ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
داستان كامل بازي Fahrenheit
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Taher" data-source="post: 28610" data-attributes="member: 319"><p>****بخش پنجم داستان :</p><p></p><p>تايلر به خونه خودش ميره ،ساعت حدود 7 بعد از ظهر هست. وارد خونه ميشه ، سم رو نميبينه ، صدا ميزنه : كسي خونه نيست ؟ صداي سم از اتاق خواب مياد كه ميگه : تايلر ! فكر نميكردم اينقدر زود بياي خونه ، پسر خوبي باش و تا من كارم تموم بشه ، فر گاز رو بذار گرم بشه ، در ضمن دو تا ليوان هم روي ميزه ، توي اونها هم نوشيدني بريز. تايلر كارهايي رو كه سم بهش گفته انجام ميده. سم در اتاق رو باز ميكنه و با لباس و آرايش مهماني بيرون مياد و ميگه : ميدوني امروز چه روزيه ؟ تايلر هم با حالت شوخي ميگه : بذار ببينم ، كريسمس رو كه گذرونديم . . . چهارم جولايه ! نه ! اونكه تابستونه ! پس ... سم ميگه : تايلر اذيت نكن ! تايلر ميگه : باشه ، عزيزم ! امروز دقيقاً 2 سال از روزي كه من زن روياهام رو پيدا كردم ميگذره ! سامانتا ميگه : نميخواي آهنگ بذاري ؟ من دوست دارم برقصم. تايلر هم ميره و يك آهنگ ميزاره و با سم شروع به رقصيدن ميكنه.</p><p>كارلا هنوز در اداره پليس هست سعي داره با پيدا كردن ارتباط بين مدارك موجود بتونه قاتل رو شناسايي كنه. كارلا اثر انگشتهايي رو كه از روي چاقوي رستوران پيدا شده بود با اثر انگشتهايي كه از روي خودكار لوكاس (هموني كه كارلا از روي ميز لوكاس در بانك برداشت) بدست اومده بودند رو مقايسه ميكنه و متوجه ميشه كه اين اثر انگشتها دقيقاً مثل هم هستند ! اما اين يك دليل كافي نيست ، بايد دليل ديگه اي هم پيدا بشه تا كارلا مطمئن بشه كه لوكاس قاتله. در حالي كه كارلا در دفتر كارش نشسته ، مارتين (پليسي كه در رستوران هنگام وقوع قتل حضور داشت و بعداً هم در پارك شاهد بود كه لوكاس يك پسربچه رو از خفه شدن نجات داد) وارد ميشه و ميگه : سلام ، كارلا ! ديدم كه از اتاقت نور مياد ، گفتم بيام و حال و احوالپرسي كنم. كارلا : سلام مارتين ، اينجا شبها ساكته و من بهتر ميتونم فكر كنم ، بخاطر همين الان اينجا هستم. مارتين : كارلا ، موضوعي هست كه چند وقتيه ذهن منو مشغول كرده ، ميخوام اين موضوع رو با تو در ميون بذارم. من شخص قاتل رستوران رو يكبار بعد از اون حادثه ديدم. اون شخص توي پارك جون يك پسربچه رو كه به درياچه پارك سقوط كرده بود نجات داد. نميدونم چرا ، ولي بعد از اون اتفاق من هر كاري كردم نتونستم خودم رو قانع كنم كه اون شخص رو دستگير كنم ! كارلا : مهم نيست مارتين ، اگر من هم بودم شايد همين كار رو ميكردم. مارتين : در هر حال ، من حداقل تا يك ساعت ديگه تو اداره هستم ، بايد يكسري گزارش لعنتي تايپ كنم ، اگر كاري داشتي به من بگو. كارلا : ممنونم مارتين ،بعداً ميبينمت. مارتين هم اتاق رو ترك ميكنه. كارلا به ليست آدرسهايي كه از شركت تاكسيراني گرفتند و مربوط به تاكسيهايي ميشه كه اون شب از نزديك رستوران به مقاصد مختلف حركت كردن رو چك ميكنه و اون رو با آدرس كاركنان بانك كه آدرس لوكاس هم در اونها وجود داره مقايسه ميكنه اما به نتيجه اي نميرسه. كارلا عكس لوكاس رو برميداره و ميبره تا به مارتين نشون بده. مارتين ميگه : خودشه ! اين همون قاتل رستورانه ! كارلا : مطمئني ؟ مارتين : بله ! كارلا ميگه : تمومه ! ديگه كاملاً اطمينان دارم كه قاتل لوكاس كين هستش. بايد سريع به تايلر زنگ بزنم.</p><p>كارلا با خونه تايلر تماس ميگيره. تايلر ميخواد گوشي رو برداره ولي سم ميگه : تايلر ، نه ، جواب نده. تايلر ميگه : نميتونم ، بايد جواب بدم ، شايد كار مهمي باشه ! بالاخره هرجور هست تايلر گوشي رو برميداره. كارلا پشت خط هست و ميگه : گرفتيمش تايلر ! تايلر : دارم ميام اداره. سم ميگه : تايلر ! نه ! دارم بهت هشدار ميدم اگر الان منو تنها بذاري هيچ وقت نميبخشمت ! تايلر : متاسفم سم ، ولي موضوع مهمه ، زود برميگردم. سم : من چي ! من مهم نيستم ؟ تايلر ! تايلر خونه رو ترك ميكنه.</p><p>لوكاس رو ميبينيم كه بعد از فرار كردن از خونه آگاتا داره تو خيابون راه ميره كه ناگهان باز هم در ذهنش تصاويري رو ميبينه : يك مغازه خشك شويي رو ميبينه كه كسي داره به سمت اون نزديك ميشه. داخل مغازه يك زن داره با تلفن صحبت ميكنه و يك مرد ميانسال هم در حال تميز كردن زمين هست. لوكاس داره از چشمهاي همون جادوگر ميبينه ! جادوگر در مغازه رو باز ميكنه ، مرد صاحب مغازه ميگه : متاسفم ، مغازه تعطيله ! جادوگر : زياد كار ندارم . . . جادوگر دست خودش رو به دست مرد صاحب مغازه ميزنه و اون مرد رو از حالت عادي خارج ميكنه ، جادوگر شروع به خوندن ورد ميكنه ، مرد مغازه دار به سمت زني كه در حال صحبت كردن با تلفنه ميره و اونرو به قتل ميرسونه !</p><p>بعد لوكاس در ذهن خودش همون دختر بچه اي رو كه بار قبل هم بعد از قتل ديده بود ، ميبينه كه دستش رو به سمت لوكاس بلند ميكنه و بعد لوكاس به حالت عادي برميگرده.</p><p>كارلا و تايلر در حال بالا اومدن با آسانسور ساختمان لوكاس هستند تا لوكاس رو دستگير كنند. كارلا در فكر خودش ميگه : بالاخره همه قطعات پازل جور شدند و ما به قاتل رسيديم. كاپيتان جونز هر چيزي كه لازم داريم در اختيارمون گذاشته ، اين دفعه ديگه نميتونه از دستمون فرار كنه. تايلر با بيسيم : همه سرجاي خودشون مستقر بشن. آسانسور به طبقه چهاردهم ميرسه و كارلا و تايلر به سمت منزل لوكاس ميرن ، كارلا ميگه : اول من ميرم تو ، هواي منو داشته باش. كارلا وارد ميشه و پشت سرش هم تايلر مياد توي خونه. خونه لوكاس پر از شمع شده و اشكال عجيبي روي كف زمين و ديوارها كشيده شده ، شكلها همون اشكالي هستند كه در اول بازي در محلي كه جادوگر داشت لوكاس رو كنترل ميكرد ، روي زمين كشيده شده بودند. تايلر ميگه : لعنتي ،اينجا ديگه چه خبره ؟ كارلا : هواي منو داشته باش بايد بقيه اتاقها رو هم بررسي كنيم. كارلا بقيه خونه رو هم چك ميكنه ولي لوكاس رو نميتونه پيدا كنه. تايلر ميگه : از دست داديمش ، اون الان داره فرار ميكنه ! پليسهاي بيرون ساختمان با بيسيم ميگن : اون داره از اون سمت خيابون مياد ، چيكار كنيم كارلا ؟ كارلا : بگيريدش ، ما الان مياييم.</p><p>لوكاس داره به ساختمون نزديك ميشه ، در فكر خودش ميگه : باز هم همون اتفاق افتاد. يكنفر ديگه در خشك شويي به قتل رسيد. آگاتا هم كه مرده ، حالا كي ميتونه به من كمك كنه ! لوكاس به در اصلي ساختمان نزديك ميشه و ناگهان در ذهن خودش ميبينه : تايلر و كارلا توي آپارتمان لوكاس هستند و دارند آپارتمان رو ميگردن ! لوكاس متوجه ميشه كه پليسها فهميدن كه قتل كار اون بوده ، لوكاس تا برميگرده كه فرار كنه ، سه پليس اسلحه رو به طرف لوكاس نشونه گرفتند و ميگن : دستها بالا !</p><p>لوكاس در فكر خودش ميگه : لعنت به اين شانس ! بالاخره پيدام كردن ، بايد كل عمرم رو در گوشه زندان بگذرونم و هرگز هم نميتونم بفهمم قضيه از چه قرار بوده ! نبايد بذارم اين اتفاق بيافته. پليسها لوكاس رو برميگردونند تا از پشت بهش دستبند بزنند. لوكاس با استفاده از ديوار جلوي خودش ، خودش رو به پشت پليسي كه ميخواد بهش دستبند بزنه ميرسونه و از پشت بقدرتهاي عجيبي كه پيدا كرده اون پليس رو به زمين پرت ميكنه ، همچنين با حركات رزمي خيلي حرفه اي و كمي غيرعادي دو پليس ديگه رو هم ميزنه ، دو پليس ديگه هم در اون طرف خيابون ايستادن كه سلاحهاي خودشون رو به سمت لوكاس نشونه گرفتند ، يكيشون ميگه : ايست ، عوضي ، وگرنه با تير ميزنمت ! لوكاس به سمت دو پليس ميره و پليس هم شروع به تيراندازي ميكنه ، لوكاس هم با تيرها جاخالي ميده و با يك ضربه پا هر دو پليس رو نقش بر زمين ميكنه. ماشينهاي پليس دارن به سمت لوكاس ميان ، هليكوپتر پليس هم در حال پرواز بالاي خيابون هست. لوكاس وسط خيابون شروع به دويدن ميكنه و به تمام ماشينهايي كه دارن به سمتش ميان جاخالي ميده و باعث ايجاد تصادف در خيابون ميشه ، هليكوپتر پليس هم خيلي به زمين نزديك شده و همين باعث ميشه تا لوكاس بتونه با استفاده از يك اتومبيل و پرش از روي سقف اون خودش رو به پايه هليكوپتر آويزون كنه ! هليكوپتر يكمي اينطرف و اونطرف ميره و لوكاس بالاخره دستش از پايه هليكوپتر جدا ميشه و ميافته روي سقف يك اتوبوس ، كارلا و تايلر هم به بيرون ساختمون اومدن و شاهد ماجرا هستند. اتوبوس به يك پل نزديك ميشه و لوكاس با قدرتهاي عجيب خودش و با استفاده از يك پرش بلند ميپره روي پل ! پليسها همه متعجب شدند ! از روي پل يك قطار داره رد ميشه و لوكاس باز هم با يك پرش بلند به روي سقف قطار ميپره و فرار ميكنه ! تايلر ميگه : لعنتي ! ديديد طرف چيكار كرد ؟!! كارلا : دفعه بعد ديگه نميتونه از دست ما فرار كنه.</p><p>كارلا و تايلر به اداره پليس برگشتند و رفتند اتاق رئيس (كاپيتان جونز) ، رئيس كه به شدت عصبانيه و ميگه : پنج تا پليس توي بيمارستان ، 4 تا ماشين پليس داغون شده و يك هليكوپتر كه نزديك بود وسط خيابون روي سر همه سقوط كنه و قاتل كه با قطار مترو فرار كرده ! اميدوارم كه براي اين اتفاقات توضيح خوبي داشته باشيد ! كارلا ميگه : ما همه چيز رو پيش بيني كرده بوديم ، همه چيز طبق نقشه بود و همه كار خودشون رو درست انجام دادند ، فقط كين از خودش يكسري توانايي هاي غير طبيعي نشون داد ! رئيس : چي ميگي ؟! يعني ميخواي بگي اين مرد سوپرمن بوده ! انتظار داري من اين حرفها رو باور كنم. اينه اون دلايلي كه باعث شده تا قاتل فرار كنه ؟! تايلر : كاپيتان ، ما آماتور نيستيم ! اگر اين آدم يك آدم عادي بود تا حالا گرفته بوديمش. ما اونو دست كم گرفته بوديم ،اون بيشتر از اون چيزي كه فكر ميكرديم خطرناك بود.</p><p>رئيس : من به اين مزخرفات هيچ اهميتي نميدم. اگر روزنامه ها از اين خبرها مطلع بشن همه چيز رو سر من خراب ميشه ! حالا چي ، داريد دنبالش ميكنيد ؟ كارلا : ما عكس اون رو به همه ماشينهاي پليس ، فرودگاهها و ايستگاههاي قطار داديم. ما تمام آپارتمانش رو ميگرديم تا ببينيم يتونيم افراد مرتبط با اون رو پيدا كنيم. اون نميتونه زياد مخفي بشه ، بالاخره گير ميافته. رئيس : من اون عوضي رو قبل از اينكه بتونه به كس ديگه اي آسيب برسونه توي زندان ميخوام ، اونو در عرض 48 ساعت يا كمتر پشت ميله هاي زندان ميخوام. حالا از اتاق من بريد بيرون !!!</p><p>كارلا و تايلر از اتاق خارج ميشن و يكي از پليسها ميگه : كارلا ، حوب شد ديدمت ، ما اثر انگشت لوكاس كين رو در خونه پيرزني كه به قتل رسيده پيدا كرديم ! در ضمن يك قتل هم در يك خشك شويي اتفاق افتاده كه باز هم با چاقو به قلب مقتول زده شده ، Garrett اونجا منتظر شماست.</p><p>كارلا و تايلر به سر صحنه قتل در خشك شويي ميرن. كارلا توي ماشين داره با خودش فكر ميكنه : دماي هوا به 5 درجه فارنهايت زيرصفر (20 درجه سانتيگراد زيرصفر) رسيده ، همه جا يخ زده ، ولي هنوز كسي نگران اين وضع نيست.</p><p>كارلا و تايلر به جلوي خشك شويي ميرسن و از ماشين پياده ميشن. كارلا به تايلر ميگه : تو برو توي مغازه و يه نگاهي بنداز ، من اول بايد با گرت صحبت كنم. تايلر : خيلي خوبه ، من كه حاضر نيستم يك ثانيه هم توي اين سرماي لعنتي بيرون بمونم. تايلر ميره توي مغازه و كارلا ميره با گرت كه جلوي مغازه ايستاده صحبت كنه. گرت ميگه : اوه ، كارلا ، منتظرت بودم. كارلا : چه اتفاقي افتاده گرت. گرت : شخصي كه تو اينجا كار ميكنه صبح ساعت 5 كه اومده مغازه رو باز كنه ديده كه درب از پشت بسته شده ، از پشت شيشه جنازه ها رو ديده كه روي زمين افتادند ، بعد هم با پليس تماس گرفته. كارلا : به نظرت ميتونه كار كين باشه ؟ گرت : يك زن با سه ضربه چاقو به قلب به قتل رسيده ، هيچ انگيزه اي هم ظاهراً وجود نداشته ! به نشرت ميتونه كار كين باشه ؟!</p><p>كارلا : آيا شاهدي وجود داره ؟ گرت : نه ، هيچ شاهدي نيست ، ما تمام همسايه ها رو بررسي كرديم ، هيچ كس چيزي نديده ، اين آدم خيلي خوش شانس بوده ، جلوي شيشه مغازه دو تا قتل انجام داده بدون اينكه هيچ كس چيزي متوجه بشه ! كارلا : ممنونم گرت. كارلا وارد مغازه ميشه و اول جسد يك مرد رو ميبينه كه يك چاقو توي چشمش فرو شده. كارلا با خوش ميگه : يه چاقو توي چشم ، مرگ بايد آني بوده باشه ، چقدر عجيب. بعد كارلا متوجه مچ دستهاي مرد ميشه كه با چاقو روي اونها عكس يك مار با دو سر حكاكي شده ! كارلا به سمت جسد زن ميره و متوجه ميشه كه رد پاهاي خوني از به طرف جسد زن وجود داره. كارلا ميگه : اين رد پاها رو ديده بودي ؟ تايلر : آره ، به نظرت چه معني ميتونه داشته باشه ؟ كارلا : يعني اينكه قاتل وقتي به طرف مقتول ميرفته داشته خونريزي ميكرده ، درست مثل قتل رستوران. كارلا ميره و به جسد زن نگاه ميكنه و با خودش ميگه : سه يا چهار ضربه چاقو در ناحيه قلب ، تعجب نميكنم اگر كالبدشكافي مشخص كنه كه ضربات چاقو رگهاي اصلي قلب رو بريدن. كارلا به گوشه ديگه اي از مغازه ميره و اونجا هم رد خون ميبينه و با خودش ميگه : اينجا براي چي خون ريخته ! احتمالاً اينجا قاتل روي دستهاي خودش حكاكي كرده ، درست مثل خونهايي كه توي دستشويي رستوران ريخته بود ، آيا كين هم دستهاي خودش رو بريده بوده ؟! در همون قسمت مغازه يك جعبه ابزار با درب باز روي زمين افتاده ، كارلا نگاهي به داخل جعبه ميندازه و با خودش ميگه : چاقو هم از ابزارهاي داخل اين جعبه بوده ، احتمالاً بايد از داخل همين جعبه برداشته شده باشه. تايلر هم نگاهي به اطراف ميندازه. گوشي تلفن كه هنوز هم از ديوار آويزونه رو ميبينه و ميگه : هنوز صداي بوق مياد ،احتمالاً مقتول نتونسته شماره بگيره ، لعنتي ، اگر شماره اي رو گرفته بود ، ميتونستيم يك شاهد داشته باشيم. نگاهي به جسد زن ميكنه و ميگه : دختر بيچاره ، از جلو چاقو خورده ، احتمالاً لحظه آخر صورت قاتل رو ديده ولي ديگه دير شده بوده. تايلر نگاهي هم به جسد مرد ميندازه و ميگه : يك چاقو توي چشم ، بايد خيلي درد داشته باشه ! بعد تايلر يكي از دستگاههاي لباسشويي رو ميبينه و ميگه : لباسهاي مقتول زن ، كي فكرش ميكرده كه وقتي آماده تحويل بشن ، ديگه كسي نباشه كه اونا رو تحويل بگيره !</p><p>كارلا به تايلر ميگه : بريم ، ديگه هرچي لازم بود رو ديديم. از مغازه بيرون ميان و كارلا با خودش فكر ميكنه : دقيقاً چه اتفاقي افتاده ؟ مرد ، زن رو كشته و بعد خودكشي كرده !؟ كمي مسخره به نظر ميرسه ولي تنها توضيح ممكنه. من فكر نميكنم اين قضيه ربطي به لوكاس كين داشته باشه ولي بايد يك ارتباطي بين دو قتل وجود داشته باشه.</p><p>لوكاس به كليسايي رفته كه ماركوس در اونجاست. لوكاس كه روي يكي از صندليهاي كليسا خوابيده با صداي آگاتا كه داره ميگه : لوكاس ! لوكاس ! از خواب بيدار ميشه. صداي آگاتا رو ميشنوه كه داره لوكاس رو صدا ميكنه ولي كسي رو نميبينه ، لوكاس كمي دور و بر رو نگاه ميكنه و ناگهان ميبينه آگاتا پشت سرش روي همون صندلي چرخدار خودش نشسته ! لوكاس با تعجب ميگه : آكاتا ! اين تويي ؟ ولي من فكر كردم تو ... آكاتا ميگه : مردم ، از طرفي ، من به تو قول داده بودم كه هرچي كه فهميدم به تو بگم ، و من هميشه سر حرفم هستم ، به دقت گوش كن لوكاس ، تو ديوانه نشدي ، همينطور قاتل هم نيستي ، فقط به سادگي در مكان اشتباه و در زمان اشتباهي در اون رستوران بودي. لوكاس : پس چه كسي باعث شد تا من اون قتل رو انجام بدم ، كي بود كه توي رستوران اومد و روي ميز من نشست ؟ آگاتا : هيچ كس اسم واقعي اونرو نميدونه ، اونا بهش ميگن ، اوراكل ، اون به قدرتمندترين قدرتمندان خدمت ميكنه ،اونا در سايه ها زندگي ميكنن ولي به روي اين جهان كنترل كامل دارن ، اونها از ابتداي زمان همه چيز رو كنترل ميكردن. لوكاس : چرا اونا من رو انتخاب كردن ؟ چرا كاري كردن كه من اون مرد رو بكشم ؟ آگاتا : كاملاً شانسي ، اونا فقط ميخواستن كه يك نفر ، آدم ديگه اي رو به قتل برسونه تا دهان مارها باز بشه. تو نفر اولي نبودي كه براي انجام دادن قرباني انتخاب شدي و مطمئناً نفر آخر هم نخواهي بود. اونا دارن ميان لوكاس! خودتو نجات بده ! كوئيتنيتلان ، در تمدن مايا ي باستان ، شايد اونجا بتوني جواب يكسري از سوالات خودت رو پيدا كني. آگاتا ناپديد ميشه و بعد از داخل مجسمه هاي فرشته مانند در كليسا دو موجود روح مانند در حال پرواز به سمت لوكاس ميان. لوكاس با جاخالي دادن و بعد از كلي جنگ و دعوا با اين فرشته ها بالاخره خودش رو به درب كليسا ميرسونه و تا ميخواد درب رو باز كنه ، ميبينيم كه ماركوس داره لوكاس رو صدا ميكنه : لوكاس ! لوكاس ! بلند شو ! لوكاس از خواب بيدار ميشه. ماركوس : اينجا چيكار ميكني ؟ چه اتفاقي افتاده ؟ لوكاس : پليس منو پيدا كرد ، من فرار كردم و تمام شب داشتم راه ميرفتم ، هيچ جايي نداشتم كه برم ، به همين خاطر اومدم اينجا. ماركوس : لوكاس ، ايندفعه ديگه بايد بري و خودتو به پليس معرفي كني ، هيچ راه ديگه اي وجود نداره ! لوكاس : من اينكار رو تا زماني كه نفهمم اين اتفاقات براي چي افتادند ، انجام نميدم. من آگاتا رو ديدم ، درست همينجا ، چند لحظه پيش ، اون مرده ولي ميخواست به من كمك كنه. ماركوس : آگاتا مرده ؟ يعني ميخواي بگي كه تو ... لوكاس : نه ، من اون رو نكشتم ، وقتي رسيدم اونجا مرده بود. ماركوس : يعني تو ميگي كه با يك آدم مرده صحبت كردي ؟ اين حرفها هيچ معني نميده. لوكاس : بعد از قتل اتفاقات عجيبي براي من افتاده ، قويتر شدم ، ميتونم اتفاقات رو قبل از اينكه اتفاق بيافتن ببينم ، ميتونم فكر مردم رو بخونم ، بدنم خيلي سريع و قوي شده ،ميتونم كارهاي غيرعادي انجام بدم. ماركوس : هيچ كس قدرت اينكارها رو نداره ، تو نميتوني سوپرمن بشي. تو نميتوني اينجا بموني ، پليس حتماً مياد اينجا و از من سوال ميكنه و حتماً منو زيرنظر ميگيره. لوكاس : من بايد جايي رو براي مخفي شدن پيدا كنم ، من يك فراري هستم ، حداقل الان ميدونم كه توضيحي براي اين اتفاقات وجود داره ، من بايد اين افراد رو پيدا كنم.</p><p>ماركوس : مراقب باش لوكاس ، اونا اگر فرصت پيدا كنند حتماً ميكشنت. لوكاس : هيچ چيزي بد تر از چيزهايي كه من ميبينم وجود نداره ماركوس. لوكاس در حال ترك كليسا با خودش فكر ميكنه : من بايد در مورد تمدن مايا اطلاعات كسب كنم. فقط يك نفر ديگه هست كه ميتونم بهش اطمينان كنم . . .</p><p></p><p>*** خوب دوستان عزيز اينم از بخش پنجم ، اميدوارم كه از ادامه داستان لذت ببريد. بقيه داستان رو هم در اولين فرصت بعدي مينويسم. <img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/3.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=";)" title="3 ;)" data-shortname=";)" /></p><p>موفق باشيد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Taher, post: 28610, member: 319"] ****بخش پنجم داستان : تايلر به خونه خودش ميره ،ساعت حدود 7 بعد از ظهر هست. وارد خونه ميشه ، سم رو نميبينه ، صدا ميزنه : كسي خونه نيست ؟ صداي سم از اتاق خواب مياد كه ميگه : تايلر ! فكر نميكردم اينقدر زود بياي خونه ، پسر خوبي باش و تا من كارم تموم بشه ، فر گاز رو بذار گرم بشه ، در ضمن دو تا ليوان هم روي ميزه ، توي اونها هم نوشيدني بريز. تايلر كارهايي رو كه سم بهش گفته انجام ميده. سم در اتاق رو باز ميكنه و با لباس و آرايش مهماني بيرون مياد و ميگه : ميدوني امروز چه روزيه ؟ تايلر هم با حالت شوخي ميگه : بذار ببينم ، كريسمس رو كه گذرونديم . . . چهارم جولايه ! نه ! اونكه تابستونه ! پس ... سم ميگه : تايلر اذيت نكن ! تايلر ميگه : باشه ، عزيزم ! امروز دقيقاً 2 سال از روزي كه من زن روياهام رو پيدا كردم ميگذره ! سامانتا ميگه : نميخواي آهنگ بذاري ؟ من دوست دارم برقصم. تايلر هم ميره و يك آهنگ ميزاره و با سم شروع به رقصيدن ميكنه. كارلا هنوز در اداره پليس هست سعي داره با پيدا كردن ارتباط بين مدارك موجود بتونه قاتل رو شناسايي كنه. كارلا اثر انگشتهايي رو كه از روي چاقوي رستوران پيدا شده بود با اثر انگشتهايي كه از روي خودكار لوكاس (هموني كه كارلا از روي ميز لوكاس در بانك برداشت) بدست اومده بودند رو مقايسه ميكنه و متوجه ميشه كه اين اثر انگشتها دقيقاً مثل هم هستند ! اما اين يك دليل كافي نيست ، بايد دليل ديگه اي هم پيدا بشه تا كارلا مطمئن بشه كه لوكاس قاتله. در حالي كه كارلا در دفتر كارش نشسته ، مارتين (پليسي كه در رستوران هنگام وقوع قتل حضور داشت و بعداً هم در پارك شاهد بود كه لوكاس يك پسربچه رو از خفه شدن نجات داد) وارد ميشه و ميگه : سلام ، كارلا ! ديدم كه از اتاقت نور مياد ، گفتم بيام و حال و احوالپرسي كنم. كارلا : سلام مارتين ، اينجا شبها ساكته و من بهتر ميتونم فكر كنم ، بخاطر همين الان اينجا هستم. مارتين : كارلا ، موضوعي هست كه چند وقتيه ذهن منو مشغول كرده ، ميخوام اين موضوع رو با تو در ميون بذارم. من شخص قاتل رستوران رو يكبار بعد از اون حادثه ديدم. اون شخص توي پارك جون يك پسربچه رو كه به درياچه پارك سقوط كرده بود نجات داد. نميدونم چرا ، ولي بعد از اون اتفاق من هر كاري كردم نتونستم خودم رو قانع كنم كه اون شخص رو دستگير كنم ! كارلا : مهم نيست مارتين ، اگر من هم بودم شايد همين كار رو ميكردم. مارتين : در هر حال ، من حداقل تا يك ساعت ديگه تو اداره هستم ، بايد يكسري گزارش لعنتي تايپ كنم ، اگر كاري داشتي به من بگو. كارلا : ممنونم مارتين ،بعداً ميبينمت. مارتين هم اتاق رو ترك ميكنه. كارلا به ليست آدرسهايي كه از شركت تاكسيراني گرفتند و مربوط به تاكسيهايي ميشه كه اون شب از نزديك رستوران به مقاصد مختلف حركت كردن رو چك ميكنه و اون رو با آدرس كاركنان بانك كه آدرس لوكاس هم در اونها وجود داره مقايسه ميكنه اما به نتيجه اي نميرسه. كارلا عكس لوكاس رو برميداره و ميبره تا به مارتين نشون بده. مارتين ميگه : خودشه ! اين همون قاتل رستورانه ! كارلا : مطمئني ؟ مارتين : بله ! كارلا ميگه : تمومه ! ديگه كاملاً اطمينان دارم كه قاتل لوكاس كين هستش. بايد سريع به تايلر زنگ بزنم. كارلا با خونه تايلر تماس ميگيره. تايلر ميخواد گوشي رو برداره ولي سم ميگه : تايلر ، نه ، جواب نده. تايلر ميگه : نميتونم ، بايد جواب بدم ، شايد كار مهمي باشه ! بالاخره هرجور هست تايلر گوشي رو برميداره. كارلا پشت خط هست و ميگه : گرفتيمش تايلر ! تايلر : دارم ميام اداره. سم ميگه : تايلر ! نه ! دارم بهت هشدار ميدم اگر الان منو تنها بذاري هيچ وقت نميبخشمت ! تايلر : متاسفم سم ، ولي موضوع مهمه ، زود برميگردم. سم : من چي ! من مهم نيستم ؟ تايلر ! تايلر خونه رو ترك ميكنه. لوكاس رو ميبينيم كه بعد از فرار كردن از خونه آگاتا داره تو خيابون راه ميره كه ناگهان باز هم در ذهنش تصاويري رو ميبينه : يك مغازه خشك شويي رو ميبينه كه كسي داره به سمت اون نزديك ميشه. داخل مغازه يك زن داره با تلفن صحبت ميكنه و يك مرد ميانسال هم در حال تميز كردن زمين هست. لوكاس داره از چشمهاي همون جادوگر ميبينه ! جادوگر در مغازه رو باز ميكنه ، مرد صاحب مغازه ميگه : متاسفم ، مغازه تعطيله ! جادوگر : زياد كار ندارم . . . جادوگر دست خودش رو به دست مرد صاحب مغازه ميزنه و اون مرد رو از حالت عادي خارج ميكنه ، جادوگر شروع به خوندن ورد ميكنه ، مرد مغازه دار به سمت زني كه در حال صحبت كردن با تلفنه ميره و اونرو به قتل ميرسونه ! بعد لوكاس در ذهن خودش همون دختر بچه اي رو كه بار قبل هم بعد از قتل ديده بود ، ميبينه كه دستش رو به سمت لوكاس بلند ميكنه و بعد لوكاس به حالت عادي برميگرده. كارلا و تايلر در حال بالا اومدن با آسانسور ساختمان لوكاس هستند تا لوكاس رو دستگير كنند. كارلا در فكر خودش ميگه : بالاخره همه قطعات پازل جور شدند و ما به قاتل رسيديم. كاپيتان جونز هر چيزي كه لازم داريم در اختيارمون گذاشته ، اين دفعه ديگه نميتونه از دستمون فرار كنه. تايلر با بيسيم : همه سرجاي خودشون مستقر بشن. آسانسور به طبقه چهاردهم ميرسه و كارلا و تايلر به سمت منزل لوكاس ميرن ، كارلا ميگه : اول من ميرم تو ، هواي منو داشته باش. كارلا وارد ميشه و پشت سرش هم تايلر مياد توي خونه. خونه لوكاس پر از شمع شده و اشكال عجيبي روي كف زمين و ديوارها كشيده شده ، شكلها همون اشكالي هستند كه در اول بازي در محلي كه جادوگر داشت لوكاس رو كنترل ميكرد ، روي زمين كشيده شده بودند. تايلر ميگه : لعنتي ،اينجا ديگه چه خبره ؟ كارلا : هواي منو داشته باش بايد بقيه اتاقها رو هم بررسي كنيم. كارلا بقيه خونه رو هم چك ميكنه ولي لوكاس رو نميتونه پيدا كنه. تايلر ميگه : از دست داديمش ، اون الان داره فرار ميكنه ! پليسهاي بيرون ساختمان با بيسيم ميگن : اون داره از اون سمت خيابون مياد ، چيكار كنيم كارلا ؟ كارلا : بگيريدش ، ما الان مياييم. لوكاس داره به ساختمون نزديك ميشه ، در فكر خودش ميگه : باز هم همون اتفاق افتاد. يكنفر ديگه در خشك شويي به قتل رسيد. آگاتا هم كه مرده ، حالا كي ميتونه به من كمك كنه ! لوكاس به در اصلي ساختمان نزديك ميشه و ناگهان در ذهن خودش ميبينه : تايلر و كارلا توي آپارتمان لوكاس هستند و دارند آپارتمان رو ميگردن ! لوكاس متوجه ميشه كه پليسها فهميدن كه قتل كار اون بوده ، لوكاس تا برميگرده كه فرار كنه ، سه پليس اسلحه رو به طرف لوكاس نشونه گرفتند و ميگن : دستها بالا ! لوكاس در فكر خودش ميگه : لعنت به اين شانس ! بالاخره پيدام كردن ، بايد كل عمرم رو در گوشه زندان بگذرونم و هرگز هم نميتونم بفهمم قضيه از چه قرار بوده ! نبايد بذارم اين اتفاق بيافته. پليسها لوكاس رو برميگردونند تا از پشت بهش دستبند بزنند. لوكاس با استفاده از ديوار جلوي خودش ، خودش رو به پشت پليسي كه ميخواد بهش دستبند بزنه ميرسونه و از پشت بقدرتهاي عجيبي كه پيدا كرده اون پليس رو به زمين پرت ميكنه ، همچنين با حركات رزمي خيلي حرفه اي و كمي غيرعادي دو پليس ديگه رو هم ميزنه ، دو پليس ديگه هم در اون طرف خيابون ايستادن كه سلاحهاي خودشون رو به سمت لوكاس نشونه گرفتند ، يكيشون ميگه : ايست ، عوضي ، وگرنه با تير ميزنمت ! لوكاس به سمت دو پليس ميره و پليس هم شروع به تيراندازي ميكنه ، لوكاس هم با تيرها جاخالي ميده و با يك ضربه پا هر دو پليس رو نقش بر زمين ميكنه. ماشينهاي پليس دارن به سمت لوكاس ميان ، هليكوپتر پليس هم در حال پرواز بالاي خيابون هست. لوكاس وسط خيابون شروع به دويدن ميكنه و به تمام ماشينهايي كه دارن به سمتش ميان جاخالي ميده و باعث ايجاد تصادف در خيابون ميشه ، هليكوپتر پليس هم خيلي به زمين نزديك شده و همين باعث ميشه تا لوكاس بتونه با استفاده از يك اتومبيل و پرش از روي سقف اون خودش رو به پايه هليكوپتر آويزون كنه ! هليكوپتر يكمي اينطرف و اونطرف ميره و لوكاس بالاخره دستش از پايه هليكوپتر جدا ميشه و ميافته روي سقف يك اتوبوس ، كارلا و تايلر هم به بيرون ساختمون اومدن و شاهد ماجرا هستند. اتوبوس به يك پل نزديك ميشه و لوكاس با قدرتهاي عجيب خودش و با استفاده از يك پرش بلند ميپره روي پل ! پليسها همه متعجب شدند ! از روي پل يك قطار داره رد ميشه و لوكاس باز هم با يك پرش بلند به روي سقف قطار ميپره و فرار ميكنه ! تايلر ميگه : لعنتي ! ديديد طرف چيكار كرد ؟!! كارلا : دفعه بعد ديگه نميتونه از دست ما فرار كنه. كارلا و تايلر به اداره پليس برگشتند و رفتند اتاق رئيس (كاپيتان جونز) ، رئيس كه به شدت عصبانيه و ميگه : پنج تا پليس توي بيمارستان ، 4 تا ماشين پليس داغون شده و يك هليكوپتر كه نزديك بود وسط خيابون روي سر همه سقوط كنه و قاتل كه با قطار مترو فرار كرده ! اميدوارم كه براي اين اتفاقات توضيح خوبي داشته باشيد ! كارلا ميگه : ما همه چيز رو پيش بيني كرده بوديم ، همه چيز طبق نقشه بود و همه كار خودشون رو درست انجام دادند ، فقط كين از خودش يكسري توانايي هاي غير طبيعي نشون داد ! رئيس : چي ميگي ؟! يعني ميخواي بگي اين مرد سوپرمن بوده ! انتظار داري من اين حرفها رو باور كنم. اينه اون دلايلي كه باعث شده تا قاتل فرار كنه ؟! تايلر : كاپيتان ، ما آماتور نيستيم ! اگر اين آدم يك آدم عادي بود تا حالا گرفته بوديمش. ما اونو دست كم گرفته بوديم ،اون بيشتر از اون چيزي كه فكر ميكرديم خطرناك بود. رئيس : من به اين مزخرفات هيچ اهميتي نميدم. اگر روزنامه ها از اين خبرها مطلع بشن همه چيز رو سر من خراب ميشه ! حالا چي ، داريد دنبالش ميكنيد ؟ كارلا : ما عكس اون رو به همه ماشينهاي پليس ، فرودگاهها و ايستگاههاي قطار داديم. ما تمام آپارتمانش رو ميگرديم تا ببينيم يتونيم افراد مرتبط با اون رو پيدا كنيم. اون نميتونه زياد مخفي بشه ، بالاخره گير ميافته. رئيس : من اون عوضي رو قبل از اينكه بتونه به كس ديگه اي آسيب برسونه توي زندان ميخوام ، اونو در عرض 48 ساعت يا كمتر پشت ميله هاي زندان ميخوام. حالا از اتاق من بريد بيرون !!! كارلا و تايلر از اتاق خارج ميشن و يكي از پليسها ميگه : كارلا ، حوب شد ديدمت ، ما اثر انگشت لوكاس كين رو در خونه پيرزني كه به قتل رسيده پيدا كرديم ! در ضمن يك قتل هم در يك خشك شويي اتفاق افتاده كه باز هم با چاقو به قلب مقتول زده شده ، Garrett اونجا منتظر شماست. كارلا و تايلر به سر صحنه قتل در خشك شويي ميرن. كارلا توي ماشين داره با خودش فكر ميكنه : دماي هوا به 5 درجه فارنهايت زيرصفر (20 درجه سانتيگراد زيرصفر) رسيده ، همه جا يخ زده ، ولي هنوز كسي نگران اين وضع نيست. كارلا و تايلر به جلوي خشك شويي ميرسن و از ماشين پياده ميشن. كارلا به تايلر ميگه : تو برو توي مغازه و يه نگاهي بنداز ، من اول بايد با گرت صحبت كنم. تايلر : خيلي خوبه ، من كه حاضر نيستم يك ثانيه هم توي اين سرماي لعنتي بيرون بمونم. تايلر ميره توي مغازه و كارلا ميره با گرت كه جلوي مغازه ايستاده صحبت كنه. گرت ميگه : اوه ، كارلا ، منتظرت بودم. كارلا : چه اتفاقي افتاده گرت. گرت : شخصي كه تو اينجا كار ميكنه صبح ساعت 5 كه اومده مغازه رو باز كنه ديده كه درب از پشت بسته شده ، از پشت شيشه جنازه ها رو ديده كه روي زمين افتادند ، بعد هم با پليس تماس گرفته. كارلا : به نظرت ميتونه كار كين باشه ؟ گرت : يك زن با سه ضربه چاقو به قلب به قتل رسيده ، هيچ انگيزه اي هم ظاهراً وجود نداشته ! به نشرت ميتونه كار كين باشه ؟! كارلا : آيا شاهدي وجود داره ؟ گرت : نه ، هيچ شاهدي نيست ، ما تمام همسايه ها رو بررسي كرديم ، هيچ كس چيزي نديده ، اين آدم خيلي خوش شانس بوده ، جلوي شيشه مغازه دو تا قتل انجام داده بدون اينكه هيچ كس چيزي متوجه بشه ! كارلا : ممنونم گرت. كارلا وارد مغازه ميشه و اول جسد يك مرد رو ميبينه كه يك چاقو توي چشمش فرو شده. كارلا با خوش ميگه : يه چاقو توي چشم ، مرگ بايد آني بوده باشه ، چقدر عجيب. بعد كارلا متوجه مچ دستهاي مرد ميشه كه با چاقو روي اونها عكس يك مار با دو سر حكاكي شده ! كارلا به سمت جسد زن ميره و متوجه ميشه كه رد پاهاي خوني از به طرف جسد زن وجود داره. كارلا ميگه : اين رد پاها رو ديده بودي ؟ تايلر : آره ، به نظرت چه معني ميتونه داشته باشه ؟ كارلا : يعني اينكه قاتل وقتي به طرف مقتول ميرفته داشته خونريزي ميكرده ، درست مثل قتل رستوران. كارلا ميره و به جسد زن نگاه ميكنه و با خودش ميگه : سه يا چهار ضربه چاقو در ناحيه قلب ، تعجب نميكنم اگر كالبدشكافي مشخص كنه كه ضربات چاقو رگهاي اصلي قلب رو بريدن. كارلا به گوشه ديگه اي از مغازه ميره و اونجا هم رد خون ميبينه و با خودش ميگه : اينجا براي چي خون ريخته ! احتمالاً اينجا قاتل روي دستهاي خودش حكاكي كرده ، درست مثل خونهايي كه توي دستشويي رستوران ريخته بود ، آيا كين هم دستهاي خودش رو بريده بوده ؟! در همون قسمت مغازه يك جعبه ابزار با درب باز روي زمين افتاده ، كارلا نگاهي به داخل جعبه ميندازه و با خودش ميگه : چاقو هم از ابزارهاي داخل اين جعبه بوده ، احتمالاً بايد از داخل همين جعبه برداشته شده باشه. تايلر هم نگاهي به اطراف ميندازه. گوشي تلفن كه هنوز هم از ديوار آويزونه رو ميبينه و ميگه : هنوز صداي بوق مياد ،احتمالاً مقتول نتونسته شماره بگيره ، لعنتي ، اگر شماره اي رو گرفته بود ، ميتونستيم يك شاهد داشته باشيم. نگاهي به جسد زن ميكنه و ميگه : دختر بيچاره ، از جلو چاقو خورده ، احتمالاً لحظه آخر صورت قاتل رو ديده ولي ديگه دير شده بوده. تايلر نگاهي هم به جسد مرد ميندازه و ميگه : يك چاقو توي چشم ، بايد خيلي درد داشته باشه ! بعد تايلر يكي از دستگاههاي لباسشويي رو ميبينه و ميگه : لباسهاي مقتول زن ، كي فكرش ميكرده كه وقتي آماده تحويل بشن ، ديگه كسي نباشه كه اونا رو تحويل بگيره ! كارلا به تايلر ميگه : بريم ، ديگه هرچي لازم بود رو ديديم. از مغازه بيرون ميان و كارلا با خودش فكر ميكنه : دقيقاً چه اتفاقي افتاده ؟ مرد ، زن رو كشته و بعد خودكشي كرده !؟ كمي مسخره به نظر ميرسه ولي تنها توضيح ممكنه. من فكر نميكنم اين قضيه ربطي به لوكاس كين داشته باشه ولي بايد يك ارتباطي بين دو قتل وجود داشته باشه. لوكاس به كليسايي رفته كه ماركوس در اونجاست. لوكاس كه روي يكي از صندليهاي كليسا خوابيده با صداي آگاتا كه داره ميگه : لوكاس ! لوكاس ! از خواب بيدار ميشه. صداي آگاتا رو ميشنوه كه داره لوكاس رو صدا ميكنه ولي كسي رو نميبينه ، لوكاس كمي دور و بر رو نگاه ميكنه و ناگهان ميبينه آگاتا پشت سرش روي همون صندلي چرخدار خودش نشسته ! لوكاس با تعجب ميگه : آكاتا ! اين تويي ؟ ولي من فكر كردم تو ... آكاتا ميگه : مردم ، از طرفي ، من به تو قول داده بودم كه هرچي كه فهميدم به تو بگم ، و من هميشه سر حرفم هستم ، به دقت گوش كن لوكاس ، تو ديوانه نشدي ، همينطور قاتل هم نيستي ، فقط به سادگي در مكان اشتباه و در زمان اشتباهي در اون رستوران بودي. لوكاس : پس چه كسي باعث شد تا من اون قتل رو انجام بدم ، كي بود كه توي رستوران اومد و روي ميز من نشست ؟ آگاتا : هيچ كس اسم واقعي اونرو نميدونه ، اونا بهش ميگن ، اوراكل ، اون به قدرتمندترين قدرتمندان خدمت ميكنه ،اونا در سايه ها زندگي ميكنن ولي به روي اين جهان كنترل كامل دارن ، اونها از ابتداي زمان همه چيز رو كنترل ميكردن. لوكاس : چرا اونا من رو انتخاب كردن ؟ چرا كاري كردن كه من اون مرد رو بكشم ؟ آگاتا : كاملاً شانسي ، اونا فقط ميخواستن كه يك نفر ، آدم ديگه اي رو به قتل برسونه تا دهان مارها باز بشه. تو نفر اولي نبودي كه براي انجام دادن قرباني انتخاب شدي و مطمئناً نفر آخر هم نخواهي بود. اونا دارن ميان لوكاس! خودتو نجات بده ! كوئيتنيتلان ، در تمدن مايا ي باستان ، شايد اونجا بتوني جواب يكسري از سوالات خودت رو پيدا كني. آگاتا ناپديد ميشه و بعد از داخل مجسمه هاي فرشته مانند در كليسا دو موجود روح مانند در حال پرواز به سمت لوكاس ميان. لوكاس با جاخالي دادن و بعد از كلي جنگ و دعوا با اين فرشته ها بالاخره خودش رو به درب كليسا ميرسونه و تا ميخواد درب رو باز كنه ، ميبينيم كه ماركوس داره لوكاس رو صدا ميكنه : لوكاس ! لوكاس ! بلند شو ! لوكاس از خواب بيدار ميشه. ماركوس : اينجا چيكار ميكني ؟ چه اتفاقي افتاده ؟ لوكاس : پليس منو پيدا كرد ، من فرار كردم و تمام شب داشتم راه ميرفتم ، هيچ جايي نداشتم كه برم ، به همين خاطر اومدم اينجا. ماركوس : لوكاس ، ايندفعه ديگه بايد بري و خودتو به پليس معرفي كني ، هيچ راه ديگه اي وجود نداره ! لوكاس : من اينكار رو تا زماني كه نفهمم اين اتفاقات براي چي افتادند ، انجام نميدم. من آگاتا رو ديدم ، درست همينجا ، چند لحظه پيش ، اون مرده ولي ميخواست به من كمك كنه. ماركوس : آگاتا مرده ؟ يعني ميخواي بگي كه تو ... لوكاس : نه ، من اون رو نكشتم ، وقتي رسيدم اونجا مرده بود. ماركوس : يعني تو ميگي كه با يك آدم مرده صحبت كردي ؟ اين حرفها هيچ معني نميده. لوكاس : بعد از قتل اتفاقات عجيبي براي من افتاده ، قويتر شدم ، ميتونم اتفاقات رو قبل از اينكه اتفاق بيافتن ببينم ، ميتونم فكر مردم رو بخونم ، بدنم خيلي سريع و قوي شده ،ميتونم كارهاي غيرعادي انجام بدم. ماركوس : هيچ كس قدرت اينكارها رو نداره ، تو نميتوني سوپرمن بشي. تو نميتوني اينجا بموني ، پليس حتماً مياد اينجا و از من سوال ميكنه و حتماً منو زيرنظر ميگيره. لوكاس : من بايد جايي رو براي مخفي شدن پيدا كنم ، من يك فراري هستم ، حداقل الان ميدونم كه توضيحي براي اين اتفاقات وجود داره ، من بايد اين افراد رو پيدا كنم. ماركوس : مراقب باش لوكاس ، اونا اگر فرصت پيدا كنند حتماً ميكشنت. لوكاس : هيچ چيزي بد تر از چيزهايي كه من ميبينم وجود نداره ماركوس. لوكاس در حال ترك كليسا با خودش فكر ميكنه : من بايد در مورد تمدن مايا اطلاعات كسب كنم. فقط يك نفر ديگه هست كه ميتونم بهش اطمينان كنم . . . *** خوب دوستان عزيز اينم از بخش پنجم ، اميدوارم كه از ادامه داستان لذت ببريد. بقيه داستان رو هم در اولين فرصت بعدي مينويسم. ;) موفق باشيد. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
داستان كامل بازي Fahrenheit
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft