ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
*SPOILER ALERT* گفتگو در مورد داستان The Last of Us Part II (پست اول با دقت خوانده شود)
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Soheil" data-source="post: 4794656" data-attributes="member: 3189"><p>خب به نظر فرصت شد من هم دیدگاهم را در مورد داستان بازی بنویسم. </p><p></p><p>اول از همه این را باید بگم که من با بازی لذت بردم و انتقادم به داستان باعث نمیشه که بازی امتیاز کامل ندم. دلیلش به دوتا نکته برمیگرده. اول اینکه داستان فقط یک جز بازی هست و یک بازی باید با تمامی اجزاش بررسی بشه. نکته دوم هم توجه به مدیومی هست که اثر در قالب اون عرضه میشه. به هرحال در دنیای بازی ما با معدود عناوین با داستان خوب یا عالی (در مقایس سینما و کتاب) روبرو میشیم و قاعدتا انصاف حکم میکنه که اثر را در قالب فرمتی که در اون ارائه میشه نقد کرد.</p><p></p><p>اما برمیگردیم به داستان بازی. اول از همه قبل اینکه در مورد داستان نسخه دوم بحث بکنم باید نگاهی به نسخه اول داشته باشیم. در نسخه اول ناتی داگ اومده بود با یک روایت بسیار قوی داستانی را ارائه داده بود که حداقل در مدیوم سینما مشابه اش را در آثاری محبوبی مثل Leon The Professional هم دیده بودیم. یک سری اتفاقات داستانی بهانه ای برای روایتی شده بود که در اون یک ارتباط عاطفی بین دو شخصیت که هرکدوم طبیعتا تحت تاثیر رویدادهای قبلی قرار گرفته بودند ایجاد می شد. در ادامه این شیمی عاطفی که بین دو شخصیت ایجاد شده بود باعث می شد که یکی از اون ها تصمیمی را بگیره که قابل بحث هست. گفتم کلیات داستان چیز جدیدی نبود ولی ماموریت ناتی داگ توی اون بازی روایت داستانی به نحو احسن بود که اتفاقا موفق هم بودند.</p><p></p><p>وقتی شما یک این چنین داستانی را خلق میکنی دوتا وظیفه داری: یکی اینکه این ایجاد رابطه عاطفی و احساسی را به خوبی به تصویر بکشی که موفق بودن و دوم شخصیت هایی را معرفی کنی اعمال رو رفتار و تصمیماتشون در قالب داستانی که داری نقل میکنی قابل باور باشه. هردوی اینها در نسخه اصلی به خوبی انجام گرفته بود و چون معمولا شاهد این چنین داستان ها و به خصوص روایت های داستانی خوب در مدیوم بازی ها نیستیم به خوبی اثرگذار بود. درواقع لست 1 در انجام کاری که میخواست موفق بود.</p><p></p><p>خب حالا بریم سراغ نسخه دوم. اول از همه خیلی ساده بگم داستان شماره دوم اصلا جسورانه یا شجاعانه نوشته نشده و من با این القاب کاملا مخالفم. اتفاقا در نکته مقابل نیل سر راست ترین داستان را که میتونست بهانه ساخت این بازی بشه را روایت کرده. خب اگر به نسخه اول دقت کنیم همونطور که گفتم ما در طول کل بازی روایتی را میبینیم که این ایجاد ارتباط عاطفی قوی را توجیه و قابل باور میکنه. حالا شما در ابتدای نسخه دوم دوتا شخصیت داری که به شدت به هم وابسته شدن و به خاطر هم حتی دست به کشتار هم میزنن. چه بهانه خوبی میتونه برای ادامه داستان وجود داشته باشه؟ خیلی ساده. یکی از این ها مشکلی براش ایجاد بشه یا مثل چیزی که در داستان روایت میشه کشته بشه و اون یکی در پی انتقام باشه. در واقع این یک خط چیزی هست که هر شخصی که نسخه اول را بازی کرده میتونه به عنوان پیش پا افتاده ترین پیشنهاد برای داستان ارائه بده.</p><p></p><p>اما مشکل در کلیات داستان حتی به اون صورت نیست و اگرچه داستان ساده ، قابل حدس و تکراری هست و چیزی هست که به دفعات در انواع اقسام آثار مرتبط به دنیای سرگرمی باهاش روبرو شدیم ، اما همین داستان را هم به خوبی نسخه اول باورپذیر روایت نمیکنه. این باورپذیر نبودن داستان از دو ناحیه ایجاد میشه. یکی شخصیت های جدیدی هست که رفتارشون با اونچیزی که در بازی روایت میشه در قالب رخدادهای بازی همخوانی نداره و رویدادهایی هست که توسط اشخاصی انجام میگیره ولی بازی نیت و اهداف اون اشخاص را به خوبی تشریح نمیکنه و دوم هم رفتارهایی هست که از یک سری شخصیت ها میبینیم که در نسخه قبلی به خوبی بهشون پرداخته شده ولی اینجا با اون شخصیت معرفی شده در نسخه قبلی همخونی نداره.</p><p></p><p>دوتا مثال میزنم:</p><p>بازی میاد شخصییت ابی را معرفی میکنه که پدرش که یک انسان خوب هست و توسط جول کشته میشه و این شخصیت ابی به دنبال انتقام هست. برای مثال وقتی به شخصیت پدر ابی نگاه میکنیم در ابتدای روایت گذشته ابی نشون میده که پدر ابی برای نجات جون یک گورخر داره تلاش میکنه و حتی از جون اون گورخر هم نمیگذره و اهتمام داره که نجاتش بده. در کات بعدی ما همین شخصیت را میبینیم که میخاد جون یک بچه را بگیره برای انجام یک تست یا عملی که حتی در تاثیرگذاری اون هم قاطعیت وجود ندارد. در دنیای پزشکی هرچقدر هم فضا آخرزمانی باشه بازم انجام و اصرار بر انجام چنین چیزی بدون نظر جمعی قابل باور نیست. به خصوص از سمت شخصی که بازی اون را به عنوان یک شخصیت خوب معرفی میکنه. مثلا اینجا میتونست بازی یک شورایی از افراد را نشون بده که بین خودشون این تصمیم را بگیرن و اتفاقا پدر ابی هم مخالف با این قضیه باشه تا تاثیرگذاری کشته شدن پدر ابی بر روی مخاطب بیشتر باشه. یا در ادامه داستان ابی ما با شخصیتی روبرو هستیم که به نظر آدم خوبی هست و اغلب انتخاب های انسانی انجام میده یا حتی برای نجات جون انسان ها تلاش میکنه. گرفتن انتقام توسط چنین شخصی اگرچه میتونه باورپذیر باشه اما به اون صورت وحشیانه برای من مخاطب قابل باور نیست به خصوص که این شخصیت یک مدت زمان طولانی بین کشته شدن پدرش و لحظه انتقام فاصله داشته و توی این مدت زمان هم میتونست خشمش فروکش بشه و هم رویدادهای اتفاق افتاده اطلاع داشته باشه. به خصوص که صحنه کشته شدن پدرش توسط جول را هم شاهد نبوده و حتی بعد از رسیدن به سر جنازه پدرش با جنازه ای روبرو شده که فقط چندتا تیر خورده و هیچ وحشی گری روش رخ نداده. سوالی که پیش میاد این هست که توجیه اون کشتار وحشیانه جول توسط ابی برای مخاطب به درستی نشون داده نمیشه. مخاطب نمیتونه باور کنه شخصیت ابی با اون وضع وحشیانه جول را میکشه و در ادامه بلافاصله از جون همراه های جول میگذره. نکته عجیب دیگه اینه که تا چند لحظه قبل اون جونش توسط جول نجات داده میشه. یعنی تمامی رویدادهایی که قبل از کشته شدن جول در مورد ابی روایت میشه هیچکدوم کشتار وحشیانه جول توسط ابی را قابل باور نمیکنه و در نکته مقابلش اتفاقا قرار میگیره. اگر مثلا اغلب بازی های ژاپنی یا انیمه ها را ببینید متوجه میشید که چقدر در ایجاد نفرت یا روند تبدیل یک شخصیت و آدم معمولی به فردی که فقط به انتقام فکر میکنه کار میکنن ولی اینجا چنین تلاشی انجام نمیگیره. در بخش روایت ابی واقعا مشکلات زیادی وجود داره در مورد اکثر شخصیت ها که دیگه من واردش نمیشم.</p><p></p><p>از اون بگذریم میرسیم به شخصیت الی که در ابتدای بازی زندگی آرومی داره و اخیرا از تصمیم جول مبنی را نجاتش آگاه شده و عمیقا از جول ناراحت شده. من اصلا برام سوال هست که یک بچه چطور میتونه چنین آرمان های بزرگی در راستای خدمت به بشیریت داشته باشه و از نجات پیدا کردنش توسط جول که اتفاقا رابطه عمیق عاطفی هم باهاش برقرار کرده این چنین آزرده خاطر بشه. البته نمیگم چنین آرمان های در بچه هایی با این سن اصلا وجود نداشته ولی حداقل بازی فضای ایجاد چنین آرمان خواهی را روایت نمیکنه به درستی. از اون گذشته در ادامه ما به صحنه مرگ جول به وحشیانه ترین حالت ممکن میرسیم که اتفاقا الی هم شاهد اون هست. حالا الی تصمیم میگیره از ابی انتقام بگیره و در این راه هم به شدت مصمم هست. یک مسیر سختی از رویدادها را طی میکنه و اطرافیانش کلی صدمه میبینن ولی در نهایت در جایی که باید این انتقام را بگیره دو مرحله اینکار را انجام نمیده. جالب اینکه یک ثانیه قبل اون طرف با دندونش دوتا انگشت این را کنده و نمیدونم چطور یک شخصیت درحالی که دوتا انگشت کنده شده در یک تصمیم عاطفی از کشتن ابی میتونه بگذره. البته داستان میتونست این گذشت را روایت کنه و اتفاقا جای خوبی هم برای اون داشت. منظورم زندگی الی در اون خونه و مزرعه در کنار دینا هست و اگر بازی اونجا تموم میشه باورپذیری گذشت از کشتن ابی برای مخاطب بیشتر میتونست باشه. الی در مقابل جون اطرافیانش از کشتن ابی صرفنظر میکنه و به زندگی عادی خودش برمیگرده. بازی انگیزه انتقام سخت الی را برعکس انگیزه انتقام ابی خوب نشون میده ولی انگیزه بخشش را به درستی با توجه به رویدادها نمی تونه نشون بده.</p><p></p><p>خلاصه از این دست مشکلات شخصیت پردازی به وفوره در بازی که در مجال این متن نیست که حالا فرصت شد جلوتر باز میگم. اما نکته آخری که میخام بگم انتظارم از بازی بود. با توجه به تریلر دوم بازی که صحنه حلق آویز شدن ابی توسط گروه اسکارز را نشون میداد من انتظار داشتم که برعکس نسخه اول که بیشتر پیرامون روابط شخصی و عاطفی بین یک سری افراد هست سازنده ها شجاعت به خرج بدن و برن سراغ یک داستان با تم مذهبی یا سیاسی پیرامون اتفاقاتی که یین یک سری فرقه های مذهبی و سیاسی در فضای آخرزمانی TLOU هست. اینجا باز یادم افتاد اشاره کنم به داستان و اتفاقات پیرامون گروه های ولف و اهالی جکسون و علی الخصوص اسکارز ، که به شدت پتانسیل یک داستان خوب را میتونستن داشته باشن ولی در حد یک معرفی سطحی بدون پرداختن به لایه های درونی اونها در بازی رها شدن. </p><p></p><p>بازی میتونست دغدغه های بزرگی داشته باشه و داستان عمیق تری را ارائه بده که نرفته سمتش. به جاش رفته سراغ یک داستان انتقام ولی خب در اون هم به صورت صددرصدی موفق نبوده. انتقاد من به داستان این چند خط ختم نمیشه و خیلی زیاده ولی خب دیگه واقعا خسته شدم و شاید بعدا بهش پرداختم.</p><p></p><p>در آخر بگم اینها نظر شخصی من پیرامون داستان هست.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Soheil, post: 4794656, member: 3189"] خب به نظر فرصت شد من هم دیدگاهم را در مورد داستان بازی بنویسم. اول از همه این را باید بگم که من با بازی لذت بردم و انتقادم به داستان باعث نمیشه که بازی امتیاز کامل ندم. دلیلش به دوتا نکته برمیگرده. اول اینکه داستان فقط یک جز بازی هست و یک بازی باید با تمامی اجزاش بررسی بشه. نکته دوم هم توجه به مدیومی هست که اثر در قالب اون عرضه میشه. به هرحال در دنیای بازی ما با معدود عناوین با داستان خوب یا عالی (در مقایس سینما و کتاب) روبرو میشیم و قاعدتا انصاف حکم میکنه که اثر را در قالب فرمتی که در اون ارائه میشه نقد کرد. اما برمیگردیم به داستان بازی. اول از همه قبل اینکه در مورد داستان نسخه دوم بحث بکنم باید نگاهی به نسخه اول داشته باشیم. در نسخه اول ناتی داگ اومده بود با یک روایت بسیار قوی داستانی را ارائه داده بود که حداقل در مدیوم سینما مشابه اش را در آثاری محبوبی مثل Leon The Professional هم دیده بودیم. یک سری اتفاقات داستانی بهانه ای برای روایتی شده بود که در اون یک ارتباط عاطفی بین دو شخصیت که هرکدوم طبیعتا تحت تاثیر رویدادهای قبلی قرار گرفته بودند ایجاد می شد. در ادامه این شیمی عاطفی که بین دو شخصیت ایجاد شده بود باعث می شد که یکی از اون ها تصمیمی را بگیره که قابل بحث هست. گفتم کلیات داستان چیز جدیدی نبود ولی ماموریت ناتی داگ توی اون بازی روایت داستانی به نحو احسن بود که اتفاقا موفق هم بودند. وقتی شما یک این چنین داستانی را خلق میکنی دوتا وظیفه داری: یکی اینکه این ایجاد رابطه عاطفی و احساسی را به خوبی به تصویر بکشی که موفق بودن و دوم شخصیت هایی را معرفی کنی اعمال رو رفتار و تصمیماتشون در قالب داستانی که داری نقل میکنی قابل باور باشه. هردوی اینها در نسخه اصلی به خوبی انجام گرفته بود و چون معمولا شاهد این چنین داستان ها و به خصوص روایت های داستانی خوب در مدیوم بازی ها نیستیم به خوبی اثرگذار بود. درواقع لست 1 در انجام کاری که میخواست موفق بود. خب حالا بریم سراغ نسخه دوم. اول از همه خیلی ساده بگم داستان شماره دوم اصلا جسورانه یا شجاعانه نوشته نشده و من با این القاب کاملا مخالفم. اتفاقا در نکته مقابل نیل سر راست ترین داستان را که میتونست بهانه ساخت این بازی بشه را روایت کرده. خب اگر به نسخه اول دقت کنیم همونطور که گفتم ما در طول کل بازی روایتی را میبینیم که این ایجاد ارتباط عاطفی قوی را توجیه و قابل باور میکنه. حالا شما در ابتدای نسخه دوم دوتا شخصیت داری که به شدت به هم وابسته شدن و به خاطر هم حتی دست به کشتار هم میزنن. چه بهانه خوبی میتونه برای ادامه داستان وجود داشته باشه؟ خیلی ساده. یکی از این ها مشکلی براش ایجاد بشه یا مثل چیزی که در داستان روایت میشه کشته بشه و اون یکی در پی انتقام باشه. در واقع این یک خط چیزی هست که هر شخصی که نسخه اول را بازی کرده میتونه به عنوان پیش پا افتاده ترین پیشنهاد برای داستان ارائه بده. اما مشکل در کلیات داستان حتی به اون صورت نیست و اگرچه داستان ساده ، قابل حدس و تکراری هست و چیزی هست که به دفعات در انواع اقسام آثار مرتبط به دنیای سرگرمی باهاش روبرو شدیم ، اما همین داستان را هم به خوبی نسخه اول باورپذیر روایت نمیکنه. این باورپذیر نبودن داستان از دو ناحیه ایجاد میشه. یکی شخصیت های جدیدی هست که رفتارشون با اونچیزی که در بازی روایت میشه در قالب رخدادهای بازی همخوانی نداره و رویدادهایی هست که توسط اشخاصی انجام میگیره ولی بازی نیت و اهداف اون اشخاص را به خوبی تشریح نمیکنه و دوم هم رفتارهایی هست که از یک سری شخصیت ها میبینیم که در نسخه قبلی به خوبی بهشون پرداخته شده ولی اینجا با اون شخصیت معرفی شده در نسخه قبلی همخونی نداره. دوتا مثال میزنم: بازی میاد شخصییت ابی را معرفی میکنه که پدرش که یک انسان خوب هست و توسط جول کشته میشه و این شخصیت ابی به دنبال انتقام هست. برای مثال وقتی به شخصیت پدر ابی نگاه میکنیم در ابتدای روایت گذشته ابی نشون میده که پدر ابی برای نجات جون یک گورخر داره تلاش میکنه و حتی از جون اون گورخر هم نمیگذره و اهتمام داره که نجاتش بده. در کات بعدی ما همین شخصیت را میبینیم که میخاد جون یک بچه را بگیره برای انجام یک تست یا عملی که حتی در تاثیرگذاری اون هم قاطعیت وجود ندارد. در دنیای پزشکی هرچقدر هم فضا آخرزمانی باشه بازم انجام و اصرار بر انجام چنین چیزی بدون نظر جمعی قابل باور نیست. به خصوص از سمت شخصی که بازی اون را به عنوان یک شخصیت خوب معرفی میکنه. مثلا اینجا میتونست بازی یک شورایی از افراد را نشون بده که بین خودشون این تصمیم را بگیرن و اتفاقا پدر ابی هم مخالف با این قضیه باشه تا تاثیرگذاری کشته شدن پدر ابی بر روی مخاطب بیشتر باشه. یا در ادامه داستان ابی ما با شخصیتی روبرو هستیم که به نظر آدم خوبی هست و اغلب انتخاب های انسانی انجام میده یا حتی برای نجات جون انسان ها تلاش میکنه. گرفتن انتقام توسط چنین شخصی اگرچه میتونه باورپذیر باشه اما به اون صورت وحشیانه برای من مخاطب قابل باور نیست به خصوص که این شخصیت یک مدت زمان طولانی بین کشته شدن پدرش و لحظه انتقام فاصله داشته و توی این مدت زمان هم میتونست خشمش فروکش بشه و هم رویدادهای اتفاق افتاده اطلاع داشته باشه. به خصوص که صحنه کشته شدن پدرش توسط جول را هم شاهد نبوده و حتی بعد از رسیدن به سر جنازه پدرش با جنازه ای روبرو شده که فقط چندتا تیر خورده و هیچ وحشی گری روش رخ نداده. سوالی که پیش میاد این هست که توجیه اون کشتار وحشیانه جول توسط ابی برای مخاطب به درستی نشون داده نمیشه. مخاطب نمیتونه باور کنه شخصیت ابی با اون وضع وحشیانه جول را میکشه و در ادامه بلافاصله از جون همراه های جول میگذره. نکته عجیب دیگه اینه که تا چند لحظه قبل اون جونش توسط جول نجات داده میشه. یعنی تمامی رویدادهایی که قبل از کشته شدن جول در مورد ابی روایت میشه هیچکدوم کشتار وحشیانه جول توسط ابی را قابل باور نمیکنه و در نکته مقابلش اتفاقا قرار میگیره. اگر مثلا اغلب بازی های ژاپنی یا انیمه ها را ببینید متوجه میشید که چقدر در ایجاد نفرت یا روند تبدیل یک شخصیت و آدم معمولی به فردی که فقط به انتقام فکر میکنه کار میکنن ولی اینجا چنین تلاشی انجام نمیگیره. در بخش روایت ابی واقعا مشکلات زیادی وجود داره در مورد اکثر شخصیت ها که دیگه من واردش نمیشم. از اون بگذریم میرسیم به شخصیت الی که در ابتدای بازی زندگی آرومی داره و اخیرا از تصمیم جول مبنی را نجاتش آگاه شده و عمیقا از جول ناراحت شده. من اصلا برام سوال هست که یک بچه چطور میتونه چنین آرمان های بزرگی در راستای خدمت به بشیریت داشته باشه و از نجات پیدا کردنش توسط جول که اتفاقا رابطه عمیق عاطفی هم باهاش برقرار کرده این چنین آزرده خاطر بشه. البته نمیگم چنین آرمان های در بچه هایی با این سن اصلا وجود نداشته ولی حداقل بازی فضای ایجاد چنین آرمان خواهی را روایت نمیکنه به درستی. از اون گذشته در ادامه ما به صحنه مرگ جول به وحشیانه ترین حالت ممکن میرسیم که اتفاقا الی هم شاهد اون هست. حالا الی تصمیم میگیره از ابی انتقام بگیره و در این راه هم به شدت مصمم هست. یک مسیر سختی از رویدادها را طی میکنه و اطرافیانش کلی صدمه میبینن ولی در نهایت در جایی که باید این انتقام را بگیره دو مرحله اینکار را انجام نمیده. جالب اینکه یک ثانیه قبل اون طرف با دندونش دوتا انگشت این را کنده و نمیدونم چطور یک شخصیت درحالی که دوتا انگشت کنده شده در یک تصمیم عاطفی از کشتن ابی میتونه بگذره. البته داستان میتونست این گذشت را روایت کنه و اتفاقا جای خوبی هم برای اون داشت. منظورم زندگی الی در اون خونه و مزرعه در کنار دینا هست و اگر بازی اونجا تموم میشه باورپذیری گذشت از کشتن ابی برای مخاطب بیشتر میتونست باشه. الی در مقابل جون اطرافیانش از کشتن ابی صرفنظر میکنه و به زندگی عادی خودش برمیگرده. بازی انگیزه انتقام سخت الی را برعکس انگیزه انتقام ابی خوب نشون میده ولی انگیزه بخشش را به درستی با توجه به رویدادها نمی تونه نشون بده. خلاصه از این دست مشکلات شخصیت پردازی به وفوره در بازی که در مجال این متن نیست که حالا فرصت شد جلوتر باز میگم. اما نکته آخری که میخام بگم انتظارم از بازی بود. با توجه به تریلر دوم بازی که صحنه حلق آویز شدن ابی توسط گروه اسکارز را نشون میداد من انتظار داشتم که برعکس نسخه اول که بیشتر پیرامون روابط شخصی و عاطفی بین یک سری افراد هست سازنده ها شجاعت به خرج بدن و برن سراغ یک داستان با تم مذهبی یا سیاسی پیرامون اتفاقاتی که یین یک سری فرقه های مذهبی و سیاسی در فضای آخرزمانی TLOU هست. اینجا باز یادم افتاد اشاره کنم به داستان و اتفاقات پیرامون گروه های ولف و اهالی جکسون و علی الخصوص اسکارز ، که به شدت پتانسیل یک داستان خوب را میتونستن داشته باشن ولی در حد یک معرفی سطحی بدون پرداختن به لایه های درونی اونها در بازی رها شدن. بازی میتونست دغدغه های بزرگی داشته باشه و داستان عمیق تری را ارائه بده که نرفته سمتش. به جاش رفته سراغ یک داستان انتقام ولی خب در اون هم به صورت صددرصدی موفق نبوده. انتقاد من به داستان این چند خط ختم نمیشه و خیلی زیاده ولی خب دیگه واقعا خسته شدم و شاید بعدا بهش پرداختم. در آخر بگم اینها نظر شخصی من پیرامون داستان هست. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
*SPOILER ALERT* گفتگو در مورد داستان The Last of Us Part II (پست اول با دقت خوانده شود)
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft