طی کردن مسیر پر پیچ و خم و نگاه کردن به چپ و راست و ابتدای مسیر و... توی تمامی بازی ها هست. توی تمام بازیهای rpg مثل دیوینیتی و دراگون ایج و ویچر و.... . کار به این بازی ندارما. قطعا خوشش اومده این دوستمون و هنری بوده بازی براش. اما.خواستم بگم که توی بازیهای دیگه یهو از نقطه ی اغاز طی العرض نمیکنیم با سمت پایان. مسیرو طی میکنیم و لذت می بریم. یعنی در کل چیز جدیدی رو توصیف نکردین منظورمه
منم نگفتم تو بقیه بازیها یهو از آغاز میرسی به پایان. قصدم از اون پست هم توصیف کردن چیز جدیدی نبود. فقط نظرات اطراف بازی رو با تجربهی خودم مقایسه کردم. این از این.
راجب خود DS هم، بازی اصلا جدید نیست که چیز جدیدی ارائه بکنه. اون توییتها و مصاحبههای کوجیما که میگفت سبک جدید خلق کردم همهش تبلیغات و چرت و پرت بود. DS تجربهی جدیدی نیست، یه تجربهی متفاوته. هم طی کردن یه مسیر طولانی برای رسیدن به یه هدف رو قبلا تجربه کردیم (Journey)، هم سیستم Strand بازی که تو بازیهای Soulsborne وجود داشته. کوجیما و تیمش این دوتا عنصر رو گسترش دادن و عمق بیشتری بهش دادن و با هم ترکیبشون کردن. انتظار جدید بودن از این بازی تهش به ناامیدی و فحش و تنفر ختم میشه و این کاملا تقصیر خود کوجیما و مصاحبههاش هست.
راجب نکات مثبت بازی تو پست قبلیم حرف زدم و دوست ندارم بهشون اشارهی مستقیم بکنم. چون بهترین قسمتهای بازی برای من همون باربری و حس تنهایی بازی و آهنگهای Low Roar و نوشتههای قسمت interview و سیستم Strand بود و حرف زدن راجبشون از دید کسی که بازی نکرده شاید با عقل جور در نیاد. باید یه بار بار سنگین رو دوشت باشه و وسط یه مسیر طولانی به Muleها بربخوری و تنها راه فرارت رودخونهی عمیقی باشه که رد شدن ازش با از دست دادن بارهات فرقی نداره و چشمت به یه نردبون بخوره که اون وسط توسط یه پلیر دیگه گذاشته شده و بدونی قراره بخاطر کمک یکی دیگه بتونی فرار کنی و بعد از بالا رفتن از یه تپهی نفسگیر به یه منظرهی نفسگیرتر برسی و همون لحظه که محو تماشا هستی آهنگ Low Roar پخش بشه تا بتونی تصمیم بگیری از بازی متنفری یا عاشقش شدی.
اما راجب نکات منفی میشه گفت. شخصیت پردازی بازی خوب نیست - غیر از 2-3 مورد - و بدترینشون هم متلعق به شخصیت اصلی بازیه! من تو تجربهی 60 ساعتهی خودم با Sam ذرهای همزادپنداری نتونستم بکنم. حتی اکتینگ Norman Reedus هم شدیدا معمولیه. یادمه کوجیما میگفت یه بازیگر شناخته شده انتخاب کردیم که وقتی تو دنیای خلوت بازی احساس تنهایی میکنید، بخاطر اینکه Norman رو میشناسید حس کنید تنهای تنها نیستید. بولشت! حداقل من همچین احساسی نداشتم.
دیالوگهای بازی شدیدا سطحی و بعضا احمقانه و خندهداره. داستان خوب بازی تا حدی فدای همین شخصیت پردازی و دیالوگنویسی بد بازی شده و نمیذاره اونقدر که پتانسیل داره رو احساسات پلیر تاثیرگذار باشه.
باس فایتهای بازی ناامیدکنندهست. چنتا از مراحل بازی طراحی هوشمندانهای نداره و به بدترین حالت ممکن از سیستم back-tracking استفاده کرده که باعث عذاب کشیدن پلیر میشه. هوش مصنوعی و کامبت بازی مشکلات پایهای داره. BT ها بعد از چندبار مبارزه دیگه دلهره آور نیستن. موسیقی خود بازی top-notch نیست و به یادموندنیترین لحظات بازی آغشته به آهنگهای Low Roar هست، نه موسیقی خود بازی. پایان بازی هم از نظر من مشکل شدید کارگردانی داشت و از نظر داستانی هم صرفا خوب بود، نه بیشتر.
پس بله، بازی یه خروار مشکل داره. حتی قسمتهای خوب بازی هم ممکنه برای خیلیها چندان خوب نباشه. برای من بود. مثلا یکی از هایلاتهای تجربهام از DS، یه متن تو قسمت interview بود. یه متن! دقیقا مثل Nier: Automata که هنوز وقتی اسمش رو ببینم یاد اون متن میافتم. راجب فلسفه Odradek نوشته بود.
فلسفهش از یکی از تئوریهای فروید گرفته شده. تئوری قرقره! نوهی فروید وقتی مادرش خونه نبود و تو اتاقش تنها بود، با یک نخ و قرقره سر خودش رو گرم میکرد. قرقره رو میبرد زیر تخت و درست لحظهای که قرقره محو میشد، با نخ میکشیدش بیرون و این کار رو بارها تکرار میکرد. فروید رفتار نوهاش رو زیر نظر میگیره و بهش فکر میکنه و به این نتیجه میرسه که نوهاش با این بازی سعی میکنه بودن و نبودن چیزی رو کنترل کنه تا با نبودن مادرش تو اون چندساعت کنار بیاد. بعدها کافکا کتابی مینویسه به اسم The Cares of a Family Man راجب یک موجود به اسم Odradek و این مقوله رو حفاری میکنه. توی دث استرندیگ، Odradek همون دستگاهیه که روی شونهی Sam هست و Sam با کمکش میتونه از بودن و نبودن BTها آگاه بشه.
من با حرف کوجیما راجب آمریکاییها موافقم. اروپا آغوش بازتری برای آثار هنری داره. این رو از مقایسهی آثار اروپا و آمریکا و مخاطبینش میتونید بررسی کنید. اما با اینکه کوجیما این حرف رو زده مشکل دارم. اولا ایشون همون شخصی بود که وقتی منتقدها به MGSV، یکی از ناقصترین بازیهای نسل 9 و 10میدادن، باهاشون هیچ مشکلی نداشت و الان یادش اومده حرف بزنه. دوما تحلیل و توجیه کردن یه اثر توسط خالق اون اثر شدیدا احمقانهست. وقتی کار رو تحویل مخاطب دادی، خوب و بد بودنش به عهدهی مخاطبه و حرف زدن راجب چیزی که ساختی خیلی مسخرهست.
همهی اینا رو گفتم که بگم من طرفدار کوجیما نیستم، با تمام وجود از MGSV متنفرم، و توی DS هم کم ایراد ندیدم، و با وجود تمام این حرفها، ارزش DS برای من 9/10 بود. اما نمرات 6/10 و 7/10 بازی برای من قابل درکه چون میدونم همه قرار نیست عاشق فلسفهی قرقره بشن و بازی اونقدر ایراد داره که نمرهی 6/10 و متای 82 رو براش دور از تصور و بیانصافی نبینم.