گفتگو تاریخی و زیبا بیل گیتس و استیو جابز

Terova

No Trolls
Gold User
Dec 1, 2007
13,020
نام
محمد امین
این تکنولوژِی که ما در حال استفاده کردن از آن هستیم و به راحتی میتوانیم به PC و وسایل ازتباطی دسترسی پیدا کنیم همه از تلاش های گذشته چندیدن نفر از نوابغ این عرصه شکل می گیره که شاید دو تن از افرادی که بیشترین نقش رو در پیش بردن این صنعت داشته باشن بیل گیتس از ماکروسافت و استیو جابز از اپل باشند که من امروز می خوام گفتگو یا مناظره این دو نفر رو در خلال مراسم D5 که چند سال پیش برگزار شد برای شما قرار بدم که شاید درسهای زیادی رو بشه از این گفتگو گرفت و نحوه شکل گیری دو شرکت و حرکتهای که بیل گیتس و استیو جابز در آن زمان انجام داده بودن رو متوجه بشید

با توجه به اینکه استیو جابز دیگر بین ما نیست و بیل گیتس هم عملا کار در ماکروسافت رو کنار گذشته دیگر همچین گفتگو های تکرار نشدنی هست و خواندن آن خالی از لطف نیست..

مصاحبه دو نفره کارا سویشر و والت ماسبرگ، با بیل گیتس و استیو جابز را که در سال 2007 انجام گرفت، خواهید خواند. هنوز که هنوز است از این مصاحبه به عنوان به یادماندنی‌ترین مصاحبه دنیای تکنولوژی یاد می‌شود. گفتگویی صمیمی که در آن نظرات این دو پیشگام صنعت کامپیوتر را نسبت به هم، تاریخچه صنعت، و آینده آن تا ۵ سال آینده (یعنی اکنون) خواهید خواند.

پس از پخش یک ویدیو، جابز از سمت چپ و گیتس از سمت راست بر روی صحنه می‌آیند. با هم دست می‌دهند و سپس رو در روی کارا سویشر و والت ماسبرگ می‌نشینند.



کارا: خب، خیلی ممنون.
والت: قبل از اینکه شروع کنیم، چند پیشگام -البته که پیشگام‌های اصلی را اینجا روی صحنه داریم- ولی چند نفر دیگر که واقعاً مهم اند در ویدیویی که الان دیدیم، بودند و بعضی از آنها اینجا در بین حضار هستند. میچ کاپور، هر جا که هستی ممکن هست بلند شوی؟ آنجا است. (تشویق حضار)



والت:
و فرِد گیبونز که در کنفرانس D قبلی نبود ولی امشب اینجا است. این هم از فرِد، آنجاست. (تشویق حضار)



والت:
و نمی‌دانم که اینجا هست یا نه، ولی می‌خواهم ژورنالیست قدیمی برنت شلندر از فورچون را هم ببینم. آنطور که می‌دانم آخرین مصاحبه دو نفری این دو (استیو و بیل) را انجام داده. البته نه روی صحنه، بلکه در مجله فورچون. برنت، نمی‌دانم اینجا هستی یا نه. اگر هستی، لطفاً بلند شو. (تشویق حضار)





کارا
: خُب، شروع می‌کنیم. می‌خواستم بپرسم، در خیلی از وبلاگ‌ها و مطبوعات و رسانه‌هایی از این دست، یک نوع جنگ شاخ به شاخ یا خاله‌زنکی دیده می‌شود‫.‬ و ما دوست داشتیم به عنوان اولین پرسش از شما بپرسیم که هر یک از شما فکر می‌کنید که دیگری چه چیزی را به صنعت کامپیوتر و تکنولوژی اضافه کرده است. با تو شروع می‌کنیم استیو، در مورد بیل بگو. و بعدش بر عکس.
استیو: (در حالی که پشت سرش را می‌خاراند و عده‌ای از حضار احتمالاً به خاطر اینکه فکر می‌کنند او خواهد گفت: «بیل هیچ چیز به صنعت ما اضافه نکرده» می‌خندند) می‌گوید: خب، می‌دانی، بیل اولین شرکت نرم‌افزاری را در صنعت ما ساخت و فکر می‌کنم این کار را واقعاً قبل از این انجام داد که حتی کسی -غیر از بچه‌های مایکروسافت، بداند که یک شرکت نرم‌افزاری چیست. و این کار بزرگی بود. واقعاً بزرگ بود. و مدلی که برای کسب‌و‌کارشان کردند بدل شد به مدلی که واقعاً برای صنعت خوب کار کرد. فکر می‌کنم بزرگترین کار این بود که بیل فقط روی نرم‌افزار تمرکز کرده بود قبل از اینکه هیچ کس دیگری بداند که در اصل قضیه واقعاً نرم‌افزار است.

کارا: این مهم بود؟
استیو: این چیزی است که من می‌بینم. منظورم این است که خیلی چیزهای دیگر هست که می‌شود گفت، ولی این بالاترین رتبه را دارد. و فکر می‌کنم ساختن یک کمپانی خیلی سخت است، (تشویق حضار) و نیازمند بهترین توانایی‌های مجاب‌کننده تو است تا بهترین افراد ممکن را استخدام کنی و آنها را در کمپانی نگهداری و با امیدواری وادارشان کنی بهترین کار زندگی‌شان را انجام دهند. و بیل قادر بود در تمام این سال‌ها اینطور باشد. و من این را تحسین می‌کنم.​



والت:
بیل، به نظرت استیو و اپل چی به صنعت اضافه کردند؟
بیل: خب، اول دلم می‌خواهد روشن کنم که: من استیو جابز تقلبی نیستم. (انفجار خنده حضار؛ اشاره بیل به بعضی آگهی‌های اپل است که در آن یک کاراکتر چاقالوی بامزه که نماد ویندوز است، خودش را به جای کاراکتر مک که آدم لاغر و چالاکی است جا می‌زند.) آنچه استیو انجام داده کاملاً شگفت‌انگیز است، و اگر به 1977 برگردیم، آن کامپیوتر Apple II و این ایده که یک دستگاه برای مصرف‌کننده عادی باشد، ایده‌ای بود که مشخصاً منحصر به اپل بود – آدم‌های دیگری با محصولات دیگری هم بودند ولی این رؤیا که چنین محصولی می‌تواند پدیده‌ای خارق‌العاده و قوی باشد را اپل دنبال کرد. بعد یکی از بامزه‌ترین کارهایی که ما کردیم پروژه مکینتاش بود که خیلی هم ریسکی بود. ممکن است مردم یادشان نیاید ولی اپل واقعاً سر این پروژه قمار کرد. لیسا چندان خوب نبود و بعضی‌ها داشتند می‌گفتند که کل رویکرد بد بوده، ولی تیمی که استیو داخل کمپانی ساخت، پروژه را دنبال کرد، حتی بعضی روزها از زمان خودش هم جلوتر به نظر می‌رسید. نمی‌دانم دیسک درایو تویگی را یادتان هست یا نه...
استیو: یک صد و بیست و هشت کیلو بایت.
کارا: آهان دیسک درایو تویگی، بله. (حضار معلوم نیست به چی می‌خندند. شاید چیزی که دوربین نگرفته.)
بیل: یک بار استیو نطقی کرد که یکی از سخنرانی‌های مورد علاقه من است، به طور مشخص آن جایی که گفت: «ما محصولاتی را می‌سازیم که خودمان می‌خواهیم استفاده کنیم». و او واقعاً با آن ذوق و سلیقه بی‌نظیری که از قدیم داشت این را دنبال کرد، که تأثیر بزرگی در صنعت ما داشت. و توانایی‌اش در تشخیص اینکه ظرفیت‌های بزرگ بعدی کجا خواهند بود شگفت‌انگیز بوده. به معنای واقعی کلمه وقتی که به اپل برگشت، کمپانی داشت ورشکست می‌شد، ولی او دوباره خلاقیت و ریسک‌پذیری را برگرداند که بی‌نظیر بود. کل صنعت کامپیوتر به طور وسیعی از کارش سود برد. ما هر دو خوش‌شانس بودیم که جزئی از آن شدیم، او به اندازه همه ما در این پیشرفت‌ها سهیم است.
استیو: در ضمن هر دو خیلی خوشبخت بوده‌ایم که با شرکای فوق‌العاده‌ای کار کرده‌ایم که کمپانی‌هایمان را با وجودشان تأسیس کردیم، همین‌طور آدم‌های بی‌نظیری که جذب کردیم. منظورم این است که پشت هر کاری که در مایکروسافت و اپل انجام شده، آدم‌های تحسین‌برانگیزی وجود دارند که هیچ‌کدام امروز اینجا حضور ندارند.
والت: پس یک‌جورهایی شما نماینده آن آدم‌ها هستید.
استیو: آره، یک‌جورهایی این‌طور است. خیلی هم قابل لمس است.




والت:
بیل از Apple II و سال 1977 و 30 سال قبل گفت. و چند تا کامپیوتر دیگر هم بودند که این ایده که ممکن است عموم مردم بخواهند از آنها استفاده کنند را هدف گرفته بودند‫.‬ و حالا که به عقب نگاه می‌کنیم، با استانداردهای فعلی، یک آدم واقعاً معمولی امروزی احتمالاً قادر نمی‌بود از آنها استفاده کند‫.‬ ولی اینها مسلماً‌ کمک کرد به اینکه بفهمیم کاربران کامپیوتر چه کسانی می‌توانند باشند.
من نگاه می‌کردم به یک آگهی اپل مال سال 1978. یک آگهی چاپی که از ظاهرش معلوم بود که چقدر قدیمی است. و می‌گفت هزاران نفر کامپیوتر اپل را کشف کرده‌اند، هزاران نفر. (خنده حضار و استیو). و البته می‌گفت که شما نمی‌خواهید یکی از آن کامپیوترهایی بخرید که باید کارتریج داخل‌شان بگذارید. فکر می‌کنم منظورش آتاری یا چیز دیگری بود...
استیو: اُه، نه.
والت: ...شما یک کامپیوتر می‌خواهید که بتوانید برنامه‌های شخصی رویش بنویسید. و مشخصاً مردم هنوز هم دنبال همین هستند.
استیو: آن روزها چند تا آگهی واقعاً عجیب و غریب داشتیم. یکی بود که داخل آشپزخانه بود و یک خانمی که شبیه همسرهای خانه‌دار بود داشت دستور پخت غذا را با کامپیوتر تایپ می‌کرد و شوهرش با یک چهره تأییدآمیز داشت از پشت سر نگاه می‌کرد. (خنده حضار) چیزهایی شبیه این.
والت: چطور جواب داد؟
استیو: فکر نمی‌کنم که خوب بوده باشد.

والت: می‌دانم که تو (بیل) مایکروسافت را قبل از سال 1977 شروع کردی. و به گمانم اپل یک سال قبل شروع کرده بود، 1976.
استیو: 76
والت: مایکروسافت در...
بیل: 74، سالی بود که ما نوشتن BASIC را شروع کردیم. و بعد BASIC را در سال 75 عرضه کردیم.​

والت: بعضی‌ها در اینجا، البته به گمانم عده کمی، می‌دانند که در واقع در Apple II تعدادی از نرم‌افزارهای مایکروسافت وجود داشت. می‌خواهی صحبت کنیم که چه اتفاقی افتاد، چطور (این همکاری) رخ داد؟
بیل: آره. آلتایر و چند شرکت دیگر ‪-‬در واقع حدود 24 شرکت‪-‬ بودند که دستگاه‌های مختلفی داشتند، ولی گروهِ 77 (رقبای سال 1977) شامل PET، TRS-80...
والت: Commodore PET ؟
بیل: آره، Commodore PET و TRS-80 و Apple II بودند. BASIC اصلی Apple II را Integer BASIC نام گذارده بودند، که ما هیچ کاری با آن نداشتیم. ولی بعد نوبت به BASIC شناور رسید که من بیشتر با واز روی آن کار کردم. من، در واقع... (استیو وسط حرف او می‌پرد)​



استیو:
بگذار من داستان را تعریف کنم. (خنده حضار) واز، شریک من که با هم اپل را تأسیس کردیم، استیو وازنیاک. یک آدم بااستعداد بی‌نظیر. او یک BASIC نوشت که واقعاً بهترین BASIC روی کره زمین بود. کارهایی می‌کرد که هیچ BASIC دیگری نمی‌کرد. لازم نبود اجرایش کنید تا پیغام‌های خطا (error) را پیدا کنید. چون وقتی مشغول تایپ کردن بودید آنها را نشان می‌داد. از هر نظر بهترین بود، به جز یک چیز، ممیز ثابت بود، درست؟ شناور نبود. و ما کلی تقاضا دریافت می‌کردیم که مردم می‌خواهند این BASIC از نوع ممیز شناور باشد. و «ما» یک‌جورهایی به واز التماس می‌کردیم، تو رو خدا، تو رو خدا نسخه شناورش را هم درست کن.
والت: «ما» منظورت کیست؟ چند نفر داخل اپل؟
استیو: خب، فقط من. (خنده حضار و والت و استیو. بیل چقدر عبوث است در این صحنه. انگار از اینکه استیو وسط حرفش پریده ناراحت شده). داشتیم به واز التماس می‌کردیم که نسخه شناور را هم درست کند ولی هرگز انجامش نداد. می‌دانید، روی کاغذ می‌نوشتش. یعنی، هیچ اسمبلر (assembler) یا چیز دیگری برای نوشتنش نداشت. همه‌اش را روی کاغذ می‌نوشت و بعد تایپش می‌کرد. هیچ‌وقت نشد که بنشیند و نسخه شناور را بنویسد.

کارا: چرا؟
استیو: این یکی از معماهای زندگی من است. نمی‌دانم، ولی هرگز نکرد. بنابراین، مایکروسافت یک BASIC شناور خیلی خوب و جاافتاده بین مردم داشت که در نهایت رفتیم به سراغ‌شان و گفتیم «کمک.»​

والت: و قیمتش چقدر بود -به گمانم داشتی برای‌مان می‌گفتی...
بیل: اُه، 31 هزار دلار بود.
والت: که اپل برای...
بیل: برای BASIC شناور داد. و من به اپل پرواز کردم و دو روز آنجا بودم تا کاست را بگیرم. آن موقع نوار کاست‌ها وسیله اصلی برای ذخیره کردن همزمان اطلاعات بود، درست؟ و می‌دانید، خیلی همکاری بامزه‌ای بود. (خنده حضار) و فکر می‌کنم بامزه‌ترین روزها بعداً پیش آمد که دوباره با هم کار کردیم.​



والت:
بامزه‌ترین روزها کِی بود؟ ماجرای بامزه‌ترین روزها که بعداً پیش آمد را تعریف کن.
کارا: و شاید بعد ماجرای بدترین روزها. (خنده حضار)
والت: بگذار حرف بزنند...
کارا: سر به سرشان گذاشتم.
بیل: خُب،‌ می‌دانید، شاید استیو بهتر بتواند این را شروع کند. گروهی که آنجا مشغول به کار روی مکینتاش بود، ‌یک تیم خیلی متعهد بودند. و یک تیم مشابه هم در سمت ما وجود داشت که کاملاً روی این فعالیت متمرکز بود. جف هاربرز، و خیلی آدم‌های بی‌نظیر دیگر. و ما واقعاً آینده‌مان را به موفقیت مکینتاش گره زده بودیم، تا مکینتاش موفق از کار در بیاید و در نتیجه رابط کاربری گرافیکی موفق از کار در آید. ولی ابتدا و در درجه نخست، چیزی که آن را فراگیر می‌کرد مکینتاش بود. بنابراین ما داشتیم با هم کار می‌کردیم. زمان‌بندی‌ها نامطمئن بود. کیفیت نامشخص بود. و قیمت. ابتدا که استیو آمد، قرار بود کامپیوتر خیلی ارزان‌تری باشد، ولی خب ایرادی نداشت. (خنده حضار)

کارا: در هر دو مقر کار می‌کردید؟
بیل: خُب، ما در سیاتل بودیم و به کوپرتینو پرواز می‌کردیم‫.‬​

والت: ولی مایکروسافت، اگر از چیزهایی که خوانده‌ام درست به یاد بیاورم، آیا مایکروسافت یکی از معدود کمپانی‌هایی نبود که در آن موقع، مجاز به دیدن نمونهٔ اولیهٔ مکینتاش بود؟
استیو: بله. یک چیز جالب که الآن به یاد آوردنش سخت است این است که مایکروسافت آن موقع وارد حوزه نرم‌افزارهای کاربردی (application) نشده بود. آنها از مکینتاش سود بزرگی بردند چرا که به واسطه آن وارد این حوزه شدند. آن زمان لوتوس بازار اپلیکیشن‌ها را تحت سلطه داشت.
بیل: درست است. ما به تازگی MultiPlan را ساخته بودیم که برای Apple II موفقیت بزرگی بود، و بعد میچ (کاپور) یک کار فوق‌العاده روی IBM PC انجام داد و 1-2-3 وارد بازی شد، و آن بخش از کسب‌و‌کار را مال خودش کرد. بنابراین سؤال اصلی این بود که تغییر مدل بعدی که می‌شد انجام داد چیست؟ ما Word را داشتیم ولی WordPerfect با فاصله زیادی بهترین پردازشگر لغت مبتنی بر dBase بود.​

والت: و Word بر مبنای DOS بود...
بیل: تمام این محصولاتی که گفتم بر مبنای DOS بودند.​

والت: درست.
بیل: چونکه آن موقع ویندوز هنوز وارد صحنه نشده بود.
والت: درست.​

بیل: اوایل دهه 90 بود که به ویندوز رسیدیم. بنابراین این قمار را کردیم که تغییر مدل اساسی بعدی، رابط کاربری گرافیکی خواهد بود و به خصوص، مکینتاش که با حافظه 128 کیلوبایتی آن را محقق کرد، که 22 کیلوبایتش برای بافر نمایشگر (screen buffer) بود، 14 کیلوبایتش برای سیستم عامل بود. بنابراین...
والت: 14 کیلوبایت؟ (خنده حضار)
بیل: آره.

والت: (میزان حافظه مصرفی) سیستم عامل مکینتاش اول 14 کیلوبایت بود؟
بیل: وقتی نرم‌افزار ما اجرا می‌شد باید 14 کیلوبایتش بارگذاری (Load) می‌شد تا وقتی که پوستهٔ اصلی بالا می‌آمد کل 128 کیلوبایت را اشغال کند.
استیو: سیستم‌عامل بزرگتر از 14 کیلوبایت بود. چیزی در حدود 20 کیلوبایت بود. (خنده حضار)
والت: متوجه‌ام.
استیو: و حالا کامپیوترهایی با یک گیگابایت، دو گیگابایت حافظه را عرضه می‌کنیم و هیچ کس 128 کیلوبایت را یادش نمی‌آید.​

والت: من یادم هست. یادم هست که کلی پول برای کامپیوترهای 128 کیلوبایتی دادم. خُب، پس دو کمپانی به طور نزدیکی روی پروژه مک کار می‌کردند چون با اینکه مایکروسافت تنها کمپانی نرم‌افزاری نبود ولی مهم‌ترین یا یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نرم‌افزار برای مک بود، درست است؟
استیو: خب، اپل مک را به تنهایی ساخت، ولی ما بیل و تیمش را برای نوشتن یک سری اپلیکیشن وارد پروژه کردیم. خودمان روی چند اپلیکیشن کار می‌کردیم. MacPaint، MacDraw و چیزهایی مثل اینها را درست کردیم،‌ ولی بیل و تیمش چند کار فوق‌العاده انجام دادند.​



کارا:
حالا برای اینکه کمی جلوتر برویم، بعد از اینکه تو (استیو) رفتی و کمپانی تو (بیل) قوی و قوی‌تر شد، (رو به بیل) بعد از آن مصیبت‌هایی که با رفتن استیو رخ داد، فکر می‌کردی چه بلایی بر سر اپل خواهد آمد؟
بیل: خُب، اپل نتوانست تعادل خودش را حفظ کند. ما به ساخت نرم‌افزار برای مکینتاش ادامه دادیم. اکسل (Excel) که من و استیو با هم در نیویورک معرفی کردیم، جلسهٔ بامزه‌ای بود که خیلی خوب پیش رفت. ولی بعد، می‌دانی، اپل نتوانست خودش را به خوبی از پلتفرم غالب بازار جدا کند.

والت: منظورت ویندوز است؟
بیل: داس و ویندوز.​

والت: بله. ولی به طور مشخص این ویندوز بود که در دهه 90 اوج گرفت.
بیل: سال 1995 بود که ویندوز محبوب و فراگیر شد. رویارویی اصلی بین مک و ویندوز نبود. بلکه بین رابط کاربری متنی و رابط کاربری گرافیکی بود. و وقتی 386 (پلتفرم PC-MOS/386) آمد و حافظه بیشتری در اختیار ما قرار گرفت، و سرعت به اندازه کافی بالا رفت و ابزارهای توسعه محصول از راه رسیدند، قماری که روی مدل رابط گرافیکی کردیم، برای همهٔ ماهایی که زودتر آمده بودیم و می‌گفتیم «آینده اینطوری خواهد شد» بالاخره جواب داد.​

والت: ولی اپل نتوانست محصولاتش را جا بیندازد!؟
بیل: بعد از اینکه مکینتاش 512 کیلوبایتی تکمیل شد، خط تولید نتوانست با آن سرعتی که لازم بود، آماده‌اش کند -دیگر استیو آنجا نبود (خنده). و در واقع ما داشتیم دربارهٔ قرارداد سرمایه‌گذاری و برخی تعهدات و چیزهای دیگر با گیل آملیو مذاکره می‌کردیم (خنده والت و برخی از حضار) نه جدی می‌گویم...​

کارا: بدجنسی نکن (احتمالاً خطاب به والت که با صدای بلند خندید.)
بیل: ببخشید؟
کارا: همین که می‌گویی گیل آملیو، می‌توانی توی چهره‌اش... (ما تصویر چهره والت را نداریم.)​

بیل: خلاصه که آخر هفته‌ها با او (آملیو) تلفنی راجع به این چیزها صحبت می‌کردم و بعد، یک مرتبه استیو به من زنگ زد و گفت: «نگران مذاکره‌ات با گیل آملیو نباش. از الآن می‌توانی با خودم حرف بزنی.» و من گفتم: «وآو!» (خنده حضار و چهار نفر)
استیو: گیل آدم نازنینی بود، ولی یک جمله‌ای دارد. جایی گفته بود: «اپل مثل یک کشتی است با یک سوراخ در کَفَش، که دارد در آب جلو می‌رود و کار من این است که کشتی را در مسیر صحیح نگه دارم.» (شلیک خنده حضار و چهار نفر. استیو به بیل نگاه می‌کند، بیل با دست به پایین رفتن کشتی اشاره می‌کند. معلوم است مطلب را گرفته؛ کشتی‌ای که سوراخ باشد، فرقی نمی‌کند در مسیر صحیح برود یا نه، چون به هر حال مقصدش کف دریا است!)


والت: در این خلال، به واسطه همین حرف‌ها من می‌خواستم برگردم به چیزی که سال 1997 در مک‌ورد دیدیم. ویندوز داشت عالی کار می‌کرد. منظورم ویندوز 95 است، نسخه‌های قبلی ویندوز همه ویژگی‌های رابط گرافیکی که مک داشت را نداشتند، ولی ویندوز 95 واقعاً یک جهش خیلی خیلی بزرگ بود.
بیل: آره. ویندوز 95 مال همان زمانی است که رابط گرافیکی بدل به خط اصلی بازار شد و صنعت نرم‌افزار فهمید که، وآو، این راه صحیح برای ساختن اپلیکیشن‌ها است. و جالب است که در سال 93 و 94 به طرز مضحکی خط اصلی نبود، ولی بعد در سال 95 بحث‌ها تمام شد. یک حس عمومی در کار بود. و بلوغ سخت‌افزار و نرم‌افزار بود که باعث شد مردم بتوانند آن را ببینند.

والت: خُب من مایل نیستم وارد همه جزئیات و کل تاریخچهٔ بازگشت تو به اپل بشوم، ولی...
استیو: ممنون (خنده حضار.)

والت: ولی در آن ویدیویی که همه ما دیدیم، تو گفتی که رقابت کردن با مایکروسافت ویرانگر است. مطمئناً اپل در مخاطره بود و من احتمال می‌دهم که یک دلیل تاکتیکی یا استراتژیک برای این حرف داشتی، نه اینکه فقط می‌خواستی آدم خوبی باشی، درست است؟
استیو: ببین اپل واقعاً در خطر بود. و چیزی که کاملاً روشن بود این بود که اگر بازی، یکی بازی با برآیند صفر بود، یعنی که اگر برای اینکه اپل برنده باشد، ‌مایکروسافت باید بازنده می‌شد، آن وقت اپل قطعاً می‌باخت. فکر خیلی از افراد هنوز هم با این دیدگاه در گیر بود.

کارا: از نقطه نظر تو چرا این طور بود؟
استیو: خُب، در سمت اپل فکر خیلی از افراد درگیرِ این موضوع بود حتی مشتریان، چون خودت می‌دانی اپل خیلی چیزها را اختراع کرده بود و مایکروسافت هم خیلی موفق بود و اپل به آن خوبی نبود، در نتیجه حسودی و این طور چیزها وجود داشت. ولی نتیجه نهایی‌اش این بود که خیلی از بچه‌های اپل و آدم‌هایی که با اکوسیستم اپل زندگی می‌کردند، می‌گفتند برای اینکه اپل برنده شود، مایکروسافت باید بازنده شود. ولی عین روز روشن بود که مجبور نبودیم وارد این بازی بشویم چون که اپل قصد نداشت مایکروسافت را شکست دهد. اپل حتی مجبور هم نبود مایکروسافت را شکست دهد. اپل باید به یاد می‌آورد که چیست، چون بچه‌ها اصلاً یادشان رفته بود که اپل واقعاً چیست. بنابراین برای من خیلی مهم بود که این الگوی فکری را بشکنم. و در ضمن این خیلی مهم بود چون که مایکروسافت، بزرگترین توسعه‌دهنده نرم‌افزاری اپل -در خارج از اپل- بود. پس اوضاع آن روزها خیلی احمقانه بود و اپل خیلی ضعیف شده بود، برای همین به بیل زنگ زدم و سعی کردیم کارها را رو به راه کنیم.




بیل:
و از آن موقع، ما یک تیم داریم که واقعاً وقف کار روی اپلیکیشن‌های مک هستند و همیشه با آنها طوری رفتار می‌شود که انگار دارای روابط خاص با اپل هستند. و این خیلی عالی جواب داده. در حقیقت، هر از چند سالی، یک چیز تازه می‌آید و ما قادر می‌شویم آن را روی مک پیاده کنیم، برای ما کسب‌و‌کار فوق‌العاده‌ای است.
استیو: و در واقع، رابطه بین تیم‌های توسعه مک در مایکروسافت و اپل، یک رابطه عالی است. یکی از بهترین روابط ما با توسعه‌دهنده‌ها.

کارا: و آیا الآن به عنوان رقیب به هم نگاه می‌کنید؟ امروز که چشم‌انداز تکامل پیدا کرده -و منظورم چشم‌انداز اینترنتی و سایر چیزها و کارهایی است که سایر کمپانی‌ها جلو برده‌اند، شما در چشم‌انداز امروز چطور به خودتان نگاه می‌کنید؟
والت: به خاطر اینکه، می‌دانید، شما از خیلی جهات رقیب هم هستید، که یک راه و رسم امریکایی است، درست است؟




کارا:
ما آگهی‌های شما را تماشا می‌کنیم!
والت: و گاه و بی‌گاه از دست هم دلخور می‌شوید.
کارا: می‌دانی چیست؟ باید اعتراف کنم که من از PC g u y خوشم می‌آیم.
استیو: آره، او فوق‌العاده است.
کارا: آره، ازش خوشم می‌آید. و آن جوانک، دلم می‌خواهد منفجرش کنم.




استیو:
هنر این آگهی‌ها به بدجنسی‌شان نیست، آنها برای این هستند که این دو تا (PC guy و MAC guy) از هم خوش‌شان بیاید. (خنده حضار. استیو و بیل به هم نگاه می‌کنند)
بیل: مرسی.
استیو: PC g u y فوق‌العاده است. دل و جرأت دارد. (انفجار حضار)
بیل: مادرش دوستش دارد. (خنده حضار)
استیو: مادرش دوستش دارد.

کارا: گفتم که، من PC g u y را بیشتر دوست دارم.
بیل: وآو! (آب می‌نوشد)
کارا: جداً. نمی‌دانم چرا. خیلی عاطفی‌تر است. آن یکی عوضی است.
استیو: در واقع، PC g u y کسی است که باعث شده آگهی جواب بدهد. (بعد از دو ثانیه سکوت، حضار باز هم از خنده منفجر می‌شوند. بیل آب می‌نوشد، حسابی در گوشه رینگ گیر افتاده.)
والت: بسیار خُب.
استیو: ارزش فکر کردن را دارد.




کارا:
نگفتید چطور به خودتان نگاه می‌کنید؟
والت: (پیرمرد وارد صحنه می‌شود و قطار را به ریل بر می‌گرداند). اجازه بده از تو بپرسم بیل. مشخصاً، مایکروسافت کمپانی خیلی بزرگتری است، در بازارهای بیشتری حضور دارد، و محصولاتی متنوع‌تر از اپل دارد. می‌دانی، وقتی تو داشتی کمپانی را رهبری می‌کردی یا الآن که استیو بالمر این وظیفه را دارد، حتماً به گوگل فکر می‌کردی، یا نمی‌دانم دیگر به چه رقبایی، لینوکس در بازار مؤسسات. حتماً راجع به سونی هم در بازار بازی فکر می‌کنید. از منظر کاری چقدر اپل در رادار شما قرار دارد؟
بیل: خُب، اینهایی که گفتی به عنوان فرصت روی رادار ما هستند. در چند مورد محدود، مثل زون، اگر به سراغ بخش توسعهٔ ما بروی، بچه‌ها اپل را رقیب خود می‌دانند. آنها عاشق این حقیقت هستند که اپل یک بازار عظیم را ایجاد کرده و آنها سعی دارند وارد شوند و چیزی به آن اضافه کنند. (خندهٔ حضار. یعنی واقعاً بچه‌های مایکروسافت فکر می‌کنند بتوانند چیزی به این بازار اضافه کنند؟)
استیو: و ما دوست‌شان داریم چون همه‌شان مشتری خودمان هستند. (خنده حضار)

والت: باید این را بگویم، داشتم با جِی آلارد صحبت می‌کردم، کاملاً جدی‌ام، می‌گفت به خاطر نوع پردازنده، پلتفرم توسعه‌ای که آنها برای ساختن نرم‌افزار برای Xbox 360 استفاده می‌کردند مک بوده است. و بعد مدعی شد که در یک مقطع، مایکروسافت بزرگترین تقاضای بازار برای خرید Mac tower را داشته.
بیل: نمی‌دانم که بزرگترین بود یا نه، ولی بله. ما همان پردازنده‌ای را داشتیم که مک داشت. و این یکی از بزرگترین وارونگی‌های تاریخ است، چون درست در همان زمانی که آنها داشتند از آن پردازنده کوچ می‌کردند ما داشتیم Xbox 360 را با آن سازگار می‌کردیم. در واقع، هر دو دلایل خوبی برای این دو کار داشتیم. چون ما در حوزه دستگاه‌های قابل حمل نبودیم و این مورد در نقشه راه آن پردازنده لحاظ نشده بود. بنابراین کارمان حاصل مثبت‌اندیشی بود، و ما این‌طوری کارها را انجام می‌دهیم. بنابراین در اوایل، سیستم مورد استفاده توسط بچه‌ها برای توسعه نرم‌افزارهای اولیه مورد نیاز برای ساخت Xbox 360، مک بود.
استیو: و ما هیچ‌وقت درباره این مورد آگهی نساختیم. (خنده حضار)

والت: متوجه‌ام. عجب خودداری پسندیده‌ای. عجب خودداری شگفت‌انگیزی.
استیو: صدها مورد مثل این هست.
بیل: استیو واقعاً به خودداری معروف است (انفجار خنده حضار. والت یک دل سیر می‌خندد، تنها چیزی که استیو به آن مشهور نیست خودداری در بروز نظرات و احساساتش است.)

کارا: استیو تو چطور از نقطه نظر اپل به مایکروسافت نگاه می‌کنی؟ منظورم رقابت در بازار کامپیوترها...
والت: می‌توانی بگویی که رقابت نمی‌کنی، پایان دوران تخریب! همان چیزی که سال 1997 گفتی. ولی کاملاً نسبت به کاری که در اپل با مایکروسافت می‌کنید آگاه هستی، فکر می‌کنم در اپل از نزدیک ویستا را تعقیب می‌کردید.
استیو: می‌دانی، چیزی که خیلی جالب است -و ما همین‌امروز داشتیم درباره‌اش صحبت می‌کردیم- این است که اگر به دلیل وجود آیپاد و حضور اپل در این بازار نگاه کنیم، به خاطر این است که این کمپانی‌های خیلی خوب ژاپنی که به نوعی صاحب بازار پخش‌کننده‌های قابل حمل بودند، یعنی هم اختراعش کرده بودند و هم صاحبش بودند، نتوانستند نرم‌افزار مناسب را درست کنند، نتوانستند نرام‌افزار مناسب را طراحی و بعد ایجاد کنند. زیرا آیپاد واقعاً فقط نرم‌افزار است. نرم‌افزار در خودِ آیپاد، بر روی کامپیوتر، و در فضای ابری برای ذخیره. و درست است که در قاب قشنگی قرار دارد ولی در حقیقت نرم‌افزار است. اگر بخواهی بدانی که مک چیست، OS X است، درست؟ در یک جعبهٔ خوشگل قرار گرفته، ولی OS X است. و اگر بخواهی بدانی که آیفون چه خواهد بود، امیدوارم که آن هم نرم‌افزار باشد. و بنابراین راز بزرگ اپل، البته شاید راز نه چندان بزرگ درباره اپل این است که اپل خودش را یک شرکت نرم‌افزاری می‌بیند و شرکت‌های نرم‌افزاری باقی‌مانده، زیاد نیستند، و مایکروسافت یک شرکت نرم‌افزاری است. و بنابراین، می‌دانید، ما به کاری که آنها می‌کنند نگاه می‌کنیم و پیش خودمان فکر می‌کنیم که بخشی از آن واقعاً عالی است، و کمی از آن رقابتی است و بخش بیشتر آن خیر. می‌دانید که ما این اعتقاد را نداریم که مک قرار است 80 درصد بازار کامپیوتر را تصاحب کند. واقعاً خوشحال می‌شویم وقتی که سهم‌مان در بازار، یک دهم درصد رشد می‌کند و برای آن واقعاً سخت کار می‌کنیم، ولی اپل اساساً یک شرکت نرم‌افزاری است و حالا دیگر کمپانی‌های کمی مثل ما باقی مانده‌اند که مایکروسافت یکی از آنها است.

والت: اما... شاید شما اساساً یک شرکت نرم‌افزاری باشید، ولی حداقل برای مشتریان‌تان و اکثر ژورنالیست‌ها، به عنوان شرکتی که توجه بسیار زیادی به یکپارچگی سخت‌افزار و نرم‌افزار نشان می‌دهد شناخته شده‌اید. مایکروسافت اخیراً تلاش هایی داشته تا کمی بیشتر شبیه شما شود، البته نه در بخش بزرگ کسب‌و‌کارش، بلکه در بخش‌هایی مثل Xbox و زون. یا ابزار Surface computing (میز تمام لمسی که مایکروسافت به نمایش در آورد) که امروز دیدیم نمونه دیگری از آن است. اینها بازارهایی نیستند که از نظر اندازه در حد ویندوز یا آفیس باشند، ولی جزو ابتکارات اخیر شما هستند. آیا کمپانی‌ها دارند به این رویکرد ادغام کردن نزدیک می‌شوند یا...
استیو: آلان کِی (Alan Kay) یک گفته بی‌نظیر دارد که فکر می‌کنم مال دهه 70 باشد. گفته: «آدم‌هایی که نرم‌افزار را دوست دارند، می‌خواهند سخت‌افزار خودشان را بسازند.»

والت: خُب، بیل هم عاشق نرم‌افزار است.
بیل: اُه، من می‌توانم با این یکی مخالفت کنم. (خنده حضار) پرسش این است که آیا بازارهایی وجود دارد که در آنها نوآوری و تنوع بیشتری را به دست بیاوریم، پاسخ مثبت است. اما وجه منفی‌اش این است که در ابتدای کار، وقتی بخواهی به صورتِ یک‌جا روی سخت‌افزار و نرم‌افزار کار کنی، باید ساخت نمونه اولیه و چیزهایی مثل آن را هم در یک قالب انجام دهی. و بعد مثلاً در بازار تلفن‌ها، به تخمینِ ما در حدود 140 نوع سخت‌افزار مختلف وجود دارد. و فکر می‌کنیم که حتی اگر چند مدل تلفن را هم خودمان درست کنیم، باز برای‌مان سودآورتر این است که با شرکای سخت‌افزاری مستقل کار کنیم.
همچنین اگر بخش بسیار توسعه‌نیافته‌ای مثل بازار روباتیک را در نظر بگیرید، ما بیش از 140 روبات در مقیاس کوچک داریم که از نرم‌افزار مایکروسافت استفاده می‌کنند. و همین‌طور در بخش‌هایی مثل ساخت اسباب‌بازی، مسائل امنیتی، و موارد پزشکی. ما عاشق نوآوری و آن اکوسیستمی هستیم که قرار است حولش شکل بگیرد و رشد کند -کسی چه می‌داند کِی، ما که صبوریم- و در آینده این پلتفرم نرم‌افزاریِ روباتیک به یکی از دارایی‌های عظیم ما بدل خواهد شد. بنابراین چیزهایی هستند مثل پی‌سی، تلفن، و روبات که انتخاب مایکروسافت در آنها، تنوع‌بخشی فراوان است.
اپل فوق‌العاده است. آن کاری که بچه‌ها در اپل انجام می‌دهند برای‌شان عالی جواب می‌دهد. و تعداد کمی از بازارها هست مثل Xbox 360 و زون و امسال دو تای جدید داریم، Surface computing و RoundTable که این دومی برای اتاق ملاقات طراحی شده، که اگر چه اینها از طریق پیمانکارهای فرعی پیش می‌رود ولی سود زیاد و ریسک مربوط به سخت‌افزار، و طراحی محصول تماماً بر عهده مایکروسافت است.

والت: RoundTable را قبلاً معرفی کرده بودید یا اینکه الآن اینجا برای اولین بار ذکرش رفت؟
بیل: نمونه اولیه آن را نشان داده بودیم. همان چیزی است که پوشش 360 درجه دارد.

والت: آه، بله. سیسکو هم یک چیزی در این بازار دارد و همین‌طور HP، درست گفتم؟
بیل: اُه، HP یک چیز خیلی گران دارد که فقط کمی شبیه این است، ولی به هر حال، بگذریم.




والت:
بسیار خوب، (رو به استیو) تو هیچ وقت پشیمان بوده‌ای؟ چیزی بوده که می‌خواستی متفاوت انجامش دهی؟ و شاید چنین چیزی بعد از ترک اپل سراغت آمده باشد، چیزی که اگر متفاوت انجامش می‌دادی سهم بازارِ بزرگتری برای مک رقم می‌خورد؟
استیو: قبل از اینکه به این جواب بدهم، بگذار نظری درباره جواب بیل بدهم، که خیلی جالب است، در دو بازار «مصرف‌کننده عادی» و «مشتریان مؤسساتی» فضاها خیلی متفاوت است. و در بازار مصرف‌کننده عادی، حداقل من فکر می‌کنم که آدم می‌تواند خیلی قوی حس کند که خارج از قلمروی ویندوز بر روی پی‌سی‌ها، هنوز خیلی سخت است که بتوانی مثال‌های دیگری از بازده همراه با موفقیتِ سخت‌افزار و نرم‌افزاری که یکپارچه نیستند بیاوری. البته ممکن است در گذر زمان این را در حوزه تلفن‌های همراه ببینیم. فقط ممکن است. ولی واضح نیست. نمونه‌های موفق سخت‌افزار و نرم‌افزار یکپارچه خیلی بیشترند. و به همین خاطر من فکر می‌کنم یکی از دلایل این که ما همگی، هر روز بر سر کارمان حاضر می‌شویم این است که هیچ کس جواب یک چنین پرسش‌هایی را نمی‌داند. و این را در چند سال آتی خواهیم فهمید. شاید هر دو خوب کار کنند یا نکنند.
والت: آره.
بیل: آره. این خوب است که هر دو رویکرد امتحان شوند. در بعضی بخش‌ها، تو بگو پخش‌کننده‌های موسیقی، طراحی یکپارچه بهتر جواب داده. در بازار پی‌سی، طراحی متنوع تا این مقطع بالاترین سهم را داشته.

والت: سهم بالاتری داشته؟ معلوم است که سهم خیلی بالاتری داشته.
بیل: آنقدرها فرقی با بازار پخش‌کننده‌های موسیقی در این سمت ندارد.

والت: آیا لحظاتی بوده که حس کنی باید این کار را می‌کردی یا اپل باید آن کار را می‌کرد، و می‌توانستی فلان کار را...
کارا: تو به این ایده که سخت‌افزار و نرم‌افزار یکپارچه باشند چسبیده‌ای و تا الآن خیلی خوب جواب داده.
استیو: خیلی چیزها اتفاق افتاد که مطمئنم وقتی برای بار اول در اپل بودم می‌توانستم بهتر انجامشان دهم و بسیاری چیزها که بعد از ترک اپل فکر می‌کردم تغییرهای غلطی هستند، ولی این مهم نیست. واقعاً اهمیتی ندارد و آدم به نوعی مجبور است این فکرها را دور بریزد. ما اینجایی هستیم که هستیم. بنابراین میل داریم که به جلو نگاه کنیم.
و می‌دانی یکی از کارهایی که ده سال پیش با برگشتن به اپل انجام دادم این بود که تمام کاغذها و ماشین‌ها و چیزهای عتیقه را به موزه استنفورد دادم و تار عنکبوت‌ها را تمیز کردم و گفتم:‌ «بیایید دیگر به عقب نگاه نکنیم. همه نگاه‌مان به اتفاقات فردا باشد.» چون نمی‌توانی به عقب نگاه کنی و بگویی: «خُب، وای، می‌دانی، ای کاش اخراج نشده بودم، ای کاش اینجا بودم، ای کاش این، ای کاش آن.» اینها مهم نیست. پس به جای اینکه بنشینی و نگران اتفاقات دیروز باشی، بزن برویم فردا و فرداها را اختراع کنیم.



کارا: قصد داریم درباره آینده کمی بیشتر صحبت کنیم، اما اول راجع به الآن، می‌خواهیم بدانیم. چشم‌اندازی که شما از بازیگران مختلف بازار می‌بینید چیست و چطور به آنچه اکنون در حال توسعه است نگاه می‌کنید. چه چیزی شما دو نفر را که مدت‌ها است در این محیط هستید و هنوز هم خیلی فعال هستید غافلگیر کرده، هر چیزی که باشد، و اینکه کمپانی‌های شما هنوز کمپانی‌های کلیدی صنعت هستند. و البته کمپانی‌های دیگری هم هستند که کاملاً قدرتمند شده‌اند. شما چطور به منظره فعلی نگاه می‌کنید و به خصوص به اتفاقاتی که در حوزه اینترنت رخ می‌دهد؟
استیو: من فکر می‌کنم محیط فعلی فوق‌العاده سالم است. فکر می‌کنم جوان‌های زیادی آن بیرون در حال ساختن کمپانی‌های عالی هستند، کسانی که هدفشان ساختن یک کمپانی است نه اینکه فقط علاقمند به شروع کار و بعد فروختن آن به یکی از کمپانی‌های کله گنده باشند، بلکه واقعاً خواهان ساختن یک کمپانی هستند. و به گمانم چندین کمپانی واقعاً خوب دارد شکل می‌گیرد. شرکت‌هایی متعلق به نسل بعدی که بعضی از ما می‌خواهیم به بازی بگیریم‌شان و بعضی دیگر می‌خواهیم راه‌هایی برای شراکت با آنها پیدا کنیم، ولی فعالیت زیادی آن بیرون هست، (رو به بیل) تو این‌طور فکر نمی‌کنی؟
بیل: آره، من هم می‌گویم دوران بسیار سالمی است. تصور اینکه یک قالب کامپیوتری جدید چه شکلی خواهد داشت، اینکه رابط کاربری طبیعی چه می‌تواند بکند، توانایی استفاده از فضای ابری، اینترنت، امکان انجام بخشی از کارها به شکلی که مکمل تجربه شخصی باشند... نوآوری بسیار زیادی در رویکرد استارت‌آپ‌ها و کمپانی‌های فعلی که اهل تحقیق هستند دیده می‌شود، که بعدها به عقب نگاه خواهیم کرد و به واسطه آنها، این دوره را یکی از بهترین دوران نوآوری خواهیم دانست.
استیو: من هم همین‌طور فکر می‌کنم. الآن خیلی چیزها هست که ریسکی به نظر می‌رسد، که این همیشه نشانهٔ خوبی است. و می‌شود از پشت آنها چیزهایی را دید، می‌شود طرف دیگر را دید و جلو رفت. بله، این می‌تواند ترسناک هم باشد، ولی به هر حال چنین دورهٔ پرخطری وجود دارد که پیش از این هیچ‌کس تجربه‌اش نکرده بود.

کارا: مثال مشخصی داری؟
استیو: دارم ولی نمی‌توانم بگویم.
کارا: باشد.
استیو: ولی این را می‌توانم بگویم که وجود یک چنین حسی، عالی است.
کارا: درست است.
استیو: و این است که هر روز صبح تو را سر کار می‌کشاند و به تو می‌گوید که کمی جلوتر، یک چیز خیلی مهیج هست.




والت:
بسیار خوب. هر دوی شما مطمئناً هر روز با اینترنت سر و کار دارید و محصولات اینترنتی هم که دارید، (رو به بیل) تو یک قطار محصول در اینترنت داری و تو (رو به استیو) آیتونز و ".Mac" (دات‌مک) و این چیزها را. ولی در یک سطح دیگر، شما دو نفر نماینده پلتفرم‌های غنی (Rich Client Platform) هستید، نماینده کامپیوترهای شخصی، سیستم‌عامل‌های بزرگ، و همه این موارد. اما در مقابل یک مکتب فکری دیگر هم وجود دارد -و من مطمئنم تعدادی از افراد حاضر در اینجا هم اهل آن هستند‫-‬ که می‌گوید همه این کارکردها در حال مهاجرت به فضای ابری هستند و یک روزی نیازمند سخت‌افزارهایی بسیار سبک خواهیم بود که دیگر گران نخواهند بود، این یعنی حذف همه چیزهایی که شما دو نفر در طول دوران کاری‌تان ساخته‌اید. بنابراین ممکن است آدم‌های زیادی به شما به دید رقیب نگاه کنند، یک نوع نگاه نسبت به شما دو تا می‌تواند این باشد که...
استیو: ما هر دو دایناسوریم؟
والت: هان؟
استیو: اینکه ما هر دو دایناسوریم؟
والت: دایناسور؟ آره، هر چی. من می‌توانم در این مورد حرف بزنم!؟ (خنده حضار به شوخی والت با سن و سال خودش.) نه، جدی...

کارا: دارید روی سیستمی شرط‌بندی می‌کنید که در حال تغییر است....
والت: تا پنج سال دیگر، آیا کامپیوترهای شخصی همچنان نقطه محوری دنیای کامپیوتر خواهند بود؟
بیل: خُب، می‌شود گفت که طبق پیش‌بینی‌های انجام شده این‌طور نخواهد بود. زمانی «کامپیوتر شبکه» وظیفه نابودی ما را بر عهده گرفت، (به طعنه) یک بار در حدود 5 سال پیش ما کلاً ناپدید شدیم. کامپیوتر تک-وظیفه‌ای را یادتان هست؟ یک نفر بود که می‌گفت این کامپیوترهای همه کاره یک جور ایدهٔ احمقانه هستند.
کارا: لری الیسون بود.
بیل: خط اصلی صنعت همیشه مورد حمله است. چیزی که بعضی‌ها متوجه‌اش نیستند این است که قرار است قابلیت‌های محلی (یعنی قابلیت‌های متمرکز در کامپیوتر شخصی) قدرتمندتری داشته باشیم، منظورم این است که حداقل ما این‌طور گمان می‌کنیم. در حقیقت شما قابلیت‌های دیداری و گفتاری را همچنان خواهید داشت، و همزمان قالب‌های سخت‌افزاری طبیعی‌تری را دریافت می‌کنید. مسئله راجع به استفاده از قابلیت‌های عالیِ محلی در کنار قابلیت‌های عمومی در جاهای دیگر است. طوری که وقتی به یک دستگاه نگاه کنی، بشود هم آن را به تلویزیون وصل کرد هم در اتومبیل استفاده کرد که در این موارد سخت‌افزارهای سبک‌تری برای اتصالات اینترنتی وجود خواهند داشت.
ولی وقتی درباره دستگاه‌های غنی full screen بحث می‌کنیم، مثلاً ویرایش متن و درست کردن سایر چیزها، به نظرم ما حتی نزدیک به جایی که اینها کارکرد قوی خود را داشته باشند هم نشده‌ایم.
استیو: یک مثال خیلی قوی به شما می‌دهم. من گوگل مپز را خیلی دوست دارم، با مرورگر کامپیوترم از آن استفاده می‌کنم. ولی وقتی داشتیم آیفون را درست می‌کردیم، با خودمان فکر کردیم که عالی نمی شود اگر گوگل مپز را روی آیفون هم داشته باشیم؟ بنابراین گوگل را خبر کردیم. آنها چند اپلیکیشن بر اساس جاوا برای چند تا تلفن ساخته بودند و یک API (application programming interface) داشتند که ما و خودشان اندکی بر رویش کار کردیم. و در نهایت یک اپلیکیشن کاربری برای آن API ها نوشتیم. گوگل کار پشتیبانی را انجام داد، و از آنجایی که ما در نوشتن اپلیکیشن‌ها خیلی خوب هستیم، آن اپلیکیشن، هر اپلیکیشنِ گوگل مپز دیگری را به هوا فرستاد. فقط همین، فرستاد روی هوا. داده‌هایی که از سرور می‌آید فرقی با بقیه اپلیکیشن‌ها ندارد، ولی تجربه‌ای که حین استفاده از آن دارید بی‌نظیر است. خیلی بهتر از کار با کامپیوتر است. و کاملاً در یک کلاس متفاوت با آنچه که روی هر تلفن دیگری انجام شده.
و می‌دانی، عرضه چنین اپلیکیشن‌هایی برای کاربران، نتیجه در اختیار قرار گرفتن تکنولوژی‌های فراوان است. به همین خاطر وقتی آن را به کاربران نشان می‌دهیم، از کیفیتش بال در می‌آورند. ولی این کار را با مرورگر پی‌سی نمی‌شود کرد.
بعضی‌ فعالان دارند تلاش می‌کنند که کارهای بیشتری با مرورگر بکنند، برخی دیگر مشغول این هستند که چطور وقتی خارج از مرورگر هستید امکانات مختلفی را به شما بدهند، و اینکه چطور در استفاده‌های محلی یا لوکال، اپلیکیشن‌ها را اجرا می‌کنید. اپلیکیشن‌ها با چنین تکنولوژی‌هایی نوشته می‌شوند تا همیشه بتوانند کارا باشند، چه به اینترنت وصل باشید یا نه.
ولی اینها خیلی کند دارد پیش می‌رود و هنوز کارهای خیلی زیادی هست که می‌توانید با پلتفرم‌های غنی (همه‌کاره) انجام دهید. همزمان، سخت‌افزار دارد به جایی می‌رسد که شما می‌توانید پلتفرم‌های غنی را با دستگاه‌های ارزان‌تر و کم‌مصرف‌تری اجرا کنید. بنابراین کارهای خیلی قشنگی هست که می‌شود برای کاربران انجام داد.

والت: بسیار خوب. پس می‌گویی که پلتفرم‌های غنی هنوز مهم هستند، ولی -شاید من درست نفهمیده باشم، انگار مثال تو در مورد یک پلتفرم غنی بود که مشابه کامپیوتر شخصی به آن مفهومی که ما در سر داریم نیست.
استیو: چیزی که من دارم می‌گویم این است که، فکر می‌کنم پیوند بعضی از اپلیکیشن‌های واقعاً عالی با بعضی از سرویس‌های ابری، بسیار قدرتمند است و درست الآن، می‌تواند خیلی قوی‌تر از داشتن یک مرورگر در سمت کاربر باشد.

کارا: داری درباره این حرف می‌زنی که یک کمپانی نرم‌افزاری تبدیل شود به یک کمپانی نرم‌افزاری و خدماتی به جای اینکه...
استیو: دارم می‌گویم که ارائه چنین خدماتی به علاوهٔ یک پلتفرم پیچیده‌تر، می‌تواند پیوند بسیار قدرتمندی را برقرار کند.

والت: بیل؟
بیل: از لحاظ معماری و طراحی، پرسش این است که آیا قرار است همه چیز در فضای ابری اجرا شود و شما فقط با مرورگر در ارتباط باشید؟ این پرسش هم برای تلفن‌ها هست و هم برای کامپیوترها. به نظر من همیشه اندازه‌های مختلفی را خواهیم داشت. چون که، خودتان می‌دانید، یک دستگاه 5 اینچی توانایی رقابت با دستگاه 20 اینچی را ندارد همان‌طور که توانایی رقابت با یک تلویزیون بزرگ خانگی را ندارد. اینها چیزهایی هستند که همیشه پشت‌شان یک سخت‌افزار شِبه کامپیوتری خواهد بود و به اینترنت وصل خواهند بود. ولی جدای از محدودیت‌های پهنای باند و پوشش شبکه، این تصویر که بتوانی از تعاملات ابری‌ات بازخوردهای آنی بگیری و همه چیز را در فضای ابری انجام دهی، دقیقاً همان چیزی است که در صورت تحقق، تعادل مناسب را رقم خواهد زد.




کارا: تا پنج سال دیگر آن ابزار چه شکلی خواهد بود؟ دستگاه اصلی خودت چه خواهد بود؟ یکی است یا ...
والت: شاید من اشتباه کنم، ولی فکر می‌کنم تو با خودت یک تبلت جا به جا می کنی، درست است؟
بیل: درست است.
والت: که لزوماً هنوز در دنیا طوفان به پا نکرده.
بیل: آره. به نظر من، این مثل ویندوز 1992 است. روی این عقیده‌ام مصّر هستم. (گفتن این حرف جلوی استیو اشتباه بود بیل. او هیچ وقت از سرقت ایده‌های ناب شرمنده نمی‌شود!)

والت: باشد. ولی برای اینکه برگردیم به سؤال کارا، هر کدام از شما فکر می‌کنید چه وسیله‌ای را به عنوان وسیله اصلی با خودتان خواهید داشت، برای وبگردی و ...
کارا: جف هاوکینز یک دستگاه خیلی سبک وزن نشان داده.
والت: آره. نمی‌دانم شما دو تا آن را دیده‌اید یا نه، ولی جف هاوکینز یک دستگاه خیلی کوچک مبتنی بر لینوکس نشان داد، به گمانم آن را رقیب تلفن‌های هوشمند امروز می‌دانست.
کارا: یک رقیب برای تلفن، که کمی حرف شیطنت‌آمیزی به نظر می‌رسد.

والت: مهم نیست، شماها آنجا نبودید. فکر می‌کنید هر کدام‌تان چی خواهید داشت. گمان می‌کنم تو (بیل) یک تبلت داری. نمی‌دانم برند آن چیست. شاید آنها را عوض می‌کنی، نمی‌دانم. و تو (استیو) مسلماً یک مک‌بوک‌پرو داری، و یا شاید یک مک‌بوک.
استیو: آره. و خُب یک آیفون.

والت: و یک آیفون؟
کارا: یکی داری؟
استیو: دارم.
کارا: درست همین‌جا؟
استیو: بله.
والت: آره، واقعاً یکی دارد. قبلاً نشانش داده. (معلوم نیست بین کارا و والت چه اتفاقی افتاده که حضار می‌خندند)
کارا: ببخشید.
والت: آیفونش را همین امروز نشان داد.




کارا: بگذریم، جلو برویم. دستگاه تو چه خواهد بود؟ یک دستگاه قابل حمل خواهد بود؟
والت: تا پنج سال دیگر دستگاهی که بیشترین تکیه را بر آن خواهید داشت چیست؟
بیل: من فکر نمی‌کنم فقط یک دستگاه داشته باشیم. به گمانم یک دستگاه full-screen خواهیم داشت که با خودمان حملش می‌کنیم و از روی آن خیلی چیزهای بیشتری -نسبت به الآن- خواهیم خواند.
کارا: یک چیز سبک.
بیل: آره. من به شخصه به فُرم تبلت اعتقاد دارم. فکر می‌کنم صدا (دستورات صوتی) را هم خواهیم داشت. و همین‌طور نوشتار. و همین‌طور یک روشی برای داشتن کیبورد سخت‌افزاری و برخی تنظیمات برای آن. و جدای از این، یک دستگاه هم خواهیم داشت که در جیب‌مان جا می‌شود. تصور کنید که چقدر امکانات باید داخل آن گنجانده شود، امکانات رسانه‌ای، کامپیوتری، تلفنی. تکنولوژی دارد این امکان را به ما می‌دهد که چیزهای بیشتری آن داخل بگنجانیم، ولی هنوز هم واقعاً دل مان می‌خواهد که آن را طوری طراحی و بهینه‌سازی کنیم که مردم بدانند باید چه انتظاری از دستگاهشان داشته باشند. بنابراین در مورد دستگاه‌های جیبی، کمی تجربه لازم است. من فکر می‌کنم که اینها قالب‌هایی طبیعی هستند و ما تکامل دستگاه‌های قابل‌حمل را شاهد خواهیم بود. و تکامل تلفن‌ها، هم بسیار قوی خواهد بود، و هم سایر دستگاه‌ها را تکمیل می‌کند. طوری که با داشتن آن، هنوز تمایل داری که وسایل دیگر را هم داشته باشی.

کارا: و بعد در خانه، دستگاهی خواهیم داشت که همه اینها به آن وصل می‌شوند؟
بیل: خُب، در خانه، شما دستگاه اتاق‌نشیمن را خواهید داشت که تجربهٔ 3 متری شما است. به اینترنت وصل خواهد بود. بازی و سرگرمی را خواهید داشت و از این نظر که محتواها در آن قالب چطور به نظر خواهند رسید، هنوز برای گفتنش تجربه بیشتری لازم است. و بعد اتاق شخصی را خواهیم داشت که خیلی شبیه اتاق کار شما خواهد بود. در واقع، چشم‌انداز من این است که هر سطح افقی یا عمودی یک نمایشگر خواهد داشت که می‌توانید اطلاعات را در آن وارد کنید، و میزتان می‌تواند سطحی باشد که جلویش بنشینید و روی چیزهای مختلف کار کنید.

والت: لطفاً ممکن هست اتاقی در خانه‌ام داشته باشم که هیچ نمایشگری داخلش نباشد؟
بیل: رویش حساب کن.
والت: مرسی.
بیل: دستشویی. (خنده حضار)
والت: خُب...
کارا: در واقع (دستشویی) جای خیلی خوبی برای آن است.

والت: (رو به استیو) دیدگاه پنج ساله تو درباره دستگاه‌هایی که خواهی داشت چیست؟
استیو: می‌دانی، خیلی جالب است. پی‌سی ثابت کرده که خیلی انعطاف‌پذیر است زیرا همان‌طور که بیل پیش‌تر گفت، هر از چند سالی مرگ پی‌سی پیش‌بینی شده است.

والت: و وقتی می‌گویی پی‌سی منظورت کامپیوتر‌های شخصی به طور عام است، نه فقط ویندوز پی‌سی؟
استیو: منظورم کامپیوترهای شخصی به طور عام است.
والت: آره، خُب.
استیو: و اگر یادت بیاید یک دورهٔ حاصل‌خیزی بود، دورهٔ ‌‌spreadsheet ها و پردازشگرهای متنی و این جور چیزها، که کل صنعت را به جلو بردند. بعد یک‌جورهایی همه چیز راکد شد و داشت بوی کهنگی می‌گرفت که اینترنت آمد و همه به کامپیوترهای قوی‌تر برای استفاده از اینترنت احتیاج پیدا کردند، در ادامه مرورگرها آمدند، و دوران اینترنت و دسترسی به آن شروع شد.
و چند سال قبل، می‌شد دید که پی‌سی دارد تسلیم می‌شود، دوباره همه چیز راکد شد، و لااقل فاقد نوآوری بود. بعد این دیدگاه کلی درباره پی‌سی، که ما به آن قطب دیجیتال می‌گوییم و شما هر چیزی که دلتان خواست به آن بگویید، از راه رسید و کامپیوتر تبدیل شد به مرکز رسانه‌ای خانه‌ها، که اوج‌گیری‌اش با دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری دیجیتال و به اشتراک‌گذاری اینها در اینترنت، و نیاز به ذخیره‌سازی تمام اینها بود. و این‌طوری بود که پی‌سی به عنوان قطب زندگی دیجیتالی ما دوباره متولد شد.
و می‌شود دید که دوباره یک چیزی دارد شروع می‌شود. دقیقاً مشخص نیست که چیست ولی احتمالاً کاربرد پی‌سی به طور نزدیک‌تر در اتصال با سرویس‌های اینترنتیِ پشتیبان و چیزهایی از این دست خواهد بود. و البته که پی‌سی‌ها خیلی بهتر از گذشته قابل حمل خواهند بود. بنابراین معتقدم که پی‌سی به راهش ادامه خواهد داد. هدف اصلی آن این خواهد بود که با ما بماند و با ما تکامل پیدا کند، حالا هر فُرمی که می‌خواهد داشته باشد، تبلت یا نوت‌بوک یا چه می‌دانم یک دسکتاپِ خمیده که در خانه داشته باشی یا هر چیز دیگری. بنابراین فکر می‌کنم چیزی خواهد بود که حداقل در این جامعه اکثر مردم آن را خواهند داشت. در جوامع دیگر شاید نه،‌ ولی در جامعه خودمان مطمئناً بله.
و بعد، یک انفجار در حوزه‌ای رخ خواهد داد که می‌شود به آن گفت دستگاه‌های پُست‌پی‌سی، درست؟ می‌توانید آیپاد را یکی از آنها بدانید. و خیلی چیزهای دیگر...

والت: برای استفاده از این اصطلاح ممکن است به دردسر بیفتی. خواستم این را بدانی.
استیو: چی؟
والت: شوخی می‌کنم. دستگاه‌های پُست‌پی‌سی.
استیو: چرا؟
والت: مردم به دبیرمان نامه می‌نویسند و درباره‌اش شکایت می‌کنند. بگذریم، برو جلو.
استیو: بسیار خوب، به هر صورت، من فکر می‌کنم فقط یک تعداد دستگاه‌ متنوع خواهیم داشت که کارکرد عمومی نخواهند داشت، یعنی دستگاه‌هایی خواهند بود با کاربردهای خاص، خواه تلفن‌ باشد یا آیپاد یا زون یا چیزهای دیگر. و فکر می‌کنم این دستگاه‌ها خیلی نوآورانه‌تر پیش خواهند رفت و تعداد زیادی از آنها را خواهیم دید.

کارا: یک مثال به من بده که چی خواهد بود.
استیو: خُب، آیپاد یک وسیله پُست‌پی‌سی است...
کارا: خُب، آره.
استیو: تلفن همراه یک وسیله پُست‌پی‌سی است.

والت: آیفون و بعضی از این تلفن‌های هوشمند، می‌دانم تو اعتقاد داری آیفون در حال حاضر خیلی بهتر از سایر تلفن‌های هوشمند است، واقعاً آیا این چیزها کامپیوترهایی در یک قالب تجاری دیگر نیستند؟ منظورم این است که وقتی وُرد را در تلفن استفاده می‌کنیم شبیه این است که...
استیو: داریم به نقطه‌ای می‌رسیم که هر چیزی در قالب تجاری خودش یک کامپیوتر است. درست؟ خب که چی اگر فلان وسیله یک کامپیوتر درون خودش داشته باشد؟ مهم نیست. مهم این است که همان چیزی باشد که قرار بوده باشد. مهم این است که چطور از آن استفاده می‌کنیم و اینکه رویکرد مشتری به آن چگونه است. با این اوصاف، دیگر چه کسی اهمیت می‌دهد که داخلش چه اجزائی هست؟

والت: خب، با این وصف عملکردهای اصلی وسیله‌ای که قبلاً به آن سل فون (cellphone) می‌گفتیم چی خواهد بود؟ این وسیله جیبی. به نظر تو (بیل) تا پنج سال دیگر، عملکردهای اصلی این وسیله جیبی چه خواهد بود.
بیل: دیدنِ اینکه چقدر سریع تمام این چیزها اختصاصی‌سازی شدند؛ دستگاه‌های راهبری (navigation)، کیف پول جیبی، تلفن، دوربین عکاسی، دوربین فیلمبرداری. و دیدنِ اینکه چقدر اینها سریع با هم جمع شدند، پیش‌بینی را سخت می‌کند. ولی در نهایت، قادر خواهیم بود چیزی را انتخاب کنیم که توانایی ایفای تمام این وظایف را خواهد داشت.
و با این حال، با این اندازه کوچک، باز هم نخواهید خواست تکالیف منزل یا تدوین فیلم‌ها را با صفحه‌ای به این کوچکی انجام دهید. بنابراین دستگاهِ دیگری خواهید داشت که امکان مطالعه و ویرایش این چیزها را به شما بدهد. اما اگر بتوانیم نمایشگری داشته باشیم که مثل طومار باز شود، شاید بتوانیم دستگاهی که همه‌کاره باشد را بسازیم.

والت: در اولین کنفرانسِ D بچه‌های E Ink را اینجا داشتیم.
کارا: آره.
والت: مطمئنم هر دوی شما با آنها حرف زده‌اید. آنها در این باره نظراتی داشتند. این مال 5 سال پیش بود. همیشه پنج سال از دُور خارجیم. خُب...
بیل: آره. پیشرفت‌هایی در برخی تکنولوژی‌های نمایشی بوده که نسبت به نمایشگرهای منعطف، به عرضه نزدیکترند. ولی فرقی نمی‌کند کدام یک از این دو رویکرد را پی بگیریم، چون در آینده نزدیک نتیجه نخواهند داد. تعدادی از محققین مایکروسافت روی اینها کار می‌کنند و سرمایه‌گذاری زیادی هم صورت گرفته، ولی چشم‌اندازش حداقل پنج ساله است.

والت: (رو به استیو) پنج سال دیگر از الآن، چه چیزهایی در آن وسیله جیبی خواهد بود؟
استیو: (بعد از چند ثانیه مکث) نمی‌دانم. و دلیل اینکه نمی‌دانم این است که پنج سال پیش فکر نمی‌کردم مپز را روی موبایل داشته باشیم، ولی یک چیزی ایجاد شد، واقعاً محبوب شد، مردم عاشقش شدند، به آن عادت کردند، و ما خواستیم که آن را (روی تلفن) داشته باشیم. بنابراین در همین لحظه هم آدم‌ها دارند چیزهایی را اختراع می‌کنند و من فکر می‌کنم هنر اصلی این است که بفهمیم چه عناصری باید روی دستگاه باشد و چه عناصری نباشد. و مشخصاً، اکثر چیزهایی که ما حمل می‌کنیم ابزارهای ارتباطاتی هستند. پس می‌خواهیم که کمی سرگرمی هم در همهٔ آنها داشته باشیم، ولی اینها در اصل ابزارهای ارتباطاتی هستند و این چیزی است که خواهند بود.

والت: سؤال‌ها. می‌شود کمی نور داشته باشیم؟
راجر: راجر مک‌نِیمی از Elevation Partners. مرسی دوستان، فوق‌العاده بود. خیلی ممنون. سال آینده یک انتخابات بزرگ در پیش رو داریم و من کنجکاوم که بدانم آیا هیچ مسئله خاصی هست که شما اهالی دره سیلیکون ببینید و لازم باشد همگی آن را به طور مؤثر با رئیس‌جمهوری بعدی ایالات متحده در میان بگذاریم. هر مورد مشترک اجتماعی که باشد. چون خیلی عجیب است، ما در واقع هیچ مشکلی را از زبان دست اندر کاران نمی‌شنویم و من کنجکاوم بدانم آیا شما چیزی در ذهن دارید؟
والت: بیل؟
بیل: بله، مطمئناً آموزش یکی از مواردی است که من در بالای فهرست می‌گذارم.

راجر: آیا راه‌حل‌های تکنولوژیکی وجود دارد که بشود در این باره کاری کرد یا اینکه فقط...
بیل: نه. تکنولوژی می‌رود که بیشتر و بیشتر مفید واقع شود، ولی روش سنجیدن معلمین و امتیازبندی‌ها، نوع طراحی مدارس، و انتظاراتی که وجود دارد، این فقط یک چیز خالص تکنولوژیک نیست. بیشتر یک رَویه بنگاهی است که فرصت‌های جدیدی در آن هست. قاعدتاً مباحث زیادی پیرامون روش‌های مختلف انجامِ آن وجود خواهد داشت.

والت: استیو؟
استیو: پسر، ما واقعاً مشکلات بزرگی داریم و فکر می‌کنم اکثر آنها خیلی بزرگتر از چیزی هستند که دره سیلیکون در حال حاضر می‌تواند ارائه کند. بنابراین امیدوارم که برخی از آنها حل شوند. در عین حال فکر می‌کنم که یادمان رفته که چقدر صنعت ما وابسته به ثبات و امنیت است. ببین، ما از یک دوره طولانی ثبات برخوردار بوده‌ایم و توانسته‌ایم روی تکنولوژی و بزرگ کردن کسب‌و‌کارهای خودمان تمرکز کنیم و گاهی فکر می‌کنیم که این همیشگی خواهد بود.
یکی از حوزه‌های خیلی جذاب که همه ما تحت تأثیرش هستیم، بخش تأمین انرژی است. و کار خیلی زیادی در این بخش در جریان است، می‌دانم که سرمایه‌گذاری زیادی هم شده، نمی‌دانم که آیا نتیجه‌ای هم خواهد داشت یا نه، ولی سرمایه‌گذاری زیادی روی انرژی‌های جایگزین صورت گرفته و شاید دره سیلیکون بتواند یک نقش کوچکی در این میان بازی کند.

کارا: شما دو نفر در این بخش سرمایه‌گذاری کرده‌اید یا...
بیل: مقداری.
کارا: که می‌تواند رقم زیادی باشد. (خنده حضار)
بیل: یک میلیارد دلار اینجا و آنجا. (خنده حضار)

والت: استیو، تو در این زمینه سرمایه‌گذاری کرده‌ای؟
استیو: نه.
کارا: فقط قدردان هستی.
استیو: آره، فقط از این کارها تقدیر می‌کنم.​


والت: آنجا (سؤال بعدی).
دان: سلام. دان اکلند از Sony Pictures. سؤال من این است که معیار تنوع بیش از حد چیست؟ چند باری در خلال بحث، اشاره شد به این حقیقت که الآن ریزپردازنده‌ها خیلی ارزان شده‌اند، حافظه‌ها ارزانند، و نرم‌افزارها در همه جا موجودند. زندگی شخص من با استانداردها بهتر شده است، مثل استانداردهای کدگذاری، استانداردهای شبکه. ولی به نظر می‌رسد که داریم به جایی می‌رسیم که تنوع دارد کم کم در جا می‌زند، تا حدی که شاید ما قادر به داشتن انواع وسایل همگرا (قابل استفاده در کنار هم) که فکر می‌کنم همه قدرشان را می‌دانند نباشیم. از خودم می‌پرسم که آیا این وضعیت شبیه وضعیت بیمه درمانی یا ترانزیت انبوه نخواهد شد؟ چون در این حوزه‌ها به نظر می‌رسد هیچ‌وقت نشود آب رفته را به جوی برگرداند. و من می‌خواهم نقطه نظرات شما در این باره را داشته باشم که آیا هنوز فرصتی برای داشتن دستگاه‌های همگرای عالی که واقعاً زندگی مردم را راحت و غنی کنند وجود دارد یا خیر.
والت: استیو؟
استیو: خُب، فکر می‌کنم من و بیل بتوانیم توافق کنیم که تعدادشان را به دو تا کاهش دهیم. (خنده حضار، شوخی بامزه‌ای بود.) نه، من معتقدم محدود کردن تخیل و نوآوری بسیار سخت است. به گمانم همیشه یک دسته چیز نو و عالی خواهیم داشت. و فکر می‌کنم این بخشی از آن چیزی است که باید تحملش کنیم تا نوآوری را داشته باشیم. بایستی این سختی‌ها را تحمل کنیم تا به نوآوری برسیم.
بیل: من فکر می‌کنم بازار خیلی خوب می‌فهمد که چه موقعی به تنوع نیاز داریم و بعد چه موقعی باید از شرش خلاص شد.
استیو: و بعد گاهی اوقات دوباره بگذاریم برگردد.
بیل: آره. (خنده حضار). آره. منظورم استانداردها و اینجور چیزها بود. استانداردهای اینترنتی خیلی قوی بوده و هستند، فرمت‌های ویدیویی و چیزهایی از این دست. و به همین خاطر من اثری از چیزهایی که قرار باشد دستگاه‌های همگرا را متوقف کنند نمی‌بینم. مطئمناً رویکردهای بی‌سیم زیادی وجود دارد،‌ ولی فضای خیلی سالمی است. هر کدام‌شان شایستگی‌های خاص خود را دارند. چند تایی از آنها غلبه پیدا خواهند کرد و بقیه را از دور خارج می‌کنند، ولی من فکر می‌کنم صنعت ما در مواردی که دیگر نوآوری‌ای وجود نداشته خیلی خوب از پس اتکا بر استانداردها بر آمده است و بعد تمرکز بر روی جاهایی که مشخص نبوده چه رویکردی مناسب‌تر است.​


والت: جسی؟
جسی: سلام. جسی کورنبلوت هستم از HeadButler.com. از آنجا که شما دیگر جوان‌ترین آدم‌های جمع نیستید، احتمالاً به جا است که سؤالی در رابطه با میراث از هر یک از شما بپرسم. بیل، احتمالاً گزنده‌ترین منتقدان تو هم باید تصدیق کنند که کارهای بشردوستانه‌ات، تکان‌دهنده و افسانه‌ای است، و اگر ادامه‌اش دهی احتمالاً می‌تواند یک کار دومی باشد که آنچه را در مایکروسافت انجام داده‌ای تحت الشعاع قرار دهد. (تشویق شدید بیل از طرف حضار)
اگر مجبور باشی یک میراث برای خودت انتخاب کنی، چه خواهد بود؟ و استیو، آیا شده به بیل نگاه کنی و با خودت فکر کنی که او چقدر خوشبخت است که یک کمپانی غنی از استعداد دارد که مجبور نبوده هر روز شخصاً بر سر کار حاضر شود و آن را (از سقوط) نجات دهد، و اینکه، ای کاش من هم این فرصت را داشتم؟ (خنده حضار)
کارا: عمراً به این سؤال جواب نمی‌دهد.

والت: بیل؟
بیل: خُب، مهم‌ترین مقوله‌ای که من بخت حضور در آن را داشته‌ام، جدای از اینکه الآن چه می‌کنم، کامپیوترهای شخصی بوده. می‌دانی، این چیزی بود که باهاش بزرگ شدم، در نوجوانی، تا بیست و بعد سی سالگی. حتی نمی‌دانستم که آیا روزی ازدواج خواهم کرد یا نه چون خیلی با آن گره خورده بودم. این کارِ تمام زندگی من بوده. و واقعاً خوشبخت بوده‌ام که این مهارت‌ها و منابع را داشته‌ام -البته مهارت‌ها را در اولویت اول قرار می‌دهم- و قادر شده‌ام با کمک این دو تا، تجربیات خودم را به نفع مردمی که از تکنولوژی، و همین‌طور دارو و درمان، برخوردار نبوده‌اند توسعه بدهم تا به آنها کمکی شده باشد. بنابراین داشتن این دو (مهارت و منابع) جای شکر زیادی دارد. ولی چیزی که، اگر داخل مغز مرا نگاه کنی پر است از نرم‌افزار، و می‌دانی، جادوی نرم‌افزار و اعتقاد به نرم‌افزار و غیره، این قرار نیست عوض بشود.

استیو: خُب سؤالتو این بود که آیا من آرزو می‌کنم ای کاش مجبور نبودم هر روز به اپل بروم؟
جسی: نه، اگر یک کمی به بیل حسودی بکنی، در مورد کار دومی که دارد.
استیو: اُه، نه. من فکر می‌کنم دنیا...
کارا: کار دیگری هست که بخواهی بکنی.
استیو: من فکر می‌کنم دنیا جای بهتری شده چون بیل تشخیص داده که هدفش این نیست که ثروتمندترین آدم مدفون در گورستان باشد، خُب؟ این چیز خوبی است و بیل دارد با پولی که در آورده کلی کار خوب می‌کند.
ببین، مطمئنم بیل هم در این مورد مثل من بوده. من در یک طبقه اجتماعی متوسط بزرگ شدم، متوسط رو به پایین، و هرگز زیاد نگران پول نبودم. و اپل در همان اوایل آنقدر موفق بود که من خوشبختانه مجبور نبودم دیگر به فکر پول باشم. و برای همین توانستم روی کارم و بعدها روی خانواده‌ام تمرکز کنم.
و یک جورهایی به خودمان دو تا به عنوان خوشبخت‌ترین آدم‌های روی کره زمین نگاه می‌کنم چون ما آن چیزی را که دوستش داشتیم پیدا کردیم و در زمان درست در جای درست بودیم و برای 30 سال توانستیم هر روز با خوش‌فکرترین آدم‌های دنیا، روی چیزهایی که دوست داشتیم کار کنیم.
و خیلی سخت است که آدم بتواند از این شادتر باشد. خانواده و کار. چه چیز بیشتری می‌توانی بخواهی؟ بنابراین زیاد به میراث فکر نمی‌کنم. فقط به این فکر می‌کنم که قادر باشم هر روز صبح بیدار شوم و بروم سر وقت این همکاران فوق‌العاده‌ام و تا شاید بتوانیم چیزی درست کنیم که دیگران هم به اندازه خود ما دوستش داشته باشند. و اگر بتوانیم این کار را بکنیم، عالی خواهد شد.​


راب: استیو، بیل، ممنون. راب کیلیون هستم، با شریکم اینجاییم. ما یک کسب‌و‌کار اینترنتی 100 نفره داریم. و می‌خواهم بدانم اگر یک نصیحت فوق‌العاده ارزشمند وجود داشته باشد که شما بتوانید به ما بدهید تا تلاش کنیم کمی از آن ارزشی را که شما در کمپانی‌های فوق‌العاده‌تان ایجاد کرده‌اید، داشته باشیم، آن تک نصیحت چیست؟
بیل: خُب، در واقع فکر می‌کنم در مورد هر دو شرکت -اگر اشتباه می‌کنم تصحیحم کن استیو- شور و هیجان را فقط ارزش‌های اقتصادی ایجاد نکرده. حتی در سال 1975 که در مایکروسافت برای خودمان نوشتیم «یک کامپیوتر بر روی هر میز و در هر خانه» متوجه این نبودیم که اُه، برای این کار، باید یک کمپانی بزرگ باشیم. (خنده حضار) هر بار با خودم فکر می‌کردم «اُه خدا، می‌توانیم اندازه شرکت را دو برابر کنیم؟ وای، می‌شود این همه آدم را هدایت کرد؟ باز هم کارمان مفرح خواهد بود؟»
و این‌طوری بود که با هر بار بزرگ شدن کمپانی می‌گفتیم این دیگر آخری بود. و به همین خاطر چیزهای اقتصادی در صدر فهرست نبود. این تصور که بتوانیم در خط مقدم فناوری باشیم و چیزهای جدید را ببینیم و کارهایی را که می‌خواستیم انجام دهیم و قادر به آوردن افراد متفاوت که همکاری با آنها لذت‌بخش بود باشیم، سرانجام در پیوند با مجموعه‌ای از مهارت‌ها و یادگیری اینکه چطور آن افراد و آن مهارت‌های گسترده را به خوبی در کنار هم به کار بگیریم، یکی از بزرگترین چالش‌های ما بود. و من شاید بیشترین اشتباهاتم را در این حوزه مرتکب شدم،‌ ولی دست آخر بعضی از آن تیم‌های کاری در کنار هم فوق‌العاده کار کردند. بنابراین فکر می‌کنم نکته اصلی آدم‌ها و شور و شوق هستند. و خیلی جالب است که کسب‌و‌کار ما با این روش پیشرفت کرد و شد اینی که الآن هست.
استیو: آره. بعضی‌ها می‌گویند که باید علاقه بسیار زیادی به کاری که مشغول انجامش هستی داشته باشی و این کاملاً درست است. و دلیلش این است که اگر علاقه‌ای نداشته باشی، کار کردن خیلی سخت می‌شود و هر آدم عاقلی بالاخره کم می‌آورد. واقعاً سخت است. و باید کارت را در یک دوره زمانی ممتد ادامه دهی. بنابراین اگر عاشقش نباشی، اگر از انجامش لذت نبری، اگر واقعاً دوستش نداشته باشی، شکی نیست که ولش خواهی کرد. و در واقع، این اتفاقی است که برای اکثر مردم می‌افتد. اگر به کسانی که در چشم مردم سرانجام به موفقیت رسیده‌اند و آنهایی که ناکام بوده‌اند نگاه کنی، در اغلب موارد، آنهایی که موفق بوده‌اند کارشان را دوست داشته‌اند و همین بوده که ثابت قدم نگاهشان داشته، منظورم در مواقعی است که کارد واقعاً به استخوان می‌رسد. در این‌جور مواقع آنهایی که عاشق نبوده‌اند کار را رها کرده‌اند چون عاقلانه فکر می‌کردند، متوجه هستی؟ چه کسی هست که بدون علاقه بخواهد به این کار بپردازد؟
بنابراین کلی کار سخت و دائماً کلی نگرانی و اضطراب هست و اگر عاشق کارت نباشی، شکست خواهی خورد. پس باید دوستش داشته باشی و باید علاقه داشته باشی و فکر می‌کنم این مهم‌ترین مسئله است.
دومین مورد این است که باید واقعاً خوب و نخبه باشی چون فرقی نمی‌کند که چقدر باهوشی، به هر حال نیازمند یک تیم متشکل از آدم‌های درجه یک هستی و باید یاد بگیری که چطور به سرعت آدم‌ها را بسنجی، و بدون اینکه آنها را خوب بشناسی تصمیمات خوبی بگیری و استخدام‌شان کنی، و اینکه ببینی کارت چطور پیش می‌رود و بتوانی بینش خودت را بهبود ببخشی و بتوانی به شکل‌گیری یک سازمان کمک کنی تا دست آخر خودش بتواند خودش را بسازد، و به همین خاطر باید دور و برت آدم‌های خوبی داشته باشی.​


والت: لیز.
لیز: لیز بایر هستم. به گمانم این سؤال یک کنجکاوی تاریخی است. شما به دو روش کاملاً متفاوت به دنبال فرصت‌هایی مشابه رفته‌اید. چه چیزی راجع به اداره کسب‌و‌کار خودتان هست که آرزو کرده‌اید ای کاش با دیدن طرف مقابل، زودتر یا قبل از طرف مقابل به ذهن‌تان خطور می‌کرد و آن را می‌داشتید؟
بیل: (بعد از مکث) خُب، من حاضرم کلی بدهم تا سلیقهٔ استیو را داشته باشم (خنده بلند حضار) او یک... به هیچ وجه شوخی نکردم. از دیدگاه سلیقهٔ شهودی، هم در مورد افراد (کاربران) و هم در مورد محصولات... می‌دانید ما در جلسات بررسی مک می‌نشستیم، جایی که سؤالاتی در مورد انتخاب‌های نرم‌افزاری و چگونگی انجام کارها وجود داشت، که من از دیدگاه مهندسی به آنها نگاه می‌کردم، و خُب ذهن من اینطوری کار می‌کند. و می‌دیدم که استیو فقط بر اساس حسش در مورد مردم (کاربران) و خود محصول، یک تصمیم را می‌گرفت. که حتی توضیحش هم برای من سخت است. روش او برای انجام کارهای متمایز است، به گمانم جادویی است. و در این مورد فقط می‌شود گفت: وآو! (خنده حضار)
استیو: می‌دانی، از آنجایی که من و واز (استیو وازنیاک) شراکت‌مان را بر اساس درست کردن محصول یکپارچه شروع کردیم، در همکاری با دیگران زیاد خوب نبودیم. و در واقع، خیلی بامزه است که مایکروسافت، یکی از معدود کمپانی‌هایی است که ما توانستیم با آن همکاری کنیم، که واقعاً برای هر دوی ما جواب داد. ما زیاد در این مورد خوب نبودیم، در حالی که بیل و مایکروسافت واقعاً در همکاری فوق‌العاده بودند و علتش این بود که آنها از روز اول همه چیز را با هم نمی‌ساختند و به همین خاطر یاد گرفتند چطور با دیگران همکاری‌های خیلی خوب داشته باشند. و فکر می‌کنم اگر اپل می‌توانست کمی بیشتر، از این خصلت را در دی.ان.ای خودش داشته باشد، بی‌نهایت موفق می‌شد. و فکر می‌کنم اپل این را یاد نگرفت تا چندین، تا چند دهه بعد. (لبخند بیل)​


والت: آنجا.
چارلی: سلام. چارلی برنر هستم از Fidelity Investments. در صنعت خدمات مالی، ما خیلی جدی روی بزرگ شدن و بازنشستگی متولدین دوره انفجار جمعیت (متولدین 1946 تا 1964) کار می‌کنیم، یک آمارگیری خیلی بزرگ.
استیو: ما هنوز آنقدرها پیر نیستیم. (خنده حضار)

چارلی: نه، سؤالم با آن چیزی که در وهله اول به نظر می‌رسد فرق دارد. بخش اعظم آن نوآوری‌هایی که از طرف کمپانی‌های کامپیوتری و اینترنتی معرفی می‌شود، به سمت جوان‌ها گرایش دارد. از خودم می‌پرسم که آیا در کمپانی‌های شما فعالیت‌هایی در حال انجام هست که بتواند تصدیق کند چه اتفاقاتی با تغییر نسل‌ها خواهد افتاد یا خیر.
استیو: اُه، این (گرایش به سمت جوان‌ها) درست نیست. یک نمونه برایت می‌گویم. وقتی ما تولید دوربین‌های ویدیویی برای اکثر کامپیوتر‌های‌مان را شروع کردیم، بازخوردهای دریافتی که همه سنی را شامل می‌شد، از تصورمان خارج بود و مردم همین حالا هم دارند کامپیوترها را برای نوه‌های خود یا پسرها و دخترهایی که بچه دارند می‌خرند، فقط برای اینکه بتوانند با آنها در تماس باشند. و بزرگسالان بیشتر از جوان‌ها ویدیو کنفرانس برگزار می‌کنند. و این غیرقابل تصور بود. این فقط یک نمونه کوچک است، ولی ده‌ها نمونه دیگر وجود دارد. مثلاً سالخوردگانی که دارند مستقل زندگی می‌کنند و می‌خواهد با فامیل خودشان در ارتباط باشند یا کارهای دیگری انجام دهند.
بیل: آره، من هم فکر می‌کنم وقتی به اندازه بازار نگاه می‌کنیم، این دیدگاه مناسبی است. و چرا عالی است که کمپانی‌هایی هستند که در حال رصد کردن خدمات ارائه شده به سالخوردگان هستند؟ من فکر می‌کنم رابط کاربری طبیعی در اینجا به طور واضحی کاربردی شده زیرا ما به کار با چیزهای مختلف از طریق صفحه کلید وابسته شده‌ایم و خیلی برای ما راحت و طبیعی است، ولی چیزهای دیگر نه. -و به همین خاطر بود که من Surface computer را چند هفته پیش به طور خصوصی به چند نفر از مدیرعامل‌ها نشان دادم، و حیرت کرده بودم از اینکه چرا آنها آنقدر جا خورده بودند. البته کار با این‌ها (کیبورد و فناوری لمسی) اصلاً شبیه هم نیست، ولی وقتی آن را دیدند، این تصور که بشود آلبوم عکس‌ها را با آن مرتب کرد، برای آنها جالب‌تر بود تا برای من.
استیو: من یک مثال دیگر هم می‌زنم. ما کمی به خاطر 200 فروشگاه خرده‌فروشی‌مان خجالت‌زده‌ایم. ولی یکی از چیزهایی که در این فروشگاه‌ها در حال انجام است آموزش فردی است که به آن می‌گوییم یک-به-یک. و الآن به رقم یک میلیون جلسهٔ آموزشی در سال رسیده‌ایم که هر جلسه یک ساعت به طول می‌انجامد. یک میلیون در سال.

والت: مدت زیادی از راه‌ا‌ندازی‌اش نگذشته، درست است؟
استیو: آره، حدود یک سال پیش شروعش کردیم و الآن به یک میلیون جلسه در سال رسیده‌ایم. و خیلی از این افراد -لااقل بخشی از آنها، یعنی بیشترشان، بزرگسالانی هستند که می‌آیند و یک ساعت وقت می‌گذارند تا یاد بگیرند چطور از آفیس استفاده کنند یا ویدیوکنفرانس داشته باشند. با پرداخت 99 دلار در سال می‌توانند به دفعات بیایند و برای یادگیری تمام چیزهای مختلف برنامه‌ریزی کنند. و این تا الآن عالی بوده.​


کارا: آخرین سؤال.
والت: حالا آخرین سؤال از آن طرف.
یک آقای ناشناس: همه ما علایق علمی-تخیلی خودمان را به اشتراک می‌گذاریم، مِتاورس (metaverse) یا ماتریکس (matrix)، فضاهایی که می‌توانیم از دور، با هم بودن را تجربه کنیم. از شما دو نفر ممنونم که بهترین سیستم‌عامل‌ها را برای چت تصویری و رفتن به MySpace در اختیار ما قرار داده‌اید. راه بسیار دوری مانده تا به چیزهایی مثل هولودِک (holodeck) که در پیشتازان فضا می‌دیدیم برسیم. فکر می‌کنید در 5 یا 10 سال آینده چه چیزهایی هستند که می‌توانند بهتر از iChat سه‌پنجره‌ای باشد؟
بیل: خُب، من فکر می‌کنم استیو قصد دارد انتقال‌دهنده‌اش (Transporter) را معرفی کند. (خنده حضار)
استیو: من پیشتازان فضا را می‌خواهم. فقط پیشتازان فضا را به من بدهید.
بیل: نه، به نظرم غیر از انتقال‌دهنده، اکثر چیزهایی که در فیلم‌های علمی-تخیلی می‌بینیم، در دهه بعدی به واقعیت خواهند پیوست. دیدارهای مجازی، دنیاهای مجازی که نماینده آن چیزهایی خواهند بود که در دنیای واقعی می‌گذرد و مردم آنها را دوست دارند. حرکت در فضای سه بعدی یک روش تعامل با ماشین‌ها خواهد بود. و فکر می‌کنم سرمایه‌گذاری‌های زیادی که در سطح تحقیقاتی انجام گرفته در دهه آتی با این پیشرفت‌ها نتیجه خواهد داد.


والت: استیو؟
استیو: من نمی‌دانم. و همین است که هر روز سر کار حاضر شدن را جذاب می‌کند، چون همان‌طور که قبلاً گفتیم، این دوره، دورهٔ بسیار هیجان برانگیزی در صنعت ما است، خیلی کارهای جدیدی دارد انجام می‌شود. بنابراین، حتی نمی‌توانم فکر کردن درباره آنچه که در دهه بعدی اتفاق خواهد افتاد را شروع کنم.


والت: خیلی متشکرم.
کارا: خیلی ممنون.
کارا: خیلی ممنون. عالی بود.
والت: عالی بود. ممنون از حضورتان.
 

Terova

No Trolls
Gold User
Dec 1, 2007
13,020
نام
محمد امین
این همه رو ترجمه کردی ؟
خسته نباشی .
منبع و هم بذار لطفا

گفتم منبع نگزارم شاید بهتر باشه چون چندتا سایت این رو ترجمه کردن و نمی دونم کدومشون اصلی هست
در کل این ترجمه قدیمی هست و مربوط به نارنجی میشه..
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر