ما در این مقاله قصد داریم تا به شخصیت Juli Kidman، دستیار کاراگاه Sebastián Castellanos در حماسه The Evil Within به کارگردانی Shinji Mikami بپردازیم.عنوان The Evil Within توسط شینجی میکامی، کارگردان عناوینی مانند رزیدنت ایول و داینو کرایسیس، طراحی شده است. این عنوان که توسط Tango Gameworks توسعه داده شد و توسط Bethesda Softworks منتشر شد، یک بازی در سبک وحشت/بقا هست که در تاریخ 14 اکتبر 2014 به بازار عرضه شد. داستان بازی که مملو از المانهای اسرار آمیز و جنون آمیزاست، داستان Sebastián Castellanos و دو دستیارش یعنی Joseph Oda و Juli Kidman را روایت میکند. در این مطلب ما به شخصیت کیدمن خواهیم پرداخت. او نه تنها در عنوان اصلی و دنباله آن The Evil Within 2 (2017) نقش مهمی داشت بلکه در دو اکسپنشن The Assignment و The Consequence نیز حضور داشت.آیا کیدمن نقش یک قهرمان را ایفا میکند یا نقش یک شرور؟ با ما همراه باشید.
دستیار سباستین بیشتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. او دوشیزهای نیست که شما وظیفه نجات او را بر عهده داشته باشید بلکه او زنی است که انگیزههای خود را دارد. اگر چه شاید گاهی اینگونه به نظر نرسد اما در موقعیتها مختلف، کنترل شرایط را بر عهده دارد. جولی یک شخصیت مرموز و جالب است که با پیشرفت داستان توسعه جنبههای مختلف شخصیتی او گسترش مییابد و در قسمتهای مختلف این عنوان، از یک شخصیت معمولی به یک شخصیت مهم تبدیل میشود تا اینکه در نهایت به عنوان یک شخصیت ماندگار در اذهان بازیبازها باقی می ماند. با ارایه داستانی از نورها و سایهها، گفتن اینکه کیدمن یک شخصیت خوب است یا بد امری دشوار است زیرا شخصیتهایی که توسط میکامی طراحی میشوند خاکستری هستند که این از ساختار دقیق شخصیتی آنها نشات میگیرد.
جولی کیدمن خود را به عنوان یک زن جوان قد بلند و لاغر اندام که موهای نه چندان بلند و نه چندان کوتاه به همراه چشمانی بنفش رنگ دارد، معرفی می کند. تنها با توجه کردن به ظاهر فیزیکی او متوجه میشوید که اشارهای به رزیدنت ایول در این شخصیت وجود دارد که البته این مورد اصلا عجیب نیست زیرا هر دوی این عناوین توسط شینجی میکامی ساخته شدند. در مورد شخصیت کیدمن میتوان گفت که او با توجه به سبک زندگی، روابطش با دیگر شخصیتها و حتی ظاهر فیزیکیش، شباهت زیادی با Ada Wong دارد. جزییات بسیار جالبی در مورد هر دوی این شخصیتها وجود دارد. برای مثال هر دوی این شخصیتها از هویت واقعی و مقاصد خود در مقابل دیگر شخصیتها محافظت میکنند و آن را مخفی نگه میدارند و برای بدست آوردن اهداف خود، از مسیر و روشی که خودشان انتخاب میکنند بهره میبرند. در این میان جنبههای اسرار آمیز شخصیت Wong همچنان بی پاسخ باقی میمانند اما جنبههای شخصیتی کیدمن در DLC های عنوان اصلی و پس از آن در عنوان دوم این سری، تا حد زیادی روشن میشوند.
فراتر از شخصیت کیدمن، سری رزیدنت ایول و ایول ویتین دارای هستهای روایی عمیقتری هستند. جهانهایی کابوسوار که در آن گروهی از قهرمانان برای برای یافتن راه فرار و یا راه حلی برای یک مشکل (با ریشههای آخرالزمانی) باید در آن به مبارزه بپردازند و زنده بمانند. معمولاً تمام اینها برنامههای شیطانی هستند که از طرف یک شرکت بزرگ و شیطانی طرح ریزی شدند و هسته این جریانات نیز در یک شهر کوچک در جریان است و شرکتها قصد دارند تا این بلا را در سراسر جهان گسترش دهند. میکامی در خصوص اینکه چگونه تمام اینها در قالب ژانر وحشت به بازیباز منتقل میشوند در جریان یک مصاحبه با گاردین در سال 2014 گفته است:
"من به شخصیتهای آسیبپذیر، به انسانهای معمولی علاقه دارم. تجربه وحشت زمانی ترسناک میشود که بازیباز واقعاً نداند آیا شخصیتش زنده میماند و یا میمیرد. المان مرگ و بقا باید به یک اندازه باشد. اگر شرایطی وجود دارد که شما به طور 100% مطمئن نیستید که میتوانید از آن اجتناب کنید و یا دشمنان را شکست دهید، اگر فکر میکنید که ممکن است شانسی برای موفقیت شما وجود دارد، در آنجا وحشت نهفته است. ایجاد چنین موقعیتی بسیار حیاتی است. همچنین من نمیخواهم در جایی بمانم و به دهها دشمن شلیک کنم... بکش! بکش! بکش!... من برای این کار انرژی ندارم."
این فرمول در عنوان The Evil Within پیاده شده بود. همانطور که میدانید وحشت روانشناختی نقش بسیار مهمی در این عنوان ایفا میکند و دشمنان تنها در مواقع خاصی ظاهر میشوند و به صورت گلهای به بازیباز حمله نمیکنند بلکه در صحنههایی با الگوهای خاص در مسیر بازیباز قرار میگیرند. موجودات کابوس مانند، هنگامی که Sebastián Castellanos و همراهانش Juli Kidman و Joseph Oda، سه عضو KCPD (پلیس شهر کانزاس) به بیمارستان روانی بیکن میرسند تا در مورد قتل عامی که در آنجا رخ داد تحقیق کنند، به سراغشان میآید.
The Evil Within اینگونه آغاز میشود؛ بدون اینکه بازیباز اطلاعات بیشتری در مورد آنچه که در حال رخ دادن است داشته باشد. پروتاگونیستها از هم جدا میشوند و ما بازی را از نگاه Sebastián Castellanos دنبال میکنیم. به همین دلیل ما از کیدمن جدا میشویم و در برخی از موقعیتها خاص باید به دنبال او بگردیم. هنگامی که در حال تحقیق و تلاش برای زنده ماندن هستیم، متوجه میشویم که ما در درون STEM هستیم؛ یک ماشین پیشرفته که آماده است تا ضمیر کسانی که به آن متصل هستند را به یکدیگر پیوند دهد. در طول بازی باید از دست یک مرد کلاه دار خطرناک فرار کنیم. به نظر میرسد که او ارباب این مکان نفرین شده است و موجودات کابوس مانند را او احضار میکند.
در این میان کیدمن به ندرت ظاهر میشود و به نظر میرسد که بر روی پیشروی از طریق مسیری که خود در نظر دارد تمرکز کرده است. کیدمن به یکی از بیماران بیمارستان که یک مرد جوان کاتاتونیک به نام Leslie Withers است علاقه مند میشود. کیدمن مسیر خود را میرود و در این میان Castellanos به رفتارهای او مشکوک میشود. لحظه حساس زمانی فرا میرسد که هر سه آنها با Ruvik (مرد کلاه دار خطرناکی که با داستان او در جریان بازی آشنا میشویم) گرفتار میشوند و کیدمن تلاش میکند تا کار لزلی را تمام کند. پیش از اینکه سباستین بتواند شریک خود را از کشتن یک جوان بیگناه باز دارد، روویک لزلی را میکشد و جسدش را جذب میکند تا بعدها با سباستین روبرو شود.
به محض بیدار شدن، به نظر میرسد که جولی برای کنترل اوضاع با اعضای Mobius صحبت میکند. با توجه به تمام چیزهایی که دیدیم، حقیقتاً نمیتوانیم بیشتر از این در مورد شخصیت او سردرگم شویم! به راستی جولی کیدمن کیست؟ چرا او به لزلی علاقه داشت و پس از آن سعی کرد او را بکشد؟ و مهمتر از همه، آیا او برای شرکت شیطانی Mobius کار میکند؟در ادامه حتی موارد سردرگم کنندهتری نیز اتفاق میافتد. برای مثال در صحنه پایانی عنوان اول، کیدمن برای اینکه از Castellanos محافظت کند میگوید که او مرده است. او با این کار این فرصت را به Castellanos میدهد تا گرفتار سازمان نشود و پس از پشت سر گذاشتن این کابوس، یک زندگی جدید را آغاز کند. با این اوصاف، اهداف و مقاصد واقعی این زن جوان چیست؟
کدمن در داستان بازی یک شخصیت اسرارآمیز باقی میماند. شخصیت او به گونهای است که شما احساس میکنید نیاز به محبت و محافظت دارد و در عین حال به او شک دارید زیرا ممکن است از پشت به شما خنجر بزند. میکامی و دیگر اعضای تیم، با ایجاد پیچش بیشتر در داستان پیچیده خود و قرار دادن قطعات پازل در کنار هم، DLC های مختلفی را برای این عنوان منتشر کردند که مهمترین آنها The Assignment و The Consequence بودهاند. در این دو دی ال سی ما کنترل جولی را بر عهده گرفته و داستان را از نگاه او دنبال میکنیم. بنابراین میتوانیم به تمام پرسشهای بی پاسخ خود، پاسخ دهیم. علاوه براین، گیم پلی این دی ال سیها نیز متفاوت است. گیم پلی در این محتواهای دانلودی بیش از هر چیز بر مخفی کاری تاکید دارد. در برخی صحنهها نیز باید از سلاح گرم استفاده کنید.
یکی دیگر از تفاوتهایی که هنگام کنترل کیدمن با آن روبرو میشویم، سیستم ذخیره متفاوت او با سباستین است. در هنگام ذخیره بازی با کیدمن بر روی یک مبل چرمی قرمز رنگ مینشینیم و یک بچه گربه سیاه رنگ روی پای ما مینشیند. این بچه گربه بعداً در The Evil Within 2 نیز حضور مییابد و برای سباستین نوار عکسها را پیدا میکند. سباستین با دیدن این عکسها خاطراتی را به یاد میآورد. به همین دلیل این گربه یک حیوان مرتبط با شخصیت کیدمن محسوب میشود: مرموز، تنها و اغلب به دنبال منافع خود.
همانطور که در The Assignment میفهمیم، کیدمن دوران کودکی سختی داشت. خانهای که او در آن بزرگ شد در نزدیکی کلیسای Cedar Hill در یک شهر فقیر نشین قرار داشت. مادرش یک فرد بسیار مذهبی بود که به مراقبت از فرزاندانش اهمیت چندانی نمیداد. به همین دلیل جولی از همان کودکی احساس میکرد که رها شده و فکر میکرد که هر کاری انجام دهد نمیتواند رضایت مادرش را جلب کند.
هنگامی که 5 سال داشت، طاعونی شیطانی شهر را در نوردید و جان بسیاری از انسانها و دامها را گرفت. جولی و مادرش جان سالم به در بردند اما این رویداد وحشتناک باعث شد این زن بیش از پیش به کلیسا متوسل شود و دختر کوچک خود را کاملاً تنها بگذارد. او در نهایت در سن چهارده سالگی آن خانه را ترک کرد و تنها یادداشتی مبنی بر اینکه به بهشت رفته از خود بر جای گذاشت. پس از خروج او از خانه، خانودهاش نسبت به او بی تفاوت بودند و هرگز دنبالش نگشتند. جولی دو سال بعد به شهر بازگشت و شهر را کاملاً متروکه یافت. تنها احساسی که او اکنون دارد همان چیزی است که در بازی گفته: "همه چیز برای من از بین رفته است".
این اتفاقات سالها آغازین زندگی تا حد زیادی نشان میدهد که چرا شخصیت کیدمن در آینده پر رمز و راز میشود. جولی که از کودکی یاد گرفته بود که به تنهایی برای زنده ماندنش تلاش کند و به هیچکس اعتماد نکند، به دلیل فشارهای زیادی که در زندگی تحمل کرده بود تبدیل به یک زن قوی شد. او با مخفی کردن گشته خود و پوشاندن آن همانند صدف معتقد است که آماده هر رویدادی است. با این حال همه چیز پیچیدهتر از آن چیزی شد که او انتظارش را داشت.
پس از اینکه جولی زندگی خود شخصی خود را آغاز کرد، شغل کاراگاهی را دنبال کرد و توسط Mobius که یک سازمان اسرار آمیز که قصد دارد به صورت پنهانی به وسیله دستگاه STEM کنترل جهان را در دست بگیرد، استخدام میشود. این دستگاه میتواند کنترل آگاهی انسان را در دست بگیرد و اگر تقویت شود تمام بشریت را برده خود میکند.البته کیدمن در ابتدا از همه جزییات با خبر نبود زیرا مدت کوتاهی پس از پیوستن به سازمان تحت تئوری تلقین قرار گرفته بود. از طرف دیگر، موبیوس یک آپارتمان در اختیار او قرار داد و او را به KCPD (پلیس شهر کانزاس) منتقل کرد. در آنجاست که او با Sebastián Castellanos و دستیارش Joseph Oda آشنا میشود و کمی بعد به آنها ماموریتی داده میشود که ما در The Evil Within آن را دنبال میکنیم.
از زاویه دید کیدمن، ما جزییات تازهای در مورد استم و روویک، دانشمند جوانی که این ماشین پیچیده را ساخته و هوشیاری او در آن گرفتار شده است، کشف میکنیم. بنابراین از تمام زیر و بم آن با خبر هستیم. ما میدانیم که ماموریت سری که موبیوس به کیدمن داده بود این بود که لزلی را زنده از آنجا بیرون بیاورد زیرا اون ذهن خارقالعادهای داشت که سازمان قصد تحقیق بر روی آن را داشت. با این حال جولی متوجه میشود که روویک قصد دارد تا بدن آن جوان را برای فرار از استم در اختیار بگیرد؛ به همین دلیل تصمیم میگیرد که علیه دستورات مافوق خود عمل کند و پیش از اینکه دیر شود به زندگی لزلی پایان دهد. همانطور که از نگاه سباستین دیدیم او در انجام این کار موفق نمیشود.
این حقیقت که او تصمیم بر افشای راز خود گرفته کیدمن را آزار میدهد. فکر کردن به این موضوع که گناهکار است دائماً ذهنش را عذاب میدهد اما به لطف روحیه قوی خود و قدم نهادن در راهی که عقیده دارد درست است، موفق میشود تا با سازمان مبارزه کند. در دی ال سی The Consequence بخش دوم زندگی او را دنبال میکنیم. همچنین متوجه میشویم این موضوع چقدر برای او دشوار بوده که نمیتواند به خاطر اهداف واقعی خود به کسی اعتماد کند، حتی سباستین که او را دوست خود میداند.
هنگامی که کیدمن موفق میشود مستقیماً با سایه مدیر روبرو شود و به زندگیش پایان دهد، در دنیای واقعی بیدار میشود و متوجه میشود که موبیوس کنترل همه چیز را در دست گرفته است. در آن زمان بود که متوجه میشود او تنها یک مهره قابل استفاده در هیئت مدیره شرکت بوده و بدون اینکه به او اهمیت داده شود، تنها از او استفاده کردند. او برای لحظهای شک میکند که آیا آنها توانستند همه آنچه را که در استم رخ داده است را ببیند یا خیر؟ کیدمن با اطمینان یافتن از اینکه آنها از همه چیز مطلع نیستند، نقش دوگانه خود را ادامه میدهد؛ این بار با یک ماموریت شخصی جدیدی که در ذهن دارد.
پس از نسخه اصلی و دی ال سیهای آن، بسیاری از طرفداران منتظر نسخه بعدی بازی بودند تا داستانی که آغاز شده بود به پایان برسد. سوالات بی پاسخ و شخصیتهای مرموزی که در ذهن بازیبازها باقی مانده بودند تا اینکه سرانجام، پس از سالها شایعه و حدس و گمان، The Evil Within 2 به طور رسمی در E3 2017 معرفی شد. در این معرفی نکتهای نهفته بود که باعث شگفتی همه شد: شینجی میکامی کارگردان نسخه دوم نخواهد بود. پدر این عنوان به IGN گفته بود که این موضوع تصمیم خود اوست و میخواهد اجازه دهد استعدادهای جدید استودیو بدرخشند و به آنها فرصت داده شود تا نقش مهمی در توسعه بازیها داشته باشند. او در تمام مراحل تولید حضور داشت تا مطمئن شود داستان به درستی پیش میرود.
در مورد خود کیدمن، بتسدا به سوالات مداوم منتقدان و طرفداران در مورد او و نقشش اینگونه پاسخ داده است:
"شخصیت کیدمن پیچیده است. ممکن است در بازی اصلی بیشتر شبیه یک شخصیت شرور و منفی ظاهر شود اما در محتوای قابل دانلود نکات عمیقتری از شخصیت او افشا میشود. موبیوس توانست با استفاده از تزریقی که پیش از ورود به استم به او صورت گرفت، بر اعمال و رفتارش تاثیر بگذارد. این یک روش معمول برای تاثیرگذاری بر روی ذهن توسط شرکتهای شرور و شیطانی محسوب میشود. کیدمن برای نجات یک فرد به استم استم فرستاده شد و سباستین نیز به وسیله او وارد ماجرا شد، بنابراین او به عنوان یک مهره و ابزار توسط موبیوس مورد استفاده قرار گرفت. کیدمن معتقد بود که زندگی خود را مدیون موبیوس است و در پایان بازی اول میبینیم که علی رغم اینکه میفهمد سازمان در مورد نقشش به او دروغ گفته است، تصمیم میگیرد تا با آنها بماند. علاوه بر این، او در اوایل بازی دوم همچنان برای آنها کار میکند. لازم به گفتن نیست که او برای این کار دلایل خاص خود را دارد." همچنین آنها قول داده بودند که کیدمن نقش مهمی در داستان ایفا میکند و بر این نکته تاکید شده بود که دنیای استم هیچ ارتباطی با عنوان اصلی ندارد.
آنچه که قول داده بودند رخ داد زیرا دنباله عنوان اصلی سه سال پس از اتفاقات بیکن جریان داشت. Castellanos نیروی پلیس را ترک میکند و کابوسهایی که از استم نشات میگیرند به خاطرات از دست دادن دخترش اضافه میشوند. او در حالی که برای اینکه خود را هر چه بیشتر در غم از دست دادن دخترش غرق کند به کافه میرود. هنگامی که در کافه نشسته است، دستیار قدیمی او یعنی کیدمن از راه میرسد و به او میگوید که دخترش هنوز زنده است و این دروغ را موبیوس به او گفته تا بتواند او را تحت کنترل خود داشته باشد. تنها سباستین میتواند وارد نسخه جدید استم شود و آن را بازیابی کند. با اینکه او در ابتدا این پیشنهاد را رد میکند اما در نهایت میپذیرد که این ماموریت خطرناک را انجام دهد. پس از آن جولی به سباستین توضیح میدهد که دخترش لیلی هسته اصلی استم است و او باید دخترش را پیدا کند تا سیستم از بین نرود زیرا عواقب ناگواری در پی خواهد داشت. به همین دلیل مواجهه کیدمن با سباستین و حتی برای خود بازیباز، اینگونه احساس میشود که جولی همچنان برای موبیوس کار میکند.
در سمت دیگر، کیدمن ماموریت شخصی و مخفی جدید خود را دنبال میکند. هدف این ماموریت نابود کردن موبیوس برای همیشه است. او Castellanos را با خبر میکند تا در هنگامی که در داخل دستگاه کنترل ذهن قرار گرفت، بتواند از بیرون به او کمک کند و در عین حال سباستین از درون دستگاه به کار خود ادامه دهد. سباستین با غلبه بر خطرات بسیار زیادی سرانجام موفق میشود تا دخترش لیلی را در داخل استم پیدا کند. در ان هنگام کنترل تغییر کرده و ما هدایت کیدمن را بر عهده میگیریم. با اینکه در اینجا کیدمن نقش مهمی همانند آنچه که در دی ال سیها داشت ایفا نمیکند اما میتوانیم از کنترل او لذت ببریم.
مدیر از کیدمن میخواهد تا ارتباط Castellanos را قطع کند و به زندگی او پایان دهد اما جولی حاضر به انجام این کار نمیشود و با وحشت شرکت روبرو میشود. او به اعضای موبیوس شلیک میکند تا به اتاقی که سباستین در آن حضور دارد برسد. در حالی که کیدمن سباستین را بیدار میکند تا او را بیرون بیاورد، مدیر از او میپرسد که چرا در چنین زمانی دچار عذاب وجدان شده است؟کیدمن ادامه حرفهای مدیر را نادیده میگیرد و نقشه خود را برای نابودی استم اجرا میکند. جولی با خود میگوید که دنیایی که موبیوس در صدد ساختن آن است یک آرمانشهر محسوب نمیشود زیرا هیچ حق انتخابی برای ساکنان باقی نخواهد ماند. هنگامی که استم از بین میرود، تمام ذهنهای متصل به آن (اعضای موبیوس و مدیر) میمیرند. سباستین به موقع از خواب بیدار میشود و دخترش را از هسته دستگاه نجات میدهد و کابوسهایش نیز پایان مییابند.
در صحنه پس از پایان نمایش نام سازندگان بازی، کیدمن، سباستین و لیلی را میبینیم که لباس خود را عوض کردهاند و پدر و دختر در یک بزرگراه طولانی به راه میافتند و از جولی خداحافظی میکنند. جولی نیز به سمت دیگری میرود و در حالی که به زخم دستش نگاه میکند لبخند میزند. او تمام کابوسهایی که پشت سر گذاشته بود و تمام تصمیمات سختی که باید میگرفت را به یاد می آورد. او به عنوان یک مامور دوجانبه، نبوغی مثال زدنی داشت و در نهایت توانست این ماموریت دشوار را به سرانجام برساند.
پس از دانستن همه جزییات در خصوص داستان و شخصیتها، میدانیم که شخصیتهای ساخته شده توسط میکامی به اندازه کافی پیچیده هستند و نمیتوان آنها را به سادگی به عنوان شخصیت قهرمان یا شخصیت منفی و شرور در نظر گرفت. همانطور که در مورد شخصیت کیدمن این موضوع کاملاً صدق میکند. زنی که میتوانست با تاریکی همراه شود اما سرانجام و آگاهانه تصمیم میگیرد تا در مسیر نور قدم بگذارد و از یک فاجعه بزرگ جلوگیری کرده و اختیارات و آزادی فردی انسانها حفظ شود.
آخرین ویرایش: