Bioshock storyline
بازی BioShock که از ساختههای استدیوی 2K میباشد در سال 2007 به بازار عرضه شد. یک بازی اول شخص در سبک اکشن- ادونچر که بازیباز را وارد دنیایی در زیر آب، به نام رپچر میکند. در آنجا شما باید همه چیز را به سلاحی برای محافظت از خود تبدیل کنید، تواناییهای خود را با پلازمیدها افزایش دهید، سیستمها و رباتها را هک کنید و خود را برای یک نبرد تمام عیار آماده کنید.
فلسفه، طراحی و جامعهای که در شهر رپچر میبینیم از روی رمانهای Ayn Rand و به خصوص رمان Atlas Shrugged او برداشت شدهاند. به گفته سازندگان بازی، Bioshock را میتوان ادامهای برای بازی System Shock 2 نامید. این بازی با تجربه منحصر بفردی که بوجود آورد، تحسین همگان را بر انگیخت.
برای درک بهتر داستان، حتما تاریخچه شهر رپچر را مصالعه کنید.
داستان بازی
این بازی در سال 1960 شکل میگیرد. کاراکتر اصلی بازی فردی است به نام جک. او سوار بر هواپیمایی مسافربری است و در حال طی کردن اقیانوس اطلس میباشد. در این زمان، رپچر در آشوب و بینظمی به سر میبرد و Frank Fontaine( همان اطلس) به طمع تسخیر شهر، جنگی را با اندرو رایان به راه انداخته است.
جک در هواپیما نشسته است و مشغول خواندن نامهای میباشد. ناگهان وضعیت آشفته شده و هواپیما به درون اقیانوس سقوط میکند. جک خود را بر روی سطح آب میکشد. اون تنها بازمانده این سانحه است. در اطراف او شعلههای آتش به آسمان زبانه میکشد. جک در دوردست یک فانوس دریایی متروک را میبینید و چارهای دیگر ندارد مگر اینکه به آنجا پناه ببرد. این فانوس دریایی، دروازهی ورود به شهر رپچر میباشد. جک سوار زیردریایی کوچکی میشود و به اعماق اقیانوس برده میشود. بهشتی مصیبت زده به نام رپچر...
در ابتدای ورود، جک یکی از ساکنان شهر را میبنید که به طرز وحشیانهای توسط یه موجود کشته میشود. ناگهان او صدایی را در اطراف خود میشود. فردی که خود را اطلس مینامد از طریق یک رادیو با جک صحبت میکند. او از جک میخواهد که رادیو را بردارد و به او میگوید که قصد کمک کردن به او را دارد. بعد از حملهی اسپلایسرها به رپچر، اطلس از خانوده خود جدا شده است و حالا او معتقد است که جک تنها کسی است که میتواند همسر و فرزندش را به او بازگرداند. در این میان اندرو رایان نیز فکر میکند که جک از مامورین دولتی و عضو سازمان جاسوسی آمریکا(CIA) میباشد و برای تحقیق و تفحص به رپچر آمده است، بنابراین سعی میکند تا با کمک رباتها و اسپلایسرها، او را نابود کند.
اطلس به جک میگوید که تنها راه زندهماندن در این جهنم، استفاده از پلازمیدها و Adam میباشد و او باید خواهر کوچولوها را قربانی کند تا بتواند آدام موجود در بدن آنها را برای خود ذخیره کند. در شهر رپچر، محققان و دکترهای زیادی وجود دارند. یکی از آنها دکتری به نام Steinman میباشد. او یک جراح پلاستیک است و در زمینه اثرات آدام بر روی بدن انسان تحقیقات وسیعی انجام داده است. بسیاری از شهروندان رپچر در زیر آزمایشات مرگبار او جان دادهاند. اطلس به جک اطلاع میدهد که Steinman باید کشته شود.
بعد از مرگ Steinman جک به جستجو در رپچر ادامه میدهد تا اطلاعات بیشتری از بیگددیها و خواهر کوچولوها کسب کند. او با خانم دکتری به نام Tenenbaum آشنا میشود. او از قربانیان واقعه هولوکاست میباشد و چون برای نازیها فعالیت میکرده، زنده مانده است. او به جک میگوید که در طراحی خواهر کوچولوها و بیگددیها نقش مهمی را داشته و اطلاعات زیادی در مورد آنها دارد. دکتر Tenenbaum دقیقا در نقطه مقابل اطلس میباشد. او از جک میخواهد که خواهر کوچولوها را نکشد. او پلازمید مخصوصی به جک میدهد که با استفاده از آن میتوان آدام موجود در بدن خواهر کوچولوها را از بین برد و انسانیتشان را به آنها باز گرداند. او به جک قول میدهد که اگر خواهر کوچولوها را نجات دهد، به او کمک خواهد کرد. جک در مقابل تصمیم سختی قرار میگیرد. یا باید خواهر کوچولوها را بکشد و آدام را که حکم مرگ و زندگی را دارد بدست آورد و یا باید به خاطر انسانیت و مروّت، آنها را نجات دهد. در شهر جک نوارهای صوتی را پیدا میکند که توسط آنها از تاریخچه و وقایع گذشته رپچر اطلاعاتی کسب میکند.
اطلس به جک اطلاع میدهد که اندرو رایان خانوادهاش را در یک زیردریایی به عنوان گروگان نگه داشته است. درست در همان لحظهای که جک و اطلس به زیردریایی میرسند، اندرو رایان آن را منفجر میکند و همسر و فرزند اطلس در این حادثه کشته میشوند. این حادثه، اطلس را به خشم میآورد. او اعلام میکند اندرو رایان باید کشته شود. البته در این مکان نیز جک و اطلس برخورد رو در رو با یکدیگر ندارند و جک راه خود را به سمت Arcadia ادامه میدهد. آنجا یک گلخانه بسیار بزرگ است که از روی سنترال پارک نیویورک درست شده است. جک به دنبال رایان از تمام تلهها و خطرات عبور میکند و سرانجام راهی Hephaestus که مرکز اصلی شهر رپچر است، میشود. در آنجا جک با قویترین اسپلایسرهای رپچر روبرو میشود و بعد از نابودی آنها به سمت اتاق اندرو رایان میرود. درب اتاق با یک سیستم مغناطیسی بسیار قوی بسته شده است و جک باید راهی پیدا کند تا بتواند وارد اتاق شود. در این فاصله، اندرو رایان یک بمب بسیار قوی را فعال میکند که در صورت انفجار، کل شهر از بین میرود. اندرو رایان اعتراف میکند که دیگر توان مقابله با جک و اطلس را ندارد ولی از طرفی نیز اعلام میکند که نمیگذارد این شهر به دست کس دیگری بیفتد.
در این نقطه، داستان وارد مرحله جدیدی میشود. جک و اندرو رایان شروع به صحبت میکنند. او به جک میگوید که در واقع جک هیچ خانوادهای ندارد و تمام چیزهایی که در مورد خانودهاش شنیده، ساختگی بوده است. ناگهان تصاویر ساه و سفید مبهمی در جلوی چشمان جک نقش میبندد و او چیزهایی از گذشته خود را به یاد میآورد. او به یاد میآورد و از طریق پست، برای او یک هفتتیر فرستاده بودند، که با خود به داخل هواپیما آورده تا خلبان را مجبور به سقوط در نزدیک ورودی رپچر کند. رایان به او میگوید که او در واقع آلت دست اطلس شده است و اطلس برای به دست گیری کنترل رپچر و نابودی رایان از او استفاده میکرده. همچنین مشخص میشود که جک در واقع پسر اندرو رایان میباشد. جک 2 سال پیش در رپچر متولد شد و آزمایشهای ژنتیکی بر روی وی انجام شد که رشد بدن او را سریعتر میکرد. اندرو رایان از طریق روابط نامشروع با یک رقاصه باعث بوجود آمدن جک شد.
اندرو رایان میگوید که ذهن و اراده جک تحت کنترل اطلس بوده است. جک به یاد میاورد که در تمام این مدت هر گاه اطلس از او میخواست که کاری را انجام دهد با عبارت "Would you kindly" شروع میکرد. در واقع او به جک دستور میداده که چه کاری را انجام دهد. رایان همه چیر را برای جک توضیح داده و در پایان نیز به او میگوید که تفاوت بین یک انسان و یک برده این است که یک انسان میتواند خودش تصمیم بگیرد. سپس اندرو رایان با استفاده از عبارت "Would you kindly" به جک میگوید که مرا بکش. جک نیز که گویی کنترل خود را از دست داده است، چوب گلف را برداشته و ضرباتی مهلک را به اندرو رایان وارد میکند. رایان همینطور که در حال مردن است بارها فریاد میکشد "Would you kindly" و در پایان نیز میگوید:" یک انسان دستور میدهد و یک برده، اطاعت میکند".
بعد از مرگ رایان، اطلس دوباره تماس رادیویی برقرار کرده و با همان عبارت همیشگی از جک میخواهد که کلید را از جیب رایان بردارد و از انفجار رپچر جلوگیری کند. جک اطاعت میکند. در این هنگام اطلس شخصیت واقعی خود را به جک نشان میدهد و جک میفهمد که او Frank Fontaine میباشد. او شروع به مسخره کردن جک میکند و از اینکه این همه کار را بدون هیچ پرسشی برایش انجام داده خوشحال است. او که دیگر کاری با جک ندارد، تصمیم به از بین بردن او میگیرد . بنابراین سیستم امنیتی Hephaestus را بر علیه او فعال میکند. در این هنگام یک خواهر کوچولو پدیدار شده و جک را به نقطهای امن میرساند. جک بیهوش میشود.
جک در پناهگاه خواهر کوچولو ها که زیر نظر دکتر Tenenbaum اداره می شود به هوش میاید. Tenenbaum موفق شده است برخی از مکانیسم هایی را که باعث میشد اطلس بتواند جک را کنترل کند از بین ببرد ولی هنوز چندتایی باقی مانده است و جک برای آزادی خود از شر او باید در اسرع وقت Fontaine( اطلس) را پیدا کند. جک این بار به دنبال نابودی Fontaine میباشد. دکتر Tennenbaumاشاره میکند که تنها راه دستیابی به Fontaine این است که از یک سری دربهایی که فقط خواهر کوچولوها توانایی باز کردن آنها را دارند عبور کند. خواهر کوچولوها به جز به بیگددیها به کس دیگری اعتماد ندارند و علاوه بر این، هنوز اسپلایسرهای زیادی در رپچر وجود دارند. بنابراین برای اینکه با یک تیر، دو هدف را بزنند، دکتر به جک پیشنهاد میکند که لباس مخصوص بیگددیها را به تن کند و راه خود را به سمت Fountain باز کند. جک در یک لابراتوار، یک دست کامل از لباس بیگددیها را پیدا میکند.
وقتی سرانجام جک پس از طی دشواریهای زیاد به Fontaine میرسد، او مقدار بسیار زیادی از ماده آدام را به خود تزریق کرده است و انسانیت خود را از دست داده و به یک هیولای عظیم تبدیل شده است. نبرد سختی بین آن دو صورت میگیرد. Fountain توانایی استفاده از تمامی پلازمیدها( مانند آتش، یخ، الکتریسته و ...) را دارد. سرانجام جک بر او غلبه میکند و در این هنگام گروه زیادی از خواهر کوچولوها به سرنگهای بزرگ خود به Fountain حمله میکنند و تمام ماده آدام را از بدن او خارج کرده و او را میکشند.
فرجام
بر اساس انتخابهایی که بازیباز در طول بازی انجام داده باشد یکی از دو پایان زیر را میبیند.
اگر در طول بازی بازیباز هیچکدام از خواهر کوچولوها را نکشته باشد، جک بعد از مرگ Fountain به همراه 5 خواهر کوچولو از رپچر فرار میکنند. جک از آنها مراقبت کرده و آنها را بزرگ میکند. خواهر کوچولوها بزرگ شده، فارغالتحصیل شده و بچهدار میشوند. جک برای آنها یک زندگی عادی را مهیا کرده و در برای آنها خانوادهای ( که خودش هیچگاه نداشت) تشکیل میدهد. در پایان جک را میبینید که در آخرین لحظات عمر خود را با رضایت در بستر بیماری میگذراند در حالی که تمامی خواهر کوچولوها در اطراف او حلقه زدهاند.
اگر در طول بازی بازیباز تعداد زیادی از خواهر کوچولوها را از بین برده باشد، بعد از مرگ Fountain، جک رو به سوی خواهر کوچولوها کرده و احتمالا همه آنها را برای بدست آوردن آدام میکشد. صدای دکتر Tennenbaum ادامه داستان را بازگو میکند در حالیکه او جک را به خاطر اعمالش سرزنش و نفرین میکند. در ادامه یک زیردریایی را میبینید که به اطراف لاشهی هواپیمای سقوط کرده میآید و ناگهان توسط اسپلایسرهایی که هر کدام در یک زیردریایی کوچک نشستهاند محاصره میشود. اسپلایسرها تمام خدمه زیردریایی را کشته و کنترل آن را بدست میگیرند. این زیردریایی حامل یک کلاهک هستهای میباشد.
گوشههایی از داستان Bioshock 2
تذکر: این متن حاوی اسپویلر است و قسمتهایی از داستان Bioshock 2 را فاش میکند.
بر اثر اتفاقاتی که در گذشته افتاد، تعداد خواهر کوچولوها در رپچر کم شده است و شهروندان باقیمانده در رپچر دچار بینظمی و هرج و مرج شدهاند. به خاطر کمبود خواهر کوچولوها، چرخه بازگشت آدام از بدن اجساد رو به توقف میرود، آدام بسیار نایاب شده و اسپلایسرها وحشیتر و دیوانهتر میشوند. برای هفت سال پیاپی اسپلایسرها یکدیگر را برای بدست آوردن آدام میکشند و بیگددیها نیز سرگردان هستند و کسی نیست که از او محافظت کنند. سرانجام زنی از دنیای بیرون وارد رپچر میشود. این زن خودش روزی از خواهر کوچولوها بوده و میخواهد که رپچر را به شکل اولیه بازگرداند. البته او خیلی بزرگ شده و خودش نمیتواند نقش خواهر کوچولوها را بدست گیرد. او تصمیم میگیرد که خودش را به یک بیگددی تبدیل کند ولی کاملا موفق نمیشود. به جای تبدیل شدن به بیگددی او به یکی از قویترین موجودات روی کره زمین، فرمانروای بی چون و چرای رپچر، یعنی بیگسیستر تبدیل میشود. او جای اندرو رایان را میگیرد و به بزرگترین شکارچی رپچر تبدیل میشود.
اما رپچر هنوز نیز کمبودی دارد و آن خواهر کوچولوها هستند. مراکز خلق خواهر کوچولوها در رپچر از بین رفتهاند و بیگسیستر چاره ای جز این ندارد که به خارج از شهر برود و دختران کوچک را از روی زمین بدزدد و به رپچر بیاورد تا و آنها را به خواهر کوچولو تبدیل کند. بزودی رپچر به همان وضعیت سابق برمیگردد و برای سه سال هیچ مزاحمت و دردسری در آن وجود ندارد. در این هنگام دکتر Tenenbaum، مدل First Big Daddy را کامل میکند. First Big Daddy شخصت اصلی Bioshock 2 میباشد. او جزو نسل جدیدی از بیگددیهاست که ساخت و تولید آنها به دلایلی به تعویق افتاده بود. دکتر Tenenbaum به نحوی بر روی او کنترل دارد. به نظر میرسد که هدف اصلی او، نجات خواهر کوچولوهای ربوده شده است.
پایان