اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
مقدمه
چند سالی است که کشورهای آسیایی (به خصوص خاورمیانه) به کانون توجه کشورهای غربی بدل شده اند و تاریخ آن ها به شدت مورد توجه محافل ادبی و هنری غرب قرار گرفته است. بازسازی بخشی از تاریخ این کشورها و یا روایت افسانه های مربوط به فرهنگ بومی آن ها، از جمله تحرکات مهمی محسوب می شوند که طی چند سال اخیر در این راستا شکل گرفته اند.
فیلم های سینمایی نظیر "Kingdom of Heaven"، "One Night With The King" و به تازگی "Prince of Persia" و بازی های رایانه ای "Assassin’s Creed 1&2" و سه گانه"Prince of Persia" ، نگاه خاص غرب به تاریخ و فرهنگ مشرق زمین را به تصویر کشیده اند.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
در حالی که به نظر می رسد اینگونه فیلم ها و بازی ها سعی در روایتی حقیقی از تاریخ کشورهای خاورمیانه دارند، اما با کمی دقت متوجه خواهید شد که درواقع چنین نیست و روایت آن ها از تاریخ، فقط به نمایش کلی بخش های خاصی از آن و یا بعضا مدل سازی برخی از مکان های تاریخی خلاصه شده است. در اکثر اینگونه فیلم ها و بازی ها شاهد روایاتی پراکنده و آشفته و گه گاه تحریف شده از تاریخ هستیم که به نظر می رسد بیشتر جنبه سرگرم کننده داشته باشند تا ارائه کننده سندی تاریخی و قابل دفاع باشند.
جالب است که در اکثر اینگونه روایت ها که قرار است بازگو کننده تاریخ باشند، نه تنها به جغرافیای کشور مورد نظر توجه خاصی نمی شود، بلکه نوع تکلم، پوشش، مذهب و فرهنگ آن ها نیز در نظر گرفته نشده و به شکلی نادرست و تحریف شده به تصویر کشیده می شوند. در چنین شرایطی این سوال مطرح می شود که چرا یک روایت تاریخی به چنین سرنوشتی دچار می شود؟
این موضوع از دو جنبه کلی قابل بررسی است:
1- تحریف تاریخ و ارایه تعریف و دیدگاهی جدید از آن به مخاطب.
2- عدم شناخت کشورهای خاورمیانه (جغرافیایی، فرهنگی و...)
مورد اول درمورد فیلم های سینمایی ساخت هالیوود، آشکارا و واضح قابل پیگیری و بررسی است. اما درمورد بازی های رایانه ای مورد دوم صادق تر است. زیرا اکثر کمپانی های سازنده بازی های رایانه ای به دلیل عدم شناخت و آگاهی از کشورهای خاورمیانه، اغلب در ساخته های خود دچار انحرافات و اشتباهات جدی می شوند. ظاهرا تنها جذابیت سوژه های مربوط به تاریخ خاورمیانه و بکر بودن این سوژه ها برای ساخت بازی، شرکت های سازنده بازی های رایانه ای را جذب این کشورها کرده است.
شرکت یوبی سافت (Ubisoft) یکی از شرکت های مهم بازی سازی است که در اکثر ساخته های خود سعی کرده به نوعی نیم نگاهی به کشورهای خاورمیانه داشته باشد (تاریخی و سیاسی) و با روایت داستان هایی متنوع، مخاطبان خود را با فرهنگ و تاریخ این کشورها آشنا کند. البته باید این شرکت را یکی از پیشروهای صنعت تحریف تاریخ خاورمیانه دانست و به آن جایزه ویژه ای اهدا نمود! ساخت بازی شاهزاده ایرانی
(به ویژه نسخه The Forgotten Sands) اوج شاهکار این شرکت در تحریف تاریخ و فرهنگ و... یک کشور محسوب می شود. یکی از نکات جالب این بازی وضعیت تکلم شاهزاده ایرانی است؛ با توجه به اینکه داستان بازی ماجرای درگیری شاهزاده با دشمنانش را روایت می کند، اما شاهزاده به زبان انگلیسی صحبت می کند و درعوض دشمنان او همگی به زبان فارسی! تکلم می کنند. آن هم با لهجه غلیظ افغانی!! البته نظیر چنین اشتباهات فاحشی در این بازی به وفور دیده می شود که بحث درمورد آن ها را به مقاله ای دیگر موکول می کنم.
در ادامه بحث، بهتر است کمی بیشتر با این شرکت بازی سازی آشنا شویم.
یوبی سافت تقدیم می کند
شرکت یوبی سافت یکی از شرکت های مهم ساخت و انتشار بازی های رایانه ای است که بخش مرکزی آن در فرانسه قرار دارد. این شرکت در سال ۱۹۸۶ توسط پنج برادر از خانواده گیلموت در فرانسه تاسیس شد و طولی نکشید که ایو گیلموت (بزرگترین برادر) قرارداد هایی با شرکت های بزرگی چون الکترونیک آرتز و سیرا امضا کرد تا بازی های خود را در فرانسه پخش کند. در اواخر دهه ۸۰ یوبی سافت پیشرویی خود را در بازارهای جهانی از جمله ایالات متحده، بریتانیا و آلمان آغاز کرد.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
این شرکت درحال حاضر شعبه های بسیاری در بیش از ۲۰ کشور مختلف جهان دارا است که برخی از آن ها عبارتند از:
استودیوی کانادا، مونترئال، رومانی، اسپانیا، چین، سنگاپور، ایالات متحده آمریکا، آلمان، بلغارستان، مراکش، استرالیا، ایتالیا، هند، برزیل و...
این شرکت از سال ۲۰۰۴ به بعد به عنوان سومین شرکت مستقل بازی های رایانه ای اروپا و هفتمین شرکت مستقل در آمریکا شناخته می شود.
پس از آشنایی مختصر با شرکت بازی سازی یوبی سافت، در ادامه به تحلیل یکی از مهمترین تولیدات این شرکت با عنوان Assassin’s Creed پرداخته و آن را از ابعاد مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار خواهم داد:
افسانه قاتلان
داستان بازی Assassin’s Creed بر اساس یک نظریه علمی پایه ریزی شده است و در این خلال، ماجرایی تاریخی را نیز دنبال می کند.
طبق یک نظریه علمی (البته این نظریه هنوز اثبات نشده است)، هر انسان یا حیوان، خاطرات و حافظه گذشتگان خود را درون دی ان ای (DNA) خود حمل می کند. بدین ترتیب دانشمندان می توانند با دسترسی به این بخش خاص از دی ان ای و شکاندن قفل ژنتیکی آن، به خاطرات گذشتگان یک فرد دسترسی پیدا کنند. این نظریه حتی وجود غریضه در حیوانات را هم اثبات می کند. بدین صورت بیان می دارد که غریضه، حافظه Solid و Static یک موجود زنده است که از پیشینیانش به او ارث رسیده و در دی ان ای همه آن ها موجود است.
در سال 2012 گروهی از دانشمندان متخصص علم ژنتیک در شرکتی به نام آبسترگو (Abstergo) موفق به ساخت دستگاه بسیار پیچیده ای به نام آنیموس (Animus) می شوند که می تواند با نفوذ به بخش حفظ خاطرات در دی ان ای انسان ها، قفل ژنتیکی آن را شکسته و به خاطرات اجدادی آن ها دست پیدا کند.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
البته بعدها معلوم می شود که این شرکت در لوای آزمایشات علمی خود، اهداف سیاسی خاصی را دنبال می کند و قصد دارد با دستیابی به خاطرات گذشتگان افرادی که اجداد آن ها در زمان جنگ های صلیبی می زیسته اند، اشیائی باستانی را به دست آورند. این اشیاء از این حیث مورد توجه روسای این شرکت قرار دارند که آن ها را ابزاری برای کنترل سرنوشت دنیا می دانند. طبق ادعای آن ها این اشیاء در زمان جنگ های صلیبی توسط برخی از فرماندهان ارتش مسلمانان و صلیبیان در مکان های نامعلومی مخفی شده اند و خبری از مکان احتمالی آن ها نیز در دست نیست. بدین منظور آن ها سعی می کنند با گزینش افرادی خاص که احتمالا اجداد آن ها از جنگجویان صلیبی یا مسلمانان بوده اند، و از طریق بازسازی خاطرات اجدادی آن ها (همان خاطراتی که در دی ان ای افراد ذخیره می شود) به مکان احتمالی اشیاء گمشده دست پیدا کنند.
نحوه گزینش این افراد هم در نوع خود جالب توجه است. برای انتخاب افراد مورد نظر، سازندگان بازی بازهم به سراغ یکی دیگر از نظریه های علم پزشکی رفته اند:
"رفتارهای اجتماعی یک فرد در حال حاضر، نوعی میراث ژنتیکی است که از نیاکانش به او ارث رسیده است".
به طور مثال: اگر فردی پزشک است، یکی از مهم ترین علت های گرایش او به شغل پزشکی می تواند گرایش اجداد او به این شغل باشد. یعنی اگر بتوانیم به بخش حفظ خاطرات در دی ان ای این فرد دست پیدا کنیم و موفق به شکستن قفل ژنتیکی آن شویم، خواهیم دید که گذشتگان این فرد اکثرا پزشک بوده اند (درمورد صحت این نظریه تردیدهای بسیاری وجود دارد و هنوز از طرف مجامع معتبر پزشکی به طور رسمی تایید نشده است)
با توجه به این نظریه، مسئولان شرکت آبسترگو تصمیم می گیرند تا سوژه های مورد نظر برای آزمایش خود را از بین افرادی انتخاب کنند که درحال حاضر جنگجو و یا قاتل باشند (به نظر آن ها این افراد می توانند اجدادی جنگجو داشته باشند و چه بسا در این بین جد یکی از آن ها به دوران جنگ های صلیبی نیز ارتباط پیدا کند.)
برای انجام این آزمایش 17 نفر از قاتلین و آدمکش های حرفه ای از سراسر دنیا شناسایی شده و طی عملیات های مختلف آدم ربایی، همگی به محل آزمایشگاه انتقال پیدا می کنند. آزمایش های پیچیده برای شکستن قفل ژنتیکی این افراد آغاز می شوند و سرانجام یکی از 17 نفر برای انجام پروژه سری شرکت مناسب تشخیص داده می شود. این فرد مردی حدودا 30 ساله به نام دزموند مایلز (Desmond Miles) است که خاطرات اجدادی او به دوران سومین جنگ صلیبی و یکی از اعضای مهم فرقه قاتلین به نام الطیر ابن لا احد
(Altaïr ibn La-Ahad) مرتبط می شود.
درمورد چگونگی انتخاب دزموند و سوابق او در بازی اینطور صحبت می شود:
لوسی: تو واقعا یه آدمکشی؟ مثل الطیر؟
دزموند: هم آره، هم نه.
لوسی: منظورت چیه؟
دزموند: قرار بود من یکی از اونها باشم، اما وقتی که 16 سالم بود از اون مزرعه فرار کردم.
لوسی: مزرعه؟
دزموند: بله، اونها به جایی که من در اون بزرگ شدم مزرعه می گفتن. حدس می زنم یه جایی مثل مصیاف . یه انجمن کوچک در ناکجا آباد.
(طبق دیالوگ های بازی، در عصر حاضر هم فرقه جدیدی از قاتلین (در اینجا به طور خاص مسلمانان) در نقطه ای نامعلوم درحال تعلیم و آموزش هستند. در ادامه خواهید دید که گروه شوالیه های معبد (به طور خاص اروپائیان) هم همچنان وجود دارند و به فعالیت خود مشغولند، با این تفاوت که آن ها بر خلاف اعضای فرقه قاتلان به شدت دستخوش تغییر شده اند و به پیشرفت های چشمگیری علمی دست یافته اند. دستگاه آنیموس نمونه ای از این پیشرفت محسوب می شود.)
...
دزموند: منو چطور پیدا کردید؟ منظورم اینه که من طی 10 سال گذشته هیچ قتلی انجام نداده بودم.
لوسی: تو از اسم واقعیت استفاده می کنی؟
دزموند: نه. نه تا قبل از امروز.
لوسی: کارت اعتباری داری؟
دزموند: فقط پول نقد.
لوسی: تلفن چی؟
دزموند: کسی رو برای تلفن زدن ندارم.
لوسی: گواهینامه رانندگی چطور؟
دزموند: موتور سیکلت دارم... اون هم توبیخ شده.
لوسی: جواب تو، عکس و اثر انگشته.
(نکته مهم درمورد این دیالوگ ها، اشاره به میزان نفوذ افراد شرکت آبسترگو در همه ادارات و دستگاه های دولتی است. آن ها بانک ها، مخابرات و حتی پلیس را هم تحت کنترل دارند.)
در ادامه داستان بازی، افراد شرکت آبسترگو موفق می شوند با شبیه سازی خاطرات الطیر، ارتباط خود را با دوران جنگ سوم صلیبی برقرار کنند. آن ها از طریق الطیر می توانند به قلعه مستحکم قاتلین (Assassin) نفوذ کنند و از اسرار آن ها آگاهی پیدا کنند. اما در این بین نقشه روسای شرکت آبسترگو کمی دستخوش تغییر می شود و علاوه بر یافتن اشیاء باستانی، نقشه تغییر و دستکاری تاریخ هم در دستور کار آن ها قرار می گیرد.
طبق روایت تاریخی ثبت شده در دی ان ای دزموند، الطیر یکی از قاتلین حرفه ای و تراز اول فرقه قاتلین بوده که با رئیس فرقه (فردی به نام المعلم ) رابطه ای صمیمی داشته و درواقع بهترین شاگرد او محسوب می شده است. المعلم، رئیس فرقه قاتلین، در قلعه ای مستحکم واقع در مصایف زندگی می کند. طبق روایت داستان بازی او قصد دارد تا با قتل 9 تن از سران مسیحی و مسلمان زمان خود، از بروز جنگ های صلیبی در آینده جلوگیری کند. به همین منظور او بهترین و ورزیده ترین شاگرد خود، الطیر را برای انجام این ماموریت اعزام می کند. اما برخلاف پیش بینی های المعلم، الطیر در انجام ماموریتش شکست می خورد و از طرف او به سختی مجازات می شود.
درست در همین زمان است که نقشه روسای شرکت آبسترگو (نوادگان شوالیه های معبد) به اجرا درمی آید. آن ها تصمیم می گیرند با کنترل الطیر از طریق دزموند، رویای المعلم را برای جلوگیری از ادامه جنگ های صلیبی تحقق بخشند. آن ها بر این باورند که این کار می تواند آینده آن ها را دستخوش تغییرات شگرفی کند.
(ظاهرا به علت شکست الطیر در اجرای ماموریتش، این 9 نفر در واقعیت زنده مانده بودند و در اثر رفتارهای آن ها، تاریخ به شکل کنونی خود پیش رفته بود. به همین دلیل روسای شرکت آبسترگو تصمیم می گیرند که با کشتن این افراد تاریخ را تغییر دهند و آن را به شکل دیگری رقم زنند. این عمل روسای شرکت آبسترگو، می تواند در راستای جمله وزیر جنگ دولت بوش پسر باشد که می گفت: " دیگر زمان آن رسیده که تاریخ از نو روایت شود". توجه داشته باشید که از جنگ سوم صلیبی به بعد است که صلاح الدین ایوبی موفق به شکست صلیبیان می شود (در سال1187م. لشکر صلیبیان در جنگ هیتن از صلاح الدین ایوبی شکست می خورد و او شوالیه های معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ می سپارد). حذف و یا تغییر این قطعه از تاریخ، می تواند موقعیت صلیبیان را در حفظ موقعیت و نگهداری شهرهایی که در دست داشتند تثبیت کند و آینده را صد درصد به نفع آن ها تغییر دهد. شاید این موضوع یکی از آرزوهای بزرگ اروپائیان باشد که در این بازی سعی در تحقق آن در دنیای مجازی دارند.)
و اما افرادی که در لیست ترور الطیر قرار می گیرند عبارتند از:
1- تمیر(Tamir) در دمشق
2- گارنیر(Garnier) در عکا
3- تلال(Talal) در اورشلیم
4- ابوالنقود (Abu’l Nuqoud) در دمشق
5- ویلیام دی مونتفرت (William de Montferrat) در عکا
6- مجدالدین (Majd Addin) در اورشلیم- این شخصیت برگرفته از شخصیت واقعی به نام بهاالدین ابن شداد (Baha ad-Din ibn Shaddad) است.
7- جبیر (Jubair) در دمشق - این شخصیت برگرفته از شخصیت واقعی به نام ابن جبیر (Ibn Jubayr) است.
8- سیبرند (Sibrand) در عکا
9- رابرت دی سابله رهبر تمپلرها در اورشلیم
سرانجام دزموند موفق می شود از طریق کنترل ذهنی الطیر و با کمک توانمندی های فردی او هر 9 فرد مورد نظر را به قتل برساند و ماموریتش را به پایان برساند.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
در نهایت پس از کشتن رابرت دی سابل، الطیر متوجه میشود خود المعلم رییس مخفی تمپلارها است (درواقع او دهمین نفر است) که حاضر نشده قدرت را به صورت مساوی بین خود و دیگران تقسیم کند و قصد دارد قدرت را به تنهایی در دست گیرد. با فاش شدن این راز، الطیر به شهر مصیاف باز میگردد تا از المعلم دلیل این کار را سوال کند، اما متوجه میشود که او موفق شده به وسیله شیء باستانی که "باغ عدن" نامیده می شود (یکی از چند قطعه ای که روسای شرکت آبسترگو به دنبال آن هستند) تمام مردم شهر را تسخیر کند و تحت فرمان خود درآورد.
سرانجام درگیری نهایی بین المعلم و الطیر در می گیرد و درنهایت منجر به کشته شدن المعلم می شود. با مرگ المعلم، تکهای از باغ عدن به دست الطیر می افتد و در طرف دیگر دزموند نیز آن را به دست می آورد. در همین زمان، مکان دیگر اشیاء باستانی نیز در سراسر جهان معلوم میشوند.
پس از این ماجرا روءسای شرکت آبسترگو که به تمام اهداف خود در اجرای این نقشه دست یافته اند، تصمیم به حذف دزموند (که تنها شاهد و آگاه این ماجراست) می گیرند، اما با وساطت لوسی او را در همان ساختمان رها میکنند...
حال که از داستان بازی آگاه شدید، بهتر است کمی درمورد جنگ های صلیبی و حواشی آن بپردازیم و به کمک دانسته های خود به تحلیل ماجراهای درون بازی بپردازیم.
آغاز جنگ های صلیبی و علل آن
برخلاف آنچه بسیاری بر آن اصرار می ورزند، جنگ های صلیبی نه اردوکشی نظامی با هدف گسترش مسیحیت، بلکه تنها با اهداف مادی صورت پذیرفتند. در دوره ای که اروپا فقر شدید و بیچارگی مفرط را تجربه می کرد، کامیابی و رفاه شرق، به خصوص مسلمانان خاورمیانه توجه اروپاییان را به خود جلب نمود. این وسوسه، رونمایی از مذهب به خود گرفت و به سمبل های مسیحی مزین گردید. در عین حال اندیشه جنگ های صلیبی از میل به منافع مادی و دنیایی متولد شده بود و این، علت تغییر رویکرد مسیحیان اروپا از سیاست های صلح طلبانه در دوران اولیه تاریخشان، به تجاوزهای نظامی ویرانگر به شمار می رفت.
بنیان گذار جنگ ها "پاپ اربن دوم" بود. وی در سال 1095 م. مجلس "کلرمونت" را که اصول صلح طلبانه پیشین مسیحیت در آن متروک گردید، فرا خواند. دعوت به جنگ با نیت به چنگ آوردن سرزمین های مقدس از دست مسلمانان اعلام گردید و در پی آن لشگر بزرگی از صلیبیان تشکیل شد که سربازان نظامی و ده ها هزار نفر از مردمان عادی آن را تشکیل می دادند.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
مورخان بر این باورند که اقدام اربن دوم با انگیزه خنثی کردن یکی از رقبای طالب سمت پاپی صورت پذیرفت. به علاوه شاهان اروپا، شاهزادگان، اشراف و دیگران درحالی دعوت پاپ را با شور لبیک گفتند که مقصودی جز اغراض دنیایی نداشتند.
بنا به گفته "دونالد کوئر" از دانشگاه ایلینوی:
شوالیه های فرانسوی به دنبال زمین های بیشتر بودند (در اینجا لازم است به نکته ای توجه داشته باشید، این شوالیه های فرانسوی درواقع همان شوالیه های معروف معبد هستند که بعدها فرقه فراماسونری را پایه گذاری کردند. فرانسوی بودن شوالیه های معبد و موسسان و دست اندرکاران شرکت یوبی سافت هم در جای خود بسیار قابل توجه و تفکر است. شاید آن ها واقعا خود را از تبار شوالیه های معبد می دانند!)، تجار ایتالیایی امیدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورمیانه توسعه دهند( توجه داشته باشید که داستان قسمت دوم این بازی در ایتالیا رخ می دهد). شمار وسیع مردم بینوا تنها برای فرار از سختی زندگی روزمره خویش به هیئت اعزامی پیوستند.
این جمعیت حریص در راه خود به شرق بسیاری از مسلمانان و حتی یهودیان را به امید یافتن طلا و جواهرات، قتل عام کردند. صلیبیان حتی شکم قربانیان را برای یافتن طلا و سنگ های قیمتی که گمان می کردند آن ها را قبل از مرگ بلعیده اند، پاره می کردند.
گروه مختلط و چند چهره صلیبیان پس از سفری طولانی و سخت و غارت و قتل عام وسیع مسلمانان در سال 1099 م. به اورشلیم رسید. شهر اورشلیم در پی محاصره ای که پنج هفته ادامه داشت، سقوط کرد و صلیبیان به آن وارد شدند. جهان به ندرت شاهد بی رحمی و وحشی گری ای، مانند آنچه صلیبیان انجام دادند، بوده است. آن ها همه مسلمانان و یهودیان شهر را به دم شمشیر سپردند. بر اساس سخنان یک تارخ نگار:
آن ها همه اعراب و ترک هایی را که می یافتند- چه مرد و چه زن- می کشتند.
ارتش صلیبیان طی دو روز، چهل هزار مسلمان را با وحشی ترین شیوه ممکن به قتل رساند. یکی از صلیبیان به نام "ریموند" به این خشونت چنین مباهات می کند:
مناظر شگفت آور بودند. بعضی از مردان ما سر دشمنان خود را قطع می کردند؛ برخی آن ها را در حالیکه روی برج بودند هدف تیر قرار می دادند تا سقوط کنند؛ بعضی آن ها را بیشتر شکنجه می کردند و در آتش می انداختند. در کوچه های شهر پشته های سر و دست و پا دیده می شد. برای حرکت باید با احتیاط از میان اجساد انسان ها و اسب ها عبور می کردیم. اما این ها در مقایسه با آنچه در "معبد سلیمان" صورت گرفت بی اهمیت است. در معبد و رواق سلیمان، مردان ما درحالیکه خون به زانوها و افسار اسب هایشان می رسید عبور می کردند.
آن ها اورشلیم را پایتخت خود قرار دادند و قلمرو پادشاهی از سرزمین های فلسطین تا آنتیاک (در سوریه و ترکیه) گسترش یافت. اما از این زمان به بعد برای حفظ موقعیت خویش در خاورمیانه قدم در راه مبارزات جدید نهادند. حفظ کشور تازه یافته به سازماندهی نیازمند بود. به همین منظور طبقات نظامی را تشکیل دادند که اعضای این دسته ها از اروپا به فلسطین می آمدند و در مکان هایی شبیه صومعه زندگی می کردند و برای جنگ با مسلمانان آموزش نظامی می دیدند. یک از این دسته ها با بقیه تفاوت داشت و دگرگونی ای را تجربه کرد که بر سیر تاریخ تاثیرگذار بود. این طبقه شوالیه های معبد نام داشتند.
از آنجایی که داستان بازی در سال 1192 میلادی روایت می شود، اشاره مستقیم به سومین جنگ از سری جنگ های صلیبی دارد. به همین دلیل لازم است تا قبل از ادامه بحث و تحلیل بازی کمی با تاریخچه سومین جنگ صلیبی و رویدادهای آن آشنا شویم.
سومین جنگ صلیبی: 1189-1192
باقی ماندن صور، انطاكیه و طرابلس در دست مسیحیان برای آن ها به منزله روزنه امیدی بود. ناوگان ایتالیایی هنوز بر مدیترانه تسلط داشت و حاضر بود در برابر مبلغی صلیبیون تازه نفس را به مشرق زمین برساند. ویلیام، اسقف اعظم صور، به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشلیم را برای مردم ایتالیا و فرانسه و آلمان نقل كرد. در ماینتس تقاضای وی چنان در دل "فردریك بارباروسا" موثر افتاد كه آن امپراتور بزرگ 67 ساله تقریبا بیدرنگ با لشكریان خویش عزم بیت المقدس كرد (1189) و همه مسیحیان در مقام تحسین او را "موسی ثانی" و راهگشای سرزمین موعود خواندند. لشكریان جدید در محل گالیپولی از هلسپونت عبور كردند و مسیر جدیدی در پیش گرفتند; اینان نیز همان اشتباهات جنگ اول صلیبی را تكرار كردند. دستههایی از سپاهیان ترك مرتبا بر آن ها هجوم بردند و ارتباط میان آن ها و ملزوماتشان را قطع كردند. صدها نفر از گرسنگی جان سپردند، خود فردریك در رودخانه كوچك "سالف" در كیلیكیا با فضاحت غرق شد (1190)، و فقط بخشی از لشكریان وی جان سالم به در بردند و در محاصره عكا شركت جستند. "ریچارد اول"، مشهور به "شیردل"، كه در همین اوان در سی و یك سالگی به پادشاهی انگلیس رسیده بود، تصمیم گرفت تا با مسلمانان روبرو شود. چون ریچارد می ترسید كه مبادا در غیاب وی فرانسویان و متصرفات انگلیس در خاك فرانسه دست اندازی كنند، اصرار ورزید كه پادشاه فرانسه "فیلیپ اوگوست" نیز باید در این سفر همراه وی باشد. فیلیپ، كه جوانی بیست و سه ساله بود، با این پیشنهاد موافقت كرد. در محل وزله، دو شهریار جوان طی تشریفاتی هیجانانگیز به دریافت صلیب از دست ویلیام، اسقف اعظم صور، نایل شدند. لشكریان ریچارد، مركب از نورمان ها (زیرا فقط عده معدودی از انگلیسی ها در مبارزات صلیبی شركت جستند)، از مارسی با كشتی به راه افتادند و سپاهیان فیلیپ از بندر جنووا حركت كردند، و قرار شد كه هر دو سپاه در سیسیل یكدیگر را ملاقات كنند (1190). در آنجا پادشاهان مسیحی مدت شش ماهی را به جدال گذرانیدند و به طرق مختلف خود را سرگرم كردند. "تانكرد"، پادشاه سیسیل، مایه رنجش خاطر ریچارد را فراهم ساخت، و ریچارد (سریعتر از آنكه كشیشی قدرت تلاوت ادعیه بامدادی را داشته باشد) شهر مسینا را تسخیر كرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانكرد مسترد داشت.
ریچارد اكنون كه با چنین غنیمتی قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشكریان خود را به كشتی نشاند و عزم فلسطین كرد. برخی از كشتی های وی در ساحل جزیره قبرس شكسته شد، و حاكم سونانی آن جزیره كاركنان ناوها را به زندان انداخت. ریچارد پس از توقف مختصری، قبرس را فتح كرد و آن را به "گی دو لوزینیان"، شاه آواره اورشلیم، بخشید. ریچارد در ژوئن 1191، یعنی یك سال پس از عزیمت از وزله، به عكا رسید. فیلیپ قبل از وی در خشكی پیاده شده بود. محاصره عكا به دست مسیحیان تقریبا نوزده ماه به طول انجامید و به قیمت جان هزاران تن تمام شد. چند هفته بعد از ورود ریچارد شیردل، مسلمانان تسلیم شدند. فاتحان تقاضای دویست هزار سكه طلا (000،950 دلار)، هزار و ششصد نفر اسیر زبده، و استرداد صلیب واقعی را كردند، و مسلمانان نیز متعهد شدند كه این شرایط را بپذیرند. صلاح الدین این قرار داد را تائید كرد و به مردم مسلمان عكا، صرف نظر از 1600 نفر، اجازه داده شد كه هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترك كنند. فیلیپ اوگوست، كه به مرض تب مبتلا شده بود، لشكریان خویش را كه مركب از 10500 نفر می شدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به این نحو، ریچارد تنها سردار سومین جنگ صلیبی شد. از این پس مبارزه بی مانند و سردرگمی آغاز شد كه بعد از هر نبرد و چكاچاك اسلحه، دو طرف متوالیا به تعارف و تمجید از خصال یكدیگر می پرداختند، و در خلال تمام این ماجراها پادشاه انگلیس و سلطان كرد، صلاح الدین، پارهای از عالیترین صفات كیش و تمدن های خویش را به نمایش می گذاشتند. هیچ كدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه قدیسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضیات جنگ ایجاب می كرد، صلاح الدین قادر بود بی آنكه خم بر ابرو آورد، افراد را به دیار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منش خیالپردازی چون ریچارد گاهی ضمن جنگ های خویش، به حكم اصیلزادگی، از رویه خویش دست برمی داشت. هنگامی كه بزرگان شهر محاصره شده عكا در اجرای شرایط قرارداد تسلیم تعلل ورزیدند، ریچارد، برای آنكه آن ها را به شتاب وا دارد، 2500 تن از اسرای مسلمان را در برابر حصار شهر گردن زد.
هنگامی كه این خبر به گوش صلاح الدین رسید، وی دستور داد كه از آن پس كلیه اسیرانی را كه در نبرد با پادشاه انگلیس بگیرند به قتل رسانند. ریچارد، كه حال چنین دید، پیشنهاد كرد كه حاضر است خواهرش "جو آن" را به زنی به عادل، برادر صلاح الدین، دهد و با این ازدواج جنگ های صلیبی را پایان بخشد. كلیسا این تدبیر را ناپسند شمرد، و به همین سبب ریچارد در اجرای آن پافشاری نورزید. ریچارد كه می دانست صلاح الدین بعد از پذیرفتن شكست دست روی دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارك سپاهیان خویش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد كیلومتری را به سمت جنوب در نوردد و یافا را، كه دوباره در دست مسیحیان بود، از محاصره مسلمانان در آورد. بسیاری از اشراف حاضر به همراهی با ریچارد در این سفر نبودند و ترجیح می دادند كه در عكا بمانند و برای احراز مقام سلطنت اورشلیم، كه مطمئن بودند به دست ریچارد مسخر خواهد شد، توطئه كنند. لشكریان آلمانی به آلمان برگشتند، و فرانسویان بارها از دستورات سرپیچی كردند و تدابیر سوق الجیشی پادشاه انگلیسی را بی اثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نیز حاضر نبودند از نو دامن همت به كمر بزنند. وقایعنگار جنگ های صلیبی ریچارد می نویسد كه بعد از این محاصره طولانی، فاتحان مسیحی، كه به تناسایی و تجمل عادت كرده بودند، از اینكه شهری چنین سرشار از نعمات، یا به عبارت دیگر گواراترین شراب ها و زیباترین دوشیزگان، را پشت سر گذارند بی نهایت اكراه داشتند. بسیاری بر اثر آنكه به این گونه لذات بسیار خو گرفته بودند، به موجوداتی هرزه تبدیل شدند، تا جایی كه شهر از تجمل پرستی آنان آلوده شد و شكمپروری و بیعاری ایشان مردمان بخرد را شرمگین ساخت. از آنجا كه به حكم ریچارد، برای جلوگیری از گناه، هیچ كس از زن ها مگر زنان رختشو حق حركت با سپاهیان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. كفایت بی مانند ریچارد در اداره لشكریان، مهارت وی در دقایق لشكر كشی، و شجاعت الهامبخش او در میدان جنگ جبران كمبودهای سپاهیان وی را می كرد، و از این لحاظ بر صلاح الدین و تمامی سرداران مسیحی مبارزات صلیبی برتری داشت. سپاهیان ریچارد و صلاح الدین در "ارصوف" با یكدیگر رو به رو شدند، و ریچارد به فتحی نامسلم نایل آمد (1191). صلاح الدین پیشنهاد تجدید مبارزه كرد، لكن ریچارد سپاهیان خود را به درون شهر یافا عقب كشید. صلاح الدین قاصدی با پیشنهاد صلح به نزد ریچارد روانه داشت. در حین مذاكرات كونراد، "ماركی مونفرا"، كه بر بندر صور حكومت می كرد، مستقلا نامه ای نزد صلاح الدین فرستاد و اعلام كرد كه حاضر است با او همپیمان شود و عكا را برای مسلمانان فتح كند، به شرطی كه صلاح الدین با تسلط وی بر صیدا و بیروت موافقت كند. با وجود این پیشنهاد، صلاح الدین به برادر خود دستور داد كه عهدنامه صلحی را با ریچارد منعقد سازد و كلیه شهرهای ساحلیی را كه آن موقع در دست مسیحیان بود با نیمی از بیت المقدس به آن ها واگذارد. ریچارد به قدری از این قضیه خوشحال شد كه طی تشریفات خاصی به فرزند سفیر مسلمان درجه شهسواری بخشید (1192). اندكی پس از این قضایا، چون شنید كه صلاح الدین در مشرق با شورشی رو به رو شده است، شرایط پیشنهادی شاه ایوبی را رد نمود، داروم را محاصره و تصرف كرد، و تا نوزده كیلومتری بیت المقدس پیش تاخت. صلاح الدین كه سپاهیان خود را به خاطر فصل زمستان مرخص كرده بود، بار دیگر آن ها را فرا خواند. در همین اثنا در سپاه مسیحیان نفاق افتاد. دیدبانان سپاه مسیحی خبر آوردند كه چاههای آب مشروب در راه اورشلیم زهر آلود شده است و مبارزان از آب آشامیدنی محروم خواهند بود. شورایی تشكیل دادند تا ببینند چه باید كرد. اعضای شورا نظر دادند كه مصلحت این است كه از اورشلیم صرف نظر شود و به سوی قاهره، كه چهار صد كیلومتر با آن نقطه فاصله داشت، حركت كنند.
ریچارد، بیمار و بیزار و دلسرد، دست از جنگ شست، متوجه عكا شد، و به فكر بازگشت به انگلستان افتاد. اما هنگامی كه شنید صلاح الدین باز هم بر یافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخیر كرده است، غرورش جان تازهای در او دمید. وی بی درنگ، با كمی وقت، تا آنجا كه امكان داشت سپاهی تدارك دید و عازم یافا شد. هنگام ورود به بندر فریاد كشید: ((مرگ بر عقبترین!)) و خود را تا كمر به آب دریا زد. آنگاه، در حالی كه تبر دانماركی معروف خویش را تكان می داد، همه آن هایی را كه قد مردانگی در جلوی وی برافراشتند بر خاك هلاك انداخت، لشكریان خود را به داخل شهر هدایت كرد، و قبل از آنكه صلاح الدین از جریان آگاه شود، یافا را از لشكریان مسلمان پاك كرد (1192). صلاح الدین عمده قوای خود را برای كمك فرا خواند. با آنكه سپاه صلاح الدین از لحاظ عده به مراتب از لشكر سه هزار نفری ریچارد فزونی می گرفت، شجاعت بیمحابای شخص ریچارد مانع از هزیمت صلیبیون شد. صلاح الدین چون در حین جنگ ریچارد را پیاده دید، مركب تیزرویی برای وی فرستاد و پیغام داد كه دریغ باشد سلحشوری این سان دلیر پیاده به جنگ دشمن خویش رود. لشكریان صلاح الدین بزودی از جنگ فرسوده شدند و بنای شماتت سردار خود را گذاشتند كه از چه رو پادگان یافا را به حال خود رها كرد تا مجال آن یابند كه اكنون دوباره دست به اسلحه برند. اگر گفته وقایعنگاران مسیحی درباره این جنگ صحت داشته باشد، سرانجام ریچارد درحالیكه نیزه خود را به حال راحت باش كرده بود، بی آنكه یك نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه مسلمانان حركت كرد. روز بعد بخت از او برگشت. لشكریان تازه نفسی برای كمك به صلاح الدین از راه رسیدند. و ریچارد، كه دوباره بیمار شده بود و حمایتی از شهسواران مقیم عكا و صور نمی دید، بار دیگر تقاضای صلح كرد. ریچارد در حالی كه در آتش تب می سوخت به صدای بلند آب یخ و میوه خواست. صلاح الدین به اجابت خواسته وی مقداری گلابی و هلو و برف، و همچنین طبیب شخصی خویش را، به بالین وی فرستاد. در دوم سپتامبر 1192 آن دو دلاور عهد نامه صلحی را برای مدت سه سال امضا، و خاك فلسطین را تقسیم كردند. طبق عهدنامه، قرار شد كه ریچارد بر كلیه شهرهای ساحلی كه تسخیر كرده بود، از عكا تا یافا، حكومت كند; مسلمانان و مسیحیان مجاز باشند آزادانه از اراضی یكدیگر عبور كنند; جان و مال زایران در اورشلیم محفوظ و مصون ماند، لكن شهر بیت المقدس زیر نظر مسلمانان اداره شود (بعید نیست كه چون بازرگانان ایتالیایی به طور كلی علاقه مند به نظارت بر بنادر فلسطین بودند، به همین سبب ریچارد را تشویق كرده باشند كه اورشلیم را در برابر مناطق ساحلی به مسلمانان واگذارد.) با تدارك تورنواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقایعنگار ریچارد درباره این رویداد می نویسد: (فقط خداوند تبارك و تعالی از شادمانی بی اندازه این دو سپاه آگاه است.) برای اندك زمانی افراد دل از تنفر شستند. ریچارد هنگام سوار شدن بر كشتی به عزم انگلیس آخرین نامه گستاخانه خود را خطاب به صلاح الدین فرستاد و در طی آن وعده داد كه سه سال دیگر برگردد و اورشلیم را بازستاند، صلاح الدین در جواب نوشت كه اگر وی ناگزیر شود سرزمین خود را از دست دهد، باختن به ریچارد را بر هر آدم زنده دیگری مرجح می شمرد.
سرانجام عدالت، شكیبایی، و میانه روی صلاح الدین، كاردانی، شجاعت، و تدبیر جنگی ریچارد را شكست داد. وحدت و وفاداری سرداران مسلمان بر نفاق و عهدشكنی های سالاران فئودال تفوق یافت. تجربه نشان داده بود كه یك خط كوتاه مهمات رسانی در عقب صفوف سپاه مسلمان به مراتب بر تسلط مسیحیان به دریاهای جهان مزیت داشت. وجود سلطان مسلمان نمونه بارزتر و مشخصتری از جمیع فضایل و نقایص مسیحی بود تا وجود شهریار مسیحی، و این راز پیروزی صلاح الدین ایوبی و شکست سنگین صلیبیان بود.
این هم دلیل مستحکم تری که چرا بازماندگان شوالیه های معبد امروز می خواستند که از بروز جنگ چهارم صلیبی و سایر جنگ های مشابه جلوگیری کنند:
چهارمین جنگ صلیبی 1202-1204
سومین جنگ صلیبی عكا را آزاد ساخت، اما بیت المقدس را همچنان در دست مسلمانان باقی گذاشته بود.
نتیجه ای چنین اندك از یك سلسله مبارزاتی كه در آن بزرگترین سلاطین اروپا شركت جسته بودند طبعا مایه دلسردی بود. غرق شدن فردریك بارباروسا، فرار فیلیپ اوگوست، قصور آشكار ریچارد، توطئههای بی دغدغه شهسواران مسیحی در سرزمین مقدس، اختلافات بین شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز، و شروع مجدد جنگ بین انگلیس و فرانسه دماغ اروپای مغرور را به خاك سایید و ایقان دین عیسی را در میان پیروان آن بیش از پیش ضعیف ساخت. لكن چون صلاح الدین زود درگذشت و امپراطوری وی تجزیه شد. امید مومنین اروپایی بالا گرفت. اینوكنتیوس سوم از آغاز تصدی مقام پاپی خواستار كوشش دیگری در این راه بود و كشیش سادهای به نام فولك دونویی، در طی موعظاتی، سلاطین و مردم را به شركت در چهارمین جنگ صلیبی دعوت كرد.
نتایج حاصله به هیچ وجه مایه امیدواری نبود. امپراطور فردریك دوم پسری بود چهار ساله; فیلیپ اوگوست شركت در یك جنگ صلیبی را برای یك عمر كافی میدانست; و ریچارد اول پادشاه انگلیس، كه آخرین نامه خود خطاب به صلاح الدین را فراموش كرده بود، به سخنان تشویق آمیز و فولك خندید و در پاسخ وی گفت : (به من توصیه میكنی كه سه دختر خویش یعنی غرور، آز، و ناپرهیزكاری را ترك گویم. من آنها را به آنهایی كه بیش از همه استحقاق دارند میبخشم : غرورم را به شهسواران پرستشگاه، آزم را به راهبان سیتو، و ناپرهیز كاریم را به جماعت اسقفان.)
حال بهتر است کمی هم راجع به شوالیه های معبد و عاقبت آن ها در آینده بدانیم:
شوالیه های معبد (Templars)، اجداد فراماسونری
دسته شوالیه های معبد که نام کاملشان: (همرزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان) است، در سال 1118 م.- یعنی بیست سال پس از اشغال اورشلیم- توسط صلیبیان تشکیل شد. موسسان این گروه دو شوالیه فرانسوی به نام "هیودی پنز" و "گادفری دو سنت امر" بودند. این دسته در ابتدا 9 عضو داشت اما به تدریج رشد کرد (توجه داشته باشید که از این 9 شوالیه در داستان بازی صحبت می شود، پس داستان ریشه هایی در تاریخ واقعی هم دارد)
انتخاب معبد سلیمان برای گروه، از روی نام مکانی بود که به عنوان مقر انتخاب کرده بودند. آن ها در کوه معبد در مکان معبد ویران شده سکنا گزیدند؛ همان مکانی که مسجد "قبه الصخره" بنا شد( حتما همه دوستان خرابه های معبد سلیمان در ابتدای بازی را به خاطر دارند، جایی که آن ها موفق به یافتن گنجینه ای شبیه به "تابوت عهد" یهودیان شده بودند) آنان خود را سربازان مسکین نام نهادند، اما در اندک زمانی بسیار ثروتمند شدند. زائران مسیحی که از اروپا به فلسطین می آمدند تحت کنترل کامل این گروه بودند و در نتیجه با پول زائران به ثروت هنگفتی دست یافتند.
نگهبانان معبد عامل اصلی حملات بعدی صلیبیان به مسلمانان و کشتار آن ها به شمار می رفتند. به همین علت "صلاح الدین ایوبی" فرماندار بزرگ اسلام که در سال 1187 م. لشکر صلیبیان را در جنگ "هیتن" شکست داد و اورشلیم را رهانید، شوالیه های معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ سپرد، درحالیکه پیش از این بسیاری از مسیحیان را عفو کرده بود. شوالیه های معبد با وجود آنکه اورشلیم را از دست دادند و خسارات زیادی متحمل شدند (این هم دلیلی محکم و قاطع برای علاقه بازماندگان شوالیه ها به تغییر این برهمه از تاریخ به نفع خود) و با وجود کاهش روز افزون حضور مسیحیان در فلسطین، به حیات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در سایر کشورها، به بخشی از دولت مبدل شدند.
تردیدی نیست که قدرت سیاسی آنان پادشاهان اروپا را پریشان خاطر نمود. اما جنبه دیگری از شوالیه های معبد، روحانیت کلیسا را آشفته می کرد؛ و آن اینکه نظام به تدریج از دین مسیح بر می گشت و با حضور در اورشلیم عقاید سری و درونی تازه ای اختیار می نمود. شایعه هایی نیز مبنی بر سازمان بخشی آدابی خاص برای تجلی این تعالیم به گوش می رسید.
بالاخره در سال 1307 م. "فلیپ لوبل" پادشاه فرانسه تصمیم گرفت اعضای این دسته را دستگیر نمایند. در این میان بعضی موفق به فرار شدند، اما بیشترشان گرفتار شدند. در پی یک دوره طولانی بازپرسی و محاکمه، بسیاری از شوالیه ها به عقاید بدعت آمیز خود اعتراف نمودند و اقرار کردند که در میان خود به حضرت عیسی (ع) توهین می کردند. سرانجام رهبران شوالیه های معبد، که "استاد بزرگ" نام داشتند، از جمله "ژاک دومالی"، در سال 1314 م. به دستور کلیسا و پادشاه، اعدام و تعداد بی شماری نیز زندانی شدند؛ دسته نیز پراکنده و رسما ناپدید گردید.
محاکمه معبدیان پایان یافت، اما با آنکه رسما وجود خارجی نداشت، به واقع ناپدید نگردید. طی بازداشت های ناگهانی سال 1307 م. بعضی از شوالیه های معبد موفق شدند بدون به جا گذاردن ردی از خویش بگریزند. بر مبنای رساله ای با اسناد مستند تاریخی، تعداد عمده ای از اعضای این گروه به تنها قلمرو پادشاهی اروپا که کلیسای کاتولیک را به رسمیت نمی شناخت- یعنی کشور اسکاتلند- پناه بردند. آن ها تحت حمایت پادشاه اسکاتلند "رابرت بروس" تشکیلات خود را احیا نمودند و اندکی بعد برای ادامه حیات نامشروع خویش روش مناسبی یافتند. آن ها به مهم ترین لژ جزایر بریتانیا در زمان قرون وسطی، یعنی لژ "وال بیلدرز" (Wall Builders’ Lodge ) نفوذ نمودند و عاقبت کنترل آن را به طور کلی در دست گرفتند. این لژ در اوایل عصر مدرن نام خود را به "لژ فراماسونری" تغییر داد. (شوالیه های معبد- هارون یحیی)
آشنایی با فرقه اسماعیلیه (باطنی)
شاید تا به این قسمت از مقاله برای شما این سوال مطرح شده باشد که فرقه اسماعیلیه که در این بازی از آن ها سخن به میان آمده است چه کسانی هستند و باور های آن ها به چه شکل است؟ در ادامه به بررسی این فرقه می پردازم:
اسماعیلیه یا باطنیه فرقهای از شیعه امامیه است که معتقدان آن، محمد بن اسماعیل برادرزاده امام موسی بن جعفر را آخرین امام میدانستند. ظهور این فرقه در اصل نتیجه اختلاف در امامت اسماعیل بن جعفر صادق با برادرش موسی بن جعفر بوده است. اسماعیلیان معتقدند که پس از مرگ جعفر صادق(در قرن هشتم میلادی) امامت به پسر بزگتر وی میرسید؛ اما چون پسرش اسماعیل پیش از پدر درگذشته بود، امامت به محمد بن اسماعیل منتقل شد که سابع تام است و دور هفت با او تمام میشود و پس از او امامت در خاندان وی باقی ماند. آنها در میان اهل سنت به «باطنیان»مشهورند و شیعه هفت امامی نیز نامیده میشوند. اسماعیلیه به دو فرقه مستعلوی و نزاری تقسیم میشوند.
به اعتقاد اسماعیلیان مطالب ظاهری دین دارای بواطنی است که فقط امام و تعلیمیافتگان او بر آن ها واقفند و باید آن ها را از او یا از کسانی که از وی تعلیم گرفته اند، آموخت.
آنان پس از سالها دعوت پنهانی در سال 290 ه.ق دعوت خود را آشكار و با تشكیل خلافت فاطمی توسط "عبیدالله مهدی" در مغرب و پس از آن در مصر حكومتی مقتدر كه رقیبی قدرتمند در مقابل خلافت سنی عباس بود، پدید آورده و به تبلیغ در تمام قلمرو اسلامی از جمله ایران پرداختند.
مقارن این فعالیت "حسن صباح حمیری" (473-518 ه.ق) با آنها ارتباط برقرار كرده به آیین اسماعیلی درآمد و "عبدالملك عطاش" به او نیابت دعوت داد.
"صباح" پیش از این مانند اجداد خود مذهب شیعۀ اثنی عشری داشت و ملازم "ملكشاه سلجوقی" بود ولی بعد از گرویدن به اسماعیلیان با وزیر او "خواجه نظامالملك" مخالفت كرد و در دورۀ "مستنصر" ، خلیفه وقت فاطمی، عازم مصر شد و پس از یك سال و نیم اقامت به خاطر حمایتش از خلافت نزار در مقابل "مستعلی" از مصر به مغرب و از آن جا به شام ، عراق و ایران آمد و اسماعیلیان نزاری را در ایران بنا نهاد و "مهدی علوی" نماینده ملكشاه را از قلعههای "الموت" بیرون رانده، آنجا را مركز دعوت و حكومت خود قرار داد و داعیانی به اطراف فرستاد و "نظام الملك" را كه مانع جدی او بود، توسط فدائیان اسماعیلی ترور كرد و با مرگ ملكشاه سلجوقی كارش قوت گرفت.
"صباح" در ابتدای حكومت، داعی "حسین قاینی" را به دعوت "قهستان" و "كیا بزرگ امیر" ،را به فتح قلعۀ لَمْبسر در رودبار الموت كه قبول دعوت نمیكردند، فرستاد و با كشتن بیشتر ساكنان قلعه، آنجا را فتح نمود.
"صباح" در مدت طولانی در آنجا به تدبیر امور ملك و تدوین مسائل اعتقادی پرداخته، هرگز از قلعه بیرون نیامد تا اینكه در سال 518 مریض شده، كیا بزرگ امیر را از لمبسر فرا خواند و به جای خود نصب كرد.جانشینان حسن صباح
كیا بزرگ امیر (518 تا 532 ه.ق)
كیا بعد از فوت "حسن صباح" روش او را دنبال كرد و قلعههای مرتفع و مستحكمی بنا نهاده، بلاد اطراف را تصرف كرد و در سال 520 به عمارت قعلۀ میمون دز فرمان داد. و با سلطان مسعود سلجوقی درگیر شد. توسط فدائیان جمعی از اعیان و بزرگان از جمله خلیفه مسترشد عباسی را كشت.
محمدبن كیابزرگ (532 تا 555 ه.ق)
محمد بنا به وصیت پدر جانشین او شد و روش پدرش را ادامه داد. در دورۀ او خلیفه راشد عباسی كه به انتقام خون پدرش از بغداد راهی ایران شد در اصفهان توسط فدائیان ترور شد.
حسن بن محمد بن كیا بزرگ امید (555 تا 577 ه.ق)
حسن ملقب به (علی ذِكْرِه السلام) كه در علوم و عقاید اسماعیلیه بر پدر پیشی گرفته بود چون مردم او را امام موعود خواندند، پدرش، او و پیروانش را از این امر نهی كرد و موافقان امامت، او را كشت.
اما چون حسن به ریاست قلعه رسید شریعت را ابطال و اعلام قیامت نموده و ادعا كرد كه از امام مستور نایبی نزد او آمده كه امام درِ رحمت بر بندگان گشوده و تكالیف شرعی را برداشته و ایشان را به قیامت رسانده است، پس نماز عید گذارده افطار كرد و به سرور و شادی پرداخته گفت: امروز عید قیامت است. به دنبال این اقدام او رسوم شریعت و قواعد اسلامی فسخ و الحاد در "رودبار" و "قهستان" بنا نهاد. از آن پس اسماعیلیان به ملاحده موسوم شدند. او به قدری در الحاد و انجام قبایح و منكرات پیش رفت كه توسط حسن بن نامور كشته شد. (ظاهرا استان بازی در دوره حکومت حسن بن محمد بن کیا بزرگ امید روایت می شود. طبق دیالوگ های موجود در بازی ظاهرا شریعت از طرف کیا بزرگ ابطال شده و قیامت اعلام شده است. شاید یکی از دلایلی که سازندگان بازی، الطیر را شخصیتی بدون دین و مذهب معرفی کرده اند، وجود همین موضوع باشد.)
روشهای مبارزاتی اسماعیلیان نزاری
استراتژی یا هدف کلی اسماعیلیان در مبارزه عبارت بود از: برانداختن دولتهای متحد ترکان سلجوقی و خلفای عباسی بغداد، اضمحلال نظام حاکم و اقطاعداری، احیای نظام تولید دستهجمعی جماعت قدیمی آزاد کشاورزی، دادن آزادی کار و کسب به پیشهوران و صنعتکاران و بازاریان و درنهایت برقراری حکومتی که برای مردم حتیالامکان مطلوب و مبتنی بر عدالت باشد.
در دولت اسماعیلی سلطه سیاسی سلجوقی از میان رفته بود، ادارات سلجوقی رانده شده بودند و شکل سنتی حکومت، یعنی سلطنت ارثی، جایش را به حکومت حسن صباح و همرزمان او داده بود که نماینده مردم، یعنی پیشهوران و فقرای شهری و دهقانان، بودند. اینها دستاوردهای بزرگ مردم به پاخاسته بود.
حسن صباح، برای اداره دژهای گوناگون، دژبانانی از میان نزدیکترین هم رزمانش تعیین میکرد. اما آنان را نباید اقطاعداران نوین تصور کرد که در برابر خدمت نظامی به حسن صباح ، زمینهایی را در اختیار گرفته باشند. محدودیت املاک اسماعیلی خود مساله جداکردن زمین و دادن آن به افراد و بیرون رفتن این املاک از زیر قدرت مستقیم رئیس دولت اسماعیلی را منتفی میکند. در منابع، خبری درباره تقسیم اقطاع در دولت اسماعیلی و پیدایش اقطاعداران نوین وجود ندارد.
کسب استقلال سیاسی، اسماعیلیان را از زیر سلطه دولت سلجوقی و اقطاعداران بیرون آورد، مالیاتها و باجها و وظایفی که در دولت سلجوقی بر دوش مردم کشاورز بود، برافتاد. شکی نیست، حسن صباح که به گفته جوینی مدت سیوپنجسال از الموت بیرون نشد، چون شاهان سلجوقی در پی شکار نبود.
تقریباً در هر شهر یک هسته اسماعیلی وجود داشت. این هستهها ظاهراً به محفل و مرکز تجمع دستههای مسلح تبدیل شده بود که مانند برخی از دیگر دستههای مسلحی که در میان صنعتگران تشکیل مییافت، در جنگهای گروههای متخاصم سلجوقی حتی بهعنوان متحد وارد سپاه طرفهای درگیر میشدند. این دستههای مسلح بودند که دژهای حساس و کلیدی را بهعنوان ستادهای دفاعی مسخر میساختند، یا گهگاه امیری که تمایل داشت از پشتیبانی آنان بهرهمند شود، این دژها را به آنان واگذار میکرد.
اما تاکتیک یا روشهای مبارزاتی اسماعیلیان نزاری در راه رسیدن به استراتژی و هدف کلی به قرار زیر بود:
1- تسخیر قلعههای امن و دستنیافتنی در نواحی حساس، به روشهای سیاسی و اعمال نفوذ سازمانی، یا نیرنگ و در صورت امکان جنگ، در غیر این صورت، ساختن قلعه در جاهای مناسب به منظور تبدیل آنها به مراکز دعوت و پایگاه سیاسی ــ نظامی، چنانکه حسن صباح، بزرگ امید، حسین قاینی، ابن عطاش، ارجانی و دیگران کردند.
2- تربیت داعی و فرستادن ایشان به شهرها و مراکز مهم اجتماعی برای تبلیغ و دعوت و جلب هرچه بیشتر مردم مستعد به سازمان.
ماموران اسماعیلی در ایران و شام سعی میکردند فعالیت خود را در نواحیای مستقر سازند که مردم آن سنتهای قدیمی از بدعتهای مذهبی داشتند. اینگونه سنن به نحوی شگفتآور پابرجا هستند و در بعضی نقاط تا امروز باقی ماندهاند.
نیروی پشتیبان اسماعیلیان در نواحی روستایی و کوهستانی موثرتر به جنبش درمیآمدند و راهبری میشدند، اما این نیرو مختص این نواحی نبود. اسماعیلیان در شهرها نیز پیروانی داشتند که در موقع لزوم به مردان ماموری که از قلاع به شهرها گسیل میشدند، با احتیاط کمک میکردند. گاهی چون در اصفهان و دمشق این پشتیبانان شهری به حدی نیرومند بودند که علناً برای به دست آوردن قدرت تلاش میکردند، معمولاً چنین تصور شده است که پشتیبانان شهری اسماعیلیان از طبقات پایین اجتماع ــ صاحبان حرفهها و پایینتر از آنها طبقات ناآرام و متحرک و متغیر ــ بودهاند. مبنای این تصور و فرض، اشارات اتفاقی به اسماعیلیانی از این طبقات، و فقدان کلی مدارک در مورد وجود طرفداران اسماعیلی در میان طبقات مرفهتر و بالای اجتماع، و حتی در میان آنانی میباشد که از نظام سلجوقیان و عباسیان دلخوشی نداشتند.[41]
3- افزایش و گسترش واحدهای هر سازمان در هر بخش و تحکیم اساس و مبانی نهانروشی و رازداری بهشدتی که همهچیز بر نااهل و بیگانه پوشیده باشد.
4ــ به کارهای حساس گماردن شخصیتهای نهضت در میان اطرافیان سلطان و جلب رجال و بلندپایگان کشوری از راه دعوت یا به هر نحو دیگر، تا حفظالغیب کنند و مراقب اوضاع و احوال و جریانات حکومت و دولت سلطانی باشند و اگر اقداماتی بر ضد اسماعیلیان و اهل دعوت در کار است، حتیالمقدور خنثی کنند و در مواقع خطر گوش به زنگ باشند و اخبار لازم را به پیر اول یا شیخالجبل محلی برسانند تا اهل قلعههای اسماعیلی غافلگیر نشوند و همچنین جلب سربازان و افسران تا دستگاه سپاهیان و قشون سلطانی را در مواقع لازم از عمل بازدارند.
5ــ دامنزدن به آتش جنگ و اختلاف وزراء و سلاطین و نیز میان شاهزادگان سلجوقی از جمله آنکه هرگاه میان سلطان برکیارق و سلطانمحمد یا دیگر شاهزادگان سلجوقی جنگ میافتاد، به تحریک یکی و حمایت دیگری دست میزدند.
6ــ برانگیختن مردم تحت ظلم و ستم در هرجا به شورش و تولید ناامنی و غارت ثروتمندانی که عقیده داشتند از خوردن مال و بردن بهره کار مردم، ثروتمند و مالدار شدهاند.
7ــ گسترش کشاورزی و بهبود دامداری و رونق دادن به فعالیتهای اقتصادی در بیرون شهرستانها و مراکز زیر فرمان خود تا قلعهها از لحاظ مادی و ذخیره مواد غذایی در مواقع جنگ و محاصره برای سالها تامین باشد.
8ــ تحت فرمان داشتن جنگجویانی مجهز با انضباط نظامی تا همچون ارتشی، در مواقع لزوم، آماده دفاع از قلعهها و دفع حملات لشکریان سلطان و دشمنان دیگر یا جنگهای رویاروی احتمالی باشند.
اسماعیلیان از یک جهت نظیر و همانند قبلی ندارند، و آن استفاده از وحشت به صورت اصولی، و بهطور ممتد و طبق نقشه بهعنوان یک حربه سیاسی است. آن فرقه عراقی که قربانیان خود را خفه میکردند، سازمانی کوچک داشتند، و عملشان اتفاقی بود و بیشتر شبیه آدمکشان هندی ــ که احتمال میرود با آنها ارتباط داشتهاند ــ بودند. قتلهای سیاسی پیشین کار افراد یا گروههای کوچکی از توطئهگران بود، و هدف و نتیجه محدودی داشت. در فنون آدمکشی و توطئه، اسماعیلیان پیشقدم فراوان داشتند. حتی در اصلاح و اعتلای آدمکشی به صورت یک فن، یک آیین، و یک فریضه مذهبی کسانی پیشگام و پیشتاز آنها بودند، اما آنها اولین کسانی هستند که به ایجاد وحشت دست زدند. یک شاعر اسماعیلی میگوید که «ای برادران چون زمان پیروزی فرا رسد و اقبال از دو جهان به یاری ما شتابد، آنگاه یک جنگاور پیاده کافی است که پادشاهی را با صدهزار سوار به وحشت افکند.»
حسن صباح میدانست که پیروانش نمیتوانند با قوای مسلح دولت سلجوقی روبرو شوند و آنها را شکست دهند. دیگران قبل از وی نشان داده بودند که بدون نقشه به قهر متوسلشدن فایدهای به بار نمیآورد. بنابراین حسن راه تازهای یافت که از آن راه قوای منظم و فداکار کوچکی میتوانست بر سپاه بسیار گرانتر دشمن بتازد و پیروزی یابد. یک نویسنده جدید میگوید: «سیاست وحشت به وسیله تشکیلات کاملاً محدودی به مرحله اجرا درمیآید و به وسیله برنامه مستمری از هدفهای وسیع و متنوع که ایجاد وحشت بهخاطر آنها صورت میگیرد، القاء میشود.» این روشی بود که حسن صباح برای مبارزه برگزید و یحتمل خود اختراع کرد.
9ــ تقویت بنیه مالی با گرفتن عوارض و مالیات عادلانه مرتب از نواحی تحت فرمان خود و اخذ پیشکشی و باجهای گران به تهدید و ارعاب از ثروتمندان و اشراف که به صورت امری عادی درآمده بود.
10ــ ادامه انواع مبارزه و جنگ بیوقفه در دو جبهه یکی بر ضد دولتهای متحد سلجوقی و خلفای عباسی بغداد و دیگر بر ضد طبقه ممتاز و اقطاعداران که همگی در غارت ملت با هم اتحاد و اتفاق داشتند.
11ــ ترورها و کشتن رجال سیاسی دولتی و دینی که از مخالفان سرسخت دعوت اسماعیلی بودند، مثل وزراء، خلفا، حکام، قضات دشمن و ...
افراد کشته شده به دست اسماعیلیان از دو گروه عمده بودند: نخست سلاطین، امرای لشکر و وزراء؛ دوم، قضات و دیگر بزرگان دینی. گروه سومی نیز که بینابین این دو گروه بود، گاهی مورد توجه اسماعیلیان قرار میگرفتند و آنان روسای شهرها بودند. به استثنای معدودی، قربانیان سنی بودند، زیرا اسماعیلیان، به اثنیعشریان یا دیگر شیعیان حمله نمیکردند، و نیز خنجرهایشان را علیه مسیحیان و یهودیان بومی به کار نمیبردند. حتی حملات آنها به صلیبیان در شام انگشتشمار است و به نظر میرسد که اغلب آنها بعد از سازش میان سنیان و صلاحالدین، و اتحاد جلالالدین حسن با خلیفه بغداد انجام شده است. دشمن اسماعیلیان دستگاه عباسی، لشکری، اداری و دینی اهل تسنن بود. قتل اهل تسنن برای ترسانیدن، تضعیف و سرانجام برافکندن این دستگاه بود. بعضی از این قتلها اصولاً برای انتقام و تنبیه و تحذیر بود، مانند قتل فقهای اهل سنت که علیه اسماعیلیان سخنی گفته و یا اقدامی کرده بودند. قربانیان دیگر به دلایل آنی خاصی انتخاب میشدند، مانند فرماندهان سپاهیانی که به مراکز اسماعیلی حمله میکردند یا قتل ساکنان قلاعی که اسماعیلیان قصد تصرف آنها را داشتند. در مجموع، انگیزههای سیاسی و تبلیغی دست به دست هم میدادند و قتل عدهای از شخصیتهای بزرگ را باعث میشدند، مانند قتل نظامالملک؛ خلیفه راشد و مسترشد، خلفای عباسی؛ سوء قصد به جان صلاحالدین ایوبی، نخستین و بزرگترین ترور اسماعیلیان؛ و کشتن خواجه نظامالملک، وزیر مقتدر و مشهور ملکشاه سلجوقی، که گفتند: «او نجاری را کشت و ما او را به ازاء (خون) او کشتیم.»
همچنین از دیگر ترورهای مهم میتوان از کشتهشدن مفتی اصفهان؛ رئیس بیهق؛ امیرسپهدار ارغش؛ امیر سپهدار برسق ملکشاهی؛ تاجالملک؛ معینالدین و کمال سمیرمی، وزیران سلجوقی؛ احمدیل، حاکم آذربایجان؛ عبدالله خطیب قاضی اصفهانی و فخرالملک، پسر خواجهنظامالملک، یادآورد. افزون بر اینها، نام دهها تن دیگر با شرح چگونگی کشتهشدن آنان در الکامل ابن اثیر و جامعالتواریخ رشیدی نیز آمده است.
در مورد نحوه عملکرد و ترورهای فدائیان گویند: «شاه ارمن و خلاط ”ملک اشرف“ قصد قلعهای از قلاع ایشان کرد، دو روز در پای قلعه بنشست و حصار داد. روز سیم بامداد برخاست، پیش بالش خود کاردی دید در زمین نشانده و رقعه افتاده. در آن رقعه نظر کرد نوشته دید که امشب کارد به زمین فرو بردیم تا تو آگاه شوی که اگر یک شب دیگر مقام کنی کارد به سینه تو فروبریم تا یقین بدانی. ملک اشرف از آن مقام کوچ کرد و با ایشان صداقت آغاز نهاد. فیالجمله کار ایشان هر روز قوت میگرفت.»
ابناثیر گوید: «در اول ماه محرم سال 510 هجری یکی از افراد اسماعیلیان به ”احمدیل“ حاکم آذربایجان، حمله کرد و زخمی با کارد به او زد. اما احمدیل او را از پای درآورد. بیدرنگ یک فدایی اسماعیلی دیگر به سوی احمدیل حمله برد که نگهبانان او را نیز بکشتند. با این وضع سومین نفر از فداییان پیش دوید و چنان کاردی به احمدیل زد که در دم کشته شد و حاضران از دلیری این سومین نفر به سختی دچار شگفتی شدند. چون با اینکه دیده بود لحظاتی قبل چطور دو دوست او پیش چشمش کشته شدند، باز در انجام وظیفه سستی به خود راه نداده بود.»
ابناثیر بازگوید: «در سال 515 هجری یک فدایی با کارد به کمال سمیرمی، وزیر سلطان محمود سلجوقی، حمله برد و ضرباتی زد، ولی موثر واقع نشد. ضارب به سوی دجله گریخت. غلامان وزیر او را دنبال کردند. در این وقت که دور و بر وزیر خالی مانده بود، فدایی دیگری موقع را غنیمت شمرد و با کارد ضربهای به پهلوی او زد، سپس از استرش به زیر کشید و بر زمین انداخت و چند زخم دیگر بر او زد. محافظان وزیر که به دنبال ضارب اولی رفته بودند، چون برگشتند، دو نفر فدایی دیگر به آنان حملهور شدند و آنان ترسیدند و فرار کردند. هنگامی دوباره بازگشتند که دیدند وزیر را مثل گوسفند سربریدهاند.»
هاجسن مینویسد: «بههرحال از جانگذشتگی دلیرانه مردانی که با چنان عدهای قلیل خود را وقف چنین کارهای بزرگ میکردند؛ به منزله خودکشی بود، زیرا کسانی که مورد حمله آنان قرار میگرفتند، معمولاً مسلح بودند و پیرامونشان را نیز گماشتگان مسلح گرفته بودند. درواقع چنین تهوری نشانه شدت اعتقادات آنان به فرقه خود است، و این چنین چیزی، بهندرت دیده شده است. شکی نیست که فداییان را تاحدی، با تحریکات شخصی و اجتماعی آماده میساختند.»
در کار اسماعیلیان هم نقشهکشیهای دقیق و محتاطانه وجود داشت، و هم شور و غیرت آمیخته به تعصب. در کار آنان چند اصل مشخص است: فتح قلاع که آنها را با پایگاههای امنی مجهز میساخت. بعضی از این قلعهها قبلاً کنام روسای راهزنان بود؛ قانون رازداری و اخفاء به ایمنی و همبستگی آنان کمک میکرد؛ کار فدائیان را اقدامات سیاسی و دینی پشتیبانی مینمود؛ داعیان اسماعیلی در میان مردم شهری و روستایی طرفدارانی به دست میآوردند؛ رسولان اسماعیلی با کسانی که مقامات عالی داشتند و ترس یا جاهطلبی آنها ممکن بود آن را در زمره متحدان موقتی نهضت اسماعیلی درآورد، ملاقات میکردند.
در انتهای این بحث باید گفت که فدائیان اسماعیلی آدمکشی را اختراع نکردند، فقط نام خود را بر آن نهادند (اشاره است به معنای دیگر لفظ Assassin در زبان های اروپایی به معنی حشیش یا فدائیان اسماعیلی و آدمکش و Assassination به معنی آدمکشی). آدمکشی بدینصورت به اندازه نژاد بشر قدمت دارد. عدهای از نویسندگان معتقدند بعضی از موارد ترور و آدمکشی اسماعیلیان که دلیل آنها روشن است، معمولاً موارد تدافعی و تلافی است. چون اسماعیلیان به مردم عادی کاری نداشتند، بلکه طرف حساب آنها امرای لشکر یا وزراء یا خلفا و یا پادشاهان و بزرگان بودهاند.
اینها معتقدند روش ترور در آن روزگار در وضعیتی که هیاتهای حاکمه به ارتش و دولت مسلح وابسته بودند، برای نهضتی که با همه اعضای فداکار خود قادر نبود اکثر مردم را به خود جلب کنند، میتوانست امری حیاتی و مطلوب بلکه معقول هم باشد.
بههمین دلیل هم ترور یکی از روشهای مبارزاتی یا تاکتیکهای اسماعیلیان بود که از آن به مثابه برندهترین و کاریترین سلاحها بهره میگرفتند. این سلاح نیز بسیار موثر واقع شد تا جایی که قدرت سیاسی و شخصیت حقوقی اسماعیلیان را تثبیت کرد.
حال زمان آن فرا رسیده که ببینیم نام بازی (Assassin’s Creed) از کجا آمده و اعضای "فرقه قاتلین" چه کسانی هستند. بدین منظور لازم است کمی درمورد گروه حشاشین و نحوه عملکرد آن ها اطلاع کسب کنیم:
افسانه های حشاشین و Assassins
به راستی این اهل حشیش چه کسانی هستند؟تا به امروز افسانههای بسیاری درباره اسماعیلیان ساخته شده است و شایعكننده آن ها نخست معاندان و مخالفان مذهبی آن ها در میان مسلمانان بودهاند و سپس با شاخ و برگ بیشتر، جنگجویان صلیبی و وقایعنگاران مسیحی آن ها را به غرب آوردهاند. عمدتا از طریق نوشتههای آنان بود كه واژه «اساسین» (حشاشین، آدمكشان) وارد زبانهای اروپایی شد و بهعنوان مترادفی برای قاتلان حرفهای و سیاسی انتشار عام پیدا كرد. اهریمنی شناختن «فرقههای حشاشین» از آن پس، و پذیرفتن بیچون و چرای چنان داستانها و افسانههایی تا به امروز، یكی از پدیدههای شگفتانگیز ادبی است. حتی واژهنامه معتبر آكسفورد (1989) همان اشتقاق نادرست را برای واژه Assassinsبه كار برده، یعنی:
«كسی كه معتاد به خوردن حشیش است؛ واژه حشاشین در عربی برای پیروان فرقه اسماعیلی به كار میرود كه خویشتن را با كشیدن حشیش یا شاهدانه، هنگامی كه آماده فرستاده شدن برای كشتن پادشاهی و یا یك رجل سیاسی بودند، سرمست میساختند.»
لحن این تعریف صرفنظر از اشتباه تاریخی آن، از آن جهت جالب است كه نشان میدهد ما چگونه هنوز تحت تاثیر افسانههای گذشته هستیم. بهویژه در زیرنویس انگلیسی بسیاری از فیلمها، Assassins به معنی تروریستها به كار میرود، درباره طالبان، عربها، فلسطینیها و... بیشتر دنیای مغربزمین نخستینبار در نتیجه انتشار كتاب «توصیف جهان» ماركوپولو با حشاشین آشنا شدند. این كتاب كه بعدها به نام «سفرنامه ماركوپولو» شهرت یافت، در آن روزگار از «پرفروشترین» كتابها شد و موجب پدید آمدن موجی از سفرنامهنویسی گشت. تا مدتهای مدید، جهان؛ سفرنامه ماركوپولو را بهعنوان كتابی مستند و موفق میشناخت تا اینكه یكی از جدیدترین پژوهندگان به نام "فرانسس وود" در كتاب جذاب و دلنشین خود به نام «آیا ماركوپولو به چین رفت؟» درباره ماركوپولو و صحت انتساب كتاب به او شك بسیار كرد و به این نتیجه رسید كه كتاب ماركوپولو به احتمال قوی حاصل تخیلات و خیالپردازیهای جاندار ماركوپولو و روستیجلو (بازنویسیكننده و مولف كتاب ماركوپولو) بوده است.
به هر حال، توصیف ماركوپولو از «استاد بزرگ آدمكشان (حشاشین)» و قلعه معظم او در الموت و «باغ بهشت» معروف او یكی از پردرنگترین اسطورههای شرقی است كه از اروپای سدههای میانه به ما رسیده است. داستان چنین میگوید كه «استاد بزرگ» (حسن صباح) در قلعه دوردست تسخیرناپذیری زندگی میكرد و در آنجا توطئه میچید كه جهان اسلام را تسخیر كند؛ در پی این رویا فداییان متعصب را میفرستاد تا دشمنانش را از پای درآورند. داستان اینگونه ادامه مییابد كه این فداییان پیش از آنكه ماموریت مرگبار خود را آغاز کنند، نخست، به آن ها شرابی آمیخته به حشیش به دست دوشیزگانی زیبا، در باغی مسحوركننده میخوراندند تا طعم لذاتی را كه در بهشت بعد از مرگ انتظار آن ها را میكشند، بچشانند. نخستین كتابی كه سراسر به بررسی اسماعیلیان پرداخته بود در آلمان به قلم یك سیاستمدار و محقق اتریشی به نام "یوزف فن هامرـ پورگشتال"، در سال 1818 نوشته شد. او به علت دشمنی با اسماعیلیان، عنان قلم را به دست احساسات سپرد. او بدون هیچ پرسشی همه افسانههای شایع را درباره اسماعیلیان پذیرفت و در واقع روایتی از خویش درباره نیات پلید حسن صباح و گروه آدمكشان حشیشی او برای از میان بردن اسلام از داخل پرداخت. آثار ایوانف در سالهای پس از 1930 م. دید سنتی شرقشناسان را نسبت به اسماعیلیه تغییری داد. سپس در سال 1955 م. مارشال جی. اس.ها جسن (استاد دانشگاه شیكاگو) بررسی محققانه و جامعی درباره اسماعیلیان دوره الموت نوشت. كتاب او به نام «فرقه اسماعیلیه» تا امروز یك كتاب مرجع استاندارد درباره این موضوع باقیمانده است. وی به هیچ روی در كار خود با افسانههای گوناگون و روایات تحریفشده مورخان اهل سنت و وقایعنامهنویسان صلیبی از در مصالحه درنیامد. او توانست هرجا كه ممكن بود به منابع و مآخذ اصلی خود اسماعیلیان به فارسی و عربی مراجعه كند. البته افسانههای حشاشین (و شاید هر افسانه دیگر) ریشه در «ترس، دشمنی، جهل و خیالپردازی» داشتند اما حیرتانگیز این است كه هنوز به آن ها نیمه باوری هست و بهعنوان واقعیت از سوی آنان كه شعار واقعیتنمایی را میدهند ترویج میشود، چنانكه نوشتههای بعد از حادثه 11 سپتامبر درباره ریشههای تروریسم سیاسی نشان میدهد هنوز راه بس درازی در پیش است كه تهمانده قرنها اسطوره و افسانه سرانجام از میان برود. نویسنده كتاب (پیتر ویلی)، خود میگوید: «اسماعیلیان مردمانی بودند با هوشی خارقالعاده، عزمی استثنایی، علمی پیشرفته درباره معماری نظامی، سازماندهی و فن پشتیبانی و تداركات و نیز كشاورزانی فوقالعاده موفق و مهندسان آبی زبردست در منطقههای نسبتا كوهستانی و خشك. جنبه معنوی، عقلی و فرهنگی حیات اسماعیلیه ملاطی بود كه آنها را بهعنوان یك جامعه منسجم و پویا، و سرفراز از موفقیتهایشان، بهیكدیگر پیوند میداد. تصویری كه در نهایت كار به دست میآید درست نقطه مقابل حشاشین و آدمكشان در تخیلهای عامیانه است.
عدم صحت این موضوع را حتی می توان در نوشته های سایر غربی ها نیز مشاهده کرد:
Nevertheless, the most acceptable etymology of the word assassin is the simple one, it comes from Hassan (Hasan ibn al-Sabbah) and his followers, and so had it been for centuries. The noise around the hashish version was invented in 1809, in Paris, by the French orientalist Sylvestre de Sacy, whom on July the 7th of that year, presented a lecture at the Academy of Inscriptions and Fine Letters (Académie des inscriptions et belles lettres) –part of the Institute of France- in which he retook the Marco Polo chronicle concerning drugs and this sect of murderers, and associated it with the word. Curiously his theory had great success and apparently still has.
– Jacques Boudet, , Les mots de l’histoire}, Ed. Larousse-Bordas, Paris, 1998
Many scholars have argued, and demonstrated convincingly, that the attribution of the epithet ’hashish eaters’ or ’hashish takers’ is a misnomer derived from enemies of the Isma’ilis and was never used by Muslim chroniclers or sources. It was therefore used in a pejorative sense of ’enemies’ or ’disreputable people’. This sense of the term survived into modern times with the common Egyptian usage of the term Hashasheen in the 1930s to mean simply ’noisy or riotous’. It is unlikely that the austere Hasan-i Sabbah indulged personally in drug taking. ...There is no mention of that drug [hashish] in connection with the Persian Assassins - especially in the library of Alamut ("the secret archives").
– Edward Burman, The Assassins - Holy Killers of Islam
این مطلب ادامه دارد...
منابع :
منابع:
به دنبال حسن صباح؛ داستان زندگی خداوند الموت نوشته یوسف علیخانی
تاریخ جهانگشای جوینی نوشته عطاملک جوینی
حسن صباح نوشته محمد-احمد پناهی
خداوند الموت، تالیف پل آمیر ترجمه و اقتباس از ذبیح الله منصوری
محمد بن حسن طوسى، روضة التسلیم
تاریخ الدعوت اسماعیلیه و دایره المعارف اسلامی.
جوینی، عطاملك محمدبن محمد؛ تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، تهران، دنیای كتاب، 1375، چاپ اول، جلد 3.
عباس، پرویز؛ تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهان، تهران، شركت سهامی انتشارات كتب ایران، 1351.
حسن صباح چهره شگفت انگیز تاریخ - پناهی سمنانی چاپ نهم 1372
دفتری، فرهاد . افسانه های حشاشین یا اسطوره های فدائیان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدره ای (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش .)
دفتری، فرهاد . تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش .)
رانسیمان، استیفن . تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1371ش.)
رنه گروسه . تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمه ولی الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش .)
هانس ابرهارد، مایر . جنگهای صلیبی، ترجمه عبدالحسین شاهکار (شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1371ش .)
هاجسن، ک . س . فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای (چاپ سوم: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369ش .)
فرهاد دفتری، افسانه های حشاشین یا اسطوره های فدائیان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدره ای (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش)
علاء الدین عطاملک بن محمد جوینی، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی (تهران، انتشارات دنیای کتاب، 1375ش) ج 3،
هاحبسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای (چاپ سوم: تهران، سازمان انتشارت و آموزش انقلاب اسلامی، 1369ش)،
استیفن رانسیمان، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1371ش) ج 2
رنه گروسه، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه ولی الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش)
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینی، ج3، تهران، صبا، 1355
برنارد لوئیس، بنیادهای کیش اسماعیلیان، ترجمه: ابوالقاسم سرّی، تهران، ویسمن، 1370
سیدکاظم روحانی، تحلیلی بر نهضتهای سیاسی ــ دینی ایران، تهران، کیهان، 1370
برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلی، ترجمه: فریدون بدرهای، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371
مارکوپولو، سفرنامة مارکوپولو، ترجمه: حبیبالله صحیحی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوائی، تهران، امیرکبیر، 1339
پتر ویلی، قلاع حشاشین، ترجمه: علیمحمد ساکی، تهران، علمی، 1374
منوچهر ستوده، قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز، تهران، دانشگاه تهران، 1345
یوسف فضائی، اسماعیلیه و نهضت حسن صباح، تهران، عطائی، 1363
برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه: فریدون بدرهای، تهران، انتشارات توس، 1362
استرویوالود میلاولادیمیرنا، تاریخ اسماعیلیان در ایران، ترجمه: پروین منزی، تهران، اشاره، 1371
رنه گروسه، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه ولی الله شادان (تهران، نشر و پژهش فرزان روز، 1377ش) ج 1
www.imdb.com
www.gamefaqs.com
www.gamespot.com
www.cyberclone.com
www.aftab.ir
www.history.com
www.ubisoft.com
www.assasincreed.com
www.tebyan.com
www.hawzah.com
در صورت ذکر نام سایت و نام نویسنده استفاده از این مطلب بلامانع است
آقای بلای
http://www.cloob.com/profile/blog/one/username/mojtabar_nr/logid/1550251
http://www.cloob.com/etc/main/redirector/?url=http://www.vgpostmortem.com/article-43.html