آره هفت هم داده فکر کنم...
چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
سالور رو یکی از بهترینهای حال حاضر سینمای ایران میدونم، تو این قحطی کارگردان که همه یا سعی میکنن فیلمهای کیارستمی بسازن که کسی ازشون چیزی نفهمه، یا همه سعی میکنن اخراجیها بسازن که خودشون ازش چیزی نفهمند، سالور تنها کسیه که فیلماش رو بدون اینکه قربانی واژه معناگرا کنه، پر از مفهوم و در عینحال در عین سادگی میسازه.
فیلم به معنای واقعی در مورد آدمهای خاکستریه، آدمهایی که زندگیشون هیچ ارتباطی به زندگی روزمره ماها نداره، اما در عینحال، از دل این مردم خلق شدند. عباس پستچی، صدری و یدی. شاید به ندرت چنین شخصیتهایی رو در زندگی خودمون پیدا کنیم. دو نفر که وسط بیابون باید از پمپبنزین فراموششدهای محافظت کنند، یا پستچی که با مشکل مثانه دست و پنجه نرم میکنه.
قبل از اینکه داستان در مورد سه زندگی باشه، در مورد سه عشقه. یه نگاه تازه و در عینحال قابل لمس به عشق رو تو این فیلم میبینیم. شخصیتها همه زنده بازی شدن و بدون هیچ تردیدی میگم نقصی در بازیها در این فیلم نبود، طنابنده، فلاح و نامجو هرکدوم به بهترین نحو ممکن بازی خودشون رو ارائه کردند. چیزی که خیلی درخشان بود، نوع بیان بازیگرها بود. محسن نامجو، شاید با خوندنش ثابت کرد که بیان چقدر میتونه تفاوتآفرین و دلچسب باشه، همینکار رو هم در فیلم پیاده میکنه.
انتخاب سیاه و سفید با توجه به کمدی سیاهی که سالور نمایش میده، و مهمتر از اون آدمهایی که داره نشونمون میده و از این هم مهمتر، با توجه به محیطی که فیلمبرداری شده، تقابل سفیدی برف و سیاه بودن فیلم باعث میشه آدم احساس غریبی بهش دست بده.
سالور به خوبی تو این فیلم با احساس آدم بازی میکنه، و باز هم نمیشه فقط گفت سالور نقطه قوت این فیلم بوده، بازیهای عالی این فیلم رو در خلق احساس نمیشه نادیده گرفت.
کم فیلم ایرانی پیدا میشه که بشه بهش یه کار خوب گفت، و سالور مطمئنا موفق شده تو این فیلم اینکار رو بکنه.
10/10