنی شنیده می‌شود که به سرعت توجه Hector را به خود جلب می‌کند.

344azav.jpg

Zead
(Ralph Belmont که در تصویر بالا می‌بینید، نامی است که Trevor Belmont در ژاپن با آن شناخته می‌شود.)

این صدای ورود Zead بود؛ راهبی اسرارآمیز که ظاهرا به دنبال برداشتن نفرینی بود که دامن‌گیر سرتاسر اروپا شده بود؛ Zead تحت‌تاثیر خودنمایی Hector قرار گرفته بود و به همین دلیل، مقصود خود برای پاک‌سازی سرزمین‌های مصیبت‌زده، از نفرینی که بدان دچار شده بودند را با او در میان می‌گذارد. او همین طور برای Hector فاش می‌کند که این مسلما Isaac بوده که با استفاده از تبهرش در آهنگری شیطانی باعث پابرجا نگه‌داشتن و حفاظت از نفرین تاریکی شده است و در حال حاضر، او در مسیر کلیسایی کوچک در پشت کوهستان است. Hector به دلیل راهنمایی‌های او، از این دوست جدید تشکر می‌کند.

Hector پس از شکست دادن نگهبان اصلی قلعه، از آن‌جا گریخته و به سمت کوهستان Balijhet راهی می‌شود، جایی که از نواحی اطرافش، یک I.D. (از نوع مبارز) آزاد و در اختیار خود می‌گیرد. مهم‌تر از آن اینکه او به طور ناگهانی پایش پشت سنگی گیر کرده و در مسیر جویباری سر می‌خورد تا خود را در مقابل زن جوانی می‌یابد که شباهت چشمگیری به Rosaly دارد. این زن که در واقع نامش Julia Laforeze بود، خود را معرفی کرده و دلیل شتاب‌زدگی Hector را جویا می‌شود. او توضیح می‌دهد که به دنبال اصلی‌ترین دشمن خود، یعنی Isaac بوده است که Julia کاملا از این مسئله باخبر بود. Julia با پی بردن به هدف Hector و از [لحاظ شخصی] داشتن دشمنی مشترک، به Hector پیشنهاد همکاری می‌دهد. سپس خود را معرفی و توضیح می‌دهد به سختی توانسته از سرزمین‌های غربی گریخته و به این کوهستان پناه آورده است. تخصص او؟ خب، به عنوان یک جادوگر، او می‌توانست آینده را پیش‌گویی کند. تخصص جالب توجه دیگر وی در سحر و جادو (Witchcraft) بود. او Hector را به کلبه کوچک خود که در همان نزدیکی قرار داشت، راهنمایی کرده تا در آن‌جا اکسیرها و همین‌طور آیتم‌های ویژه‌ای آماده کند. از سوی دیگر به I.D.های او رسیدگی کند.

Hector تا بالاترین نقطه کوه بالا رفته و به معبد زیبا ولی بدنام Garibaldi می‌رسد. اما قبل از آن‌که بتواند وارد معبد شود، مردی مرموز با لباسی عجیب و غریب به نام St. Germain بر سر راهش قرار می‌گیرد. St. Germain که از همه ماجرا باخبر بود و می‎دانست Hector به دنبال Isaac است، درخواستی از او داشت: "دست کشیدن از تعقیب Isaac." زمانی که Hector از او می‌پرسد چرا، جواب مبهمی می‌شنود: "من به دنبال حفظ کردن روند طبیعی هستم." Germain با رجزخوانی و به عنوان بخشی از برنامه‌ای که تدارک دیده بود، ادعا می‌کند که او خیلی بیشتر از آن چیزی می‌داند که Hector حتی بتواند تصورش را بکند. حرفی که در واقع به درخواستش اعتبار می‌داد. Hector آماده هرکاری بود بجز قبول درخواست وی، اما از لحن و تن صدایش متوجه می‌شود که او مطمئنا یکی از دشمنان Isaac است. با این وجود، Hector با بی‌ملاحظه‌گی راه خود را در پیش می‌گیرد.

25tj8z8.jpg

Saint Germain
در دل معبد، توجه مردی به Hector جلب می‌شود و او را فورا از لباس آهنگری که پوشیده بود، می‌شناسد. در مقابل، Hector نیز توجه ـش به شلاقی که در دست این مرد ناشناس بود، معطوف شده و در یک آن، فکرش به سمت کسی می‌رود که سه سال پیش، رئیس‌ سابقش را شکست داده بود. به محض اینکه Hector تایید می‌کند آهنگری شیطانی است، مرد ناشناس ناگهان قدرت‌های افسانه‌ای اش را بر روی وی که به سختی حریفش می‌شد، به کار می‌بَرد؛ Hector که هیچ حریفی در مقابل Trevor نبود، به راحتی شکست می‌خورد و کاشف به عمل می‌آید که این مرد ناشناس، همان‌طور که Hector نیز حدس زده بود، کسی نبوده بجز قهرمان افسانه‌ای، Trevor Belmont که سه سال پیش، Warakiya را از شر ارباب تاریکی نجات داده بود. Trevor که شنیده بود قدرت یک آهنگر شیطانی برابر با قدرت‌های Death است، به این نتیجه می‌رسد که امکان ندارد Hector شخص مورد نظرش باشد. با اصرار Hector در رابطه با این‌که او نیز به دنبال یافتن Isaac است، Trevor حرف‌هایش را باور می‌کند. سپس Belmont شلاق به دست، به یاد می‌آورد که دو آهنگر شیطانی وجود داشته است که یکی از آن‌دو به Dracula خیانت کرده و قدرت‌هایش را کنار گذاشته بود. او با شناختن Hector، جانش را می‌بخشد. اما Trevor در مسیر تحقیقات خود در مورد نفرین، اینجا بود و قصد هیچ‌گونه مذاکره و گفت و گویی نداشت. او قبل از رفتن بیان می‌کند: "Hector؛ این اسم را فراموش نخواهم کرد."

Hector خود را جمع و جور کرده و دوباره به کوهستان عقب‌نشینی می‌کند؛ حال با دارا بودن کمی قدرت بیشتر، او می‌توانست به کانال آبی Mortvia نفوذ کند. جایی که در ورودی آن، Zead در حالتی که خشنود و راضی به نظر می‌رسید، ایستاده بود. Zead گزارش می‌دهد، Isaac را در حال فرار به سمت دهکده‌ای متروکه از طریق جنگل دیده است و حال او مطمئن بود که منبع نفرین، Isaac بوده است. لحظاتی بعد، Zead رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان داده و به سرعت ناپدید می‌شود. دیری نپایید که St. Germain در حالی که انتظار دیدن شخصی دیگر را داشت، پدیدار می‌شود. اگرچه با غیاب مهمانی که انتظارش را داشت، ناامید شده بود، نصیحت‌هایی نیز برای تذکر دادن به Hector داشت: "از Zead دوری کن." Germain اصرار می‌ورزد که Zead به عنوان شخصی که کاملا او را به یاد ندارد، باید ردش گرفته شده و تحت مراقبت باشد. Hector اما هیچ دلیلی برای اعتماد به Germain نمی‌یابد و به همین دلیل نصیحت وی مغتنم شمرده نمی‌شود. Germain در هنگام عزیمت، با افسوس می‌گوید: "به تو هشدار داده شد" و رهسپار می‌شود.

Hector پس از زیر و رو کردن آبگذر، سرانجام به جنگل Jigramunt رسیده و از دور Zead و Germain را می‌بیند که در حال صحبت کردن هستند. او به سرعت پشت درختی پنهان شده تا بتواند مخفیانه به حرف‌هایشان گوش دهد. Zead به Germain هشدار می‌دهد که پا از گلیم خود درازتر نگذارد و صحبت‌هایی در مورد مداخله نکردن در کار سرنوشت. Zead خطاب به Germain می‌گوید که او با فاش کردن اطلاعات برای یک "غریبه" کار بسیار احمقانه‌ای انجام داده است. اما به طور مستقیم بیان نمی‌کند که منظورش از این "غریبه" که بوده است. Zead که از مداخله و فضولی Germain خسته شده بود، شمشیری از آستین خود درآورده و آن را علیه Germain به کار می برد؛ Germain نیز از نیروی زمان خود (احتمالا قدرتی جهت کند کردن زمان) برای گریز از حملات پی در پی Zead استفاده می‌کند. Germian قبل از ناپدید شدن به Zead که متحیر شده بود، می‌گوید: "من بازخواهم گشت" Zead هم در جواب ادعا می‌کند: "هیچ کس نمی‌تواند از دست من فرار کند" و شروع به خندیدن می‌کند. Hector که تمام این مدت گوش ایستاده بود، حال می‌دانست که این دو مسلما دشمن خونی یکدیگرند.
2z4heyr.jpg

مسیرهای پرمخاطره و شک برانداز بیشه زار، Hector را به شهر روح زده Cordova هدایت می‌کنند. جایی که در اواسط آن، بالاخره رد Isaac را گرفته و او را پیدا می‌کند. البته هنوز برای مبارزه نهایی خیلی زود بود. Isaac با این وجود که Hector را دست کم گرفته بود، باز هم می‌خواست کمی از طعم قدرت او امتحان کند. Hector به خوبی مبارزه کرده و این مسئله برای Isaac که می‌خواست دوست قدیمی‌اش را با قدرت تمام ببیند، مایه خشنودی بود. با ورود ناگهانی Julia ـی نگران، مبارزه این دو متوقف می‌شود. او فریاد می‌زند: "برادر، بس کن!" که بیشتر موجب شوکه شدن Hector و عصبانی شدن از دست Julia می‌شود. Isaac طبق نقشه‌ای که از قبل کشیده بود، پا به فرار می‌گذارد. Julia جلوی Hector را گرفته و او را از تعقیب Isaac بازمی‌دارد. او توضیح می‌دهد که Isaac گرفتار نفرین Dracula شده است و تصمیم با Hector است که او را از شر نفرین خلاص کند، نه اینکه با خشم و نفرت با او بجنگد. Julia می‌توانست با مرگ برادرش به دست Hector کنار بیاید، چرا که معتقد بود برادرش هنوز جایی در قلبش، احترام عمیقی برای دوست قدیمی خود قائل است. Hector با کمی تفکر، عذر و تمنای Julia را می‌پذیرد. اگرچه Julia احساس خوبی به این قضایا نداشته و تصور می‌کند که مطمئنا ماجرا ختم به خیر نخواهد شد، با امیدی خاموش و نهفته، Hector را ترک می‌کند.
307upzo.jpg

Hector با کمک ID جدیدی (از نوع جادوگر) که بدست آورده بود، وارد برج ماشینی غیرقابل نفوذ Eneomaos می‌شود. جایی که دوباره در بالاترین نقطه‌اش با St. Germain ملاقات می‌کند. به راستی که Germain استاد فرارهای معجزه‌آسا است، اما این‌بار، گرفتار موقعیتی بغرنج شده بود: او درون یک دیواره جادویی که برج و نواحی اطرافش را احاطه کرده بود (به قول خودش در دام Zead) گیر افتاده بود. او شگفت‌زده شده بود که Hector چگونه توانسته وارد این دیواره محافظ شود. اگرچه او درون این دیواره زندانی شده بود، اما هنوز قادر به گذاشتن تاثیر فیزیکی بود. در حقیقت، یک مورد خاص بود که او برایش برنامه ریزی کرده بود – نبردی بین خود و Hector که به او کمک می‌کرد تا تمام اطلاعاتی که نیاز داشت را بدست بیاورد. مبارزه خشونت‌باری که بین‌شان درمی‌گیرد، با زمین خوردن Germain توسط Hector متوقف می‌شود. Germain خود را تسلیم Hector کرده و قول می‌دهد دیگر مداخله نکند. چرا که متوجه می‌شود که به راستی، تقدیر با Hector یار است. حال، او با چشیدن ذره‌ای از قدرت Hector، سرنوشت جدیدی را برایش می‌بیند: "راهت را بدون ترس طی کن، چرا که دیگر تنها نیستی." در آخر نیز اضافه می‌کند: "هنگامی که Zead را دیدی، سلام من را به او برسان."

Hector به Cordova بازمی‌گردد. جایی که قدرت در حال افزایش وی (علی‌الخصوص یک ID جدید از نوع شیطانی) او را به خرابه‌های Aiolon راهنمایی می‌کند. جایی در اعماق خرابه‌ها، او شاهد رخدادی دیگر بود – مبارزه‌ای سهمگین بین Trevor Belmont و Isaac در گرفته بود. Isaac با طعنه ادعا می‌کند که Trevor به طور اتفاقی و شانسی Dracula را شکست داده است. اما ظاهرا این مبارزه قرار نبود برنده‌ای داشته باشد؛ در جلوی چشمان Hector و با ناامیدی Trevor، باری دیگر Isaac با زخمی کردن Trevor بوسیله نیزه‌اش، از صحنه مبارزه می‌گریزد. Trevor خوشحال بود زا اینکه می‌دید مطابق قسمی که این آهنگر خورده بود، او و Isaac دشمنان یکدیگرند. اما او از دخالت بیجا و مداوم Hector در این ماجرا خوشش نمی‌آمد، لذا با هشداری دوباره به Hector و تنها گذاشتن او به جست و جوی خود ادامه می‌دهد. یک مرتبه، Zead از پشت سر Hector پدیدار شده و برای از دست دادن چنین موقعیت استثنایی، اظهار تاسف می‌کند. Hector بیان می‌کند که او شخصی است که Isaac را به سزای اعمالش خواهد رساند، پس هیچ موقعیت از دست رفته‌ای وجود ندارد؛ امید هنوز رنگ نباخته بود؛ Zead از مخفی‌گاهی سری، واقع در زیر خرابه‌های قلعه متروکه می‌گوید که از نظر Isaac، امن و مورد اطمینان بوده است. اما وقتی که Hector قدرشناس، سلام و ادای احترام Germain را به اطلاع وی می‌رساند، دوباره رفتارش غیرعادی شده و قبل از عزیمتی غیرمنتظره، با صدایی بلند و ابهتی مصنوعی اذعان می‌کند: "نه، این امکان ندارد." Hector در حالی که مات و مبهوت مانده بود، سفر طولانی خود در بازگشت به قلعه را آغاز می‌کند.

Hector به قلعه متروکه رسیده، و در اتاقی بزرگ و خالی، Trevor Belmont را در حال تحقیق و بررسی می‌یابد. Trevor تصور می‌کرد: "امکان ندارد در زیر قلعه، اتاقی مخفی وجود داشته باشد... مگر اینکه خون یک نفر از خاندان من..." Hector که هنوز مات و مبهوت بود، تلاش می‌کند تا به حقیقت ماجرا پی ببرد، اما دیگر وقتی برای تفکر وجود نداشت، چرا که Trevor چاره‌ای بجز مبارزه کردن با این آهنگر شیطانی نداشت؛ چرا که باید می‌فهمید Hector چه مقدار از نیروهایش را بازیابی کرده است. نتیجه این مبارزه دلگرم‌کننده بود – در اولین رودررویی که با یکدیگر داشتند، Trevor همان‌طور که حدس زده بود، حس می‌کند در حال مبارزه با فرد کاملا جدیدی است. این دقیقا قدرتی بود که Hector برای شکار Isaac نیاز داشت و Trevor نیز قصد داشت او را در این راه یاری کند؛ Trevor با استفاده از خنجری، کف دست خود را بریده و از خون مقدس خانوادگی خود به عنوان کلیدی جهت باز کردن دروازه‌ای جادویی استفاده می‌کند. کمی از خون مقدس Belmontها، این همان چیزی بود که Isaac قصد داشت از مبارزه با Trevor بدست بیاورد. Trevor هشدار می‌دهد: "ممکن است دچار تزلزل و تردید شوی، اگر به آنچه درون این در کمین کرده، فکر کنی." Trevor با آخرین حرف‌هایش باعث ایجاد انگیزه در Hector می‌شود: "اما باید بر روی ماموریتت تمرکز کنی و در مورد Isaac، هیچ ترحمی به خرج ندهی."

دروازه مذکور، Hector را به دالانی شگفت‌آور به نام Infinite Corridor هدایت می‌کند. او با کمک تمام قدرت‌هایی که بازیابی کرده بود، توانست با موفقیت بر تمامی چالش‌های پیش رویش فائق بیاید که دشوارترین آن‌ها، نگهبان دالان، Dullahan بود. نابودی این نگهبان، بوسیله زمین لرزه و طوفانی شدید که سرتاسر قاره اروپا را تحت الشعاع قرار می‌دهد، توسط تمامی ساکنان سرزمین‌های دور و نزدیک احساس می‌شود. این نیروی سهمگین و آشوبناک، به طرز غیرمنتظره‌ای، باعث می‌شود قلعه هراس‌انگیز Dracula از اعماق دریا برخیزد و در مقابل غرش‌های عظیم و طوفان‌های سهمگین، قد علم کند! در جریان همین ترس و وحشتی که حکم‌فرما شده بود، Isaac مخفیانه به پشت سر Trevor که حواسش جای دیگری بود، رفته و او را به شدت با نیزه‌اش زخمی کرده و در حمامی از خون رهایش می‌کند. حال دیگر همه چیز واضح و روشن بود: این Isaac بوده که دروازه را برای Hector گذاشته تا وی آن را بیابد. و او این کار را برای هدفی والاتر که به دست آوردن انرژی شیطانی حاصل شده از مبارزه Hector و نگهبان دالان بوده، انجام داده بود. اما این جادو، زمانی که آزاد می‌شود، بسیار قوی‌تر و عظیم‌تر از آن چیزی بود که Isaac تصورش را می‌کرد و برای عملی کردن نقشه‌اش نیاز داشت – حال، تنها خواسته Isaac بازگشت با تمام سرعت به قلعه سر به فلک کشیده Dracula، و تلاشی دوباره در احیای Count خبیث بود!

Hector به سرعت خود را به قلعه می‌رساند. اما پیش از آن‌که بتواند وارد شود، Julia بر سر راهش قرار می‌گیرد. او هشدار می‌دهد که نفرین دارد از قلعه نشئت می‌گیرد که از آثار جادوی ارباب تاریکی است. Hector معتقد بود: "همه این اتفاقات تقصیر من است." اگر این نیرو، نیرویی شیطانی بود که مسلما Hector می‌توانست منبع آن را پیدا کند. با این وجود که Trevor به لطف افسون جادویی Julia از جراحتی تقریبا مهلک جان سالم به در برده بود، اما او در شرایطی نبود که بخواهد با Count ـی که تازه از خواب برخاسته بود و در بهترین حالت خود بود، مبارزه کند. بدین ترتیب، Hector باری دیگر سوگند می‌خورد که انتقام مرگ Rosaly را خواهد گرفت. Julia با احساس کردن خشم وی، اذعان می‌کند: "اجازه نده نفرین کنترلت را به دست بگیرد. ارزش ندارد که برای گرفتن انتقام، جان خود فدا کنی." Hector دوباره صحبت‌های Julia را آویزه گوش کرده و به عنوان تنها امید بشریت، رهسپار قلعه می‌شود. Julia ـی نگران، در حالی که کاری از دستش بر نمی‌آمد، بیان می‌کند: "لطفا نمیر."

Hector با شجاعت به مبارزه در میعادگاه افسانه‌ای Dracula برخاسته و با شکست دادن سهمگین‌ترین نیروهای او به دژ اصلی قلعه می‌رسد. اما رسیدن به آن‌جا به هیچ وجه باعث تسلی خاطر وی نمی‌شود. Isaac آن‌جا منتظر وی بود و با خوشحالی تمام فریاد می‌زند: "قلعه Dracula را احضار کردی، آفرین!" Hector در دام توطئه و نقشه‌های پلید Isaac افتاده بود. او، همسر و امید خود را در زندگی از دست داده بود و Isaac، عزت و احترام، و زادگاه (خانه) خود را از دست داده بود؛ حال، Hector همان‌طور که زمانی Isaac رنج کشیده بود، دچار رنج و عذاب می‌شد و به مرگی هولناک، می‌مُرد! این دو که حال از هر نظر، برابر بودند، در مبارزه‌ای تماشایی با یکدیگر رقابت می‌کنند. سرانجام این حس عدالت در وجود Hector بود که پیروزی را برایش به ارمغان می‌آورد. اما هنگامی که قصد تمام کردن کار Isaac می‌کند، تصویری از Julia در ذهنش، بر او چیره شده و منصرفش می‌کند؛ Hector حرف‌های Julia را به خاطر آورده و به این نکته پی می‌بَرد که انگیزه‌اش برای انتقام، در حقیقت Isaac نیست – بلکه این عطش برای انتقامی خونین، نشئت گرفته از تاثیر نفرین Dracula است. بدین گونه، Hector از پذیرفتن و فرو رفتن در کام نفرین، سر باز می‌زند.

اما پیش از اینکه او بخواهد اتفاقات رخ‌داده را بیشتر موردملاحظه قرار دهد، به طرز غیرمنتظره‌ای از دورن سایه‌ها، Zead در صحنه حضور می‌یابد، در حالی که بسیار خشنود بوده و Hector را برای اعمالی که انجام داده، تشویق می‌کند. او ادعا می‌کند که تنها چیز موردنیاز، لغزش Hector بوده است. Zead بالاخره فاش می‌کند که مغز متفکر پشت همه این داستان‌ها، خودش بوده است و او بوده که از Hector و Isaac به عنوان بازیچه‌ای برای اجرای نقشه‌هایش استفاده کرده است. تنها یک استاد آهنگر می‌توانست مجرا و جایگاهی برای بیدار شدن دوباره Dracula باشد و به همین خاطر بود که Zead، آن‌ها را به اینجا کشانده بود. در شرایطی که Hector در برابر نفرین ایستادگی می‌کرد، Zead کاری از دستش برنمی‌آمد، اما بیهوش شدن و عدم تحرک Isaac در اثر مبارزه با Hector، دلگرمی خوبی برای Zead بود؛ جسم آماده و بی‌تحرک Isaac به سرعت به درون یک تابوت مجلل منتقل و از صحنه دور می‌شود. پس حال برای Hector کاملا واضح و روشن بود که تمام این ماجراها زیر سر Zead اسرارآمیز بوده است – و Zead هم کسی نبود جز خدمت کار وفادار ارباب تاریکی، Death! در ادامه، Zead با بیرون آوردن داس بیمناک خود و به دنبال آن، تغییر شکل دادن به هویت واقعی خود، این تصور Hector را به اثبات می‌رساند. با آن‌که کارآزموده‌ترین و قوی‌ترین لشکریان نیز، آماده و بی‌رقیب بودن Hector را نمی‌توانستند انکار کنند، Death خود را مناسب‌ترین فرد برای مقابله با او می‌بیند.
r6zhjo.jpg


پس از کشمکش و مبارزه‌ای طولانی که به پیروزی Hector در برابر مامور ارشد Dracula می‌انجامد، Hector راه خود را به سمت ارتفاعات قلعه با نومیدی و عجله در پیش می‌گیرد تا از بازگشت ارباب تاریکی جلوگیری کند. اما دیگر دیر شده بود – تابوت حاوی Isaac منفجر شده و برای اولین بار، یک Count Dracula نوجان احیا شده بود. Dracula فورا Hector خیانت‌کار را شناخته و از او جواب می‌خواست. اما خود Hector نیز از او سوالی داشت: "چرا حمله به انسان‌ها؟" این قتل عام بی‌رحمانه هم‌نوعان Hector بود که او را وادار به نافرمانی کرده بود. Dracula در مورد "قتل عام" بودن اعمالش مخالفت و ادعا می‌کند، او فقط داشته دنیا را از شر یک مصیبت، از شر نسلی که حتی ارزش هوایی که در آن نفس می‌کشد هم ندارد، پاک‌سازی می‌کرده است. Dracula بیان می‌کند، قدرتمندان همیشه در مورد ضعیف‌ترها قضاوت و برایشان حکم صادر کرده‌اند؛ و با این همه، انسان‌ها در مورد او نیز قضاوت کرده‌ بودند. اما Hector پافشاری می‌کند: "تو در جایگاهی نیستی که در مورد انسان‌ها قضاوت کنی" Dracula که معتقد بود ترحم و دلسوزی نوعی نقطه ضعف محسوب می‌شود، هیچ علاقه‌ای به دیدگاه Hector نداشت؛ Dracula تنها خواهان مجازات بود و در مورد Hector، این مجازات، مرگ بود. مبارزه نهایی در دو محدوده جدا از هم به وقوع می‌پیوندد. در آخر نیز، این Hector باذکاوت بود که توانست علیه Count خشمگین به پیروزی دست یابد. تغییرشکل و تبدیل Dracula به شکل اصلی خود، کامل نشده بود و از طرفی Hector تمامی قدرت‌هایش را در اختیار داشت، به همین دلیل، Dracula نتوانست باری دیگر در این دنیا اقامت گزیند. Dracula تا حدودی تسلی خاطر می‌یابد، چرا که نفرین تاریکی تا زمانی که مرگ سراسر وجود مردم را فرا نگرفته، در روح و جان‌شان باقی خواهد ماند. اما Dracula یک چیز را فراموش کرده بود: Hector یک آهنگر شیطانی است؛ پس او توانایی برگرداندن نفرین را دارد. این سخنان یاس‌آور برای سرعت بخشیدن به مرگ دردناک Dracula که تنها جسد بی‌جان Isaac را به جای گذاشته بود، کافی بودند.

Hector حال می‌دانست که مرگ Rosaly و خشم و جنون Isaac، همگی پیامدهای نفرین بوده‌اند. او سپس آخرین وردخوانی را همان‌طور که قول داده بود، برای برداشتن نفرین انجام می‌دهد و باری دیگر، تمامی قدرت‌هایش کنار می‌گذارد. Hector: "مبارزه به اتمام رسید، حال می‌توانم در آرامش بمیرم." او که دیگر هیچ دلیلی برای زنده ماندن نداشت، تصمیم داشت، در همان‌جا به همراه ارباب، دوستان و منزلگاه قبلی‌اش به فراموشی سپرده شود. اما در همین هنگام، Julia برای متقاعد کردن و دلداری او از راه می‌رسد: "تو باید هر طور دلت می‌خواهد، زندگی کنی." و به این دلیل که قلعه شروع به فروپاشی می‌کند، فرار از مهلکه، به ادامه صحبت‌ها ارجحیت پیدا می‌کند. با نابودی قلعه Dracula، و برداشته شدن نفرین، خورشید باری دیگر از درون ابرها نمایان می‌شود، و تاریکی و افسردگی که بر Warakiya سایه افکنده بود، برداشته می‌شود. Julia آخرین حرف خود با برادرش را قبل از اینکه به کمک دروازه‌ای (پورتال) از قلعه فرار کنند، به زبان می‌آورد: "بدرود، Isaac." هر دو از مسافتی دور، شاهد سقوط قلعه به قعر دریا بوده و امید داشتند که محو شدن آن باعث روشن شدن نور امیدی در قلب مردم و رهایی آنان شود. البته در این مورد نیز توافق داشتند که نشانه و آثار نفرین به آسانی از بین نخواهد رفت و مردم باید در دل‌های خود و یکدیگر به دنبال امید گشته و به پگاه پس از واقعه ایمان داشته باشند؛ هم‌اکنون، زمان بازگشت به خانه بود.

در دوردست‌ها، جایی در برج ماشینی، St. Germain نیز افکار مشابهی داشت: "امید به فردا، این‌ها حرف‌های بسیار خوبی هستند." اما نه برای او. به عنوان کسی که در زمان سفر کرده بود، آینده را کمی متفاوت‌تر می‌دید. با این حال، گذر زمان بالاخره ثابت و متعادل شده بود. بدین ترتیب، Germain آماده بود تا به آینده دور سفر کرده و ببیند چه اتفاقاتی قرار است رخ دهد – تا شاید شاهد آخرین مبارزه بین Dracula و انسان‌ها باشد. آیا آنان شجاعت و دلیری Hector را به یاد خواهند داشت؟ یا همه ماجرا دوباره به شکلی جدید شروع خواهد شد؟ این‌ها سوالاتی بودند که باید جواب‌شان پیدا می‌کرد.

nw0kk6.jpg


در همین هنگام، در کلبه واقع در کوهستان‌های دورافتاده، Julia در شگفت بود که Hector حال می‌خواهد چه کار کند. او دوستان متعددی داشت و مجبور بود خود ار از دید انسان‌ها پنهان نماید. علاوه بر این، می‌بایست مخفیگاهی پیدا می‌کرد تا بتواند در آرامش زندگی کند. Julia به جهت دلداری او می‌گوید: "نیازی به گشتن دنبال چنین جایی نیست، من جای یکی از آن‌ها را می‌دانم." به خاطر این پیشنهاد، Hector مدیون Julia می‌شد. Julia پیشنهاد می‌دهد که Hector در کوهستان‌ها مانده و با او زندگی کند. از نظر Hector نیز این پیشنهاد بسیار مناسبی بود: "اینجا ماندن همراه با تو، فکر بدی هم نیست!" بدین ترتیب، همان‌طور که خود او نیز خواستارش بود، زندگی Hector از نو شروع می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
11rceat.jpg

2rdf3pt.jpg


Transylvania سالیان سال بود که در صلح و آرامش به سر می‌بُرد. اما یک قرن پس از آخرین شکست ارباب تاریکی، در اواخر قرن شانزدهم، قرار بود اتفاق ناگواری رخ دهد.

Count Dracula که صد سال پیش نابود شده بود، حال دوباره احیا شده است. این بار، چرخه رعب‌آوری نمایان شده بود. بدین صورت که Dracula اگرچه ممکن است نابود شود، اما وعده داده شده که او حداقل هر 100 سال یک‌بار برخواهد گشت تا ترس و وحشت را بر سراسر سرزمین‌ها حکم‌فرما سازد.

v42hxl.jpg


به همراه تولد دوباره Count، قلعه افسانه‌ای و ارتش بی‌شمار وی نیز پدیدار گشتند. از حُسن اتفاق برای اهالی اروپا، در این دوره، خاندان Belmont حضوری بسیار پررنگ‌تر از پیش داشت. جنگجوی ماهری به نام Christopher Belmont برمی‌خیزد تا همانند جدش Trevor، باری دیگر Dracula را به دنیای مردگان تبعید کند.

Christopher به کمک شلاق Vampire Killer، سفری پرمخاطره از درون غاری تاریک، محوطه‌ای خطرناک پر از تله‌های مرگبار و قبرستانی را طی کرده تا سرانجام به Castlevania می‌رسد. او با شجاعت این مسیر را طی کرده تا با سرنوشت خود یعنی مبارزه بین خوب و بد، رو در رو شود. او درون تالار اهریمنی قلعه با Dracula رو به رو شده و جای هیچ‌گونه تعجبی نبود که توانست در مبارزه با Count به پیروزی دست یابد.

k1tent.jpg
27y2636.jpg
29q1gdw.jpg


اما Dracula، درست پیش از آن‌که آخرین ضربه به وی وارد شود، به سرعت و با زیرکی تمام، باقیمانده نیروی جادویی‌ خود را به کار گرفته و درون هاله‌ای از مه، محو می‌شود. به طوری که این خیال باطل ایجاد می‌شود که او کاملا نیست و نابود شده است. Christopher که تصور می‌کرد دشمنش را نابود کرده، به همین خیال قانع شده و پیش از اینکه قلعه بر سرش خراب شود، از آن‌جا می‌گریزد تا از پرتگاهی که در نزدیکی قلعه قرار داشت بالا رفته و طبق معمول، همانند دیگر نیاکانش نظاره‌گر فرو ریختن قلعه (که دیگر به عنوان یک روال عادی، برای Belmontها محسوب می‌شد) باشد. ناگهان Dracula با تغییر شکل به خفاش از درون خرابه‌های قلعه خود که زمانی در آن حکمرانی می‌کرد، می‌گریزد. اگرچه از مبارزه با Christopher ضعیف شده و در پایین‌ترین سطح نیروی خود قرار داشت، ارباب تاریکی می‌توانست در حالت کم‌توان خود نیز سال‌های سال زنده بماند و صبورانه منتظر حمله‌ای دیگر باشد. او نقشه‌ای برای انتقام علیه خاندان Belmont کشیده و با آن‌که می‌بایست سال‌های زیادی را در خاموشی سپری کند، هنگامی که وقت مناسبش فرا رسد، دوباره بازخواهد گشت. اما دفعه بعد، دیگر مثل سابق نخواهد بود...

6qwu43.jpg


10gi442.jpg
 
آخرین ویرایش:
j0e6j6.jpg

15x7sxz.jpg


15 سال از زمانی که Christopher Belmont ارباب تاریکی را شکست داد، گذشته است و تا قبل از فرا رسیدن این روز، او نسبتا در آرامش زندگی می‌کرد: وقت آن فرا رسیده بود که او شلاق ،Vampire Killer sub-weaponهای اسرارآمیز و لقب Vampire Hunter را با بلوغ پسرش، Soleiyu Belmont و آماده شدن وی برای پیوستن به جمع شکارچیان خون آشام، به او واگذار کند. نه تنها Christopher، بلکه کل شهر در حال آماده شدن برای این رویداد بزرگ و فرخنده بودند. با قدرت ترکیب شده Solieyu و Christopher مردمان Transylvania اطمینان خاطر پیدا می‌کردند که صلح و آرامش تا مدت‌های طولانی برقرار خواهد بود. اما شب قبل از جشن و سرور، Dracula از موقعیت موجود، کمال استفاده را برده و ضربه‌ای مهلک وارد می‌کند. او بالاخره مقداری از نیروهایش را بازیابی می‌کند، به اندازه‌ای که بتواند قدرت مالکیت (نیرویی شبیه به کنترل ذهن برای به دست گرفتن کنترل شخص مورد نظر) خود را بازیابی کند. اینکه او چگونه توانسته بود در طول 15 سال گذشته، بخشی از نیروهایش را بازیابی کند، بر همگان پوشیده و در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. Dracula خود را به حالت مه در آورده و به سرعت وارد اتاقی می‌شود که Soleiyu Belmont در آن خوابیده بود، ذهن این جوان را تصاحب کرده، سپس او را وادار به ملحق شدن به نیروهای شیطانی می‌کند.

اگرچه قدرت‌هایش به کندی در حال بازیابی بودند، Dracula نه در شرایطی بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه حتی لشکر خود را برای حکمرانی بر دنیا فرماندهی کند. بنابراین، او در نظر داشت از پوشش جدید خود، Soleiyu-Demon استفاده کند. به عنوان منبع نیرویی موقت تا زمانی که آماده دستیابی به حالت حقیقتی خود شود. با استفاده از بدن میزان جدیدش که از اصل و نسبی قدرتمند بود، Dracula می‌توانست قلعه هراس‌ انگیزش را از اعماق تاریکی، دوباره پدیدار کند. اما نخست، انگشتر خود را در هوا گرفته و چهار قلعه مجزا احضار می‌کند. قلعه گیاهی، قلعه ابری، قلعه سنگی و قلعه کریستالی. سپس در هر یک از قلعه‌ها نگهبانی برای حفاظت و نظارت منصوب می‌کند. تا اگر Christopher برای گشتن به دنبال پسرش می‌آمد، Count ابزار موثری جهت به تاخیر انداختن و سد کردن راهش داشته باشد.

2daerua.jpg

با طلوع خورشید و فرا رسیدن صبحگاه، Christopher از خبر ناپدید شدن مرموز پسرش و پدیدار شدن چهار قلعه از وسط ناکجاآباد اطلاع می‌یابد. Christopher سالخورده که چاره دیگری نداشت، دست به دامان قدرت اسلحه مقدس خانوادگی‌اش می‌شود. او که به دلیل این توطئه، خشمگین شده بود، به نحوی که انگار خودش تحت تسلط Dracula قرار گرفته، با ورود به تک‌تک قلعه‌ها، با شجاعت تمام و در حالی که کسی جلودارش نبود، تمامی خطرات را پشت سر گذاشته و چهار Boss مذکور را نابود می‌کند. با این حال، Christopher تنها توانسته بود نقشه مقدماتی Dracula را نقش بر آب کند: به این خاطر که Dracula (حتی با اینکه کنترل Soleiyu را در دست داشت)هنوز به قدری توان نداشت که قلعه اصلی خود را احضار کند، وی در عوض این کار را با استفاده از انرژی حاصل از روح چهار نگهبان سقوط کرده، به اتمام می‌رساند. Christopher که سهوا باعث کمک به نقشه Dracula شده بود، بدون راه دادن هیچ‌گونه هراسی در خود، به قلعه تازه برافراشته شده Dracula نفوذ می‌کند.

2zi3asl.jpg


Christopher با تمام قوا مسیر خونین پیش رو را پشت سر گذاشته و به بالاترین نقطه قلعه می‌رسد، جایی که با پیدا کردن Soleiyu در حالی که در اتاقی پر از شمعدانی منتظرش بود، دلگرم شده و غمو اندوهی که داشت تسکین می‌یابد. اما آسودگی خاطرش، با استقبال سرد پسرش و دعوت به یک دوئل تا سر حد مرگ، تبدیل به تعجب و حیرت می‌شود. بدین‌اترتیب مبارزه‌ای سهمگین بین پدر و پسر تا بی‌کران طنین‌انداز می‌شود. در نهایت، با ضربه‌های سرعتی Christopher و درخشش اراده وی برای صلح، عصاره باقی‌مانده جادوی Dracula از Soleiyu بیرون رفته و او کمی بعد، کنترل خود را به دست می‌آورد. Christopher با نجات یافتن و در امان بودن پسرش، وارد آخرین بخش قلعه شده و خود را برای مبارزه‌ای دیگر با Count آماده می‌کند.
1tsdbk.jpg


این مبارزه، قرار نبود مبارزه آسانی باشد، چرا که حال، ارباب تاریکی به قدری نیرو داشت که به شکل حقیقی خود درآید و او حتی آماده‌تر از آماده برای یک دور دیگر زورآزمایی با Belmont جنگجو بود. با این وجود، به خاطر تمامی انسان‌ها هم که شده، Christopher با اراده‌ای فولادین باری دیگر شاهزاده تاریکی را نابود می‌سازد. در آخر نیز طبق روال عادی، Christopher و پسرش (که توانسته بود بر نفرینی که گرفتارش شده بود غلبه کند)، هر دو نظاره‌گر سقوط Castlevania بودند.

zlvg3o.jpg


fejpjm.jpg
 
آخرین ویرایش:
29o4swk.jpg

69p1ea.jpg


به واسطه وردخوانی‌ها و آیین‌های مذهبی انجام شده توسط ارواح شیطانی و آنان که خواستار مشاهده پایان دنیا بودند، Dracula باری دیگر احیا شده است. دیری نمی‌گذرد که ارتش نامیرای وی شروع به وحشت‌زده کردن مردم Transylvania می‌کنند. با ادامه یافتن این موضوع، نوه بزرگ Soleiyu، به نام Simon Belmont زره جنگی خود را به تن کرده، Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز را به دست می‌گیرد تا برای نبردی دیگر علیه Dracula و نیروهای اهریمنی‌اش، آماده شود. Simon راه خود را از مناطق برون‌شهری که مملو از موجودات خبیث و اهریمنی بودند، شروع کرده و به قلعه بیمناک Count می‌رسد. او با ورود به منزلگاه ترس و وحشت، از درون شش بخش طاقت‌فرسای قلعه عبور کرده و سرانجام به ارتفاعات این کاخ سر به فلک کشیده و بخش اصلی قلعه می‌رسد. جایی که بسا مبارزه‌ای بین او و ارباب تاریکی درگیرد. Dracula که به دفعات متعدد، از جنگجویان خاندان Belmont شکست خورده بود، بی‌صبرانه منتظر این لحظه بود تا شاید بتواند پس از صدها سال انتظار، انتقام خود را از این خانواده بگیرد. گرچه اتاق پادشاهی به ظاهر خالی بود، Dracula در نظر داشت به زودی از درون تابوت خود پدیدار شده و به تنها روشی که در آن تبهر داشت، اقدام به حمله کند.

2dtrkab.jpg


Dracula با تمام وجود علیه Simon جنگیده و جراحات مهلک و متعددی به وی وارد می‌کند. اما در آخر، همانند نیاکانش، این Simon است که در مقابل ارباب تاریکی برق‌آسا به پیروزی دست می‌یابد. اما برای Dracula این شکست تنها یک عقب‌نشینی دیگر محسوب می‌شد. Belmont مجروح، خود را جمع و جور کرده و پس از فرار از قلعه، از پرتگاهی در نزدیکی بالا رفته تا نظاره‌گر فروریختن کاخ شبح‌وار باشد. اگرچه Simon تصور می‌کرد آزمون‌ها و مصیبت‌هایش تمام شده‌اند، او به زودی خواهد فهمید که این تازه نقطه شروعی بر دردسرهایش بوده است.

2vwhd3c.jpg

 
آخرین ویرایش:
xpnk7.jpg

2m4uoa8.jpg


پس از شکست Dracula در ارتفاعات Castlevania و نابودی اقامت‌گاه روح زده‌اش، قهرمان افسانه‌ای، Simon Belmont با کسب احترام و منزلت حتی در نزد پادشاهان، به رونق بخشیدن به افسانه خانوادگی ادامه می‌دهد. او با تلاش‌های قهرمانانه، خود را به عنوان نقطه اوج یک اصل و نسب اشرافی اثبات می‌کند. اما این شهرت، رایگان بدست نیامده بود: در طول این 7 سال گذشته، Simon دچار یک مریضی شده بود و روز به روز وخامت اوضاعش بیشتر می‌شد. او در جای‌جای بدن خود احساس درد و رنج می‌کرد، دردی که حاصل از جراحاتی بود که در اثر مبارزه با Dracula دچارش شده بود و ظاهرا این زخم‌ها قرار نبود به آسانی التیام یابند. این رنج و عذاب جسمی تا جایی به پیش می‌رود که حتی به مرحله روحی نیز وارد می‌شود؛ Simon به تدریج در حال تسلیم‌ شدن و سرفرودآوردن در مقابل دردهایش بود. مسئله دیگری که بیشتر او را آزار می‌داد، این بود که نیروهای اهریمنی حتی با نابود شدن ارباب‌شان در حال پرسه‌زنی در گوشه و کنار Transylvania بودند. اهالی Transylvania در شب‌هنگام چاره‌ای به جز مخفی شدن در خانه‌هایشان نداشتند، چرا که خیل عظیمی از زامبی‌ها به خیابان‌ها ریخته و انواع و اقسام مختلفی از هیولاها به عنوان تهدیدی جدید، به درون مناطق مسکونی بی‌دفاع، رخنه می‌کردند. هیچ‌کدام از اهالی دهکده نمی‌توانستند درک کنند که چرا نیروهای شیطانی با نابودی ارباب‌شان، باز هم طوفان مخرب وحشیگری‌هایشان پابرجا مانده است. ترس و کج‌خیالی حاصله، به تدریج شروع به رخنه کردن درون قلب‌های مردم نیز می‌نماید، به طوری که شهروندان عادی، خویی کج‌روانه به خود گرفته و دچار جنون می‌شوند.

2h6aixz.jpg


Simon بدین خاطر که هیچ جوابی برای این جریانات نداشت و کاری از دستش بر نمی‌آمد، دچار افسردگی می‌شود. ناگهان شبی از همین شب‌ها، بانوی خوش‌سیمایی به خواب Simon آمده و برایش آشکار می‌کند، درد و رنجی که دچارش شده، چیزی نیست جز تاثیر نفرین Dracula! او برایش توضیح می‌دهد که برای برداشتن نفرین، Simon باید حومه Transylvania را جستجو کرده و 5 قسمت از بدن Dracula را جمع آوری کند: استخوان دنده، قلب، چشم، ناخن‌ها (چنگال) و انگشتر Dracula. سپس باید این قسمت‌ها را در دل قلعه فرسوده ارباب تاریکی بسوزاند. او در آخر ادعا می‌کند: "اگر شجاعت به خطر انداختن جانت را داشته باشی، پس دوباره پیروز خواهی شد." سپس همانند دیگر خواب‌های زیبا، انگار که اصلا وجود نداشته است، محو می‌شود. Simon فورا معنای حرف‌هایش را درک می‌کند؛ با طلوع خورشید، Vampire Killer را بدست گرفته و عازم سفری اکتشافی شده تا ماموریت جدیدی را به سرانجام برساند.

jqkdcm.jpg
28312h.jpg
2s9tvz6.jpg
ml0duo.jpg
ndv7lj.jpg


با این حال، Dracula زیرک‌تر از آن چیزی بود که کسی فکرش را می‌کرد. همان‌طور که زن ناشناس پیش گویی کرده بود: او (Dracula) به خوبی از هدفش برای نفرین کردن Belmont جنگجو و ابزار مورد نیاز جهت جلوگیری از آن آگاه بوده است. بنابراین 7 سال پیش از نابودی‌اش، به قوی‌ترین نگهبانان خود دستور می‌دهد تا در صورت شکست خوردن، با قطعه قطعه کردن بدنش و مخفی کردن آن‌ها در 5 عمارت محلی، او را تا قبل از به پا خاستن، در امان نگه دارند. عمارت‌های Berkeley ،Laruba ،Rover ،Bodley و Brahm مکان@های انتخاب شده بودند و پیروان شاهزاده تاریکی به هر قیمتی، آماده نگهبانی و محافظت از بقایای او بودند. به رغم تلاش‌های جدی آنان، Simon با جستجو درون شهرهای پر از هیولا، قبرستان‌ها و سیاه چال‌های باتلاقی، آیتم‌ها و سلاح‌هایی جادویی پیدا کرده و در استفاده از آن‌ها تبهر می‌یابد؛ سپس به درون عمارت‌های مورد نظر نفوذ کرده و با حل کردن معماهای مرموز و خاص آن‌ها، هر 5 قسمت بدن Dracula را بازیابی می‌کند.

2njexjq.jpg


با رسیدن Simon به Fetra (شهری در نزدیکی Castlevania)، مردم شهر به جای استقبال و خوش آمدگویی، شروع به سرزنش و مقصر دانستن وی برای تمامی مصیبت‌های به وجود آمده می‌کنند. جنونی که در دل مردم لانه کرده بود، باعث دادن سرنخ‌های غلط و بدگمانی‌ نسبت به Simon شده بود. انگار که قدرت عدالت‌خواهی Belmont مسبب تمامی سیه‌روزی‌ها بوده است. البته تمام عزت و افتخارهای دنیا را هم که جمع کنی، نمی‌توانی از حضور میزان معینی مخالفت و جناح مخالف جلوگیری کنی. مشکلی که در گذشته گریبان‌گیر خانواده‌ Simon شده بود و به احتمال زیاد، Belmontهای بعدی نیز بار‌های بار با آن رو به رو خواهند شد. در این مورد، بزرگان می‌دانستند که زیردستان Dracula به واسطه تاثیر جانبی نفرینی که Simon گرفتارش شده بود، هنوز زنده و سرگردان هستند. پس هیچ اهمیتی نمی‌دادند که Simon زنده بماند یا خیر. اما Simon با بی‌اعتنایی به نصیحت‌ها و تحقیر کردن‌های آنان وارد خرابه‌های Castlevania شده و تا قسمت سرداب به پیش می‌رود. جایی که او بقایای Count را با شعله‌‌ای سوزان، آتش می‌زند. Simon که تا اینجا درست طبق دستور‌العمل به پیش رفته بود، ناگهان Dracula را مشاهده می‌کند که به شکلی زامبی‌مانند و به طریقی از خواب برخاسته تا حمله‌ای برق‌آسا علیه Simon تدارک ببیند. Count حیله‌گر، مسلما در این وضعیت ضعیف، هیچ رقیبی برای قدرت شلاق آتشین Simon نبود. پس نفرین بالاخره برداشته شده و Simon زنده خواهد ماند تا دودمان Belmontها بقا یابد. هیولاها نیز بدون هیچ تشریفات و ردی از این دنیا محو می‌شوند. با برخورداری از این تجربه، Belmontها در آینده آماده خواهند بود تا با هر گونه مضحکه مربوط به نفرین مقابله کنند.

s16xiv.jpg


er0dwz.jpg
 
آخرین ویرایش:
zweq8w.jpg

99m8fm.jpg


پس از شکست Dracula، طبق معمول، دنیا در آرامش و صلح و صفا بود، آرامشی که تا مدت‌ها پس از محو شدن ارباب تاریکی نیز ادامه داشت. اما نیروهای شیطانی هیچ‌گاه به تعطیلات نمی‌روند! آن‌ها در حال بازیابی نیروها و تدارک حمله بعدی خود بوده و تسلط بعدیشان قریب‌الوقوع بود. خوشبختانه، شکارچیان خون‌آشام در این دوره، با ترس از وقوع چنین رخدادی، کاملا در حالت آماده‌باش قرار داشتند. Juste Belmont، نوه Simon و دوستش Maxim Kischine دو نفر از همین شکارچیان بودند؛ این دو دوست، به همراه یکدیگر و با تلاش و سختی، آموزش دیده بودند. دو شکارچی جوان، در قالب رقابتی دوستانه، هر دو امیدوار بودند، افتخار بدست گرفتن شلاق مقدس Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز را از آن خود کنند. اما پس از اینکه توسط بزرگان خاندان Belmont تصمیم گرفته می‌شود، Juste شخص لایق برای دریافت لقب "Vampire Killer" است، Maxim در حالی که امید و اعتماد به نفس خود را از دست داده بود، عازم سفری به ظاهر آموزشی شده تا مهارت‌های خود را ارتقا بخشیده و به آرامش ذهنی برسد.
3fmrl.jpg

یک روز ناگهان Maxim از سفری که 2 سال او را از خانه دور کرده بود، بازمی‌گردد. او که تمام بدنش پر از زخم و جراحات متعدد بود، به دلیل فراموشی جزئی که دچارش شده بود، بخشی از حافظه خود را از دست داده بود. او Juste را پیدا کرده و تصویرهای ذهنی خفیف خود از ربوده شدن دوست دوران بچگی‌شان، Lydie Erlanger را با او در میان می‌گذارد. Juste با علم به اینکه Maxim کسی نیست که بخواهد در مورد این‌گونه مسائل دروغ بگوید، شلاق خود را برداشته و دوستش را دنبال می‌کند. آنان با گذر از از درون ناحیه‌ای پوشیده از مه غلیظ، خود را در مقابل قلعه‌ای عظیم که روی هیچ نقشه‌ای مشخص نشده بود، یافته و در شگفت فرو می‌روند که "آیا امکان دارد این همان قلعه بدنام Dracula باشد؟" آن دو وارد قلعه می‌شوند، به نحوی که انگار خود قلعه آن‌ها را دعوت به ورود کرده باشد.

jqjeys.jpg


با رسیدن آن‌ها به پُلی که به در ورودی قلعه منتهی می‌شود، باران شدیدی شروع به باریدن می‌کند. با اینکه Maxim جزئیات زیادی به خاطر نداشت، اما تقریبا مطمئن بود که Lydie آن‌جاست. هنگامی که قصد گذر از پل و ورود به قلعه می‌کنند، درد عذاب‌آوری Maxim را به زانو در می‌آورد. او به Juste اطمینان می‌دهد که حالش خوب است و از او می‌خواهد که به سرعت وارد قلعه شده و دوست‌شان را نجات دهد، سپس قول می‌دهد، زمانی که دردهایش فروکش کرد، به او در جستجو ملحق شود. Juste کمی به پیش رفته و با موجودی عجیب و ناشناس مواجه می‌شود که از ورودی قلعه محافظت می‌کرد. ناگهان صاعقه‌ای هوا را کمی روشن‌تر نموده و نگهبان رعب‌انگیز برمی‌خیزد تا Juste را تعقیب کند. پس از کمی تعقیب و گریز، Juste خود را به ورودی رسانده و با بسته شدن پل متحرک، نگهبان مرموز به قعر فراموشی سقوط می‌کند. درون دژ مرموز، هیچ‌کس به استقبال Juste نمی‌آید، اما موجودات عجیب و غریبی در بیشه‌زار بیرون قلعه سرگردان بودند که از درون پنجره‌ها Juste را زیر نظر داشتند. در راهروهای طویل قلعه، زامبی‌های زبان‌نفهمی ساکن بودند که بی‌امان از دل زمین برمی‌خاستند و بی‌درنگ حمله‌ور می‌شدند. بنابراین این قلعه با داشتن چنین ساکنان نامیرایی، نمی‌توانست قلعه‌ای معمولی باشد. Juste با از سر راه برداشتن موانع، به مسیر خود در راه ورودی ادامه داده و در دالان‌های تالار مرمر، با شخصی شنل‌پوش مواجه می‌شود. این فرد ناشناس فورا او را به عنوان عضوی از خاندان Belmont شناسایی می‌کند. به دلیل تشعشع عظیم نیرویی که از این موجود ساطع می‌شد، Juste به این نتیجه می‌رسد که این شخص، کسی نیست جز Death؛ وفادارترین خدمتکار Dracula. حال دیگر Juste هیچ شکی نداشت که درون Castlevania است. با این حال، Death بیان می‌کند، نیرویی که باعث بازیابی قلعه شده، از جانب ارباب وی نبوده است. Death و Juste هر دو به یک میزان در مورد بازگشت قلعه کنجکاو بودند و Death با نادیده گرفتن پیشنهاد مبارزه Juste راه خود را در پیش گرفته تا جواب‌هایی که می‌خواست را بیابد. Death پس از هشدار دادن به Juste در مورد اینکه دوباره یکدیگر را خواهند دید، ناپدید می‎شود. Juste نیز به ماموریت خود در جستجوی دوست گمشده‌اش ادامه می‌دهد.

e1dbpx.jpg

Marble Corridor
کمی پایین‌تر، در انتهای تالار مرمر، شکارچی جوان به قبرستانی سرد و تاریک که پر از ارواح سرگردان بود، می‌رسد. Juste با ادامه دادن مسیر خود از درون گورستان، به معبد مرموزی رسیده و Maxim را در آن‌جا می‌یابد. دوست شکارچی‌اش به طریقی توانسته بود خود را تا اینجا برساند، اما ظاهرا غرق در سرگشتگی بود. Maxim ادعا می‌کند که این صحنه‌ها و محیط برایش آشنا به نظر می‌رسند و به طرز عجیبی انگار قبلا اینجا بوده است. او می‌گوید اگر کمی بیشتر ادامه دهد، مسلما اطلاعات با ارزشی برای یافتن Lydie به یاد خواهد آورد. Juste پیشنهاد می‌دهد که با هم به جستجو بپردازند، اما Maxim با اشاره به اینکه اگر جدا شوند می‌توانند مناطق بیشتری را بگردند، این پیشنهاد را رد کرده و دو دوست، باری دیگر از هم جدا می‌شوند.

2efojnm.jpg

Room of Illusion
Juste پس از پشت سر گذاشتن اتاق‌های اوهامی بی‌شمار، به یک پورتال درخشان رسیده و نمی‌تواند در ورود به پورتال جلوی خود را بگیرد. او وارد اتاقی می‌شود، دقیقا مشابه اتاقی که قبلا در آن بود... اما در این بین، یک چیز فرق می‌کرد. او کاملا مطمئن نبود که آن چیز چیست، اما می‌توانست آن را حس کند. او متوجه می‌شود که به یک بخش کاملا متفاوت از قلعه منتقل شده است و خود را درون تالارهای تاریکی با با مه‌ای درخشان حس می‌کند. مدتی پس از قدم زدن در بالکن‌های مشرف به یک بیابان جهنمی، در حالی که کاملا خسته و بی‌رمق شده، به رودهای گدازه‌ای می‌رسد. هیچ‌کدام از این قضایا منطقی نبودند. ساکنان نامیرای قلعه، او را مطمئن کرده بودند که هنوز در Castlevania به سر می‌برد، اما او در حال حاضر، در ناحیه‌ای پر از کوه‌های آتشفشان و نهرهای گدازه‌ای بود...

vyunx0.jpg

Castle Treasury
زمانی که Juste وارد پرتال مذکور شد، یک چیز تغییر کرده بود، اما او هنوز نمی‌توانست بفهمد آن چیست که تغییر کرده. بهرحال، او به سفر خود ادامه داده و به راهرو هایی آراسته به جواهرات قیمتی می‌رسد. جایی که قضایا حتی پیچیده و عجیب‌تر می‌شوند. Juste با مردی کنجکاو که درون قلعه، فروشگاه کوچکی برپا کرده است، مواجه می‌شود. او ادعا می کند که تنها یک تاجر بوده و هنگامی که در سفر برای فروش کالاهای خود بوده، ناگهان توسط توده غبار اسرارآمیزی بلعیده شده و سر از این قلعه محیرالعقول در آورده است. پس از وارد شدن به قلعه نیز نتوانسته راه خروج را پیدا کند. در نتیجه، تنها کاری که می‌توانسته را انجام داده. یعنی فروشگاه خود را در قلعه برپا کرده و کالاهایی که داشته را به رهگذران می‌فروخته است.
166gb6.jpg

Juste تصمیم این مرد برای ماندن در قلعه را نمی‌تواند درک کند، اما به این تصمیم احترام گذاشته و قبل از رفتن، آیتم‌های مفیدی از او خریداری می‌کند. با پیشروی در گنجکده، توجه شکارچی جوان به اتاقی خالی جلب می‌شود. این اتاق در نگاهش بسیار زیبا و عالی می‌آید، اما به نظرش می‌رسد که می‌توان کمی اسباب و اثاثیه جهت زیباتر کردن آن به کار برد. Juste که در جریان ماجراجویی خود، اشیا زیبا و زینتی یافته بود، تصمیم می‌گیرد آن‌ها را در این اتاق قرار دهد. او گهگاه به این اتاق سر می‌زند تا جواهراتی که پیدا کرده بود را به عنوان دکوراسیون اتاق به کار ببرد.

24oaum0.jpg

Cave of Skeletons
کمی بعد، او به غار اسکلتی می‌رسد، ناحیه وسیعی در اعماق قلعه که از استخوان‌های عظیم ساخته شده بود. جایی که این ماجراجویی عجیب و غریب، به مسیر اعجاب‌انگیز بودن خود ادامه می‌دهد. Juste در اعماق این غار با Maxim رو به رو می‌شود... اما انگار یک جای کار می‌لنگید. Maxim به نظر دچار جنون شده بود، چرا که Juste را متهم به تلاش برای از آن خود کردن Lydie می‌کند. او به Belmont جوان هشدار می‌دهد که Lydie از آنِ اوست و قدرت ارثی Juste در مقابل نیروهایی که Maxim به تازگی بدست آورده، هیچ نیستند. Juste می‌دانست که این صحت ندارد و از Maxim می‌پرسد که منظورت چیست؟ Maxim پس از اعتراف به اینکه او آرزوی مرگ Juste را داشته است، با خنده‌ای دیوانه وار، از صحنه می‌گریزد.

mj76l3.jpg

Luminous Cavern
Juste کاملا گیج شده بود و مطمئن نبود چه بلایی به سر دوستش آمده است. اما تنها کاری که می‌توانست انجام دهد ادامه دادن جستجو برای یافتن Lydie بود. او سرسختانه بخش‌های زیرین قلعه را جستجو می‌کند. این بار، غار Luminous. او با بررسی تونل‌های کم نور غار، به پورتال دیگری همانند اولین پورتالی که یافته بود، می‌رسد. سپس با وارد شدن به این پورتال، از اعماق قلعه به Sky Walkway و Chapel of Dissonance، ناحیه‌ای واقع در نوک قلعه اهریمنی منتقل می‌شود. اینجا بود که دوباره گذرش به Maxim می‌افتد. Juste پس از آخرین ملاقاتی که داشتند، دقیقا مطمئن نبود که چه بگوید.

287ot2g.jpg

Sky Walkway

Maxim که حال، خودِ واقعی‌اش بود، پس از دریافت یک خوش‌آمدگویی مُرددانه از دوست خود می‌پرسد که مشکل چیست؟ Juste متوجه نمی‌شود. Maxim طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ اتفاقی در غار اسکلتی نیفتاده. اما این موضوع را پیش نکشیده و از او می‌پرسد در جستجوی Lydie چه چیزی دستگیرت شده است. Maxim هیچ چیزی نیافته بود، اما چیزهای بسیار غیرمنتظره‌ای به یاد آورده بود...
Maxim از Juste می‌پرسد که آیا داستان پدربزرگت را به یاد داری؟ داستان سفر Simon Belmont در سراسر Transylvania و جمع آوری بقایای Dracula در تلاش برای برداشتن نفرین شوم او از این سرزمین؟
Juste با میل و اشتیاق سرشار، این داستان را به یاد داشت.

Maxim بالاخره حقایق را برملا می‌کند؛ دلیل اصلی سفر آموزشی دو سال قبل او، این بود که ثابت کند از Juste بهتر و لایق‌تر است. هنگامی که Juste لقب Vampire Hunter و شلاق Vampire Killer را بدست آورد، Maxim احساس می‌کرد که انگار دیواری بین‌شان به وجود آمده. او تصور می‎کرد آن‌ها دیگر دوست نیستند. Maxim که در حسرت مقام جدید Juste بود، عازم این سفر می‌شود تا با گردآوری بقایای Dracula همان‌طور که Simon Belmont این کار را نیم‌قرن پیش انجام داده بود، خود را به عنوان شخص لایق‌تر اثبات کرده و جاه و مقامی برای خود بدست آورَد. Maxim آن 6 قسمت را پیدا کرده بود، اما از اینجا به بعدش را به خاطر نداشت و مطمئن نبود پس از گردآوری بقایا، چه اتفاقاتی رخ داده است. اما اطمینان داشت که Lydie جایی درون قلعه است. Juste اذعان می‌کند که احتمالا بقایای Dracula بوده‌اند که باعث برپایی دوباره Castlevania شده‌اند. Maxim از صمیم قلب، معذرت‌خواهی می‌کند. حسادت او بوده که باعث بازگشت دوباره قلعه و به خطر افتادن زندگی Lydie شده است. Juste اذعان می‌کند که Maxim باید از Lydie معذرت خواهی کند، نه او. Juste هنوز به دوست خود اعتماد داشت، پس به او دلداری می‌دهد. پس از گفتگویی حزن‌انگیز، دو دوست از یکدیگر جدا شده و Juste به سفر خود از درون کلیسای مرتفع ادامه می‌دهد. Juste، کلیسای سر به فلک کشیده، آبگذری مه گرفته (کمی پایین‌تر) و برج ساعت را جستجو می‌کند.

sbr0x1.jpg


در بالاترین نقطه برج ساعت، Juste دوباره با Death مواجه می‌شود. دروگر خشن، از او در مورد Maxim Kischine می‌پرسد. Death در اطلاع بود که Maxim چیزی بدست آورده که از قدرت‌های Dracula نشات می‌گیرد. زمانی که Juste به بقایای Dracula که Maxim آن‌ها را یافته بود، اشاره می‌کند، حسی عجیب بر Death چیره می‌شود. از آنجایی که Juste جوابی برای سوالات Death فراهم کرده بود، این موجود رعب‌انگیز، برپایی دوباره قلعه را برایش شفاف‌سازی می‌کند. Maxim شخصیتی دوگانه داشت. یک رو، خودِ واقعی‌اش بود، در حالی که روی دیگر، موجودی اهریمنی بود که از تصاحب بقایای Dracula و طمع سرکوب شده‌ای که او در دل داشت، به وجود آمده بود. و صدالبته، این نیمه شیطانی بود که خواهان برگرداندن قلعه بود. پدیدار شدن قلعه به این خاطر بود که بخشی از Dracula باری دیگر و از طریق نفوذ در Maxim در دنیا حضور یافته بود. و چون حضور ارباب تاریکی، در بدن شخصی بود که نمی‌توانست کاملا او را کنترل کند، قلعه نیز کامل نبود.

Juste نمی‌توانست این‌ها را باور کند. چرا که او Maxim را به عنوان مردی قوی می‌شناخت، اما برافراشته شدن Castlevania از دنیای مردگان، چیزی بود ورای درک او. Death با عصبانیت، جوابی دندان‌شکن می‌دهد. او ادعا می‌کند بواسطه نیروهای اربابش که تاثیراتی بر Maxim نیز داشته‌اند، خیلی از مسائلی که به طور معمول غیرممکن هستند، ممکن خواهند شد. این جواب، رفتار نامتعارف Maxim و اینکه حتی خود او نیز متوجه این رفتارش نمی‌شده را توجیه می‌کند. Death به وجود دو قلعه اشاره کرده و هوش و زیرکی شکارچی جوان در پی نبردن به وجود این دو قلعه را زیر سوال می‌برد. قلعه‌ای که آن‌ها در آن بودند، قلعه‌ای موقتی و در انتظار کامل شدن بود. در واقع به نوعی یک پوسته توخالی و بدون روح واقعی بود. نسخه واقعی قلعه در بُعد [دنیا] دیگری بود.
قلعه ها، جلوه‌گر دو نیمه شخصیتی متفاوت Maxim بودند – قلعه روی زمین، تداعی‌گر خود واقعی Maxim و قلعه واقع در قلمرو معنوی [قلمرو شبح وار] نماد شخصیت همتای او بود. اگر Death می‌توانست دو قلعه را به هم متصل کند، Castlevania به شکل و مقیاس واقعی خود بازمی‌گشت. Juste هیچ نقشی در نقشه Death نداشت. این موجود الهی با ادعا به اینکه این جریانات هیچ ربطی به Juste ندارد، او را ترک کرده تا نقشه‌هایش را به مرحله اجرا درآورد. Death با ورود به پورتالی عظیم و چندبُعدی از صحنه محو می‌شود. Juste نیز او را دنبال می‌کند.

هنگامی که Juste وارد اولین پورتال شده بود، او وارد بُعدی دیگر شده بود (در واقع، قلعه‌ای که تداعی‌گر چهره اهریمنی Maxim بود). و با ورود به دومین پورتال نیز به کلیسا (قلعه واقع در سطح زمین) بازگشته بود؛ پورتال جدیدی که به دنبال Death واردش می‌شود، او را به ناحیه (قلعه) شبح وار می‌فرستد که نسخه حتی کابوس‌وارتری از قلعه دهشتناک واقع در بُعد طبیعی بود.

Death متوجه مشکلی می‌شود؛ تا آن زمان، شکارچی جوان و Death سد راه یکدیگر نشده بودند. اما Juste نمی‌توانست به Death اجازه دهد، قلعه‌ها را به هم متصل و یکی کند. او نمی‌توانست اجازه دهد، Castlevania کاملا بازگردد. او بالاخره دیر یا زود باید جلوی Death را می‎گرفت، اما در حال حاضر، اولویت اولش یافتن Lydie بود. اگر هم مجبور به بازگشت برای مبارزه با Death می‌شد، هیچ ترس و اِبایی از آن نداشت. در این محیط آشنا، اما بیشتر دیوانه‌وار و اوهامی، Juste راهی که یک‌بار طی کرده بود را گرفته و Maxim را در کلیسای هتک حرمت شده، می‌یابد. این چهره شیطانی دوستش بود. Maxim بسیار خوشحال بود که Juste فهمیده بود او دو چهره دارد. به واسطه گفتگویی مملو از زخم‌زبان و تمسخر، تکه‌های معما شروع به متصل شدن به یکدیگر می‌نمایند. این Maxim بود که Lydie را دزدیده و او را به قلعه آورده بود. Maxim اذعان می‌کند که او نیز همانند Juste در جستجوی Lydie بوده و در ذهن خود، Lydie را متعلق به خود می‌داند. تنها مانعی که سد راه وی شده، از دست دادن ناخواسته حافظه‌ Maxim واقعی بوده است. Maxim به نحوی خود را وادار به فراموش کردن جای Lydie کرده بود تا از او در برابر خودش محافظت کند. بنابراین، سرچشمه و دلیل فراموشی گرفتن او این بود – محافظت از Lydie. هنگامی که Juste، تهدید به کشتن می‌کند، Maxim (وجهه شیطانی) می‌گوید که اگر بخواهد او را نابود سازد، بهترین دوستش نیز جان خود را از دست خواهد داد. Maxim به جای شخصا وارد مبارزه شدن، موجودی شبح‌مانند را احضار می‌کند تا این کار را برایش انجام دهد و خود به جستجو (شکار) Lydie ادامه دهد. Juste پس از نابود کردن موجود ناشناس، به سرعت خود را به برج ساعت رسانده و وارد پورتالی عظیم می‌شود. او به همتای کلیسای ننگین در قلمرو زمینی بازمی‌گردد، جایی که با Maxim درمانده رو به رو می‌شود.

دوست صمیمی‌اش در حالی که خسته از تلاش برای حفظ کردن خود واقعی‌اش بود، روی زمین دراز کشیده بود. Maxim حال همه ماجرا را به یاد آورده بود. او از شخصیت دوگانه خود آگاه بود و همچنین اینکه تقریبا کنترل خود را به خاطر چهره شیطانی‌اش از دست داده بود. او جایی که Lydie منتظر بود را به خاطر می‌آورد و این یعنی چهره دیگر او نیز از این موضوع مطلع شده است. اتاق پادشاهی، واقع در بالاترین نقطه قلعه، جایی بود که Lydie قرار داشت. Maxim دستبندی که به دست داشت را به Juste هدیه می‌دهد. این دستبند تقریبا مشابه دستبندی بود که Juste به دست داشت. تنها تفاوت‌شان این بود که دستبند Juste زنجیری طلایی و جواهری قرمز داشت، در حالی که دستبند Maxim زنجیر نقره‌ای و جواهر آبی داشت. دستبند Maxim کلید بازگشایی دری بود که با نیرویی جادویی قفل شده بود و به تالار قلعه ارباب تاریکی منتهی می‌شد. Juste دلش نمی‌خواست، بهترین دوستش را بی‌دفاع رها کند، اما Maxim اصرار می‌ورزد که او به راه خود ادامه دهد. چرا که در این لحظه، زمان بسیار حیاتی بود. حال که Maxim به یاد آورده بود Lydie کجاست، او در خطر بزرگی قرار داشت. چرا که مطمئن نبود تا چه مدت می‌تواند در مقابل تاثیر این نیروی شیطانی که به ذهنش نفوذ کرده بود، مقاومت کند.
Juste پس از دادن قول بازگشت به Maxim، از کلیسای سر به فلک کشیده به سمت بالا حرکت کرده تا اینکه پلکانی می‌یابد که به دری درخشان منتهی می‌شود. او دستبند Maxim را به طرف در گرفته و قفل جادویی شکسته می‌شود.

انتهای پلکان شگفت‌آور به تالار مخصوص Count Dracula متصل می‌شود. با حضور هلال ماه به عنوان شاهدی بر ماجرا، Juste از راه‌پله بالا رفته و خود را درون اتاق پادشاهی می‌بیند. جایی که آبا و اجداد او با Count جنگیده بودند. اما اتاق به طرز رعب‌آوری خالی بود. محلی که مخصوص تخت پادشاهی بود، با سنگ پوشیده شده بود. در همین حین، ناگهان اهریمنی نیرومند به نام Pazuzu از درون دیوار پدیدار شده و به Juste حمله‌ور می‌شود. این موجود احتمالا وظیفه تامین امنیت اتاق در غیاب اربابش را بر عهده داشته است. Juste پس از مبارزه ای طاقت‌فرسا، دشمن خود را از سر راه برداشته و با عبور از اتاق پادشاهی، کمی جلوتر را جستجو می‌کند.
2u4rig0.jpg

Lydie Erlanger

او سرانجام در اتاق بعدی، Lydie را صحیح و سالم، بدون هیچ‌گونه خراش و زخمی پیدا می‌کند. Lydie با دیدن Juste باورش نمی‌شد که دارد Juste را می‌بیند. Juste با سالم بودن Lydie دلش آرام می‌گیرد. Lydie اگرچه به طرز تعجب‌آوری در جریان ماجرا نبود، با بی‌اطلاعی از اینکه توسط Maxim ربوده شده بود، درباره او می‌پرسد. در این لحظه، او کاملا از چهره شیطانی Maxim بی‌‌خبر بود. Juste به این نتیجه می‌رسد که هم‌اکنون وقت مناسبی برای توضیح دادن ماجرا نیست و باید فورا Lydie را به جای امنی منتقل کند. قبل از اینکه آن‌ها راهی شوند، Death تجسد یافته و Juste را از Lydie جدا می‌کند. Death با این ادعا که او را برای اهداف خود می‌خواهد، Lydie را به زور می‌رباید. Lydie با فریاد زدن از Juste درخواست کمک می‌کند، اما تا او بخواهد دست به کار شود، Death ناپدید شده است. Juste وحشت زده و عصبانی شده بود. او تقریبا Lydie را نجات داده بود، اما درست جلوی چشمانش او دوباره ناپدید می‌شود. با این حال، Juste نمی‌تواند بفهمد که Death از جان Lydie چه می‌خواهد و یا حتی ارتباط Lydie با این ماجراها چیست. Death، شکارچی جوان را وادار به دست به کار شدن کرده بود. بنابراین Juste عازم یافتن Death و نابود کردنش می‌شود. او کوچکترین حدسی در رابطه با اینکه Death ممکن است کجا رفته باشد، نداشت. علی‌الخصوص وجود دو قلعه، کار جستجو را مشکل‌تر می‌ساخت. اما Juste کسی نبود که به این راحتی‌ها جا بزند. Juste با شدت خشم، دو قلعه را در جستجوی Death زیر و رو می‌کند. او مطمئن نبود که Maxim در چه حالی است و نمی‌توانست هم وقتش را صرف نگرانی برای او کند، در حالی که Lydie در چنگال Death بود. بالاخره Juste توانست Death را در غار آبی واقع در زیرساخت قلعه پیدا کند. شکارچی جوان از Death سوال می‌کند که چه بلایی به سر Lydie آورده است. Death تضمین می‌کند که Lydie نزد Maxim است.

خسته از معماها و راز و رمزهای فراوان، Juste می‌پرسد که ارتباط Lydie با تمام این ماجراها و افتضاحات چیست؟ چرا او ربوده شد؟ چرا هم Death و هم وجهه اهریمنی Maxim به دنبال او بودند؟


Death فاش می‌کند که Maxim و Lydie هر دو ابزاری جهت یکی کردن قلعه‌ها و هدف اصلی او بوده‌اند. اگر نیمه اهریمنی Maxim بر نیمه طبیعی او غلبه کند، قلعه‌ها با هم آمیخته شده و یکی می‌شوند و تنها یک Maxim (دارای یک شخصیت) باقی می‌ماند – همان که آرزوی برپایی قلعه‌ها را در سر داشت. همان که مظهر قدرت‌های Lord Dracula بود.
اگر Maxim از خون Lydie می‌نوشید، قدرت‌های Dracula درونش افزایش یافته و باعث احاطه کامل نیمه اهریمنی بر Maxim واقعی می‌شد. متعاقبا Lydie نیز کشته می‌شد.
Juste نمی‌توانست اجازه دهد چنین اتفاقی رخ دهد. او نمی‌توانست دست روی دست گذاشته و تماشاگر از دست دادن دوستانش به واسطه نقشه پلید این موجود خبیث باشد. Death که می‌بیند Juste به عنوان یک تهدید، سد راه وی شده است، به این نتیجه می‌رسد که زمان مرگ شکارچی جوان فرا رسیده است.
Juste این موجود شیطانی را در یکی از طاقت‌فرساترین و دشوارترین مبارزاتی که تاکنون داشته، شکست می‌دهد، اگرچه Death هیچ نگرانی از این بابت نداشت. او قبل از محو شدن به Juste می‌گوید که خیلی دیر رسیده است. Lydie در چنگال Maxim است و Castlevania به زودی کامل شود. Death با پوزخندی کنایه‌آمیز، منفجر و تبدیل به خاکستر می‌شود.
wbx579.jpg

پیروزی علیه Death تنها اندکی باعث قوت قلب Juste می‌شود. شکارچی خون‌آشام به بخشی از قلعه می‌رسد که تا به حال قدم در آن‌جا نگذاشته بود – مرکز قلعه جنون‌آمیز.
Juste در طول سفرش، تمام 6 قسمت از بقایای Dracula را جمع آوری کرده بود. به محض ورود به مرکز قلعه، بقایا از خود نوری کم‌سو ساطع کرده و گذرگاهی مخفی را باز می‌کند.

16h3dhl.jpg


Juste وارد این گذرگاه می‌شود تا بهترین دوستش را در هر وضعیتی که باشد، ملاقات کند. پس از عبور از گذرگاه، او به اتاقی می‌رسد که در وسطش، Lydie را در حالی که بیهوش روی زمین افتاده، مشاهده می‌کند. Maxim با حالتی متکبرانه بالای سرش ایستاده بود و به نشانه پیروزمندی دست‌هایش را روی سینه گذاشته بود. Juste گردن Lydie را بررسی کرده و جای نیش‌ها را پیدا می‌کند. Maxim او را گاز گرفته بود و با این کار، قدرت لازمه جهت کنترل کامل بر خودش را در اختیار وجهه اهریمنی قرار داده بود. Maxim با مسخره کردن Juste، نیروهای تازه به دست آورده خودش را به رخ او می‌کشد و Juste که به خشم آمده بود، دست به مبارزه با او می‌زند.
2w747de.jpg

Evil Maxim

در نهایت، شکارچیان جوان خواهند فهمید که برتری از آنِ کدامیک است.

Maxim مبارزی زبردست بود و مهارت‌های چشمگیری داشت. او با استفاده از تکنیک‌های مبارزه‌ای خود Juste و حتی بیشتر از آن‌ها، مشقت‌بارترین نبردی که Juste در قلعه انجام داده بود را برایش رقم می‌زند.
در هر حال، هنگامی که ضربه‌ای مهلک به Maxim وارد شده و او می‌فهمد که شکست خورده، تنها کاری که انجام می‌دهد این است که به مچ دست Juste خیره می‌شود تا دستبندی که به او داده بود را مشاهده کند.

دیدن این صحنه عاطفی، (به دست داشتن دستبند) همانند نور امیدی برای او بوده و باعث می‌شود Maxim واقعی برگردد. ذهن‌های متضاد Maxim بر سر حکمفرمایی بر بدن شکارچی جوان با یکدیگر دست و پنجه نرم می‌کردند و این در حالی بود که نیمه خوب و واقعی او از Juste عاجزانه درخواست می‌کرد تا ضربه نهایی را وارد کند و هر دو نیمه را نابود سازد. ناگهان، بقایایی که Juste جمع آوری کرده بود، شروع به حرکت در اتاق می‌کنند. Maxim اهریمنی ادعا می‌کند که با داشتن 6 قسمت بدن Dracula دیگر نیازی به این بدن به عنوان میزبان ندارد. سرانجام، تاثیر اهریمنی نیمه تاریک، از بدن Maxim بیرون رفته و حال او از بند Dracula رهایی یافته بود.
21e3gio.jpg

در حالی که Maxim بیهوش بر زمین افتاده بود، Lord Dracula هستی می‌یابد، اما او در حالتی شبح‌وار بود. خون‌آشام خوف‌انگیز در شکل کامل خود نبود، اما می‌توانست به واسطه خون Juste Belmont این امر را تحقق بخشد. Juste اما هیچ‌گاه قصد تسلیم شدن نداشته و هم‌اکنون نیز نداشت. بدین ترتیب، Juste و Dracula، دو قطب غیر هم نام و اما حریفانی بی‌باک، برای نمایش نهایی آماده می‌شوند. Juste می‌دانست که اگر با شکست مواجه شود، Dracula به دنیای زندگان باز‌می‌گردد و انسان‌ها باری دیگر، دچار مصیبتی ابدی می‌شوند.

25hii6h.jpg


Belmont جوان خود را به عنوان حریفی قدرتر از Dracula اثبات کرده و با هشدار به این خون‌آشام که هیچ‌گاه قدرت دودمان Belmont را دست کم نگیرد، او را دوباره به دنیای مردگان می‌فرستد. Juste ،Maxim و Lydie که هنوز بیهوش بود، قبل از فروریختن قلعه از آن خارج شده و در یکی از چمن‌زارهای Transylvania جهت استراحت توقف می‌کنند. Maxim دچار احساس گناه و درماندگی شده و فورا از حال Lydie می‌پرسد. Juste اذعان می‌کند که با نابودی Dracula، جای نیش‌ها نیز از روی گردن Lydie محو شده‌اند و Maxim را دلداری می‌دهد. باری دیگر، Maxim تقاضای بخشش می‌کند. Juste به دوستش اطمینان می‌دهد که ماجرا تمام شده و دیگر جای هیچ گونه نگرانی نیست. Lydie در حالی که ذره‌ای از اتفاقات گذشته را به یاد نداشت، به هوش می‌آید. او تصور می‌کرد که خوابی دیده و در آن خواب توسط Maxim گاز گرفته شده. 3 دوست، با حصول اطمینان از اینکه Dracula و قلعه‌اش، اقلا یک بار دیگر به دنیای مردگان پیوسته‌اند، تصمیم می‌گیرند تعریف داستان را به هنگام رسیدن به خانه موکول کرده و از دیدار دوباره یکدیگر لذت ببرند.
 
آخرین ویرایش:
2yv9kpg.jpg

v7uxj6.jpg



نزدیک به نیم‌قرن گذشته است، پیش از آن‌که پیروان اهریمن شرور باری دیگر قیام کنند. در روزهایی که گذشت، صلح و صفا حکمفرا بود، اما در پس این آرامش، هرج و مرج و ناآرامی به چشم می‌خورد – عطش انسان‌ها به نابودی و ویرانی... آرزوی قلبی‌شان برای بازگشت ارباب تاریکی.

vyy3np.jpg
16hkyo2.jpg
300qv5y.jpg
2mheqet.jpg


نشانی از در شرف وقوع بودن این واقعه، پدیدار شدن ناگهانی کشیش سیه‌سرشتی به نام Shaft بود. Shaft که استاد هنر ممنوعه (جادوی سیاه) بود، تنها یک مقصود داشت و آن هم تسلط نیروهای تاریکی بر جهان بود. با علم به اینکه قدرت شکارچیان خون‌آشام در آن دوره به حدی بود که مانع راهش شوند، Shaft پیروانی برای خود دست و پا کرده و با برگزاری تشریفاتی مذهبی، زنی را با یک هدف در ذهن، قربانی می‌کند: احضار Count Dracula. که مسلما این هدف تحقق یافته و پادشاه شب، احیا می‌شود. همراه با آن، Castlevania نیز از اعماق زمین سر برمی‌آورد. Dracula که در آن حالت، تنها قادر به بیرون آمدن در شب بود، می‌توانست به گرگ، خفاش و مه تغییر شکل دهد. سپس با مکیدن خون دختر جوان، به حالت کامل در آمد.

1zez9z9.jpg
2ekiurl.jpg



شخصیت Shaft را می‌توان در یک جمله، این‌گونه توصیف کرد: تجسم ناب تمایل شدید ارباب تاریکی به تسلط و برتری.
rlkhao.jpg

Dracula از تجربه‌ای که در گذشته به واسطه تسلط بر Soleiyu Belmont و Maxim Kischine بدست آورده بود، نسبت به احساسات شکننده، و حس عدالت‌طلبی دشمنانش بینش بسیار بهتری به‌دست آورده بود. ارباب تاریکی با استفاده از این بینش، نقشه‌ای تدارک می‌بیند: او آگاه بود که تنها راه اِعمال شکست بر Belmontها، استفاده از کثیف‌ترین تاکتیک‌های خود و هدف قرار دادن ذات عدالت‎طلب آن‌هاست. او تصور می‌کرد که اگر بتواند چیز ارزشمندی از آن‌ها بدزدد، شاید بتواند به هدفش برسد و با حضور Shaft، بدون شک، برگ برنده‌ای در دستانش بود.

2eanw2a.jpg
29yp98l.jpg


در همین اثنا، Richter Belmont در حال سپری کردن یک زندگی عادی و آرام به همراه نامزدش Annet Renard بود. ناگهان در یکی از همین شب‌ها، با ورود نقشه Dracula به مرحله اجرا، آرامش‌شان از بین می‌رود: او به نیروهایش دستور می‌دهد که وارد Warakiya شده و گوشه‌ به گوشه دهکده Richter را ویران سازند و در ضمن، قبل از ترک خرابه‌های دهکده، Annet Renard، خواهر کوچک‌ترش Maria، پرستاری به نام Iris و راهبه‌ای به نام Tera را گروگان گیرند. اشخاصی که همگی در دهکده از عزت و احترام بالایی برخوردار بودند.

در همین حین، Richter که در حال بررسی یک نقشه از طرح اولیه ساختمان درونی Castlevania بود، با سروصدایی که به پا شده بود، به مجاورت پنجره رفته تا بتواند نمایی از اتفاقی که در حال رخ دادن بود، بدست آورد. سر و صدا مربوط به اسکلت‌ها و هیولاهای بی‌شماری بود که دهکده را به آتش کشیده بودند و در حال قتل عام مردم بی‌گناه بودند. Richter بدون حتی یک لحظه درنگ، شلاق Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز را برداشته و با سوار شدن بر دُرشکه چهاراسب خود، راهی دهکده گرفتار در آتش می‌شود. منظره تاسف‌برانگیز مقابل چشمانش، خون شکارچی جوان را به جوش می‌آورَد.

qsk1av.jpg
sljton.jpg
2qtzaye.jpg
211kwgn.jpg

2itsppi.jpg


Richter به محض رسیدن به دهکده، خشمگین از اشغال شدن آن توسط ارتش Dracula، از دُرشکه خود پیاده شده و آن‌جا را از شر نیروهای اهریمنی پاکسازی می‌کند. اما دیر شده بود: چهار نفر از دختران دهکده ربوده و به Castlevania برده شده بودند، دهکده نیز تخریب شده بود. در کمال تعجب وی، یکی از آنان، معشوقه اش Annette، و خواهر کوچک‌ترش، Maria بود. Dracula از رابطه Annette با دشمن خونی‌اش خبر داشته و برنامه های ویژه ای برای دخترک جوان در نظر گرفته بود.
j11121.jpg


Richter بدون اتلاف وقت، سریعا رهسپار Castle Dracula شده تا دختران ربوده شده را نجات داده و به کار Dracula خاتمه دهد. در حوالی رسیدن به قلعه، Death ظاهر می‌شود تا با حقه‌ها و بازی‌های مخصوص خود، شکارچی جوان را دست بیندازد – که در این مورد، استفاده از داس خود برای تغییر جهت و انحراف دُرشکه Belmont جوان بود. پس از مبارزه‌ای کوتاه و پیروزی نسبی شکارچی جوان،Death به او هشدار می‌دهد که آزمون‌های دیگری در ادامه راه انتظارش را می‌کشند.

16hox0y.jpg


به محض ورود به قلعه، حضور Shaft در تالار اصلی قلعه فورا توجه Richter را به خود جلب می‌کند.‌ کشیش مرموز در حال شکنجه دختربچه ای با سحر و جادو بود. دخترک در حالت حیات معلق بود و درون هاله‌ای از نوری جادویی در هوا گرفتار شده بود (suspended animation: حیات معلق یا زیست تعویقی حالتی است که در آن، فرآیندهای زیستی بدن برای مدت زمانی معین، بدون اینکه به زندگی جاندار پایان داده شود، کاهش می‌یابد) و بدون شک، آماده فرستاده شدن به جایی که هیچکس دلش نمی‌خواهد سر از آن‌جا درآورَد [دنیای مردگان]. Richter قصد حمله داشت، اما تا خواست دست به کار شود، کشیش خبیث، از صحنه محو می‌شود. پس از نجات یافتن، دخترک می‌پرسد که قهرمان نجات‌دهنده‌اش کیست. Richter خود را معرفی می‌کند. او قبلا درباره Richter از Annette شنیده بود. او کسی نبود جز، Maria Renard، همان خواهر کوچک‌‌تر Maria .Annette ادعا می‌کند که او نیز با هدف نابودی Dracula پا به قلعه گذاشته است، اما Shaft بر او چیره شده بود. کمی عجیب به نظر می‌رسید که این دختربچه بخواهد با Count رو به رو شود، اما او ادعا می‌کند که شکارچی خون‌آشام است. تصورات دخترک صورتی‌پوش در زمینه شکار خون‌آشام‌ها باعث خندیدن Richter می‌شود. دخترک، به شدت، جویای به اثبات رساندن توانایی‌های خود و همراه شدن با Richter بود. ابتدا، Richter این درخواست را رد کرده و به دخترک می‌گوید که به نزد پدر و مادر خود بازگردد. Maria می‌گوید که پدر و مادرش همیشه همراه اویند و از بهشت، مراقب و نظاره‌گرش هستند. او از اینکه Richter اجازه نمی‌داد به دنبالش برود، عصبانی شده و جادویی عجیب اما قدرتمند را به معرض نمایش می‌گذارد. Richter که تحت تاثیر قرار گرفته بود، بر خلاف میلش، قانع می‌شود که Maria او را همراهی کند. بنابراین، هر دو با هم به تجسس درون قلعه و مناطق برون مرزی می‌پردازند.

[TABLE="class: grid, width: 200, align: center"]
[TR]
[TD]
95nfjt.jpg

Tera[/TD]
[/TR]
[/TABLE]


Richter با شکست دادن چهره‌های قدیمی از ارتش Dracula، در قبرستانی سراسر مه‌گرفته، دختر دیگری را پیدا می‌کند. راهبه جوانی که Tera نام داشت، با دیدن Richter بسیار خوشحال می‌شود، به طوری که تصور می‌کند Richter از بهشت فرستاده شده. Richter بیان می‌کند که تحسین و تمجید را باید برای بعد گذاشت و از Tera می‌خواهد که فورا به دهکده بازگردد. Tera پیش از اینکه راهی شود، از Richter می‌خواهد که خود را معرفی کند. Richter با این جمله، خود را معرفی می‌کند: "Richter Belmont، شکارچی خون‌آشام". Tera به ناجی‌اش اطمینان می‌دهد که قطعا خدا مراقب و نگهدار اوست.

[TABLE="class: outer_border, width: 200, align: center"]
[TR]
[TD]
2uyhf8m.jpg

Iris[/TD]
[/TR]
[/TABLE]


کمی بعد، در امتداد تندآب‌های پیرامون قلعه، Richter با دختری به نام Iris مواجه می‌شود که طبق گفته‌های خودش، دختر یک دکتر بوده است. بازوی Richter در مبارزه‌ای که با موجودات نامیرا داشت، زخمی شده بود و Iris او را متقاعد می‌کند که قبل از رفتن می‌تواند او را مداوا کند. Richter از او تشکر کرده و آماده رفتن می‌شود. Iris می‌گوید، او کسی است که باید سپاس‌گزار باشد و به او التماس می‌کند که مواظب خود باشد.

34zissx.jpg


در ارتفاعات برج ساعت، Annette در انتظار نجات یافتن بود. اما درِ اتاقی که در آن زندانی بود، باز شده و Count Dracula وارد می‌شود. خون‌آشام شیک‌پوش، زیبایی او را مورد ستایش قرار داده و بیان می‌کند گاز گرفتن گردن چنین دختری، چقدر لذت‌بخش خواهد بود. Annette خواهش می‌کند که Dracula از او دور شود.

Count با پوزخندی غرورآمیز بر لب، که نشان‌دهنده خصوصیاتش بود، می‌پرسد چرا. Dracula ادعا می‌کند که می‌تواند به او زندگی ابدی ببخشد و این‌گونه ظاهر خوش‌سیمای وی برای همیشه حفظ خواهد شد. علاوه بر این، او می‌تواند تا ابد، در کنار شاهزاده تاریکی بر جهان فرمانروایی کند.

[TABLE="class: outer_border, width: 200, align: center"]
[TR]
[TD]
2mzl0kx.jpg

Annette[/TD]
[/TR]
[/TABLE]


Annette با در آوردن چاقویی و تهدید به اینکه خود را خواهد کشت، بیان می‌کند که هیچ‌گاه در چنین وضعیت اسف‌بار و تحقیرآمیزی گرفتار نخواهد شد. Count می‌پرسد: "تحقیرآمیز؟" Dracula استدلال می‌آورد که اگر وجود او تحقیرآمیز باشد، پس این‌گونه، هر میل، خواسته و آرمانی که انسان‌ها داشته باشند نیز تحقیرآمیز است. با این همه، خواسته انسان بود که Dracula باری دیگر در دنیای زندگان حاضر شده است. ناگهان، Shaft ظاهر شده و خبر می‌دهد که شخصی ناشناس در حال پیشروی در قلعه است. خون‌آشام خاطر جمع، با خنده‌ای ملایم، اذعان می‌کند که سرنوشت بسیار جالب بوده است. سپس به Annette می‌گوید که بعدا به این گفتگو ادامه خواهیم داد و با خنده‌ای بلند و مغرورانه ناپدید می‌شود.

sbk8k7.jpg

Annette زیرلب زمزمه می‌کند که Richter او را نجات دهد...

هنگامی که Shaft، با همان کیسه پر از حقه و نیرنگ‌های نوستالژیک و مشهور خود از راه رسیده تا با مداخله‌ای دیگر، سد راه Richter شود، او نیز نیروی Vampire Killer را کاملا احساس می‌کند. Shaft، این مغز متفکر واقعی، به شدت از مبارزه با شکارچی جوان مجروح شده و با زیرکی تمام، تظاهر به نابودی کامل می‌کند. اما به طرز غیرمنتظره‌ای، افسونی شیطانی بر روی Richter می‌خواند که تاثیراتش در آینده آشکار می‌شوند. با خارج شدن Shaft از صحنه، دسترسی به برج ساعت مارپیچ میسر می‌شود.

fjl2yp.jpg



Richter با رسیدن به برج ساعت، Annette را پیدا کرده و هر دو به یکدیگر اطمینان می‌دهند که حالشان خوب است. سپس Richter از Annette تقاضا می‌کند که فورا به دهکده بازگردد. او خود مجبور بود راهش را ادامه داده تا این روندوی خونین (Rondo: روندو در انگلیسی واژه‌ای است که از زبان ایتالیایی گرفته شده و سرچشمه آن، زبان فرانسوی است. این واژه در زبان ژاپنی، به عنوان نام خیلی از فیلم‌ها، انیمه‌ها و... استفاده می‌شود؛ روندو یک قطعه موسیقی کلاسیک است که به ویژه در آخرين بخش سوناتا، تم اصلي آن سه يا چند بار در كليد معين تكرار مي شود؛ توضیح واضح‌تر آن را می‌توان این گونه بیان کرد که روندو قطعه‌ای است که بخش معینی از آن در بین بخش‌های مختلف تکرار می‌شود، برای مثال: A B A D A F A G A H و ...؛ در این‌جا منظور، ترانه ترجیع‌بنددار است؛ البته با این همه، می‌توان واژه Reincarnation را نیز که در برخی از راهنماها و مجلات مربوط به این عنوان آمده، به جای Rondo به کار برد که ظاهرا دارای معنای مناسب‌تری هم هست) که هر صد سال یک‌بار بین خاندان Belmont و Count Dracula اتفاق می‌افتد را به پایان برساند. Annette به او التماس می‌کند که بیش از این ادامه ندهد، چراکه مبارزه‌ای پرمخاطره در کمین اوست. Richter متوجه خطرات پیش رویش بود و قبل از اینکه Annette بخواهد به بحث و مشاجره ادامه دهد، او را ترک کرده تا با سرنوشتش رو به رو شود.

Shaft در متوقف کردن شکارچی جوان، بسیار مصمم بود؛ بر فراز برج ساعت، روح او دوباره به Richter حمله‌ور می‌شود. Richter پس از رساندن روح کشیش سیه‌سرشت به آرامش، مسیر خود در رسیدن به مبارزه نهایی‌اش در قلعه اهریمنی را ادامه می‌دهد.
dhbyn5.jpg


Richter ابتدا با سخنانی نکوهش‌آمیز و سپس با شلاق قدرتمند خود به ارباب تاریکی حمله‌ور می‌شود. و سرانجام در مبارزه‌ای به یاد ماندنی، همانند نیاکانش به پیروزی علیه Dracula دست می‌یابد. Count پس از شکست خوردن، به طرز عجیبی، شروع به تفکر عمیق در مورد قضایای اتفاق افتاده می‌کند. اما نه یک تفکر عادی، بلکه تفکری با صدای بلند!

Dracula به حریف خود می‌گوید که احیای او حتی توسط خودش نیز نبوده و این انسان‌ها بوده‌اند که او را در حالی که در خواب بوده، فراخوانده‌اند. او توسط کسانی احیا شده بود که ایمان خود را از دسته داده و جویای ستودن شاهزاده تاریکی و خدمت به او بوده‌اند.

20j48qo.jpg
28iaw5h.jpg



Dracula قبل از متلاشی شدن، از Belmont مبارز می‌پرسد که آیا به جایی رسیده که بتوان او را به معنای واقعی کلمه، موجودی پلید و خبیث خواند یا خیر، و سپس به نابودکننده خود می‌گوید که ملاقات با او بسیار لذت‌بخش و سرگرم‌کنده بوده است. در آخر نیز ادعا می‌کند، وقتش که برسد، دوباره با Belmontها ملاقات خواهد کرد.

Richter به همراه Annette و Maria که قرار بود خانواده آینده‌اش را تشکیل دهند، (امکان دارد همان خانواده Renardها باشند) از قلعه گریخته تا برفراز صخره‌ای در نزدیکی، شاهد فرو ریختن آن باشند. سپس همگی با هم راه بازگشت به دهکده را با خوشحالی در پیش می‌گیرند. روندوی خونین نیز کامل می‌شود.

246l6b4.jpg

 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or