ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831
درود
بنده دیروز کل دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish رو ترجمه کردم و اون را در تاپیک Silent Hill Game Community قرار دادم, ولی
چون ممکنه تعدادی از دوستان طرفدار سایلنت هیل از این موضوع بی اطلاع باشند, برای همین تصمیم گرفتم که یک تاپیک جداگونه در این مورد ایجاد کنم
و ترجمه ها رو در تاپیک قرار بدم...
البته دوستان اگر میبینید دیالوگها نامفهمومه تقصیر من نیست...اینها چیزهایی که توی بازی میگند و به صورت مبهمی هم هستند که باعث میشه ذهن بازیکن رو قلقک بده...
امیدوارم لذت ببرید...!
توجه: کپی برداری از این مطالب به هر نحو غیر قانونی میباشد و حقوق کل مطالب ترجمه شده در این اثر متعلق به بنده میباشد.

29654d1339059780-hn-300x264.jpg


قسمت اول: Heaven's Night

(ماریا در اتاق کوچکی در کلوب Heaven's Night بر روی صندلی نشسته است. او یک هفت تیر در دستانش است .)
ماریا: وقتی که بیدار شدم, تنها تنها بودم. همه رفته بودند...ممکنه مردم به خاطر اون هیولاها رفته باشند؟ حالا باید چیکار کنم؟ باید مبارزه کنم و زنده بمونم؟ یا بزارم اون هیولاها من رو گیر بندازند؟
من هیچ دلیلی برای ادامه زندگی ندارم, اما...

29655d1339062438-untitled-3.jpg


(او از روی صندلی بلند میشود و در اتاق قدم میزند.)
ماریا: ...اما من از مُردن میترسم, از درد کشیدن خیلی میترسم.باید....از اینجا فرار کنم؟ من باید یکی رو پیدا کنم, دوست ندارم که تنها باشم...اما...اما کسی زنده باقی مونده؟

قسمت دوم: ملاقات ماریا با ارنست بالادوین (عمارت بالادوین)

(ماریا درب را اندکی باز میکند,کسی از پشت, درب را دوباره محکم میبند.)

7-017.jpg


ماریا:
آه....کسی اونجاست؟
(ماریا در میزند)
ماریا: در رو باز کن.
(او دوباره در میزند)
ماریا: کسی اونجاست؟
(او دوباره در میزند)
ارنست: بس کن...آرامش رو داری بهم میریزی.
ماریا: آه...خدا رو شکر. بالاخره یه نفر رو پیدا کردم. میتونی در رو باز کنی؟
ارنست: نه.
ماریا: چرا؟
ارنست: واقعا لازمه که من به تمام سوالاهای خسته کنندت جواب بدم؟
ماریا: آره.
ارنست: اوه, من اینو نمیدونستم.....میخوام تنها باشم, بقیه فقط من رو عصبانی میکنند.
ماریا: من فقط میخوام چهره یه آدم رو ببینم....تو میدونی که در این شهر چه اتقاقاتی رخ میده؟...هیچ کس اینجا نیست...فقط همه جا هیولاست.
ارنست: آره, میدونم. اما خب کی چی؟ این هیچ ربطی به من نداره. وقتی هیچ کسی وجود نداشته باشه به معنای اینه که هیچ کسی مزاحم من نمیشه.
ماریا: تو میخوای توی این شهر دیوانه تنها باشی؟
ارنست: بله, دقیقاََ....اما تو چجوری میتونی بگی که این شهر دیوانه است؟ شاید این ما هستیم که دیوانه ایم...هر دو تامون, دیوانه هایی بیچاره....حالا تموم شد سوالاتت؟میتونی تنهام بذاری؟


29659d1339064597-0.jpg

ماریا: اسم من....ماریا است. اسم تو چیه؟
(هیچ صدایی شنیده نمیشود, ماریا دوباره در میزند)
ارنست: ارنست.
ماریا: ارنست همینگ وی؟
ارنست: بالادوین.
ماریا: ارنست...من دوباره برمیگردم...


قسمت سوم
: تقاضای ارنست
7-049.jpg


(ماریا درب اتاقی که ارنست در آن است را میزند.)
ماریا: تو دختر بچه ای به اسم اِمی میشناسی؟
ارنست: برای چی میپرسی؟
ماریا: این نامه, روش نوشته "برای پدر عزیزم"...از طرف دختری به اسم اِمی بالادوینه....تو پدر هستی؟!
ارنست: آره, این نامه رو از کجا پیدا کردی؟
ماریا: توی اتاق زیرشیروانی

7-042.jpg


ارنست: آه...چه احمقی بودم...حالا...اما حالا دیگه خیلی دیره...من تازه فهمیدم که چه اتفاقی افتاده...برای همین بود که وقتی از اونجا......از اونجا پرت شد پایین توی دستهاش یه پاکت نامه خالی بود...
ماریا: ارنست, اِمی....اون نمر....؟ معذرت میخوام, من معذرت میخوام که اون خاطرات رو یادت انداختم....
ارنست: نیازی به معذرت خواهی نیست. تو چیزی یادم نداختی. من هرگز اون خاطرات رو فراموش نمیکنم....ماریا...بعضی چیزها رو ما میتونیم فراموش کنیم و بعضی چیزها رو هرگز نمیتونیم فراموش کنیم...واقعاََ عجیبه, نمیدونم که کدوم یکیشون غم انگیزتره...الان 10 سال گذشته...ولی من هنوز...
ماریا: ارنست, من معذرت میخوام, نمیدونستم که....
ارنست: عیبی نداره...ماریا اون نامه رو بهم میدی...
ماریا: من برات میزارمش اینجا.
(ماریا نامه را از زیر درب برای ارنست میفرستد)
ارنست: ممنونم....
ارنست: ماریا..........؟ پس تو باید.......برای همینه....برای همینه که تو میتونی من رو ببینی....
ماریا: هان؟
ارنست: خب پس شاید این به این معنا باشه که من میتونم به رخ دادن معجزه هم اُمید داشته باشم.
ماریا: منظورت چیه؟
ارنست: توی آپارتمان بعدی, یه بطری هست که حاوی مایع سفیدیه...دقیقا نمیدونم که اون بطری کجاست ولی مطمئنم که یه جایی توی همون آپارتمانه...من باید این بطری رو داشته باشم.
ماریا: تو میخوای که برم اون بطری رو برای تو بیارم؟
ارنست: ازت خوهش میکنم که برام بیار.
ماریا: خب چرا خودت نمیری پیداش کنی؟
ارنست: بهم اعتماد کن, اگه میتونستم خودم میرفتم ولی من...
ماریا: .....سفید؟
ارنست: من دری رو که به سمت راه پله ها میره رو برات باز میکنم.
ماریا: ارنست تو فکر میکنی که این روش واقعا جواب میده؟
ارنست: نمیدونم...

7-066.jpg


ماریا:
خیلی خب, خیالی نیست, میرم پیداش میکنم.بهتره اینه که کاری انجام ندیم و تسلیم بشیم.
( ماریا راه میفتد)
ارنست: ماریا....مرسی.

قسمت چهارم: حقیقت در مورد ارنست

(ماریا با بطری حاوی مایع سفید رنگ نزد ارنست برمیگردد.)
ارنست: مچکرم ماریا. این تنها چیزی بود که من نمیتونستم خودم پیداش کنم.با گذشت زمان فهمیدم که من دیگه قادر به ترک این خونه نیستم. خیلی وقته...
ماریا: اما...
ارنست: ماریا, خدایان اینجا حضور دارند...خودت هم این رو میدونی, تو در این شهر متولد شدی.
ماریا: مطمئن نیستم که استفاده از کلمه "خدا" درست باشه.
ارنست: تو به سرنوشت اعتقاد داری؟
ماریا: نه واقعاََ.
ارنست: خب پس خوبه.
ماریا: ارنست درب رو باز میکنی؟
ارنست: اینجا دیگه بن بسته, هیچ چیزی پشت این درب نیست.

7-080.jpg


ماریا: میفهمم.خب حالا اگه من بگم به سرنوشت اعتقاد دارم چیکار میکنی؟
ارنست: جیمز, اون مرد بدیه.
ماریا: جیمز........؟ آره....میدونم!
ارنست: اون به دنبال تو میگرده که اون شخص تو نیستی.
ماریا: تو چیزی میدونی؟
ارنست: آره میدونم....ماریا تو....
ماریا:به هر حال, این چیزیه که تو فکر میکنی.تو واقعا هیچی نمیدونی.اشکالی نداره...
ارنست: بسیار خب...
(ماریا درب اتاقی که ارنست در آن است را باز میکند.اتاق کاملا خالی است و هیچ کسی در اتاق حضور ندارد.کادوی اِمی بر روی میز است و درب آن باز شده است.ماریا اتاق را کمی میگردد و سپس آنجا را ترک میکند.)

7-084.jpg



قسمت آخر: ملاقات جیمز و ماریا

(ماریا در یک کوچه باریک در حال قدم زدن است.)

7-085.jpg


(او می ایستد و اسلحه که در دستانش است را بر روی سرش نشانه میگیرد.پس از مدتی او اسلحه را به پشت دیوارها پرتاب میکند و به راه رفتنش ادامه میدهد.)

7-086.jpg


7-089.jpg

ماریا: جیمز....
( تصویر سیاه میشود.)
جیمز: مری....؟ اوه...نه اشتباه گرفتم.
ماریا: من شبیه دوست دخترتم؟...........اسم من.......ماریا است.

پایان
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: residen

HosseinBrusli

کاربر سایت
Jun 19, 2010
3,265
نام
حسین
یادش بخیر سایلنت هیل ! چه روزهایی داشتیم با این بازی . دستت درد نکنه بابت ترجمه و ویراست زیبای مطلب .
=============

اگر تونستی این کار رو برای بقیه نسخه ، مخصوصا اخرین نسخه هم انجام بده . و یتایپیک کلی بزن ، به اسم دیالوگ های سری بازی سایلنت هیل و تو اون تایپیک هم اخرین عنوان رو ترجمه کن و هم اینکه لینک بقیه سایلت ها رو که ترجمه کردی بذار .
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر