اوایل اپیزود و ملاقات دو جناح جالب بود، مخصوصاً جایی که مرده به سمت سرسی دوید و قیافه سرسی خیلی دیدنی بود!

تیکه یورون خیلی باحال بود!

مرتیکه موزمار چه تئاتری اجرا میکنه!
حیف که توی بهترین موقعیتی که برای مبارزه بین Hound و Mountain پیش اومد هم باز خبری نشد. دیگه حتماً میره تا اپیزودهای آخر که White Walkerها منهدم شده باشن و دو طرف برن سراغ همدیگه.
صحبت های سرسی و تیریون جالب بود و لذت بردم. برعکس صحبت های جان و تیون که عین سریال های دهه 60 خودمون بود و تیون مثلاً میخواست بگه امروز در محضر شما درس خوبی آموختم و پند گرفتم و ...

مبارزه تیون با اون یارو هم بد نبود، ولی دیگه نویسنده ها زیادی به تیون حال دادن! فکر میکردم شهید بشه و به فنا بره، ولی 60 بار افتاد زمین و هی برمیگشت و آخرش هم طرف رو نیمرو کرد! اون عزیزان حاضر در صحنه هم تا 2 ثانیه قبلش میخواستن برن سفر تفریحی، ولی وقتی پیروز مبارزه شد در لحظه توبه کردن و گفتن حاجی بریم نجات آبجی!

و اما لیتل فینگر. یکی از خبیث ترین کاراکترهای سریال که نصف بدبختی ها زیر سرش بوده، ولی لامصب بازیگرش توی اون صحنه یه جوری بازی کرد که داشت اشکم درمی اومد.

و بالاخره برَن هم یه جایی به درد خورد و زد بر دهان لیتل فینگر! این مردک انقدر حقه باز هست که گفتم توی اون صحنه هم یه غلطی میکنه و اوضاع دگرگون میشه، ولی دیگه آریا بهش امان نداد و گلوپاره شد!

با اینکه حالم ازش بهم میخورد، ولی یکی از بهترین کاراکترهای سریال از نظر شخصیت پردازی بود.
آخرین گفتگوی سرسی و جیمی هم خیلی عالی بود. دیگه اونجا نقطه ای بود که جیمی باید نشون میداد شرافت چی هست و وقتی همچین قولی دادن، نباید زیرش بزنن. زنیکه بی شرف دوباره شروع کرد قصه گفتن و چرندیات پشت چرندیات و بچه ـم تو راهه و فلان و چنان، ولی سیلی محکمی خورد و خاموش شد. البته من فکر میکردم اون صحنه پایان کار جیمی باشه و Mountain بزنه نصفش کنه تا دیگه اوج کثافت بودن سرسی رو ببینیم، ولی خوشبختانه این طور نشد. کلاً این تغییر و تحول شخصیت جیمی عالی بود. توی اپیزود اول داغون ترین کاراکتر بود و فجیع ترین کار ممکن رو کرد، ولی الآن به جایی رسیده که عزیزش رو کنار میذاره و قولش رو نه.
از گفتگوی سم و برن خوشم نیومد. یه حالت مصنوعی و چیپی داشت. یکی میگفت قضیه فلان هست، اون یکی میگفت آهان پس فلان جا که فلان طور شده منظور اینه، بعد دوباره اون یکی ادامه توضیحات رو میداد و ... بیشتر شبیه یه مبحث آموزش کنکور بود و به نظرم میتونستن بهتر بسازن اونجا رو.
و بالاخره بخش آخر که استاد با اژدها از راه رسید! جلوی این اژدها و صاحبش که نمیشد کاری کرد، ولی نمیدونم چرا اینا کلی تیر با Dragonglass نساخته بودن که توی این شرایط استفاده کنن. یعنی هم اپیزود قبلی که میشد White Walkerها رو از دور زد، هم اینجا که White Walkerها مثل بز ایستاده بودن تا Night King بیاد و میشد توی اون فرصت بهشون تیراندازی کرد. البته ارتفاع دیوار هم خیلی زیاد هست و شاید تا اونجا نرسه!

در مجموع اپیزود بدی نبود و در حد متوسط به بالا بود به نظرم. فقط انتظار داشتم یه کم اتفاقات تاریک تر بیفته، ولی به جاش تیکه آخر که همه میدونستن این طور میشه، بقیه جاها اکثراً اتفاقات خوب و خوشگل افتاد. حالا نمیگم آخر سریال با مرگ همه کاراکترهای خوب تموم بشه، ولی دیگه زیادی خوشحال هم نمیخوام! مثلاً یه دفعه میبینی سریال در حالی تموم میشه که جان و دنریس و بچه ـشون روی تخت پادشاهی نشستن. اون طرف هم سرسی و جیمی و بچه ـشون در حالی که لبخند میزنن به عنوان دوستان اینا حضور دارن و بقیه کاراکترها هم دارن اون وسط میرقصن! Night King هم مشخص میشه که آدم خیلی بدی نبوده و فقط به دنبال عشق قدیمی خودش وارد این سرزمین شده و بعد از رسیدن به قبر معشوقه، با چشمانی گریان از دنیا میره و اون دانشمنده (کایبرن؟!) هم مرده ها رو درمان میکنه!

بگذریم! به هر حال این سیزن هم با همه خوبی و بدی هاش تموم شد و سیزن بعد میتونه متفاوت ترین بخش سریال باشه. چون مرده ها رسماً از مرز رد شدن و در کنار لشکر عظیم و غول و اژدها هم که دارن و دیگه کاراکترها نمیتونن دور هم بشینن قهوه بخورن و گپ بزنن!

هر ثانیه که بگذره بیچاره تر میشن و احتمالاً سرعت جلو رفتن ماجراها حتی از این سیزن هم بیشتر باشه و امیدوارم فیلمنامه و کارگردانی جوری باشه که یه پایان عالی برای سریال شاهد باشیم.