با سلام. در این تاپیک به نقد و بررسی انیمهها پرداخته خواهد شد.
نکته اول: توجه کنید این تاپیک با تاپیک معرفی انیمهها تفاوت دارد و بیشتر هدف نقد و بررسی بهترین انیمههای تاریخ هست.
نکته دوم: برخی از انیمههایی که نقد و بررسی خواهند شد ممکن است حالت ریویو داشته باشند
ولی حتی الامکان سعی خواهد شد با کمترین اسپویل ممکن به نقد و بررسی آنها پرداخته شود.
نکته سوم: امکان بحث و تبادل نظر در مورد نقدها نیز وجود دارد. امیدوارم بحثهای پربار و جذابی در این تاپیک شکل بگیرد.
انیمه "انگل: قاعده کلی" چالشهای تأمل برانگیزی را مطرح میکند. یک انیمه روانشناختی و فلسفی ساخت استودیو مدهاوس که مضمونی بسیار نزدیک به مفاهیم انیمههای حمله به غول و توکیو غول دارد. در هر سه این انیمهها یک مسئله چالش برانگیز ذهن مخاطب را درگیر میکند و آن مسئله همزیستی غولها (یا انگلها) و انسانها در کنار همدیگر است. آیا انسانها میتوانند با موجوداتی که با آنها ناسازگار هستند در کنار هم و در آرامش زندگی کنند و یکدیگر را درک کنند؟ مسئلهی برخورد متقابل دو گونهی متفاوت و ناسازگار با یکدیگر در این انیمهها مطرح شده است و این انیمهها به این حقیقت تلخ اشاره کردهاند که باید وجود همدیگر را تحمل کنیم و وجود یکدیگر را به عنوان بخشی از وجود خود بپذیریم. در همهی این انیمهها کاراکتری "عادی" وجود دارد که بنا بر دلایلی وارد جهانی میشود که به هر دوی این گونهها تعلق دارد و میتواند هر دو جهان را درک کند. در هیچ یک از این انیمهها گونهای خیر یا شر مطلق توصیف نمیشود و مخاطب به سمتی کشیده میشود که با هر دو جهان همذاتپنداری کند. توجه کنید که در انیمه "انگل" هیچ یک از این دو گونه مقصر شمرده نمیشوند. در نگاه اول، یک انگل مجبور است برای زنده ماندن از خون انسانها تغذیه کند. این همان قانونیست که از آن به قانون "بقا" برای زنده ماندن یاد میکنند. قانونی که با وجدان در تقابل است و همین قضیه موضوع بحث این انیمه است. بحثی که دو گونهی ناسازگار با جهانها و عقاید متفاوت ایجاد میکنند و هیچ یک قادر به درک اعتقاداتی خارج از دنیای خودش نیست. هر گونه دیگری را یک "تهدید" قلمداد میکند و برای مبارزه با یکدیگر ابتدا اقدام به شناخت یکدیگر میکنند. تنها کسی میتواند هر دو جهان را به خوبی درک کند که به هر دو جهان تعلق داشته باشد. این انیمه جزو معدود انیمههاییست که تمام قسمتهایش بسیار جذاب و درگیرکننده هستند و تا انتها حتی یک لحظه مخاطب را پس نمیزند. سکانسهای غافلگیرکنندهی زیادی هم داشته و درجه غافلگیرکنندگی بعضی از سکانسها بسیار زیاد است. موسیقی این انیمه نقصی ندارد ولی آهنگ اپنینگ میتوانست بهتر باشد. از نظر گرافیک، طراحیها و در مجموع از نظر آرت هم در سطح بسیار خوبی قرار دارد.
انیمه تنها به مباحث روانشناختی اکتفا نمیکند و به فلسفهی وجود این موجودات ضعیف (انگلها) نیز میپردازد. این موجودات در نگاه اول بسیار ضعیف به نظر میرسند چرا که موجوداتی وابسته به غیر خود هستند و متکی به خود نیستند. در نگاه اول، آنها مجبورند برای زنده ماندن از خون انسانها تغذیه کنند. در اینجا سوالات زیادی مطرح میشود. به عنوان مثال: چرا چنین موجودات ضعیفی باید وجود داشته باشند؟ چرا باید مجبور به چنین کار قبیحی باشند؟ آیا این کار از دیدگاه و عقیده یک "انگل" قبیح است؟ توجه کنید که همین موجودات به ظاهر ضعیف میتوانند به هیولاهایی شکست ناپذیر تبدیل شوند! این مطلب به نظر میرسد یک تناقض باشد اما انیمه برای رفع این تناقض یک جواب قانع کننده دارد. انگلها نیازمند انسانها هستند و از طرفی توسط انسانها به نابودی کشیده میشوند. بنابراین انگلها یک انسان را دشمن خود میپندارند. این قضیه برای انسانها نیز صادق است و از دیدگاه انسانها نیز انگلها موجوداتی متجاوز به حقوق انسانها تلقی میگردند. انگلها انسانها رو میخورند تا زنده بمانند. پس انسانها نیز یک انگل را دشمن خود میپندارند. در این انیمه یک حقیقت آشکار میشود که جواب بسیاری از سوالات است، اینکه انگلها میتوانند بدون آدمخواری زنده بمانند و همچنین دیالوگهای بسیاری رد و بدل میشود که کاملأ فلسفی هستند. از ابتدا تا انتهای داستان، مفهوم انیمه در تقابل با ظاهر خودش است. انیمه میخواهد این مطلب را بیان کند که هر دوی این گونهها مکمل یکدیگرند و میتوانند با یکدیگر همزیستی کنند. هر دو از یک نژاد هستند و این انسانها بودند که باعث به وجود آمدن انگلها شدند و این دو گونه لازمهی حیات یکدیگر هستند.
هر دو گونه به تقلید از یکدیگر تمایل پیدا میکنند. انگلها خود را شبیه انسانها میکنند و با آنها همزیستی میکنند تا زنده بمانند. انسانها نیز گاهی به سمت انگلها تمایل پیدا میکنند همانند قاتلهای روانی و انسانهای آدمخوار! که مانند یک انگل رفتار میکنند. ماهیت وجود این دو گونهی ناسازگار به شدت به هم وابسته است. خوی انسانی و خوی وحشیگری میتواند در هر شخص وجود داشته باشد منتها درجهها متفاوت است و یکی از خویها غالب میشود. از دیدگاه این انیمه، یک موجود کامل بین این دو گرایش تعادل و همزیستی برقرار میکند. علاوه بر مباحث روانشناختی و فلسفی، انیمه از نظر جاذبههای بصری و اکشن نیز عالی عمل کرده است و در این انیمه شاهد تقابل انسانها و انگلها و همچنین مبارزات بسیار هیجانانگیزی هستیم.
درام انیمه بسیار خوب شکل گرفته است و به خوبی تغییر تدریجی احساسات این دو گونهی ناسازگار به مخاطب القا میشود. یکی از مفاهیمی که انیمه سعی میکند القا کند این است که عدم هماهنگی و مخالفت با گونهی ناسازگار با خود منجر به شکست و فروپاشی میشود و در مقابل آن همکاری، همیاری و همزیستی با گونهی ناسازگار با خود میتواند نتیجهای بهتر و فراتر از انتظار داشته باشد و کارهای بزرگتری انجام شود که شاید به تنهایی امکانپذیر نبودند. در انیمه ما شاهد نزاعِ عقاید "شینیچی" (انسان) و "میگی" (انگل) هستیم. از یک طرف شینیچی مجبور است که وجود میگی را به عنوان یک مهمان ناخواسته بپذیرد و از طرف دیگر میگی که نتوانسته به مغزِ شینیچی (مرکز فرماندهی بدن انسان) نفوذ کند مجبور است برای زنده ماندن با این انسان تعامل و همزیستی کند. اما این همزیستی اثرات متقابلی بر روی هر دوی آنها میگذارد! رفتارهای شینیچی به تدریج به رفتارهای میگی نزدیک میشود و بالعکس. به همین دلیل است که هرچه بیشتر از زمان تعامل این دو گونهی ناسازگار میگذرد، شخصیت شینیچی بیاحساستر میشود و دیگر آن عذاب وجدان گذشتهاش کم فروغتر میشود و شخصیت جدیتر و به ظاهر منطقیتری به خود میگیرد. این موضوع برای میگی هم صادق است. او نیز با رفتارهای انسانها آشنا شده و به مطالعه میپردازد و حتی در انتها تا حدی به درک قوهی احساس انسان میرسد و خود دست به اعمال فداکارانهای میزند که از منظر یک انگل منطقی به نظر نمیرسد.
این انیمه هم از رنگ و بوی سیاسی بیبهره نیست و نمادهای این انیمه به مثالهای آشکار بسیاری در دنیای واقعی برمیگردند. حتی انیمه تا حدی آینده و نبرد خیر و شر را پیشبینی کرده است. انگلها میتوانند نماد انسانهایی باشند که از انسانیت خود دور شدهاند و دست به اعمال غیر انسانی میزنند اما مضمون انیمه در نحوهی برخورد با این قشر ضعیف! است. این قشر ضعیف که میتوانند حتی شکست ناپذیر شوند و جان انسانهای بیشماری را بگیرند قادر به درک فلسفهی وجود خودشان نیز نیستند و از شناخت خوشان درماندهاند. مباحث فلسفی این انیمه به همین جریان میپردازد. به عنوان مثال انیمه در قسمتهای 18 و 24 نسبت به دیگر قسمتها بیشتر رنگ فلسفی به خود میگیرد و مسائل روانشناختی را با فلسفه ترکیب میکند. یک سوال ساده که انیمه مطرح میکند این است که چرا انسانها به انگلها و انگلها به انسانها نزدیک میشوند؟ یکی از مفاهیم فلسفی انیمه این است که ما تنها از چیزهایی محافظت میکنیم که نیاز خودمان را ارضا میکنند. ما از محیط زیست محافظت میکنیم چون به آن نیاز داریم. "عشق به محیط زیست" بدون وجود "عشق به خودمان" معنی ندارد! ما برای ارضا نیازهای خودمان سعی میکنیم به بقیه نزدیک بشویم. حال همین مسائل فلسفی را به داستان پیوند میدهد و استدلال و فهمیدن جواب مسئله را به مخاطب واگذار میکند. این انیمهی جذاب مخاطب را غافلگیر و ذهن او را با مسائل روانشناختی و فلسفی درگیر میکند.
در سالهای اخیر انیمههای بسیاری دیدم که ازشون لذت بردم. به تدریج سلیقهام به سمت انیمههای روانشناختی کشیده شد و عاشق این سبک شدم. سبک روانشناختی به تنهایی نمیتونه کیفیت یک انیمه رو تضمین کنه کما اینکه انیمههای روانشناختی بسیار ضعیفی هم دیدم و برایم داستان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار هست. انیمههایی که شخصیتهای خاص و منحصر به فرد دارند بیشتر جذبم میکنن. اما چیزی که هیجان و لذت یک انیمه رو زیاد میکنه از نظر من ویژگی غافلگیرکنندگی هست. من فکر میکنم Re: Zero این خصوصیات مثبت رو داشت. ری:زیرو جزئیات داستانی بالا و از طرفی حالت معمایی و مرموزانه داره به طوری که ذهن مخاطب رو درگیر میکنه. نظریههای مختلفی هم در مورد داستان گفته میشه و این نشون از این داره که ذهن همهی مخاطبانش رو مشغول کرده. ری:زیرو سطح خشونت انیمهها رو یک پله ارتقا داد و این خشونت رو با یک درام به شدت تأثیرگذار تلفیق کرد. به طوری که گاهی شما از شدت خشونت این انیمه سر درد میگیرید! آنجا که مغز بتلگیوس به لزره افتاد، مغز مخاطب هم به لرزه میفته! و گاهی از شدت درام تأثیرگذار و انسانی انیمه اشکتون در میاد.
گاهی ما سلیقه شخصی خودمون رو یک دلیل برای خوب بودن یا بد بودن یک اثر میدونیم. مثلأ میگیم: "ری:زیرو خوب هست چون دارک هست!" اما دارک بودن الزامأ دلیلی بر خوب بودن این انیمه نمیشه بلکه این سلیقه ماست که شاید انیمههای دارک رو بیشتر میپسندیم. اما گاهی اثبات میکنیم که فلان انیمه از عنصر دارک بودن استفاده درست و بجا کرده، اینجا دیگر فقط سلیقه خودمون رو اعمال نکردیم و برای حرفمون دلیل قانع کنندهای داریم. خصوصیت دارک بودن مناسب همهی انیمهها نیست یعنی هر عنصری باید در جای مناسب خودش استفاده بشه. یا گاهی دیده میشود که میبینیم افرادی میگویند فلان انیمه خوب نیست چون تخیلیه! این استدلال درستی نیست و اینکه جهان ری:زیرو "در یک دنیای فانتزی" روایت میشود ضعف آن نیست، بلکه سبک آن است! و میتوانم بگویم جهان فانتزی ری:زیرو به بهترین شکل به تصویر کشیده شده است و این جهان بسیار گستردهست، یک بخش از جهانِ انیمه به مقر پادشاهی و مبارزات سلطنتی تعلق دارد، یک بخش از جهانِ انیمه به جادوگر حسود و گناهان کبیره (همچون بتلگیوس و ...) تعلق دارد و یک بخش از جهانِ انیمه هم به زندگی عادی سوبارو تعلق دارد. انیمه ری:زیرو در به تصویر کشیدن جهان فانتزی خود موفق بوده است.
شاید شما از آن دست افرادی باشید که از شخصیتهای باعرضه مثل "سایتاما" در "وان پانچ من" خوشتان بیاید. شخصیتهایی که میگویند: "من هر کاری میتوانم انجام دهم و در همهچیز بهترینم" و از اینکه کاراکتر اصلی انیمهای بیعرضه باشد متنفر باشید. شخصیت بیعرضه اما پرتلاش، کسی که میخواهد فراتر از تواناییهایش برود و برایش مهم نیست چند بار شکست بخورد زیرا او به هیچ چیز جز هدفش نمیاندیشد. کاراکتر اصلی انیمه ری:زیرو در این زمینه در دسته بیعرضهها قرار میگیره اما این بیعرضه بودن هم در عالم انیمهها درجات مختلفی داره که میتونم بگم سوبارو در شمار بیعرضهترین کاراکترهای تاریخ انیمهها قرار میگیره. البته ویژگی اصلی انیمههای شونن هم همینه که کاراکتر اصلی داستان معمولأ اینقدر تلاش میکنه و بارها شکست میخوره تا اینکه بالاخره بتونه دشمنانش رو شکست بده و پیروز بشه. در انیمه ری:زیرو "سوبارو" تنها شخصی هست که توانایی بازگشت پس از مرگ رو داره و میتونه رخدادهای این جهان فانتزی رو تغییر بده. کسی که با کمک گرفتن از دیگران میتونه جهان و عزیزانش رو نجات بده. در واقع همهی نگاهها به سمت سوبارو هست. انیمه از نظر شخصیتها بسیار متنوع ظاهر شده و طراحی کاراکترها به بهترین و جذابترین شکل ممکن صورت گرفته. گرافیک انیمه هم در سطح بسیار بالایی قرار داره و جزئیات گرافیکی تصاویر بسیار زیاد هست. شخصیتپردازی برخی از کاراکترها همچون کاراکتر آنتاگونیست "بتلگیوس" و همچنین کاراکترهایی مثل "رِم"، "فِلت"، "روزوال"، "شکارچی روده" و "بئاتریس" عالی صورت گرفته. خصوصأ کاراکتر "بتلگیوس" که اسقف اعظم گناه تنبلی هست و یک شخصیت روانپریش و ترسناک است به بهترین شکل ممکن معرفی شده است. این کاراکتر بسیار شبیه به شخصیتهای کمیک همچون "ماسک" و همچنین "جوکر" است! انیمه صداپیشههای بسیار خوبی هم دارد خصوصأ صداپیشگی کاراکتر بتلگیوس شاهکار بود. همچنین صداپیشههای کاراکترهای "بئاتریس"، "سوبارو"، "رِم" و "فلت" نیز عالی ظاهر شدهاند.
این انیمه از نظر مفهومی هم حرفهایی برای گفتن داره که بعضیهاش خیلی سادهست مثل اینکه هرگز نباید امیدت رو از دست بدی یا مثلأ اینکه همه چیز رو نمیتونی به تنهایی انجام بدی، داشتن "جرأت نه گفتن"، موضوع از خود گذشتگی، زود قضاوت نکردن، یادگیری اعتماد به دیگران و ... کلأ انیمه آموزندهای هست. اما چیزی که مهم هست این است که این موضوعات ساده رو چجوری به مخاطب الهام کنی و با چه تاکتیکی نمایش بدی. من فکر میکنم انیمه ری:زیرو در این بخش کمی ضعف داشت و گاهی اینقدر انیمه شورش رو در میاره که مخاطب رو آزار میده. اگه بخوام مصداقی صحبت کنم باید اشاره کنم به همین موضوع مرگ و بازگشت از مرگ سوبارو، هرچند که "ایده" جذاب هست ولی "پرداخت" در تمام قسمتهای انیمه بینقص نبوده است. سوبارو هر بار که از مرگ برمیگرده امیدش رو از دست نمیده ولی این موضوع که سوبارو هر دفعه نسبت به دفعه قبل آشفتهتر میشه قابل انکار نیست و مصداق بارزش هم اپیزود شاهکار 15 هست. بار اولی که سوبارو پس از مرگ زنده میشه گیج هست و دقیق نمیفهمه چه اتفاقی افتاد، بار دوم از شدت تعجب بیهوش میشه و بار سوم دو هزاریش میفته و بعد از کمی تفکر میفهمه داستان از چه قراره... در بعضی از قسمتا این قضیه مرگ و زنده شدن سوبارو زیادی تکراری و خز میشه و اون جذابیت خودش رو از دست میده اما گاهی اوقات هم میبینیم که هرچی داستان جلوتر میره، سوبارو پس از هر بار مرگ آشفته و آشفتهتر میشه یعنی انیمه خیلی جاها هم به ما میفهمونه که قصد داره این آشفتگی رو نشون بده. اپیزود 15 این انیمه تنها قسمتی هست که نه تنها هیچ نقصی در این قسمت دیده نمیشه بلکه در تمام جنبهها در اوج و کمال قرار داره شاید بهترین اپیزود تاریخ انیمهها و الگوی مناسبی برای انیمههای روانشناختی باشه. باید کل انیمه رو اینجوری میساختن ولی متأسفانه میبینیم گاهی انیمه اینقدر افت میکنه که آهِ طرفداراش رو هم درمیاره چه برسه به هیترهاش. بنابراین مهمترین نقطه ضعف این انیمه افت و خیز زیاد اون هست.
در این انیمه، بازار نماد زندگی عادی هست و سوبارو بارها پس از مرگش دوباره به این مکان برمیگرده (یا به استراحتگاه خودش در عمارت روزوال و ...) و زندگی رو از نو شروع میکنه! اما دغدغههایی که او دارد اون رو از این زندگی عادی دور میکنه. نمیتونه دوستاش ("رِم/Rem"، "امیلیا/Emilia" و ...) رو رها کنه و تمام تلاشش رو میکنه تا همهی اونها رو نجات بده اما هر بار با غم از دست دادن "رِم" یا عزیز دیگری روبرو میشه. یعنی در شرایطی قرار بگیره که فقط یک انتخاب داشته باشه مثلأ یکی رو نجات بده اما دیگری بمیره. دقیقأ مثل سناریویی که انیمه "اشتاینز؛گیت" به خوبی پیادهسازی کرد. توی اشتاینز گیت اوکابه عاشق کوریسو بود ولی همزمان مایوری رو هم خیلی دوست داشت نمیتونست مرگ هیچ کدومشون رو بپذیره. در انیمه "ری:زیرو" هم سوبارو عاشق امیلیا بود ولی همزمان رِم رو هم خیلی دوست داشت و نمیتونه مرگ هیچکدومشون رو تحمل کنه.
یک ویژگی جذاب این انیمه این هست که سوالات بسیاری زیادی در ذهن مخاطب ایجاد میکنه و به شدت ذهن بیینده رو درگیر میکنه اما ویژگی آزاردهندهاش این هست که تقریبأ هیچ جوابی به بسیاری از سوالاتی که مطرح میکنه نمیده! حداقل تا به حال که فصل اول انیمه به پایان رسیده به بسیاری از سوالات جواب نداده و بخشیاش رو هم به بیننده واگذار کرده هرچند حدسهایی میشه زد و نظریههای مختلفی در مورد این انیمه مطرح شده (شاید اگر مانگای این انیمه مثل مانگای "حمله به غول" به صورت رایگان در اینترنت منتشر میشد اینقدر به انیمه حمله نمیشد! چند جلد از مانگاش منتشر شده ولی برای ما دسترسی رایگان بهش مقدور نیست. انیمه حمله به غول هم مثلأ در فصل اولش سوالات زیادی مطرح کرد و جواب بسیاری از سوالات رو در فصل دوم و سوم افشا کرد اما هیچ حملهای به انیمه "حمله به غول" نمیشه چون مانگاش بسیار جلوتر از انیمهاش هست و هر کسی بخواد زودتر به جواب سوالاتش برسه میتونه به مانگاش مراجعه کنه). مثلأ اینکه سوبارو چجوری و به چه علت به این جهان فانتزی احضار شده؟ چرا و چطوری سوبارو هر بار پس از مرگش زنده میشه؟ هدف جادوگر حسود چیه؟ (مثلأ یک جواب قانع کننده برای این سوالات میتونه این باشه: توسط جادوگر و دلیلش هم اینه که جادوگر حسود عاشق سوبارو شده بوده. اما اینجا باز هم یک سوال مطرح میشه: چرا جادوگر حسود عاشق سوبارو شده؟ مگر در جهان واقعی و در گذشته با او ارتباط خاصی داشته؟ انیمه هنوز به این موضوعات مهم اصلأ نپرداخته) امیلیا نیمهالف هست و یا نیمهشیطان؟ (یک حدس بسیار قوی این هست که نیمهالف باشه ولی هنوز انیمه به این سوال جواب نداده. یک ویژگی جالب این انیمه دقیقأ همین هست که شما را مرتب نسبت به کاراکترهای مختلف مردد و مشکوک میکند). بنابراین داستان انیمه جوری نیست که دست نویسنده و کارگردان بسته باشه و میتونن جوابهای قانعکنندهای برای این سوالات در نظر بگیرن. البته در انیمه زمینهچینیهای زیادی صورت گرفته و یه جورایی کدهای زیادی به مخاطب داده شده. لذت واقعی در این هست که فکر کنی تا جواب رو پیدا کنی، بعد تطبیق بدی و ببینی درست حدس زدی یا نه! مثلأ در انیمه افشا میشه که هنوز ساحره نتونسته جسم مناسب خودش رو پیدا کنه و ساحره هنوز متولد نشده! ساحره/ساتلا/جادوگر حسود یک دختر هست و بخشی از وجود جادوگر حسود درون سوباروست (شبیه جانپیچهای سری فیلم هری پاتر). اگه ساحره جسم واقعیش رو پیدا کنه و به داخلش نفوذ کنه جهان رو تاریکی فرا میگیره و روز جزا تکمیل میشه. توجه کنید که سوبارو همیشه هنگام مرگش و همینطور مواقعی که کلمهی "مرگ" رو تلفظ میکنه، دستِ جادوگر حسود میاد و "قلبش" رو فشار میده و با عشقش اون رو احیا میکنه و دوباره سوبارو زنده میشه! در قسمت 24 هم سوبارو میگه "ما خیلی به هم نزدیکیم، اون حتی قلبم رو هم گرفته"، مطمئنأ ساتلا/جادوگر حسود عاشق سوبارو هست. فقط جسمی به درد ساحره میخوره که نیمهشیطان باشه، در این صورت ساحره جسمش رو تسخیر میکنه و در غیر اینصورت جسمش رو رد میکنه. از طرفی فرقه ساحره دنبال امیلیا بودن چون فکر میکردن اون نیمهشیطان هست درحالی که اشتباه فکر میکردن و مطمئنأ اینطور نیست. اما یکی از حدسیات من که یک ایدهی قوی میتونه باشه این هست که ممکنه در فصل دوم مشاهده کنیم که ساحره رو وارد جسم "رم" کنن و تبدیل به جادوگر حسود بشه! احتمالش بسیار زیاد هست و در این صورت سوبارو مجبور به عملی میشه که حتی نمیتونه بهش فکر کنه! اینکه مجبور بشه "رِم" رو بکشه! هیچ دقت کردید در این انیمه چه سناریوهای جالبی میتونه اتفاق بیفته؟ نظریههای بسیار زیادی در مورد این انیمه مطرح شده و این نشون میده که این انیمه از نظر داستانی پتانسیل بسیار زیاد و بیانتهایی داره. به طوری که به جرأت میگم بعد از انیمه "حمله به غول" بیشترین نظریهها در مورد انیمه "ری:زیرو" مطرح شده و این نشون میده این داستانِ پر از رمز و راز دو انیمه حالت معمایی داره که ذهن رو درگیر خودش میکنه.
این انیمه از المانهای زیادی برای هرچه بیشتر غافلگیر کردن و گاهی حتی شوکه کردن مخاطب استفاده میکنه. المان اول زمینهچینیهاییست که بعدأ نتیجهی اونها رو میبینیم مثلأ در جایی میبینیم "راینهارد" یه ایده به ذهنش میزنه، به سرعت دست "فِلت" رو میگیره و با یک بهانه اون رو با خودش میبره (نمیگه چه جرمی انجام داده فقط میگه جرمش از دزدی هم سنگینتره!). اینجا مخاطب هم مشکوک میشه ولی انیمه فعلأ جوابی بهش نمیده. بعد از پیشرفت داستان و گذشت مدتی در کمال تعجب میبینیم که راینهارد در مسابقات سلطنتی شرکت کرده و دست در دست فِلت داره قدم برمیداره! یعنی از همون اول قصد داشته از فلت برای شرکت در مسابقات سلطنتی استفاده کنه و فلت رو به مقام ملکه برسونه! اینجاست که مخاطب به شدت غافلگیر میشه. المان دوم فلشبکهای انیمه هستن که گاهی در جهت شخصیتپردازی کاراکترها نیز استفاده میشدن (به عنوان مثال فلشبکهایی که به گذشته دو خواهر "رِم" و "رام" زده شد). المان سوم میزان بالای خشونت انیمه است که گاهی از شدت زیاد آن (مثلأ قسمتهای 15، 17 و 23) غافلگیر خواهید شد! المان چهارم ایدههای خلاقانه داستانی هست. مثلأ در قسمت 17 که رِم توسط برخورد به جادوی مه وال سفید فراموش میشه، کلأ وجود این کاراکتر زیر سوال میره! یعنی سوبارو با هر شخصی (مثل رام که خواهر رِم هست! و همینطور امیلیا) در مورد "رِم" حرف میزنه اونا رِم رو به یاد نمیارن و به طور کامل فراموشش کردن (رام اصلأ به یاد نمیاره که همچین خواهری داشته!) و فقط سوبارو هست که میدونه رِم وجود داشته و هرچه سعی میکنه دیگران رو متقاعد کردن کنه، موفق نمیشه. المان پنجم الهامگیری از آثار گذشته هست. انیمه ری:زیرو از آثار گذشته مثل فیلم "لبه ی فردا/Edge of Tomorrow" (ویژگی بازگشت پس از مرگ)، سری فیلم هری پاتر/Harry Potter ("انگشت" در ری:زیرو حکم همون "جانپیچ" در هری پاتر رو داره) و انیمه کیمیاگر تمام فلزی/Fullmetal Alchemist: Brotherhood (گناهان کبیره) الهام گرفته و در بخشهای مختلف داستان میتونیم نشانههایی از این آثار رو مشاهده کنیم. المان ششم شیوه روایت مرموز و تدریجی داستان هست. مثلأ هنوز شخصیت واقعی روزوال افشا نشده است و از مرموزترین کاراکترهای داستان است. از طرفی "رام" هم رابطه نزدیکی با او دارد و همین باعث میشود که اعتماد به او نیز سخت باشد (گول ظاهر معصوم این کاراکتر رو هم نباید خورد، این انیمه در شخصیتپردازی بسیار مرموزانه عمل کرده است). همچنین از کاراکتر بئاتریس هم کارهای عجیبی رقم خورده که اون رو هم در زمره کاراکترهای مرموز قرار میده.
فضای انیمه "ری:زیرو" گاهی بسیار دارک میشه، درجه خشونت انیمه زیاد میشه و کاملأ حالت روانشناختی خودش رو آشکار میکنه و گاهی هم فضای بسیار شاد، رومانتیک و آرامی به خود میگیره یعنی این انیمه روال ثابتی نداره و تنها یک سبک نداره! این انیمه ترکیبی از سبکهای روانشناختی، درام، فانتزی، کمدی، جادویی، رومانتیک، شونن و ... هست. انیمه تنوع زیادی هم در جهان و مکانهاش داره. یعنی گاهی در عمارت روزوال روایت میشه گاهی در جنگل گاهی در بازار و ... این ویژگی از تکراری شدن انیمه و خسته کردن مخاطب جلوگیری میکنه. موسیقی متن انیمه هم عالی و در بسیاری از موارد نیز میتوان گفت شاهکار هست! در انتها بد نیست به این نکته اشاره کنم که انیمه به فصل دوم کشیده شده و فصل دومش در تابستان 2020 پخش خواهد شد (به خاطر شیوع کرونا تأخیر خورده است). هنوز تکلیف انتخابات سلطنتی مشخص نشده و جادوگر حسود هم هنوز جسم مناسبش رو پیدا نکرده. تا به حال فقط یکی از گناهان کشته شده، فقط اسقف اعظم گناه تنبلی (بتلگیوس) کشته شده و تکلیف بقیه گناهان در فصل یا فصول آینده مشخص خواهد شد! در انتها باید بگویم "ری:زیرو" انیمهای غافلگیرکننده با پتانسیل داستانی بسیار بالا است که جهان بسیار گستردهای داره، انیمهای که نباید آن را دستکم گرفت!
اولین چیزی که در این انیمه جلب توجه میکنه فضای دارکش هست. جهانِ انیمه بینظیره. یک انیمهی کاملأ روانشناختی که هدفمند شروع شد ولی آنچنان هدفمند ادامه پیدا نکرد. فارغ از امتیازاتی که این انیمه کسب کرد، باید بگم که دو فصل ابتدایی این انیمه خوب بودن و البته ضعفهایی هم داشتن اما فصل سوم انیمه با وجودی که از نظر داستانی وفاداریاش به مانگا بیشتر شده بود ولی از نظر کارگردانی نزدیک به فاجعه بود که به دلیل آن در ادامه پرداخته خواهد شد.
این انیمه کاراکترهای بسیار زیادی داره و پرداختن به همهی این کاراکترها کار بسیار سختی بود. با وجود کاراکترهای بسیار زیاد، انیمه در دو فصل ابتدایی در شخصیتپردازی این کاراکترها تا حدی موفق بود. تقریبأ تمام وقایعی که در این انیمه اتفاق میفته در راستای تغییر عقیده و شکلگیری هدف کاراکتر اصلی داستان (کانکی) هست. این کاراکتر به شدت شخصیت متزلزلی داره. یک شخص عادی که به طور ناخواسته وارد یک وادی میشه که مجبور میشه مرتکب اعمال غیر انسانی (مثل خوردن انسان) بشه. در یک دید کلی، جهانِ انیمه به دو گروه تقسیم میشه و مخاطب با هر دو جهان همذاتپنداری میکنه. دنیای انسانها و دنیای غولها. این انیمه در مورد هیچکدام از این دو گروه یکطرفه قضاوت نمیکند و هر دو گروه رو مقصر میدونه. اما در یک نگاه عمیقتر جهان انیمه به پنج گروه تقسیم میشه. انسانهای خوب، انسانهای بد، غولهای خوب، غولهای بد. یک گروه باقی موند درسته؟ یک گروه که تکلیفش مشخص نیست! این گروه فقط یک شرکتکننده داره و اونم "کانکی" هست. کسی که یک نیمهی انسان داره و یک نیمهی غول. کسی که به هر دو جهان تعلق داره و تنها کسی هست که میتونه هر دو جهان رو درک کنه. تنها کسی هست که میتونه دو جهان رو نجات بده و بینشون صلح برقرار کنه اما این شخص متزلزل هست، هنوز نتونسته مسئله رو برای خودش حل کنه و هویت خودش رو پیدا کنه، اینکه او به چه جهانی تعلق داره و به همین دلیل دچار دوگانگی شده. از طرف دیگر، سکانسهای اکشن این انیمه خارقالعاده بودن و همین به جذابیت انیمه کمک کرده بود. خصوصأ سکانسهای اکشن و مبارزات غولها و انسانها در قسمتهای انتهایی فصلهای 1 و 2 بسیار درگیرکننده و نفسگیر بود.
نقطهی مشترک دو فصل ابتدایی این بود که قسمتهای انتهایی هر دو فصل 1 و 2 بسیار جذاب بودن. نقطه ضعف فصلهای 1 و 2 این بود که بعضی از قسمتها خیلی آروم بودن ولی فصل 3 اصلأ ارزش دیدن نداشت. یعنی انیمه افت و خیز زیاد داشت و وقتی اوج میگرفت هم طوفانی میشد. هم سکانسهای اکشن خوبی داشت هم داستان خیلی خوبی داشت و خیلی جاها مخاطب رو غافلگیر میکرد و هم خیلی جاها با احساسات مخاطب بازی میکرد. فصل اولش روند کندی داشت ولی از همون ابتدا بسیاری از مفاهیم داستان مشخص میشن و در فصل دوم روی همون مفاهیم مانور بیشتری داده میشه. در شاهکار بودن اپیزود 12 از فصل اول انیمه هیچ شکی نیست! یکی از خشنترین و روانشناختیترین اپیزودهای تاریخ انیمهها بود. در همین فصل اول اپیزود 8 هم عالی بود. در فصل دوم، اپیزود اول خوب بود ولی در ادامه (در قسمتهای میانی) انیمه به شدت افت کرد و روند آرومی داشت تا اینکه به اپیزودهای شاهکار 10 و 11 رسید! قسمت 12 هم خوب بود ولی انیمه نیمه تموم موند و آشکار ساختن نتیجه و بسیاری از مفاهیمش به فصل سوم موکول شد. فصل سومش هم بارها و بارها تأخیر خورد (آهِ طرفداران انیمه رو درآوردن!) تا اینکه بالاخره پخش شد و همه طرفداران انیمه را ناامید کرد.
بزرگترین ایراد فصل 3 این بود که درام انیمه خوب جا نیفتاده بود و تأثیرگذاری لازم رو در مخاطب نداشت. به عبارت دیگر فصل سوم کارگردان خوبی نداشت و حتی موسیقی فصل سوم نیز بسیار مغشوش و سردرگم بود. تنها نکات مثبت فصل 3، جذابیت سکانسهای اکشن انیمه و وفاداری بیشتر نسبت به مانگا بود. در فصل 3 کاراکترهای جدید با عجله و به بدترین شکل ممکن شخصیت پردازی میشوند. روابط کاراکترهای داستان و حتی برخی از صداپیشههای آنها نیز برای مخاطب بسیار آزاردهنده است.
نقطه مقابل آن در دو فصل اول، شاهد زاویه مناسب دوربین در اکثر سکانسها، صداگذاری و موسیقی لذتبخش، رنگآمیزی زیبا، درام تأثیرگذار، خشونت و تأثیرگذاری بالا، شخصیتپردازی دقیق و از همه مهمتر به تصویر کشیدن فضای دارک انیمه به بهترین شکل ممکن بودیم.
این انیمه دیالوگهای خوبی داشت که فکر و وجدانتون رو بکار میاندازه. گرافیک بسیار بالا و کاراکترهای بسیار جذابی داره، تم انیمه هم بسیار تاریک هست و خشونت بالایی داره و حتی در بعضی قسمتها مثل قسمت 12 از فصل اول چیزی فراتر از خشونت رو وارد دنیای انیمهها میکنه! و همین به راحتی ثابت میکنه که انیمه فقط مختص بچهها نیست خصوصأ این انیمه اصلأ برای بچهها مناسب نیست!
توکیو غول یک ظاهر داره و یک باطن. ظاهرش همون چیزی هست که میبینید و داستان جذابش رو دنبال میکنید. اما باطن و مفاهیمش نمونهی خارجی دارن! به عبارت دیگر، مفاهیم این انیمه در دنیای واقعی به شکل دیگری دیده میشن و حتی تا حدی جنبه سیاسی هم میتونه داشته باشه.
یکی از ویژگیهای جالب این انیمه استفاده از نمادهای پنهان هست مثلأ در جهانِ انیمه یک کافی شاپ (آنتیک) وجود داشت که نماد زندگی عادی و روزمره بود ولی این کافی شاپ در قسمت آخر از فصل دوم آتش میگیره و نشون دهندهی این بود که این زندگی عادی از بین رفت. آنتیک تنها مکانی بود که هم غولها و هم انسانها از خوردن قهوه در آن لذت میبردند و به عبارت دیگر تنها مکانی بود که انسانها و غولها را به هم پیوند میداد و همین مطلب نشان دهنده اینست که ما این همزیستی را گسستهایم و به آتش کشیدهایم. این فقط یک مثال کوچک از نمادهای بیشمار این انیمه هست. فصل سوم از بازسازی این کافی شاپ شروع میشود و این نیز به روایتی حاکی از روزمرگی مجدد است اما انسان همیشه به دنبال طغیان است!
انیمهای با فضای بسیار عجیب در سبک فانتزی، رازآلود، درام و اکشن که از تکنیک CGI به بهترین شکل ممکن در ساخت آن استفاده شده است و آرت آن بسیار چشمنواز است. این انیمه یک داستان افسانهای مدرن را روایت میکند. طراحیهای کاراکترها و مناظر در این انیمه بسیار جذاب و چشمنواز است. این انیمه نوآوریهای حیرتانگیز، مفاهیم بسیار عمیق و داستان به شدت غافلگیرکنندهای دارد اما آنچه آن را از سایر آثار مشابه متمایز میسازد جنبهها و نمادهای رازآلود و مبتکرانه داستان است. داستان در دورانی روایت میشود که یک شکل جدید از زندگی ظهور پیدا کرده است. ابتدا موجوداتی به نام هوسکی (یا همان "یاقوتها" که موجوداتی شبهانسانی هستند) معرفی میشوند که تعداد آنها 28 یاقوت است و آنها باید در برابر سوکیجین (اهالی ماه یا همان ماهنشینها) که هر از گاهی هوس حمله به سرشان میزند، بجنگند. اهالی ماه که از جنس روح هستند با این حملهها قصد دارند از بقایای آنها جواهرات تزئینی بسازند.
داستان فراتر از تصورات است! اهالی ماه در حقیقت به دنبال جسم (استخوان) خود هستند! این یاقوتها زیر نظر استادشان (کونگو) تربیت و آموزش داده میشوند. کونگو شخصیت بسیار عجیبی دارد و شبیه انسانهاست! (انسانها استخوان، گوشت و روح دارند و استاد کونگو تنها کسی است که روحها را بلعیده است! به همین دلیل شبیه انسانهاست و یاقوتها از این موضوع بیخبرند) استاد کونگو به هر یاقوت وظیفهای محول میکند مثل جنگجو، طبیب و ... اما در بین این 28 یاقوت، یاقوتی به نام فوسفوفیلایت (که بیشتر به اختصار "فوس" صدایش میکنند) وجود دارد که هیچ وظیفهای به او محول نمیشود و استاد کونگو فکر میکند او به درد هیچ کاری نمیخورد و اساسأ وجودش مزاحم است. هر خرابکاری به او برمیگردد و نحس بودنش بارها اثبات شده است، حتی اهالی ماه بیشتر از همه به او حمله میکنند و زحمتهای بسیاری را برای یاقوتهای دیگر به وجود میآورد به همین دلیل او دوستی ندارد و همه از او متنفر هستند. داستان به سمتی کشیده میشود که بالاخره استاد کونگو تصمیم میگیرد وظیفهی ساده و پیش پا افتادهای مثل گردآوری و تهیهی یک دانشنامه تاریخ طبیعی را بر عهدهی فوس بگذارد. این یاقوتها نامیرا اما در عین حال شکننده هستند. درجه شکنندگی این یاقوتها متفاوت است و هرچه درجه شکنندگی یک یاقوت کمتر باشد رتبه بالاتری میگیرد و همانطور که انتظار میرود "فوس" شکنندهترین یاقوت است. اما برخلاف آنچه شاید تصور کنید فوس از دید اهالی ماه باارزشترین یاقوت محسوب میشود.
او بسیار زیباست! و یک ویژگی منحصر به فرد دارد که بقیه نمیتوانند آن را درک کنند و آن ویژگی این است که او تنها یاقوتیست که زبان حیوانات (گوشتیها) را میفهمد. داستان مربوط به دورهایست که انسانها سه تکه شدهاند: "استخوان" که همان یاقوت است و این موجودات نامیرا هستند (استخوانهای آنها روی زمین در قالب یاقوتهای زیبا پراکنده شده است)، "گوشت" که همان حیوان است، حیواناتی که نمیتوانند با نور خالی زنده بمانند و به غذا نیاز دارند در غیر اینصورت میمیرند (گوشت آنها در دریا در قالب موجوداتی شبیه هشتپا یا عروس دریایی پراکنده شده است و برای اینکه در خارج دریا پوسیده و تجزیه نشوند مجبورند درون صدف پنهان شوند) و "روح" که همان اهالی ماه هستند (روح شیطانی و خبیث آنها به آسمان رفته است). استخوانها و گوشتها موجودات صلحطلبی هستند اما این روح خبیث دست از شرارت برنمیدارد و برای گرفتن گوشت و استخوان بیشتر بسیار حریص است و به آنها حمله میکند. این حملهها تقریبأ هر روز ادامه دارد ولی در شبها خبری از حمله نیست و روح در شب در آرامش است. اما داستان در مورد قضاوت و کشف حقیقت است! اینکه روحها واقعأ ماهیت بدی دارند؟ اینکه استاد کونگو واقعأ موجود خوبیست؟ یا ... و همین وظیفه شناخت دنیای اطراف به فوس واگذار شده است و این فوس هست که باید دانشنامه را بر اساس حقایق بنویسد.
همانطور که گفتم داستان فراتر از یک داستان کلیشهای است و حتی انیمه از یک منظر یک انیمه فلسفی است و به علم انسانشناسی و جهانشناسی و مراحل رشد و تکامل انسانها میپردازد. موسیقی متن این انیمه شاهکاری عجیب، پرمعنا و بسیار متفاوت است که هرگز نمونهی آن را نشنیدهاید. از طرفی سکانسهای اکشن این انیمه بسیار عالی و در حد سکانسهای اکشن بازی Shadow of the Colossus شما را هیجان زده میکند! همانطور که از داستان این انیمه مشخص است این انیمه بسیار نوآورانه است و ترکیبی فلسفی و روانشناسانه در قالب سبکهای رازآلود و فانتزی است. این انیمه به فصل دوم کشیده شده است و به بسیاری از سوالاتی که مطرح کرده است هنوز جواب نداده است.
وقتی صحبت از انیمهای به نام "حمله به غول/Attack on Titan" میشود، آنچه در ذهن مخاطبان و طرفداران رژه میرود خلاقیت و نوآوری در سبک روانشناختی است. هرچند که انیمه "حمله به غول" الهامات بسیاری از انیمه "Claymore" گرفته بوده است اما انیمه "حمله به غول" آنچنان این سبک و داستان را متحول کرده است که بدون شک نتیجهی آن یک اثر شگفتانگیز و از نظر داستانی بسیار گسترده است. این انیمه در شمار غافلگیرکنندهترین و خشنترین انیمههای تاریخ قرار میگیرد، داستان آن برگرفته از یک مانگای معروف به همین نام است و تئوریهای بسیار زیادی در مورد داستان آن وجود دارد. به عبارت دیگر این انیمه ذهن شما را به کار میگیرد و حالت معماگونه دارد. آنهایی که فکر میکنند همهی انیمههای ژاپنی مناسب کودکان هستند سخت در اشتباه و گمراهی فرو رفتهاند (امید است که هدایت شوند!) زیرا بسیاری از انیمههای ژاپنی و به خصوص انیمههای در سبک روانشناختی حاوی مضامین و مفاهیم بسیار تأملبرانگیزی هستند که نمونهی بارز آن انیمه "حمله به غول" است که مفاهیم انسانی، سیاسی و روانشناختی بسیاری در آن گنجانده شده است و حتی بسیاری از مفاهیم و نمادهای آن نمونهی خارجی دارند. مطلبی که باید در مورد داستان بدانید این است که هیچکدام از اتفاقات داستان بیدلیل نیست! و هر کدام مفهوم جالبی دارند. انسانها و غولها نمیتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند و همدیگر را میکشند (در واقعیت هم نمونهی خارجی دارد!). هیچ کدام از این دو قشر (انسانها و غولها) بیگناه نیستند و هر دو تا حدی مقصر هستند. یکی از ویژگیهایی که این انیمه دارد این است که ذهن مخاطب را درگیر کشف حقیقت و بیرون کشیدن مفاهیم این انیمه میکند و کم کم پرده از حقایق و رمز و رازهای داستان برمیدارد. این ایده خارقالعاده، گستردگی داستان، مفاهیم روانشناسانه، فضای آخرالزمانی، اکشن عالی، مبارزات حماسی و سکانسهای پر از خون و خونریزی، شخصیتپردازیهای بینظیر، نمادهای مخفی و رازآلود، گرافیک و طراحیهای عالی، فلشبکهای به موقع و ... همگی نشانههای نبوغ و خلاقیت نویسنده مانگا و کارگردانهای این انیمه است. یکی از برجستهترین ویژگیهای انیمه "حمله به غول" شیوهی روایت تدریجی داستان است و زمینهچینیهای بسیار جالبی در انیمه صورت گرفته است تا در لحظهی مناسب مخاطب را شوکه سازد و به شدت غافلگیر کند.
فصل اول انیمه حمله به غول یکی از مرموزترین انیمههایی هست که تا به حال دیدهام. کارگردان به شدت صبور بود و حقایق را افشا نمیکرد... به تدریج و به زیبایی داستان روایت میشد و در کل فصل اول زیبا و درگیرکنندهای داشت. فصل دوم انیمه به دلیل عوض شدن کارگردان اصلی، کیفیت کار کمتر شد ولی در عین حال حقایق بیشتری افشا میشد! پارت اول فصل سوم جنگ میان انسانها را شاهد بودیم و زیاد خبری از غولها نبود ولی کیفیت ساخت بالا و همچنان جذاب بود. پارت دوم فصل سوم همه را حیرت زده کرد و یکی از بهترین فصلهای تمام دوران انیمهها را رقم زد. بدون شک شاهکار بود و نمرات بسیااار بالایی هم کسب کرد. اینقدر عالی بود که فکر نمیکنم فصل آخر انیمه بتواند به خوبی پارت دوم فصل سوم باشد.
Made In Abyss
این انیمه به فصل دوم کشیده شد اما فصل اولش پایان خارقالعادهای داشت و توقعات مخاطبانش رو تونست به خوبی برآورده کنه. داستان این انیمه شاهکار بود و مفاهیمش بسیار خوب به مخاطب منتقل شده بود. انیمه چند قسمت عالی داشت که به مراتب از قسمتهای دیگر بهتر بودن (به خصوص قسمتهای 10 و 13 که شاهکار بودن و همینطور قسمت 7 هم عالی بود). حقیقتأ کارگردان این انیمه (که همون کارگردان انیمه مانستر هست) سمت داستان جالبی رفت و نتیجهاش هم کاملأ امیدوارکننده و مثبت بود. ماجرای مادر این دختربچه (ریکو) بسیار عالی و به تدریج روایت شد و این نشون میده که انیمه پشتوانهی بسیار خوبی داشته. پشتوانهاش هم مانگای بسیار محبوبش هست. به نظرم چیزی که انیمه در قسمتها ابتدایی کم داشت خشونت بود که خوشبختانه از قسمت 7 و به بعد انیمه خشونتش بیشتر شد و کاراکترهای مرموزی همچون "اوزن استوار" و کاراکترهای باحالی همچون "ناناچی" (ناناچی صداپیشهی خیلی خوبی داشت) به انیمه اضافه شدن. این انیمه گرافیک بالایی داشت و در مجموع از نظر کیفیت ساخت راضی کننده بود. با وجودی که طراحی کاراکترهای اصلی بچهگانه هست اما انیمه خشونت رو وارد دنیای این بچهها میکنه! هرچی این بچهها (ریکو و رگو) پایینتر میرن با حقایق بیشتری از این گودال روبرو میشن و جو انیمه تاریکتر و خشنتر میشه. طبق شواهد! عمق این گودال بسیار زیاد هست و انیمه پتانسیل بسیار زیادی برای ادامه داره و منتظر فصل دومش هستیم.
انیمههای سینمایی اول و دوم خلاصه فصل اول و انیمه سینمایی سوم ادامهای بر فصل اول بود.
انیمه سینمایی سوم بدون اغراق یکی از تکان دهندهترین، خفنترین، احساسات برانگیزترین، مرموزترین (معمایی-فلسفی-روانشناختی)، خشنترین، دلهورهانگیزترین، جذابترین، ناراحتکنندهترین، دارکترین و دیوانهکنندهترین انیمههای سینمایی بود که در تمام عمرم دیدم. قشنگ مغز آدم رو فروپاشی میکرد. داستان فوقالعاده منسجم و شاهکاری داشت. فلش بکهای به موقع و داستان منسجم، دیدن این انیمه سینمایی رو لذتبخشتر کرده. سکانسهای شوکهکننده و دیالوگهای غافلگیرکننده زیادی داشت. خشونتش بیش از حد زیاد بود و فضای انیمه سینماییش خیلی سنگین! احساس میکنم به طرز خیلی بدی با روان آدم بازی میکرد. یه جاهایی واقعأ انیمه رو توقف میکردم و توی دلم میگفتم این واقعأ یک انیمه است؟! داستان فلسفی و روانشناختی انیمه سینمایی (پر از نماد و مفهوم) با ظرافت بسیار حیرتانگیزی روایت میشد. دیالوگها به شدت مرموز بود. در مورد شخصیتپردازی که باید بگم اصلأ نظیر نداره. وجود یک شخصیت خاکستری به نام Bondrewd (ماهیتش به تدریج مشخص میشه) توی انیمه سینمایی به شدت به فضای مرموزانه انیمه کمک کرده بود (توی فصل اول انیمه هم یک شخصیت خاکستری به نام اوزن داشتیم). نبردها خیلی خفن بود. انیمه سینمایی سوم به خاطر خشونت و فضای سردی که داره مطلقأ مختص 18 سال به بالاست. گفتم فضای سرد... یعنی منجمدتون میکنه... یک لحظه امان نمیده از بس این لایه پنجم آبیس خطرناک و تاریکه از بس اتفاقات ناراحت کننده توی این لایه از آبیس میفته. سکانس ماندگار خیلی زیاد داشت، خیلی بیشتر از اون چیزی که تصور کنید.
Claymore
یک انیمهی بسیار غافلگیرکننده! با دیالوگهایی که مدام شما رو یاد اتفاقات گذشتهی این کاراکترها میاندازه و مخاطب رو با فداکاریها و خیانتهاشون همراه میکنه. در جهانی که انیمه کلیمور به تصویر میکشه هیولاهایی وجود دارد که به آنها "یوما" گفته میشه. این هیولاها در کنار انسان ها زندگی میکنند و با تغذیه از انسان و تصاحب بدن انسان به حیات خود ادامه میدهند. سازمانی ناشناس شروع به تربیت افرادی با مهارت بسیار بالا با عنوان "کلیمور" برای مقابله با یوماها میکند. این کلیمورها قدرت مافوق بشری دارند و نیمی آنها انسان و نیمه دیگرشان یوما است! و وظیفهشان نجات جان انسانها و مبارزه با یوماهاست. در واقع جهان انیمه کلیمور چهار قشر عمده را در برمیگیرد: 1- انسانها 2- یوماها 3- کلیمورها 4- سازمانی ناشناس با اهداف مرموز. کلیمورها جنگجویانی هستند که هر دو قشر انسانها و یوماها را میتوانند درک کنند و در این بین تعدادی از آنها دست به خیانت میزنند و به یوما تبدیل میشوند (البته عاقبت همه آنها همین تبدیل شدن به یوماست و روزی باید با سرنوشت خود روبرو شوند) و یا با یک سازمان مرموز روابط مخفیانه برقرار میکنند. این انیمه داستان بسیار خوبی داشت ولی آخرش رو خراب کردن و به بسیاری از بخشهای مهم داستان پرداخته نشد و فصل دومش رو هم هنوز نساختن. شخصیتپردازی اکثر کاراکترها عالی صورت گرفته بود (خصوصأ کلیر که شخصیت بسیار جذابی بود) ولی تکلیف چند تا کاراکتر مشخص نشد یعنی یک جوری انیمه تموم شد که منتظر فصل دوم باشیم که آخرشم نساختنش! من نمیدونم اینکه انیمه راهش رو از مانگا جدا کرد چه دلیلی میتونه داشته باشه...اینکه براش فصل دومی ساخته نشه؟! خلاصه اینکه داستان این انیمه با وجودی که بسیار خوب بود اما تا حدی نیمه تموم موند و میتونست ادامه پیدا کنه (گرچه داستان تا حد زیادی جمعبندی شد و پایان خوبی داشت). خشونت انیمهاش بالا بود و آرت خیلی خوبی هم داشت. صداگذاری کاراکترها عالی بود و موسیقیِ متنش هم ابرشاهکار بود.
Violet Evergarden
با این دستهای خونینت که جون این همه آدم رو گرفتن، نامههایی مینویسی که آدما رو به هم نزدیک میکنه؟ تو هنوز متوجه نشدی همه کارهایی که تا الآن کردی جرقهای زده که داره میسوزونتت... عجب موسیقی داشت... موسیقیش خیلی یونیک بود و خیلی جاها اوج میگرفت و به شدت لذتبخش بود. یعنی هرچی از موسیقیش بگم واقعأ کم گفتم. درام بسیار خوبی داشت. به نظرم هم بامزه بود و هم به موقع بیننده رو احساساتی میکرد و حتی گاهی اشک آدم رو در میاورد... سکانسهای غمانگیز و تأثیرگذار زیادی داشت. دیالوگهای فوقالعاده احساساتبرانگیزی داشت...یعنی با روح و روان بازی میکرد. مفاهیم زیبایی هم داشت عجب گرافیکی داشت...طراحیها و پسزمینهها عالی بود. خیلی خوش آب و رنگ. البته به موقع هم فضای انیمه تیره و تاریک میشد. انیمه سکانسهای جنگی معدودی هم داشت ولی فقط در دو سه تا از اپیزودها مثل قسمت 8 و 11 و 12. بهترین قسمتهای انیمه به نظرم 7 و 9 و 10 (اون دختربچه که اسمش "آن" بود دل ما رو برد. صداپیشه خوبی هم داشت) و 12 (خصوصأ اواخر قسمت 12 انیمه اوج گرفت!) بودن. به نظرم داستان این انیمه دو مفهوم تقریبأ متضاد که با هم تقابل دارند رو در مقابل هم قرار داده: جنگ و عشق. و وایولت که ازش به عنوان یک سلاح جنگی استفاده میشده و انتظار میرفت که احساساتی نداشته باشه اما حالا میخواد بدونه دوست داشتن یعنی چی! و تازه عشقی که سرگرد گیلبرت بهش داشت رو درک میکنه و به جایی میرسه که دیگه نمیخواد یک ابزار باشه. به نظرم این انیمه جزو معدود انیمههایی هست که بجا و درست از عنصر درام استفاده میکنه. انیمه یکم به خاطر اپیزودیک بودنش اوایل برام حوصله سر بر بود ولی از قسمت 7 واقعأ انیمه اوج گرفت و کاملأ نظرم عوض شد جوری که کاملأ غرق درام تأثیرگذار انیمه میشدم. در مورد این انیمه باید بگم که هم یک داستان کلی و سر راست داره و هم در کنارش داستانهای اپیزودیک که مربوط به شغل نامهنویسی (دال) وایولت میشه. فقط یک قسمت دیگر مونده (قسمت 13) که انیمه تموم بشه اما تا اینجا میتونم بگم یکی از بهترین انیمههای درامی بود که تا به حال دیدم. از انیمههای سینماییاش هم تعدادیشون پخش شدن و تعدادی هم در آینده پخش خواهند شد.
Clannad: After Story
این انیمه روایتگر زندگی و سرشار از دیالوگهای امیدبخش هست. این انیمه صد در صد چندین بار اشکتون رو در میاره و بسیار فضای غمگینی داره حتی خیلی جاها نمیدونی گریه کنی یا بخندی! با این انیمه زندگی میکنید، باهاش میخندید و گریه میکنید. پیشنهاد من اینه که فصل اولش رو مثل من خیلی اسکیپشده ببینید در حدی که خیلی کلی بفهمید داستان از چه قرار بوده (فصل اولش فاجعهست و اینقدر حوصلهسربر هست که قطعأ دراپش میکنید). فصل دومش تقریبأ به فصل اولش ربطی نداره و اون اواخرش (5-6 قسمت انتهایی) که داشت یک سبک "زندگی" رو نشون میداد، درام انیمه تا حدی خوب شکل گرفت و با احساسات مخاطب بازی کرد که انیمه به بهترین شکل به پایان رسید. حتی قسمتهای ابتدایی فصل دوم کلند (افتر استوری) هم چرتن اما به این انیمه فرصت بدید تا اون روی خوب خودش رو بهتون نشون بده. عجب کاپریچیوی دلنشینی توی انیمه نواخته میشد! کلأ موسیقی متنش خوب بود و ترانههای قشنگی هم در انیمه شنیده میشد. هرچی انیمه جلوتر میره تأثیرگذاریش بیشتر میشه ولی تا حدی نحوهی روایت داستان مشکل داره یعنی میتونست بهتر باشه. به شخصه هر موقع به رؤیاهای ناگیسا رجوع میشد حس خیلی خوبی بهم دست میداد. تلفیق و بَدَلی از تخیل در زندگی واقعی. مثل این میمونه که همزمان توی دو جهان حضور داشته باشی و جالب اینکه دنیایی که هر شخص در رؤیاهاش میسازه با دنیای رؤیاهای دیگران متفاوته و این دنیاها به هم ارتباط دارن. ناگیسا که از پدرش بدش میومد وقتی پدرش رو درک کرد که در رؤیاهاش در جای پدرش قرار رفت. باید یک پدر بشی تا بتونی یک پدر رو درک کنی! این انیمه پر شده از امید و ناامیدی. خلاصه کلند داستانِ یک زندگیه...
Steins;gate
میدونین اشتاین گیت به چه معناست؟! توی این انیمه یکسری عملیات بارها و بارها تکرار میشن تا مانع از وقوع حادثهای بشوند و هر دفعه تغییرات کوچکی ایجاد میشه تا اهداف مورد نظر محقق بشن. انیمه در فصل اول تا قبل قسمت 12 فقط داشت زمینه چینی میکرد، به عبارتی 11 قسمت ابتدایی فصل اول مبهم و حوصلهسربر هستن ولی علت بسیاری از وقایعی که در این قسمتها رخ میده بعدأ مشخص میشه. در واقع شما از همون ابتدا شاهد پایان داستان هم هستید! از قسمت 12 به بعد همهی وقایعی که در قسمتهای قبلی دیدیم رو به هم ربط میده! از اینجا به بعد انیمه خودش رو نشون میده و از تمام زمینهچینیهایی که در یازده قسمت ابتدایی کرد استفاده میکند و اینجا خواهید فهمید که چقدر نقش یازده قسمت اول کلیدی و مهم بود. کلأ فصل اولش 24 قسمت هست به علاوهی یک OVA که دیدن این OVA الزامی نیست. فصل دومش هم عالی بود به خصوص قسمت 8 از فصل دوم درام خیلی تأثیرگذاری داشت. خیلی جالبه اوکابه توی وضعیتی گیر کرده که وقتی میره توی خط زمانی آلفا مایوری مرده و و کوریسو زندهست و از طرف دیگر وقتی میره توی خط زمانی بتا کوریسو مرده و مایوری زندهست. انگار یک پاش توی خط آلفا گیر کرده و پای دیگرش هم توی خط بتا! انیمه چند کاراکتر جذاب داره از جمله "اوکارین" (یا همون اوکابه) که خوب شخصیتپردازی شده و دو کاراکتر جذاب دیگر به نامهای "مایوری شینا" (صداپیشهاش کانا هانازاوا هست که جزو بهترین صداپیشههای تاریخه...خوانندهی خوبی هم هست) و "کوریسو" داره که داستان هم به خوبی روی اتفاقاتی که برای این دو کاراکتر دوست داشتنی میفته مانور میده و با احساسات مخاطب بازی میکنه. همونطوری که گفتم از اواخر قسمت 12 فصل اول به بعد تقریبأ تمام قسمت ها جذاب بودند و داستان شدیدأ اوج میگیره. خلاصه اینکه باید به این انیمه فرصت بدید. یکی از مفاهیم انیمه این بود که رخدادهای کوچک میتونن پیامدها و نتایج بزرگی داشته باشن. یک تغییر کوچک در گذشته میتونه به قیمت نجات دادن جان یک شخص در آینده تموم بشه!
One Punch Man
وان پانچ مَن بسیار جذاب و لذتبخش بود. گرافیک و کیفیت بالا، سکانسهای اکشن عالی و طنز مناسب از نقاط قوت این انیمه به حساب میان. کاراکترهای متنوعی هم داشت و هر کدوم یک ویژگی منحصر به فرد داشتن اما هیچکدوم حریف سایتاما نمیشدن چه هیولاها و بدمنها چه کاراکترهای رده بالایی یا رده پایینی. من از شخصیت تورنادو خیلی خوشم اومد. همین ابهت بیانتهای سایتاما باعث میشه بیننده جذب این کاراکتر بشه. برای شکست هیولاهای غولپیکر یک مشت کافی بود! نبرد بوروس (رئیسشون) و سایتاما بسیار جذاب بود و یه جورایی بوروس هرچی داشت رو کرد ولی چه فایده، نتیجه از قبل مشخص بود! از نظر مفهومی کمی ضعیف بود میشه گفت در حد مفهوم انیمههای Mob Psycho 100 و Boku no Hero Academia بود.
Akame ga kill
انیمهی بسیار جذابی هست. با وجودی که این انیمه داستان آنچنان جالبی نداره و حتی تا حدودی از نظر داستانی ناامیدکننده بود ولی از نظر "مفهوم" و انتقال پیام به مخاطب عالی عمل کرد. نقطهی قوت دیگرش شخصیت پردازیهای عالی و وجود کاراکترهای جذاب (به خصوص تاتسومی) بود. توجه کنید که اکثر شخصیتهای این انیمه بد مطلق نیستن و همهی کاراکترها برای هدفی میجنگند. در این انیمه به هیچ کاراکتری رحم نمیشه و هر کس که قدرتمندتر باشه زنده میمونه. سکانسهای ناراحتکننده زیاد داشت. اکثر قسمتهای این انیمه جذاب هستن منتها به قیمت به فنا دادن اکثر کاراکترهای اصلی...! با دیدن قسمتهای ابتدایی این انیمه فکر میکنید حتمأ با یک انیمه عالی روبرو هستید ولی وقتی ببینید داستان چجوری ادامه پیدا میکنه نظرتون عوض میشه و احتمالأ کمی ناامید میشوید ولی این انیمه جذاب بود و کاراکترهای بسیار جذابی هم داشت.
Boku Dake ga Inai Machi
این انیمه از لحاظ تدوین شاهکاره، روایت داستان بدون ذره ای اضافهگویی...کل قسمتاش رو در دو روز دیده بودم. از نظر تدوین در بین انیمههایی که تا به حال دیدم به نظرم حتی از تدوین نیمهی اول دیث نوت هم بهتر بود. انیمه هرچند داستان جذابی داره ولی مفهوم آنچنانی نداره. به شخصه از این انیمه لذت بردم چون از داستانهای معمایی خیلی خوشم میاد. حقیقتش انیمه خیلی خوب مخاطب رو گول میزنه و مخاطب نمیتونه به راحتی قاتل رو حدس بزنه و یه جورایی ممکنه به همه شک کنید جز اونی که قاتل هست. اما به نظرم اون شخص به عنوان یک "قاتل" اصلأ خوب شخصیت پردازی نشده بود و یه جورایی شبیه شخصیتهای عادی بود! اما داستانش تحسین برانگیز بود و نکات جالبی هم داشت. این انیمه تقریبأ تمام قسمتاش (بجز چند قسمت انتهایی که قاتل مشخص میشه) درگیرکننده بودن، حتی قسمتای آخر که کمی انیمه افت میکنه هم ارزش دیدن داشتن و نقطه ضعف بزرگی نداشت.
Fullmetal Alchemist: Brotherhood
یکی از پیچیدهترین انیمههایی که در عمرم دیدم. داستانش شاهکار بود و از نظر شخصیتپردازی حرف نداشت. این انیمه بنیانگذار بسیاری از انیمههای بعد خودش هست و یک انیمهی پیشرو محسوب میشه تا حدی که بعضی از انیمهها بدون کپیبرداری و تقلید از این انیمه هویتی نداشتن. اوایل انیمه شاید احساس کنید انیمه یکم بچهگانهست و از این حرفا... ولی انیمه هرچی جلوتر میره خشونتش بیشتر میشه و از اون حالت بچهگانهاش فاصله میگیره. البته اون حالت بچهگانه و طنزش هم بامزه بود. شدیدأ انیمهی تأثیرگذاری هست، درام خوبی داره، غافلگیرکنندهست و با روانتون بازی میکنه. درسته که انیمهی ری زِرو از این انیمه تقلید کرده بود ولی یه دونه از گناهان انیمهی ری زیرو (بتلگیوس) بهتر از کل هفت گناه فول متال بود. منظورم اینه که تقلیدهای موفقی از روی این انیمه ساخته شده. انیمهی فول متال داستان شاهکاری داشت و روی موضوع جالبی دست گذاشته بود، انیمهای با دیالوگهای فلسفی و روانشناختی. از نظر شخصیتپردازی هم این انیمه عالی عمل کرده و موسیقی متنش هم شاهکاره. البته به نظر من بعضی از قسمتهای انیمه زاید بودن ولی پر از غافلگیری بود. به طور کلی انیمهی خوش ساخت و پیچیدهای بود.
Monster
میدونید شاهکار بودن داستان این انیمه بخاطر چیه؟ به این دلیل که وقایع بارها تکرار میشن. این انیمه کاراکترها رو بارها در وضعیت مشابه قرار میده! و نشون میده که سرشت بعضی از آدما هیچ جوری تغییر نمیکنه. مهمترین نقطه قوت این انیمه دیالوگهاش هست که آدم رو به فکر فرو میبره و پس از آن میتونم به شخصیتپردازی بسیار خوب کاراکترها (به خصوص یوهان) اشاره کنم. منکر شاهکار بودن داستان و مفاهیم این انیمه نیستم ولی انیمه به شکل عجیب و غریبی تموم شد (قسمت 74) نه میتونم ازش عیب بگیرم و نه مفهومش رو میتونم بپذیرم. شاید بهتر بود با یک پایان بهتر همون قسمت 73 (جزو بهترین قسمتهای این انیمه بود) انیمه به پایان برسه... احساس میکنم انیمه خیلی میخواست بعضی از وقایع رو "جبر"ی نشون بده و با این دیدگاه از مخاطبان بخواهد که کاراکتر یوهان رو درک کنن. مفهومی که از انیمه دریافت کردم همین قصهی تلخ و شاید واقعیت تلخ "جبر" و نتایجش بود. درسته یوهان خودش نمیخواست تبدیل به "هیولا" بشه ولی انگار هیچگونه راهی هم سر راهش نیست که برگرده و تبدیل به یک "انسان" بشه. احساس میکنم فضای نا امیدی بیش از حد در انیمه موج میزنه و این مشکلی هست که من با مفهوم و انتقال پیام داستانش داشتم و به نظرم انیمه با وجودی که داستان جذابی داشت اما به سرانجام مناسبی نرسید. به طور کلی انیمهی بسیار تأثیرگذاری هست و سکانسهای ماندگار زیادی داره. داستانش بسیار منسجم هست و به گذشتهی کاراکترها فلش بکهای خوبی زده میشد. شخصیتپردازی کاراکترها به بهترین شکل ممکن صورت گرفته. در واقع مانستر یک انیمهی روانشناختی در قالب یک داستان جنایی هست که ذهن مخاطب، وجدان و احساسات مخاطب رو درگیر میکنه. فضای انیمه بسیار سرد هست و بسیاری از قسمتها هم تم تاریکی دارند.
با سلام. در این تاپیک به نقد و بررسی انیمهها پرداخته خواهد شد.
نکته اول: توجه کنید این تاپیک با تاپیک معرفی انیمهها تفاوت دارد و بیشتر هدف نقد و بررسی بهترین انیمههای تاریخ هست.
نکته دوم: برخی از انیمههایی که نقد و بررسی خواهند شد ممکن است حالت ریویو داشته باشند
ولی حتی الامکان سعی خواهد شد با کمترین اسپویل ممکن به نقد و بررسی آنها پرداخته شود.
نکته سوم: امکان بحث و تبادل نظر در مورد نقدها نیز وجود دارد. امیدوارم بحثهای پربار و جذابی در این تاپیک شکل بگیرد.
Death Parade
قبل از هر چیز بگم که در ابتدا بیشتر بخاطر آرت فوقالعادهاش جذب این انیمه شدم. داستان انیمه هم در ابتدا جالب و غافلگیرکننده بود اما متأسفانه پر از حفره بود. کاری به عقیدهی نویسنده ندارم. بالاخره هر انیمهای یک جهان داره ولی به نظرم جهانی که این نویسنده به تصویر کشیده منسجم نیست و ضعفهای زیادی داره. اگه نویسنده یکم بیشتر روی تعریف زندگی پس از مرگ تمرکز میکرد، یکم بیشتر به سمت واقعیت نزدیک میشد و از حاشیه دور میشد اونوقت ارزش انیمه از نظر مفهومی بیشتر میشد (گرچه در مورد وقایع پس از مرگ، هر کسی به عقاید خودش واقعیت اطلاق میکنه و در مورد جهان پس از مرگ مشخص کردن مرز بین تخیل و واقعیت کار آسانی نیست). به عبارت دیگر، از این انیمه با آرت عالی توقع داشتم مفاهیم جالبتر و حتی داستان گیرا و مقبولتری داشته باشه. البته از قسمت آخر (قسمت 12) انیمه خیلی راضی بودم حالا میگم چرا...
در واقع این انیمه ابتدا و در قسمت اول با داستان جذابش امیدوارتون میکنه، قسمت دوم که کمهیجانترین قسمت انیمه بود ولی شاید وجودش لازم بود. اما از این به بعد شاهد هستیم که یک روند ثابت تکرار میشه و با داستانهای مختلف با یک ایده تکراری روبرو میشویم. اینجا مخاطب نا امید میشه و انتظار این رو نداره که چنین پتانسیلی اینجوری هدر بره اما حقیقت اینه که کارگردان عمدأ این کار رو کرده. توجه کنید که تمام این قسمتهای حاشیهای بهانهای بودن برای تعریف شخصیت "چیوکی" و قضاوت در مورد این دختر و همچنین به چالش کشیدن این مطلب که آیا میشود با احساسات غیرانسانی در مورد انسانها قضاوت کرد؟
در قسمت 10 هم دوباره داستان برمیگرده به جای اصلیش. به طوری که اگه شما قسمتهای 2 تا 9 رو ندیده باشید فقط چند قسمت جذاب رو از دست میدید ولی از نظر داستانی دیدنشون الزامی نیست! (قسمتهای 8 و به خصوص 9 فوقالعاده جذاب هستن و گرچه جزو قسمتهای حاشیهای به حساب میان ولی قسمت 9 به شدت غافلگیرکنندهست!)
وقتی قسمتهای انیمهای از مانگا پیروی نمیکنه به اون قسمتها فیلر اطلاق میکنیم ولی این انیمه داستانش اوریجیناله و از روی مانگایی هم ساخته نشده وگرنه بهتون میگفتم قسمتهای 2 تا 9 حکم چند تا فیلر جذاب! رو دارن. قسمتهای 10 تا 12 کاملأ در خط سیر اصلی داستان بودند و لذت بخش هم بودند.
یکی از نکات جالب داستان برانگیختن دوگانگی در بین شخصیتها بود و قضاوت بر اساس احساساتی که در نیمهی تاریک اون اشخاص وجود داشت، صورت میگرفت. از قسمت آخر (قسمت 12) این انیمه بسیار راضی بودم چون علاوه بر درام بسیار خوبی که در این قسمت شکل گرفت و حتی یک جا اشکم رو هم در آورد، وقایعی رو نشون داد که نزدیک به واقعیت بودند! هرچی این انیمه از تخیل فاصله میگرفت و به واقعیت نزدیک میشد تأثیرگذاریش بیشتر میشد. مثلأ در این قسمت دکیم (قاضی) "چیوکی" رو پیش مادرش میبره (حالا کاری ندارم که ساختگی و فریب بود) و نشون میده که این مادر دخترش رو درک میکنه و دختره تازه اینجا (پس از مرگش) مادرش رو درک میکنه. یعنی یکسری از وقایعی که قبلأ نمیتونست درک کنه رو پس از مرگ درک میکنه و بیانگر همین مطلب هست که پس از مرگ (حالا کاری ندارم اسمش برزخ باشه یا نه) نه تنها درک انسان کمتر نمیشه بلکه بیشتر هم میشه. دوم اینکه "چیوکی" آرزو میکنه برگرده به دنیا و در کنار مادرش زندگی کنه!
چیزی که باعث شد خیلی از این قسمت خوشم بیاد دقیقأ همینجاست و ایدهای که به طور قطع از نظر مفهومی بهترین بخش انیمه بود: دکیم بهش فرصت زندگی دوباره رو میده اما به این شرط که یک نفر دیگر در دنیا قربانی بشه! و به این طریق یک دوگانگی در این دختر ایجاد میکنه و تصمیم سختی رو پیش روی این دختر میگذاره و این دختر غافل از اینکه این وعده اتفاق نمیفته و عین یک سراب هست! واقعأ این بخش از داستان عالی بود. دختره به این فکر میکنه که شاید اون یک نفر مادر خودش باشه و براش زندگی بدون مادرش معنی نداره چون عزیزترین کسی هست که در عمرش داشته و باز به این فکر میکنه که هر کسی در این دنیا عزیزی داره که یک بخشی از زندگیش محسوب میشه و بدون اون شخص زندگی براش معنی نداره. در انتها قضاوت بر اساس تصمیم این دختر، صورت میگیره.
با دیدن OVA این انیمه (Death Billiards) دوباره کمی ناامید شدم. درسته مثل اکثر قسمتهای انیمهاش جذاب بود ولی من به شخصه به مفهوم اهمیت بیشتری میدم. اگر این OVA بعد از انیمهی سریاش ساخته شده بوده که خب یک عقبگرد هست چون دوباره برگشته به حاشیههایی که دیگه اصلأ تکرارشون لزومی نداره و هدر دادن وقت هست! یه جوری انیمه تموم شد که به راحتی میتونن فصل دومی هم براش بسازن.
Boku no Hero Academia
این انیمه به نظرم هم یک انیمه مسابقهای محسوب میشه (خصوصأ فصل دومش) هم یک انیمه مبارزاتی (مثل انیمههای وان پانچ من و مُب سایکو) هم یک انیمه نسبتأ مفهومی گرچه به نظرم جنبههای مسابقاتی و مبارزاتیاش بر جنبه مفهومیاش غلبه کرده. جذابیت انیمه بسیار بالاست و فلش بکهای خیلی خوبی هم داره.
اواخر فصل اول، نبرد دستهای که خودشون رو گروه "تبهکاران" جا زده بودن بسیار خوب بود خصوصأ جایی که آلمایت وارد میشه و میدوریا و دوستانش هم به کمکش میان. توی فصل اول اگه میپرسیدن کاراکترهای مورد علاقهات کدوما هستن میگفتم میدوریا، آلمایت و سویو آسویی! اما بدون شک در فصل دوم نظرم کاملأ عوض شد و کاراکترهای مورد علاقهام تودوروکی، باکوگو و میدوریا شدن. بهترین داستان مربوط به گذشتهی تودوروکی میشد و به نظرم هدف تودوروکی کاملأ قابل درک بود. انیمه از نظر شخصیتپردازی و تعدد کاراکترها بسیار عالی عمل کرده و انیمه از نظر نبردها و مسابقات هم جذابیت بالایی داشت.
فصل دوم انیمه درجه یک بود. مسابقات و مبارزاتش لذت بخش بودن. بگذارید اعتراف کنم که کاراکتر باکوگو رو دست نداره، محشر بود همون موقعی که قسم خورد اول بشه جذب این کاراکتر شدم. چرا این کاراکتر باحاله؟ چون هیچوقت تسلیم نمیشه چون شخصیت یکدنده، کلهشق و بیاعصابی هست و تا دهن طرف مقابلش رو سرویس نکنه دست از تلاش برنمیداره!
کلأ انیمه از نظر شخصیت پردازی عالی عمل کرده طوری که جذب خیلی از کاراکترها میشوید نه فقط یک کاراکتر. خود من به شخصه جذب خیلی از کاراکترها همچون تودوروکی، باکوگو، میدوریا، آلمایت، سویو و خیلی از بدمنها مثل قهرمانکش و کل لیگ تبهکاران از جمله شیگاراکی و ... شدم و همین ثابت میکنه کارگردان به خوبی تونسته شخصیتها رو توی دل مخاطبان جا کنه. نبرد تیم میدوریا و باکوگو با آلمایت یکی از بخشهای بسیار جذاب انیمه بود چون اولأ میدوریا و باکوگو دوستهای قدیمی بودن و توی فصل اول هم اتفاقات جالبی افتاد که با اخلاق باکوگو آشنا شدیم و دومأ این دو نفر آبشون توی یک جوب نمیرفت و هدف آلمایت هم اصلاح شدن همین نقطه ضعف باکوگو بود اما خیالتون راحت که این باکوگوی یکدنده، دست از کله شقی برنمیداره. در فصلهای سوم و چهارم هم شاهد نبردهای بسیار خفنی بودیم. در کل اپیزودهای انیمه، به نظرم چند تا از اپیزودها Levelشون High بود (مثل قسمتهای 10 و 16 و 17 از فصل دوم، قسمت 4 از فصل سوم و قسمت 13 از فصل چهارم) و بعضی از اپیزودها هم از نظر جنبه رقابتی خیلی حساس و نفسگیر بودن که توی فصل دوم زیاد از این دست اپیزودها داشتیم. انیمه کاراکترهای بدمن جذابی همچون شیگاراکی تومورا داشت که یک روانی تمام عیار بود!
Samurai Champloo
به نظرم این انیمه هم طنز مناسبی داره هم اکشن خوبی داره و هم در شخصیت پردازی بعضی از کاراکترها به شدت موفق بوده. باید به این انیمه عادت کنید و باهاش زندگی کنید تا لذت دیدنش بیشتر بشه. این انیمه هرچی جلوتر میره بیشتر به دلم مینشینه. کاراکتر موگن اسطورهست چون در بند هیچکس نیست یه جورایی از هفت دولت آزاده! واقعأ بیکلهست. هم مرامش رو عشقه هم خیانتهاش هم مهارتش... جگرت جال میاد که این شخصیت به هیچ وجه بیعرضه نیست... کلأ شخصیتش به نظرم اهلِ دله!
از طرفی تقابل این کاراکتر (موگن) با کاراکتر جین خیلی خوب جا افتاده. مثل دو تا وصله ناجور! اینکه مجبورن این دو تا شخصیت همدیگر رو تحمل کنن و چشم دیدن همدیگه رو هم ندارن به جذابیت انیمه افزوده ولی مرامشون رو هم عشقه.
فو هم کاراکتر خیلی بامزه و جذابیه. قبلأ فکر میکردم گشنهتر از کاراکتر ساشا (توی انیمه حمله به غول) وجود نداره ولی حالا به نظرم یه رقیب جدی داره (همین فو در انیمه سامورایی چامپلو). خصوصأ توی مسابقه غذا خوری استعدادش شکوفا شد!
تقریبأ توی تمام قسمتها با "زمان" بازی میشه (شاید درست نباشه بهشون فلش بک و فلش فوروارد اطلاق کنیم ولی انیمه همش عقب و جلو میره) ولی توی قسمت اول به نظرم شورش رو درآورده بودن. از اون به بعد (از اواخر قسمت 3) هرچی انیمه جلوتر رفت بیشتر به دلم نشست و ازش لذت بردم. از طرف دیگه انیمه موقعیتهای طنز خوبی ایجاد کرده بود و خیلی جاها این کمدیها همراه با غافلگیری بود.
اتفاقات داستان خیلی جالب به هم پیوند میخورن. با وجودی که انیمه یک هدف مشخص داره (پیدا کردن سامورایی که بوی گل آفتابگردون میده) اما به نظرم نباید مخاطب عجله کنه و باید از این مسیر طولانی و اتفاقاتی که بینش رخ میده لذت ببره. حتی گاهی اوقات مسیر کج میشه اما یک دفعه میبینید یک ایده ساده کاراکترها رو وارد مسیر درستشون میکنه. البته میتونستن خیلی از قسمتها رو حذف کنن ولی همونجوری که گفتم باید از این "مسیر" و اتفاقاتی که بینش رخ میده لذت برد.
کلأ سازندههای این انیمه خیلی اهل دل بودن. یه جورایی همهی ژانرها رو ترکیب کردن و انیمه شده ترکیبی از اکشن، طنز، موسیقی هیپ هاپ!، عشق و حال و ...