ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
ترجمه ی رمان On the Way to a Smile از Final Fantasy vii
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Reza.zareei" data-source="post: 4703001" data-attributes="member: 140366"><p>“مادرت چطوره؟ مریضه، درسته؟ تقصیر من نیست.”</p><p>“مادرم؟ آره، مریضه. بیماری ای که ما دربارش نمی دونیم. چرک سیاهی از گوشش میاد که تموم نمیشه. به نظر میرسه که درد داره. حتی نگاه کردن بهش هم دردناکه.”</p><p>“میفهمم__باید سخت باشه.”</p><p>یوفی به او گفت که در حالی که سرش را آویزان کرده بود، به او گفت که میتواند تصور کند که علائم چقدر میتواند وحشتناک باشد.</p><p>“درسته. اما من فکر نمیکنم تقصیر تو باشه، یوفی.”</p><p>“هان؟”</p><p>او بدون فکر کردن به بالا نگاه کرد.</p><p>“صبر کن. میارمت بیرون.”</p><p>قیییژژ قیییژژ. صدای بیرون کشیده شدن میخ ها شنیده می شد.</p><p>خیلی زود در باز شد و یوری پدیدار شد.</p><p>“هی.”</p><p>“سلام.”</p><p>بینی زیبایی داشت. موهایش پشتش دم اسبی بسته شده بود. اما یوفی نشناختش.</p><p>“خیلی وقت گذشته،یوری.”</p><p>“پس یادت اومد!”</p><p>معلومه یادم اومد.”</p><p>قلبش تیر میکشید اما از موقعیتی که در آن بود خبر نداشت پس بهتر بود همراهیش کند.</p><p>“بد شد. آقای گودو و دیگران دارن میان. بیا فرار کنیم.”</p><p>یوفی دعوت یوری را بدون آنکه بداند قبول کرد. آنها به سرعت از تالار تمرین بیرون دویدند. در حالی که دست هم را نگه داشته بودند.</p><p>“یوفی! یوفی! صبر کن! هی یوری! بیماری رو پخش میکنی!”</p><p>هر دوی آنها به سمت در روستا در حالی که یوفی صدای پدرش را پشت سرش می شنید دویدند. خیلی عصبانی بود. دویدند، همچنان دست هم را نگه داشته بودند. یه نظر میرسید دیگر کسی تعقیبشان نمیکند. یوری ناگهان ایستاد و یوفی از پشت به او خورد.</p><p>“از این راه.”</p><p>یوری به سمت مسیری در سمت چپ پیچید و شروع به دویدن کرد. یوفی تازه فهمید که چرا او ایساده است. هیولایی آنها را زیر نظر داشت و صداهای تهاجمی از خودش در می آورد. از آن نوعی بود که مبارزان کهنه کار به عنوان “خلال کوچولو” میشناختند. از آنجا که دوری از سم یکی از آنها آسان بود، به سختی مشکلی بوجود می آوردند. یوفی دستش را از دست یوری در آورد و آماده ی مبارزه شد. او سلاح نداشت اما میتوانست به نوعی از پس این نوع هیولا ها بر بیاد.</p><p>“یوفی، اون سم داره.”</p><p>“میدونم.”</p><p>آره، یوفی به یاد آورد. خیلی وقت پیش هم این اتفاق افتاده بود. آره، من و یوری زیاد با هم بازی میکردیم. وقتی نزدیک مجسمه Da Chao بازی میکردیم اتفاق افتاد. یکه هیولای خشمگین حشره مانند روی ما پرید و وقتی یوری با این قابلیت اون آشنا شد، پا به فرار گذاشت. من تنها ماندم و بعد از اینکه نیش زده شدم، برای سه روز خوابیدم.</p><p>“نگران نباش. من متریا دارم.”</p><p>هیولا با صدای خش خشی به سمت یوفی پرید. درست همان لحظه که می خواست هیولا را به زمین بزند، چاقوی کوچکی در هوا پرواز کرد و از هیولا رد شد. به زمین افتاد و پس از چند تکان مرد.</p><p>یوفی به یوری نگاه کرد. او چاقو را از هیولا برداشت و در کف دست چپش پنهان کرد. فهمید که حداقل او برای سفر پیش رویشان کاملا آماده است.</p><p>مترجم: Azim</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Reza.zareei, post: 4703001, member: 140366"] “مادرت چطوره؟ مریضه، درسته؟ تقصیر من نیست.” “مادرم؟ آره، مریضه. بیماری ای که ما دربارش نمی دونیم. چرک سیاهی از گوشش میاد که تموم نمیشه. به نظر میرسه که درد داره. حتی نگاه کردن بهش هم دردناکه.” “میفهمم__باید سخت باشه.” یوفی به او گفت که در حالی که سرش را آویزان کرده بود، به او گفت که میتواند تصور کند که علائم چقدر میتواند وحشتناک باشد. “درسته. اما من فکر نمیکنم تقصیر تو باشه، یوفی.” “هان؟” او بدون فکر کردن به بالا نگاه کرد. “صبر کن. میارمت بیرون.” قیییژژ قیییژژ. صدای بیرون کشیده شدن میخ ها شنیده می شد. خیلی زود در باز شد و یوری پدیدار شد. “هی.” “سلام.” بینی زیبایی داشت. موهایش پشتش دم اسبی بسته شده بود. اما یوفی نشناختش. “خیلی وقت گذشته،یوری.” “پس یادت اومد!” معلومه یادم اومد.” قلبش تیر میکشید اما از موقعیتی که در آن بود خبر نداشت پس بهتر بود همراهیش کند. “بد شد. آقای گودو و دیگران دارن میان. بیا فرار کنیم.” یوفی دعوت یوری را بدون آنکه بداند قبول کرد. آنها به سرعت از تالار تمرین بیرون دویدند. در حالی که دست هم را نگه داشته بودند. “یوفی! یوفی! صبر کن! هی یوری! بیماری رو پخش میکنی!” هر دوی آنها به سمت در روستا در حالی که یوفی صدای پدرش را پشت سرش می شنید دویدند. خیلی عصبانی بود. دویدند، همچنان دست هم را نگه داشته بودند. یه نظر میرسید دیگر کسی تعقیبشان نمیکند. یوری ناگهان ایستاد و یوفی از پشت به او خورد. “از این راه.” یوری به سمت مسیری در سمت چپ پیچید و شروع به دویدن کرد. یوفی تازه فهمید که چرا او ایساده است. هیولایی آنها را زیر نظر داشت و صداهای تهاجمی از خودش در می آورد. از آن نوعی بود که مبارزان کهنه کار به عنوان “خلال کوچولو” میشناختند. از آنجا که دوری از سم یکی از آنها آسان بود، به سختی مشکلی بوجود می آوردند. یوفی دستش را از دست یوری در آورد و آماده ی مبارزه شد. او سلاح نداشت اما میتوانست به نوعی از پس این نوع هیولا ها بر بیاد. “یوفی، اون سم داره.” “میدونم.” آره، یوفی به یاد آورد. خیلی وقت پیش هم این اتفاق افتاده بود. آره، من و یوری زیاد با هم بازی میکردیم. وقتی نزدیک مجسمه Da Chao بازی میکردیم اتفاق افتاد. یکه هیولای خشمگین حشره مانند روی ما پرید و وقتی یوری با این قابلیت اون آشنا شد، پا به فرار گذاشت. من تنها ماندم و بعد از اینکه نیش زده شدم، برای سه روز خوابیدم. “نگران نباش. من متریا دارم.” هیولا با صدای خش خشی به سمت یوفی پرید. درست همان لحظه که می خواست هیولا را به زمین بزند، چاقوی کوچکی در هوا پرواز کرد و از هیولا رد شد. به زمین افتاد و پس از چند تکان مرد. یوفی به یوری نگاه کرد. او چاقو را از هیولا برداشت و در کف دست چپش پنهان کرد. فهمید که حداقل او برای سفر پیش رویشان کاملا آماده است. مترجم: Azim [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
ترجمه ی رمان On the Way to a Smile از Final Fantasy vii
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft