گزارشی از اولین روز فروش آی پد ۲ در کانادا
اپل در ۲۵ مارس (۵ فروردین) فروش آی پد ۲ در بقیه کشورهای جهان رو هم شروع کرد. اپلستان از تب و تاب این اتفاق در یکی از اپل استورهای کانادا گزارش می دهد :
جمعه ۲۵ مارس – ساعت ۹:۱۳ صبح:
اه… لعنتی… خواب موندم !
فکر نمی کنم که اون صف هایی که توی آمریکا برای آی پد۲ بسته شد، اینجا هم تکرار بشه… ولی خوب … صبحِ زود می رم که زودتر گیرم بیاد … البته پاساژها معمولا تازه ساعت ۱۰ باز میشن.
از اینجا تا اپل استور با اتوبوس حدود ۱ ساعت راهه…
10:21 صبح :
رسیدم!
توی نقشه ی پاساژ، اپل استور رو پیدا کردم و حالا دارم میرم به سمتش. طبقه ی دوم، نزدیک در شمالی.
از دور که لوگوی اپل رو دیدم، خوشحال شدم… اما دیدم ملت بیرونش صف بستن … خب اشکالی نداره، منم میرم ته صف… اما… اما ته صف رو نمی بینم!
همینجور از اپل استور دارم دور میشم و همچنان صف ادامه داره! بالاخره نزدیک در جنوبی، یه دختر ۱۴-۱۵ ساله که پلیور صورتی پوشیده داره با یه خانوم میانسال –که احتمالا مامانشه- حرف می زنه.
من : ببخشید، شما آخرین نفرین؟
دخترک صورتی : بله.
بلافاصله دو پسر چشم بادومی میان پشتم سرم… یکیشون ۵-۲۴ سالس با موهایی ژل زده و سوسولی، اون یکیم یه پسر ۱۲-۱۳ ساله با مدل مویی شبیه واکاشی زوما(از اون جهت که یه چشمش معلوم نیس!)
فکر می کنم حدود ۲۰۰ نفر جلوی من هستن. فعلا هیچ اطلاع دیگه ای از اوضاع ندارم!
10:42 صبح :
دو تا خانوم که تی شرت آبی کارمندان اپل رو پوشیدن، خوشحال و خندون اومدن سمت ما…
زن اپلی اول : وای ! عجب روزیه ! چطورین بچه ها؟!
زن اپلی دوم : اگه سؤالی دارین بپرسین!
در جواب پرسش های مطرح شده، اونا گفتن که آی پد ها ساعت ۳ براشون میرسه، اون موقع فروشگاهشون رو موقتا تعطیل می کنن تا خودشون باهاش آشنا بشن! و ساعت ۵ بعدازظهر فروش رو آغاز می کنن!
۵ بعد از ظهر؟!!!!!
۷-۶ ساعت دیگه؟!!! اینجا موندن دیوونگیه!
۱۱:۱۳ صبح :
دخترک صورتی نشسته روی یک صندلی تاشو و داره با آی پاد تاچش بازی می کنه … پشت سرم –که حالا کلی آدم صف کشیدن- پسر چشم بادومی جوون، مدام داره حرف می زنه…
چشم بادومی ورّاج : پسر…عجب صفیه!
من : آره خوب …
چشم بادومی ورّاج : می دونی… من مک بوک ایر دارم، آی پاد تاچ دارم ، آی فون دارم … اما آی پد نخریدم! چون خیلی مشکل داشت… اما حالا که آی پد ۲ اومده، گفتم باید حتما با پسرعموم بیام بخریم … ( پسرعمو جان که همون پسرک ۱۲-۱۳ ساله باشن، در صندلی تاشو فرورفتن و دارن PSP بازی می کنن و ظاهرا انگلیسی بلد نیستن!)
من : آره… عجب بازاری داره محصولات اپل …
چشم بادومی ورّاج : آره پسر … البته من برای PS3 هم دو شب توی صف بودم (!!!!) … اما اپل عالیه…
من : اونجا رو ببین … فروشنده های بقیه فروشگاه ها هم از این صف متعجب شدن!
چشم بادومی ورّاج : آره پسر … داره با خودش میگه “اگه من ۹۰% هم حراج بزنم همچین صفی بیرون فروشگاهم درست نمیشه!!”
… : آیس تی یا قهوه؟
برگشتم دیدم یه پسر و دختر جوون که تی شرت آبی اپل رو پوشیدن، در حالی که دارن یه چرخ دستی رو هل می دن، از ما میپرسن قهوه میل داریم یا آیس تی !!
11:35 صبح :
جلوی دخترک صورتی، دو تا دختر جوون نشستن روی کوسن ؛ یکیشون چاق و قدکوتاه و خندون، با ظاهری شبیه مکزیکی ها، اون یکیم بلوند و لاغر، با قیافه ای از خودراضی.
پشت سر پسرعموهای چشم بادومی هم، دو تا پسر چشم بادومی دیگه هستن… البته جدی تر.
دو تا خانوم سیاه پوست در لباس مأمورین حراست اومدن و با خوشرویی به ما گفتن که هوامونو دارن و اگه اتفاقی افتاد خبرشون کنیم.
خیلی ها رد میشن و میپرسن این صف برای چیه و وقتی میشنون برای آی پد ۲، می گن ” او… آی پد … بله…” !!!
باز دو تا خانوم آبی پوش از اپل اومدن، یکی شون که میانسال بود و چاق تر گفت: ” خوش اومدین بچه ها! امیدوارم خسته نشده باشین! من و همکارام داریم تمام تلاشمون رو می کنیم که امروز به شما خوش بگذره و بتونین آی پدی که دوست دارین رو بخرین! ما می خوایم از بی نظمی هایی که توی آمریکا شد درس بگیریم و بتونیم بهتر خدمات بدیم… واسه همین، تا یکی دو ساعت دیگه دوستای من میان و به شما بلیط میدن… این بلیط ها نه تضمین می کنن که به شما همون مدلی رو که می خواین برسه و نه حتی تضمین می کنن که آی پد گیرتون بیاد… فقط به معنای اینه که کسانی که بلیط ندارن، شانسی هم برای خرید آی پد امروز ندارن و بهتره توی صف نمونن… یادتون نره که هر نفر می تونه حداکثر ۲ تا آی پد بخره… ما دقیقا نمی دونیم چند تا از هر مدل برامون میارن، اما امیدوارم همتون راضی باشین … راستی…بچه ها میدونستین که آی پد های ۳G جدید، GPS هم دارن؟ … اوه “بییییب”!” !!!!
11:45 صبح:
از اونجایی که من احتمال کمی می دادم گرفتار همچین صفی بشم، خیلی مبتدیانه عمل کردم؛ صندلی ندارم، لپ تاپ ندارم، کتاب ندارم و حتی موبایلم هم شارژ نداره! واقعا که!
رفتم سر و ته صف رو برانداز کردم! به نظرم این جماعت سه دسته هستن: ۱- خوره های تکنولوژی و اپل که نمی تونن برای داشتنش ۳-۴ هفته صبر کنن ۲- بچه پرروهایی که می خوان اولین نفر توی فامیل و مدرسه باشن که آی پد ۲ داره! ۳- اونایی که اومدن آی پدشون رو امشب توی ای-بی (e-bay) و یا جاهای دیگه به قیمت های گزاف بفروشن!
در این صف عجیب و غریب، بیشتر مردم چشم بادومی هستن … پیرمرد و پیرزن ها هم هستن البته فکر می کنم برای کمک به اقتصاد خانواده و به دلیل محدودیتِ “۲ آی پد به ازای هر نفر” اومدن! …اکثرا هم با صندلی و غذا و وسیله ای برای گذران وقت!
… : آیس تی یا قهوه؟
1:04 بعد از ظهر :
مأمورین حراست و بچه های اپل هر از گاهی یادی از ما می کنن… البته سایر فروشگاه ها هم از فرصت استفاده می کنن و با دادن اشانتیون های شکلات و شامپو و بستنی به ما، جلب مشتری می کنن خیر سرشون!
منم کاتالوگ یه آژانس مسافرتی رو گرفتم و از فرط بیکاری دارم تورهاشو ورق می زنم!
گشنمه! صبحونه هم نخوردم! باید برم ساندویچی چیزی بگیرم بخورم!
2:17 بعد از ظهر :
دختر مکزیکی شیطون رفت و با یه بسته زیر بقلش برگشت . خندید و گفت : ” این همه تو صف وایسادنمون مگه خل بازی نیس؟ خوب بیاین یه خل بازی دیگه هم بکنیم و تو این چند ساعتی که مونده، دور هم بشینیم و کرانیوم (Cranium) بازی کنیم!”
کرانیوم یه جور بازی گروهیه که افراد ،۲ تا تیم میشن و باید به سؤالاتی که گروه مخالف از روی کارت های بازی میخونه جواب بدن . از بیکاری که بهتر بود! بلوند از خودراضی، دخترک صورتی و من یه تیم شدیم، دختر مکزیکی هم با دو تا پسر چشم بادومی جدی یه تیم. …
بیست و چهارمین نفر هم از من پرسید :”ببخشید… برای چی صف کشیدین؟!”
چند پسر آبی پوش اپلی اومدن و آرزو کردن که ای کاش می تونستن کنار ما بازی کنن! به دخترها هم گفتن که کوسن هاشون توی تمام صف بی نظیره!
3:01 بعد از ظهر :
خبر اومد که پرده های اپل استور کشیده شده! رفتم دیدم … پرده ای سیاه کشیده بودن جلوی ویترین … یه آی پد بزرگ هم گذاشته بودن برای نمایش!
واقعا خسته شدم! … هنوز کسی هم نیومده به ما بلیط بده تا حداقل امیدوار بشیم به ادامه ی ماجرا!
… : آب معدنی خنک؟!
من : اوه …آره!
4:11 بعد از ظهر :
یه روزنامه نگار محلی اومده بود ازمون می پرسید :”آخه واسه چی این همه توی صف وایمیستین؟ مگه آی پد چیه؟ مگه اصلا چقدر ازش استفاده می کنین؟”… و هیچ کدوم از اطرافیان من جواب درستی بهش ندادن… فقط خندیدن و گفتن :”داغونیم دیگه!”
سرم پایین بود و داشتم بازی می کردم که یه نفر به زبون فارسی گفت : “عجب احمق هایی پیدا میشن ها…. من که عمرا بیام توی همچین صفی وایسم!”
من توی دلم : خودتی!
کرانیوم رو هم ما باختیم!
4:55 بعد از ظهر :
از اون ور پاساژ سر و صدایی بلند شد! نمی دونسیتم دقیقا چی شده … اما چند ثانیه بیشتر نگذشت که فهمیدیم : صفی ۳۰-۴۰ نفره از آبی پوشان اپل با جیغ و فریاد دورِ صف های ملتِ منتظر می دویدن و با هاشون دست می دادن !!! فروش آی پد ۲ آغاز شد!
عجب فیلمی هستن این اپلی ها!
5:32 بعد از ظهر :
شارژ موبایلم هم تموم شد!
بالاخره اومدن و به ما هم بلیط دادن… رنگ و مدلی که می خوایم رو می پرسیدن و بلیطشو بهمون می دادن. البته مجددا تاکید می کردن که این بلیط هیچ چیز رو تضمین نمی کنه!
…. : ” ببخشین… این صفِ چیه؟!”
6:41 بعد از ظهر :
صف به کندی جلو میره و مأمورین حراست به دقت ما رو بین مشتریان و عابرین مدیریت می کنن. اون خانوم سیاه پوسته به ما گفت : “شما ساعت ها با هم بودین و کناری هاتون رو میشناسین … پس بهتر از هر کسی می تونین مانع ورود افراد دیگه به داخل صف بشین! … ما هم هستیم!”
دارم می میرم از سردرد!
7:51 بعد از ظهر :
چشم بادومی ورّاج : من یه دوست دارم توی اپل استور ایتن سنتر(Eaton Centre)… می گفت برای ما ۳۰۰۰ تا آی پد آوردن … پس اینجا هم حداقل ۱۰۰۰ تا میارن… اگه ۲۰۰ نفری که جلوی ما بودن، هر کدوم ۲ تا بخرن، میشه ۴۰۰ تا… پس به ما حتما میرسه!
من : اوهوم….
چشم بادومی ورّاج : ولی ممکنه دقیقا اون مدلی که می خوای نتونی بخریا … اما من خوش بینم … راستی تو چه رنگی می خوای؟
من : سفید…
چشم بادومی ورّاج : چرا همه سفید می خوان؟ من که سیاه می خوام! تو ۲ تا می خوای بخری؟
من : نه… یکی.
چشم بادومی ورّاج : من دو تا می خرم! دو تا هم پسر عموم می خره! همشم ۶۴ گیابایت ۳G… توچی؟
من : فکر کنم ۳۲ وای فای … البته اگه گیرم بیاد.
چشم بادومی ورّاج : من فکر کنم وای فای ها زودتر تموم بشن… چون هزینه ی ارتباطات دیتا اینجا گرونه … حداقل ماهی ۲۵ دلار …
من : آره… شاید …
چشم بادومی ورّاج : دوستم میگفت ساعت ۱۱ صف ایتن ستنر رفته طبقه ی دوم!
من : اوه …
… و پسر عمو جان هم همچنان با PSP بازی می کنن!
8:16 بعد از ظهر :
رسیدیم به پیچ آخر …
چشم بادومی ورّاج : تقریبا رسیدیم پسر!
من : آره…
چشم بادومی های جدی : تقریبا رسیدیم!
من : اوه … آره …
دختر مکزیکی شیطون : تقریبا رسیدیم بچه ها!
من : ها؟ … اوه … آره …
8:39 بعد از ظهر :
بالاخره به جلوی اپل استور رسیدم!
دختر سیاه پوست آبی پوشی دم در وایستاده بود … با گرمی حال و احوالم رو پرسید:
دختر سیاه پوست آبی پوش : بالاخره رسیدی پسر! از کِی توی صف بودی؟
من : از ۱۰ ساعت پیش!
دختر سیاه پوست آبی پوش : خیلی نیست … خیلی ها دیشب ساعت ۹ شب اومدن پشت در پاساژ … تازه ۶:۳۰ صبح اجازه دادن بیان تو…
من : !!!!!!!!!
یه پسر آبی پوش اومد، خودشو معرفی کرد و با هیجان زیادی منو به داخل فروشگاه برد…
جک : چه مدل و چه رنگی می خوای سروش؟
من : وای فای ۳۲ …سفید… با اسمارت کاور آبی!
جک : اوه .. حتما! لوازم جانبی چیز دیگه ای نمی خوای؟ برای اتصال به تلویزیون …
من : نه، مرسی.
جک : باشه … در مورد سرویس خدمات پس از فروش ۷۹ دلاریه ما …
من: نه ممنونم…هیچی. (فقط می خواستم از اونجا فرار کنم… سرم داره میترکه!)
جک : اوه …باشه …(تابلو بود خورده تو ذوغش!)… پس همینجا باش تا من برم برات آی پدتو بیارم….
پرداخت، تحویل و تست هم خیلی سریع انجام شد.
۸:۵۲ بعد از ظهر :
هیچ وقت فکر نمی کردم منم جز آدمای بیکاری بشم که ۱۰-۱۱ ساعت تو صف خرید منتظر میشن … تازه از تخفیف و حراج هم خبری نبود!
اما به هر حال، به قول یکی از دوستام …. “خاطره شد!”
===========================
علی چیکار میکنی ؟

حالت خوبه رفیق ؟ :d
من نمیتونم کرایسیس ۲ بزنم ! تو چرا چت زدی رفیق ؟
ببخشید ، تقصیر یکی هست که ...:d
======
خواهش میکنم ، راستی کوروش جان حذف کردم ، اگه خواستی دوباره ببینی ، برو
اینجا
http://forum.bazicenter.com/showpost.php?p=1347458&postcount=87