گبریل با کمک پیرزن جادوگری به نام "بابا" پا به دنیای مردگان میگذارد ، او موجودات و هیولا های زیادی را از بین میبرد ، گبریل به قدری خشن و بی رحم شده که خودش نیز دیگر نمیتواند بگویید که آیا یک انسان است یا یک هیولا !!!
بعد از مدتی پن بر سر راه گبریل قرار میگیرد ، گبریل به او میگوید که از بازی های پن خسته شده است ، پن خود را به صورت یک شوالیه با زره ایی نقره ایی در میاورد ، پن قدرت های گبریل را از او گرفته او را به مبارزه دعوت میکند ، در حین مبارزه کم کم پن قدرت های گبریل را به او بر میگرداند و به گبریل میفهماند که قدرت نور و تاریکی در مقابل یکدیگر کاربرد دارند ، سپس پن خنجری را به سمت گبریل پرت میکند و گبریل ناخواسته آن را به سمت پن برگردانده و در شکم او فرو میکند
گبریل بالای سر پن میرود و میگویید : " چرا ؟! چرا من را مجبور کردی اینکار را بکنم ؟! من نمیخواستم تورا بکشم " پن در حالی که روی زمین افتاده و دارد نفس های آخرش را میکشد جواب میدهد " تو باید اینکار را میکردی ، برای باز کردن راه به سمت آخرین ارباب سایه یک قربانی نیاز است ، " من سرنوشت خود را پذیرفته ام ... تو چطور ؟! " بعد گفتن این سخنان پن جان خود را از دست میدهد
و گبریل که آخرین راهنما و دوست خود را نیز از دست داده با ناامیدی جواب میدهد " من لیاقت این را ندارم !!! قلب من پاک نیست ، من کارهای شیطانی بسیاری کرده ام "
گبریل به راه خود ادامه میدهد و نهایتا به آخرین ارباب سایه میرسد ، مرگ به گبریل میگویید که آنها فرق آنچنان ایی با یکدیگر ندارند و گبریل نیز موجودات بیگناه زیادی را کشته است ، گبریل به مرگ میگویید که نمیتوانند جلوی او را بگیرد
مرگ فسیل اژدهایی را تسخیر میکند و با او به جنگ گبریل میایید ، گبریل اژدها را شکست داده و سومین تیکه ماسک را نیز بدست میاورد ، ماسک کامل میشود ، در همین لحظه زوبک از راه میرسد و اون نیز ماسکی بر دست دارد ، همان ماسک عجیب که گبریل در اولین رویاییش دیده بود ، زوبک ماسک را به چهره اش میزند و به گبریل حقیقت را میگویید ، در واقع زوبک سومین ارباب سایه است !!! زوبک کسی بوده که این طلسم را فعال کرده و ارتباط زمین با بهشت را از بین برده است !!! او از این صلح بین خودش و بقیه اربابان سایه نفرت داشته و میخواسته قدرت همه آنها را بدست آورد و خودش به دنیا حکومت کند ، زوبک میگویید که او مدتها به دنبال راه حلی بوده تا بتواند قدرت دیگر اربابان سایه را تسخیر کند و وقتی در جهنم مشغول تحقیق در این مورد بوده قدرتی عجیب به درون او نفوذ کرده و جادوهای سیاه را به او یاد داده و او توانسته این نقشه را بکشد
و برای انجام اینکار و به نتیجه رساندن این نقشه به گبریل احتیاج داشته است ، زوبک گبریل را مجلور کرده تا کلودیا را بکشد ، وقتی گبریل در خواب بوده زوبک ماسک را به صورت گبریل میزند و از او میخواهد تا کلودیا را به قتل برساند !!!
و از آن مهمتر زوبک گبریل را مجبور کرده تا همسرش ماری را بکشد !!! بله این گبریل بوده که همسر خودش را کشته ، زوبک میگویید که میترسیده توی اولین ملاقات گبریل با ماری در دریاچه ، ماری همه چیز را به گبریل بگویید اما گویا ماری به گبریل ایمان داشته و میدانسته که او میتواند دنیا را از این تاریکی نجات دهد
سپس زوبک با استفاده از قدرت تاریکی ایی که در درون گبریل وجود دارد گبریل را به قتل میرساند و ماسک را برداشته و میخندد
در همان لحظه صدایی از آسمان میایید " درود بر تو ای زوبک والا مقام " زوبک با تعجب به دور و برش نگاه میکند ولی کسی را نمیبیند ، صدا در ادامه توضیح میدهد که درواقع آن نیرویی که در جهنم به زوبک نفوذ کرده مال او بوده است ، او زوبک را کنترل میکرده بدون اینکه زوبک متوجه این موضوع شود ، اما او کیست ؟! پادشاه فرشته ها ، ابلیس !!!
درست است ، تمام این نقشه ها زیر سر ابلیس بوده است ، زوبک ، گبریل ، اربابان سایه و ... همگی بازیچه دستان ابلیس شده اند و حالا ابلیس میتواند صاحب قدرتی شود که حتی با آن میتوان خدا را نابود کرد
ابلیس از زحمات زوبک تشکر میکند و او را به آتش میکشد ، زوبک سوخته و بر روی زمین میوفتد و ماسک از دستانش جدا میشود ، سپس ابلیس به زمین آمده ماسک را برمیدارد
ابلیس رو به آسمان خنده ایی میکند و به خداوند میگویید " پدر من دارم بر میگردم ، قبل از اینکه نابودت کنم ابتدا جلوی من زانو خواهی زد "
پس از این ما گبریل را میبینیم که بین بقیه روح ها بیهوش افتاده است ، روح ها سعی میکنند او را با خود ببرند ولی ماری به آنها میگوید که گبریل تنها امید ما برای رسیدن به آزادی و آرامش است ، ماری از روح ها میخواهد تا گبریل را به دنیا و جسدش برگردانند و روح ها نیز به او کمک میکنند
ابلیس بدون اینکه به گبریل نگاه کند به او میگویید " پس خداوند تو را هم قبول نکرد ! اشکال ندارد بیا و در کنار من باش ، من تورا بیشتر از او دوست خواهم داشت "
گبریل در جواب میگویید که خداوند بخشنده است و کافیست تا آنها برای گناهان خود طلب بخشش کنند تا خداوند آنها را ببخشد ولی ابلیس حاضر نیست اینکار را انجام دهد ، گبریل با تعجب و عصبانیت نگاهی به ابلیس میکند و میگویید " تو بجای بخشش و عشق خداوند ، قدرت و حکومت بر دنیا را انتخاب میکنی ؟! برای همین است که خداوند تورا از درگاهش رانده است "
ابلیس عصبانی شده و به گبریل قول میدهد تا برای همیشه او و خاندانش را نابود کند ، گبریل با ابلیس مشغول نبرد میشود ، اینجاست که راهنمایی های پن به کمک گبریل میایید و گبریل با کمک قدرت نور و تاریکی ابلیس را شکست میدهد ، پس از آن در حالی که گردن ابلیس را در دستانش گرفته و میفشارد از خداوند طلب بخشش میکند و ابلیس را میکشد
در همین لحظه روح ها آزاد شده و همگی به بهشت میروند ، ماری به پیش گبریل میایید و میگویید که تو مارا نجات دادی ، گبریل که بسیار ناراحت است در جواب میگویید " من تورا ناامید کردم ، من نتوانستم تو را نجات دهم ، من لیاقت تو و عشقت را ندارم " ماری نیز در جواب میگویید که " تو دنیا را نجات دادی ، تو مرد خوبی هستی گبریل ، تو قلب پاکی داری ، من تورا دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت ، من تورا بخشیده ام عشق من ، نه تنها من بلکه همه روح هایی که آزادشان کردی تورا بخشیده اند "
ناگهان گبریل ماسک را میبیند و آن را برداشته و از ماری میپرسد که آیا ماسک واقعا توانایی زنده کردن مرده ها را دارد یا خیر ؟! ماری میگویید این موضوع حقیقت دارد ولی فقط تا زمانی که مساک بر صورت گبریل باشد و ماسک را به صورت گبریل میزند و گبریل همسرش را مثل یک انسان عادی میبیند ، برای آخرین بار گبریل همسر خود ماری را میبوسد
گبریل ماسک را کنده و به ماری میدهد ، ماری از گبریل خداحافظی کرده و دنیا را ترک میکند ، گبریل با حالتی ملتمسانه میگوید " نه ، ماری نرو ... با من بمون ... دوستت دارم "
بعد از رفتن ماری کلودیا با لبخندی به گبریل نزدیک میشود و به او میفهماند که او نیز گبریل را بخشیده است و دنیا را ترک میکند
گبریل بر روی زمین مینشیند و با صدایی بلند گریه میکند ، دوربین روی ماسک عجیب زوبک زوم کرده و بازی تمام میشود
البته این پایان ماجرا نیست ، پس از تمام شدن اسامی سازندگان بازی ما کات سینی میبینیم که در آن مردی که شنلی بر تن دارد و صورتش پیدا نیست وارد کلیسایی میشود ، سپس مرد دیواری را خراب کرده و به قصری متروکه وارد میشود
مرد اسرار آمیز ما پرواز میکند و به طبقه بالای قصر میرود ، همه جا را سایه گرفته ، مرد شنل خود را در میاورد ، او همان زوبک میباشد !!!
" جای عجیبی برای قایم شدن یک شاهزاده تاریکی است ، تو اینطور فکر نمیکنی ؟ "
مردی با چشمانی درخشان از توی تاریکی جواب میدهد : "زوبک..."
"بله دوست قدیمی ، خودم هستم "
"این همه مدت کجا بودی؟ "
" آن بیرون ، بین زنده ها ، تو این همه مدت چه میکردی ؟ چرا در این جا قایم شدی ... گبریل ؟! "
گبریل که بسیار پیر شده و تبدیل به یک خون آشام شده است با عصبانیت جواب میدهد " چطور جرات میکنی مرا با آن اسم صدا کنی ، من دراکولا هستم ( من شیطان هستم ) "
روبک ادامه میدهد " درسته یه زمانی بودی ولی الان به خودت نگاه کن ، سایه ایی از اون شخصیت قبلیت هستی " زوبک بر میگردد تا گبریل را نگاه کند اما کسی آنجا ننشسته
صدای جابجا شدن گبریل در سایه ها میایید ، گبریل جواب میده " که میگفتی من یک سایه هستم ؟ ... چه میخواهی دوست قدیمی ؟! "
زوبک جواب میدهد " دستیاران ابلیس خبر از برگشت اون میدهند ، کمکم کن تا شکستش بدهم وگرنه من و تو تا ابد حیوانات خانگی او خواهیم شد ... دیگه وقتش شده تا از این مقبره ایی که برای خودت ساخته ایی بیرون بیای ... این همه توی سایه ها جابجا نشو ، یعنی برات مهم نیست که اون تورو اسیر خودش میکنه ؟ "
در همین لحظه گبریل پشت سر زوبک ظاهر میشود و میخواد خونش رو بخورد ، اما زوبک هم غیب شده و پشت سر گبریل ظاهر شده و او را از درون پنجره بزرگی که اونجا بود به بیرون پرتاب میکند و الان میتوانیم همه چیز را ببینیم ، قرن ها از اتفاقاتی که برای گبریل افتاده میگذرد و الان دیگر توی زمان حال هستیم
گبریل جلوی یه ماشین میوفتد ماشین ترمز زده ، زوبک هم از بالا به پایین میاد و روبروی گبریل می ایستد ، مردم همگی با تعجب این دو رو نگاه میکنند
زوبک شروع به حرف زدن میکند " میدانم خواسته تو چیست ..."
گبریل با ناامیدی و ناراحتی جواب میدهد " من نمیتوانم بمیرم ... ولی با این وجود ... زندگی هم نمیتوانم بکنم "
زوبک جواب میدهد " به من کمک کن و من تو را از این جاودانگیت نجات خواهم داد "
گبریل به آسمان نگاه میکند و فریادی میزند سپس غیب میشود ، زوبک که به نظر میایید دلش برای گبریل میسوزد میگوید " به زودی دوست من ... به زودی همه اینها تمام خواهد شد "