سلام بر همه دوستان و عزیزان!
خب همونطور که از عنوان تاپیک معلومه میخوایم در مورد گناه کار بودن یا نبودن جیمز ساندرلند (شخصیت اصلی شماره 2 سایلنت هیل) بحث کنیم!!!
بهتر از من میدونید که این بازی فراتر از یه بازی ترسناک هست، مخصوصاً شمار 2 که حتی تو طراحی دشمنان هم فلسفه به کار رفته...
و از اونجا که تو تاپیک مخصوص به این بازی نمیشه 1ضرب درمورد این کارکتر و این شماره بحث کرد؛ این تاپیک رو جدا از بازی زدم تا به بحث درباره این بازی ادامه بدیم!!!
و به دنبال این هستیم که آیا واقعاً جیمز مستحق فراخوانی از سوی سایلنت هیل بود یا نه؟! و در اصل میخوام اینو بگم که داستان پردازی و روند بازی فوق العاده عالی بود؛ اما ریشه این داستان ایراد داشت... مثلاً اگه میگفتن جیمز یکی رو زیر گرفته با ماشین و بعد فرار کرده؛ و حالا شهر فراخوندش من هیچ حرفی نداشتم؛ اما در مورد گناهکار بودنش با کشتن مری مخالفت شدیدی دارم!!!!!!!
فقط قبل از همه چیز به دوستانی که تو این بحث شرکت میکنن بگم که لطف کنید که با روشن فکری کامل وارد بحث بشید و انتظار هر گونه نقدی بر عقاید خودتون رو داشته باشید
در یک کلام... جنبه انتقاد هم داشته باشید
در کنار همه این مسائل خودتون بهتر از من میدونید که توهین به هم نکنید؛ با هم درگیری پیدا نکنید و درصورت به چالش کشیدن عقاید دیگران این کار را در 4 چوب ادب انجام بدید!!!
امیدوارم بحث هایه سالم و سازنده ای داشته باشیم...
==============================================================
چندتا نکته مهم رو همگی مد نظر داشته باشید که:
1- سایلنت هیل قرار نیست از روی دین و مکتب خاصی قضاوت کنه (همونطور که الان تو بحث تاپیک مربوط به بازی به این نتیجه رسیدیم) و واسه همین بحث دین و مذهب ربطی به این بازی و تاپیک نداره...
2- من ملاکم پایان رسمی بازی In Water یا همون Suicide هست (که جیمز آخر سر خودش رو میکشه تا برای همیشه با مری باشه)
3- تو پایان رسمی مری به جیمز میگه که من خودم خواستم که بمیرم؛ و بعد هم جیمز با ناراحتی میگه این تمام حقیقت نیست، خودخواهی منم بوده
4- از اونجایی که گویا من تنهام تو این بحث و تنها مدافع جیمز هستم؛ و باید یه سایت رو پاسخگو باشم، از دوستان میخوام که به جواب هایی که به بقیه دادم دقت کنن بعد سؤالاشون رو مطرح کنن...
5- عکس العمل هایه شهر رو ملاک قرار ندید!!!! چون من بحثم درباره ریشه داستانه...
==================================================================
این هم از دلایل من:
این هم برداشتم از شماره 2 بازی
برداشت نهایی و کلی از بازی و شهر سایلنت هیل
**********************************************************************************************
با تشکر، عضو کوچک بی سی؛ آرتاس
خب همونطور که از عنوان تاپیک معلومه میخوایم در مورد گناه کار بودن یا نبودن جیمز ساندرلند (شخصیت اصلی شماره 2 سایلنت هیل) بحث کنیم!!!
بهتر از من میدونید که این بازی فراتر از یه بازی ترسناک هست، مخصوصاً شمار 2 که حتی تو طراحی دشمنان هم فلسفه به کار رفته...
و از اونجا که تو تاپیک مخصوص به این بازی نمیشه 1ضرب درمورد این کارکتر و این شماره بحث کرد؛ این تاپیک رو جدا از بازی زدم تا به بحث درباره این بازی ادامه بدیم!!!
و به دنبال این هستیم که آیا واقعاً جیمز مستحق فراخوانی از سوی سایلنت هیل بود یا نه؟! و در اصل میخوام اینو بگم که داستان پردازی و روند بازی فوق العاده عالی بود؛ اما ریشه این داستان ایراد داشت... مثلاً اگه میگفتن جیمز یکی رو زیر گرفته با ماشین و بعد فرار کرده؛ و حالا شهر فراخوندش من هیچ حرفی نداشتم؛ اما در مورد گناهکار بودنش با کشتن مری مخالفت شدیدی دارم!!!!!!!
فقط قبل از همه چیز به دوستانی که تو این بحث شرکت میکنن بگم که لطف کنید که با روشن فکری کامل وارد بحث بشید و انتظار هر گونه نقدی بر عقاید خودتون رو داشته باشید
در یک کلام... جنبه انتقاد هم داشته باشید
در کنار همه این مسائل خودتون بهتر از من میدونید که توهین به هم نکنید؛ با هم درگیری پیدا نکنید و درصورت به چالش کشیدن عقاید دیگران این کار را در 4 چوب ادب انجام بدید!!!
امیدوارم بحث هایه سالم و سازنده ای داشته باشیم...
==============================================================
چندتا نکته مهم رو همگی مد نظر داشته باشید که:
1- سایلنت هیل قرار نیست از روی دین و مکتب خاصی قضاوت کنه (همونطور که الان تو بحث تاپیک مربوط به بازی به این نتیجه رسیدیم) و واسه همین بحث دین و مذهب ربطی به این بازی و تاپیک نداره...
2- من ملاکم پایان رسمی بازی In Water یا همون Suicide هست (که جیمز آخر سر خودش رو میکشه تا برای همیشه با مری باشه)
3- تو پایان رسمی مری به جیمز میگه که من خودم خواستم که بمیرم؛ و بعد هم جیمز با ناراحتی میگه این تمام حقیقت نیست، خودخواهی منم بوده
4- از اونجایی که گویا من تنهام تو این بحث و تنها مدافع جیمز هستم؛ و باید یه سایت رو پاسخگو باشم، از دوستان میخوام که به جواب هایی که به بقیه دادم دقت کنن بعد سؤالاشون رو مطرح کنن...
5- عکس العمل هایه شهر رو ملاک قرار ندید!!!! چون من بحثم درباره ریشه داستانه...
این هم از دلایل من:
ببینید از نظر من، اگه قبول کنیم که جیمز واقعاً بعلت قتل مری گناهکاره؛ چندتا تناقض بوجود میاد... (دوست دارم هرکی میاد ج بده، سؤال رو با سؤال ج نده و دلیلش هم قانع کننده باشه! مثه همین لویال عزیز...)
1- همین چراها که مطرح کردم!!! اصلاً جیمز اگه خودخواه یا شهوت پرست یا هرچی دیگه بود، مگه کودن بود که با قتل مری خودش رو بندازه تو دردسر؟! (من با این عقل ناقصم این همه راه گذاشتم جلو پاش)
2- جواب سؤال بالا اگه تحریک مری هست؛ پس باز هم جیمز بیگناهه (البته قبول دارم نه کاملاً) و حداقل مستحق تر از ایشون هم بودن که شهر فرا بخونش (مثه خودم :biggrin1
3- به من یه دلیل بدید که جیمز چرا باید بره ژورنال پزشکی بخوونه؟!
اما حالا واسه چند لحظه قبول کنید که جیمز واقعاً عاشق مری بوده و دلیل کشتن مری هم همین عشق و علاقه و رابطه عاطفی شدید هست (و اینکه همیشه یکی از 2طرف خودش رو فدای طرف دیگه میکنه باشه)
اون وقت چه تناقضی تو بازی بوجود میاد؟! هر سؤالی که فکر میکنید موجب تناقض میشه بپرسید تا منم بهتون جوابش رو بدم...
1- همین چراها که مطرح کردم!!! اصلاً جیمز اگه خودخواه یا شهوت پرست یا هرچی دیگه بود، مگه کودن بود که با قتل مری خودش رو بندازه تو دردسر؟! (من با این عقل ناقصم این همه راه گذاشتم جلو پاش)
2- جواب سؤال بالا اگه تحریک مری هست؛ پس باز هم جیمز بیگناهه (البته قبول دارم نه کاملاً) و حداقل مستحق تر از ایشون هم بودن که شهر فرا بخونش (مثه خودم :biggrin1
3- به من یه دلیل بدید که جیمز چرا باید بره ژورنال پزشکی بخوونه؟!
اما حالا واسه چند لحظه قبول کنید که جیمز واقعاً عاشق مری بوده و دلیل کشتن مری هم همین عشق و علاقه و رابطه عاطفی شدید هست (و اینکه همیشه یکی از 2طرف خودش رو فدای طرف دیگه میکنه باشه)
اون وقت چه تناقضی تو بازی بوجود میاد؟! هر سؤالی که فکر میکنید موجب تناقض میشه بپرسید تا منم بهتون جوابش رو بدم...
این هم برداشتم از شماره 2 بازی
به نظر من! جیمز عاشق مری بوده... و کلاً این 2نفر؛ زوج خوشبختی کنار هم بودن... تا اینکه مری دچار اون مریضی میشه؛ و بعد از مدتی معلوم میشه که مشکل مری جدی هست و باید تو بیمارستان بستری شه! تو این لحظه جیمز اولین ضربش رو از دوری مری میخوره ولی سعی میکنه با خوندن ژورنال هایه پزشکی اطلاعاتی درباره مریضی مری کسب کنه! جیمز پیگیره مریضی مری میشه و در نهایت دکتر میگه که امیدی بهش نیست و مری دچار مریضی لاعلاجی شده و دووم نمیاره! جیمز با درخواست مری (که الان مریضیش باعث زمین گیر شدنش شده) مبنی بر اینکه این لحاظات آخر رو با هم باشن موافقت میکنه و مری رو با خودش به خونه میاره... مریضی مری روز به روز پیشرفت میکنه تا اینکه اون فقط و فقط از مریضیش زجر میکشه و جیمز هم با دیدن این صحنه ها از درون داغون میشه... اما باز جیمز سعی میکنه که مریضی مری رو به روش نیاره؛ با گل به استقبال مری میره؛ اما مری هم که حقیقت رو میدونه و دچار مشکل شخصیتی شده جیمز رو طرد میکنه... و جیمز هم دلش میشکنه (اینجا اولین جایی هست که مری دچار مشکل شخصیتی شده و واسه خوده جیمز هم ناگهانی هست)... به هر حال جفتشون حقیقت رو میدونن و ناراحتن؛ تا اینکه مری به سیم آخر میزنه و آرزوی مرگش رو میکنه؛ جیمز در ابتدا اینو امری عادی تلقی میکنه اما مری باز هم از جیمز میخواد که راحتش کنه با تکرار این حرف، این فکر مثه ویروس تو مغز جیمز رشد میکنه در نهایت جیمز واقعاً دیگه هیچ راهی رو نمیبینه... اما بازم نمیخواد که این باور رو داشته باشه که تنها کاری که میتونه واسه رفع مریضی مری انجام بده همینه!!!! واسه دوری از این فکرا کاباره میره تا این فکر ازش دور بشه!!! و سعی میکنه که خودش رو با رقاصه ای بنام ماریا سرگرم کنه و آسونترین کار برایه فراموشی، یعنی شهوت رانی رو انتخاب میکنه؛ اما به هر حال از یک سو این مسئله تسلیم نشدن جیمز از طرف احساسش و از طرفی هم تسلیم شدنش از طرف منطقش باعث بوجود اوومدن اسکیزوفرنی تو جیمز میشه؛ و درنهایت جیمز هم به سیم آخر میزنه و مری و هم خودش رو با این کار راحت میکنه... بعد از اینکار در واقع جیمز دچار بیماری دوقطبی یا تضاد شخصیتی میشه، چون وقتی به داستان نگاه میکنه نمیتونه باور کنه که خودش با دستایه خودش کشته، انقدر این مسئله تو عمق جیمز نفوذ میکنه که همه چیز رو انکار می کنه، البته دست خودش هم نیست وقتی فشارهای وارده به افراد از طرف مشکلات زندگی خیلی زیاد باشه بعضی افرد خودشون رو به دیونگی می زنه تا اینکه در نهایت در جنون خودشون غرق میشن و همه چیزو فراموش می کنن (تا حالا شده راجع به یه مسئله ای هی به دیگران دروغ بگین و بعدش سعی کنین به خودتون هم دروغ بگین ، در نهایت خودتون هم حقیقت رو فراموش می کنین و در جیمز هم همین اتفاق افتاد.) این قضیه با اوومدن یه نامه از طرف مری و فراخوانی جیمز به سایلنت هیل مانند شانسی دوباره واسه جیمز جلوگر میشه، و جیمز با آغوشی باز (البته ناخواسته ) به این فراخوانی جواب + میده (و باقی ماجراها که دوست عزیزم؛ جناب لویال به زیبایی هرچه تمام تر توصیفش کردن)
*************************************
نتیجه گیری: جسارتاً اول از خودتون شروع میکنم! آیا کسی اینجا هست که قبول داشته باشه کاره جیمز با اینکه عاشق مری بوده؛ درست باشه؟؟؟؟؟؟!!!!! از بحثامون تا الان یک نفر هم با این حرف موافقت نکرده! و کلاً این جواب اکثریت هست که این کار اشتباهه... و از قرار، سازنده هایه بازی هم همچین باوری رو دارن و جز همین اکثریت هستند!!!!!!!!!!!! کلاً همه این رو فراموش کردید که این کار از طرف سازنده هایه بازی هم محکومه....
اما یه سؤال بنظرتون چرا تو هیچکدوم از این پایانا سازنده ها دستی دستی جیمز رو نکشتند؟! تو پایان Suicide یا همون In water جیمز با اختیار خودش؛ خودکشی میکنه... و تو همین پایان همونطور که همه اتفاق نظر داریم مری به جیمز میگه: تو واسه کشتنه من زجر کشیدی؛ همین کافیه!
بنظرم میخوان این رو بگن که جیمز باید بهش ثابت میشد که کار اشتباهی کرده (و چه کسی بهتر از عشق اسبقش میتونه اینکار رو بکنه؟!) و واسه اینکارش باید مجازات می شد و این مجازات بوسیله همین پیرامید هد هست که 3بار جلویه چشه جیمز تنها همراهش (و شاید عشق جدیدش) تو این شهر عجیب غریب رو میکشه...
برگرفته از بحث هایه من با کاربران عزیز و گرامی از قبیل:
*************************************
نتیجه گیری: جسارتاً اول از خودتون شروع میکنم! آیا کسی اینجا هست که قبول داشته باشه کاره جیمز با اینکه عاشق مری بوده؛ درست باشه؟؟؟؟؟؟!!!!! از بحثامون تا الان یک نفر هم با این حرف موافقت نکرده! و کلاً این جواب اکثریت هست که این کار اشتباهه... و از قرار، سازنده هایه بازی هم همچین باوری رو دارن و جز همین اکثریت هستند!!!!!!!!!!!! کلاً همه این رو فراموش کردید که این کار از طرف سازنده هایه بازی هم محکومه....
اما یه سؤال بنظرتون چرا تو هیچکدوم از این پایانا سازنده ها دستی دستی جیمز رو نکشتند؟! تو پایان Suicide یا همون In water جیمز با اختیار خودش؛ خودکشی میکنه... و تو همین پایان همونطور که همه اتفاق نظر داریم مری به جیمز میگه: تو واسه کشتنه من زجر کشیدی؛ همین کافیه!
بنظرم میخوان این رو بگن که جیمز باید بهش ثابت میشد که کار اشتباهی کرده (و چه کسی بهتر از عشق اسبقش میتونه اینکار رو بکنه؟!) و واسه اینکارش باید مجازات می شد و این مجازات بوسیله همین پیرامید هد هست که 3بار جلویه چشه جیمز تنها همراهش (و شاید عشق جدیدش) تو این شهر عجیب غریب رو میکشه...
برگرفته از بحث هایه من با کاربران عزیز و گرامی از قبیل:
برداشت نهایی و کلی از بازی و شهر سایلنت هیل
تو این قسمت میخوام یه برداشت کلی از شهر سایلنت هیل و 4 شماره اول بازی ارائه بدم؛ پس پیشنهاد میکنم کمربنداتون رو سفت ببندید :biggrin1:
قبل از همه؛ اینو بگم که لطف کنید بازی شماره 2 و نقدی که درباره این انجام دادم رو کلاً یه جا تو ذهنتون داشته باشید و کنارش بزارید... تا خودم بهتون بگم
_____________________________________________________________________
از سایلنت هیل 1 شروع میکنم! همه احتمالاً طریقه فراخوانی هری رو به یاد دارید و اینکه ایشون چطور وارد شهر میشن؛ که برای یاد آوری از نوشته جناب لویال استفاده میکنم.
------------------------------
در سایلنت هیل 3 با هیثر (دختر هری) آشنا میشویم و طریقه مرموزی که به شهر فراخوانده میشه
----------------------------
و در سایلنت هیل 4 جناب هنری رو میبینیم و ایشون هم به اون نحو که یادتون هست پاش به سایلنت هیل باز میشه
***********************************************
اولین چیز جالبی که تو این 4 شماره به نحوی پر واضح هست شاهد وجود 4 کارکتر 100% بیگناه هستیم: شریل تو شماره یک؛ لورا تو شماره 2؛ هیثر تو شماره 3؛ و کید یا همون والتر تو شماره 4
جناب لویال قبلاً نحوه فراخوانی افراد رو توضیح دادن که من هم برای کامل بودن بحث متذکر میشم: 1- به علت مراسم آیینی و فرقه ای فراخوانده شود 2- گناهی بزرگ مرتکب شده باشد 3- از ساکنین شهر بوده باشد
مورد 2رو باز هم فعلاً فاکتور بگیرید؛ مورد اول: مصداق هری و هیثر- مورد سوم: والتر
سؤال: آیا این 3 نفر مرتکب گناهی شدند؟ آیا از طرف شهر سایلنت هیل مستحق عذاب و رنج بودند؟ خب اگر که همین 3تا کیس رو و فراخوانی آنها رو در نظر بگیریم در مورد شهر سایلنت هیل به چه نتیجه میرسیم؟! من نظر خودم رو میگم! آیا بجز این است که سایلنت هیل شهری بدون عدالت و با فراخوانی ناحق است؟! شهری که موجب آزار و اذیت این افراد می شود؟ کدامیک از این کارکترها در طول بازی در این شهر زجر و عذابی رو متحمل نشدند؟ آیا شخصاً شماها با عذاب این کارکترها موافقید؟ پس من این شهر رو محکوم به بی عدالتی میکنم و این شهر را نماد یک انسان سادیسمی میدانم...
اما در مورد افراد بیگناه! شریل که عامل اصلی فراخوانی بود و هیثر هم که خودش یه پایه داستان بود؛ و در مورد لورا و کید (والتر) آیا واقعاً دلیل و مدرکی وجود دارد که این 2 کارکتر وجود خارجی دارند؟! آیا نمیتوان به نوعی آنها را ارواح سرگردان خواند؟! و دلیل اینکه شهر نسبت به آنها عکس العملی نشان نمیدهد همین است؟! و یا حتی به نوعی سوءاستفادگر؟! (زندانی کردن جیمز در اتاق توسط لورا را که بخاطر دارید یا شیطنت هایه دیگر او)
دقت کنید که بر طبق این نظریه، بازی از روند خاصی در حال پیروی ست! و سازنده ها هم بی دلیل این روند را در سری بوجود نیاوردند (که کار بی منطقی تلقی نمیشود)!!! حالا به شماره 2 بازی دقت کنید؛ تو بحث قبلی در آخر به این نتیجه رسیدیم که سازندگان جیمز را محکوم می کنند!!! اما دوستان این فقط در نگاه اول صحت دارد! پازل شماره 2 بازی را در جایه خود قرار دهید؛ خواهی دید که اگر به روند کلی بازی نگاه کنیم در اصل از نگاه سازندگان جیمز نیز بیگناه محسوب می شود؛ و شهر که شهری سادیسمی خواندمش؛ از این کار جیمز علیه آن (در اصطلاح آتو) استفاده میکند و بیخود و بی جهت با سفسطه چینی و آوردن پیرامیدهد و... به جیمز تلقین گناهکاری میکند! تا حدی این تلقین پر قدرت است (که ناشی از قدرت سازندگان سری میباشد) که حتی ما پلیرها هم تحت تأثیر قرار میگیرم و یک صدا با سایلنت هیل میگویم جیمز گناهکار است...
مطمئناً الان چندین سؤال در ذهن شماست و من سعی میکنم پیشاپیش به آنها جواب دهم:
پس چطور جیمز زنده ماند؟! خب جواب این سؤال رو چند خط عقبتر دادم وقتی پیرامیدهد تو مأموریتی که شهر بهش داده موفق میشه (همین که به جیمز این باور القاء کنه که تو گناهکاری) خود کشی میکنه!
خب اینکار چه ثمره ای برا شهر داشت؟! تو پایان رسمی جیمز خودکشی میکند و این امری عادیست (گرچه از نظر برخی نادرست) اما وقتی جیمز انقدر خودش را گناهکار میابد و وقتی که عذاب وجدان سر تا سر وجود او را فرا میگیرد دچار این جنون میشود؛ و شهر هم مسلماً قصدش همین به جنون کشیدن جیمز بود...
سؤال بعدی هم ممکن است کشته شدن ادی به دست جیمز باشد؟! که در جواب باید بگم؛ اتفاقاً این صحنه مقابله شدن جیمز و ادی اوج بازی شهر با کارکترهاست؛ 2کارکتر که یکی از همان ابتدا دچار جنون شده است (ادی) و یک کارکتر کاملاً متعجب و شوکه شده را روبروی هم قرار میدهد (سامائیل چه خنده هایی که در این صحنه همچون سزار و گلادیاتورها نکرده است) که درنهایت فاتح میدان جیمز است.
سؤال بعدی که احتمالاً ذهنتان را در حال قلقلک دادن است :biggrin1: علت فراخوانی ادی ست؟! جواب اینست که ادی در دنیایه واقعی شخصی ست واقعاً سرکوب شده و پر از عقده هایه درونی و که حتی در دنیای واقعی هم مرتکب قتل شده است و سامائیل که این پتانسیل را در او میبیند برایه کامل شدن بازی خود راه ادی را به سایلنت هیل باز میکند! پس فراخوانی بعلت گناهکار بودن وجود ندارد...
نکات تحلیلی من در جهت تأیید این نظریه درباره شهر عبارتند از: 1- نبود عنصر رستگاری در بازی، 2- نبود رفرنسی برای قضاوت، 3- شکل گرفتن اعمال و آیین شیطانی، 4- به نوعی در کل مقر Samael
درباره 2 مورد اول، که باقاطعیت میگم؛ چون فکر نمیکنم کسی دلیلی دال بر انکار آنها داشته باشد؛ درباره مورد 3 هم احتیاجی به توضیح نمیبینم، فقط همین قدر که از شماره هایه 1و3و4 میتوان به این نتیجه رسید و اما درباره مورد 4: ببینید دوستان میدونم که میخواین صحبت از متاترون رو کنید؛ قبلش این چند نکته هم در نظر بگیرید که: ما متاترون رو در هیچ جایه بازی بصورت مستقیم مشاهده نمیکنیم ولی سامائیل را حداقل در شماره یک میتوان مشاهد کرد، متاترون اگر دخالت مستقیمی در قضیه داشت چنین آیینی و فرقه ای در شهر باب نمیشد، متاترون آیا به کمک کسی آمد؟! حتی در بدترین لحظه تو کل 4شماره که قرار گرفتن هیثر معصوم در برابر کلودیا بود! و من به شخصه هیچ وقت اون حالت تمسخر آمیز کلودیا رو نسبت به طلسم متاترون در سکانس پایانی بازی فراموش نمیکنم! اگر متاترونی بود چرا مستقیم وارد قضیه نشد و اون طلسم بی فایده بود؟! التبه من منکر 100% متاترون در بازی نیستم (بهرحال چیزیه که خوده سازنده ها هم تأییدش کردند) ولی حضورش بصورت مستقیم نیست چون سایلنت هیل مقر Samael ست و متاترون فقط میتواند موقعیت ها و فرصتهایی رو ایجاد کند (مثلاً وارد کردن داگلاس در داستان هیثر یا دخالت لیزا در شماره یک و...)
***********************************************************************************
پس با تمام این اوصاف بنده (جیمز) => سایلنت هیل را شهری سادیسمی میخوانم!!!
قبل از همه؛ اینو بگم که لطف کنید بازی شماره 2 و نقدی که درباره این انجام دادم رو کلاً یه جا تو ذهنتون داشته باشید و کنارش بزارید... تا خودم بهتون بگم
_____________________________________________________________________
از سایلنت هیل 1 شروع میکنم! همه احتمالاً طریقه فراخوانی هری رو به یاد دارید و اینکه ایشون چطور وارد شهر میشن؛ که برای یاد آوری از نوشته جناب لویال استفاده میکنم.
با اصرار Cheryl آنها عازم سفری تفریحی به Silent Hillمی شوند. Harry Mason- کاراکتر اول بازی- به همراه دخترش Cheryl در حال نزدیک شدن به شهر Silent Hillمی باشند. منطقه تفریحی که در کنار دریاچه ای واقع شده است. هوا بسیار سرد است و شب هنگام مشغول رانندگی می باشند. خرابی ماشین باعث شده تا آنها ساعاتی از برنامه خود عقب بمانند. Cheryl بر روی صندلی عقب در حالی که دفتر نقاشی اش را به دست دارد، به آرامی خوابیده است. Harry مشغول رانندگی است که ناگهان، از آینه بقل متوجه نوری می شود که در حال نزدیک شدن به وی می باشد. چند لحظه بعد پلیس زنی را مشاهده می کند که همراه با موتور سیکلتش از کنار آنها به آرامی گذر می کند. دقایقی بعد، همان موتور سیکلت را رها شده کنار جاده مشاهده می کند. هر چه به این سمت و آن سمت نگاه می کنند اثری از راننده نیست. ناگهان در همین گیر و داد متوجه حضور دختری با روپوش مدرسه مقابل ماشینش می شود. در اصل Alessa را مقابل ماشین خود می بیند که همین باعث منحرف شدن آنها از جاده می شود( Aleesa خواهر Cheryl می باشد که اکنون به دنبال اوست و تمام این دنیای تاریک زاده ذهن او می باشد). صبح روز بعد بهوش می آید و متوجه می شود که Cheryl ناپدید شده است. او به Silent Hillمی رسد.
در سایلنت هیل 3 با هیثر (دختر هری) آشنا میشویم و طریقه مرموزی که به شهر فراخوانده میشه
----------------------------
و در سایلنت هیل 4 جناب هنری رو میبینیم و ایشون هم به اون نحو که یادتون هست پاش به سایلنت هیل باز میشه
***********************************************
اولین چیز جالبی که تو این 4 شماره به نحوی پر واضح هست شاهد وجود 4 کارکتر 100% بیگناه هستیم: شریل تو شماره یک؛ لورا تو شماره 2؛ هیثر تو شماره 3؛ و کید یا همون والتر تو شماره 4
جناب لویال قبلاً نحوه فراخوانی افراد رو توضیح دادن که من هم برای کامل بودن بحث متذکر میشم: 1- به علت مراسم آیینی و فرقه ای فراخوانده شود 2- گناهی بزرگ مرتکب شده باشد 3- از ساکنین شهر بوده باشد
مورد 2رو باز هم فعلاً فاکتور بگیرید؛ مورد اول: مصداق هری و هیثر- مورد سوم: والتر
سؤال: آیا این 3 نفر مرتکب گناهی شدند؟ آیا از طرف شهر سایلنت هیل مستحق عذاب و رنج بودند؟ خب اگر که همین 3تا کیس رو و فراخوانی آنها رو در نظر بگیریم در مورد شهر سایلنت هیل به چه نتیجه میرسیم؟! من نظر خودم رو میگم! آیا بجز این است که سایلنت هیل شهری بدون عدالت و با فراخوانی ناحق است؟! شهری که موجب آزار و اذیت این افراد می شود؟ کدامیک از این کارکترها در طول بازی در این شهر زجر و عذابی رو متحمل نشدند؟ آیا شخصاً شماها با عذاب این کارکترها موافقید؟ پس من این شهر رو محکوم به بی عدالتی میکنم و این شهر را نماد یک انسان سادیسمی میدانم...
اما در مورد افراد بیگناه! شریل که عامل اصلی فراخوانی بود و هیثر هم که خودش یه پایه داستان بود؛ و در مورد لورا و کید (والتر) آیا واقعاً دلیل و مدرکی وجود دارد که این 2 کارکتر وجود خارجی دارند؟! آیا نمیتوان به نوعی آنها را ارواح سرگردان خواند؟! و دلیل اینکه شهر نسبت به آنها عکس العملی نشان نمیدهد همین است؟! و یا حتی به نوعی سوءاستفادگر؟! (زندانی کردن جیمز در اتاق توسط لورا را که بخاطر دارید یا شیطنت هایه دیگر او)
دقت کنید که بر طبق این نظریه، بازی از روند خاصی در حال پیروی ست! و سازنده ها هم بی دلیل این روند را در سری بوجود نیاوردند (که کار بی منطقی تلقی نمیشود)!!! حالا به شماره 2 بازی دقت کنید؛ تو بحث قبلی در آخر به این نتیجه رسیدیم که سازندگان جیمز را محکوم می کنند!!! اما دوستان این فقط در نگاه اول صحت دارد! پازل شماره 2 بازی را در جایه خود قرار دهید؛ خواهی دید که اگر به روند کلی بازی نگاه کنیم در اصل از نگاه سازندگان جیمز نیز بیگناه محسوب می شود؛ و شهر که شهری سادیسمی خواندمش؛ از این کار جیمز علیه آن (در اصطلاح آتو) استفاده میکند و بیخود و بی جهت با سفسطه چینی و آوردن پیرامیدهد و... به جیمز تلقین گناهکاری میکند! تا حدی این تلقین پر قدرت است (که ناشی از قدرت سازندگان سری میباشد) که حتی ما پلیرها هم تحت تأثیر قرار میگیرم و یک صدا با سایلنت هیل میگویم جیمز گناهکار است...
مطمئناً الان چندین سؤال در ذهن شماست و من سعی میکنم پیشاپیش به آنها جواب دهم:
پس چطور جیمز زنده ماند؟! خب جواب این سؤال رو چند خط عقبتر دادم وقتی پیرامیدهد تو مأموریتی که شهر بهش داده موفق میشه (همین که به جیمز این باور القاء کنه که تو گناهکاری) خود کشی میکنه!
خب اینکار چه ثمره ای برا شهر داشت؟! تو پایان رسمی جیمز خودکشی میکند و این امری عادیست (گرچه از نظر برخی نادرست) اما وقتی جیمز انقدر خودش را گناهکار میابد و وقتی که عذاب وجدان سر تا سر وجود او را فرا میگیرد دچار این جنون میشود؛ و شهر هم مسلماً قصدش همین به جنون کشیدن جیمز بود...
سؤال بعدی هم ممکن است کشته شدن ادی به دست جیمز باشد؟! که در جواب باید بگم؛ اتفاقاً این صحنه مقابله شدن جیمز و ادی اوج بازی شهر با کارکترهاست؛ 2کارکتر که یکی از همان ابتدا دچار جنون شده است (ادی) و یک کارکتر کاملاً متعجب و شوکه شده را روبروی هم قرار میدهد (سامائیل چه خنده هایی که در این صحنه همچون سزار و گلادیاتورها نکرده است) که درنهایت فاتح میدان جیمز است.
سؤال بعدی که احتمالاً ذهنتان را در حال قلقلک دادن است :biggrin1: علت فراخوانی ادی ست؟! جواب اینست که ادی در دنیایه واقعی شخصی ست واقعاً سرکوب شده و پر از عقده هایه درونی و که حتی در دنیای واقعی هم مرتکب قتل شده است و سامائیل که این پتانسیل را در او میبیند برایه کامل شدن بازی خود راه ادی را به سایلنت هیل باز میکند! پس فراخوانی بعلت گناهکار بودن وجود ندارد...
نکات تحلیلی من در جهت تأیید این نظریه درباره شهر عبارتند از: 1- نبود عنصر رستگاری در بازی، 2- نبود رفرنسی برای قضاوت، 3- شکل گرفتن اعمال و آیین شیطانی، 4- به نوعی در کل مقر Samael
درباره 2 مورد اول، که باقاطعیت میگم؛ چون فکر نمیکنم کسی دلیلی دال بر انکار آنها داشته باشد؛ درباره مورد 3 هم احتیاجی به توضیح نمیبینم، فقط همین قدر که از شماره هایه 1و3و4 میتوان به این نتیجه رسید و اما درباره مورد 4: ببینید دوستان میدونم که میخواین صحبت از متاترون رو کنید؛ قبلش این چند نکته هم در نظر بگیرید که: ما متاترون رو در هیچ جایه بازی بصورت مستقیم مشاهده نمیکنیم ولی سامائیل را حداقل در شماره یک میتوان مشاهد کرد، متاترون اگر دخالت مستقیمی در قضیه داشت چنین آیینی و فرقه ای در شهر باب نمیشد، متاترون آیا به کمک کسی آمد؟! حتی در بدترین لحظه تو کل 4شماره که قرار گرفتن هیثر معصوم در برابر کلودیا بود! و من به شخصه هیچ وقت اون حالت تمسخر آمیز کلودیا رو نسبت به طلسم متاترون در سکانس پایانی بازی فراموش نمیکنم! اگر متاترونی بود چرا مستقیم وارد قضیه نشد و اون طلسم بی فایده بود؟! التبه من منکر 100% متاترون در بازی نیستم (بهرحال چیزیه که خوده سازنده ها هم تأییدش کردند) ولی حضورش بصورت مستقیم نیست چون سایلنت هیل مقر Samael ست و متاترون فقط میتواند موقعیت ها و فرصتهایی رو ایجاد کند (مثلاً وارد کردن داگلاس در داستان هیثر یا دخالت لیزا در شماره یک و...)
***********************************************************************************
پس با تمام این اوصاف بنده (جیمز) => سایلنت هیل را شهری سادیسمی میخوانم!!!
نمیدونم! شایدم روحیه انکار ناپذیر جیمز در من مجداداً تجلی کرده! از اونجا که به نوعی ارتباطی هست بین من و جیمزک :biggrin1:
با تشکر، عضو کوچک بی سی؛ آرتاس
یادش بخیر خوده آرتاس هم تو دنیایه وار کرفت همچین کاری کرد و یه تنه جلو همه ریس ها وایستاد
آخرین ویرایش: