ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Celebrimbor" data-source="post: 3418453" data-attributes="member: 50544"><p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/x411kk.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/1y5lle.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>در سال 1820، Dracula باری دیگر و زودتر از حد معمول، توسط کج رُوان احیا شده بود. امری که دیگر داشت تبدیل به یک هنرنمایی کاملا عادی میشد. به عنوان پیامدی از تکرار مکرر تاریخ به یک چنین طرزی، Dracula قادر به رسیدن به قدرت کامل خود نبود؛ بنابراین، او توسط Morris Baldwin و اعضای خانواده Graves شکست خورد. خاندانهایی که توسط Belmontها برگزیده شده بودند تا از سلاحهای اسرارآمیز آنها نگه داری کنند. Morris که نزدیک بود در این جریان کشته شود، توانست به قدرت تقریبا بینهایتی که Count Dracula و نزدیکان وی از آن برخوردار هستند و همچنین اینکه قدرت ترکیب شدهشان چقدر میتواند مهلک باشد، اگر که به حد اعلی خود برسد، پی ببرد. Morris به عنوان شخصی که وظیفه محافظت از شلاق Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز به او محول شده بود، میدانست که واگذار کردن سلاحها به خاندانی لایق، از اهمیت بالایی برخوردار است. بدین جهت، او دو جوان را تعلیم داد که یکی پسر خودش، Hugh Baldwin و دیگری Nathan Graves، پسر دوست صمیمیاش بود. با ترس از اینکه Count Dracula روزی بازخواهدگشت و شاید این بازگشت، دوباره، زودتر از موعد مقرر باشد و با توجه به سنی که او داشت، دیگر هیچ حریفی برای Count نبود.</p><p></p><table style='width: 100%'><tr><td><span style="color: #daa520"><img src="http://oi61.tinypic.com/rr778n.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></span><p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Nathan Graves</span></span><br /> </span></p> </td><td><span style="color: #daa520"><img src="http://oi57.tinypic.com/10fx3sz.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></span><p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Hugh Baldwin</span></span><br /> </span></p> </td></tr></table><p></p><p>این دو جوان، در کنار یکدیگر بزرگ شده و دوستانی صمیمی برای یکدیگر شدند. همینطور تبدیل به جنگجویانی شدند که Morris پیشبینی میکرد. اگرچه کاملا مشخص بود که Hugh جنگجوی بامهارتتری است، اما Morris بیشتر از Nathan طرفداری میکرد و به نوعی بین آنها تبعیض قائل میشد؛ Hugh هیچگاه نتوانست بفهمد چرا، و با گذشت زمان، او احساس حسادت و تنفری روزافزون نسبت به Nathan پیدا میکرد، تا جایی که دوستان خوب دیروز، تبدیل به دشمنان امروز شده بودند. Hugh با شنیدن تصمیم Morris مبنی بر اینکه Nathan باید شخص بعدی باشد که وظیفه حمل Vampire Killer و سلاحهای مقدس به وی سپرده شود، حتی خشمگینتر نیز میشود. Hugh به شدت معتقد بود که او انتخابی منطقیتر است، اما Morris هیچگونه تجدید نظری انجام نداده و با گذر زمان، تنها بر خشم و نفرت Hugh افزوده میشد. او در ظاهر، اما این احساس خود را بروز نمیدهد.<p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/2087gwj.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Camilla</span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>در سال 1830، Camilla از آرامگاه خود بر میخیزد و به عنوان یک پیرو حقیقی Dracula و نیاز شدید به یک پیشوای همیشگی، اولین حرکت وی، تدارک دیدن مراسمی با هدف احیای روح ارباب تاریکی بود. با ورود مراسم به فاز اجرا در Castlevania کهن، Morris Baldwin و شاگردانش عدم تعادل در طبیعت را احساس کرده و به کاملا تشخیص میدهند که این همان برخاستن Count Dracula ننگین است؛ هر سه آنها با عجله خود را به قلعه رسانده تا از رخ دادن این رویداد نابهنجار جلوگیری کنند. آنها با رسیدن به Ceremonial Room میفهمند که دیگر کار از کار گذشته است: مراسم به اتمام رسیده بود و Dracula، اگرچه در قدرت کامل نبود، اما همانطور که Morris از ان واهمه داشت، به منظور تهدید بشریت بازگشته بود. Dracula فورا Morris را به عنوان شخصی که 10 سال پیش سد راه وی شده بود، به خاطر میآورد و با باز کردن چالهای در وسط Ceremonial Room، یک برتری زودهنگام نسبت به آن سه پیدا میکند. در بحبوحه هرج و مرج رخ داده، Nathan و Hugh به درون گودال سقوط کرده و Morris تنها در کنار دو موجود اهریمنی، Camilla و Dracula تنها میماند. حال Dracula به قول خودش یک نقشه بینقص و عالی داشت: او میتوانست به راحتی قدرت Morris را با گرفتن جان وی تخلیه کرده و از آن برای بازیابی قدرت خود استفاده کند. اما باید تا فرا رسیدن ماه کامل صبر کند.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/bdu00h.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #daa520"><span style="font-size: 15px"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Morris Baldwin</span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p><p>در همین هنگام، Nathan و Hugh خوشبختانه به سلامت، به قعر شکاف رسیده بودند. Nathan پیشنهاد میدهد که آن دو با همکاری یکدیگر از اعماق گودال که به بخش زیرین قلعه منتهی میشد، حرکت کرده و به دنبال استادشان بگردند. اما Hugh که احساس میکرد باید خودش را ثابت کند، دوست سابقاش را با اشاره به اینکه او دست و پا گیر خواهد بود، حقیر شمرده و پیشنهاد وی را رد میکند. سپس به تنهایی راهی میشود تا پدر خود را نجات دهد. Nathan علیرغم نومیدی از Hugh، خود را جمع و جور کرده و با پشتکار بالا، شروع به کاوش درون قلعه ترس و وحشت میکند. Nathan در ادامه راه با Necromancer مواجه شده و از او میفهمد که قرار است در طی مراسمی، از روح Morris برای رسیدن Dracula به قدرت کاملش استفاده شود. پس از شکست دادن Necromancer، او به سرعت در قلعه به پیش رفته تا بالاخره با Hugh مواجه میشود که هنوز هیچ کاری به کار وی نداشت و محلی به وی نمیداد. زمانی که برای بار دوم یکدیگر را ملاقات میکنند، Hugh باز هم با خشونت رفتار میکند، اما این بار سخن از مبارزه با Nathan برای مشخص شدن شخص برتر میگفت. چرا که میدانست دوست سابقش موجوداتی را در قلعه شکست داده که او هرگز نمیتوانست. اما در این هنگام اتفاق خاصی بینشان رخ نمیدهد. Nathan با رسیدن به Underground Waterway با Camilla رو در رو میشود. Camilla خود را معرفی کرده و Nathan از هدف او در تباه کردن دنیا و بشریت میپرسد. Camilla اظهار میکند که این دنیا، خود، جهنمی بوده و مردم نیز غرق در تاریکی هستند و از دل و جان، آرزوی قدرت و آشوب را دارند. همچنین از دید او، مردمان دنیا موجوداتی منفور و خودخواه هستند. سپس مدعی میشود که تنها هدف من آشکار کردن این حقایق است! اگر تاریکی را با آغوش باز بپذیری، دنیای جدیدی در مقابل ـت نمایان خواهد شد! در کمال تعجب Camilla ،Nathan بیان میکند: شخصی که همراه ـت بود، حداقل نسبت به تو، با خودش رو راستتر بود، تا جایی که Dracula نیز او را تایید میکرد. Nathan که کاملا متحیّر شده بود، Camilla را متوهّم خوانده و در مبارزهای سخت و دشوار، او را شکست میدهد. Camilla پیش از مرگ ادعا میکند که موجبات مراسم فراهم شده و فقط ماه کامل مانده است تا Dracula به قدرت کامل خود برسد. سپس با فریادی بلند، این جهان را به مقصد دنیای مردگان ترک میگوید. Nathan ماجراجویی خود را ادامه داده و مدتی بعد با نزدیک شدن به ارتفاعات قلعه، وارد دژ اصلی میشود که از قضا Hugh نیز آنجا منتظر بود؛ در حالی که او آماده بود تا نفس راحتی بکشد و خستگیاش رفع شود، Hugh که توسط نفرت کور شده بود، به راحتی تحت نفوذ یکی از افسونهای Dracula قرار گرفته و نفرتش حتی دوچندان شده بود. او شمشیر خود را برداشته و به Nathan حملهور میشود. اینجا بود که Nathan برتری خود را ثابت میکند. Hugh که شکست خورده بود، و داشت به کارهایی که انجام داده بود را بررسی میکرد، بالاخره درک میکند که چرا Nathan به عنوان جانشین، و دریافتکننده Vampire Killer و سلاحها انتخاب شده بود. این حقیقت بود که Hugh را از بند تنفر و افسون Dracula آزاد کرده و او نیز تنها کاری که میتوانست را انجام میدهد. یعنی متواضعانه از Nathan درخواست میکند که پدرش را به هر قیمتی که شده، نجات دهد.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi57.tinypic.com/vxi0yf.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p>در اتاق بعدی، Nathan چیزی را که Dracula از آن محافظت میکرد پیدا میکند – کلیدی که درِ اتاقی از Ceremonial Room را باز میکرد. Nathan شتابان راهی میشود تا با سرنوشت خود رو در رو شود. به محض رسیدن او به اتاق پادشاهی، Dracula به روش مخصوص خود حملهور میشود. Nathan از اولین مقابله خود با Dracula پیروز بیرون آمده و Morris را آزاد میکند؛ Hugh بالاخره خود را به اتاق پادشاهی رسانده و پدرش را در آغوش میگیرد. پدر و پسر، قبل از پناه بردن به مکانی امن، Nathan را تشویق میکنند تا وارد نور درخشانی که محیط را احاطه کرده بود، شده و آماده مبارزه نهایی با شکل حقیقی Dracula شود. Nathan به حرفهای آن دو گوش داده و با اتّکا به اعتماد به نفس، وارد سرزمینی میشود که ارباب تاریکی در آنجا منتظر بود. حال، باری دیگر، خوب و بد باید با یکدیگر به مبارزه خواهند پرداخت. با اتمام مبارزه، این Nathan بود که باری دیگر به پیروزی دست یافت. </p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi61.tinypic.com/35k8lqf.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p><p>Dracula که شکست خورده بود، مرگ خود را «تلاشی بیهوده» خوانده و سخنان مبهم و پوچی که همیشه میگفت را دوباره تکرار میکند: «من دوباره احیا خواهم شد». Nathan ادعا میکند، همانطور که روزی Sonia Belmont گفت، همیشه یک نفر خواهد بود تا در مقابلت ایستادگی کند. با لرزیدن قلعه و شروع به ریزش کردن آن، Nathan به سرعت از صحنه گریخته و Morris و Hugh را بر روی پرتگاهی در کنار قلعه پیدا میکند. Morris واقعا افتخار میکرد که شاگردانش توانسته بودند مشکلاتشان را با فکر و ذهن خود، نه با مشت هایشان، حل کنند. Hugh نیز بسیار به تلاشهای دوستش افتخار میکرد و هیچ مشکلی با اینکه او باید تمریناتش را دوباره از سر میگرفت، نداشت. او احترام بدیع خود را با دعوت کردن Nathan به یک چالش دوستانه، نسبت به او ابراز میکند که Nathan نیز با آغوش باز آن را میپذیرد.</p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi61.tinypic.com/16kurza.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Celebrimbor, post: 3418453, member: 50544"] [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/x411kk.jpg[/IMG] [IMG]http://oi62.tinypic.com/1y5lle.jpg[/IMG] [/CENTER] در سال 1820، Dracula باری دیگر و زودتر از حد معمول، توسط کج رُوان احیا شده بود. امری که دیگر داشت تبدیل به یک هنرنمایی کاملا عادی میشد. به عنوان پیامدی از تکرار مکرر تاریخ به یک چنین طرزی، Dracula قادر به رسیدن به قدرت کامل خود نبود؛ بنابراین، او توسط Morris Baldwin و اعضای خانواده Graves شکست خورد. خاندانهایی که توسط Belmontها برگزیده شده بودند تا از سلاحهای اسرارآمیز آنها نگه داری کنند. Morris که نزدیک بود در این جریان کشته شود، توانست به قدرت تقریبا بینهایتی که Count Dracula و نزدیکان وی از آن برخوردار هستند و همچنین اینکه قدرت ترکیب شدهشان چقدر میتواند مهلک باشد، اگر که به حد اعلی خود برسد، پی ببرد. Morris به عنوان شخصی که وظیفه محافظت از شلاق Vampire Killer و sub-weaponهای اسرارآمیز به او محول شده بود، میدانست که واگذار کردن سلاحها به خاندانی لایق، از اهمیت بالایی برخوردار است. بدین جهت، او دو جوان را تعلیم داد که یکی پسر خودش، Hugh Baldwin و دیگری Nathan Graves، پسر دوست صمیمیاش بود. با ترس از اینکه Count Dracula روزی بازخواهدگشت و شاید این بازگشت، دوباره، زودتر از موعد مقرر باشد و با توجه به سنی که او داشت، دیگر هیچ حریفی برای Count نبود. [TABLE="class: outer_border, width: 300, align: center"] [TR] [TD][COLOR=#daa520][IMG]http://oi61.tinypic.com/rr778n.jpg[/IMG][/COLOR][CENTER][COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Nathan Graves[/FONT][/SIZE] [/COLOR][/CENTER] [/TD] [TD][COLOR=#daa520][IMG]http://oi57.tinypic.com/10fx3sz.jpg[/IMG][/COLOR][CENTER][COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Hugh Baldwin[/FONT][/SIZE] [/COLOR][/CENTER] [/TD] [/TR] [/TABLE] این دو جوان، در کنار یکدیگر بزرگ شده و دوستانی صمیمی برای یکدیگر شدند. همینطور تبدیل به جنگجویانی شدند که Morris پیشبینی میکرد. اگرچه کاملا مشخص بود که Hugh جنگجوی بامهارتتری است، اما Morris بیشتر از Nathan طرفداری میکرد و به نوعی بین آنها تبعیض قائل میشد؛ Hugh هیچگاه نتوانست بفهمد چرا، و با گذشت زمان، او احساس حسادت و تنفری روزافزون نسبت به Nathan پیدا میکرد، تا جایی که دوستان خوب دیروز، تبدیل به دشمنان امروز شده بودند. Hugh با شنیدن تصمیم Morris مبنی بر اینکه Nathan باید شخص بعدی باشد که وظیفه حمل Vampire Killer و سلاحهای مقدس به وی سپرده شود، حتی خشمگینتر نیز میشود. Hugh به شدت معتقد بود که او انتخابی منطقیتر است، اما Morris هیچگونه تجدید نظری انجام نداده و با گذر زمان، تنها بر خشم و نفرت Hugh افزوده میشد. او در ظاهر، اما این احساس خود را بروز نمیدهد.[CENTER][IMG]http://oi58.tinypic.com/2087gwj.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Camilla[/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] در سال 1830، Camilla از آرامگاه خود بر میخیزد و به عنوان یک پیرو حقیقی Dracula و نیاز شدید به یک پیشوای همیشگی، اولین حرکت وی، تدارک دیدن مراسمی با هدف احیای روح ارباب تاریکی بود. با ورود مراسم به فاز اجرا در Castlevania کهن، Morris Baldwin و شاگردانش عدم تعادل در طبیعت را احساس کرده و به کاملا تشخیص میدهند که این همان برخاستن Count Dracula ننگین است؛ هر سه آنها با عجله خود را به قلعه رسانده تا از رخ دادن این رویداد نابهنجار جلوگیری کنند. آنها با رسیدن به Ceremonial Room میفهمند که دیگر کار از کار گذشته است: مراسم به اتمام رسیده بود و Dracula، اگرچه در قدرت کامل نبود، اما همانطور که Morris از ان واهمه داشت، به منظور تهدید بشریت بازگشته بود. Dracula فورا Morris را به عنوان شخصی که 10 سال پیش سد راه وی شده بود، به خاطر میآورد و با باز کردن چالهای در وسط Ceremonial Room، یک برتری زودهنگام نسبت به آن سه پیدا میکند. در بحبوحه هرج و مرج رخ داده، Nathan و Hugh به درون گودال سقوط کرده و Morris تنها در کنار دو موجود اهریمنی، Camilla و Dracula تنها میماند. حال Dracula به قول خودش یک نقشه بینقص و عالی داشت: او میتوانست به راحتی قدرت Morris را با گرفتن جان وی تخلیه کرده و از آن برای بازیابی قدرت خود استفاده کند. اما باید تا فرا رسیدن ماه کامل صبر کند. [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/bdu00h.jpg[/IMG] [COLOR=#daa520][SIZE=4][FONT=Old English Text MT]Morris Baldwin[/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] در همین هنگام، Nathan و Hugh خوشبختانه به سلامت، به قعر شکاف رسیده بودند. Nathan پیشنهاد میدهد که آن دو با همکاری یکدیگر از اعماق گودال که به بخش زیرین قلعه منتهی میشد، حرکت کرده و به دنبال استادشان بگردند. اما Hugh که احساس میکرد باید خودش را ثابت کند، دوست سابقاش را با اشاره به اینکه او دست و پا گیر خواهد بود، حقیر شمرده و پیشنهاد وی را رد میکند. سپس به تنهایی راهی میشود تا پدر خود را نجات دهد. Nathan علیرغم نومیدی از Hugh، خود را جمع و جور کرده و با پشتکار بالا، شروع به کاوش درون قلعه ترس و وحشت میکند. Nathan در ادامه راه با Necromancer مواجه شده و از او میفهمد که قرار است در طی مراسمی، از روح Morris برای رسیدن Dracula به قدرت کاملش استفاده شود. پس از شکست دادن Necromancer، او به سرعت در قلعه به پیش رفته تا بالاخره با Hugh مواجه میشود که هنوز هیچ کاری به کار وی نداشت و محلی به وی نمیداد. زمانی که برای بار دوم یکدیگر را ملاقات میکنند، Hugh باز هم با خشونت رفتار میکند، اما این بار سخن از مبارزه با Nathan برای مشخص شدن شخص برتر میگفت. چرا که میدانست دوست سابقش موجوداتی را در قلعه شکست داده که او هرگز نمیتوانست. اما در این هنگام اتفاق خاصی بینشان رخ نمیدهد. Nathan با رسیدن به Underground Waterway با Camilla رو در رو میشود. Camilla خود را معرفی کرده و Nathan از هدف او در تباه کردن دنیا و بشریت میپرسد. Camilla اظهار میکند که این دنیا، خود، جهنمی بوده و مردم نیز غرق در تاریکی هستند و از دل و جان، آرزوی قدرت و آشوب را دارند. همچنین از دید او، مردمان دنیا موجوداتی منفور و خودخواه هستند. سپس مدعی میشود که تنها هدف من آشکار کردن این حقایق است! اگر تاریکی را با آغوش باز بپذیری، دنیای جدیدی در مقابل ـت نمایان خواهد شد! در کمال تعجب Camilla ،Nathan بیان میکند: شخصی که همراه ـت بود، حداقل نسبت به تو، با خودش رو راستتر بود، تا جایی که Dracula نیز او را تایید میکرد. Nathan که کاملا متحیّر شده بود، Camilla را متوهّم خوانده و در مبارزهای سخت و دشوار، او را شکست میدهد. Camilla پیش از مرگ ادعا میکند که موجبات مراسم فراهم شده و فقط ماه کامل مانده است تا Dracula به قدرت کامل خود برسد. سپس با فریادی بلند، این جهان را به مقصد دنیای مردگان ترک میگوید. Nathan ماجراجویی خود را ادامه داده و مدتی بعد با نزدیک شدن به ارتفاعات قلعه، وارد دژ اصلی میشود که از قضا Hugh نیز آنجا منتظر بود؛ در حالی که او آماده بود تا نفس راحتی بکشد و خستگیاش رفع شود، Hugh که توسط نفرت کور شده بود، به راحتی تحت نفوذ یکی از افسونهای Dracula قرار گرفته و نفرتش حتی دوچندان شده بود. او شمشیر خود را برداشته و به Nathan حملهور میشود. اینجا بود که Nathan برتری خود را ثابت میکند. Hugh که شکست خورده بود، و داشت به کارهایی که انجام داده بود را بررسی میکرد، بالاخره درک میکند که چرا Nathan به عنوان جانشین، و دریافتکننده Vampire Killer و سلاحها انتخاب شده بود. این حقیقت بود که Hugh را از بند تنفر و افسون Dracula آزاد کرده و او نیز تنها کاری که میتوانست را انجام میدهد. یعنی متواضعانه از Nathan درخواست میکند که پدرش را به هر قیمتی که شده، نجات دهد. [CENTER][IMG]http://oi57.tinypic.com/vxi0yf.jpg[/IMG] [/CENTER] در اتاق بعدی، Nathan چیزی را که Dracula از آن محافظت میکرد پیدا میکند – کلیدی که درِ اتاقی از Ceremonial Room را باز میکرد. Nathan شتابان راهی میشود تا با سرنوشت خود رو در رو شود. به محض رسیدن او به اتاق پادشاهی، Dracula به روش مخصوص خود حملهور میشود. Nathan از اولین مقابله خود با Dracula پیروز بیرون آمده و Morris را آزاد میکند؛ Hugh بالاخره خود را به اتاق پادشاهی رسانده و پدرش را در آغوش میگیرد. پدر و پسر، قبل از پناه بردن به مکانی امن، Nathan را تشویق میکنند تا وارد نور درخشانی که محیط را احاطه کرده بود، شده و آماده مبارزه نهایی با شکل حقیقی Dracula شود. Nathan به حرفهای آن دو گوش داده و با اتّکا به اعتماد به نفس، وارد سرزمینی میشود که ارباب تاریکی در آنجا منتظر بود. حال، باری دیگر، خوب و بد باید با یکدیگر به مبارزه خواهند پرداخت. با اتمام مبارزه، این Nathan بود که باری دیگر به پیروزی دست یافت. [CENTER][IMG]http://oi61.tinypic.com/35k8lqf.jpg[/IMG] [/CENTER] Dracula که شکست خورده بود، مرگ خود را «تلاشی بیهوده» خوانده و سخنان مبهم و پوچی که همیشه میگفت را دوباره تکرار میکند: «من دوباره احیا خواهم شد». Nathan ادعا میکند، همانطور که روزی Sonia Belmont گفت، همیشه یک نفر خواهد بود تا در مقابلت ایستادگی کند. با لرزیدن قلعه و شروع به ریزش کردن آن، Nathan به سرعت از صحنه گریخته و Morris و Hugh را بر روی پرتگاهی در کنار قلعه پیدا میکند. Morris واقعا افتخار میکرد که شاگردانش توانسته بودند مشکلاتشان را با فکر و ذهن خود، نه با مشت هایشان، حل کنند. Hugh نیز بسیار به تلاشهای دوستش افتخار میکرد و هیچ مشکلی با اینکه او باید تمریناتش را دوباره از سر میگرفت، نداشت. او احترام بدیع خود را با دعوت کردن Nathan به یک چالش دوستانه، نسبت به او ابراز میکند که Nathan نیز با آغوش باز آن را میپذیرد. [CENTER][IMG]http://oi61.tinypic.com/16kurza.jpg[/IMG] [/CENTER] [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft