حس می کنم از این قبیل تاپیک ها قبلا داشتیم
ولی باز بهونه خوبیه یه نگاه به بهترین لحظات گیمینگ مون داشته باشیم
برف و مکس پین
اولین باری که تو مکس پین بعد دو تا مرحله آغازین فوق العاده به یاد موندنی و خفن از محیط مترو و اون زیرزمین بوی خون گرفته میای بیرون و زیر برف قرار میگیری، جدی حس می کنی از پشت مانیتور داره باد سرد اون نصف شب نفرین شده تو نیویورک داره به صورتت میخوره. هیچ چی جای اون حس رو نمیتونه برات بگیره.
خسوف و مجازات
Xenoblade Chronicles 3 یکی از آن تجربه های از یادنرفتنی است و نقطه اوج آن بدون شک انتهای چپتر پنجم آن است. جایی که بعد از مجموعه ای نبردهای طولانی و دو باس فایت سخت، بازی تصمیم می گیرد روی گیم پلی خود ترمز گرفته و مخاطب را با نزدیک به 2 ساعت کات سینی روبرو می کند که واقعا در آن شما سوار قطاری از احساسات می شوید نقطه اوج این مجموعه کات سین ها نیز مراسم بازگشت است. جایی که زیر آسمان خسوف گرفته، سرنوشت تمام دنیای آیونیوس به هم خواهد ریخت.
سقوط به اعماق تاریخ
پورتال 2 از همان لحظه اول مخاطب خود را در چنگال خود گرفته و رها نمی کند. بازی تمام نقاط قوت قسمت اول خود را به توان 3 کرده و به مخاطب ارائه می دهد. اما لحظه ای که ویثلی به شما خیانت کرده و شما را به اعماق و آزمایشگاه قدیمی اپرچر پرتاب می کند، دیگر شما در چنگال پورتال 2 نیستید. شما و این بازی با هم یکی شده اید. از این نقطه به بعد دیگر پورتال 2 از خاطره شما پاک نخواهد شد. مراحل پیش رو در آزمایشگاه قدیمی اپرچر جدا از اتمسفر به شدت گیرا و طراحی مراحل نبوغ آمیز خود، کلاس درسی است برای تمامی استدیوهای بازیسازی که چگونه یک روایت محیطی جذاب و دنبال کردنی به مخاطب ارائه دهید. آزمایشگاه قدیمی اپرچر، یک موزه تاریخی برای بازیکنان است و لحظه لحظه چرخیدن در آن حسی ناب و از یاد نرفتنی با خود دارد.
سقوط از بالاترین نقطه دنیا
یکی از ایراداتی که حتی سرسخت ترین طرفداران The Legend of Zelda: Breath of the Wild از بازی می گرفتند این بود که باس نهایی بازی و قسمت نهایی بعد از آن چندان خاتمه دهنده راضی کننده ای برای این چنین سفر عظیمی نبودند. انتقادی که سازندگان آن را به قلب سپرده و در Tears of the Kingdom ده برابر بهتر از قبل عمل کرده و نتیجه ای تاریخی به طرفداران ارائه دادند. جدا از باس فایت نهایی خارق العاده با گنوندورف در بین زمین و آسمان و ست پیس افسانه ای مبارزه دو اژدها و قهرمان سرنوشت ساز میان شان، سکانس نهایی بازی بی شک بهترین لحظه آن است. جایی که زلدا و لینک، هر دو از آسمان سقوط کرده و در لحظه ای در تقابل با سکانس آغازین بازی، لینک دستش را برای نجات شاهزاده در بالاترین ارتفاع دنیا بلند می کند و این بار، نفرینی که چند هزار سال این دو را از هم جدا کرده بود در یکی از به یاد ماندنی ترین QTE های تاریخ خنثی می شود.
از وسترن به مکزیک
هنگامی که نوبت به بازی های اوپن ورلد می شود کمتر کسی حریف راکستار می شود و این فقط محدود به مهارت های فنی و حتی داستانگویی و بازیگری ویژه کات سین های بازی نیست. هرگز. بازی های راکستار اوپن ورلدهای خالق العاده ای هستند چون صرف چرخیدن در محیط، چه با یک ماشین در GTA باشد چه با اسبی نجیب در صحراهای غرب وحشی در RDR، انگار محیط و موسیقی برای شما داستان تعریف می کنند. یکی از بهترین این لحظات، جایی است که در Red Dead Redemption 1 شما با جان مارستون قدم به مکزیک می گذارید. سفری که طولانی بودن آن و حس گذر از مرزهای تعریف نشده، کاملا شما را در خود غرق کرده و با این که تمام آن گیم پلی است ولی به لحاظ سینماتیک بودن دستکمی از بهترین های ژانر وسترن در تاریخ سینما و تلویزیون ندارد.
بازم کلی لحظه ناب هست تو ذهنم، حسم بیاد می نویسم
