کارگاه:
![](/proxy.php?image=http%3A%2F%2Fwww.pic.iran-forum.ir%2Fimages%2Fd687vvgsbkek4hfw7c0e_thumb.png&hash=9742a1c74f93a814de26b2871b1fa42d)
اتزیو به کارگاه لئوناردو ميرسد، برای اجاره ی یک کشتی لئوناردو به دنبال شاگردش است .
لئوناردو:سالای؟تویی؟اتزیو! من تو این سن پیریم دیگه دارم تنبل میشم.من نمیدونستم که به رم برگشتی.
اتزیو:متاسفانه،نمیتونم بمونم،من برای اجاره یک کشتی اینحام.
لئوناردو:بزار راهنماییت کنم.من یک کاپیتان رو میشناسم،او خیلی دست و دلبازه..وایسا...اسمشو همین اطراف یه جایی نوشته بودم.
اتزیو به کتیبه هایی که روی میز کار هستند نگاه میکند.
اتزیو:با اینا چیکار میکنی؟
لئوناردو:آهان این؟یه سرگرمی برای ذهنه.البته شما باهاش آشنایی داری..فیثاغورث
اتزیو:یادم بیار
لئوناردو:محقق با استعداد یونانی ،کسی که بسیاری از چیزهای مخفی پیرامون کرات آسمانی و عالم ما رو کشف کرد.
اتزیو:این سمبل ها از اونه؟
لئوناردو:از زمان اکتشاف من درباره ی اون سیب بیگانه،اونا ملکه ی ذهنم شدند.من نمادی پیدا کردم که شبیه اون رو شاگردان فیثاغورث کشیدند.
لئوناردو هنوز به دنبال اسم کاپیتان است اما پیدا نمیکند
لئوناردو:من واقعا متاسفم.اسمش از ذهنم فرار کرده..
اتزیو:سیب جاش امنه.شاید بهتر باشه که به نقاشیت تمرکز کنی.به نظر میرسه این یکی شکل یک نجیب زاده باشه
هر دو به نقاشی نیمه تمام مونالیزا خیره شدند.
![](/proxy.php?image=http%3A%2F%2Fwww.pic.iran-forum.ir%2Fimages%2Ffld1xnzyw1yti8m8wiq_thumb.png&hash=88d4bda890c58b55abb46c8133e97e32)
لئو ناردو:هه! شما لطف داری!با این حال من میتونم ببینم که اون رو بد کشیدم.. و اون خنده..؟تمام.بی معنی.نقاشی رو فراموش کن،من در تحقیقاتم طی روزهای متمادی به موفقیت هایی رسیدم!یک کشـــف بــزرگ. سالای! میتونی بیاری---- اه اون برنگشته.میخواستم با تو به اسکه او برویم،اما ما نمیتونیم کارگاه رو ترک کنیم،چون دستیارم نیست.
اتزیو:باشه.یه کار آسون
لئوناردو:من متاسفم برات سالای دست کم گرفته بودمت
اتزیو:هه هه.منتظر باش و ببین
لئوناردو:اونو(سالای) پیش (روباه خفته) La Volpe Addormentata پیدا میکنی
اتزیو دفتر لئوناردو را ترک میکند و به سراغ La Volpe Addormentata میرود
قمار خانه
اتزیو به اصناف دزدان!!!(همون Thieves guild) میرسد و دستیار لئوناردو را در حال قمار میبیند.
سالای:دوباره
قمارباز:بهت گفته بودم اون تاس ها شانس میارن
اتزیو:جیان جیاکومو؟
سالای:من به این اسم جواب نمیدم
اتزیو:سالای
سالای:بهتر شد.اما نه به انداره کافی.اره! دوباره
اتزیو:لئوناردو،استاد تو،درخواست حضور شماست.
سالای:بزار منتظر بمونه
اتزیو:نه
سالای:عجب لباسی،از راهبان ژولیوس هستی؟
اتزیو:My church is not of God کلیسای من خدا نیست
سالای:بیرون پادشاهی خدا عرصه ی انسان است.تو اونجا رو میپرستی،قربان
اتزیو:با من بیا و خودت بفهم
سالای:به اندازه سرگرم شدم،اما من باید برم
Hermeticists!:خواهش میکنم، نروید.بازی هنوز نیمه تمام است
سالای:متاسفم،مثل اینکه یه پیشنهاد بهتر وجود داره(رو به اتزیو)بریم قربان
اتزیو و سالای مکان LA VOLPE را ترک میکنند،ما توسط 3 HERMETICIST تعقیب میشوند
اتزیو:اون سه مردی که توی قمار خونه تاس بازی ! میکردند دنبالمون میکنند.آرام باش
سالای:چرا؟گوش کن من بازیم رو تموم کردم.(تسویه حساب ندارم)
Hermeticist:ما هستیم!
سه مرد سلاحشان را میکشند و به اتزیو و سالای حمله ور میشوند،سپس گروه دیگری از HERMETICIST به آنها حمله میشود.اتزیو همه را سلاخی میکند.
سالای:فقط یک مــرد توی رم وجود که میتونه همچین نمایشی انجام بده.تو بــــابــد اتــــزیـــو آدیــــتـــوره باشی...
اتزیو:بیا.ما باید پیش لئوناردو برگردیم.
سالای:تو که زیاد حرف نمیزنی،میزنی؟باشه.من جلوتر میدوم،تو هم پشتم بیا.
قرار ملاقات
اتزیو سالای را ترک میکند تا در مسیر تنها با گروهای چندتایی HERMETICISTS مبارزه کند.اتزیو با سالای در منطقه سنترو قرار ملاقات گذاشت.
سالای:این غریبه ها اروم نیستند.
اتزیو:هواخوهانی با لباسی شبیه به این قبلا ظاهر شده بودند.اونا دنبال یک شی ....هستند که قبلا در اختیار من بود.
سالای:منظورت،تکه ی بهشتی است؟
اتزیو:لئوناردو بهت گفته؟
سالای:اون به من همه چیز رو میگه
اتزیو:من از بی احتیاطی اون که به ما صدمه میزنه میترسم.باید بهش هشدار بدیم
سالای:بسه دیگه چیزی نگو.من بهترین مسیر مخفی رو به خونه بلدم.من هر روز صبح که میرم میخونه ! بعد از تعطیلی اونجا از این مسیر میرم.دنبالم بیا
اتزیو به دنبال سالای میرود.دسته از Hermeticists هنوز به دنبالشان جست و جو میکنند.
سالای:من میرم همین اطراف
سالای:پشت بوم چه قدر جذابه؟
اتزیو:لئوناردو به من گفت که یه چیز خیلی مهم کشف کره
سالای:اون یه چیز مخفی توی دخمه محل قبور برای چندین سال پیش رو پیدا کرده.من فکر کنم به رم بیاد تا پیداش کنه.تو تصوری نداری که او چی دوست داره.اون روش در تمام این مدت کار میکرد،اون هرگز نمیذاشت بیرون برم،اون خیلی هم پست بود.تا جایی که مجبور بودم برای پول از اون گدایی کنم.
اتزیو:واقعا بهت سکه هم نمیداد؟
سالای:بیشتر یا کمتر.اون چیزی رو که نمیدونه براش فرقی نداره ... بده یا نده..به هرحال بیخیالش...از فیرنزه هستی؟بیشتر بهم بگو......
اتزیو:------
سالای:باشه،باشه از تصوراتم استفاده میکنم
دسته های چندتایی دیگری از HERMETICISTS
سالای دیگه این وقت روز وقت مبارزه نیست.دنبالم بیا.
اتزیو:لئوناردو یه چیزی توی دخمه کشف کرده؟
سالای:اون توی ورودی معبدی یه چیزی پیدا که که درباره اش رئ توی کتابش خونده.من که هیچوقت لئوناردو رو توی این چند سال اینقدر باانگیزه ندیده بودم
اتزیو: دیگه چیزی نگفت؟
سالای:اون معبد حاوی اعداد کاملی است،که به وسیله محقق یونانی کشف شده
اتزیو:فیثاغورث
اتزیو و سالای در پشت بام مورد حمله واقع میشند.
سالای:بگیرش.از تیغم بچش. اینو واسه اندازت امتحان کن. اگه میخوای سریعا برگردی؟از شمشیرهایشان دوری کن(اشاره به دشمنان!)
اتزیو و سالای همگی آنها رو شکست میدهند.
اتزیو:لئوناردو رو میشناسم،حدس میزنم با هر کس که بهش گوش کنه درباره ی اکتشافش باهاش حرف میزنه.تا حالا متوجه مردی غریبه این اطراف نشدی؟
سالای:نه..برای چی باید وقتمو توی کارگاه تلف کنم وقتی میتونم برم بیرون و خوش بگذرونم؟وقتی رسیدیم از خودش هم بپرس
داوینچی ناپدید میشود
اتزیو و سالای در پایان به کارگاه لئوناردو میرسند.
سالای:استاد!
اتزیو:اونا دزدیدنش
سالای:نه،باید همین جا باشه
اتزیو:معبدی که کشف کرده بود،کجاست:
سالای:لئوناردو
اتزیو:سالای،اگه تو میخوای اونو نجات بدی بگو اون معبد کجاست؟
سالای:من نمیدونم
اتزیو:لعـــنــــــت!
سالای:اتزیو یه چیزی روی کف اتاق نوشته شده
![](/proxy.php?image=http%3A%2F%2Fwww.pic.iran-forum.ir%2Fimages%2F2hhw6kcgr882njd140e_thumb.png&hash=b8bc374feb1b2f52aa07267a4dfc6c4c)
اتزیو:بخون چی نوشته؟
سالای:من نمیتونم بخونم.لئوناردو بهو قول داده بود که یادم بده.اما حالا....
اتزیو:ویلا.نقاشی.میخواد نقاشی رو کامل کنیم؟
سالای:یادم میاد وقتی لئوناردو توی ویلای شما زندگی میکرد،او دنبال دخمه بود.
اتزیو:چند تا از نقاشی هاش توی گالری ویلا بود.اونا چه ربطی به معبد داره،میخواد باهاشون چکار کنه؟
سالای:شاید در یکی از نقاشی هاش پیام مخفی وجود داره؟
اتزیو:نقاشی ها از دست درفته.توی حمله به ویلا همه شون سوخت
سالای:نه نسوخت.فقط رفتند به سنت جان.بورجیا ازشون نگه داری کرد.
اتزیو:شش نقاشی هست
سالای:پنج تا-من به تاجری که اونو داشت گفتم که چهره ی این زن کار لئوناردو هست.اما دیگه نیست و از دست ما رفته.
اتزیو:نقاشی الان دست کیه؟
سالای:Lucrezia Borgia,امارت شوهرش بیرون فرارا هست
اتزیو:پس الان وقتشه که چیزی که ازم دزدیدن برگردونم...
![](/proxy.php?image=http%3A%2F%2Fwww.pic.iran-forum.ir%2Fimages%2Ft5iwmcwx2dqdtcdp42a_thumb.png&hash=6ac1ca2a086107335fe748375366fc60)