به مناسبت 6 سالگی Bloodborne ، قدم زدن در خیابان‌های طاعون‌زده‌ی یارنام

voldmort

AʙʏsSw̶ᴀʟᴋεЯ
کاربر فعال
جنازه‎ای بی‎جان از یک شهر، شهر بخت های شوم، آرامگاه طالع‎های نحس، شهر خون و گناه…

yharnam_2___bloodborne___by_anatofinnstark_ddaeqh8-fullview.jpg
Intro
داستان بلاد بورن در شهری به نام یارنام که با معماری گوتیک طراحی شده جریان داره..
در این شهر از خون به عنوان ابزاری برای پیشرفت‌های پزشکی استفاده میشد و با گذشت زمان بسياري از مردم به این شهر مراجعه میکنن تا بیماری‌های خود را با استفاده از روش یاد شده معالجه کنن
ماجراجویی شخصیت بازی از این جا شروع می شود كه در این شهر نوعی مریضی به اسم Pale Blood (خون بی رنگ) وجود داره، وقتی شخصیت بازی برای کشف این موضوع به شهر یارنام سفر می‌کنه، متوجه میشه که اکثر مردمان این شهر به نوعی بیماری plagued With An Endemic Illness مبتلا و خوي وحشي‌گري گرفته‌ان.
حال با توجه به این شرایط شخصیت بازی باید در کوچه و خیابان‌های این شهر ترسناک به کاوش بپردازد و با هیولا‌های ترسناک مبارزه كرده تا راز این بیماری را کشف کند...
و در نهایت وظیفه ما شاید این باشه که به نفرین Gehrman پایان بدیم و خود تبدیل به Great one شویم و یا شاید نشستن بر جای Gehrman و یا بیدار شدن از یک کابوس و دیدن خورشید در حال طلوع!!!!


tumblr_pu0kp2C3751txx1u4o1_1280.png
(Blood moon)

انسان‎هایی که روزگاری “مردم” بودند، اکنون جانیانی روانی هستند و دیوهایی در لباس انسان!
در شهر یارنام فردی به نام مستر ویلیم با بدست آوردن بصیرت(در ادامه اشاره خواهم کرد) توانست که خدایان را ببیند و در پی ان بود که شهری آرمانی بسازه(که بعد ها همگی به غلط کردن افتادن:دی)
حالا چرا غلط کردن؟
در واقع چیزی که ویلیم دید خدایان نبودند (!!) موجوداتی به نام Great ones رو دیدن که بعضی از آنها چهره ایی به مانند عنکبوتان غول آسا داشته و توانایی هایشان به واسطه ی بصیرت بسار زیادشون قابل قیاس با انسان های فانی نبود
داستان از اونجایی شروع شد که سال ها قبل از این وقایع مردم نگون بخت یارنام متوجه ی معابد و دخمه های در زیرپاشون شده و با تمدن Pthumerian اشنا میشن و در ادامه یه سری غنایم از اونجا بر میدارن و برای تحقیق بر روی آنها دست به احداث Byrgenwerth زده و تحقیق روی غنایم آغاز میشه و متوجه ی تمدنِ از بین رفته ی Pthumerian میشن
در واقع با تمدنی آشنا میشن که در گذشته توانستند با گریت وان ها ارتباط برقرار کنن !
تو دنیای خودمون اگر بلفرض جن و پری رو در ابعاد بالاتر در نظر بگیریم، و خودمون رو در ۳ بعد هندسی و ۲ بعد فیزیکی( مکان و زمان ) متوجه می‌شیم که موجوداتی که برای ما قابل دیدن نیستن احتمالا در ابعاد بالاتری قرار دارن
اینجا(توی BB) نیز گریت وان ها موجوداتی هستند ورای بعد دوم که جسم فیزیکی داشته اما برکیهان و کاینات سیطره داشتن (به غیر از Oedon که بدون فرم فیزیکی بوده و تنها از طریق بعد صدا واس ما قابل رویته)

عمیق‌ترین و قدرت‌مندترین حس آدمی ترس است و عمیق‌ترین و قدرت‌مندترین نوع آن ترس از ناشناخته‌ها
استاد ویلیم بعد از تحقیقات فراوان و به کمک افرادش بند ناف کودک خدایان رو از همون معابد پیدا میکنه و با استفاده ازش در صدد برقراری با خدایان بر میاد، با کسی سخن نمیگه و تنها خودش از بند ناف استفاده میکنه و چشمانش به روی حقیقت باز میشن..
استاد حالا قادر به دیدن چیزهاییه که قبلا قادر به دیدن و درکشان نبوده و پس از دیدن حقایق هستی چنان وحشتی فراگیرش میشه(بعلاوه ی اینکه یه ماده هایی روی بدنش رشد میکنه که نشان از شروع تغییرات درونشه) گوشه گیر میشه و دیگه درس نمیده!
میاد و Byrgenwerth رو تعطیل میکنه، چون بر این عقیده ست که اگه انسان ها چشمشان یا بصیرت اشان بالا بره توازن برهم میخوره و وحشت همه را فرا میگیره(همون بلایی که سر خودش اومد)


00096_00097.jpg
(Byrgenwerth)


استاد یه سری شاگرد ممتاز داشت از جمله لاورنس(Laurence) که وقتی راه استاد رو میخواست ادامه بده اون جمله ی معروف از سوی استاد گفته میشه:
"از خون باستانی بترسید"
لاورنس به دنبال یه روش دیگه میره، استفاده از خون باستانی برای تکامل انسانی!
ویلیم به نگرش از درون جهت ارتباط با خدایان عقیده داشت و شاگردش از طریق خون باستانی و این شد اغازی بر اختلاف نظرها...
لاورنس بعد از جدایی از استاد Healing Church یی رو تاسیس میکنه که اکثریت اعضاش رو راهبه ها و پزشکان مبتدی تشکیل دادن و همینطور Blood Ministration رو که در اون انواع مختلف خون رو کشف میکنه و یه سری هاشو هم بعدها ممنوع میکنن
خبر پخش میشه و خیل عظیمی با قصد سلامتی یافتن و درمان و استفاده از خون شفابخش به یارنام میان و کم کم یارنامی ها به این خون باستانی اعتیاد پیدا میکنن و به قولی عین یه نوشیدنی رایج میشه و خیلی ها رو هم دایم الخمر میکنه
مردم هر روز دیوانه وار خون مینوشن و دردها شفا پیدا میکنه و کم کم بیماری خونی بین مردم شایع میشه!
خلاصه اینکه هرکی خون بیشتری رو استفاده کرده بود تبدیل به هیولایی درنده تر و بزرگ تر شد و کلیسا که اوضاع رو وخیم دید به صورت مخفیانه میاد هانترها رو جهت از بین بردن هیولاها استخدام میکنه ولی چون جوابگو نیست و نفرین هر روز شدیدتر میشد، به سیم اخر میزنن و بخش هایی توسط کلیسا قرنطینه میشه و این عمل پایانی بر لاپوشونی های کلیساس و بلاخره همه از این جریان باخبر میشن و یارنامِ ما تبدیل میشه به مکان شکارچیان!!
حالا اوضاع اونجایی بدتر میشه که همین شکارچیان به علت استفاده از خونِ قوی تر جهت از بین بردن هیولاها، خود نیز دچار بیماری میشن؛ شکارچیانی امثال فادر گاسکویین، که ایشون در آخر اون جمله ی معروف رو میگه:
"همه ما روزی به هیولا تبدیل میشویم"

و به این شکل یارنام رسما سقوط میکنه...
artworks-000648895951-fwjy7c-t500x500.jpg
 
دوستم که تموم کرده بود می‌گفت بینهایت سخته،برای همین بازی نکردم که نکنه ازش دلزده بشم
پدرام شاید باورت نشه ولی 2015 که بازی اومد و استارتشو زدم همون اول که هی شتک میشدم دیسکو در اوردم انداختم تو باکسش!:D
یک سال بعد مجدد دستم که خالی بود گفتم بزار یه شانس دیگه بهش بدم و اینبار به نحوی پیش رفت که در حال حاضر در کنار فیفا بیشترین پلی تایمم رو ps4 رو داره
اتمسفر، گیم پلی، موسیقی، طراحی محیط، طراحی باس ها و داستان و... بلاد رو تبدیل کرده به یه بازی به شدت اعتیاد آور و به قول دوستمون کافیه قلقش دستت بیاد!
بلفرض هر کرکتر یا باس داستان مخصوص به خودش رو داره و داستان های دردناکی پشتشونه
الخصوص باس هایی که قبل تر انسان بودن
شاید یه کوچولو اسپویل باشه ولی اولین باس اصلی بازی یه هانتره، فادرگسکوئین
پست اولو با جمله ی ایشون تمام کردم یعنی:
"همه ما روزی به هیولا تبدیل میشویم"
که پشتش داستان هاس!
همونطور که قبل تر اشاره کردم بعد از اینکه هیلینگ چرچ متوجه عمق فاجعه شد، شروع کرد به استخدام شکارچیان
فادر در صفوف نبرد با هیولاها با یه شکارچی دیگه به نام هنریک اشنا میشه و کم کم به دوستان صمیمی همدیگه تبدیل میشن
گسکوئین به هنریک در مورد خون پاک هیلینگ چرچ که نمیگذاره تا به هیولا تبدیل شن میگه (این کارو میکردن تا شکارجی هایی که استخدام کردن حین پاکسازی تبدیل به هیولا نشن) و هنریک هم شروع به شکار هیولا برای هیلینگ چرچ میکنه و در نهایت خون پاک دریافت میکنه و از اون زمان خودشو مدیون گسکوین میدونه
یه روزی فادر گسکوئین در حال پاکسازی خیابان های یارنام (که تبدیل به شهری طلسم شده بوده) میگشته که با زنی زیبا روی اشنا میشه و عاشق میشه و ازدواج میکنن و هانتر بودن رو میبوسه میزاره کنار و تو خانه ای که در و پنجره هاش قفله (توبازی اگر خوب گشت بزنی متوجه میشی کدومه) برای سالیان سال زندگی میکنن
طبق اطلاعات بازی چندتا هم فرزند بدنیا میارن
بعد از اینکه بچه ها کمی بزرگ میشن، گسکوئین تصمیم میگیره بعد از سال ها از خانه خارج شه و همانند روز های گذشته دست به شکار بزنه!
لباس شکار همیشگی اش را بر تن میکنه و از خونه خارج میشه(بی خبر از اینکه شهر یارنام سقوط کرده)
خلاصه بعد از خروج از خونه میبینه که مردم با رفتاری عجیب و نفرین کردن و نا سزا بهش حمله ور میشن
دلیلش اینه که بعد از قرنطینه اولد یارنام، مردم از هیلینگ چرچ و اعضاش متنفر میشن و حالا هم که گسکوئین با لباس کار خودش که جز اعضا هیلینگ چرچ بوده وارد خیابان های یارنام شده(بی اطلاع از اتفاقاتی که افتاده) و میبینه مردم حالت طبیعی ندارن و بیمارن، شروع به کشتنون میکنه و با توجه به اینکه سالها بدون اینکه از هیلینگ چرچ خون پاک دریافت کنه زندگی کرده و در اولین مواجهه با مردم الوده خودشم مریض میشه و خوی هیولا ای پیدا میکنه و به خون تشنه میشه و شروع به کشتن همه میکنه!:(
همسرش هم که میبینه آقاشون مدت طولانی به خونه برنگشته به دنبالش میزنه بیرون از خونه و با گسکوینی که حالا خوی هیولا ای پیدا کرده و بیماره روبه رو میشعه و بله...
دقیقا اینجاست که ما وارد لوکیشن باس میشیم و گسکوئین رو در حالی میبینیم که اطرافش پر از اجساد مردمه و خود نیز در حال سلاخی کردن یک از اجساده
حالا جالب اینه که بعد از کشتن باس سوم اگه به این منطقه بر گردیم هنریک رو میبینیم که اونجا ایستاده است و اگر کمی نزدیکش شیم و وقتی مارو میبینه بهمون حمله ور میشه چون بعد از اینکه میفهمه دوست صمیمی اش کشته شده است میاد اینجا تا انتقام کشته شدنش را از قاتلش بگیره:(
حالا این تازه داستان یه کدومشه!
خود گرمن که داستان ها داره!!!
یا حتی لودویگ!
لودویگی که یکی از خفن خرین سلاح های بازی رو در اختیار داره و همیشه به رفقا این سلاحو پیشنهاد میدم:D
همونطور که تو پست اولم گفتم طبیعتا نه تنها شکارچیان بلکه افراد و اعضای درون هیلینگ چرچ که طی این مدت از خون خدایان استفاده میکردن هم گرفتار این نفرین شدن و کلیسا برای لاپوشونی کردن این داستان اینبار جناب لودویگ رو با دادن اختیارات تام، رسما به عنوان اولین شکارچی رسمی وعلنی کلیسا اعلام میکنن(سری اول و بعد قرنطینه ی اولد یارنام گرمن و دارو دسته اشو مخفیانه استخدام کرده بودن، یا همون فادر گسکوئینی که داستانشو گفتم) و در نهایت ایشون هم به شکل بدی به فنا میره و ما اونو توی DLC زیارت میکنیم

پ.ن: نهایتا ترکیب طمع و جاه طلبی برای ارتباط با Great Ones و همچنین اشتیاق به کسب دانش و بصیرت والا، موجب سقوط و بیچارگی افرادی مثل گرمن(Gehrman) و استاد (William) و لاورنس(Laurence) و... و نهایتا سقوط یارنام شد
 
پدرام شاید باورت نشه ولی 2015 که بازی اومد و استارتشو زدم همون اول که هی شتک میشدم دیسکو در اوردم انداختم تو باکسش!:D
یک سال بعد مجدد دستم که خالی بود گفتم بزار یه شانس دیگه بهش بدم و اینبار به نحوی پیش رفت که در حال حاضر در کنار فیفا بیشترین پلی تایمم رو ps4 رو داره
اتمسفر، گیم پلی، موسیقی، طراحی محیط، طراحی باس ها و داستان و... بلاد رو تبدیل کرده به یه بازی به شدت اعتیاد آور و به قول دوستمون کافیه قلقش دستت بیاد!
بلفرض هر کرکتر یا باس داستان مخصوص به خودش رو داره و داستان های دردناکی پشتشونه
الخصوص باس هایی که قبل تر انسان بودن
شاید یه کوچولو اسپویل باشه ولی اولین باس اصلی بازی یه هانتره، فادرگسکوئین
پست اولو با جمله ی ایشون تمام کردم یعنی:
"همه ما روزی به هیولا تبدیل میشویم"
که پشتش داستان هاس!
همونطور که قبل تر اشاره کردم بعد از اینکه هیلینگ چرچ متوجه عمق فاجعه شد، شروع کرد به استخدام شکارچیان
فادر در صفوف نبرد با هیولاها با یه شکارچی دیگه به نام هنریک اشنا میشه و کم کم به دوستان صمیمی همدیگه تبدیل میشن
گسکوئین به هنریک در مورد خون پاک هیلینگ چرچ که نمیگذاره تا به هیولا تبدیل شن میگه (این کارو میکردن تا شکارجی هایی که استخدام کردن حین پاکسازی تبدیل به هیولا نشن) و هنریک هم شروع به شکار هیولا برای هیلینگ چرچ میکنه و در نهایت خون پاک دریافت میکنه و از اون زمان خودشو مدیون گسکوین میدونه
یه روزی فادر گسکوئین در حال پاکسازی خیابان های یارنام (که تبدیل به شهری طلسم شده بوده) میگشته که با زنی زیبا روی اشنا میشه و عاشق میشه و ازدواج میکنن و هانتر بودن رو میبوسه میزاره کنار و تو خانه ای که در و پنجره هاش قفله (توبازی اگر خوب گشت بزنی متوجه میشی کدومه) برای سالیان سال زندگی میکنن
طبق اطلاعات بازی چندتا هم فرزند بدنیا میارن
بعد از اینکه بچه ها کمی بزرگ میشن، گسکوئین تصمیم میگیره بعد از سال ها از خانه خارج شه و همانند روز های گذشته دست به شکار بزنه!
لباس شکار همیشگی اش را بر تن میکنه و از خونه خارج میشه(بی خبر از اینکه شهر یارنام سقوط کرده)
خلاصه بعد از خروج از خونه میبینه که مردم با رفتاری عجیب و نفرین کردن و نا سزا بهش حمله ور میشن
دلیلش اینه که بعد از قرنطینه اولد یارنام، مردم از هیلینگ چرچ و اعضاش متنفر میشن و حالا هم که گسکوئین با لباس کار خودش که جز اعضا هیلینگ چرچ بوده وارد خیابان های یارنام شده(بی اطلاع از اتفاقاتی که افتاده) و میبینه مردم حالت طبیعی ندارن و بیمارن، شروع به کشتنون میکنه و با توجه به اینکه سالها بدون اینکه از هیلینگ چرچ خون پاک دریافت کنه زندگی کرده و در اولین مواجهه با مردم الوده خودشم مریض میشه و خوی هیولا ای پیدا میکنه و به خون تشنه میشه و شروع به کشتن همه میکنه!:(
همسرش هم که میبینه آقاشون مدت طولانی به خونه برنگشته به دنبالش میزنه بیرون از خونه و با گسکوینی که حالا خوی هیولا ای پیدا کرده و بیماره روبه رو میشعه و بله...
دقیقا اینجاست که ما وارد لوکیشن باس میشیم و گسکوئین رو در حالی میبینیم که اطرافش پر از اجساد مردمه و خود نیز در حال سلاخی کردن یک از اجساده
حالا جالب اینه که بعد از کشتن باس سوم اگه به این منطقه بر گردیم هنریک رو میبینیم که اونجا ایستاده است و اگر کمی نزدیکش شیم و وقتی مارو میبینه بهمون حمله ور میشه چون بعد از اینکه میفهمه دوست صمیمی اش کشته شده است میاد اینجا تا انتقام کشته شدنش را از قاتلش بگیره:(
حالا این تازه داستان یه کدومشه!
خود گرمن که داستان ها داره!!!
یا حتی لودویگ!
لودویگی که یکی از خفن خرین سلاح های بازی رو در اختیار داره و همیشه به رفقا این سلاحو پیشنهاد میدم:D
همونطور که تو پست اولم گفتم طبیعتا نه تنها شکارچیان بلکه افراد و اعضای درون هیلینگ چرچ که طی این مدت از خون خدایان استفاده میکردن هم گرفتار این نفرین شدن و کلیسا برای لاپوشونی کردن این داستان اینبار جناب لودویگ رو با دادن اختیارات تام، رسما به عنوان اولین شکارچی رسمی وعلنی کلیسا اعلام میکنن(سری اول و بعد قرنطینه ی اولد یارنام گرمن و دارو دسته اشو مخفیانه استخدام کرده بودن، یا همون فادر گسکوئینی که داستانشو گفتم) و در نهایت ایشون هم به شکل بدی به فنا میره و ما اونو توی DLC زیارت میکنیم

پ.ن: نهایتا ترکیب طمع و جاه طلبی برای ارتباط با Great Ones و همچنین اشتیاق به کسب دانش و بصیرت والا، موجب سقوط و بیچارگی افرادی مثل گرمن(Gehrman) و استاد (William) و لاورنس(Laurence) و... و نهایتا سقوط یارنام شد
من نسخه goty رو دارم
باید برم سراغش ،چون عاشق بازیهای داستان محور هستم
ممنونم از توضیحات زیبایی که گفتی علی جان
 
  • Like
Reactions: voldmort
فکر نکنم میازاکی خودش دوباره بتونه همچین اتمسفری خلق کنه، یا حتی تو تاریخ گیمینگ دوباره شاهد همچین اتمسفری بشیم، من یک ماه دیگه پی اس 5 میخرم فقط به عشق بلادبورن دوباره بعد از مدت های مدیدی، صبر و طاقت بیشمار عین لیلی و مجنون به هم میرسیم :-)
من ps4 رو فقط بخاطر بلاد بورن خریدم تازه سولز ها رو هم اصلا بازی نکرده بودم فقط از محیط و اتمسفر بازی تو ویدئو ها که دیده بودم خوشم اومده بود.
امیدوارم نسخه بعدیش رو بزنه برای ps5
 
دوستم که تموم کرده بود می‌گفت بینهایت سخته،برای همین بازی نکردم که نکنه ازش دلزده بشم

در اولین فرصت برو سراغش؛ ولی با ذهن باز و بدون پیشداوری! بهت قول میدم با فضا و سبکش که آشنا بشی و کلیات بازی دستت بیاد، عالم و آدم هم نمی تونن از پای بازی بلندت کنن. اساس سولزبورن ها اینه که پلی استایلت رو باهاشون هماهنگ کنی و در برابر اصول پایه ای بازی، مقاومت نکنی.
بازی های میازاکی یه پیام همیشگی دارن: قوانین بازی رو رعایت کن و خودتو باهاش وفق بده تا لذتی نصیبت بشه که هیچ جایی شبیهش رو تجربه نکرده باشی.
 
در اولین فرصت برو سراغش؛ ولی با ذهن باز و بدون پیشداوری! بهت قول میدم با فضا و سبکش که آشنا بشی و کلیات بازی دستت بیاد، عالم و آدم هم نمی تونن از پای بازی بلندت کنن. اساس سولزبورن ها اینه که پلی استایلت رو باهاشون هماهنگ کنی و در برابر اصول پایه ای بازی، مقاومت نکنی.
بازی های میازاکی یه پیام همیشگی دارن: قوانین بازی رو رعایت کن و خودتو باهاش وفق بده تا لذتی نصیبت بشه که هیچ جایی شبیهش رو تجربه نکرده باشی.
خب این قوانین بیسیک بازی چیه؟
من کلا با این سیستم دفاع و ضد حمله توی بازیهای شمشیری مشکل داشتم بجز گاد آو وار
 
خب این قوانین بیسیک بازی چیه؟
من کلا با این سیستم دفاع و ضد حمله توی بازیهای شمشیری مشکل داشتم بجز گاد آو وار

نکات خیلی زیاده ولی به نظرم کلیت ماجرا رو میشه تو سه مورد زیر خلاصه کرد:

۱. با زیاد مردن تو بازی کنار بیا؛ تو این بازی قراره خیلی با صحنه You Died مواجه بشی، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی ولی این زیاد مردن ها در واقع به نفع خودته؛ چون بیشتر فرصت تمرین کردن به دست میاری. اوایلش عذاب آوره ولی کم‌کم بهش عادت می کنی. اونقدر تو بازی مردن رو تجربه می کنی تا تبدیل به یه مبارز واقعی بشی، درست مثل کارکتر اصلی بازی!
نکته جالب اینه که بعد از ۱۰ ها بار مردن سر یه باس، از پیشرفت و حرفه ای شدنت شگفت زده میشی و وقتی بالاخره اون باس رو بعد از چندین تلاش نافرجام شکست میدی، احساسی سرشار از لذت رو تجربه می کنی

۲. به الگوی حمله و دفاع کردن دشمنا توجه کن؛ هر کدوم از دشمنا، الگوی مشخصی از حمله دارن که بعد از یه مدت حفظ میشی. وقتی با این الگو ها آشنا بشی، متوجه میشی کِی باید attack بزنی و کِی باید dodge کنی. زمان بندی تو dodge کردن خیلی مهمه.
الگوی حمله boss ها یه کم پیچیده تره و اکثرا حملاتشون از چند فاز مختلف تشکیل شده و اکثرا به مرور زمان و با وارد کردن damage بیشتر بهشون، تکانشی تر و aggressive تر رفتار میکنن و باید حواست باشه متناسب با هر فاز مبارزه، مراقب ضربات ناگهانیشون باشی.

۳. آهنگ مبارزاتت باید اینطور باشه: دفاع، دفاع، دفاع، دفاع، حمله و این چرخه ادامه داره.
بزرگترین دشمنت تو سری سولزبورن، «طمع کردن» واسه زدن یه ضربه بیشتره!!! با اینکه Bloodborne به مراتب تهاجمی تر از سری Souls هستش و فرصت بیشتری برای حمله بهت میده، ولی باز هم نباید انتظار HnS ازش داشته باشی. صبر کردن و منتظر یه فرصت بودن، تنها راه پیشروی در مبارزاته.

پ.ن: God of War 2018 به بهترین شکل تونست از سولزبورن الهام بگیره و مبارزات حالت استراتژیک به خودشون گرفتن، چون دفاع کردن به یه اصل اساسی در مبارزات کریتوس تبدیل شد ولی با این حال GOW همچنان به واسطه HnS بودن، انعطاف زیادی داشت و فرصت خطا کردن به گیمر میداد و تنبیهش به اندازه Bloodborne شدید و بی رحم نبود. حتی مبارزه با Valkyrie Queen در درجات سختی بالا هم علی رغم دشواری زیاد، تجربه کاملا متفاوتی با Bloodborne هستش و اصلا نباید با این ذهنیت بری سراغش!
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or