فصل دوم برج خدا تموم شد. بعد از یک وقفهی سه ماهه فصل سوم شروع میشه. سیو (SIU)، نویسنده منهوا، کاملا شایستگی همچین استراحتی را داشت. فضل اول منهوا، حتی خارج از مدیوم مانگا و انیمه، یکی از منسجمترین شروعهایی را داره که در یک کار فانتزی دیدم. نحوه معرفی دنیایِ داستان، شخصیتها، مطرح کرده گرههای داستانی و تعلیق نهایی داستان، همه و همه در بهترین حالت ممکن کنار هم چیده شدهاند. به خاطر همین هم طبیعیه که فصل دوم در مقایسه با فصل اول ضعیفتر به نظر بیاد، اما این ضعیفتر بودن به معنایِ بد بودن نیست. فصل دوم مانگا هم به راحتی عالیه.
بیایم یک مقدار در مورد خودِ برج خدا و داستانش حرف بزنیم. داستان در مورد پسری به نام «بام بیست و پنجم» است که از دلِ ناکجا آبادی، جایی شبیه به یک غار، از خواب بیدار میشه و هیچ کسی را نداره. تا اینکه دختری به نام راشل مییاد و بام را از دل این غار نجات میده. راشل به بام حرف زدن، نوشتن، خواندن و به صورت کلی زندگی کردن را یاد میده. تا اینکه یک روزی راشل برایِ اینکه ستارهها را ببینه تصمیم میگیره وارد برجی بشه و بام را ترک میکنه. بام هم که نمیخواد راشل را از دست بده، به دنبالش وارد برج میشه. داستان حول بام و برج میگذره. خلاصه داستان گنگ و عجیبه. و خوب، دقیقا هم همین طوره، تک تک سوالاتی که به ذهن میرسه، اینکه بام چرا توی غار بوده، چرا راشل یه دفع ترکش میکنه، چطور از وجود بام با خبر بوده و...، همه سوالهایی هستند که قراره جواب داده بشن.
برج به صورت خلاصه خیلی شبیه به دنیایِ خود ماست. یک دنیایِ خاکستری و در خیلی از اوقات حتی تاریک، دنیایی که پر شده از گروههایِ مختلفی که هر کدام به دنبال رسیدن به هدفِ خودشان هستند. آنتاگونیست اصلی داستان هم نه یک شحص مشخص، بلکه به نظر من برجه. چیزی که شخصیت ها باهاش پیوسته در تقابلاند سیاستها و اتفاقات درون برجه، نه یک شخص خاص. شخصیتهای داستان تک بعدی نیستند. توی روایت داستان، هر شخصیت با توجه به گذشتهای که داشته و اتفاقاتی که براش داره میافته، رشد پیدا میکنه. این موضوع برای همه شخصیتها، نه فقط همراهان بام، صدق میکنه، به خصوص در مورد افرادی که شخصیت اصلی داستان باهاشون تقابل داره.
اما مهمترین نکته داستان، طرح منسجم و نوآورانهاش است. برای این که بدون اسپویل شدن داستان این مورد را توضیح بدم، یک مثالی میزنم که شبیه به یکی از آرکهای داستان هست. تجسم کنید که تویِ یک جامعهای هستید که یک نظام دیکتاتوری برش حاکمه. فردی برای آزادی قیام میکنه، آیا این فرد یک قهرمانه؟ طبیعتا جواب بله هست. و این موضوع، تِمِ متداول خیلی از کارهای فانتزی و علمی تخیلی هست. حالا بیایم یه جور دیگه به این موضوع نگاه کنیم، اگر در این جامعه توتالیتر، مردم به ثباتی که در جامعه هست عادت کرده باشند و مخالف تغییر باشند، تویِ چنین شرایطی فردی که برای آزادی قیام میکنه چه طور آدمیه؟ این موضوع کم و بیش مشابه اتفاقاتی هست که تویِ یکی از آرکهای داستان میافته. خلاصه مطلب این که نویسنده خیلی خوب بلده به زوایایِ مختلفِ یک موضوع بپردازه و در طرح داستان نوآوری ایجاد کنه.
اما در مورد انسجام طرح...این موضوع را بدون اسپویل کردن نمیشه خیلی توضیح داد، اما به صورت خلاصه یکی از مفاهیم که در داستان مطرح میشه این هست: «چه کسی شایستگی داشتن قدرت را داره؟ و این فرد چطور باید ازش استفاده کنه؟». این موضوع به صورت پیوسته در طرح داستان وجود داره و هر بار به قسمتی ازش پرداخته میشه. هیچ وقت یک موضوع تکرار نمیشه، بلکه توسعه پیدا میکنه، دقیقا همون چیزی که لازمهی وجودِ یک پلات منسجم هست.
داستان ضعفهایی هم داره. به خاطر حجم بالای کار، آرت داستان کیفیت یکسانی نداره. بعضی قسمتها کیفیت پنلها افت میکنه. بعضی وقتها هم فوقالعاده است. با توجه به اینکه کیفیت آرتها نقش کلیدی توی روایت داستان دارند، بعضی وقتهای کیفیت روایت پایین مییاد. به خاطر همین هم آدم بیشتر دلش میسوزه که چرا دوستان کرهای این لعنتی را انیمه نمیکنند! برج حدا هم مثل هانتر و کیمیاگر تمام فلزی، از اون کارهایی هست که اگر درست تبدیل به انیمه بشه، انیمه از کار اصلی هم بهتر درمییاد.
بیایم یک مقدار در مورد خودِ برج خدا و داستانش حرف بزنیم. داستان در مورد پسری به نام «بام بیست و پنجم» است که از دلِ ناکجا آبادی، جایی شبیه به یک غار، از خواب بیدار میشه و هیچ کسی را نداره. تا اینکه دختری به نام راشل مییاد و بام را از دل این غار نجات میده. راشل به بام حرف زدن، نوشتن، خواندن و به صورت کلی زندگی کردن را یاد میده. تا اینکه یک روزی راشل برایِ اینکه ستارهها را ببینه تصمیم میگیره وارد برجی بشه و بام را ترک میکنه. بام هم که نمیخواد راشل را از دست بده، به دنبالش وارد برج میشه. داستان حول بام و برج میگذره. خلاصه داستان گنگ و عجیبه. و خوب، دقیقا هم همین طوره، تک تک سوالاتی که به ذهن میرسه، اینکه بام چرا توی غار بوده، چرا راشل یه دفع ترکش میکنه، چطور از وجود بام با خبر بوده و...، همه سوالهایی هستند که قراره جواب داده بشن.
برج به صورت خلاصه خیلی شبیه به دنیایِ خود ماست. یک دنیایِ خاکستری و در خیلی از اوقات حتی تاریک، دنیایی که پر شده از گروههایِ مختلفی که هر کدام به دنبال رسیدن به هدفِ خودشان هستند. آنتاگونیست اصلی داستان هم نه یک شحص مشخص، بلکه به نظر من برجه. چیزی که شخصیت ها باهاش پیوسته در تقابلاند سیاستها و اتفاقات درون برجه، نه یک شخص خاص. شخصیتهای داستان تک بعدی نیستند. توی روایت داستان، هر شخصیت با توجه به گذشتهای که داشته و اتفاقاتی که براش داره میافته، رشد پیدا میکنه. این موضوع برای همه شخصیتها، نه فقط همراهان بام، صدق میکنه، به خصوص در مورد افرادی که شخصیت اصلی داستان باهاشون تقابل داره.
اما مهمترین نکته داستان، طرح منسجم و نوآورانهاش است. برای این که بدون اسپویل شدن داستان این مورد را توضیح بدم، یک مثالی میزنم که شبیه به یکی از آرکهای داستان هست. تجسم کنید که تویِ یک جامعهای هستید که یک نظام دیکتاتوری برش حاکمه. فردی برای آزادی قیام میکنه، آیا این فرد یک قهرمانه؟ طبیعتا جواب بله هست. و این موضوع، تِمِ متداول خیلی از کارهای فانتزی و علمی تخیلی هست. حالا بیایم یه جور دیگه به این موضوع نگاه کنیم، اگر در این جامعه توتالیتر، مردم به ثباتی که در جامعه هست عادت کرده باشند و مخالف تغییر باشند، تویِ چنین شرایطی فردی که برای آزادی قیام میکنه چه طور آدمیه؟ این موضوع کم و بیش مشابه اتفاقاتی هست که تویِ یکی از آرکهای داستان میافته. خلاصه مطلب این که نویسنده خیلی خوب بلده به زوایایِ مختلفِ یک موضوع بپردازه و در طرح داستان نوآوری ایجاد کنه.
اما در مورد انسجام طرح...این موضوع را بدون اسپویل کردن نمیشه خیلی توضیح داد، اما به صورت خلاصه یکی از مفاهیم که در داستان مطرح میشه این هست: «چه کسی شایستگی داشتن قدرت را داره؟ و این فرد چطور باید ازش استفاده کنه؟». این موضوع به صورت پیوسته در طرح داستان وجود داره و هر بار به قسمتی ازش پرداخته میشه. هیچ وقت یک موضوع تکرار نمیشه، بلکه توسعه پیدا میکنه، دقیقا همون چیزی که لازمهی وجودِ یک پلات منسجم هست.
داستان ضعفهایی هم داره. به خاطر حجم بالای کار، آرت داستان کیفیت یکسانی نداره. بعضی قسمتها کیفیت پنلها افت میکنه. بعضی وقتها هم فوقالعاده است. با توجه به اینکه کیفیت آرتها نقش کلیدی توی روایت داستان دارند، بعضی وقتهای کیفیت روایت پایین مییاد. به خاطر همین هم آدم بیشتر دلش میسوزه که چرا دوستان کرهای این لعنتی را انیمه نمیکنند! برج حدا هم مثل هانتر و کیمیاگر تمام فلزی، از اون کارهایی هست که اگر درست تبدیل به انیمه بشه، انیمه از کار اصلی هم بهتر درمییاد.
آخرین ویرایش: