ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Celebrimbor" data-source="post: 3217893" data-attributes="member: 50544"><p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/izxkyq.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi60.tinypic.com/2qvqv7n.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /> </p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><strong>"پیشگفتار"</strong></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">مدتی پیش از آنکه Dracula توسط Trevor Belmont و همراهانش سرکوب شود...</p> <p style="text-align: center">روایت داستان از نگاهی دیگر:</p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/30ml26v.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/2q3z0ae.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/j8ktab.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi57.tinypic.com/2mcg5md.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi57.tinypic.com/24w68m0.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi60.tinypic.com/2dim4ax.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi59.tinypic.com/jredtf.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi60.tinypic.com/1zqwxs5.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="font-size: 9px">««در تصویر بالا به سمت راست دقت کنید. شلاق Trevor، در کنار آن Grant ،Sypha و Alucard را خواهید دید. اینجا بود که Dracula به دست آنها شکست خورد.»» </span></p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><strong>"سرآغاز داستان"</strong></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>اگرچه Trevor Belmont و همراهانش توانستند با موفقیت Count Dracula را از دنیا تبعید کنند، اما ارباب تاریکی، به آرامی و بدون سر و صدا این دنیا را ترک نکرده بود. مسلما سرکوب کردن بر چنین دشمن با ارادهای کار آسانی نبوده است. Dracula قبل از شکست خوردن، در قالب آخرین گفتههایش نفرینی شوم بر روی اروپا میگذارد که به موجب آن، سالیان سال، سیهروزی و تیرهبختی بر سراسر قاره اروپا سایه میافکند. این فاجعه بدمنظر و به دنبال آن قحطسالی و طاعون، باعث میشود قلب مردم سیاه شده و دست به یغماگری، تجاوز به مقدسات و کشت و کشتار بزنند. در بحران پیشآمده، ضعیفترها بدون هیچ ترحمی کشته میشدند در حالی که سرزمین، مصیبت زده و رو به تباهی بود. Dracula رفته بود، اما تاثیرش هنوز پا بر جا بود. همگی، حتی شجاعترین قهرمانان نیز سردرگم مانده بودند.</p><p></p><p>همه مات و مبهوت بودند، به جز آهنگر خبیث، Isaac، که از "حقیقت" با خبر بود: چندین سال بود که او و همکار آهنگرش، Hector، به عنوان زیردست به Count Dracula خدمت میکردند. این دو با پشت کردن به انسانها و رهاکردن نام و منصب خود، شاگردی Dracula را میکردند و او به آندو هنر مکتوم آهنگری شیطانی را میآموخت.</p><p></p><p>یک آهنگر شیطانی، قابلیت احضار موجودات فوقالعاده وفاداری به نام .Innocent Devil) I.D) را داراست تا در مبارزات به آنها کمک کنند. قدرت یک آهنگر شیطانی، همتراز بود با قدرت Death. لذا، این دو مرد، جزو طلایهداران ارتش اهریمنی Dracula بودند. آنان از قدرتهایشان برای ایجاد هیولاهایی در خدمت ارتش روز افزون ارباب تاریکی استفاده میکردند. اما مدت کوتاهی پیش از شکست خوردن Dracula به دست Trevor و دوستانش، Hector با خیانت به ارباب تاریکی، تمامی روابط خود را با نیروهای شیطانی قطع کرده و با رهاکردن قدرتهایش امیدوار بود بتواند یک زندگی عادی را در میان انسانها آغاز کند. Hector با زنی به اسم Rosaly آشنا شده و عمیقا عاشقش میشود، سپس در کنار او یک زندگی شاد و عادی را بر خلاف گذشته سیاهی که به عنوان زیردست Dracula داشت، شروع میکند.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi57.tinypic.com/2nc40n4.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/rs9191.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>3 سال از این قضایا و شکست ارباب تاریکی گذشته بود و Isaac در این ماجرا Hector را مقصر میدانست. او سوگند میخورد که انتقام سقوط اربابش را از همکار سابقش بگیرد. Isaac برای آغاز نقشههایش، Rosaly، زن Hector را هدف قرار میدهد. Rosaly در جریان جنون و بحران پیشآمده، به طرز غیرقابل توضیحی خود را متهم به ساحره بودن مییابد. Isaac با استفاده از مهارتهای خاص خود، محاکمهای ساختگی و دورغین را سازماندهی کرده که در آن، Rosaly به اتهام ساحره بودن گناهکار شناخته شده و سرانجام بر روی چوبه دار، سوزانده میشود. آن هم در حالی که Hector به دلیل کنار گذاشتن قدرتهایش هیچ کاری از دستش بر نمیآمد و تنها نظارهگر این واقعه تلخ بود. او که با از دست دادن همسر خود، به شدت خشمگین شده بود، قسم میخورد تا انتقامی سهمگین از Isaac متکبر بگیرد.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/i5qjdf.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/2lntzz6.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/2wrgtxj.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi61.tinypic.com/2jir7r.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>Hector سرانجام با بازگشت به Warakiya و گرفتن رد Isaac او را در قلعه ای متروکه در کنار یک .I.D (از نوع شیطانی و در بالاترین قدرت خود) پیدا میکند. Isaac که زیرکانه Hector را تا اینجا کشانده بود، دوباره موضعگیری خود را در مورد شکست Dracula بازگو کرده و آهنگر خائن را مقصر میداند. Hector که آماده مبارزه است، هیچ علاقهای به پرحرفیهای Isaac نشان نمیدهد. اما Isaac در این باره هیچ نگرانی نداشت. چرا که در هر حال، Hector بدون قدرتهایش، حتی قادر به محافظت از همسر خویش نیز نبوده است. بنابراین گوی در میدان Isaac بود. نقشه او این بود که با یک تیر دو نشان بزند؛ با علم به اینکه تمام فکر و ذکر دوست قبلیاش انتقام است، Isaac فرار کرده و Hector وادار به تعقیب او میشود. بدین طریق، Hector به دو صورت مورد تحقیر قرار میگرفت: یکی اینکه او مجبور به دوباره بدست آوردن قدرتهایی میشد که معتقد بود باعث شرمساریاش هستند، و دیگری اینکه (از نظر Isaac) او حتی با برخورداری از تمامی قدرتهایش در مقابل Isaac متحمل شکست میشد! او اولین قدم در تحقق بخشیدن به نقشههایش را برمیدارد: فرار! Hector قسم میخورد به هر قیمتی که شده، قدرتهایش را بازپس گرفته و از آنها برای شکار Isaac استفاده کند. </p><p></p><p>Hector به داخل قلعه متروکه هجوم برده و به سرعت متوجه خطراتی میشود که زمانی خود به وخیم تر شدنشان کمک کرده بود. او باید قوی تر میشد، و کشف یک سنگ قبر قدرتمند اولین قدم در این راه بود. بر روی این سنگ قبر، نوشتهای (دستورالعمل یک افسون) توسط Isaac حکاکی شده بود، که با این کار نشان میدهد تا چه حد به بازیابی دوباره قدرتهای Hector امیدوار بوده است. Hector به ناچار افسون سیاه حکاکی شده را خوانده و از سنگ قبر، یک I.D. (از لحاظ توان مبارزه در سطح پایین – از نوع پری) بیرون میآید. به دنبال آن صدای دست زدنی شنیده میشود که به سرعت توجه Hector را به خود جلب میکند.</p><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/344azav.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><strong><span style="font-family: 'book antiqua'">Zead</span></strong></p> <p style="text-align: center"><strong><span style="font-family: 'book antiqua'">(Ralph Belmont</span></strong> که در تصویر بالا میبینید، نامی است که <strong><span style="font-family: 'book antiqua'">Trevor Belmont</span></strong> در ژاپن با آن شناخته میشود.)</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p><p>این صدای ورود Zead بود؛ راهبی اسرارآمیز که ظاهرا به دنبال برداشتن نفرینی بود که دامنگیر سرتاسر اروپا شده بود؛ Zead تحتتاثیر خودنمایی Hector قرار گرفته بود و به همین دلیل، مقصود خود برای پاکسازی سرزمینهای مصیبتزده، از نفرینی که بدان دچار شده بودند را با او در میان میگذارد. او همین طور برای Hector فاش میکند که این مسلما Isaac بوده که با استفاده از تبهرش در آهنگری شیطانی باعث پابرجا نگهداشتن و حفاظت از نفرین تاریکی شده است و در حال حاضر، او در مسیر کلیسایی کوچک در پشت کوهستان است. Hector به دلیل راهنماییهای او، از این دوست جدید تشکر میکند.</p><p></p><p>Hector پس از شکست دادن نگهبان اصلی قلعه، از آنجا گریخته و به سمت کوهستان Balijhet راهی میشود، جایی که از نواحی اطرافش، یک I.D. (از نوع مبارز) آزاد و در اختیار خود میگیرد. مهمتر از آن اینکه او به طور ناگهانی پایش پشت سنگی گیر کرده و در مسیر جویباری سر میخورد تا خود را در مقابل زن جوانی مییابد که شباهت چشمگیری به Rosaly دارد. این زن که در واقع نامش Julia Laforeze بود، خود را معرفی کرده و دلیل شتابزدگی Hector را جویا میشود. او توضیح میدهد که به دنبال اصلیترین دشمن خود، یعنی Isaac بوده است که Julia کاملا از این مسئله باخبر بود. Julia با پی بردن به هدف Hector و از [لحاظ شخصی] داشتن دشمنی مشترک، به Hector پیشنهاد همکاری میدهد. سپس خود را معرفی و توضیح میدهد به سختی توانسته از سرزمینهای غربی گریخته و به این کوهستان پناه آورده است. تخصص او؟ خب، به عنوان یک جادوگر، او میتوانست آینده را پیشگویی کند. تخصص جالب توجه دیگر وی در سحر و جادو (Witchcraft) بود. او Hector را به کلبه کوچک خود که در همان نزدیکی قرار داشت، راهنمایی کرده تا در آنجا اکسیرها و همینطور آیتمهای ویژهای آماده کند. از سوی دیگر به I.D.های او رسیدگی کند. </p><p></p><p>Hector تا بالاترین نقطه کوه بالا رفته و به معبد زیبا ولی بدنام Garibaldi میرسد. اما قبل از آنکه بتواند وارد معبد شود، مردی مرموز با لباسی عجیب و غریب به نام St. Germain بر سر راهش قرار میگیرد. St. Germain که از همه ماجرا باخبر بود و میدانست Hector به دنبال Isaac است، درخواستی از او داشت: "دست کشیدن از تعقیب Isaac." زمانی که Hector از او میپرسد چرا، جواب مبهمی میشنود: "من به دنبال حفظ کردن روند طبیعی هستم." Germain با رجزخوانی و به عنوان بخشی از برنامهای که تدارک دیده بود، ادعا میکند که او خیلی بیشتر از آن چیزی میداند که Hector حتی بتواند تصورش را بکند. حرفی که در واقع به درخواستش اعتبار میداد. Hector آماده هرکاری بود بجز قبول درخواست وی، اما از لحن و تن صدایش متوجه میشود که او مطمئنا یکی از دشمنان Isaac است. با این وجود، Hector با بیملاحظهگی راه خود را در پیش میگیرد. </p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi61.tinypic.com/25tj8z8.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"><span style="color: #0099ff"><span style="font-size: 12px"><span style="font-family: 'times new roman'"><span style="font-family: 'Old English Text MT'">Saint Germain</span></span></span></span></p> <p style="text-align: center"></p><p>در دل معبد، توجه مردی به Hector جلب میشود و او را فورا از لباس آهنگری که پوشیده بود، میشناسد. در مقابل، Hector نیز توجه ـش به شلاقی که در دست این مرد ناشناس بود، معطوف شده و در یک آن، فکرش به سمت کسی میرود که سه سال پیش، رئیس سابقش را شکست داده بود. به محض اینکه Hector تایید میکند آهنگری شیطانی است، مرد ناشناس ناگهان قدرتهای افسانهای اش را بر روی وی که به سختی حریفش میشد، به کار میبَرد؛ Hector که هیچ حریفی در مقابل Trevor نبود، به راحتی شکست میخورد و کاشف به عمل میآید که این مرد ناشناس، همانطور که Hector نیز حدس زده بود، کسی نبوده بجز قهرمان افسانهای، Trevor Belmont که سه سال پیش، Warakiya را از شر ارباب تاریکی نجات داده بود. Trevor که شنیده بود قدرت یک آهنگر شیطانی برابر با قدرتهای Death است، به این نتیجه میرسد که امکان ندارد Hector شخص مورد نظرش باشد. با اصرار Hector در رابطه با اینکه او نیز به دنبال یافتن Isaac است، Trevor حرفهایش را باور میکند. سپس Belmont شلاق به دست، به یاد میآورد که دو آهنگر شیطانی وجود داشته است که یکی از آندو به Dracula خیانت کرده و قدرتهایش را کنار گذاشته بود. او با شناختن Hector، جانش را میبخشد. اما Trevor در مسیر تحقیقات خود در مورد نفرین، اینجا بود و قصد هیچگونه مذاکره و گفت و گویی نداشت. او قبل از رفتن بیان میکند: "Hector؛ این اسم را فراموش نخواهم کرد."</p><p></p><p>Hector خود را جمع و جور کرده و دوباره به کوهستان عقبنشینی میکند؛ حال با دارا بودن کمی قدرت بیشتر، او میتوانست به کانال آبی Mortvia نفوذ کند. جایی که در ورودی آن، Zead در حالتی که خشنود و راضی به نظر میرسید، ایستاده بود. Zead گزارش میدهد، Isaac را در حال فرار به سمت دهکدهای متروکه از طریق جنگل دیده است و حال او مطمئن بود که منبع نفرین، Isaac بوده است. لحظاتی بعد، Zead رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان داده و به سرعت ناپدید میشود. دیری نپایید که St. Germain در حالی که انتظار دیدن شخصی دیگر را داشت، پدیدار میشود. اگرچه با غیاب مهمانی که انتظارش را داشت، ناامید شده بود، نصیحتهایی نیز برای تذکر دادن به Hector داشت: "از Zead دوری کن." Germain اصرار میورزد که Zead به عنوان شخصی که کاملا او را به یاد ندارد، باید ردش گرفته شده و تحت مراقبت باشد. Hector اما هیچ دلیلی برای اعتماد به Germain نمییابد و به همین دلیل نصیحت وی مغتنم شمرده نمیشود. Germain در هنگام عزیمت، با افسوس میگوید: "به تو هشدار داده شد" و رهسپار میشود.</p><p></p><p>Hector پس از زیر و رو کردن آبگذر، سرانجام به جنگل Jigramunt رسیده و از دور Zead و Germain را میبیند که در حال صحبت کردن هستند. او به سرعت پشت درختی پنهان شده تا بتواند مخفیانه به حرفهایشان گوش دهد. Zead به Germain هشدار میدهد که پا از گلیم خود درازتر نگذارد و صحبتهایی در مورد مداخله نکردن در کار سرنوشت. Zead خطاب به Germain میگوید که او با فاش کردن اطلاعات برای یک "غریبه" کار بسیار احمقانهای انجام داده است. اما به طور مستقیم بیان نمیکند که منظورش از این "غریبه" که بوده است. Zead که از مداخله و فضولی Germain خسته شده بود، شمشیری از آستین خود درآورده و آن را علیه Germain به کار می برد؛ Germain نیز از نیروی زمان خود (احتمالا قدرتی جهت کند کردن زمان) برای گریز از حملات پی در پی Zead استفاده میکند. Germian قبل از ناپدید شدن به Zead که متحیر شده بود، میگوید: "من بازخواهم گشت" Zead هم در جواب ادعا میکند: "هیچ کس نمیتواند از دست من فرار کند" و شروع به خندیدن میکند. Hector که تمام این مدت گوش ایستاده بود، حال میدانست که این دو مسلما دشمن خونی یکدیگرند. </p><p style="text-align: center"><img src="http://oi62.tinypic.com/2z4heyr.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /> </p> <p style="text-align: center"></p><p>مسیرهای پرمخاطره و شک برانداز بیشه زار، Hector را به شهر روح زده Cordova هدایت میکنند. جایی که در اواسط آن، بالاخره رد Isaac را گرفته و او را پیدا میکند. البته هنوز برای مبارزه نهایی خیلی زود بود. Isaac با این وجود که Hector را دست کم گرفته بود، باز هم میخواست کمی از طعم قدرت او امتحان کند. Hector به خوبی مبارزه کرده و این مسئله برای Isaac که میخواست دوست قدیمیاش را با قدرت تمام ببیند، مایه خشنودی بود. با ورود ناگهانی Julia ـی نگران، مبارزه این دو متوقف میشود. او فریاد میزند: "برادر، بس کن!" که بیشتر موجب شوکه شدن Hector و عصبانی شدن از دست Julia میشود. Isaac طبق نقشهای که از قبل کشیده بود، پا به فرار میگذارد. Julia جلوی Hector را گرفته و او را از تعقیب Isaac بازمیدارد. او توضیح میدهد که Isaac گرفتار نفرین Dracula شده است و تصمیم با Hector است که او را از شر نفرین خلاص کند، نه اینکه با خشم و نفرت با او بجنگد. Julia میتوانست با مرگ برادرش به دست Hector کنار بیاید، چرا که معتقد بود برادرش هنوز جایی در قلبش، احترام عمیقی برای دوست قدیمی خود قائل است. Hector با کمی تفکر، عذر و تمنای Julia را میپذیرد. اگرچه Julia احساس خوبی به این قضایا نداشته و تصور میکند که مطمئنا ماجرا ختم به خیر نخواهد شد، با امیدی خاموش و نهفته، Hector را ترک میکند.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/307upzo.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /> </p> <p style="text-align: center"></p><p>Hector با کمک ID جدیدی (از نوع جادوگر) که بدست آورده بود، وارد برج ماشینی غیرقابل نفوذ Eneomaos میشود. جایی که دوباره در بالاترین نقطهاش با St. Germain ملاقات میکند. به راستی که Germain استاد فرارهای معجزهآسا است، اما اینبار، گرفتار موقعیتی بغرنج شده بود: او درون یک دیواره جادویی که برج و نواحی اطرافش را احاطه کرده بود (به قول خودش در دام Zead) گیر افتاده بود. او شگفتزده شده بود که Hector چگونه توانسته وارد این دیواره محافظ شود. اگرچه او درون این دیواره زندانی شده بود، اما هنوز قادر به گذاشتن تاثیر فیزیکی بود. در حقیقت، یک مورد خاص بود که او برایش برنامه ریزی کرده بود – نبردی بین خود و Hector که به او کمک میکرد تا تمام اطلاعاتی که نیاز داشت را بدست بیاورد. مبارزه خشونتباری که بینشان درمیگیرد، با زمین خوردن Germain توسط Hector متوقف میشود. Germain خود را تسلیم Hector کرده و قول میدهد دیگر مداخله نکند. چرا که متوجه میشود که به راستی، تقدیر با Hector یار است. حال، او با چشیدن ذرهای از قدرت Hector، سرنوشت جدیدی را برایش میبیند: "راهت را بدون ترس طی کن، چرا که دیگر تنها نیستی." در آخر نیز اضافه میکند: "هنگامی که Zead را دیدی، سلام من را به او برسان."</p><p></p><p>Hector به Cordova بازمیگردد. جایی که قدرت در حال افزایش وی (علیالخصوص یک ID جدید از نوع شیطانی) او را به خرابههای Aiolon راهنمایی میکند. جایی در اعماق خرابهها، او شاهد رخدادی دیگر بود – مبارزهای سهمگین بین Trevor Belmont و Isaac در گرفته بود. Isaac با طعنه ادعا میکند که Trevor به طور اتفاقی و شانسی Dracula را شکست داده است. اما ظاهرا این مبارزه قرار نبود برندهای داشته باشد؛ در جلوی چشمان Hector و با ناامیدی Trevor، باری دیگر Isaac با زخمی کردن Trevor بوسیله نیزهاش، از صحنه مبارزه میگریزد. Trevor خوشحال بود زا اینکه میدید مطابق قسمی که این آهنگر خورده بود، او و Isaac دشمنان یکدیگرند. اما او از دخالت بیجا و مداوم Hector در این ماجرا خوشش نمیآمد، لذا با هشداری دوباره به Hector و تنها گذاشتن او به جست و جوی خود ادامه میدهد. یک مرتبه، Zead از پشت سر Hector پدیدار شده و برای از دست دادن چنین موقعیت استثنایی، اظهار تاسف میکند. Hector بیان میکند که او شخصی است که Isaac را به سزای اعمالش خواهد رساند، پس هیچ موقعیت از دست رفتهای وجود ندارد؛ امید هنوز رنگ نباخته بود؛ Zead از مخفیگاهی سری، واقع در زیر خرابههای قلعه متروکه میگوید که از نظر Isaac، امن و مورد اطمینان بوده است. اما وقتی که Hector قدرشناس، سلام و ادای احترام Germain را به اطلاع وی میرساند، دوباره رفتارش غیرعادی شده و قبل از عزیمتی غیرمنتظره، با صدایی بلند و ابهتی مصنوعی اذعان میکند: "نه، این امکان ندارد." Hector در حالی که مات و مبهوت مانده بود، سفر طولانی خود در بازگشت به قلعه را آغاز میکند.</p><p></p><p>Hector به قلعه متروکه رسیده، و در اتاقی بزرگ و خالی، Trevor Belmont را در حال تحقیق و بررسی مییابد. Trevor تصور میکرد: "امکان ندارد در زیر قلعه، اتاقی مخفی وجود داشته باشد... مگر اینکه خون یک نفر از خاندان من..." Hector که هنوز مات و مبهوت بود، تلاش میکند تا به حقیقت ماجرا پی ببرد، اما دیگر وقتی برای تفکر وجود نداشت، چرا که Trevor چارهای بجز مبارزه کردن با این آهنگر شیطانی نداشت؛ چرا که باید میفهمید Hector چه مقدار از نیروهایش را بازیابی کرده است. نتیجه این مبارزه دلگرمکننده بود – در اولین رودررویی که با یکدیگر داشتند، Trevor همانطور که حدس زده بود، حس میکند در حال مبارزه با فرد کاملا جدیدی است. این دقیقا قدرتی بود که Hector برای شکار Isaac نیاز داشت و Trevor نیز قصد داشت او را در این راه یاری کند؛ Trevor با استفاده از خنجری، کف دست خود را بریده و از خون مقدس خانوادگی خود به عنوان کلیدی جهت باز کردن دروازهای جادویی استفاده میکند. کمی از خون مقدس Belmontها، این همان چیزی بود که Isaac قصد داشت از مبارزه با Trevor بدست بیاورد. Trevor هشدار میدهد: "ممکن است دچار تزلزل و تردید شوی، اگر به آنچه درون این در کمین کرده، فکر کنی." Trevor با آخرین حرفهایش باعث ایجاد انگیزه در Hector میشود: "اما باید بر روی ماموریتت تمرکز کنی و در مورد Isaac، هیچ ترحمی به خرج ندهی."</p><p></p><p>دروازه مذکور، Hector را <span style="font-size: 10px">به</span> دالانی <span style="font-size: 10px">شگفتآور به نام Infinite Corridor</span> هدایت میکند. او با کمک تمام قدرتهایی که بازیابی کرده بود، توانست با موفقیت بر تمامی چالشهای پیش رویش فائق بیاید که دشوارترین آنها، نگهبان دالان، Dullahan بود. نابودی این نگهبان، بوسیله زمین لرزه و طوفانی شدید که سرتاسر قاره اروپا را تحت الشعاع قرار میدهد، توسط تمامی ساکنان سرزمینهای دور و نزدیک احساس میشود. این نیروی سهمگین و آشوبناک، به طرز غیرمنتظرهای، باعث میشود قلعه هراسانگیز Dracula از اعماق دریا برخیزد و در مقابل غرشهای عظیم و طوفانهای سهمگین، قد علم کند! در جریان همین ترس و وحشتی که حکمفرما شده بود، Isaac مخفیانه به پشت سر Trevor که حواسش جای دیگری بود، رفته و او را به شدت با نیزهاش زخمی کرده و در حمامی از خون رهایش میکند. حال دیگر همه چیز واضح و روشن بود: این Isaac بوده که دروازه را برای Hector گذاشته تا وی آن را بیابد. و او این کار را برای هدفی والاتر که به دست آوردن انرژی شیطانی حاصل شده از مبارزه Hector و نگهبان دالان بوده، انجام داده بود. اما این جادو، زمانی که آزاد میشود، بسیار قویتر و عظیمتر از آن چیزی بود که Isaac تصورش را میکرد و برای عملی کردن نقشهاش نیاز داشت – حال، تنها خواسته Isaac بازگشت با تمام سرعت به قلعه سر به فلک کشیده Dracula، و تلاشی دوباره در احیای Count خبیث بود!</p><p></p><p>Hector به سرعت خود را به قلعه میرساند. اما پیش از آنکه بتواند وارد شود، Julia بر سر راهش قرار میگیرد. او هشدار میدهد که نفرین دارد از قلعه نشئت میگیرد که از آثار جادوی ارباب تاریکی است. Hector معتقد بود: "همه این اتفاقات تقصیر من است." اگر این نیرو، نیرویی شیطانی بود که مسلما Hector میتوانست منبع آن را پیدا کند. با این وجود که Trevor به لطف افسون جادویی Julia از جراحتی تقریبا مهلک جان سالم به در برده بود، اما او در شرایطی نبود که بخواهد با Count ـی که تازه از خواب برخاسته بود و در بهترین حالت خود بود، مبارزه کند. بدین ترتیب، Hector باری دیگر سوگند میخورد که انتقام مرگ Rosaly را خواهد گرفت. Julia با احساس کردن خشم وی، اذعان میکند: "اجازه نده نفرین کنترلت را به دست بگیرد. ارزش ندارد که برای گرفتن انتقام، جان خود فدا کنی." Hector دوباره صحبتهای Julia را آویزه گوش کرده و به عنوان تنها امید بشریت، رهسپار قلعه میشود. Julia ـی نگران، در حالی که کاری از دستش بر نمیآمد، بیان میکند: "لطفا نمیر."</p><p></p><p>Hector با شجاعت به مبارزه در میعادگاه افسانهای Dracula برخاسته و با شکست دادن سهمگینترین نیروهای او به دژ اصلی قلعه میرسد. اما رسیدن به آنجا به هیچ وجه باعث تسلی خاطر وی نمیشود. Isaac آنجا منتظر وی بود و با خوشحالی تمام فریاد میزند: "قلعه Dracula را احضار کردی، آفرین!" Hector در دام توطئه و نقشههای پلید Isaac افتاده بود. او، همسر و امید خود را در زندگی از دست داده بود و Isaac، عزت و احترام، و زادگاه (خانه) خود را از دست داده بود؛ حال، Hector همانطور که زمانی Isaac رنج کشیده بود، دچار رنج و عذاب میشد و به مرگی هولناک، میمُرد! این دو که حال از هر نظر، برابر بودند، در مبارزهای تماشایی با یکدیگر رقابت میکنند. سرانجام این حس عدالت در وجود Hector بود که پیروزی را برایش به ارمغان میآورد. اما هنگامی که قصد تمام کردن کار Isaac میکند، تصویری از Julia در ذهنش، بر او چیره شده و منصرفش میکند؛ Hector حرفهای Julia را به خاطر آورده و به این نکته پی میبَرد که انگیزهاش برای انتقام، در حقیقت Isaac نیست – بلکه این عطش برای انتقامی خونین، نشئت گرفته از تاثیر نفرین Dracula است. بدین گونه، Hector از پذیرفتن و فرو رفتن در کام نفرین، سر باز میزند.</p><p></p><p> اما پیش از اینکه او بخواهد اتفاقات رخداده را بیشتر موردملاحظه قرار دهد، به طرز غیرمنتظرهای از دورن سایهها، Zead در صحنه حضور مییابد، در حالی که بسیار خشنود بوده و Hector را برای اعمالی که انجام داده، تشویق میکند. او ادعا میکند که تنها چیز موردنیاز، لغزش Hector بوده است. Zead بالاخره فاش میکند که مغز متفکر پشت همه این داستانها، خودش بوده است و او بوده که از Hector و Isaac به عنوان بازیچهای برای اجرای نقشههایش استفاده کرده است. تنها یک استاد آهنگر میتوانست مجرا و جایگاهی برای بیدار شدن دوباره Dracula باشد و به همین خاطر بود که Zead، آنها را به اینجا کشانده بود. در شرایطی که Hector در برابر نفرین ایستادگی میکرد، Zead کاری از دستش برنمیآمد، اما بیهوش شدن و عدم تحرک Isaac در اثر مبارزه با Hector، دلگرمی خوبی برای Zead بود؛ جسم آماده و بیتحرک Isaac به سرعت به درون یک تابوت مجلل منتقل و از صحنه دور میشود. پس حال برای Hector کاملا واضح و روشن بود که تمام این ماجراها زیر سر Zead اسرارآمیز بوده است – و Zead هم کسی نبود جز خدمت کار وفادار ارباب تاریکی، Death! در ادامه، Zead با بیرون آوردن داس بیمناک خود و به دنبال آن، تغییر شکل دادن به هویت واقعی خود، این تصور Hector را به اثبات میرساند. با آنکه کارآزمودهترین و قویترین لشکریان نیز، آماده و بیرقیب بودن Hector را نمیتوانستند انکار کنند، Death خود را مناسبترین فرد برای مقابله با او میبیند.</p><p style="text-align: center"><img src="http://oi57.tinypic.com/r6zhjo.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>پس از کشمکش و مبارزهای طولانی که به پیروزی Hector در برابر مامور ارشد Dracula میانجامد، Hector راه خود را به سمت ارتفاعات قلعه با نومیدی و عجله در پیش میگیرد تا از بازگشت ارباب تاریکی جلوگیری کند. اما دیگر دیر شده بود – تابوت حاوی Isaac منفجر شده و برای اولین بار، یک Count Dracula نوجان احیا شده بود. Dracula فورا Hector خیانتکار را شناخته و از او جواب میخواست. اما خود Hector نیز از او سوالی داشت: "چرا حمله به انسانها؟" این قتل عام بیرحمانه همنوعان Hector بود که او را وادار به نافرمانی کرده بود. Dracula در مورد "قتل عام" بودن اعمالش مخالفت و ادعا میکند، او فقط داشته دنیا را از شر یک مصیبت، از شر نسلی که حتی ارزش هوایی که در آن نفس میکشد هم ندارد، پاکسازی میکرده است. Dracula بیان میکند، قدرتمندان همیشه در مورد ضعیفترها قضاوت و برایشان حکم صادر کردهاند؛ و با این همه، انسانها در مورد او نیز قضاوت کرده بودند. اما Hector پافشاری میکند: "تو در جایگاهی نیستی که در مورد انسانها قضاوت کنی" Dracula که معتقد بود ترحم و دلسوزی نوعی نقطه ضعف محسوب میشود، هیچ علاقهای به دیدگاه Hector نداشت؛ Dracula تنها خواهان مجازات بود و در مورد Hector، این مجازات، مرگ بود. مبارزه نهایی در دو محدوده جدا از هم به وقوع میپیوندد. در آخر نیز، این Hector باذکاوت بود که توانست علیه Count خشمگین به پیروزی دست یابد. تغییرشکل و تبدیل Dracula به شکل اصلی خود، کامل نشده بود و از طرفی Hector تمامی قدرتهایش را در اختیار داشت، به همین دلیل، Dracula نتوانست باری دیگر در این دنیا اقامت گزیند. Dracula تا حدودی تسلی خاطر مییابد، چرا که نفرین تاریکی تا زمانی که مرگ سراسر وجود مردم را فرا نگرفته، در روح و جانشان باقی خواهد ماند. اما Dracula یک چیز را فراموش کرده بود: Hector یک آهنگر شیطانی است؛ پس او توانایی برگرداندن نفرین را دارد. این سخنان یاسآور برای سرعت بخشیدن به مرگ دردناک Dracula که تنها جسد بیجان Isaac را به جای گذاشته بود، کافی بودند.</p><p></p><p>Hector حال میدانست که مرگ Rosaly و خشم و جنون Isaac، همگی پیامدهای نفرین بودهاند. او سپس آخرین وردخوانی را همانطور که قول داده بود، برای برداشتن نفرین انجام میدهد و باری دیگر، تمامی قدرتهایش کنار میگذارد. Hector: "مبارزه به اتمام رسید، حال میتوانم در آرامش بمیرم." او که دیگر هیچ دلیلی برای زنده ماندن نداشت، تصمیم داشت، در همانجا به همراه ارباب، دوستان و منزلگاه قبلیاش به فراموشی سپرده شود. اما در همین هنگام، Julia برای متقاعد کردن و دلداری او از راه میرسد: "تو باید هر طور دلت میخواهد، زندگی کنی." و به این دلیل که قلعه شروع به فروپاشی میکند، فرار از مهلکه، به ادامه صحبتها ارجحیت پیدا میکند. با نابودی قلعه Dracula، و برداشته شدن نفرین، خورشید باری دیگر از درون ابرها نمایان میشود، و تاریکی و افسردگی که بر Warakiya سایه افکنده بود، برداشته میشود. Julia آخرین حرف خود با برادرش را قبل از اینکه به کمک دروازهای (پورتال) از قلعه فرار کنند، به زبان میآورد: "بدرود، Isaac." هر دو از مسافتی دور، شاهد سقوط قلعه به قعر دریا بوده و امید داشتند که محو شدن آن باعث روشن شدن نور امیدی در قلب مردم و رهایی آنان شود. البته در این مورد نیز توافق داشتند که نشانه و آثار نفرین به آسانی از بین نخواهد رفت و مردم باید در دلهای خود و یکدیگر به دنبال امید گشته و به پگاه پس از واقعه ایمان داشته باشند؛ هماکنون، زمان بازگشت به خانه بود.</p><p></p><p>در دوردستها، جایی در برج ماشینی، St. Germain نیز افکار مشابهی داشت: "امید به فردا، اینها حرفهای بسیار خوبی هستند." اما نه برای او. به عنوان کسی که در زمان سفر کرده بود، آینده را کمی متفاوتتر میدید. با این حال، گذر زمان بالاخره ثابت و متعادل شده بود. بدین ترتیب، Germain آماده بود تا به آینده دور سفر کرده و ببیند چه اتفاقاتی قرار است رخ دهد – تا شاید شاهد آخرین مبارزه بین Dracula و انسانها باشد. آیا آنان شجاعت و دلیری Hector را به یاد خواهند داشت؟ یا همه ماجرا دوباره به شکلی جدید شروع خواهد شد؟ اینها سوالاتی بودند که باید جوابشان پیدا میکرد.</p><p></p><p style="text-align: center"><img src="http://oi58.tinypic.com/nw0kk6.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /> </p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>در همین هنگام، در کلبه واقع در کوهستانهای دورافتاده، Julia در شگفت بود که Hector حال میخواهد چه کار کند. او دوستان متعددی داشت و مجبور بود خود ار از دید انسانها پنهان نماید. علاوه بر این، میبایست مخفیگاهی پیدا میکرد تا بتواند در آرامش زندگی کند. Julia به جهت دلداری او میگوید: "نیازی به گشتن دنبال چنین جایی نیست، من جای یکی از آنها را میدانم." به خاطر این پیشنهاد، Hector مدیون Julia میشد. Julia پیشنهاد میدهد که Hector در کوهستانها مانده و با او زندگی کند. از نظر Hector نیز این پیشنهاد بسیار مناسبی بود: "اینجا ماندن همراه با تو، فکر بدی هم نیست!" بدین ترتیب، همانطور که خود او نیز خواستارش بود، زندگی Hector از نو شروع میشود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Celebrimbor, post: 3217893, member: 50544"] [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/izxkyq.jpg[/IMG] [IMG]http://oi60.tinypic.com/2qvqv7n.jpg[/IMG] [B]"پیشگفتار"[/B] مدتی پیش از آنکه Dracula توسط Trevor Belmont و همراهانش سرکوب شود... روایت داستان از نگاهی دیگر: [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/30ml26v.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/2q3z0ae.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/j8ktab.jpg[/IMG] [IMG]http://oi57.tinypic.com/2mcg5md.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi57.tinypic.com/24w68m0.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi60.tinypic.com/2dim4ax.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi59.tinypic.com/jredtf.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi60.tinypic.com/1zqwxs5.jpg[/IMG] [SIZE=1]««در تصویر بالا به سمت راست دقت کنید. شلاق Trevor، در کنار آن Grant ،Sypha و Alucard را خواهید دید. اینجا بود که Dracula به دست آنها شکست خورد.»» [/SIZE] [B]"سرآغاز داستان"[/B] [/CENTER] اگرچه Trevor Belmont و همراهانش توانستند با موفقیت Count Dracula را از دنیا تبعید کنند، اما ارباب تاریکی، به آرامی و بدون سر و صدا این دنیا را ترک نکرده بود. مسلما سرکوب کردن بر چنین دشمن با ارادهای کار آسانی نبوده است. Dracula قبل از شکست خوردن، در قالب آخرین گفتههایش نفرینی شوم بر روی اروپا میگذارد که به موجب آن، سالیان سال، سیهروزی و تیرهبختی بر سراسر قاره اروپا سایه میافکند. این فاجعه بدمنظر و به دنبال آن قحطسالی و طاعون، باعث میشود قلب مردم سیاه شده و دست به یغماگری، تجاوز به مقدسات و کشت و کشتار بزنند. در بحران پیشآمده، ضعیفترها بدون هیچ ترحمی کشته میشدند در حالی که سرزمین، مصیبت زده و رو به تباهی بود. Dracula رفته بود، اما تاثیرش هنوز پا بر جا بود. همگی، حتی شجاعترین قهرمانان نیز سردرگم مانده بودند. همه مات و مبهوت بودند، به جز آهنگر خبیث، Isaac، که از "حقیقت" با خبر بود: چندین سال بود که او و همکار آهنگرش، Hector، به عنوان زیردست به Count Dracula خدمت میکردند. این دو با پشت کردن به انسانها و رهاکردن نام و منصب خود، شاگردی Dracula را میکردند و او به آندو هنر مکتوم آهنگری شیطانی را میآموخت. یک آهنگر شیطانی، قابلیت احضار موجودات فوقالعاده وفاداری به نام .Innocent Devil) I.D) را داراست تا در مبارزات به آنها کمک کنند. قدرت یک آهنگر شیطانی، همتراز بود با قدرت Death. لذا، این دو مرد، جزو طلایهداران ارتش اهریمنی Dracula بودند. آنان از قدرتهایشان برای ایجاد هیولاهایی در خدمت ارتش روز افزون ارباب تاریکی استفاده میکردند. اما مدت کوتاهی پیش از شکست خوردن Dracula به دست Trevor و دوستانش، Hector با خیانت به ارباب تاریکی، تمامی روابط خود را با نیروهای شیطانی قطع کرده و با رهاکردن قدرتهایش امیدوار بود بتواند یک زندگی عادی را در میان انسانها آغاز کند. Hector با زنی به اسم Rosaly آشنا شده و عمیقا عاشقش میشود، سپس در کنار او یک زندگی شاد و عادی را بر خلاف گذشته سیاهی که به عنوان زیردست Dracula داشت، شروع میکند. [CENTER][IMG]http://oi57.tinypic.com/2nc40n4.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/rs9191.jpg[/IMG] [/CENTER] 3 سال از این قضایا و شکست ارباب تاریکی گذشته بود و Isaac در این ماجرا Hector را مقصر میدانست. او سوگند میخورد که انتقام سقوط اربابش را از همکار سابقش بگیرد. Isaac برای آغاز نقشههایش، Rosaly، زن Hector را هدف قرار میدهد. Rosaly در جریان جنون و بحران پیشآمده، به طرز غیرقابل توضیحی خود را متهم به ساحره بودن مییابد. Isaac با استفاده از مهارتهای خاص خود، محاکمهای ساختگی و دورغین را سازماندهی کرده که در آن، Rosaly به اتهام ساحره بودن گناهکار شناخته شده و سرانجام بر روی چوبه دار، سوزانده میشود. آن هم در حالی که Hector به دلیل کنار گذاشتن قدرتهایش هیچ کاری از دستش بر نمیآمد و تنها نظارهگر این واقعه تلخ بود. او که با از دست دادن همسر خود، به شدت خشمگین شده بود، قسم میخورد تا انتقامی سهمگین از Isaac متکبر بگیرد. [CENTER][IMG]http://oi58.tinypic.com/i5qjdf.jpg[/IMG] [IMG]http://oi62.tinypic.com/2lntzz6.jpg[/IMG] [IMG]http://oi62.tinypic.com/2wrgtxj.jpg[/IMG] [/CENTER] [CENTER][IMG]http://oi61.tinypic.com/2jir7r.jpg[/IMG] [/CENTER] Hector سرانجام با بازگشت به Warakiya و گرفتن رد Isaac او را در قلعه ای متروکه در کنار یک .I.D (از نوع شیطانی و در بالاترین قدرت خود) پیدا میکند. Isaac که زیرکانه Hector را تا اینجا کشانده بود، دوباره موضعگیری خود را در مورد شکست Dracula بازگو کرده و آهنگر خائن را مقصر میداند. Hector که آماده مبارزه است، هیچ علاقهای به پرحرفیهای Isaac نشان نمیدهد. اما Isaac در این باره هیچ نگرانی نداشت. چرا که در هر حال، Hector بدون قدرتهایش، حتی قادر به محافظت از همسر خویش نیز نبوده است. بنابراین گوی در میدان Isaac بود. نقشه او این بود که با یک تیر دو نشان بزند؛ با علم به اینکه تمام فکر و ذکر دوست قبلیاش انتقام است، Isaac فرار کرده و Hector وادار به تعقیب او میشود. بدین طریق، Hector به دو صورت مورد تحقیر قرار میگرفت: یکی اینکه او مجبور به دوباره بدست آوردن قدرتهایی میشد که معتقد بود باعث شرمساریاش هستند، و دیگری اینکه (از نظر Isaac) او حتی با برخورداری از تمامی قدرتهایش در مقابل Isaac متحمل شکست میشد! او اولین قدم در تحقق بخشیدن به نقشههایش را برمیدارد: فرار! Hector قسم میخورد به هر قیمتی که شده، قدرتهایش را بازپس گرفته و از آنها برای شکار Isaac استفاده کند. Hector به داخل قلعه متروکه هجوم برده و به سرعت متوجه خطراتی میشود که زمانی خود به وخیم تر شدنشان کمک کرده بود. او باید قوی تر میشد، و کشف یک سنگ قبر قدرتمند اولین قدم در این راه بود. بر روی این سنگ قبر، نوشتهای (دستورالعمل یک افسون) توسط Isaac حکاکی شده بود، که با این کار نشان میدهد تا چه حد به بازیابی دوباره قدرتهای Hector امیدوار بوده است. Hector به ناچار افسون سیاه حکاکی شده را خوانده و از سنگ قبر، یک I.D. (از لحاظ توان مبارزه در سطح پایین – از نوع پری) بیرون میآید. به دنبال آن صدای دست زدنی شنیده میشود که به سرعت توجه Hector را به خود جلب میکند. [CENTER] [IMG]http://oi62.tinypic.com/344azav.jpg[/IMG] [B][FONT=book antiqua]Zead[/FONT][/B] [B][FONT=book antiqua](Ralph Belmont[/FONT][/B] که در تصویر بالا میبینید، نامی است که [B][FONT=book antiqua]Trevor Belmont[/FONT][/B] در ژاپن با آن شناخته میشود.) [/CENTER] این صدای ورود Zead بود؛ راهبی اسرارآمیز که ظاهرا به دنبال برداشتن نفرینی بود که دامنگیر سرتاسر اروپا شده بود؛ Zead تحتتاثیر خودنمایی Hector قرار گرفته بود و به همین دلیل، مقصود خود برای پاکسازی سرزمینهای مصیبتزده، از نفرینی که بدان دچار شده بودند را با او در میان میگذارد. او همین طور برای Hector فاش میکند که این مسلما Isaac بوده که با استفاده از تبهرش در آهنگری شیطانی باعث پابرجا نگهداشتن و حفاظت از نفرین تاریکی شده است و در حال حاضر، او در مسیر کلیسایی کوچک در پشت کوهستان است. Hector به دلیل راهنماییهای او، از این دوست جدید تشکر میکند. Hector پس از شکست دادن نگهبان اصلی قلعه، از آنجا گریخته و به سمت کوهستان Balijhet راهی میشود، جایی که از نواحی اطرافش، یک I.D. (از نوع مبارز) آزاد و در اختیار خود میگیرد. مهمتر از آن اینکه او به طور ناگهانی پایش پشت سنگی گیر کرده و در مسیر جویباری سر میخورد تا خود را در مقابل زن جوانی مییابد که شباهت چشمگیری به Rosaly دارد. این زن که در واقع نامش Julia Laforeze بود، خود را معرفی کرده و دلیل شتابزدگی Hector را جویا میشود. او توضیح میدهد که به دنبال اصلیترین دشمن خود، یعنی Isaac بوده است که Julia کاملا از این مسئله باخبر بود. Julia با پی بردن به هدف Hector و از [لحاظ شخصی] داشتن دشمنی مشترک، به Hector پیشنهاد همکاری میدهد. سپس خود را معرفی و توضیح میدهد به سختی توانسته از سرزمینهای غربی گریخته و به این کوهستان پناه آورده است. تخصص او؟ خب، به عنوان یک جادوگر، او میتوانست آینده را پیشگویی کند. تخصص جالب توجه دیگر وی در سحر و جادو (Witchcraft) بود. او Hector را به کلبه کوچک خود که در همان نزدیکی قرار داشت، راهنمایی کرده تا در آنجا اکسیرها و همینطور آیتمهای ویژهای آماده کند. از سوی دیگر به I.D.های او رسیدگی کند. Hector تا بالاترین نقطه کوه بالا رفته و به معبد زیبا ولی بدنام Garibaldi میرسد. اما قبل از آنکه بتواند وارد معبد شود، مردی مرموز با لباسی عجیب و غریب به نام St. Germain بر سر راهش قرار میگیرد. St. Germain که از همه ماجرا باخبر بود و میدانست Hector به دنبال Isaac است، درخواستی از او داشت: "دست کشیدن از تعقیب Isaac." زمانی که Hector از او میپرسد چرا، جواب مبهمی میشنود: "من به دنبال حفظ کردن روند طبیعی هستم." Germain با رجزخوانی و به عنوان بخشی از برنامهای که تدارک دیده بود، ادعا میکند که او خیلی بیشتر از آن چیزی میداند که Hector حتی بتواند تصورش را بکند. حرفی که در واقع به درخواستش اعتبار میداد. Hector آماده هرکاری بود بجز قبول درخواست وی، اما از لحن و تن صدایش متوجه میشود که او مطمئنا یکی از دشمنان Isaac است. با این وجود، Hector با بیملاحظهگی راه خود را در پیش میگیرد. [CENTER][IMG]http://oi61.tinypic.com/25tj8z8.jpg[/IMG] [COLOR=#0099ff][SIZE=3][FONT=times new roman][FONT=Old English Text MT]Saint Germain[/FONT][/FONT][/SIZE][/COLOR] [/CENTER] در دل معبد، توجه مردی به Hector جلب میشود و او را فورا از لباس آهنگری که پوشیده بود، میشناسد. در مقابل، Hector نیز توجه ـش به شلاقی که در دست این مرد ناشناس بود، معطوف شده و در یک آن، فکرش به سمت کسی میرود که سه سال پیش، رئیس سابقش را شکست داده بود. به محض اینکه Hector تایید میکند آهنگری شیطانی است، مرد ناشناس ناگهان قدرتهای افسانهای اش را بر روی وی که به سختی حریفش میشد، به کار میبَرد؛ Hector که هیچ حریفی در مقابل Trevor نبود، به راحتی شکست میخورد و کاشف به عمل میآید که این مرد ناشناس، همانطور که Hector نیز حدس زده بود، کسی نبوده بجز قهرمان افسانهای، Trevor Belmont که سه سال پیش، Warakiya را از شر ارباب تاریکی نجات داده بود. Trevor که شنیده بود قدرت یک آهنگر شیطانی برابر با قدرتهای Death است، به این نتیجه میرسد که امکان ندارد Hector شخص مورد نظرش باشد. با اصرار Hector در رابطه با اینکه او نیز به دنبال یافتن Isaac است، Trevor حرفهایش را باور میکند. سپس Belmont شلاق به دست، به یاد میآورد که دو آهنگر شیطانی وجود داشته است که یکی از آندو به Dracula خیانت کرده و قدرتهایش را کنار گذاشته بود. او با شناختن Hector، جانش را میبخشد. اما Trevor در مسیر تحقیقات خود در مورد نفرین، اینجا بود و قصد هیچگونه مذاکره و گفت و گویی نداشت. او قبل از رفتن بیان میکند: "Hector؛ این اسم را فراموش نخواهم کرد." Hector خود را جمع و جور کرده و دوباره به کوهستان عقبنشینی میکند؛ حال با دارا بودن کمی قدرت بیشتر، او میتوانست به کانال آبی Mortvia نفوذ کند. جایی که در ورودی آن، Zead در حالتی که خشنود و راضی به نظر میرسید، ایستاده بود. Zead گزارش میدهد، Isaac را در حال فرار به سمت دهکدهای متروکه از طریق جنگل دیده است و حال او مطمئن بود که منبع نفرین، Isaac بوده است. لحظاتی بعد، Zead رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان داده و به سرعت ناپدید میشود. دیری نپایید که St. Germain در حالی که انتظار دیدن شخصی دیگر را داشت، پدیدار میشود. اگرچه با غیاب مهمانی که انتظارش را داشت، ناامید شده بود، نصیحتهایی نیز برای تذکر دادن به Hector داشت: "از Zead دوری کن." Germain اصرار میورزد که Zead به عنوان شخصی که کاملا او را به یاد ندارد، باید ردش گرفته شده و تحت مراقبت باشد. Hector اما هیچ دلیلی برای اعتماد به Germain نمییابد و به همین دلیل نصیحت وی مغتنم شمرده نمیشود. Germain در هنگام عزیمت، با افسوس میگوید: "به تو هشدار داده شد" و رهسپار میشود. Hector پس از زیر و رو کردن آبگذر، سرانجام به جنگل Jigramunt رسیده و از دور Zead و Germain را میبیند که در حال صحبت کردن هستند. او به سرعت پشت درختی پنهان شده تا بتواند مخفیانه به حرفهایشان گوش دهد. Zead به Germain هشدار میدهد که پا از گلیم خود درازتر نگذارد و صحبتهایی در مورد مداخله نکردن در کار سرنوشت. Zead خطاب به Germain میگوید که او با فاش کردن اطلاعات برای یک "غریبه" کار بسیار احمقانهای انجام داده است. اما به طور مستقیم بیان نمیکند که منظورش از این "غریبه" که بوده است. Zead که از مداخله و فضولی Germain خسته شده بود، شمشیری از آستین خود درآورده و آن را علیه Germain به کار می برد؛ Germain نیز از نیروی زمان خود (احتمالا قدرتی جهت کند کردن زمان) برای گریز از حملات پی در پی Zead استفاده میکند. Germian قبل از ناپدید شدن به Zead که متحیر شده بود، میگوید: "من بازخواهم گشت" Zead هم در جواب ادعا میکند: "هیچ کس نمیتواند از دست من فرار کند" و شروع به خندیدن میکند. Hector که تمام این مدت گوش ایستاده بود، حال میدانست که این دو مسلما دشمن خونی یکدیگرند. [CENTER][IMG]http://oi62.tinypic.com/2z4heyr.jpg[/IMG] [/CENTER] مسیرهای پرمخاطره و شک برانداز بیشه زار، Hector را به شهر روح زده Cordova هدایت میکنند. جایی که در اواسط آن، بالاخره رد Isaac را گرفته و او را پیدا میکند. البته هنوز برای مبارزه نهایی خیلی زود بود. Isaac با این وجود که Hector را دست کم گرفته بود، باز هم میخواست کمی از طعم قدرت او امتحان کند. Hector به خوبی مبارزه کرده و این مسئله برای Isaac که میخواست دوست قدیمیاش را با قدرت تمام ببیند، مایه خشنودی بود. با ورود ناگهانی Julia ـی نگران، مبارزه این دو متوقف میشود. او فریاد میزند: "برادر، بس کن!" که بیشتر موجب شوکه شدن Hector و عصبانی شدن از دست Julia میشود. Isaac طبق نقشهای که از قبل کشیده بود، پا به فرار میگذارد. Julia جلوی Hector را گرفته و او را از تعقیب Isaac بازمیدارد. او توضیح میدهد که Isaac گرفتار نفرین Dracula شده است و تصمیم با Hector است که او را از شر نفرین خلاص کند، نه اینکه با خشم و نفرت با او بجنگد. Julia میتوانست با مرگ برادرش به دست Hector کنار بیاید، چرا که معتقد بود برادرش هنوز جایی در قلبش، احترام عمیقی برای دوست قدیمی خود قائل است. Hector با کمی تفکر، عذر و تمنای Julia را میپذیرد. اگرچه Julia احساس خوبی به این قضایا نداشته و تصور میکند که مطمئنا ماجرا ختم به خیر نخواهد شد، با امیدی خاموش و نهفته، Hector را ترک میکند. [CENTER][IMG]http://oi58.tinypic.com/307upzo.jpg[/IMG] [/CENTER] Hector با کمک ID جدیدی (از نوع جادوگر) که بدست آورده بود، وارد برج ماشینی غیرقابل نفوذ Eneomaos میشود. جایی که دوباره در بالاترین نقطهاش با St. Germain ملاقات میکند. به راستی که Germain استاد فرارهای معجزهآسا است، اما اینبار، گرفتار موقعیتی بغرنج شده بود: او درون یک دیواره جادویی که برج و نواحی اطرافش را احاطه کرده بود (به قول خودش در دام Zead) گیر افتاده بود. او شگفتزده شده بود که Hector چگونه توانسته وارد این دیواره محافظ شود. اگرچه او درون این دیواره زندانی شده بود، اما هنوز قادر به گذاشتن تاثیر فیزیکی بود. در حقیقت، یک مورد خاص بود که او برایش برنامه ریزی کرده بود – نبردی بین خود و Hector که به او کمک میکرد تا تمام اطلاعاتی که نیاز داشت را بدست بیاورد. مبارزه خشونتباری که بینشان درمیگیرد، با زمین خوردن Germain توسط Hector متوقف میشود. Germain خود را تسلیم Hector کرده و قول میدهد دیگر مداخله نکند. چرا که متوجه میشود که به راستی، تقدیر با Hector یار است. حال، او با چشیدن ذرهای از قدرت Hector، سرنوشت جدیدی را برایش میبیند: "راهت را بدون ترس طی کن، چرا که دیگر تنها نیستی." در آخر نیز اضافه میکند: "هنگامی که Zead را دیدی، سلام من را به او برسان." Hector به Cordova بازمیگردد. جایی که قدرت در حال افزایش وی (علیالخصوص یک ID جدید از نوع شیطانی) او را به خرابههای Aiolon راهنمایی میکند. جایی در اعماق خرابهها، او شاهد رخدادی دیگر بود – مبارزهای سهمگین بین Trevor Belmont و Isaac در گرفته بود. Isaac با طعنه ادعا میکند که Trevor به طور اتفاقی و شانسی Dracula را شکست داده است. اما ظاهرا این مبارزه قرار نبود برندهای داشته باشد؛ در جلوی چشمان Hector و با ناامیدی Trevor، باری دیگر Isaac با زخمی کردن Trevor بوسیله نیزهاش، از صحنه مبارزه میگریزد. Trevor خوشحال بود زا اینکه میدید مطابق قسمی که این آهنگر خورده بود، او و Isaac دشمنان یکدیگرند. اما او از دخالت بیجا و مداوم Hector در این ماجرا خوشش نمیآمد، لذا با هشداری دوباره به Hector و تنها گذاشتن او به جست و جوی خود ادامه میدهد. یک مرتبه، Zead از پشت سر Hector پدیدار شده و برای از دست دادن چنین موقعیت استثنایی، اظهار تاسف میکند. Hector بیان میکند که او شخصی است که Isaac را به سزای اعمالش خواهد رساند، پس هیچ موقعیت از دست رفتهای وجود ندارد؛ امید هنوز رنگ نباخته بود؛ Zead از مخفیگاهی سری، واقع در زیر خرابههای قلعه متروکه میگوید که از نظر Isaac، امن و مورد اطمینان بوده است. اما وقتی که Hector قدرشناس، سلام و ادای احترام Germain را به اطلاع وی میرساند، دوباره رفتارش غیرعادی شده و قبل از عزیمتی غیرمنتظره، با صدایی بلند و ابهتی مصنوعی اذعان میکند: "نه، این امکان ندارد." Hector در حالی که مات و مبهوت مانده بود، سفر طولانی خود در بازگشت به قلعه را آغاز میکند. Hector به قلعه متروکه رسیده، و در اتاقی بزرگ و خالی، Trevor Belmont را در حال تحقیق و بررسی مییابد. Trevor تصور میکرد: "امکان ندارد در زیر قلعه، اتاقی مخفی وجود داشته باشد... مگر اینکه خون یک نفر از خاندان من..." Hector که هنوز مات و مبهوت بود، تلاش میکند تا به حقیقت ماجرا پی ببرد، اما دیگر وقتی برای تفکر وجود نداشت، چرا که Trevor چارهای بجز مبارزه کردن با این آهنگر شیطانی نداشت؛ چرا که باید میفهمید Hector چه مقدار از نیروهایش را بازیابی کرده است. نتیجه این مبارزه دلگرمکننده بود – در اولین رودررویی که با یکدیگر داشتند، Trevor همانطور که حدس زده بود، حس میکند در حال مبارزه با فرد کاملا جدیدی است. این دقیقا قدرتی بود که Hector برای شکار Isaac نیاز داشت و Trevor نیز قصد داشت او را در این راه یاری کند؛ Trevor با استفاده از خنجری، کف دست خود را بریده و از خون مقدس خانوادگی خود به عنوان کلیدی جهت باز کردن دروازهای جادویی استفاده میکند. کمی از خون مقدس Belmontها، این همان چیزی بود که Isaac قصد داشت از مبارزه با Trevor بدست بیاورد. Trevor هشدار میدهد: "ممکن است دچار تزلزل و تردید شوی، اگر به آنچه درون این در کمین کرده، فکر کنی." Trevor با آخرین حرفهایش باعث ایجاد انگیزه در Hector میشود: "اما باید بر روی ماموریتت تمرکز کنی و در مورد Isaac، هیچ ترحمی به خرج ندهی." دروازه مذکور، Hector را [SIZE=2]به[/SIZE] دالانی [SIZE=2]شگفتآور به نام Infinite Corridor[/SIZE] هدایت میکند. او با کمک تمام قدرتهایی که بازیابی کرده بود، توانست با موفقیت بر تمامی چالشهای پیش رویش فائق بیاید که دشوارترین آنها، نگهبان دالان، Dullahan بود. نابودی این نگهبان، بوسیله زمین لرزه و طوفانی شدید که سرتاسر قاره اروپا را تحت الشعاع قرار میدهد، توسط تمامی ساکنان سرزمینهای دور و نزدیک احساس میشود. این نیروی سهمگین و آشوبناک، به طرز غیرمنتظرهای، باعث میشود قلعه هراسانگیز Dracula از اعماق دریا برخیزد و در مقابل غرشهای عظیم و طوفانهای سهمگین، قد علم کند! در جریان همین ترس و وحشتی که حکمفرما شده بود، Isaac مخفیانه به پشت سر Trevor که حواسش جای دیگری بود، رفته و او را به شدت با نیزهاش زخمی کرده و در حمامی از خون رهایش میکند. حال دیگر همه چیز واضح و روشن بود: این Isaac بوده که دروازه را برای Hector گذاشته تا وی آن را بیابد. و او این کار را برای هدفی والاتر که به دست آوردن انرژی شیطانی حاصل شده از مبارزه Hector و نگهبان دالان بوده، انجام داده بود. اما این جادو، زمانی که آزاد میشود، بسیار قویتر و عظیمتر از آن چیزی بود که Isaac تصورش را میکرد و برای عملی کردن نقشهاش نیاز داشت – حال، تنها خواسته Isaac بازگشت با تمام سرعت به قلعه سر به فلک کشیده Dracula، و تلاشی دوباره در احیای Count خبیث بود! Hector به سرعت خود را به قلعه میرساند. اما پیش از آنکه بتواند وارد شود، Julia بر سر راهش قرار میگیرد. او هشدار میدهد که نفرین دارد از قلعه نشئت میگیرد که از آثار جادوی ارباب تاریکی است. Hector معتقد بود: "همه این اتفاقات تقصیر من است." اگر این نیرو، نیرویی شیطانی بود که مسلما Hector میتوانست منبع آن را پیدا کند. با این وجود که Trevor به لطف افسون جادویی Julia از جراحتی تقریبا مهلک جان سالم به در برده بود، اما او در شرایطی نبود که بخواهد با Count ـی که تازه از خواب برخاسته بود و در بهترین حالت خود بود، مبارزه کند. بدین ترتیب، Hector باری دیگر سوگند میخورد که انتقام مرگ Rosaly را خواهد گرفت. Julia با احساس کردن خشم وی، اذعان میکند: "اجازه نده نفرین کنترلت را به دست بگیرد. ارزش ندارد که برای گرفتن انتقام، جان خود فدا کنی." Hector دوباره صحبتهای Julia را آویزه گوش کرده و به عنوان تنها امید بشریت، رهسپار قلعه میشود. Julia ـی نگران، در حالی که کاری از دستش بر نمیآمد، بیان میکند: "لطفا نمیر." Hector با شجاعت به مبارزه در میعادگاه افسانهای Dracula برخاسته و با شکست دادن سهمگینترین نیروهای او به دژ اصلی قلعه میرسد. اما رسیدن به آنجا به هیچ وجه باعث تسلی خاطر وی نمیشود. Isaac آنجا منتظر وی بود و با خوشحالی تمام فریاد میزند: "قلعه Dracula را احضار کردی، آفرین!" Hector در دام توطئه و نقشههای پلید Isaac افتاده بود. او، همسر و امید خود را در زندگی از دست داده بود و Isaac، عزت و احترام، و زادگاه (خانه) خود را از دست داده بود؛ حال، Hector همانطور که زمانی Isaac رنج کشیده بود، دچار رنج و عذاب میشد و به مرگی هولناک، میمُرد! این دو که حال از هر نظر، برابر بودند، در مبارزهای تماشایی با یکدیگر رقابت میکنند. سرانجام این حس عدالت در وجود Hector بود که پیروزی را برایش به ارمغان میآورد. اما هنگامی که قصد تمام کردن کار Isaac میکند، تصویری از Julia در ذهنش، بر او چیره شده و منصرفش میکند؛ Hector حرفهای Julia را به خاطر آورده و به این نکته پی میبَرد که انگیزهاش برای انتقام، در حقیقت Isaac نیست – بلکه این عطش برای انتقامی خونین، نشئت گرفته از تاثیر نفرین Dracula است. بدین گونه، Hector از پذیرفتن و فرو رفتن در کام نفرین، سر باز میزند. اما پیش از اینکه او بخواهد اتفاقات رخداده را بیشتر موردملاحظه قرار دهد، به طرز غیرمنتظرهای از دورن سایهها، Zead در صحنه حضور مییابد، در حالی که بسیار خشنود بوده و Hector را برای اعمالی که انجام داده، تشویق میکند. او ادعا میکند که تنها چیز موردنیاز، لغزش Hector بوده است. Zead بالاخره فاش میکند که مغز متفکر پشت همه این داستانها، خودش بوده است و او بوده که از Hector و Isaac به عنوان بازیچهای برای اجرای نقشههایش استفاده کرده است. تنها یک استاد آهنگر میتوانست مجرا و جایگاهی برای بیدار شدن دوباره Dracula باشد و به همین خاطر بود که Zead، آنها را به اینجا کشانده بود. در شرایطی که Hector در برابر نفرین ایستادگی میکرد، Zead کاری از دستش برنمیآمد، اما بیهوش شدن و عدم تحرک Isaac در اثر مبارزه با Hector، دلگرمی خوبی برای Zead بود؛ جسم آماده و بیتحرک Isaac به سرعت به درون یک تابوت مجلل منتقل و از صحنه دور میشود. پس حال برای Hector کاملا واضح و روشن بود که تمام این ماجراها زیر سر Zead اسرارآمیز بوده است – و Zead هم کسی نبود جز خدمت کار وفادار ارباب تاریکی، Death! در ادامه، Zead با بیرون آوردن داس بیمناک خود و به دنبال آن، تغییر شکل دادن به هویت واقعی خود، این تصور Hector را به اثبات میرساند. با آنکه کارآزمودهترین و قویترین لشکریان نیز، آماده و بیرقیب بودن Hector را نمیتوانستند انکار کنند، Death خود را مناسبترین فرد برای مقابله با او میبیند. [CENTER][IMG]http://oi57.tinypic.com/r6zhjo.jpg[/IMG] [/CENTER] پس از کشمکش و مبارزهای طولانی که به پیروزی Hector در برابر مامور ارشد Dracula میانجامد، Hector راه خود را به سمت ارتفاعات قلعه با نومیدی و عجله در پیش میگیرد تا از بازگشت ارباب تاریکی جلوگیری کند. اما دیگر دیر شده بود – تابوت حاوی Isaac منفجر شده و برای اولین بار، یک Count Dracula نوجان احیا شده بود. Dracula فورا Hector خیانتکار را شناخته و از او جواب میخواست. اما خود Hector نیز از او سوالی داشت: "چرا حمله به انسانها؟" این قتل عام بیرحمانه همنوعان Hector بود که او را وادار به نافرمانی کرده بود. Dracula در مورد "قتل عام" بودن اعمالش مخالفت و ادعا میکند، او فقط داشته دنیا را از شر یک مصیبت، از شر نسلی که حتی ارزش هوایی که در آن نفس میکشد هم ندارد، پاکسازی میکرده است. Dracula بیان میکند، قدرتمندان همیشه در مورد ضعیفترها قضاوت و برایشان حکم صادر کردهاند؛ و با این همه، انسانها در مورد او نیز قضاوت کرده بودند. اما Hector پافشاری میکند: "تو در جایگاهی نیستی که در مورد انسانها قضاوت کنی" Dracula که معتقد بود ترحم و دلسوزی نوعی نقطه ضعف محسوب میشود، هیچ علاقهای به دیدگاه Hector نداشت؛ Dracula تنها خواهان مجازات بود و در مورد Hector، این مجازات، مرگ بود. مبارزه نهایی در دو محدوده جدا از هم به وقوع میپیوندد. در آخر نیز، این Hector باذکاوت بود که توانست علیه Count خشمگین به پیروزی دست یابد. تغییرشکل و تبدیل Dracula به شکل اصلی خود، کامل نشده بود و از طرفی Hector تمامی قدرتهایش را در اختیار داشت، به همین دلیل، Dracula نتوانست باری دیگر در این دنیا اقامت گزیند. Dracula تا حدودی تسلی خاطر مییابد، چرا که نفرین تاریکی تا زمانی که مرگ سراسر وجود مردم را فرا نگرفته، در روح و جانشان باقی خواهد ماند. اما Dracula یک چیز را فراموش کرده بود: Hector یک آهنگر شیطانی است؛ پس او توانایی برگرداندن نفرین را دارد. این سخنان یاسآور برای سرعت بخشیدن به مرگ دردناک Dracula که تنها جسد بیجان Isaac را به جای گذاشته بود، کافی بودند. Hector حال میدانست که مرگ Rosaly و خشم و جنون Isaac، همگی پیامدهای نفرین بودهاند. او سپس آخرین وردخوانی را همانطور که قول داده بود، برای برداشتن نفرین انجام میدهد و باری دیگر، تمامی قدرتهایش کنار میگذارد. Hector: "مبارزه به اتمام رسید، حال میتوانم در آرامش بمیرم." او که دیگر هیچ دلیلی برای زنده ماندن نداشت، تصمیم داشت، در همانجا به همراه ارباب، دوستان و منزلگاه قبلیاش به فراموشی سپرده شود. اما در همین هنگام، Julia برای متقاعد کردن و دلداری او از راه میرسد: "تو باید هر طور دلت میخواهد، زندگی کنی." و به این دلیل که قلعه شروع به فروپاشی میکند، فرار از مهلکه، به ادامه صحبتها ارجحیت پیدا میکند. با نابودی قلعه Dracula، و برداشته شدن نفرین، خورشید باری دیگر از درون ابرها نمایان میشود، و تاریکی و افسردگی که بر Warakiya سایه افکنده بود، برداشته میشود. Julia آخرین حرف خود با برادرش را قبل از اینکه به کمک دروازهای (پورتال) از قلعه فرار کنند، به زبان میآورد: "بدرود، Isaac." هر دو از مسافتی دور، شاهد سقوط قلعه به قعر دریا بوده و امید داشتند که محو شدن آن باعث روشن شدن نور امیدی در قلب مردم و رهایی آنان شود. البته در این مورد نیز توافق داشتند که نشانه و آثار نفرین به آسانی از بین نخواهد رفت و مردم باید در دلهای خود و یکدیگر به دنبال امید گشته و به پگاه پس از واقعه ایمان داشته باشند؛ هماکنون، زمان بازگشت به خانه بود. در دوردستها، جایی در برج ماشینی، St. Germain نیز افکار مشابهی داشت: "امید به فردا، اینها حرفهای بسیار خوبی هستند." اما نه برای او. به عنوان کسی که در زمان سفر کرده بود، آینده را کمی متفاوتتر میدید. با این حال، گذر زمان بالاخره ثابت و متعادل شده بود. بدین ترتیب، Germain آماده بود تا به آینده دور سفر کرده و ببیند چه اتفاقاتی قرار است رخ دهد – تا شاید شاهد آخرین مبارزه بین Dracula و انسانها باشد. آیا آنان شجاعت و دلیری Hector را به یاد خواهند داشت؟ یا همه ماجرا دوباره به شکلی جدید شروع خواهد شد؟ اینها سوالاتی بودند که باید جوابشان پیدا میکرد. [CENTER][IMG]http://oi58.tinypic.com/nw0kk6.jpg[/IMG] [/CENTER] در همین هنگام، در کلبه واقع در کوهستانهای دورافتاده، Julia در شگفت بود که Hector حال میخواهد چه کار کند. او دوستان متعددی داشت و مجبور بود خود ار از دید انسانها پنهان نماید. علاوه بر این، میبایست مخفیگاهی پیدا میکرد تا بتواند در آرامش زندگی کند. Julia به جهت دلداری او میگوید: "نیازی به گشتن دنبال چنین جایی نیست، من جای یکی از آنها را میدانم." به خاطر این پیشنهاد، Hector مدیون Julia میشد. Julia پیشنهاد میدهد که Hector در کوهستانها مانده و با او زندگی کند. از نظر Hector نیز این پیشنهاد بسیار مناسبی بود: "اینجا ماندن همراه با تو، فکر بدی هم نیست!" بدین ترتیب، همانطور که خود او نیز خواستارش بود، زندگی Hector از نو شروع میشود. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Castlevania Realm [پست اول خوانده شود.]
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft