[SPOILER]داستان بازی که واقعا پیچیدست و دقیق و با اطمینان نمیشه در موردش صحبت کرد ولی فکر کنم این نظریه تا حدودی درست باشه.
در درجه اول چیزی که بازی به ما میگه رابطه بد و داغون سلین با مادرش هست، آرزوی مادرش فضانورد بودن بوده و به همین دلیل یه جورایی هدف زندگی سلین هم میشه، شاید چون میخواسته تایید مادرش رو بگیره یا از روی ترس از مادرش، اما اتفاقی که میوفته طی یک حادثه مادرش تصادف میکنه و فلج میشه، سلین هم تو اون تصادف بوده ولی سالم میمونه، این غیر از اون تصادفی هست که بازی نشون میده، سلین مجبور میشه از مادر فلجش و بعدا از بچش مراقبت کنه اما کار زیاد سلین واسه رسیدن به آرزوش یعنی فضانورد شدن باعث میشه خود اونم رابطه خوبی با بچش نداشته باشه و وقت کافی واسش نذاره، حتی توی ذهن بچش اون یه هیولا باشه دقیقا همونجور که تو ذهن سلین مادرش یه هیولاست، اون فضانوردی که تو کل بازی میبینیم دنبالش میکنه همین احساس گناه سلین هست که به خاطر فضانورد شدن بچش رو فدا کرده، اون تصادفی هم که پایان بازی نشون میده، تصادفی هست که واسه سلین و بچش هلیوس اتفاق میوفته، میشه گفت به علت کار زیاد و خستگی سلین خوابش میبره و پرت میشه تو رودخونه، شاید چون خستگی شدیدش به خاطر کار زیاد بوده به همین علت اون فضانورد رو دلیل تصادف میبینه، اسم بچه سلین هلیوس بوده واسه همین هم توی ذهنش بچش رو به صورت سفینش میبینه که خودش باعث سقوط و نابودیش شده، هلیوس هم برخلاف مادر و مادربزرگش هیچ علاقهای به فضا نداره و از اون طرف عاشق اقیانوس و اعماقه، احتمالا هم منظور هلیوس از وایت شدو همون ماه بوده ولی چون سلین هیچ وقت واسه بچش وقت نمیذاشته منظور اونو نمیفهمه و چون این آخرین کلمات هلیوس قبل مرگ بوده سلین همیشه تو ذهنش دنبال معنی و درک وایت شدو بود.[/SPOILER]