آغازگر افسانه|معرفی و بیوگرافی شخصیت Link

بهترین افسانه زلدا از نظر شما؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    51

Z-fan

▲‌ Triforce of Wisdom ▲
ناظم انجمن
با نام خداوند بخشنده مهربان شروع مي کنيم
متن زير به کل حاوي اسپويلره

images

تک تک شخصيت هاي اين آرت ورک براي طرفداران زلدا قابل شناسايي ـه

بياييد به سال ها قبل بر گرديم.موقعي که حتي سونيک و ساليد اسنيک هم وجود مجازي نداشتند.سال 1986.اون موقع ها کنسول افسانه اي اي در بازار بود به نام NES که هيچ رقيب در بازار نداشت و همه موفقيت هاشو مديون ماريو و دانکي کونگ بود.امّا صاحاب اون کنسول افسانه اي،نينتندو،فقط اين دو فرنچايز رو براي نابود کردن رقيباش تو بازار کافي نميدونست.پس از سردسته بازيسازاش،شيگرو مياموتو خواست که يه IP توپ ديگه توليد کنه.بنابراين مياموتو و تيم افسانه ايش نشستند و فکر زدند و خط زدند و دوباره شروع کردند تا اينکه بالاخره از لاي ايده هاي خوب و بد يه ايده بالاتر از بقيشون اومد.ايده اي که به نام يک افسانه شناخته مي شدافسانه ي زلدا.
اون تيم کوچک و افسانه اي شروع کردند به آغاز کار ساخت بازي تا مدّت ها کسي نميدونست چه بازي اي داره ساخته ميشه تا اينکه تبليغات شدّت گرفت و همه چيز مهم شد.اون تيم ريسک پذير داشتندبازي اي رو ميساختند که بهش اطمينان داشتند و بالاخره بازي رو در سال 1986 با تبليغات فراوان عرضه کردند و بووووووووووووووووووم!!!
يعني اين بازي ترکوند.تبديل شد به يکي از متحوّل کننده ترين بازي هاي صنعت گيم و با فروش و نمراتش براي ابد تو خاطره ها ثبت شد و باعث شد نينتندو و مياموتو گروهش سريع بيفتن دنبال برنامه ريزي براي آينده اين افسانه.
حالا 27 سال از اون موقع ها ميگذره و اون داستان هاي کوچولويي که تو قديم ها بود و به اسم افسانه زلدا شناخته مي شد.حالا گستردگيش به اندازه يک افسانه اصيل شده.الآن تاريخچه هايريول براي خودش يه کتاب چند صد صفحه اي داره.و حالا اين افسانه به يکي از تاثير گذارترين و بزرگترين سري بازيهاي صنعت گيم تبديل شده.
امّا سوال اينجاست چطور شد که اين سري تبديل به افسانه شد؟چرا از 16 تا نسخه اين افسانه تو تاريخ فقط دوتاش متاشون زير 90 ـه؟چرا هنوزم اين بازي در سرتاسر دنيا(بغير از ايران)اين همه طرفدار داره و چندين سوال ديگر براي جواب فقط کافيه 3 تا نسخه از اين افسانه رو دان کنيد و شروع به بازي کنيد.ولي بهتره قبلش ما شناختي کلّي از کاراکترهاي اين افسانه داشته باشيم.براي شروع بهتره به گل سرسبد اين داستان،آغاز کننده افسانه،ماجراجوي کلاه سبز و کاراکتر اصلي اين سري يعني Linkمراجعه کنيم
300px-Link-Model-Large.png

Link
جنسيت:مرد
بازي ها:همشون
نژاد:Hylian

پروتاگونيست سري،کسي که تمام ماجراها با اون شروع ميشه.دوّمين شخصيت پرطرفدار دنيا(بعد از ماريو)در نظر سنجي گينس سال 2010.و در آخر قهرمان افسانه اي اين افسانه ما!لينک در تمام افسانه ها دست و خالي و حتّي بدون شمشير و سپر کارشو آغاز مي کنه و ما از سفر تا صد اين قهرمان رو هميشه شاهديم و گرفتن يه آيتم توسّط لينک براي ما بسيار لذت بخش تره تا بازي هاي ديگر.سلاح هاي اصلي لينک هم يک سپر و شمشير معمولي اند که اينقدر مهارت استفاده لينک تو استفاده از اين دو سلاح بسيار ماهر بوده و Spin Attack از تکنيک هاي معروف شمشير زني اونه.خصوصيت بعدي و مهم لينک صامت بودنشه.البته تو افسانه زلدا تقريباً هيچ صدا گذاري اي وجود نداره و توي اين 27 سال هنوز که هنوزه مکالمات بصورت نوشته هاي پشت سر هم توي صفحه بيان مي شن.امّا مشکل لينک اينه که همون نوشتار هم نداره و کلّاً يه ديالوگ هم نداره اين بنده خدا تو سري. همين قابليت لينک رو باحال تر از قبلم مي کنه!!!امّا لينک يه ماجراجوئه مثل لارا کرفت و ناتان دريک(ار نوع پرطرفدارترش)و ماجراجو هم بايد ماجرا داشته باشه بياييد مروري کنيم بر ماجراهايي که تو اين 27 سال لينک درگيرش بوده.البته اين نکته رو متذکّر شم که همه اين لينک ها يکي نيستند اگه موضوع درکش سخته پيام بديد بيشتر توضيح بدم
The legend of Zelda
----------------------------------------------------------

100px-LinkTheLegendofZelda.png

قصّه قهرمان ما در اوّلين افسانه از جايي شروع ميشه که Ganon،ارباب اهريمنان،زده کلّاً زده به هايرويل و يه جا همه رو کتلت کرده!هيولاها همه جا هستند،مزارع و خانه ها ويران شده و مردم در غارها وزيرزمين ها پناه گرفته اند و به زندگي ادامه ميدهند(تو همون محيط هشت بيتي تمام اين ها قابل لمس و حس کردن بود!)در اين حال و اوضاع گنون تنها اميد ملّت يعني پرنسس زلدا رو هم زنداني کرده.در همين حال و احوالات زني به نام ايمپا مياد سراع جوانک بيکار ما"لينک"و از اون ميخواد که بره پرنسس مماکت هايريول رو نجات بده.لينک هم خب ميگه:چطوري؟؟؟
بعد ايمپا بهش راهنمايي مي کنه که براي آزاد کردن زلدا بايد ارباب اهريمنان،گنون رو بکشه و براي اين کار نياز به جسم مثلث مانند جادويي اي به نام Triforce of Wisdom رو پيداکنه.و سپس ميگه که اين آيتم جادويي 8 تکّه شده که در سياهچال هاي مخفي و خوفناک هايريول پنهان شده تا دست افراد گنون به اون نرسه.لينک هم که انگار از خداشه قبول مي کنه و ماجراجوي آغاز ميشه.ماجراجويي اي سخت و طاقت فرسا در سرتاسر هايريول و مبارزه با موجوداتي که نمونه اش تو دنيا ديده نشده و در نهايت نيز شکست گنون و نجات پرنسس زلدا و برگردوندن صلح به هايرويل عاقبت اين ماجراجويي سخته.امّا مدّت صلح زياد طول نميکشه موج ديگري از کشمکش از آن سوي هايريول به سوي صلح مي آيد.......>:)
Zelda II Adventure of Link
--------------------------------------------------

100px-LinkAdventureofLink.png

افسانه اينبار از بالاي سر زلدا شروع ميشه.موقعي که اون به خواب عميقي فرو رفته و داره تقريباً ميميره.دوباره ايمپا به سراغ لينک ميره و ميگه که تنها راه نجات رنسس ما شيء جادويي مثلّث ماننديه به نام Triforce of Courage ـه(پـ نـ پـ ميخواستي مثل کارتون هاي ديزني با يه بوسه همه چي به خوبي و خوشي تموم شه بره؟) که فرق هاي زيادي با TOW داره و لينک دوباره راهي ميشه تا پرده از اسرار ديگري برداره تو اين وسط مريدان گنون نيز دنبال لينک ميان تا سر وقت کتلتش کنن.چون اونا ميدونن که با خون قاتل اربابشون که لينک باشند ميتونند دوباره اربابشون رو احياء کنند.
ماجراجويي لينک حالا به اعماق هايريول کشيده مي شه جايي که خطر اونو تهديد مي کنه و لينک دوباره با موجودات خطرناکي روبرو ميشه و براي بدست آوردن تريفورس هر کاري مي کنه و در آخر با شکست دادن بخش تاريک خودش Dark Link و گرفتن آخرين قطعه تريفورس از جادگره به ماموريتش پايان بده و براي هميشه در صلح و خوبي و خوشي زندگي کنه.امّا هميشه افسانه هاي غير مرتبط نيز در دنيا وجود دارند که هم اسم باشند؟نه؟
A Link To the Past
-------------------------------------------------

160px-Link_Artwork_1_%28A_Link_to_the_Past%29.png

افسانه ما اينبار از خونه اي در نزديکي قلعه هايريول شروع ميشه.جايي که لينک و عموش دارند به خوبي و خوشي زندگي مي کنند.هايريول هم در امن و امانه،تا اينکه اون شب شوم فرا ميرسه!!!....
_به سياهچال قصر بيا و منو آزاد کن!!!
صداي دخترک در سر لينک مي پيچيد و نمي گذاشت بخوابه بعلاوه رعد و برق و باران نيز در هوا جريان داشت.اتفاق شومي افتاده بود.لينک که ديگه از تلاش براي خوابيدن دست کشيده بود موضوع رو با عموش در ميون ميذاره عموش هم پس از مدّتي فکر کردن به لينک دلگرمي ميده و سعي مي کنه اونو از افکارش منصرف کنه.سپس سپر و شمشيرش رو برميداره و به لينک ميگه تا فردا صبح که برنگشته بيرون از خونه نره!!
امّا گفتم که...حسّ ماجراجويي تو سر همه لينک ها بوده و هست مخصوصاً وقتي صداي يه دخترک تو سرت ويز ويز کنه.پس لينک به محض بيرون رفتن عموش پا ميشه مبره بيرون و بي هوا به سوي قصر ميره.اگه لينک عاقبت اين کار رو ميدونست هيچ قت و هيچ وقت و هيچ وقت اين مسير رو انتخاب نميکرد و به خونه برميگشت تا شايد عموش برگرده ولي لينک در اون شب باراني به نقطه شروع افسانه اش سفر کرد.
در جلوي قصر ورودي نگهبانان قصر جلوي لينک رو ميگيرند و نميذارند که او از راه درست و حسابي وارد قصر بشه در اين هنگام دوباره سرو کلّه اون صداي دخترک پيدا ميشه
_مسير گل ها رو ادامه بده!زير بته ها مسير تو براي عبور به قصر بازه
_چشم :-bd
لينک پس از گوش دادن به فرامين دخترک و پيدا کردن چاه و سقوط به آن راه خودشو براي ورود به قصري که مرکز رژه نگهبانان قصر بود باز مي کنه.
لينک پس از مدّتي پيشروي متوجه پيکر زخمي اي که معلومه سرباز نيست ميشه و با وارسي اون متوجّه ميشه که اون عموشه که حالا زخمي افتاده و رو به موته.عموي لينک از اون به خاطر گوش نکردن به چيزي که بهش گفته بود اونو سرزنش مي کنه امّا بعدش از لينک در خواست مي کنه که پرنسس زلدا(که صاحاب اون صدا باشه) رو از سياهچال قصر بيار بيرون و اونو نجات بده و لازمه براي اين کار از سپر و شمشير من استفاده کني.
و سپس او به لينک سپر و شمشيرشو ميده و بيهوش ميشه(بخونيد مي ميره! :((( ).لينک مسير عموشو ادامه ميده و با کشتن و از سر گذاشتن تعداد زيادي نگهبان خودشو به پايين ترين طبقه قصر ميرسونه و در يک نبرد سخت نگهبان تنومند سياهچال رو از پا ميندازه و زلدا رو آزاد مي کنه.زلدا هم کلّي بابت اين موضوع ازش تشکّر ميکنه=d>(چه جالب بالاخره زلدا رو اوّل بازي نجات داديم.!)سپس زلدا ما رو راهنمايي مي کنه که از طريق راه مخفي اي که پشت تختي که تو اتاق سلطنتي ـه خودشونو از قصر فراري بدن پس ازفراري دادن زلدا بافي فضايا پيش مياد که بعداً آپديت مي کنم چون بايد بشينم بازي کنم تا متوجّه شم ديگه......
Link's Awakening
------------------------------------------------

150px-LA_Link_Artwork.png

افسانه اين بار از يک سفر دريايي بد بمن شروع ميشه سفري که با طوفان و رعدو برق همراه ميشه. ولينک و قايقشو در جا قورت ميده و لينک در تلاطم سيلي هاي مرگيار آب تسليم ميشه و بيهوش خودشو به موج ها ميسپباره،امّا امواج هيچ گاه با قهرمان ما خوب رفتار کرده اند.
لينک بلند ميشه و خودشو تو خونه شخص ميان سالي به نام Talin ودخترش Marin ميبينه(اون اوايل لينک،مارين رو به جاي زلدا تصوّر مي کرد.بمـــاند:-j ).پس از اندکي پرس و جو لينک متوجّه ميشه که جاي هايريول تو جزيره اي به نام جزيره کوهولينت(Koholint) ه و دهکده اي به نام دهکده ي ميب(Mabe) مستقرّه و مارين اونو تو ساحل پيدا کرده و به خونه شون اورده.لينک که دوزاريش ميفته بلند ميشه و با گرفتن شمشير و سپر عازم رفتن به بيرون از جزيره ميشه که جغد نامردي(خب حيوونه ديگه!!! :| ) ميزنه به مسير لينک و بهش ميگه که تا ماهي اي به نام Wind Fish رو احياء نکنه نمي تونه از جزيره خارج شه و براي اين کار بايد به جنگل سحرآميز(اسم گذاري افسانه ايه ديگه :d ) تو جزيره بره.لينک بعد از اينکه در مسيرش دوباره از دهکده ميگذره متوجّه نبود تالين ميشه و اينکه گويا ايشون هم به سوي جنگل مي رفتند...پس لينک راه ميفته تا علاوه بر اينکه ماموريت جغده رو انجام بده تالين رو هم پيدا کنه و برگردونه امّا وقتي در جنگل تالين رو هنگامي مي بينه که به يه راکون تبديل شده برنامه به کل تغيير مي کنه، مشکل ميشه چند تا و سفر قهرمان ما به سياهچال ها براي نابودي غول پليدي به نام "کابوس تاريکي" شروع ميشه.
ماجراهاي لينک کش مي يابد و ماجراها و اسرار مختلفي بيان مي شود و در نهايت لينک با پايان ماموريت هايش از جزيره رفته و با خاطرات فراموش ناشدني اي از جزيره کوهولينت به هايريول بر ميگرده
Ocarina of Time
-----------------------------------------------------

160px-LinkOcarinaofTime.png

افسانه اُکاريناي زمان،افسانه ي صنت گيمه و هنوزم که هنوزه بازي اي نيومده که تحوّل و انقلاب و گيم پلي و داستان به اين زيبايي رو يکجا داشته باشه(نه! لابد Tlou و سري B:Arkham؟؟ اينا الآن خيلي انقلابين؟؟؟).قصّه لينک هم در اين نسخه آغازيه بر چند نسخه مختلف که زنجير مي شن و باعث ميشن که زلدا و لينک و افسانه شون هميشه تو ذهن ما بمونه.امّا افسانه ما اين بار از يک کابوس وحشتناک شروع ميشه.
آسمان سياه و ابرهاي گرفته که هر لحظه ميخواهند به حال سرنوشت اين سرزمين گريه کنند.موجودي که با غرور بر روي اسبش نشسته و تماشا مي کند!و هايريولي که ميسوزد و نابود مي شود!همه چيز از دست خواهد رفت...
درخت پير دکو از اين کابوسش هيچ پيامد خوبي رو متوجّه نميشه.کابوسش پر از شومي و بدبختي است و تنها يک پيام داره:حالا وقت خيزش فردي که تو جنگل بزرگ کرديمه!وفتشه که اون پسر راه بيفته و سفرشو آغاز کنه.وقتشه که پسرک بدون فرشته رو بلند کني ناوي! .
از در و ديوار دهکده با عجله عبور مي کند.توجّه همه را حلب کرده و به سرعت از جلوي چشم آن همه ککيري عبور مي کنه و به خونه درختي پسرک معروف دهکده ميرسه.بال بال زنان خودشو به تخت پسرک ميرسونه.امّا اون پسرک بي فرشته و گوشه گير روي تختش خوابيده و از خوابيدن لذّت مي بره
_يالّا بلند شو!!!سرنوشت هايريول به سري به تنبلي تو وابسته است؟؟
فرشته کوچک بال بال زنان دور پسرک ميچرخد.پسرک بي فرشته ککيري حالا مثل همه ککيري ها فرشته داشت و ميتونست با اونا ارتباط برقرار کنه امّا اون پسرک نميدونست فرشته اش با بقيه فرشته ها فرق داره و اوّلين حرفش بعد از پيدا کردن لينک ايقدر مضامين متفاوتي داشته باشه
_چه عجب پاشدي!!!درخت بزرگ دکو ما رو احضار کرده راه بيفت بريم
_چشم(همش چشم!همش تاييد.اينم افکار لينک تو اون موقع: ~x( ~x( ~x( )
لينک با همراه فرشته همراهش ناوي از خونه درختيش بيرون ميره و به سوي درخت بزرگ دِکو رهسپار ميشه.در بين راه اون ها يک هم شهري(!) ککيري،به نام ميدو رو ميبينه که نميذاره لينک از گذذرگاه عبور کنه.لينک قضيه رو جويا ميشه.و ميدو ميگه که رفتن به اون جا خطرناکه و و بدون شمشير و سپر کسي نمي تونه از اون جا زنده بيرون بياد.لينک هم که اين طوري اوضاع رو مي بينه به جستجوي سپر و شمشير ميگرده.اين وسط نيز با تعدادي از همشهري ها که صحبت مي کنه اکثرشون با طعنه و کنايه نسبت به اين موضوع که لينک بعد 7 سال تازه فرشته شده رفتار مي کنند.لينک که کاملاً داره دلسرد ميشه توسّط دختر مهربوني به نام ساريا مورد محبّت قرار ميگيره.ساريا با اين موضوع به خوبي با اين موضوع که لينک بالاخره صاحب فرشته شده رفتار مي کنه و به لينک دلگرمي خاصّي ميده.
بالاخره لينک شمشير ککيري و سپر دکو رو بدست مياره و ميدو اجازه ميده که لينک از گذزگاه رد شه امّا اوضاع اونور گذرگاه واقعاً خوب نيست.انواع و اقسام هيولاهاي جنگلي به سوي درخت پير دانا حمله کرده اند و آمده اند تا دهن پيشگوي جنگل را براي هميشه ببندند.و اگر لينک نجنبد،يکي از باارزش ترين دارايي هاي اين جنگل مي ميرد. بنابراين لينک و ناوي سراسيمه وارد درخت بزرگ مي شن،درختي که در آستانه مرگي دردناکه!
DekuTree1.jpg
امّا اوضاع درون درخت نيز آن چنان خوب نيست!تارهاي عنکبوت سرتاسر درخت رو فرا گرفتند و موجودات بزرگ و کوچک تو جاي جاي درخت براي خودشون جا باز کرده اند.و کف ساقه نيمه خشکيده درخت سوراخي پوشيده از تارهاي عنکبوت سفته گويا مشکل اصلي در زير درخت و در ريشه ها قرار داره.لينک به بالاترين نقطه درخت ميره و با تمام قدرت به سمت پايين ميپره تا اون تارها رو پاره کنه و پس از اينکه موفّق ميشه.به راهش ادامه ميده تا اينکه در پايان با شکست دادن Queen Ghoma شرّ موجودات اهريمني و دِکو ها رو از درخت بزرگ دِکو مي کنه و زندگي رو دوباره به درخت پير برميگردونه.
در حين برگشت درخت بزرگ دِکو به لينک در مورد سه الهه قدرت و رشادت و جادو نکاتي رو ميگه و اين که چطوري هايرويل به وجود اومد و اينکه الهه ها براي اينکه جاودانه بشن به تريفورس تبديل کردن خودشونو.سپس درخت پير به لينک هشدار ميده که در صورتي که دست موجود اهريمني اي به تريفرس برسه رسماً هممون کتلت ميشيم.و به لينک ميگه که براي اين که جلوي اين وقايع ترسناک گرفته شه بايد به سمت قلعه هايريول بره و با پرنسس سرنوشت ديدار کنه.اون ميدونه چطوري ميشه جلوي اين اتّفاقات رو گرفت.
_ولي يه ککيري نبايد جنگل رو ترک....
_خفه!!!سرنوشت هايريول رو فداي قوانين مسخره جنگلي ميکني اخمق!!بگو چشم!
_چشم:-l
و لينک راه ميفته که به سوي قلعه هايريول بره که در ميان راه،روي پل ارتياطي بين هايريول و Kokiri Forest صداي پاي آشنايي از پشت به دنبالش مياد صداي پاي ساريا
دخترک به طناب هاي پل تکيه داده و با ناراحتي به لينک نگاه مي کنه!
_اُه لينک!!تو داري اينجا رو ترک مي کني؟من ميدونستم،ميدونستم بالاخره تو يه روزي اين جنگل رو ترک مي کني...آخه..آخه تو با من و تمام دوست هاي من فرق داشتي لينک.ولي مشکلي نداره!چون من و تو براي هميشه دوست هاي هم هستيم.مگه نه لينک؟....لينک يه چيز ديگه!!ميخواستم قبل از رفتنت اين اُکاراينا رو هم با خودت ببري.ازش خوب مراقبت کن و اينو بدون لينک، که هر وقت درونش بنوازي من مطمئنّم که به فکر مايي و يه روزي به جنگل مون بر ميگردي.

2_Leaving17.jpg

چقدر اين صحنه زيباست!موقعي که گرافيک اينجوري و موشن کپچر و اينا نبود ما به راحتي احساسات لطيف ساريا و اينکه چقدر جداييش از لينک سخته رو مي فهميديم
اين صحنه به يقين جزو به ياد موندني ترين صحنه هاي دنياي بازيه بخصوص با موسيقي شاهکار استاد کوجي کندو

لينک بعد از خداحافظي غم انگيزي که با ساريا داشت به سمت قلعه هايريول ميشه که ناگهان DO'H اين جغده چيه اينجا؟چي مي خواد از جون ما؟بذاريد يک کم توضيح در مورد اين جغده توضيح بدم.اسمش کِپورا گِبورا است و چرت ترين مسائل رو به شما ياد آوري مي کنه.تو اوّلين ملاقات هم شروع مي کنه در مورد جهان گردي در هايريول و طرز استفاده از نقشه و اينکه اصلاً شما نقشه داريد حرف ميزنه،(در حقيقت ور ميزنه)و در آخر هم ميپرسه که"ميخواهي همه رو تکرار کنم؟"اگه از سلامتي رواني تون مطمئنيد يزنيد آره تا متجّه شيد که نبايد بهش اطمينان داشته باشيد:|
بعد از اينکه شرّ کپورا گبورا از سر لينک برداشته ميشه.لينک با پاي پياده به سمت قلعه هايريول راه ميفته.و بعد از يک شب تا روز خودشو به قلعه ميرسونه و پس از اينکه از دروازه چوبي اون جا عبور مي کنه با زيباترين چيزهايي که نمونه اش رو،هم رنگش رو و نه حتّي شبيه شو تو جنگل خودشون نديده بود روبرو ميشه،خانه هاي بزرگ و کوچک،مغازه ها هاي رنگين و يه بازار شلوغ.معبدي ساکت و زيبا،مراکز سرگرمي سرگرم کننده، کوچه هاي باريک و خلوت و از همه زيباتر قصري بود که مي شد از هر جاي شهر زيبايي اونو ببيني و به تماشاش بشيني!
لينک و ناوي پس از اينکه حسابي از ديدن مناظر شهر لذّت بردند به ياد ماموريت اصليشون ميفتند و به سوي قصر هايريول رهسپار ميشن.امّا همين که به قصر نرسيدن دوباره سر و کلّه اون جغد اخمق پيداش مي شه و حسابي ميزنه.تو حال دوباره بعد از اين که از شرّ کپورا گبورا راحت شديم!به سمت درب ورودي قصر ميريم.امّا نگهبان جلوي در از ورود لينک جلوگيري مي کنه و از اينکه يه بچّه به قدّ لينک بخواد با پرنسس قصر بي هوا بره صحبت کنه خندش ميگيره.امّا لينک نا اميد نمي شه و شروع مي کنه گشتن سوراخ سمبه هاي قصر.تا بالاخره دختر مهربوني رو به نام مالون پيدا مي کنه.دخترک که متوجّه ميشه لينک دنبال يه راه براي ورود مخفيانه به قصره،به کناري ميره و خزه هايي که به بالاي درب ورودي قصر منتهي ميشه رو به لينک نشون ميده و بهش ميگه که اگر پدرشو ديد بهش بگه دخترش اينجا منتظرشه.لينک قبول مي کنه و از خزه ها ميره بالا و راه ميفته تا به قصر برسه.لينک بطور مخفيانه تک تک سربازها رو پشت سر ميذاره و بعد از اينکه ورودي در چوبي و بزرگ قصر رو بسته ميبينه تصميم ميگيره که آبراهه رو ادامه بده و از طريق کانال آب وارد لينک شه امّا تن لش يه مرد سيبيلوي خواب جلوي اين کار رو مي گيره.لينک هم تمام زورشو ميزنه تا طرف رو بيدار کنه ولي نا موفّق ميمونه و وقتيي ميخواد برگرده دوباره مالون رو همون جا ميبينه.
لينک موضوع رو به مالون ميگه و اونم مي خنده و توضيح ميده که اون شخص پدرش تالون ـه و فقط با صداي مرغ و خروس از خواب بيدار ميشه و يه مرغ به لينک ميده و ميگه که راهشو ادامه بده و پشيمون نشه.لينک هم که حالا اميدوار تر شده بود برميگرده و تالون رو با صداي مرغه بيدار مي کنه(و چه عجيب که نگهبانان شک نمي کنند)!
بعد از اينکه تالون از خواب بيدار از لينک بخاطر اين قضايا عذر خواهي مي کنه وبدنبال مالون به بيرون قصر ميره.
لينک هم به محض رفتن تالون خودشو به کانال خروجي آب ميرسونه و با هيکل کوچيکش از اون رد ميشه امّا پشت کانال خروجي اوضاع بهتري نسبت به بيرون داره که هيچ،چر سرباز هم هست!لينک هم همه شونو آروم آروم بدون جلب توجّه پشت سر ميگذارند و به باغي زيبا ميرسه که پرنسس سرنوشت در انتهاي اون باغ زيبا ايستاده.پرنسسي که هم سنّ و هم قدّ و قواره لينک بود با موهاي طلايي.دختري به نام زلدا
پرنسس که از دیدن اون پسرک در اون جا تعجّب کرده بود به جای خبر کردن سرباز ها حدس زد که لینک شاید با او کار مهمّی داشته باشد بنابراین با آغوش باز از لینک پذیرایی کرد و گذاشت اون به باغ بیادسپس زلدا خودشو معرّفی می کنه و پس از اینکه لینک و زلدا با هم به طور کامل آشنا شدند و لینک گفت که چرا به این جا میاد،زلدا سر صحبت رو باز می کنه و از رویای عجیبش میگه،رویایی به عجیبی رویای درخت بزرگ
_من رویایی داشتم،در اون رویا ابر های تیره و تاریک به بسوی هایریول هجوم می آوردند و همه جا رنگ نابودی میداد!امّا نوری سبز رنگ از طرف جنگل به سوی تاریکی آمد.در دست اون نور،سنگ سبز رنگی رو می دیدم و فرشته ای که دنبالش بود.لینک من می دونم که این یه پیشگوییه که یه نفر از جنگل بر خواهد خاست!ولی من مطمئنّم که اون شخص تویی!!!
سپس پرنسس زلدا که تا حدّ وحشتناکی به خوابش ایمان داشت از لینک میپرسه که رویایش را قبول داشته یا نه؟لینک هم چون می بیند مشّخصات بارقه نور رویای پزنسس،با او خیلی جور در میاد.رویای شاهزاده رو باور می کنه و زلدا هم که از نظر لینک خوشحال شده شروع می کنه ادامه دادن...
_لینک،الهه ها سال ها پیش خودشونو به شکل Triforce در آوردند تا برای همیشه قدرتشون جاودانه باشه.قدرتی که هر شخصی آرزوی داشتنشو می کنه،قدرتی که اگه دست شخص نیکوکاری بیفته میتونه هایریول رو به سمت عصر طلایی ای هدایت کنه و اگه دست شخص پلیدی هم بیفته میتونه به راحتی جهان رو به سلطه شیاطین در بیاره!به همین خاطر حکیم های باستانی،معبد زمان رو برای محافظت از تریفورس در برابر شیاطین ساختند.درسته!هر کسی که به معبد زمان وارد شه میتونه به اون جسم باستانی دست پیدا کنه.امّا در اصلی اون معبد به وسیله سنگ بزرگ و غیر قابل انهدامی به نام "در زمان" مسدود شده.و در افسانه ها اومده که تنها راه باز کردن این در سه سنگ باستانی ـه(که ما الآن یکیشو داریم).و یه چیز دیگه!گنجی که سال ها در خانواده سلطنتی دست به دست می شده،گنجی که حالا دست منه،اکارینای زمانامّا یکی از نشانه های رویام که منو خیلی میترونه ابرهای سیاه بالای هایریول بودند،چیزی که منو یاد اون مرد می اندازه!
و سپس پرنسس به لینک پنجره انتهای باغ رو نشون میده!لینک از اون جا نگاهی به درون قصر میندازه و به مرد تیره پوست و سرخ مویی خیره میشه که شرارت از تمام وجودش میبارید
19.gif
Ganondorf!!!

2_Zelda07_Large.jpg
ایشون چقدر شبیه همون کسیه که تو کابوس درخت بزرگ بود!!!!بهر حال!
این موجود رو به خاطر داشته باشید چون تا آخر داستان کاری می کنه که اسم خودش همیشه تو لیست 10 آدم بدهای دنیای گیم جاودانه شه

همین طور که لینک داره با تعجّب به گنوندورف نگاه می کنه ناکهان سر گنوندورف از روبرو منحرف شده و نگاه وحشتناک و معنا داری به لینک میندازه!لینک هم وحشت زده به عقب میره و سعی می کنه در دیدرس اون شخص ترسناک نباشه.زلدا که متوجّه ترس لینک میشه رو به لینک می کنه و حرفشو ادامه میده
_چیزی شده لینک؟اون بهت نیگاه کرد!نگران نباش.اون فعلاً هیچی از نقشه ما نمی فهمه!(این جمله رو با یه خنده خاصّی از اعتماد به نفس میگه)...درسته..من به پدرم در رابطه با اون و رویاهام گفتم ولی اون فقط به عنوان یه رویای معمولی پذیرفتش و اصلاً به چشم یک پیشگویی بهش نیگاه نکرد!امّا لینک!من تو چشم اون مرد تاریکی و تباهی رو به طور واضح می بینم(خب منم می بینم!کیه که نبینه؟)چیزی که گنوندورف دنبالشه مطمئنّاً کمتر از ترفورس نیست!و اون باید به هایریول بیاد تا بتونه اونو بدست بیاره!و با اون بر هایریول که هیچ،بر کلّ دنیا حکومت کنه!به عبارتی همه مونو کتلت تمام عیار کنه.لینک!حالا فقط یک نفر میتونه از هایریول محافظت کنه و ما باید قبل از اینکه دست گنوندورف یه تریفورس برسه اونو بدست بیاریم.لینک،تو برو و دو سنگ جادویی دیگه رو پیدا کن و من هم با تمام قدرتم از اکارینای زمان محافظت می کنم!و نمیذارم دست گنوندورف بهش برسه.برو لینک و کاری کن که دست ما زودتر از اون شخص به تریفورس برسه!!
قصّه کم کم برای لینک جالب میشه!پرنسس زلدا واقعاً یک تهدید بزرگ رو روبروی هایریول میدید و قصد داشت به لینک بگه که موضوع رو باید جدّی بگیره!لینک هم که متوجّه بود تصمیم میگیره ادامه سفرشو برای پیدا کردن دو Spitural Stone دیگه آغاز کنه که زن تنومندی روبروی او قرار میگیره!کسی که تنها بازمانده نژاد Sheikhah هاست،محافظ شخصی زلدا است و کدخدای دهکده Kakariko،زنی عجیب به نام Impa
ایمپپا دست لینک رو میگیره و بهش میگه که برای ادامه ماجراجویی اش با موانع زیادی روبرو میشه امّا اگه بتونه ثابت کنه که با خاندان سلطنتی هایریول رابطه داره.میتونه از خیلی جاها عبور کنه.لینک که کنجکاو شده میپرسه که چطوری باید ارتباطشو با خاندان سلطنتی ثابت کنه؟ایمپا هم جواب میده...
_برای این کار راه های زیادی است امّا برای تو....فکر کنم این نت اکارینا بهترین راه باشه!
و سپس به او نت فوق العاده دل نشین Zelda's Lullaby رو یاد میده و میگه که هر جایی که نیاز به اثبات موضوع مذکور باشه میتونه از این نت استفاده کنه.و بهش یادآوری می کنه که نماد خاندان سلطنتی،سمبل Triforce ـه و هر جا که اونو دید بدونه که یه ربطی با خاندان سلطنتی داره اون منطقه!
بعد از مکالمات انجام شده،ایمپا لینک رو تا بیرون شهر همراهی می کنه و سپس به او میگه که دوّمین سنگ جادویی در کوهستان مرگ و نزد نژاد گورون هاست و برای رفتن به اون جا بهتره این نامه رو هم با خودت ببری و سپس به لینک نامه ای با خطّ زلدا رو به لینک میده و با آرزوی موفّقیت،لینک رو تنها میگذاره و میره!
حالا لینک مونده و ادامه سفرش به سوی کوهستان مرگ،امّا قبل از اینکه به اون جا بره باید چندتا کار مهم انجام بده.کارهایی که پیامدهاش سال ها بعد برای لینک معلوم میشن!!!!
لینک در ابتدا همان طور که ایمپا گفته بود به سمت کوهستان مرگ میره امّا همیشه بین مسیر اون جا دهکده ای به نام دهکده کاکاریکو وجد داشته که همواره پر از رمز و راز بوده!لینک پس از اندکی پرس و جو در دهکده متوجّه میشه که بچّه یکی از اهالی دهکده در قبرستان آن جا گم شده،لینک هم تصمیم می گیره که به قبرستون بره تا ببینه که اون جا چه خبره؟
لینک پس از این که به قبرستون میرسه بچّه شخص موذکور رو پیدا نمی کنه امّا چیزی که بنظرش جالب میاد این بود که هر چقدر به ته قبرستون نزدیک میشه ابرها تیره می شن و بارون شدّت می گیره!لینک اندکی جلو میره، شدّت بارون بیشتر میشه.اندکی جلوتر،باران شدید تر.سپس به ابتدای قبرستون برمیگرده و متوجّه میشه که بارون بند اومده و ابرها به حالت طبیعی شون برگشتن.اونم فقط در کمتر از چند ثانیه!لینک که تعجّب کرده تصمیم می گیره دوباره به انتهای قبرستون بره و ببینه که دقیقاً اون جا چه خبره!
در انتهای قبرستان لینک به سه قبر بزرگ بر میخوره!لینک با خوندن نوشته های یکی از سنگ قبرها متوجّه میشه که این جا دو قبر چپ و راست انتهای مکان مربوط به دو برادر مهم بوده و اینکه اونا با خانواده سلطنتی ارتباط داشتند و... که ناگهان دو روح به جون لینک میپرند و با اون درگیر میشن لینک که متوجّه میشه اونا همون دو تا برادر هستند(که خیلی هم شبیه ماریو و لوییجی اند)اونا رو شکست میده و اونا هم که می بینند نتونستند از ورود لینک به اون جا جلوگیری کنند،اعتراف می کنند که زیر فبر وسطی گنج بزرگی نهفته است که با اون میشه غروب و طلوع خورشید رو تعیین کرد!سپس لینک هم تصمیم می گیره که به درون قبر اصلی که از همه بزرگتره بره.امّا هر چی سنگ قبر رو هل میده موفّق به تکون حتی یه سانتی متری اون نمیشه که ناگهان علامت سمبولیک Triforce،نظر لینک رو به خودش جلب می کنه سپس یاد حرف های ایمپا میفته و با واستادن بر روی علامت و نواختن تم Zelda's Lullaby باعث شدید تر شدن باران و رعد و برق میشه!طوفان به پا میشه و رعد و برقی قدرتمند و برق آسا به جلوی روی لینک برخورد می کنه و شترق!!!!
لینک خودشو عقب می کشه تا از گزند و رعد و برق در امان بمونه ناگهان لینک میفهمه رعد و برق به جلوی علامت و همون جایی که باید بخوره،خورده.قبر بزرگ!حالا اون جا منفجر شده بود و چاله زیر اون نمایان بود و لینک هم با پریدن در اون راه خودشو به به یکی از وحشتناک ترین جاهای قبرستون باز می کنه.
لینک در زیر قبر با مکانی پر از اسکلت و اجساد تجزیه شده روبرو میشه.تنفّر بر انگیزه در این هنگام که لینک در حال وارسی اسکلت هاست گروهی از Keese ها(نوعی خفّاش خاص که در برابر یخ و آتش مقاوم اند و در هایریول پیدا می شن)به لینک حمله می کنند!لینک جا خالی داده و تک به تک آن ها را شکست می دهد.بعد از اینکه شرّ کیس ها کنده شد لینک متوجّه باز شدن دری مخفی در انتهای تالار میشه.لینک با وارد شدن به اون تالار متوجّه موجودات بلند قامت و خاکستری رنگ میشه که به صورت بی حرکتی ایستاده اند و فقط به زمین نگاه می کنند.لینک از سر کنجکاوی به اونا نزدیک میشه که ناگهان جیغ وحشتناکی سراسر مغز لینک رو تسخیر می کنه و لینک خشکش میزنه،در همین هنگام همان موجود عجیب(که اسمش ReDead ـه)به آرامی به لینک نزدیک شده و لینک هم که نمی تونه کاری کنه در چنگال اون موجود میفته و حسابی زخمی میشه!لینک خودشو کنار می کشه و به سمت انتهای تالار میدوئه!سعی می کنه از همه ReDead های بین مسیر فاصله داشته باشه!و بالاخره دوان دوان خودشو به انتهای ان تالار وحشتناک میرسونه که متوجّه سنگ بزرگی در اتاق انتهایی میشه.با نگاه کردن به اون سنگ متوجّه نوشته های حک شده ای روی اون میشه.لینک با وارسی اون سنگ و خوندن جملات حک شده متوجّه میشه اون گنجی که دو برادر درموردش حرف میزدند یه نت خیلی ساده است که باهاش میشه هر وقت که باشه جای شب و روز رو عوض کرد.لینک نت Sun's Song رو حفظ می کنه و از درون قبر خارج میشه.در بین مسیر خروج لینک متوجّه میشه هر وقت که ReDead ی بین راه باشه با این نت میشه اونو خشک کرد و غبر قابل حرکت،چون اونا از نور متنفر اند!
لینک هنگامی که از اون جا خارج میشه یادش میفته که به تالون و مالون قول داده بود که به اونا سر بزنه(پس چرا من یادم نیست؟)بنابراین لینک دوباره مسیرشو دور می کنه و به سمت Lon Lon Ranch میره!جایی که چیز مهمّی رو توش فرامی گیره!چیزی که 7 سال بعد حسابی به کارش خواهد آمد!
هنگامی که لینک به Lon Lon Ranch میرسه با منظره زیبایی روبرو میشه،چند خانه کوچک،اصطبلی بزرگ و زمینی بسیار بزرگ که در اون اسب ها مدام میدوند!!و وسط آن زمین بزرگ دخترکی ایستاده و به نوای دل نشینی گوش میده!لینک اندکی نزدیک تر میشه و متوجّه میشه این همون دختر نزدیک فصر،مالون ـه.لینک خودشو به مالون میرسونه و با اون شروع می کنه به گوش دادن آواز!مالون از این که لینک به اون جا اومده بود خوشحال میشه!سپس مالون درباره این آواز میگه.مالون میگه که این آواز برای مادر (خدا بیامرز)شه و هر وقت به اون گوش میده یاد مادرش میفته،من و توله اسب عزیزم،اِپونا علاقه شدیدی به این آهنگ داریم و با علاقه تمام به اون گوش میدیم!
و چرت و پرت و چرتو.... . مسلّمه که لینک حال و حوصله خاطرات مالون رو نداره پس به محض این که حرف های مالون تموم میشه لینک تصمیم میگیره که برگرده،ولی ناگهان توجّه مالون به اکارینای لینک جلب میشه
_اون یه اکارینا است؟
_پـ نـ پـ ! از این شیپور 1 متری هاست!باهاش هر روز میرم استادیوم،توش یه ساعت بوق میزنم:|
_من میتونم بهت نت اکارینای آواز مادرم رو یاد بدم!
لینک هم قبول می کنه و مالون با ذوق همیشگی به لینک نت مادرشو یاد میده و بهش میگه که هر وقت این نت رو بخونی اِپونا به پیشت میاد ولی فعلاً تو نمیتونی سوارش شی چون هم اون یه توله است و هم تو فقط 7 سالته!ولی ممکنه یه روز به دردت بخوره.حالا لینک،برو و هر وقت به اسب عزیزم احتیاج داشتی Epona"s Song رو بخون!لینک هم تشکّر می کنه و به دنبال هدف اصلی اش که کوهستان مرگ باشه رهسپار میشه.
لینک دوباره به دهکده کاکاریکو برمیگرده ولی این بار به سمت کوهستان مسیرشو تغییر میده که با نگهبان هایریولی ای مواجه میشه.سرباز هایریولی به لینک میگه که هیچ کس نمی تونه به اونور دروازه بره.لینک سعی می کنه براش توضیح بده که چی کار داره اون پشت،امّا سرباز قانع نمیشه که ناهان لینک یاد نامه تو جیبش میفته و با خوندن دوباره اون متوجّه میشه که اون نامه در حقیقت یه اجازه ورود به کوهستان مرگ ـه!لینک با دادن اون نامه به مرد اونو متقاعد می کنه که دروازه رو برای اون باز کنه!و لینک با وارد شدن به کوهستان مرگ برگ دیگری از سفر خود را ورق میزند،برگی که در اون با موجودات دوست داشتنی و عجیبی روبرو میشه،برگی که دارای اسرار معدودیه،برگی برای به دست آوردن سنگ افسانه ای گورون ها!

لینک بعد از اندکی پیاده روی به غاری در دل کوهستان مرگ میرسه و با وارد شدن به اون با یک دیگه از عجیب ترین مکان هایی که دیده بود روبرو میشه.شهــــر گورون ها(Goron City)
شهر تماماً از سنگ ساخته شده بود و طبقه به طبقه به دل زمین میرفت و از کناره ها هم راهرویی به دیگر مناطق غار باز بود.لینک پس از اندکی پرس و جو متوجّه میشه که منبع غذایی گورون ها که نوع صخره مرغوب در دل کوهستان بوده توسّط شیاطینی مورد تحریم قرار گرفته شده و فقط در قبال سنگ ارزشمند گورون ها (که لینک هم به دنبال همون به اون جا اومده بود)راه منابع غذایی رو باز می کنند.در نتیجه گورون ها همه پخش زمین اند و با گرسنگی تمام به لینک می گن که کدخدا شون تو پایین ترین طبقه شهر و تو اتاقشه!
و لینک که وقت رو طلا میبینه،سراسیمه به پایین ترین طبقه شهر رفته که با در بسته اتاق کدخدا روبرو میشه!سعی می کنه که با در زدن،فرد پشت در رو متوجّه حضورش کنه که متوجّه وجود سمبول Triforce روی پادری دروازه میشه!بلافاصله لینک اکاریناشو در میاره و با خوندن نت رسمی خانواده سلطنتی،بلافاصله متوجّه باز شدن در به طور اتوماتیک میشه(کلّاً سیستم این جوریه.غیر از خود گورون ها فقط هایلین های عضو خانواده سلطنتی می تونند وارد جایگاه های حیاتی هر نژاد شن:|).
لینک پس از عبور از چارچوب در با گورونی قوی تر،بزرگ تر و مقاوم تری نسبت به بقیه گورون ها روبرو میشه.کدخدای گورون ها،Darunia!!!
4_Goron11_Large.jpg

اینم از Darunia که می گفتم.سعی کنید اکثر این شخصیّت ها رو به خاطر بسپارید چون بعداً هم باهاشون کار داریم
دارونیا در ابتدا از این که بچّه کوچکی به سنّ و سال لینک تونسته تا این جا از کوهستان مرگ بالا بیاد تعجّب می کنه.سپس بعد از این که متوجّه خواسته لینک میشه.مب خنده و میگه که نمی تونه Goron's Ruby رو همین طوری به لینک بده ولی اگه لینک بتونه به عنوان یه فرد شجاع همچون خودش،خودشو نشون بده میتونه بهش اعتماد کنه و سنگ جادویی رو بهش بده.لینک میپرسه که چطوری میتونه خودشو ثابت کنه؟.دارونیا هم جواب میده که برای این کار باید به سمت غار دودونگو(Dodongo's Cavern) رفته و با شکست دادن اهریمن های اون جا دوباره منابع غذایی گورون ها رو بهشون برگردونه.لینک هم قبول می کنه و به سمت غار دودونگو حرکت می کنه
لینک پس از رفتن به غار دودونگو و شکست دادن King Dodongo و دیگر هیولاهای غار بالاخره موفّق میشه که غار رو از چنگ شیاطین آزاد کنه و منبع غذایی گورون ها رو برای اون ها بازی کنه.و پس از این که از غار بیرون میاد دوباره با دارونیا رو در رو میشه.
دارونیا به خاطر شجاعت بی اندازه لینک در مبارزه با مواانع اونو یکی از برادرهای رسمی نژاد گورون ها میخونه و با دادن Goron's Ruby از لینک قدردانی می کنه و لینک رو برای سفرش برای به دست آوردن سوّمین سنگ از سه Spitural Stone بدرقه می کنه.سنگی که در اختیار نژاد دوزیست و وابسته به آبی به نام نژاد Zora هاست.سنگی به نام Zora's Shaprine
لینک پس از خارج شدن از کوهستان مرگ رهسپار رود زورا ها که تقریباً تنها راه رسیدن لینک به نژاد زورا ها بود میرسه و بعد از اینکه طول رود رو رد کرد،با آبشار بزرگی در انتهای رود مواجه شد که به لینک نوید پوچی میداد.امّا دوباره لینک موفّق به پیدا کردن سمبل سلطنتی(علامت تریفورس) میشه و با خوندن تم اکارینای سلطنتی متوجّه شکافته شدن آبشار میشه و با وارد شدن به اون شکاف برگ دیگری از سفرشو ورق میزنه.
هنگامی که لینک از حفره بیرونی به درون وارد میشه با غاری پر از دالان های مختلف و آبراهه های زیاد روبرو میشه که در آن موجوداتی با دست و پا و فیزیک انسان ولی دارای باله هایی دردست و پا و با پوست آبی رنگ و حتّی بی رنگ مواجه میشه و بلافاصله اون ها رو از رو تطابق تعاریف و دیده هاش می شناسه.اونها Zora های دوزیست بودند.
لینک که به شدّت عجله داشت.به سرعت به بالا ترین طبقه طبقه غار میره تا از King Zora سنگ سوّم رو بگیره و دِ در رو سمت قلعه هایریول.!امّا اوضاع یه ذرّه فرق می کنه،وقتی لینک به اون جا میرسه.
پادشاه غمگین یک جا نشسته و اصلاً دل و رمق نداره که بلند شه.لینک به کنارش میره و ازش قضیه رو جویا میشه.و بعد از گفت و گویی کوتاه متوجّه میشن که دختر پادشاه زورا ها ،روتو،گم شده و تنها جایی که احتمال میره اون جا باشه ،طبق آخرین نامه ای که ازش پیدا کردند، درون شکم نهنگ بزرگی به نام Lord Jabu Jabu ئه که همین الآن پادشاه از زنده موندن دخترش خبــر نداره و گویا هیچ کدوم از زورا ها هم راضی نمیشن که به اون جا برن.از قضا سنگ زورا ها هم غیبش زده و اون هم احتمالاً هم محلّ پرنسس روتو ئه.لینک هم که دیگه رسماً از قصّه گوش دادن خسته شده با سر به سمت ماجراجویی و Lord Jabu Jabu میره.
لینک هنگامی که به برکه کنار غار زوراها میرسه با نهنگ بسیار عظیم الجّثه ای روبرو میشه که با دهن بسته روی سکّوی سنگی واقع در وسط برکه افتاده و گویا حالا حالاها نمی خواد دهنش رو باز کنه.بلافاصله لینک کنته رو می گیره و با انداختن یه ماهی جلوی اون هیولای عظیم الجثّه،اونو رام می کنه و هنگامی که جبو جبو دهنشو وا می کنه با سرعت تمام و ابکی خیره کننده ای به درون دهن جَبو جِبو میپره تا سیاهچالی دیگه رو هم پشت سر بذاره امّا این بار از نوعی که دیوار ها و در ها زنده هستند!!
هنگامی که لینک اندکی از دهن نهنگ،فاصله میگیره دوباره با منظره شگفت انگیز دیگری روبرو میشه.پرنسس روتو،دختر پادشاه زورا ها،یک زورای کوچولوی هم قدّ و قواره خودش، صاف صاف داشت تو شکم اون نهنگه جلوی اینن همه هیولا گشت و گذار می کرد.لینک بلافاصله به سمت پرنسس دویده و سعی می کنه اونو از شکم نهنگ به بیرون ببره.امّا پرنسس زیر بار نرفته و شروع می کنه از پدرش گله کردن و میگه که این جا یه کاری داره و به پسرکی مثل تو هم هیچ ربطی نداره. و وقتی مبینه که لینک زیادی سمجی می کنه با سرعت از دست لینک فرار کرده و به درون یکی از لوله های ماهیچه ای میپرد.
لینک بلافاصله به دنبال پرنسس از همان لوله پایین پریده و پس از اندکی تعقیب و گریز او را بلاخره یک جایی پیدا می کند.پرنسس روتو که از سمجی لینک خسته شده،با او یک معامله می کند.آن چیزی که او پرنسس روتو(یعنی خودش)دنبالش می گرده رو پیدا کن و من هم هر اون چه که تو میخوای رو بهت میدم.لینک با دادن احتمال بودن سنگ پیش روتو،پیشنهاد رو قبول می کنه و بلافاصله پرنسس از اینکه حال نداره راه بره گله می کنه و دردسر لینک دو تا میشه!باید حالا روتو رو هم رو دوش خودش اینور و اونور ببره!!!:((

5_Inside12_Large.jpg

دو چیز اعصاب خورد کن تو OoT وجود داره!اوّلیش همین بلند کردن یه پرنسس غر غرو رو شونه تون برای رسیدن به اهداف دخترکه!!!
چه از لحاظ داستانی و چه از لحاظ گیم پلی ای!این مورد من صحت داره!

پس از مدّتی جستجو و گذشت و گذار تو شیکم نهنگ غول پیکر،(با رو دوش داشتن یه همچین پرنسسی!!)بالاخره لینک و روتو گمشده روتو رو پیدا می کنندZora's Sapphire !!!

دیدید سر لینک چه کلاهی رفت؟گمشده لینک،گمشده روتو هم بود.پرنسس با ذوق فراوان به سمت سنگ قیمتی و ارزشمند رفته و با دستاش اونو برانداز میکنه و از اینکه تونسته سنگ گمشده نژادشونو پیدا کنه بسیار خوشحال میشه و سپس به لینک میگه که غرغرهایی که به باباش میزده بهونه بوده و حالا می تونند برن خونه،که موجودی شبیه مرجان دریایی!!!به سمت پرنسس میاد و با دزدیدن او و سنگش به سمت بیرون حرکت می کند که لینک پس از اندکی تعقیب به موقع به او رسیده و در مبارزه ای سخت و سهمگین او را شکست داده و پرنسس را نجات میدهد.در ابتدا پرنسس به او دوباره به خاطر دیر رسیدنش، غر میزند امّا مدّتی که میگذرد،درب دل سنگی رنسس می شکند و از لینک معذرت خواهی می کند و بالاخره بعد از مدّت ها غر غر از او تعریف می کند و به او می گوید که حالا چیزی که او میخواهد را بگوید.
لینک هم با پررویی تمام دست میذاره رو سنگ باستانی نژاد زورا ها.روتو اندکی تامّل می کنه و سپس می خنده و میگه که این سنگ مال تو فقط مبخواستم بدونی که این سنگ یه ارث ارزشمند از مادرمه و بهم گفته که اینو فقط به شوهر آیندم بدم،یه جورایی یه نوع حلقه ی عروسیه و ما دو تا بچّه 7 ساله:">
لینک هم که تو اون سنّ و سال و شرایط،فکرکردن به ازدواج هم آزارش میداد.به سرعت سنگ رو از دست پرنسس گرفته و با یه تشکّر هوب هولکی فرار رو بر قرار ترجیح میده و به سمت قلعه هایریول راه میفته.
حالا لینک 3 Spitural Stones رو داشت و وقتش بود که با رفتن پیش پرنسس زلدا رسماً نقشه گنوندورف رو به زمین بکوبه
لینک با شور و شوق بی نظیری و به سرعت و بعد از این همه دردسر،با سرعت به سمت قلعه هایریول می دوید!:bighug:می دوید و خوشحال بود که ناگهان با اوّلین نگاهش به قلعه هایریول پشتش کاملاً سست شد و امیدش را به طور کل از دست داد.دور شهر آسمانی سیاه و ابرهایی گرفته بودند،که هر لحظه می خواستند به حال سرنوشت این سرزمین گریـــه کنند. یعنی چه اتّفاقی در حال وقوع بود؟(به اوّل داستان افسانه اکارینای زمان رجوع شود)

خب تا اینجا هر چی از این افسانه خوندید،قسمت های بی مزّه و بی هیجانش بوده و از این جا به بعد با خطــــر اسپویلر شدید مواجهیم که در صورتی که تمایل به بازی ندارید یا هنوز تمومش نکردید بهتره اصلاً مطالبی که از این جا به بعد در مورد داستان Ocarina of Time نوشته میشه رو نخونید و عکس ها رو هم رد کنید(گر چه تو اسپویلر میذارم)بدرود و منتظر آپدیت ها باشید.

بلافاصله لینک خودشو به دروازه شهر می رسونه و از ان سوی آن جهنّمی که شیاطین و اهریمنان در قلعه راه انداخته اند را با اضطراب نگاه می کند.که ناگهان در میان دود و آتش،سایه اسبی با دو سوار رو مشاهده می کنه و وقتی اون اسب از سایه بیرون میاد،لینک بلافاصله اون دو رو میشناسه.اون دو Zelda و Impa بودند که با نا امیدی و غم فراوان به سمت مقصدی نا معلوم حرکت می کردند.بلافاصله زلدا با دیدن لینک،با تمام قدرت،اکارینای زمان ش رو برایش می اندازد تا شاید آخرین امید هایریول،کسی که در کابوسش او را دیده بود،بتواند هایریول رو از بحران در بیاره.
اکارینا از دست لینک می افته و در رودخانه دور قلعه می افته و روی آب شناور میشه.بعد از این که لینک با ناراحتی تمام.محو شدن زلدا و ایمپا رو تو افق میبینه:( سرشو بر میگردونه تا اکارینا رو از روی آب برداره که صدایی خوفناک اونو از این کار منصرف می کنه
_لعنتی!!!گمشون کردم!!!
لینک برمیگرده و با اوّلین نگاه اون مــرد شیطان صفت رو می شناسه.ارباب دزدهای صحرایی،ترتیب دهنده حمله هیولاها به قصر،Ganondorf!!!!
normal_60923_CTRP_AQE_illu05_ad_Kopie.jpg
شما قبلاً گنوندورف رو دیدید!ولی این اوّلین مقابله رو در رو تونه!تا دوّمیش هم خیلی لازم نیست صبر کنیم

بلافاصله نظر گنوندورف به لینک جلب میشه و ازش میپرسه که اسبی سفید با دو سوار زن ندیده!؟لینک هم از جواب دادن طفره رفته و چند قدم به عقب برمیدارد
_پس فکر می کنی میتونی از اون ها در برابر من محافظت کنی؟احمـــــق!!!!
لینک هم که شجاعتش فواران کرده،شمشیر می کشه و دو عقب به قدم بر میداره و آماده حمله میشه(خب راست میگه طرف!احمقه دیگه:|)
_هه هه هه!!!نکنه میخوای منو تیکّه تیکّه کنی؟خیلی خنده داره!منم همچین نظری رو در رابطه با تو دارم!
لینک هم(که رسماً قاطی کرده گویا:-s )بلافصله پریده و با شمشیر به گنوندورف حمله می کنه امّا قبل از این که بتونه عکس العملی نشون بده به راحتی توسّط یکی از قدرت های جادویی گنوندورف به گوشه ای پرتاب میشه.به طور یکه تا یه مدّت نتونه از جاش بلند شه!!!!
_شرم آوره!!یچّه احمق!!میدونی داری با کی در میفتی؟با من،گنوندورف!!!و به زودی پادشاه جهان.
و سپس گنوندورف راهش را می گیره و می ره و لینک میمونه و تنها یادگار زلــــدا،Ocarina of Time

به زودی زود!!داستان این نسخه آپدیت میشه!!!!


Majora's Mask
----------------------------------------------------------

130px-MM-Link-Artwork.png

ماجراي لينک اين بار از يک سفر آروم و معمولي براي پيدا کردن دوست قديمي لينک يعني ناوي آغاز ميشه،امّا طولي نميکشه که همه چيز به طور وحشتناکي برعکس ميشه و قهرمان ما گير شخصيتي ديوانه ميفته،کسي که از دار دنيا نابودي رو ميخواد"ماسک ميجورا"
لينک سوار بر اسبش،اِپونا با خستگي تمام در جنگل گمشده در حال جستجوي دوست قديمي شون قدم ميزنه.مه رقيقي تمام جنگل رو فرا گرفته.و شاخ و برگ درختان تمام نور خورشيد را از آن خود کرده اند و ذرّه اي به آني که زيرش باشد نمي دهد و از همه بدتر اين که جنگل ساکت است و يک دزد هميشه در کمين است امّا براي اوّلين بار دزد افسانه ها ميتونه تبديل بشه به خطرناکترين شخصيت دنياش!نمي تونه!
دو فرشته کوچک با نام Tealو Tatl لينک و اسبش رو زير نظر دارند و منتر اند لحظه مورد نظر فرا برسه.اندکي بعد دو فرشته به هم علامت ميدهند و با سرعت به دور سر اپونا ميچرخند و اسب لينک رو گيج مي کنند،اسب تعادلشو از دست ميده و لينک با مخ مياد زمين و هوشياريشو از دست ميده.در همين هنگام سر و کلّه Skull Kid ـه همه کاره پيدا ميشه.شخصي عجيب و اندکي ديوانه که ماسک عجيبي رو صورتش زده.Skull Kid بعد از مشاهده صحنه دو فرشته کوچک همراهشو تحسين مي کنه و شروع مي کنه به گشتن جيب هاي لينک بيهوش
_خالي،....خااااااالي....اينم خاليه....واي چقدر طعمه امروزمون سبک بار سفر مي کنه....و خالي و....صبر کن
اسکول کيد تونست اُکاريناي لينک رو پيدا کنه و بعد از اينکه باهاش ور رفت و حسابي ازش خوشش اومد،تصميم ميگيره اونو برداره که لينک هوشياريشو بدست مياره و وقتي متوجّه دزدي مربوطه شده ميره رو سر Skull Kid اونم نامردي نمي کنه و جاشو با لينک تو يه پرش عوض مي کنه و وسار اِپونا ميشه و ميزنه به چاک.لينک هم سريع مي چسبه به اسب ولي زياد دووم نمياره و از اسب ميفته و اونا رو گم مي کنه.لينک که مهم ترين دارايي ش که اُکاريناش باشه رو از دست داده حالا بي هيچ ممانعتي بسرعت ردّ اسبشو ميگيره و ميره تا به برکه ي کوچکي ميرسه که آن طرفش Skull Kid ما ديوانه وار روي هوا تکيه داده و دو فرشته کوچکش هم دور و برش اند.
Skull Kid ظروع مي کنه گله کردن از اِپونا و چموشي اون و اينکه بهتره اين طوري تربيتش کني و فلان و بيسار که ناگهان لينک سردرد مي گيره و به زمين ميفته و هنگامي که حواسشو جمع مي کنه خودشو تو کابوسي وحشتناک مي بينه.کابوس تموم ميشه و لينک دوباره خودشو جلوي اسکول کيد ميبينه که اين بار با ديد تمسخر آميزي به اون نگاه مي کنه.لينک ناگهان انعکاس چهرشو تو آب ميبينه وقتي با دقّت بيشتري نيگاه مي کنه،بدبختي هاي دنيا از هرسويي اونو هدف قرار ميدن و اين جا اسکول کيده که ديوانه وار ميخنده و شروع ميکنه به مسخره کردن.وقتي اسکول کيد و دو تا همراه عوضيش کارشون با لينک تموم ميشه و لينک در حالي که خودشو تو آب ميبينه تلاشي براي دنبال کردن اون دو نمي کنه.لينک تمام اميدشو از دست داده.لينک تبديل به يک Deku scurb شده
1a_09.jpg
در همين حين که اسکول کيد و دو تا فرشته اش دارن از دروازه ميان جنگل و Clock Town عبور مي کنند.Tatl از اون ها جا مونده و در هم بسته ميشه و تتل ميمونه و پسرکي که تا مدّتي پيش قهرمانانه دنبال حقّش بود ولي حالا فقط به صورتش فکر مي کنه و فکر مي کنه و فکر مي کنه!!!تتل با نارضايتي قلبي و خلاف ميلش از لينک درخواست مي کنه که اونو پيش اسکول کيدش ببرهو راهنماييش هم مي کنه بين راه،چشم هاي لينک برق ميزنه بارقه اميد روشن و روشن تر ميشه.حالا لينک گاه شده اين فرصت رو بيشتر از هميشه غنيمت ميدونه و با تتل سفرشو به اوج قصّه ها و افسانه ها شروع مي کنه.
لینک (که حالا یه Deku Scrub شده) به همراه تتل اندکی مسیر خودشونو ادامه می دهند و در این بین لینک متوجّه میشه که به واسطه تغییر شکلش قابلیت های خارق العاده ای هم به دست اورده مثل پرواز کردن با گل ها و راه رفتن روی آب و... .پس از مدّتی پیاده روی لینک و تتل به ساختمونی میرسند که بناهای به کار رفته در اون اندکی عجیب هستند و نمیخوره که همچین ساختمونی تو جنگل باشه!لینک کمی مسیرشو ادامه میده تا این که متوجّه مردی همیشه خندان میشه که روبروی دری بزرگ ایستاده.با اندکی دقّت متوجّه میشه که اون مرد،مرد ماسک فروش دوره گرد ـه.توجّه مرد ماسک فروش به لینک جلب میشه و با همون خنده همیشگی به سرنوشت وحشتناک لینک نگاه میخوره و با تاسّف خوردن راجب این ماجرا به لینک مگه که میتونه وضعیت اونو درست کنه ولی برای این که این کار رو کنه،لینک باید یکی از ماسک های گم شده مرد ماسک فروش رو براش از اونور درب بزرگ بیاره.سپس مرد ماسک فروش به لینک یادآوری می کنه که برای این کار زیاد وقت نداره چرا که او تا سه روز دیگر آنجا را ترک خواهد کرد!لینک هم با عجّله به سمت درب بزرگ رفته و با باز کردن اون متوجّه میشه که الآن توی مکان فوق العاده متفاوتی قرار داره جایی که همه چی به طرز فوق العاده ای عجیب به نظر میاد!حالا لینک خودشو تو شهری مایل ها دورتر از هایریول می دید،شهری به نام Clock Tower!در دنیایی بیگانه به نام دنیای Termina !
لینک به عنوان اوّلین بخش از ماموریتش باید به کلاک تاور شمالی رفته و با رفتن به جایگاه فرشته بزرگ یک سری قدرت ها رو برای خودش فراهم کنه!لینک به علّت بزرگی و پیچ در پیچی شهر اندکی این معطّل میشه تا اینکه به ملاک تاور شمالی برسه.در اون جا لینک با مرد آرزو به دلی به نام Tingle آشنا میشه!تینگل به لینک نقشه شهر رو به قیمت ارزونی میفروشه و لینک مسیرشو ادامه میده و وقتی به جایگاه فرشته ها میرسه متوجّه میشه برای بلند شدن Great Fairy دو فرشته گم شده اند!لینک هم که متوجّه میشه نصف یه روز رو پای این کار وقت گذاشته به سرعت میره و دو تا فرشته کوچک رو درون شهر پیدا می کنه و به تالار برمیگرده و با برگردوندن اون دو تا شاهد بلند شدن Great Fairy میشه.فرسته اعظم از این که لینک رو این جوری میبینه ناراحت میشه امّا سپس به لینک نیروی پرتاب گلوله های ژلی رو میده و میگه که اونا میتونند تو سفر خیلی به دردش بخور اند!
لینک از تالار بیرون میره و با گشت زدن در شهر متوجّه جایگاه مخفی بچّه هایی میشه که معروف به Bomber هاند!لینک سعی می کنه از اون جا عبور کنه ولی یکی از بمبر ها اجازه خروج رو نمیده و میگه که برای این کار نیاز به رمز بمبر ها داره.لینک نا امیدوارانه به عقب قدم برمیداره که ناگهان متوجّه میشه یکی از بمبر ها رو توی تاور کلاک شمالی دیده!
لینک بسرعت به اون جا برمیگرده و اون بمبر رو می بینه!لینک سراغ اون پسرک میره و سعی می کنه یه جوری جلب توجّه کنه امّا پسرک که اصلاً از قیافه جدید لینک خوشش نمیاد میگه که گم شه بره کنار لینک هم با ناراحتی از اون جا دور میشه امّا متوجّه میشه که پسرک داره با سنگ مدام به بادکنکی که با زمین فاصله داره ضربه میزنه امّا موفّق نیست.لینک هم فرصت رو غنیمت میشماره و با یه ضربه دقیق،بادکنک رو می ترکونه.نقشه لینک جواب میده و نظر پسرک به لینک جلب میشه!لینک از پسرک مسخواد که رمز مخصوص شونو بهش بده امّا پسرک ممانعت می کنه و میگه که برای گرفتن رمز باید ما پنج تا بمبر رو بگیری و سپس 4 بمبر دیگه رو خبر می کنه و با 3 شماره همه میزنند به چاک!لینک که متوجّه میشه وقت زیادی نداره به سرعت همه اون ها رو پیدا می کنه و رمز رو می گیره و دوباره به گذرگاه بر میگرده و با گفتن رمز وارد گذرگاه میشه.
لینک پس از کمی پیشروی خودشو در فاضلاب های تاورکلاک می بینه و با پشت سر گذاشتن اندکی از مسیر به رصد خانه بیرون شهر میرسه!همین که لینک داره تو رصد خانه میگرده متوجّه حضور ستاره شناسی اون جا میشه!ستاره شناس از لینک میپرسه که اونم از بمبر هاست که اینجا زیاد مزاحم میشن؟لینک هم جواب میده"موقتاً:d"
سپس ستاره شناس به لینک میگه که اون چیزی که اون رو برج بزرگ کلاک تاور دیده رو اونم میبینه؟لینک هم با گرفتن تلسکوپ و اندکی جستجو همون چیزی رو میبینه که پیرمرد هم دیده!
لینک متوجه میشه که همون Skull Kid ی که اونو به این روز در آورده حالا روی بالاترین نقطه شهر ایستاده و با غرور تمام به آسمان نگاه میکنه!لینک کنجکاو میشه و تلسکوپ رو در جهت نگاه اسکول کید تکون میده و تا اینکه...:-o

1e_05.jpg

Oh My God!! Can You See?Huh
چه بلایی سر ماه اومده؟چرا با سرعت داره به این سمت میاد؟؟و اون تیکه سنگی که داره با سرعت به سمت زمین میاد چیه؟
این سوالات بر شما هم یش اومد؟

حالا لینک متوجّه میشه که چرا مرد ماسک فروش(ماست فروش:p)میخواست تا سه روز آینده از این جا بره!چون که سه روز دیگه قشنک در شب جشنواره بزرگ کلاک تاور ماه با قدرت با زمین برخورد می کرد و هر چی در تاور کلاک بود رو خورد و خاک شیر می کرد!حالا لینک باید کاری برای جلوگیری از این اتّفاقات می کرد امّا با این وضع...غیر ممکن به نظر میرسید پس لینک سفرشو به درون ماجراها ادامه میده!به درون ماجراهای ماسک میجورا!!!

به زودی بیشتر از این هم آپدیت میشه!اگه من بخوام داستان ده تا افسانه داستان بلند سری رو کامل بنویسم این تاپیک میشه بلند ترین تاپیک بازیسنتر!به جون حودم!برید داستان اکارینای زمان رو ببینید تازه یک پنجمش جلو رفته!صبر کنید دوستان!صبـــر!

Oracle of Ages
------------------------------------------------------
120px-Link_%28OoA%29.png


بهتر است بدانيم:اين بازي ادامه Oracle of Seasons ـه بنابراين انتظار هر گونه اسپويلر را داشته باشيد.
نکته:داستان اين بازي از مانگاي مخصوص اين نسخه برگرفته شده که از روايت بهتري نسبت به بازي برخورداره


افسانه اين بار از شهر Labrynna شروع ميشه.جايي که بعد از وقايع OoS،لينک و ايمپا از پرنسس زلدا دستور گرفته اند که پيشگوي بعدي يعني Nayru که پيشگوي زمان و کنترل کننده شو رو پيدا کنند و به هايريول برگردونند.
از طرف ديگه Twinrova که نقشه قبليشون به وسيله Onox شکست خورده بود اين بار از موجود شيطاني ديگري براي مقاصد شومشون استفاده مي کنند،زن ترسناک و قدرتمندي به نام Veran!!وِران هم بلافاصله وارد عمل شده و با رفتن به لابرينا و مخفيانه وارد شدن به بدن بي دفاع ايمپا و کنترل اون،به همراه لينک به هدفش که نايرو باشه نزديک ميشه.
بالاخره لينک و ايمپا(که تحت سلطه وران ـه)به وسيله صداي چنگ نايرو از درون جنگل به محيطي زيبا در ميان درختان مي رسند که در آن جا زني زيبا با موهاي آبي و لباسي آبي و ردايي بنفش بلند در حالي که با چنگش موسيقي هاي دلنوازي مي نوازه،براي حيوانات جنگل هم داستان هاي مختلفي از زمان هاي گذشته براي حيوانات ميگه.که متوجّه لينک و ايمپا ميشه و از اون ها استقبال گزمي مي کنه

012.png

يکي از ويژگي هاي دو زلداي Game Boy Color همين کات سين ها بود
که گر چه کوتاه بودند ولي تو هر بازي کنسول دستي اي نبودن


در همين حين بلافاصله وِران وارد عمل شده و از بدن ايمپا بيرون اومده و به سرعت کنترل بدن بي دفاع نايرو رو به عهده گرفته و بدون اين که هيچ وقتي رو تلف کنه به وسيله قدرت هاي نايرو به گذشته سفر مي کنه و لينک و ايمپا رو اون جا تنها ميذاره!و تنها چيزي که از نايرو باقي ميمونه چنگشه!!!
اندکي بعد سرو کلّه پسر مو قهوه ايي در آن اطراف پيدا ميشه!و بلافاصله از ديدن چهره غمگين لينک و ايمپا جا ميخوره و سراغ نايرو رو مي گيره.لينک هم کنجکاو ميشه و مي پرسه که نايرو چه ربطي به تو داره؟و پسر نوجوان هم خودشو رالف معرّفي مي کنه و ميگه که از دوستان خيلي قديمي و هميشگي نايرو از بچّگي بوده!و اينم ميگه که از اعضاي خانواده سلطنتي قديمي لابرينا بوده و اصولاً هر چند وقت يه بار به نايرو سر ميزده و به قصّه هاش گوش ميداده!
لينک هم هيچ کدوم از حرف هاش رو باور نمي کنه و بهش ميگه که نايرو که به اصطلاح دوستته!توسّط يه زن خبيث تسخير شده و به يه زمان ديگه رفته و تنها چيزي که ازش باقي مونده همين چنگ شه!رالف با ديدن چنگ چشمش برق ميزند و به لينک ميگه که با اون ميتوني زمان رو کنترل کني و به من کمک کني تا دوستم(نايرو) رو پيدا کنم.لينک هم که حوصله دردسر نداره تصميم مي گيره تنهايي اين کار رو انجام بده.رالف هم مخالفت کرده و بحث بين هر د سر ميگيره که موجب درگيري ميشه و به طور اتّفاقي انگشت دست لينک که چنگ رو گرفته بود به سيم هاي چنگ ميخوره و لينک توسّط پرتالي که زيرش ايجاد ميشه به گذشته پرتاب ميشه و رالف نمي تونه به لينک برسه و تو همون زمان حال جا ميمونه!
هنگامي که لينک خودشو تو زمان گذشته پيدا مي کنه شکّه ميشه!!!همه چيز به طرز وحشتناکي با اون چه که تاريخ لابرينا توش نوشته فــرق کرده،يعني وِران چه کارهايي کرده تو همين مدّت!؟


بقيشو مي خواهيد بدونيد.پس صبر کنيد چون داستان OoA داستان بي نظيري داره که نمونه اش کمتر پيدا ميشه

Oracle of Seasons
-------------------------------------------------------

120px-Link_%28OoS%29.png

نکته:تمام داستان این نسخه بر اساس مانگای عنوان نوشته شده و با توجّه به تجربه خود بازی باید بگم که خیلی با خود بازی فرق داره ولی قشنگ تره:d
پسر چشم آبی و مو قهوه ای ما این بار افسانه اش از خونه پدربزرگش شروع میشه!لینک سال ها پیش در شهر هایریول و در یک خانواده محترم به دنیا میاد،خانواده ای که نسل اندر نسل از شوالیه های هایریول بوده اند!لینک از همون ابندا که بدنیا میاد دارای علامت سه مثلّث جادویی(تریفورس) بوده و مادر و پدربزرگش از همین جهت به این که لینک بتونه مثل پدرانش یه شوالیه شه خیلی امیدوار بودند و میدونستند که قهرمان زمان میشه.امّا به طور حتم هیچ کدوم از اون ها نمیدونستند که قهرمان زمان همیشه اون چیزی که فکر می کنند نیست!نه
مادر لینک بیمار شد و کلّ اون خانواده برای مراقبت از مادر لینک مجبور شدند به روستایی نزدیک شهر مهاجرت کنند.با این حال اون ها موفّق نبودند و مادر لینک وقتی لینک 4 سالش بود مرد!با این حال لینک از اون موقع توسّط پدربزرگش برای شوالیه شدن بزرگ شد تا الآن که ما داریم افسانه رو از دید لینک نوجوان می بینیم!
لینک یه مزرعه دار عالیه و عاشق حیوانات و ماجراجویی ولی پدربزرگش میگه که همیشه باید رو هدف اصلیش یعنی شوالیه شدن تمرکز کنه امّا این هدف برای لینک یه هدف از پیش تعیین شده است!چرا باید به خاطر علامت رو دستش و رسوم قدیمی خانواده شون یه شوالیه شه!لینک مدّت ها سر این قضیه با پدربزرگش بحث می کرد.لینک می خواست ماجراجو شه ولی پدربزرگش می گفت که باید یه شوالیه شه تا این که پس از مدّت ها خود درگیری لینک و موندن سر این دو راهی سرنوشت،لینک تصمیم می گیره که به سمت هدف پدربزرگش بره و پس از چندین سال تمرین به آکادمی شوالیه ها در شهر هایریول رفته و در مسابقات انتخاب شوالیه هایریول شرکت کنه.
لینک سفرشو به شهر هایریول ادامه میده و بعد از این که به شهر رسیده،به طور اتّفاقی با یکی از مدعی های شوالیه شدن روبرو میشه!لینک توسّط اون مورد تمسخر قرار می گیره و لینک هم که طاقت زیادی نداره اونو به یه دوئل شمشیر معمولی توی شهر دعوت می کنه!
دوئل سر وسط خیابون به سرعت سر میگیره و لینک متوجّه ضعف خودش جلوی پسر روبروش میشه و می فهمه که مهارت های اونو نداره!و تصمیم میگیره که شکست رو بپذیره که ناگهان سر و کلّه گارد های محلّی پیداشون میشه و لینک برای این که دستگیر نشه از دست اون ها فرار می کنه.لینک این قدر می دوئه که متوجّه نمیشه به طور اتّفاقی وارد قصر هایریول شده!
پس از مدّتی جستجو،لینک متوجّه میشه واقعاً کجاست و نفس زنان سعی می کنه که از یه راهی خودشو به بدون جلب توجّه به بیرون از قص ببره.در همین بین توجّه گارد سلطنتی ای به لینک جلب میشه و لینک هم دوباره کنترلشو از دست میده و شروع می کنه به دیوانه وار دویدن.دوباره پس از مدّتی از پلّه ها پایین رفتن در رفتن از دست گاردها لینک متوجّه میشه که الآن تو زیرزمین قصر ـه.حالا خیالش راحت تره چون احیاناً دست کسی نمیتونه بهش برسه!
همین طور که لینک در حال وارسی زیرزمین قصره متوجّه میشه که جسم درخشانی در انتهای راهرو قرار داره.لینک با تعجّب به اون نزدیک میشه و در انتها چشمش از دیدن اون جسم طلایی رنگ چهارتا میشه!اون جسم همون چیزی بود که که رو دست لینک هم علامتش هست!اون جسم Triforce بود!
لینک که از دیدن تریفورس بی نهایت شگفت زده است تصمیم میگیره برای اوّلین بار به اون جسم افسانه ای دست بزنه و بره.امّا تصمیمات احمقانه جزیی از وجود هر لینک ـی بوده و هست!چه بخواد گوش دادن به حرف های یه فرشته کوچولو مثل ناوی یا بیرون اومدن از خونه تو یه شب بارونی باشه چه دست زدن به تریفورس!
تریفورس به محض لمس شدن توسّط لینک نور فوق العاده ای رو از خودش ساطر می کنه و لینک رو به جایی دیگه تلپورت می کنه.جایی که باید قهرمان زمان ماجراشو شروع کنه!جایی که لینک به اون جا احضار شده،به سفری به قلب هلودروم!جایی که شیاطین بزرگ به دنبال شخصی کمین کرده اند،کسی که حفظ وبقای طبیعت به اون بستگی داره!دختری معروف به پیشگوی فصل ها !
هنگامی که لینک هوشیاریشو به دست میاره متوجّه میشه که اصلاً تو هایریول نیست!بلکه تو یه دشت سرسبز پر از درخت و گل ـه!لینک که می فهمه تا هایریول احتمالاً مایل ها فاصله است بر وبساطشو جمع می کنه و به صورت Random به یه سمتی حرکت می کنه که ناگهان صدای زنگ شهر،نظر لینک رو به خودش جلب می کنه.پس از وارسی لینک متوجّه میشه که پشت دشت یه شهر کوچیک قرار داره و لینک هم که می بینه تمام غذا شو تو هایریول جا گذاشته با کلّه به سمت شهر حرکت می کنه.
هنگامی که لینک به شهر میرسه متوجّه ازدحام جمعیّت در مرکز شهر میشه.لینک هنگامی که به اون جا میرسه متوجّه میشه که روه نمایش و رقصی در مرکز شهر در حال اجرای نمایش اند.لینک که خسته و گرسنه است می شینه و به نمایش نگاه می کنه و پس از مدّتی متوجّه میشه که توجّه تمام بینندگان به زن جوان مو قرمز و قرمز پوش ایه (ست قرمز) که وسط استیج در حال رقصیدن ـه.دختری زیبا رو به نام Din.نمایش ادامه پیدا می کنه تا این که Din دست از رقص می کشه و رو به مردم می کنه و تصمیم می گیره که یکی رو به برای رقص دو نفره انتخاب کنه!و خب دست همه بالا میاد و ریاد ها بلند میشه در این وسط لینک که حوصله این جور کارها رو نداره و بعلاوه دردسر ها زیادی هم رو سرش ریخته تصمیم می گیره که پا شه و بره،ولی به محض این که لینک پا میشه کلاه لینک و تیپ باحالش چشم های Din رو به خودش جذب می کنه
_تو،پسری که کلاه سبز سرشه تو بیا بالا!
لینک هم که متوجّه میشه غیر از خودش کلاه سبز دیگه ای تو جمعیّت نیست اوّل دو دل میشه ولی به اصرار جمعیّت میره رو استیج(!)ولی قبل از این که دست Din رو بگیره تو نگاه اوّل پشیمون میشه و بلافاصله دست Din رو کنار میزنه و با سرعت تمام از اون جا دور میشه(این رفتار یا از آشفتگی بیش از حدّه یا از خجالتی بودن مفرط که ما در مورد لینک مورد اوّل رو در نظر میگیریم).
لینک بعد از این که به اندازه کافی از شهر دور میشه.تمام اتّفاقاتی که در این مدّت افتاده بود رو از بحثش با پدربزرگش و دو دلی های فراوانش تا همین امتناع کردن از رقصیدن با خوشکل ترین دختری که تا حالا دیده بود رو دوباره تو ذهنش مرور می کنه و با ذهنی پریشان و غرغر کنان به سمتی که شاید به هایریول ختم شه حرکت می کنه و زمین و زمان رو به هم میکوبه!در همین بین لینک به طور اتّفاقی باعث سد شدن راه گروهی از سربازهایی میشه که زره های عجیب و غریب به تن دارند.لینک از اون ها معذرت خواهی می کنه به خاطر معطّل کردنشون و راهشو ادامه میده که صدایی از سمت سردسته اون سربازها تن لینک رو می لرزونه!
_بکشیدش!!!هیچ بشری نمیتونه راه منو برای پیدا کردن Earth Sage سد کنه(نپرسید Earth Sage کیه.فعلاً داستان رو بخونید)
لینک هم که میبینه کلاهش پس معرکه است(در حقیقت کلاه لینک همیشه رو سرشه)شمشیر می کشه و دو سه تا از اون سربازها رو از پا درمیاره و بعد از بررسی جنازه ها متوجّه میشه که پشت زره سربازها چیزی جز نیروی تاریکی نیست و قبل از این که بتونه عکس العملی نشون بده توسّط سردار اون ها،Onox مورد تهاجم قرار میگیره و توسّط نیروی تاریک Onox لینک کشته میشه!


خیالتون راحت!کلّ داستان تو آپدیت بعدی قرار داده میشه.من این وقفه رو فقط به خاطر این ایجاد کردم که یه موقع بین نوشتن مشکلی مثل پریدن مرورگر و... پیش نیاد(مثل دفعه پیش که اومدم کلّ داستان بازی رو بنویسم و یهو Backward زد)


The Wind Waker
--------------------------------------------------------

144px-Link-Artwork-The-Wind-Waker.png

افسانه منجي باد با تعريف يک داستان کوتاه شروع ميشه:
سال ها پيش هايريول به زير سلطه ارباب شياطين در آمد و همه چيز به سوي ويراني رفت امّا ناگهان قهرماني سبز پوش از نقطه اي نا مشخّص برميخيزد و طي نبردي طولاني.ارباب شياطين رو شکست ميده و اونو زنداني مي کنه.به آن شخص شجاع لقب قهرمان زمان رو ميدن و اسم اونو براي هميشه تو تاريخ هايريول جاودانه مي کنند.امّا روزگار سمت تاريکشو به هايريول نشانه ميره!قهرمان زمان تصميم به ترک هايريول مي کنه مردم اون سرزمين به پر و پاي اون ميفتن ولي جواب نميده و اون قهرمان سرزمين شو ترک مي کنه و براي پيدا کردن سرزميني آرامش بخش تر به دوردست ها سفر مي کنه.امّا ديري نمي پايد که ارباب شياطين از بند خود فرار کرده و در صدد کتلت کردن جهانيان و هايريول به تجديد قوا ميپردازد و از آن طرف مردم هايريول دست به دامن خدايان درخواست يک قهرمان زمان ديگه رو مي کنند.و خدايان نيز درخواست آنان را ميپذيرد،ولي نه آن جا و نه در آن زمان بلکه صدو اندي سال بعد در جزيرهاي دوردست به نام Outset Island پسري بدنيا مياد از نسل قهرمان زمان.پسري به نام ليـــــنک
لينک از بدو تولّدش در آرامش کامل زندگي مي کرده و به عبارتي تو Safe Zone بوده.لينک حتي صاحب يه خواهر کوچيکتر به اسم Aryll ميشه.(قيافه خواهرش خيلي تو دل بروئه:x )تا اين که تو يک روز آروم هميشگي اتفاقات عجيب دونه دونه پشت سر هم اتّفاق ميفتند.
لينک يه روز عشقي تصميم ميگيره لباس جدّشو(که لينک افسانه OoT و قهرمان زمان باشه) رو بپوشه و باهاش تو ساحل يه چرخ بزنه برگرده.لينک يونيفرم سبز معروف رو ميپوشه(و چه جالب که اندازه شه.قهرمان زمان قدّش بلندتر بود!!!)و راهي اينور و اونر جزيره ميشه تا اينکه يک تلسکوپ دريايي پيدا مي کنه و با اون شروع مي کنه رصد دريا.تا اينکه صحنه اي عجيب نظرشو جلب مي کنه.
کشتي دزدهاي دريايي که در آب ها نيلگون پرچمشون به اهتزاز درمياد.در همين بين سر و کلّه يه پرنده گنده پيدا ميشه که روي عرشه فرود مياد و دختر بچّه اي رو از عرشه با چنگال هاش مي کّنه و به سمت جزيره لينک مياد و و در جنگل ها دختر رو رها مي کنه(يعني دختره خودشو نجات ميده).لينک هم که حسّ کنجکاويش گل کرده پا ميشه ميره جنگل و پس از از پا در آوردن چند تا هيولاي ريزه ميزه.دختره رو در حالي که ژاکتش به شاخه درخت گير کرده،پيدا مي کنه.دخترک پس از اينکه لينک از درخت ميارتش پايين با غرور ميگه که خودش ميتونسته از درخت بياد پايين و نياز به کمک نداشته!لينک اوّل متوجه نميشه امّا بعد دوزاريش ميفته که اسم دختره تترا است و از قضا سردسته افراد همون دزدهاي دريايي ايه(!)لينک بعد از اتفاقات پيش اومده،تترا رو رو به اسکله ميبره تا تحويل کشتي شون بده.امّا در همين بين دوباره سر و کلّه اون پرنده بزرگ پيدا مي شه واين بار با دزديدن و برداشتن خواهر لينک،آريل،اونو مجاب مي کنه که همراه با تحويل دادن تترا به کشتي شون،با اونا براي پيدا کردن خواهرش همسفر شه!
سفري دريايي و زيبا به همراه اسرار باور نکردني و اشياء جادويي فوق العاده!!من شخصاً تجربه اين افسانه رو براي همه واجب ميبينم.افسانه منجي باد

The Minish Cap
-------------------------------------------------------

180px-Minish_Cap_Link.png

قصّه اين افسانه دوباره از هايريول شروع کيشه،از فستيوال پيکوري،جايي که پرنسس زلدا به علّت رابطه نزديکي که با لينک و پدر بزرگش،آقاي اسميت داره،اونا رو هم به اين فستيوال دعوت مي کنه تا ماجراي جديدي شکل بگيره.
آقاي اسميت قبل از اينکه مسابقات شروع شه شمشير مخصوص شو به لينک ميده و به اون ياد آوري مي کنه که شمشير رو هر وقت برنده مسابقات شمشير زني اعلام شد.به شخص مذکور اهداء کنه لينک ميپذيره و جشن و مسابقات شروع ميشه.در جريان قرعه کشي.قرعه به نفع لينک ميفته و پرنسس زلدا(با علاقه قلبي کامل و پارتي بازي!!)سپر مخصوص هايلين ها رو به لينک اهداء ميکنه.پس از اينکه لينک سپرش رو گرفت مدّت زيادي نمي گذره که برنده مسابقات شمشير زني معلوم ميشه!شخص سيه دلي به نام Vaati!امّا واآتي به علتي خشمگين ميشه و ميزنه کلّ مسابقات و فستيوال رو به هم ميريزه.لينک سعي مي کنه جلوي اونو بگيره امّا نا موفّق ميمونه و درآخر واآتي با طلسم کردن زلدا اونو به سنگ تبديل مي کنه و فلنگو ميبنده و ميره
لينک و آقاي اسميت و بقيه هم که بسيار از اين واقعه شکّه شدند به پيشگاه پادشاه هايريول ميان و شروع مي کنند بحث و بررسي و .... و در آخر تصميم مي گيرن با دادن شمشير مخصوص آقاي اسميت به لينک اونو راهي سفري غير کنند.سفري با يونيفرم سبز هميشگي امّا بدون اون کلاه.
لينک که آماده اوّلين سفر شگفت انگيزشه به عنوان اوّلين مقصد به Minish Woods ميره و در اون جا بعد از اندکي مبارزه و دردسر کلاه سخنگويي به نام Ezlo رو پيدا مي کنه و اونم صاف ميشينه رو کلّه لينک و ولش هم نميکنه!!و از اين نقطه ماجرا،لينک و ازلو سفر پر مخاطره شونو به درون انواع خطرات و مکان هاي اسرار آميز شروع مي کنند تا اينکه براي بار چندم در زمان و دوره اي مختلف،هايريول رو از شرّ اهريمن بد طينت ديگه اي نجات بدند.سفري از براي Minish Cap

Twillight Princess
----------------------------------------------------------

144px-Link_%28Twilight_Princess%29.png

دوستان حجم اين بازي 1.3 گيگه و دردسر سيستم و تبديل کننده و ... هم به کنار وقتي اين افسانه رو تجربه نکردم چطوري بيام شروعشو توضيح بدم.TP داستان شلوغ و پيچيده اي داره!ولي من قول ميدم بالاخره اين جا خالي ها رو پر کنم!

Phantom Hourglass
---------------------------------------------------------

160px-PH-Link-Artwork.png

افسانه ساعت شني شبحي،از لحاظ شخصيت ها تقريباً ادامه ي TWW محسوب ميشه و ميشه گفت ادامه ي اونه و سبک گرافيکي مشابه اونو تو اين افسانه مي بينيم که مهر تاييدي بر اين قضيه است امّا ماجراي لينک در اين قصّه از کجا شروع ميشه.
افسانه لينک اين بار از زماني شروع ميشه که لينک و تترا و دار و دسته اش تو اقيانوس پهناور و وسيع در حال پيدا کردن سرزمين هاي جديد اند که ناگهان سر و کلّه يه کشتي روح زده پيدا مي شه و سعي در دزديدن تترا مي کنه.لينک سعي مي کنه جلوي اون کشتي رو گيره امّا ناموفّق ميشه و به درون آب پرتاب،بيهوش و سپس غرق ميشه.
هنگامي که لينک هوشياريشو بدست مياره خودشو تو جزيره غريبه اي مي بينه به نام Mercay Island.و با افرادي نظير پيرمردي به نام Oshus و فرشته نوراني اي به نام Ciela آشنا ميشه که حافظشو از دست داده!لينک پس از اينکه وسايلشو جمع مي کنه،تصميم مي گيره تا براي نجات تترا و برگردوندن حافظه سيلا،سفرشو به درون دريا آغاز کنه امّا براي اين کار مجبوره با کاپبتان سخت گير و پول پرستي به نام Lineback همکاري داره و خودشو به دل دريا بزنه و سفر دريايي جديدشو شروع کنه.
سفري که در اون پر رازها و هيولاهاي اسرارآميز و وحشتناکه و ارواح در جاي جاي سفر به دنبال اون هان.سفري براي بدست آوردن Phantom Hourglass!!!

Spirit Tracks
-------------------------------------------------------

150px-ST-Link-SpiritFlute.png

افسانه ما اين بار در New Hyrule جريان داره.جايي که تکنولوژي نقش نسبتاً مهم تري در زندگي مردم به خصوص حمل و نقلشون داره،جايي که نوع ديگري از خيانت و شرارت در حال وقوعه!
لينک جوان،مهندس و لوکومتيو ران هايليني،نيمه خواب آلود در حال"به اصطلاح گوش دادن"به حرف هاي نيکو،معلّم تاريخشه و در همين حال که نيکو از اوج حرف هاش پايين مياد و متوجّه ميشه که لينک به حرف هاش توجّهي نمي کنه،اوستاي لينک،آلفونزو،سر ميرسه و گوش لينک رو مي گيره و باعث ميشه لينک هراسان از نيمه خوابي در بياد.سپس آلفونزو به لينک ياد آوري مي کنه که بايد به قصر بره و گواهي نامه شو امروز دريافت کنه.لينک هم که تازه يادش مياد امروز چه کارهاي مهم تري داره(تا گوش دادن به خزعبلات تاريخي نيکو) سپس خودشو آماده مي کنه و پس از مدّتي همراه آلفونزو سوار بر لوکومتيوشون مي شن و به سوي قصر حرکت مي کنند.
هنگامي که هردو به قصر مي رسند.آلفونزو کنار لوکومتيو مي ماند و به لينک مي گويد که تا او برود و برگردد منتظرش خواهد ماند.لينک نيز به قصر رفته و طي تشريفات کوچکي گواهي نامه را مي گيرد.در اين بين او با شخصيت هايي همچون پرنسس زلدا و نخست وزير کول(Cole)نيز آشنا مي شود.در بين اين تشريفات،زلدا بدون اين که نر کسي را جلب کند نامه اي به لينک ميدهد و از او ميخواهد پس از گرفتن گواهي نامه اش با استفاده از اين نامه به اتاقش بيايد.لينک نيز قبول کرده و بعد از گرفتن گواهي نامه به سراغ پرنسس ميره تا ببينه با او چيکار داره.
لينک هنگامي که وارد اتاق پرنسس زلدا ميشه،ايشون رو با حالتي مضطرب مي بينه و مطلب رو جويا ميشه.زلدا بهش ميگه که در رابطه با Sprirt Tracks ها نگرانه و ميخواد به Spirit Tower رفته و از در امان بودن اون ها مطمئن بشه ولي اين کار رو آشکارا و علني نمي تونه انجام بده و نياز داره که بصورت مخفيانه به اون جا رفته و از اوضاع مطمئن شه.سپس يونيفرم سبز رنگ معروف سري رو به لينک ميده و تنش مي کنه(که با يونيفرم سرباز ها هماهنگ شه) و ازش ميخواد که اونو مخفيانه به بيرون قصر ببره!لينک هم قبول مي کنه و بدون ايجاد هيچ دردسري،لينک زلدا رو به خارج از قصر هدايت مي کنه.
بيرون قصر.آلفونزو از لينک بابت تاخيرش و اين که زلدا اينجا چيکار مي کنه و... س.ال مي پرسه.لينک هم ميپيچوندش و ازش ميخواد که جاي دهکده شون به سمت Spirit Tower برن تا زلدا از موضعي که نگرانشه خيالش راحت شه و برگرده.امّا وقتي اونا به او جا ميرسند نه اوضاع Spirit Tower ميرسند نه اوضاع دور و بر آن!با يک نگاه پرنسس هايريول متوجّه ميشه اهريمن قديمي اين سرزمين"Demon King" آزاد شده و حضور نخست وزير کول و شخص همراهش،بايرن بيشتر به اين مسئله دامن ميزنه.نخست وزير که متوجه حضور اون سه نفر ميشهخوشحال تر از قبل ميشه و از خيانت ها و طرح هاي شيطانيش براي آزاد کردن Demon King ميگه و زلدا که تازه متوجّه خيانت هاي نخست وزير ميشه تصميم مي گيره تا جلوشو بگيره.آلفونزو سعي مي کنه که از شاهزاده محافظت کنه امّا بايرن با گفتن اينکه اون فقط يه انسانه معموليه ولي خودش نه!به راحتي از پس آلفونزو برمياد.لينک هم نمي تونه از پس جادو جنبل هاي نخست وزير بر بياد و بيهوش يه گوشه اي ميفته.نخست وزير به راحتي پرنسس زلدا رو ميکشه(چي؟!مي کشه؟For First time )و جنازشو بر ميداره و همراه بايرن به سمت Spirit Tower ميرن.لينک هم مثل آلفونزو هوشياريشو از دست ميده و بيهوش روي زمين ميفته.
چشمهاي لينک کم کم گشوده مي شن و لينک خودشو دوباره تو قصر ميبينه که همراه با آلفونزو روي تخت خوابيدند و معلّم شخصي زلدا هم هراسان روبروي ما قدم ميزند.لينک با پرس و جو از معلّم شخصي زلدا متوجّه ميشه که چطوري سر از قصر دراورده.چه فايده؟حالا که زلدا مرده و بزودي هم Demon King مياد و در جا کل New Hyrule رو قورت ميده، اينکه ما چطور شديم و.... چه فرقي به حال لينک مي کنه.امّا دقيقاً در همون لحظه در گوشه اي ديگر از قصر شبحي سرکردان مدام دور و بر نگهبان ها ميچرخد و از آن ها ميخواهد که به او توجّه کنند ولي گويا هيچکس او را نمي بيند.شبح هراسان به تمام قصر سرک مي کشد و از اينکه کسي نمي تواند او را ببيند و حرف هايش را بشنود بسيار ناراحت مي شود تا اينکه نظر کسي را جلب مي کند.شبح متوجّه مي شود که پسرک او را مي بيند و ميتواند صداي او را بشنود.پسرک کلاه سبز با حيرت به آن شبح و اينکه او آن جا چه مي کند نگاه مي کند.لينک بسرعت آن شبح را شناخته، او شبح پرنسس چند ساعت پيش هايريول بود.شبح پرنسس زلدا
پرنسس زلدا از اينکه لينک اونو ميبينه و صداشو ميشنوه بسيار خرسند ميشه و لينک رو مجاب مي کنه که حالا پيداش کرده تسليم نشه و تمام عظمشو جزم کنه تا به کمک همديگه تکّه هاي Spirit Tracks رو پيدا کنند و هايريول رو نجات بدن.لينک هم قبول مي کنه و سفر سخت و طاقت فرساشو شروع مي کنه!
سفري اسرار آميز در خطوط راه آهن که در پي يک خيانت سنگين بوجود اومده.سفري شگفت انگيز که به اعماق 5 ساهچال منتهي ميشه.سفري به همراه Phantom Zelda!!!!!!!

Skyward Sword
------------------------------------------------------

200px-The-legend-of-zelda-skyward-sword-link3.jpg

داستان این افسانه.تمی نسبتاً متفاوت تر با افسانه های دیگر با اسم زلدا دارد!افسانه ای که این بار نه در اقیانوس های بزرگ و نه در هایرویل و نه حتّی در جزایر میانی صورت نمی گیرد!این بار افسانه در سرزمینی بالای ابر ها صورت می گیره جایی که بالای هایریوله ولی غیر قابل دیدنه!سرزمین آسمانی ای همچون کلمبیا در بایوشاک بیکران،سرزمینی به نام Skyloft.درسته افسانه ما این بار در بالای ابر ها صورت می گیره.در جایی دیگر و زمانی دیگر،زمانه ای عقب تر،خیلی عقب تر از اتفاقاتی که تو افسانه اکارینای زمان رخ داد.
لینک طبق معمول از تخت خوابش بلند میشه و متوجّه نامه ای که برای او پست شده میشه.نامه رو وا می کنه و متوجّه میشه از دختر رییس آکادمی شوالیه های هایریول،یعنی زلدا براش فرستاده شده و در اون از لینک در خواست شده که به ملاقاتش(ملاقات زلدا) بیاد.
لینک نامه رو می بنده و راه میفته تا به ملاقات زلدا بره
!امروز تقریباً در اِسکای لافت دو اتّفاق مهم می افتاد.اوّلیش جشن یادبود الهه های باستان سرزمین اسکای لافت بود و دوّمیش هم که برای لینک و زلدا مهم بود!مسابقات آکادمی شوالیه های اسکای لافت بود که توسّط پدر زلدا و برای انتخاب شوالیه از میان پسرهای هم سنّ و سال لینک برگزار می شد!
بالاخره لینک خودشو پیش زلدا میرسونه و اونو در حالی که داره با چنگ طلایی رنگش آهنگ مخصوص مراسم یادبود الهه ها رو جلوی مجسّمه الهه ی بزرگ اسکای لافت میزنه،پیدا می کنه!زلدا بعد از این که کارش با چنگش تموم میشه به لینک پیشنهاد یه سواری با Loftwings هاشون رو میده،پدر زلدا هم موافقت می کنه و میگه که این کار میتونه یه تمرین خوب برای مسابقات امروز میشه!زلدا هم دیگه داره بال بال میزنه که لینک موافقت کنه و با هم برن پرواز
8.gif
امّا لینک تقریباً مخالفت کرده و می گوید که نمی تواند حضور پرنده اش را متوجّه شود.ولی زلدا که نمیتونه باور کنه و هم چنان بال بال میزنه که با لینک پبرنده سواری کنند.اینو به حساب تنبلی لینک می گیره و به عنوان یه شوخی مصلحتی لینک رو با کلّه از لب پرتگاه اسکای لافت پرت می کنه پایین تا پرنده لینک اونو برداره و ببرتش رو هوا(این شوخی شهرستانی ها چیه؟به مولا!!
22.gif
)
سپس زلدا با خوشحالی لینک رو که با کلّه داره به سمت زمین میره رو تماشا می کنه سپس بعد چند ثانیه لبخندش محو میشه و ناگهان نگرانی اش شدّت می گیره و متوجّه میشه واقعاً پرنده ای در کار نیست!(دختره خنگ
62.gif
).زلدا با نگرانی تمام به پایین میپره و با Loftwing خودش لینک رو که بین مرگ و زندگی بود رو نجات میده!و به اسکای لافت بر میگردونه و سپس هر دو که کاملاً وحشت زده بودند نفس راحتی می کشن!سپس پدر زلدا به هردوشون یادآوری می کنه که اگه پرنده لینک رو پیدا نکنن خیال اینکه لینک شوالیه شه هم نباید بکنند!زلدا هم که از خداشه لینک تبدیل به شوالیه شه به همراه لینک راه میفته تا بفهمه که پرنده لینک کجاست!و بالاخره بعد از پرس و جو های فراوان،متوجّه میشن که پرندشون توسّط رقیب عشقی و مسابقاتی لینک یعنی Groose مخفی شده و اون هم داره با داور در رابطه با همین موضوع صحبت می کنه!زلدا که متوجّه میشه سراغ اونا میره و داور رو متقاعد می کنه که لینک رو حذف نکنه در همین مدّت لینک هم میره و پرنده اش رو پیدا می کنه و مسابقات آغاز میشه و به اوج خودش یعنی مرحله Loftwing سواری می رسه!
مسابقه شروع میشه و گروس برای اینکه جلوی مردم اسکای لافت و نوچه هاش و صد البته زلدا خودی نشون بده،شروع می کنه به منحرف کردن لینک از مسابقه با انواع روش ها!و بالاخره گروس با تمام جرزنی ها و قانون شکنی هاش ناموفّق میمونه و لینک برنده کلّ مسابقات میشه و لقب شوالیه رو دریافت می کنه!سپس حالا که زلدا واقعاً از اینکه لینک شوالیه شده خوشحاله!و تصمیم می گیرند که جلوی اون ملّت(
22.gif
) با هم پرواز کنند.پروازی عاشقانه و احساسی،پروازی که جزو به یاد موندنی ترین صحنه های عمرمون میشه.پرواز دو افسانه عاشق

Wii_ZeldaSS_1_scrn01_E3.png

همین عکس برای فهمیدن رابطه عمیق و عاطفی و زیبا بین زلدا و لینک کافیه
یعد صحنه خداحافظی ساریا با لینک این دوّمین صحنه و عاطفی ترین صحنه 100% بیاد موندنی این افسانه است

امّا آرامش همیشگی توی افسانه ها هیچ معنی ای نمی ده!مگه نه؟در همین پرواز فوق العاده بیاد ماندنی ناگهان اتّفاق غیرر منتظره ای رخ میده!طوفان سهمگینی بدون هیچ مقدّمه شدّت می گیره و زلدا رو در خود می بلعه و لینک هم بیهوش می کنه.و همین موضوع باعث میشه اتّفاق سوّم امروز هم شروع شه،اتفاقی که نه اعلامیه داره و نه در تقویم اثری ازش باشه.اتّفاقی غیر منتظره که باعث آغاز سفر لینک میشه!امّا قبل از آغاز سفر....
لینک بعد از اینکه هوشیاری شو به دست میاره متوجّه میشه توسّط شوالیه های دیگه به اسکای لافت برگردونده شده!سپس شب هنگام،پدر زلدا به سراغ لینک میاد و سراع دخترش،زلدا رو،از لینک می گیره.لینک هم دو دستی همه چی رو میذاره کف دست بابای زلدا!اون هم که متوجّه قضایا میشه به لینک میگه که فردا همه شوالیه ها میرن دنبالش و به لینک میگه که بهتره استراحت کنه!
نیمه شب فرا میرسه و در اسکای لافت همه مردم خواب اند،امّا صدایی غریبه لینک رو بیدار می کنه و لینک متوجّه موجود آبی رنگی میشه که در هوا معلّقه.لینک سعی می کنه به اون شخص نزدیک شه ولی اون مدام ار لینک دوری می کنه تا این که درنهایت به در اون شب تاریک به مجسّمه الهه شهر میرسند!در این اون شخص خودشو فرستاده الهه ها و فرشته ای مونّث به نام Fi معرّفی میکند!و سپس با بالا بردن مجسّمه الهه معبود،دری رو به لینک نشون میده و لینک با وارد شدن به اون به گنجینه افسانه ای اسکای لافت و تاریخ این افسانه میرسه.شمشیر بزرگ،Master Sword!!!
فرسته بزرگ،فی بعد از اینکه MS رو به لینک نشون داد میگه که این شمشیر افسانه ای فقط میتونه توسّط برگزیده الهه ها از جاش بیرون بیاد که اتّفاقاً اون شخص تویی!!!لینک هم که متوجّه موضوع میشه عین آب خوردن(طبق معمول) شمشیر افسانه ای رو از جاش در میاره و به دستور فی،اونو به سمت آسمان و سمبول Triforce می گیره که ناگهان حفره ای در معبد بین زمین و آسمان باز میشه!حفره ای که تنها راه رفتن لینک از اسکای لافت به هایریول ـه!لینک که داره با تعجّب به حفره نگاه می کنه متوجّه ورود رییس آکادمی شوالیه ها،پدر زلدا،به معبد نمیشه!پدر زلدا توجّه لینک رو به خودش جلب می کنه و به لینک در رابطه با این که از موضوع معبد مخفی خبر داشته صحبت می کنه و سپس از این که لینک برگزیده الهه هاست خوشحال شده و لینک رو تحسین می کنه امّا سپس به اون یادآوری می کنه که برگزیده ها در زمان های خاص و بحران های خاص هستند که انتخاب می شن و برای کارهای بزرگ انتخاب شده اند و از لینک قول می گیره که دخترشو براش پیدا کنه!لینک هم قبول می کنه و سفرشو فردا صبح از همان دریچه با یونیفرم سبز معروف افسانه آغاز می کند
سفری که با تمام سفر های این لینک دوست داشتنی فرق داره،سفری که در اون شخصیت های مرموز دانه به دانه نمایان می شن،سفری به عمق هایریول،سرزمین سکونت شیاطین،سفری به همراه فرشته ای مرموز برای نجات زلدا،سفری که در اون قراره به رازهای هولناکی پیرامون ارتباط فی و ابر شرور این افسانه گیراهمین پرداخته شه،سفری که می خواد در اون معلوم شه چرا و کی هایریول و اسکای لافت از هم جدا شدند!سفری که انجامش بر هر اکشن ادونچر بازی اجباریه،سفری به همراه شمشیری به سوی آسمان

line2.gif



خب بخش ماجراهای لینک هم نموم شد!فکر نکنم بیشتر آپدیتش کنم چون تا همین جا هم حسابی اسپویل نمودم.خب بحث ما تو این بخش بیوگرافی همراهان لینک تو این چند ساله بوده!
خب آغاز این ماجرای همراه و شخصیت مکمّل از اکارینای زمان شروع شد که ناوی با شما همراه تان بود و کمک تون می کرد!چون اون شخصیت موفّق از آب در اومد این روند ادامه پیدا کرد تا Fi تو همین نسخه Skyward Sword!
اصولاً شخصیت های مکمّل لینک تو افسانه های مختلف زلدا موجودی خیالی (که اصولاً فرشته هستند) می باشند!به غیر از Red Lion King تو نسخه TWW بقیه شخصیت های مکمّل همیشه با لینک همراه بوده اند.همراه های لینک هر کدوم خصوصیات متفاوت خودشونو دارند و اصولی ترین کاربردشون راهنمایی های مستمر لینک تو افسانه است+تو اکثر افسانه ها همین شخصیت های مکمّل لینک رو مجبور به ادامه ماجرا می کنند!بیایید به سراغ اوّلینشان و معروف ترینشون بریم!کسی که با یه عبارت خیلی کوچیک به طرز وحشتناک مشهور شد و هنوز هم به هر گیمری اون عبارت رو بگی نا خودآگاه،اون شخصیت به ذهنش میاد.این شما و این هم اون شخصیت محبوب:
250px-Navi_Artwork.png

Navi
جنسیت:مونّث
بازی ها:Ocarina of Time
نژاد:فرشته

ناوی بر وزن ناجی:کسایی که داستان اکارینای زمان رو مو به مو بدونند(مثل من) اینو می دونند که(خطر اسپویل) لینک اصلاً ککیری نبوده و سال ها پیش از ماجراهای اکارینای زمان،وقتی لینک یک سال هم نداشت، طی یک حادثه ناگوار پدرشو تو یه شورش از دست میده و مادرش به نصیحت مادربزرگش لینک رو به امن ترین جای ممکن که از دسترس شورشی ها باشه میبره!به جنگل ککیری!ته دل مادر لینک موقع بردن اون نوزاد به سمت جنگل پر از اضطراب بود،چرا که میدونست پذیرفته شدن پسرش توسّط نگهبان جنگل،تقریباً امکان پذیر نیست و افراد درون جنگل ممکن نیست یه هایلین رو بین خودشون قبول کنند!ولی مادر لینک وقتی به جنگل میرسه،خسته و درمانده به سمت درخت دانای دکو میره،تنها نگهبان دانای جنگل،و در حالی که اوضاع جسمی اش رو به وخامت میره از اون درخت میخواد که لینک چند ماهه رو به درون جنگل بپذیره!درخت بزرگ نه از روی دلسوزی بلکه از اون چه که در ته چشم های اون پسر چند ماهه می دید گذاشت که لینک به عنوان عضو رسمی جنگل شناخته شود.شجاعت.ککیری ها میان و لینک رو به درون دهکده شون راه میدن!و مادر لینک هم که از به پایان رسوندن رسالتش در حقّ نوزادش خوشحاله با وضع وخیمش به خواب عمیقی فرو میره و به طرز معجزه انگیزی به یک درخت و عضوی دائمی برای جنگل تبدیل میشه و لینک زندگی خودشو به عنوان یه ککیری ادامه میده.
خب اینا رو گفتم تا بدونید لینک تو افسانه اکارینای زمان اصلاً ککیری نیست!و با هیچ ککیری ای هم گروه خونی ش جور درنمیومده از لحاظ اجتماعی،البته به غیر از ساریا!یکی از نشانه های ککیری ها اینه که اون ها همیشه با خودشون یه فرشته کوچک دارند ولی لینک همیشه بی فرشته بود و در ون جا به UnFairy Boy مشهور بود.اینا رو هم گفتم تا بدونید که اوّلین بند رو چرا گفتم.
خب لینک تا 8 سال بدون فرشته بین دهکده شون زندگی می کرد و بصورت تکنیکی اگه ساریا رو نداشت تقریباً دق می کرد!هر روز مسخره شدن و این دست و اون دست شدن توسّط دیگران تو اجتماع،اصلاً به مذاق کسی خوش نمیاد!و زمان گذشت تا اینکه لینک اون رویای وحشتناک سوختن قلعه ای زیبا رو دید(نمیدونست که اون جا قلعه هایریول ـه).همزمان با این قضیه Ghoma و موجودات زیردستش به درخت دانای دکو حمله می کنند تا بتونند به زور Kokiri's Emerald رو بدست بیارند،در این بین فرشته کوچک،ناوی،شاهد نفوذ دردناک گوما به درون ریشه های درخت بزرگ دِکو میشه!درخت دکو هم که مرگ رو جلو چشم هاش می بینه از ناوی آخرین درخواستشو میکنه:بالاخره وقتش رسیده، قهرمان رو خبر کن
و ناوی هم که منظور درخت رو متوجّه شده به سمت خونه اون پسر بی فرشته میاد و لینک رو از تنهایی همیشگی نجات میده امّا به قیمت یک ماجراجویی سنگین!
ناوی از همون ابتدا با لینک هم پیمان میشه که تا آخر قضیه باهاش بمونه و میمونه و این گونه سرنوشت ناوی و لینک به هم گره میخوره!
ناوی موجودی وابسته به لینک ـه!تقریباً همه فرشته ها نسبت به صاحبشون همچین احساسی رو دارند.امّا لینک صاحب ناوی نیست(چون که ککیری نیست اصلاً)و ناوی فقط برای این که از طرف درخت بزرگ ناظری بر بزرگترین امانت او باشه کنار لینک میمونه و وقتی هم که بالاخره ماجرای لینک تو افسانه تموم میشه!ناوی بدون گفتن هیچ کلمه ای پر میزنه و به جنگل میره!
ناوی برای لینک نقش راهنما رو هم بازی می کنه!و به لینک تو پیدا کردن نقاط ضعف دشمنان خیلی کمک می کنه و این خصوصیتشه که اونو به یه شخصیت بدرد بخور تبدیل می کنه!
ناوی حتّی وقتی شما از مسیر اصلی منحرف می شید به شما یادآور می کنه که ماموریت اصلیتون چیه!
بذارید یه توضیحی هم در مورد ناوی و ارتباطش با افسانه Majora's Mask بگم!تو اون افسانه ما ناوی رو ابداً نمی دیدیم و فقط تو نوشته های اوّلیه داستان می فهمیدیم که لینک بعد این که ناوی ترکش کرده به دنبال اون راهی جنگل گمشده شده.بعد هم که قضیه اسکول کید و... تا لینک می فهمه که تو دنیای ترمینا است و جایی که تقریباً نوعی جهان موازی با هایریول محسوب میشه!در این رابطه لینک مدارک زیادی پیدا می کنه که نزدیک ترینش وجه تشابه Tatl و ناوی ـه!وجهی که کمبود لینک رو جبران می کنه!(در مورد تتل هم حرف می زنیم)
نکات جالبی که خوب است در مورد ناوی بدانیم:
1.عبارت Hey Listen ناوی یکی از مشهور ترین عبارت های زمان خودش شد(مثل Why You Serious جوکر)و شد جک زمان خودش و هنوزم که هنوزه ازش ترول میسازن میدن بیرون
2.ناوی در حقیقت برای آشنایی با سیستم Z-Targeting و کامل شدن اون به وجود اومده بود
3.در ابتدا قرار بود فرشته آبی رنگ کوچک ما به نوعی سیستم به نام "Fairy Navigation System شناخته شه ولی چون اسم طولانی بود،سازندگگان تیکه وسط اسم رو برداشتن و رو فرشته ما گذاشتند!ناوی!


Tatl-Art.png

Tatl
جنسیّت:مونّث
بازی ها:Majora's Mask
نژاد:فرشته ها

زنگ دوچرخه به جای"هی گوش کن":افسانه ماسک میجورا یکی از عجیب ترین داستان ها وشخصیت های دنیای زلدا رو داره.دنیایی که لینک توش با شخصیت های موازی اون چه که در افسانه اکارینای زمان دیده، روبرو میشه(و البته شخصیت های جدیدی هم در این بین مثل آنجو و کافئی هم هستند که تو دنیای دیگه نیستند)یکی از شخصیّت هایی که لینک رو یاد مشابهش تو هایریول میندازه.فرشته کوچک و نورانی ای به نام Tatl هستش.دقیقاً این فرشته حکم یه جور معادل موازی از Navi رو برای لینک داره.امّا درباره خود تتل و قصّه اش!
تتل و برادرش Teal،دو فرشته کوچیک و بی آزار بودند که یک ر.ز در طیّ یک طوفان غیر منتظره گیر میفتند که توسّط یه Skull Kid خوب نجات داده می شن!از اون موقع بع بعد تیل و تتل تصمیم می گیرند دوستان همیشگی اسکول کید باشند،این شد که اونا روزگار خوبی رو با هم میگذروندند تا این که اون روز فرا رسید...
مرد ماسک فروش در جنگل گمشده در حال سفر بود که ماسک میجورا چشم اسکول کید رو به خودش جذب می کنه اسکول کید که نمیتونه فکر اون ماسک رو از سرش بیرون کنه تصمیم میگیره که اونو از مرد ماسک فروش بخره،ولی مرد ماک فروش میگه که بنا به دلایل خیلی خاصّی،ماسک میجورا غیر قابل فروش ـه و میتونه ماسک دیگری رو انتخاب کنه،امّا اسکول کید راضی نمیشه و با دو فرشته دوستش تصمیم می گیره که ماسک رو از مرد ماسک فروش بدزده.(اسکول کید ها به دلیل صورت نداشتن علاقه زیادی به ماسک دارند و به علاوه مهارت دزدی قابل توجّهی هم دارند)تیل با این طرح موافقت می کنه ولی Teal یک کم دو دل ـه ولی اونم مووافقت می کنه و با کمک همدیگه اسکول کید رو از چنگ مرد ماسک فروش در میارند و میدزدنش!
ماسک میجورا از همون ابندا که رو صورت اسکول کید قرار می گیره.شروع می کنه به گذاشتن اثرات شیطانی اش (که در بازی می بینیم تا چه حدّی میرسه) تیل و تتل هم با این که متوجّه میشن ولی هنوز به خاطر محبّتی که اسکول کید در حقّ اون ها کرده بود بهش وفادار بودند تا این که سر و کلّه لینک تو جنگل گمشده پیدا شد!
به خواست اسکول کید،دو فرشته به کمک هم لینک و اسبش رو گیج می کنند و اسکول کید هم به Ocarina of Time ـی که واسه لینک ـه دست پیدا می کنه!و تصمیم میگیره که بره،ولی لینک هوشیاریشو بدست میاره و دنبال اسکول کید که داره با Epona فرار می کنه میره ولی در انتها گمشون می کنه و با اندکی جستجو دوباره به اون ها میرسه و همون ماجراها و Deku Scurb شدن لینک و.... .وقتی که کار اسکول کید و ماسک شیطانی اش با لینک تموم میشه!اونو ولش می کنه به امون خدا و به سوی Clock Tower به منظور انجام وحشتناک ترین عمل شیطانی اش فرار می کنه.
امّا در بین فرار اسکول کید و تتل یادشون میره تیل که هنوز داشت لینک رو مورد بحث و سرزنش و تمسخر قرار میداد ور خبر کنند که دارند میرن،و اونو جا میذارند.تیل که متوجّه میشه برادرش و دوست همیشگشی اش نیستند پیشش.بسیار غمگین شده و سپس عصبانیّت اش رو بروز میدهد و از اینکه حالا مجبوره با اون پسربچّه کلاه سبز که حالا به یه دِکو تبدیل شده،همکاری کنه بسیار عصبانی شده و آغاز ماجراشو با لینک(مثل ناوی)با یک دیالوگ جالب شروع می کند

_اگه من سرم به تو گرم نبود الآن بهترین دوستم و برادرم رو از دست نداده بودم
(پس از این که عصبانیّتش فروکش می کنه!)خب به هر حال ما دو تا،هر کدوممون به چیزهایی رو که قبلاً داشتیم رو از یه راه از دست دادیم،خب...من حدس میزنم الآن مسیر هر دو مون یکی ـه...مگه نه؟میدونی این یه جورایی برا هر دومون جالبه!

و این طوری سفر تتل و لینک به دنیای ترمینا و مردم عجیب و غریبش شروع میشه!اونم نه با Hey Listen های مکرّر ناوی بلکه با صداهای زنگ دوچرخه!!!چیز جالبی هم در مورد تتل وجود نداره(کارکتر بی حاشیه)


200px-King-of-Red-Lions-Artwork-The-Wind-Waker.png

King of Red Lions
جنسیّت:مذکّر
بازی ها: The Wind Waker
نژاد:_________

و اینک قایق سخنگو!!:
کسی در دنیا نیست که The Wind Waker را بازی کرده باشد ولی عاشق سیستم گیم پلی و دریانوردی اش نشود!لینک تمام دریانوردی هایش را در این افسانه با قایقی سخنگو و مرموز به نام "پادشاه شیران قرمز" طی می کرد!در حقیقت لینک بعد از حوادثی که تو Forsaken Forest اتّفاق افتاد و لینک بیهوش شد.هنگامی که هوشیاریشو به دست آورد فهمید که تو قایق چوب قرمز سخنگوییه که قراره تو اکثر سفر با او همراه باشه!
ارباب شیرها (اسم کوتاه تر و قشنگ تریه) قایقی قدرتمند و پر تجربه است که به اکثر موانع دریایی و زمینی آشنایی داره!لینک به طریقی تو خشکی هم میتونه با ارباب شیرها ارتباط برقرار کنه که مدرکه خودش بر اینکه ارباب شیرها هم یکی از شخصیّت های مکمّل لینک باشه!
سفرهای لینک با ارباب شیرهای قرمز تقریباً از Windfall Island شروع میشه جایی که لینک با پیدا کردن بادبان و Grappling Hook سفرشو با ارباب شیرها به سوی اقیانوس عظیم شروع می کنه!به علاوه ارباب شیرها با خودش یه توپ هم برای از بین بردن موانع دریایی داره!
ارباب شیران قرمز در حقیقت Daphnes Nohansen Hyrule یا همون بهتر بگم پادشاه هایریول بوده که به صورت یه طلسم به قایق چوب قرمز تبدیل شده بوده


105px-TMC_Ezlo.png

Ezlo
جنسیّت:مذکّر
بازی ها:Minish Cap
نژاد:(Minish(Pikori

کلاه منقاردار؟:
نسخه Minish Cap از لحاظ داستانی چیزهای جالب و باحالی داشت که یکیش همین ازلو ـه!یکی دیگه از پدیده های ور ورو و سخنگو که این بار به صورت مستقیم رو سر لینک ظاهر شده و گویا تا لینک حساب Vaati را نرساند از سرش بلند نمی شود!البته ماهیّت اصلی ازلو تو گیم پلی همون راهنمایی ـه امّا این قدر هم بی مصرف نیست(مثل ناوی)و میتونه بعضاً تو ارتفاعات تبدیل به چتر نجات شما شه!البته این یه قابلیّت اش به دیالوگ های اعصاب خورد کنش(که از قصد اعصاب خورد کن اند!)اصلاً نمی ارزه و تا اینجا همون ارباب شیرها مفید ترین شخصیّت مکمّل کلّ سری ـه
آشنایی لینک با ازلو از جایی شروع میشه که لینک به دنبال ترمیم شمشیر مقدّس دنبال نژاد مرموز و عجیب و غریبی به نام Minish هاست که اندازه شون کمتر از یه بند انگشت هایلین هاست و فقط بچّه ها می تونند از حضور اون ها آگاه بشن!و آدم بزرگ ها نمی تونند اون ها رو ببینند(واسه همین ـه که وظیفه نجات پرنسس زلدا رو به لینک می سپارند)و لینک هنگامی که تو Minish Woods تقریباً از پیدا کردن اون ها نا امید میشه با کلاه سبز رنگی روبرو میشه که توسّط تعدادی Octos مورد هجوم قرار گرفته!لینک پس از نجات دادن کلاه از اون راجب به Minish ها میپرسه و کلاه میگه که چیزهای زیادی میدونه ولی باید در گوشش بگه و وقتی لینک گوششو جلو میاره ازلو بلافاصله پریده و روی کلّه لینک می شینه و لینک هر چه زور میزنه نمی تونه اونو از سرش جدا کنه و از اون جاست که ازلو میشه رفیق اجباری و بسیار سخنگوی لینک.(البته ازلو پس از مدّت کوتاهی به قولش عمل می کنه و لینک رو به دنیای Minish ها میبره!)
ازلو ور ورو و از خود راضی ـه و به قول خودش خیلی میدونه و لینک اونو دست کم گرفته!از قهرمان بازی های لینک خوشش نمیاد وبه هیجان شلوغی علاقه ای نشون نمیده!درباره Minish ها خیلی میدونه امّا وقتی با اون ها مواجه سعی می کنه هویّت شو مخفی نگه داره!بسیار راز داره و حتّی تا جای زیادی از داستان راز گذشته شو به لینک نمیگه!به علاوه هر وقت حرفی از Vaati به میون میاد انگیزه اش برای چشبیدن به سر لینک زباد تر میشه!هنوزم فراموش نکنیم که ازلو یکی از بلایایی ـه که صاف بر سر لینک ظاهر شده و با حرف هاش مطمئنّاً سرتونو میخوره(ترول ازش تو اینترنت زیاده،نمونه هم نمیذارم خودتون برید دنبالش)
Ezlo در حقیقت یک Minish بود،یه مینیش دانشمند،و Vaati هم دستیارش بوده از قضا امّا واآتی که تحت تاثیر قلب سیاه انسان ها قرار گرفته بوده تصمیم می گیره با دزدین کلاه آرزو برآورده کنی که ازلو به تازگی خلقش کرده بود به اهدافش برای قدرتمند شدن مثل انسان ها برسه.هنگامی که واآتی کلاه رو میدزده،ازلو به موقع سر میرسه و سعی در جلوگیری این کار داره امّا دیر میشه و واآتی با گذاشتن کلاه رو سرش خودشو از یه مینیش معمولی به جادوگری قدرتمند تبدیل می کنه و در اوّلین حرکت ازلو رو از یه مینیش دانشمند به یه کلاه سبز رنگ سخنگو تبدیل می کنه و از اون جا است که ازلو قسم میخوره تا وقتی که جلوی شاگردشو نگرفته دست از این ماجراجویی برنداره

چیزهای جالبی که بهتر است در مورد Ezlo بدانیم!:
1.برعکس عقیده خیلی ها عبارت Minish Cap روی لوگوی عنوان،ربطی به کلاه بودن ازلو نداره و بر میگرده به همون کلاه آرزو برآورده کن ـی که ازلو خلق کرده بود و واآتی با سوء استفاده از اون به به قدرت زیاد دست یافته بود!و در حقیقت تمام دردسر ها بر میگرده به همون Minish Cap خلق شده توسّط ازلو نه چیز دیگه ای!


Midna2.png

Midna
جنسیّت:مونث
بازی ها:،Twilight Princess
نژاد:Twili

گرگ ســــوار:(نکته:مطالب این قسمت به علّت های گوناگون مثل اینکه مثلاً من این بازی رو بازی نکردم یا... ناقص بوده و به زودی کامل می گردد)
میدنا راهنما و شخصیّت مکمّل لینک در بازی TP ـه که به علّت طلسم Zant(شخصیّت منفی اصلی TP) از فـــرم اصلی خودش خارج شده و به این شکل در اومده.اوّلین ملاقات میدنا با لینک هنگامیه که لینک اوّلین بار به فرم گرگ در میاد و میدنا از اون موقع با لینک برای شکست دادن زنت همسفر میشه.
میدنا ملکه و همون هدایت گر نژاد Twili هاست که تو یه دنیای دیگه به نام Twilight Realm می کنند، که به علل مختلفی(که نمیدونم) تاج و تختشو از دست داده و مجبوره برای این موضوع دردسرهای زیادی رو متحمّل شه.میدنا تنها شخصیّتیه که تو بازی Twilight Princess صداگذاری شده.بعلاوه میدنا هم مثل اکثر همراه های لینک ورّاجه و اخلاق خاصّ خودشو داره.این بود کلّ اطلاعات من!!!
TwilightPrincess_Small.png



Ciela.png

Ciela
جنسیّت:مونّث
بازی ها:Phantom Hourglass
نژاد:فرشته ها

خاطره های یک فرشته:سیلا همراه و راهنمای ما در بازی PH بود که به علّت شباهت های زیادش با Navi اصولاً با اون اشتباه گرفته میشه.سیلا یکی از سه فرشته مهم افسانه شاعت شنی ارواح ـه که لینک در همون ابتدای بازی بعد از این که توسّط Oshus تو جزیره مرسی (Mercay) پیدا میشه.باهاش آشنا میشه.سیلّا فرشته ایه که حافظشو از دست داده و دارای قدرت های خاصّی(مثل متوقّف کردن زمان ـه) که خودشم ازش خبر نداره و وقتی که لینک دو فرشته دیگه رو(با نام های Leaf و Neri) پیدا می کنه.هر دو به سیلّا راجب وقایعی که اتّفاق افتاده باهاش صحبت می کنند و سیلّا آرام آرام با حرف های اون ها وقایع بیشتری رو به یاد میاره.
سیلا از لحاظ اخلاقی شباهت زیادی با Navi داره بعلاوه بسیار رابطه نزدیکی با لینک داره و همیشه با LineBack در حال جدل ـه.سیلّا تو بخش رازهای گمشده است نکات بسیاری از داستان افسانه رو داره که جذّابیت بازی رو تا انتها حفظ میکنه.



300px-Fi.png

Fi
جنسیّت:مونّث
بازی ها:Skyward Sword
نژاد:زوح شمشیر

قسمت زنده ی یک شمشیر!!:
اگه تا سال 2011،شمشیر معروف لینک،یعنی Master Sword یه شمشیر معمولی برای از بین بردن اهریمن ها بود که به دست الهه ها آفریده شده بود.از سال 2011 به بعد این نظریه کاملاً باطل اعلام شده می باشد و حالا میدونیم که Master Sword یه روح بزرگ و شجاع به نام Fi داره که فقط در وقایع Skyward Sword به خاطر دستور الهه ها حاضر شده از جسم شمشیر افسانه ایش بیرون بیاد و به کمک لینک برسه.
ماجرای ملاقات لینک و فی،به وقایع بعد از گم شدن زلدا تو گردباد اتّفاق میفته و هنگامی که لینک شب بعد اون حادثه در حال خوابه.صدای عجیبی اونو به هال خونه هدایت می کنه و از اون جا لینک برای اوّلین بار با Fi روبرو میشه و فی بدون این که حرف بیشتری بزنه اونو،وسط نصف شب،تو کلّ شهر میچرخونه تا این که به محسّمه الهه ها میرسه و اون جا توقّف می کنه و با نشون دادن راه مخفی به درون تالار زیر مجسّمه خودشو به عنوان فرستاده الهه ها و روح Master Sword معرّفی می کنه!و لینک رو به عنوان کسی که بتونه جسم اونو(شمشیر دیگه)هدایت کنه می پذیره و سفر لینک با بدست آوردن Master Sword و همراهی روح درون اون،Fi شروع میشه.
Fi توسّط الهه ای به نام Hylia (اسمش را در اکثر زلداها پشت یک دریاچه شنیده بودیم.مگر نه؟) خلق شده و در Master Sword دمیده شده.بغلاوه فــی هم مثل میدنا در بازی قبلی دارای صداگذاری بوده که به طور رباتیک در اومده که صدای جالبی برای روح یک شمشیر نیست به نظرم(مگه این که سازنده ها دلیلی برا این کار داشته باشند!!)
Fi به عنوان همــراه لینک سه قابلیّت مهم داره که مهم ترینش همون روح شمشیر بودنشه که بدون اون تقریباً Master Sword میشه یه شمشیری مثل بقیه شمشیر ها.
قابلیّت دوّم Fi همانند اکثر شخصیّت های همراه لینک دادن راهنمایی و اطّلاعات در مورد دشمن هاست که صد البته اون رو به موجودی ورّاج و رباتیک تر تــبدیل می کنه.
قابلیّت سوّم که اونم مهمّه و تا حالا هیچ کدوم از شخصیّت های مکمّل لینک اونو نداشتند،قابلیّت Dowsing ـه که به صورت یک راهنمای کارآمد مسیر گنج ها و اشیاء ارزشمند رو تو محیط به ما نشون میده یا به عبارتی همون گنج یاب خودمونه!

Fi در هنگام پایان بازی از لینک درخواست می کنه که بدنشو تو همون جایی که اوّل بازی بود قرار بده تا برای همیشه به خواب ابدی فرو بره و بدین گونه،Fi بدون این که ما حضورشو تو هیچ کدوم از نسخه ها ببینینم در قالب Master Sword به ما کمک های شایانی می کنه.در حقیقت فـــی به غیر از بازی مذکور تو هیچ بازی ای از جسم خودش بیرون نیومده



200px-Linkepona.png

Epona
جنسیّت:نامعلوم
بازی ها:Ocarina of Time
Majora's Mask
Twilight Princess

تُندر قــهوه ای:
بالاخره تو هر افسانه ای،باید قهرمان ما یه چیزی به نام اسب داشته باشه دیگه!مگه نه؟لینک هم از این قائده مستثناء نیست
اسب لینک،یه اسب قهوه ای تیز رو به نام اپونا است(اسم قشنگیه).در مورد نحوه حضورش تو TP اطّلاعات زیادی ندارم ولی تو OoT لینک اونو طیّ مصائبی از چنگ مزرعه دار ظالم،Ingo،درمیاره.البته برای این کار از صاحب اصلی اپونا یعنی Malon هم کمک می گیره.که بحثش مفصّله و به زودی تو بخش داستان OoT قرارش میدم
تو MM هم لینک دوباره از اپونا برای سفر تو جنگل برای پیدا کردن Navi استفاده می کنه که توسّط اسکول کید دزدیده میشه و لینک اونو بعدها تو یه اصطبل دیگه تو ترمینا،لینک اونو پیدا می کنه که قضیه اش مفصلّه!
تو TP هم گویا از اوّل بازی اپونا به عوان اسب همراه ما بوده و تو مبارزه با King Bulbin و Ganondorf حسابی به کار میومد.
اپونا یه اسب بی نظیر بین اسب های هم رده شه و اینو تو OoT به خوبی متوجّه میشیم.و تو پرش از موانع بی نظیره.به طور مثال برای رفتن به Gerudo Desert باید برای پریدن از پل شکسته از اون استفاده کنیم که صحنه بی نظیریه یا مسابقه ای که تو Lon Lon Ranch اتّفاق میفته یا... که تعدادشون زیاده تو بازی
به طور کل اپونا یکی از بهترین اسب های دنیای بازیه که مسلّماً میشه ازش به عنوان یکی از برترین همراه های لینک هم یاد کرد.

line2.gif

امیدوارم از مطلبم پیرامون این شخصیت فوق العاده دوست داشتنی راضی بوده باشید!منتظر آپدیت داستان برخی نسخه ها باشید و + اینکه اگه اشتباه املایی و یا اشتباه بودن برخی از جاهای داستان و شخصیت لینک پیدا کردید حتماً بگید و گزارش کنید(صرفاً پیام خصوصی!در نظر سنجی هم حتماً شرکت کنید+اینکه این جا بنده در هر زمینه ای که تو بازی TLOZ Ocarina of Time در اون مشکل پیدا کرده باشید میتونم راهنمایی کنم و در حقیقت اینجا تاپیک Guide این بازی افسانه ای هم هست
با تشکّر
Zelda-Fan

120px-Gate_of_Time_Pattern.png
 
آخرین ویرایش:
Skyward sword بسيار قشنگه!
١٥ ساعت بدون گايد(تقريبا البته)شده ٦٠ درصد!
داستانش اينه:(البته تا ساعت اول مثلا!ديگه خودت داستانش رو ويرايش كن!)
يه روز نامه اي به دست لينك ميرسه كه پرنسس ميگه بيا من رو ملاقات كن!چيز طبيعيه چون اون روز روز گراميداشت خداي skyloft هستش!و علاوه بر اون روزيه كه لينك
با مسابقه دادن با هم سن هاي خودش توي skyloft رسما به عنوان knight يا شواليه شناخته بشه.لينك به ملاقات پرنسس ميره و اةن رو در حالي كه داره با چنگ اهنگ مخصوص مراسم رو ميزنه جلوي مجسمه ي خداي skyloft پيدا ميكنه!زلدا به لينك ميگه كه بيا تا قبل از مسابقه بريم با پرنده هامون(اسمشون يادم نيست!)يه دوري بزينيم و پدر زلدا هم به لينك ميگه كه اره تازه بره مسابقه هم اماده ميشي!لينك ميگه كه من پرندم رو نميتونم احساس كنم ولي زلدا اينو باور نميكنه و بر مبناي تنبلي لينك ميگيره!خوب زلدا هم براي شوخي لينك رو از پرتگاه پرت ميكنه پايين تا ليك هم پرندش رو صدا كنه ولي پرنده لينك نمياد تا اون سوارش بشه.زلدا كه متوجه شد پرنده اي در كار نيست سريع با پرنده خودش ميره و لينك رو نجات ميده!پدر زلدا يا همون شاه ميگه كه شما بايد پرنده لينك رو تا قبل از مسابق پيد كنيد وگرنه بدون شركت در مسابقه لينك نميتونه يه شوليه بشه!لينك با پرس و جو فراوان ميغهمه كه بزرگترين رقيبش و كسي كه به رابطه لينك و زلدا حسودي ميكرده اين كارو كرده و بالا خره پرندش رو پيدا و با زلدا به سمت محل برقراري مسابقه ميرن و اونو ميبينن كه داره با داورا راجب اينكه تو پرنده نداري صحبت ميكنه كه زلدا جلوي اونو ميگيره و اون هم با عشق به زلدا كلا ؤمانتيك ميشه!
با هم مسابقه ميدن و در اواسط هم رقيبش نامردي ميكنه و سمت لينك سنگ پرت ميكنه ولي لينك برنده ميشه!لينك و زلدا بعد از مسابقه براي جشن ميرن كه پرواز كنن ولي ناگهان گردبادي مياد كه زلدا به داخل اون پرت ميشه و لينك بيهوش و توسط knight هاي ديگر به اتاقش برده ميشه!شب كه به همش مياد پدر زلدا از لينك راجب زلدا ميپرسه و لينك هم همه چيرو بهش ميگه و ميگن كه ما فردا دنبالش ميريم!هم ميخوابن ولي صداي لينك رو از خواب بيدار ميكنه و به سمت مجسه خدا ميكشونه !ب كمك اون فرستاده خدا كه لينك رو صدا ميزده مجسمه بالا ميره و دري مشخص ميشه لينك وارد در ميشه و اولين چيزي كه ميبينه چيزي نيست جز master sword!فرشته به لينك ميگه كه فقط شخص انتخاب شده ميتونه شمشير رو برداره ك اون شخص هم تويي!لينك به جلو ميره و شمشير رو ورميداره و فرشته راجب شمشير و قدرت خدايي اون به لينك توصيح ميده و به لينك ميگه شمشير رو رو به اسمون بگير و به طرف علامت triforce بزن كه با زدن اون نوري از مجسه در ميداد و حفره اي بين اسمان و زمين ايجاد ميكنن كه در همون حين شاه مياد و به لينك ميگه كه قول بده كه زلدا رو نجات ميدي و همچنين ارزوي موفقيت كرد و فردا صبح اولين دانجئون و ماجراجويي لينك با رفتن به اون حفره با پرنده خودش شروع شد!
داستان اين زلدا با زلدا هاي ديگه خيلي فرق داره ١٠٠ درصد ارزش بازي داره!خيلي عاليه!
 
دکمه لایکم خرابه وگرنه دستت درست!!!داستان TP رو بداری که دیگه رو دست نداری!
متاسفانه تازه وي خريدم و وقت اون رو نداشتم
خوشم مياد من وحشتناك از اين سري!ولي تجربه skyward sword برات واجبه!تو كه وي داري به چي بازي نميكني؟
 
متاسفانه تازه وي خريدم و وقت اون رو نداشتم
خوشم مياد من وحشتناك از اين سري!ولي تجربه skyward sword برات واجبه!تو كه وي داري به چي بازي نميكني؟
ویی رو داشتم(داغون شد)و الآن دنبال یکی دیگه برا تعویض با XBOX م ام ولی اون موقع هم موشن پلاس نداشتم!!!!توییلایت هم پیدا نکردم وگرنه بازی می کردم.گذاشتم تو دانلود که وقتی سیستمم جور شد تو تبدیل کننده بزنم تو رگ.واسه همین گفتم!
 
با کمک دوست خوبم Smoker،داستان Skyward Sword اوایلش اضافه شد(تا خود صاحابش بقیشو تعریف کنه:bighug:)
داستان Ocarina Of Time هم اپدیت شد!ممنون همگیتون هستم که این مقاله رو میخونید
 
سلام خسته نباشید . واقعا مقاله جالبی بود . من به خاطر این مقاله ترغیب شدم که Ocarina of Time رو بازی کنم . خیلی هم از بازیش لذت بردم واقعا این بازی یه شاهکاره و با این که خیلی قدیمیه ولی هنوز هم میشه از این بازی لذت برد . فعلا هم درگیر تموم کردن این بازی هستم تا بعدش برم قسمت های دیگه رو بازی کنم .
 
آخرین ویرایش:
سلاممن تو بازی Ocarina of Time توی Dodongo's Cavern گیر کردم . همه جا شو گشتم ولی نمیدونم کجا باید برم تا برسم به boss تا بکشمش مرحله رو رد کنم .
در مورد این سیاهچال کلّاً دو تا نکته سخت وجود داره!
1.دیواری که تو یکی از تالار های طبقه اوّله،دورش هم پر از اون گیاه بمبی هاست کافیه یکیشو تهش بکّاری تا دیوار منفجر شه و پلّه تالار به سوی طبقه دوّم نمایان شه
2.اسکلت انتهای تالار اصلی!هنگامی که به آخر طبقه دوّم تالار رسیدید،به روی اون بپرید و تو دو تا چشمش بمب بکارید(یادم نمیاد ولی فکر کنم باید تو دماغشم می کاشتید)بعد بپرید پایین و منتظر منفجر شدن دو تا بمب بشید.دهن جمجمه هه باز میشه و وارد میشید و پس از مدّتی به باس اصلی میرسید!
ممنون میشم اگه سوالی بود در خدمتم!
 
با عرض سلام و ادب!مطلب رو دوباره ویرایش کردم،بخش داستان ماسک میجورا و اکارینای زمان آپدیت شدند!اگه صبر کنید امیدوارم بتونم بخش منجی باد هم به طور جدّی شروع کنم
کمکی هم تو بازی اکارینای زمان بود در خدمتم
راستی نظرسنجی هم فعّال کردم و اینم بگم که چند انتخابیه!ممنون روز خوبی داشته باشید
 
دوســـــــــتان
یه چیزی پیدا کردم گلابی!!!!!
این مانگا رو هر کی انگلیسی اش در حدّ متوسّطه هم بخونه!بی نهایت زیباست!روایت داستان اکارینای زمان رو تو مانگا می بینید!
اگه الآن نبینید از دست رفته
پارت یکش دوران قدیمه و پارت دومش مربوط به دوران بعد از 7 سال خواب لینکه!
این مانگا رو از دست ندید!!!!

http://www.zeldadungeon.net/gallery/index.php?cat=115

خب دوستان پس از مدّت ها تونستم این مانگا رو تموم کنم!باید عرض کنم که بی نظیره و هیچ دلیلی نمی بینم که کسی نره سراغش!
خب برم تو کار خود تاپیک نیاز به یه آپدیت اساسی داره
 
آخرین ویرایش:
سلام ببخشید من بازم یه سوال داشتم :d . می خواستم بدونم تو بازی اکارینای زمان چطوری باید کیف پولم رو بزرگترش کنم که توش پول بیشتری جا بگیره ؟
مانگا رو خوندی؟:d
در مورد کیف پول میدونم که برای اینکه به 200 تا برسه ظرفیتش باید بری تو یکی از خونه های Kakariko Village که اون عنکبوته است بری!یا باید 15 تا اسکولاتا داشته باشی یا اینکه همه اسکولاتا های کاکاریکو رو جمع آوری کنید.درست یادم نمیاد!بعد عنکبوته آدم میشه و میگه طلسم شکسته شد و بهت کیف پول رو میده!
 
با اون وقت و حوصله ای که من گذاشتم انتظار بیشتری میرفت!حمایت کنین تو رو خدا!
راستی مانگای Oracle of Seasons هم خوندم!خیلی خوب بود (نه به عالی ایه مانگای اکارینای زمان) ولی الحق و الانصاف هر کی چهره و قیافه و اخلاق و... به طور کلّ Din رو طرّاحی کرده واقعاً میدونسته چطوری یکی رو خوشگل بیافرینه(این ژاپنی ها همون قدر که زشت اند درونشون طرح های قشنگی شکل می گیره،مثل هندی ها که هر چقدر ترسو اند افکار و شخصیت های ذهنی شجاعی دارند)
+
بیوگرافی Tatl و Navi و فصل ابتدایی داستان Oracle of Seasons رو هم اصافه کردم!برید حالشو ببرید!!!
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or