ارسال پاسخ

من خدارو شكر اصلا بازى برام ليك نشد.

يه مقطعى بود كه اصلا تو فضاى مجازى نبودم.

واسه همينم يادمه خيلى شاد بازى رو خريدم و اومدم شروع كردم همينجورى رفتم جلو ولى به نظرم همه چى عجيب بود! هى منتظر بودم اين بچه مچه ها و دخترا تموم بشن برسيم به شروع داستان و كنترل دوباره جوئل كه يهو به مدت چند دقيقه هى ميگفتم: نه نه نه نه نه نه!

حقيقتش عصبى شدم! حتى خواستم دراپش كنم و دو سه روزيم سمتش نرفتم!

از حسى كه بعد اون صحنه با كنترل ابى داشتيم كه اصلا نميتونم حرف بزنم! تنفر و عذاب خالص بود.

ولى كم كم غرق شدم توى داستان! گاهى يه ذره گوشه ذهنم قضيه رو از ديد ابى ميديدم.

و در نهايت به اون جمله معروف رسيدم كه ما همه حداقل تو داستان زندگى يه نفر آدم بدى هستيم.

پايان بازى هم كه فوق العاده بود.

بخش نهايي رو من اولش به نظرم آب بستن به بازى اومد ولى بازم ناتى داگ بهم نشون داد اشتباه ميكردم.

پايان بازى و اون احساس دوگانه ايي كه داشت هيچوقت يادم نميره! بهر حال خيلى هنرمندانه تونسته بودن برامون جا بندازن كه داستان رو از چشم ابى هم بايد ببينيم و همين باعث اون تضاد احساسى ميشد.


ميخوام دوباره بازى رو با آپديت اخير شروع كنم ولى دو دلم كه آيا بازم اون همه احساسات ناب و متضاد رو ايجاد ميكنه يا نه؟


پایتخت ایران
Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or