به نظر من سایلنت هیل 2 تأثیر گذارترین دیالوگها رو در تمام بازیهای رایانهای داره، فکر نکنم دیگه هیچ وقت مانند همچین بازیای رو ببینیم...
آخرین ملاقات جیمز با آنجلا رو هیچ وقت یادم نمیره:
تمامی راهرو رو آتش گرفته و هیچ چیز معلوم نیست ...
اول آنجلا جیمز رو با مادرش اشتباه میگیره
آنجلا: تو مادر من نیستی، من اشتباه کردم، این فقط تویی ...
متشکرم از اینکه نجاتم دادی ولی ای کاش این کار رو نمیکردی، حتی مادرم به من گفت من مستحق این همه بلا هستم
جیمز: نه آنجلا، اشتباهه ...
آنجلا: نیازی به ترحم نیست من اشتباه نمیکنم!
شاید هم فکر میکنی میتونی منو نجات بدی؟ عاشقم باشی، ازم مراقبت کنی و همه دردهام را تسکین بدی؟!
(در واقع تمامی این جملات طعنه آمیز برای بیداری جیمزه! تمامی کارهایی که جیمز از همسرش دریغ کرد.)
جیمز هیچ حرفی نمیزنه!
آنجلا: این چیزیه که من فکر میکنم ... جیمز اون چاقویی که ازم گرفتی بهم برگردون
جیمز: نه هرگز این کار رو نمیکنم
آنجلا: برای خودت نگهش دار
جیمز: نه، من هرگز خود کشی نمیکنم
اینجا مثل جهنم داغه ...
آنجلا: تو هم متوجه شدی؟ زندگی برای من همیشه عین همین جهنم بوده ...
و اینجا آنجلا از جیمز دور میشه و در شعلههای آتش گناهش میسوزه.