ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
Red Dead Redemption 2
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="SiminSecret" data-source="post: 4914638" data-attributes="member: 51359"><p>خب خب خب بلاخره تونستم خودم رو قانع کنم که نظرم رو راجع به حس این بازی اینجا ارسال کنم هرچند من روی کنسول تمومش کردم و این مدت با مجید خیلی صحبت کردم راجع به بازی و خوب میدونه به چه شکلی عاشق بازی شدم. داخل اسپویلر مینویسم براتون:</p><p></p><p>[SPOILER]بزارید اینجوری براتون بگم که بازی و داستانش در یک مقطع زمانی شما رو وادار میکنه آدم خوبی بشید و با آرتور مورگان همزاد پنداری فوق العاده ای داشته باشید. خواسته یا ناخواسته این اتفاق رخ میده و از یه جایی به بعد برای خود منی که درجه شرافتم داشت به اوج بی شرفی میرسید با تصمیمات متفاوت برگشت به سمت اقتدار و این بار بر خلاف دنیای کثیف و دوست داشتنی GTA من آدم خوبی شده بودم در حدی که اگه به اسب یا ادمی برخورد میکردم اعصابم خورد میشد حوصله تعقیب و گریز نداشتم و فوری پول بانتی رو میدادم و خلاص. آره من بی حوصله بودم من غم روی دوشم بود من فکر نمیکردم داستان اینجوری پیش بره من با تصور اینکه اینم یه بازی خوبه از راکستار سراغش اومدم اما این همه تو نقش آرتور فرو رفتن؟ اصلا هیچوقت فکر نمیکردم قراره شان و لنی و حوزه و خیلی های دیگه فوت بشن چه برسه به آرتور مورگان! آره بازی آروم آروم بهم نشون داد گنگ داچ آسیب پذیر تر از چیزیه که فکرشو میکنی و چجوری مایکا موش کثیف از اولین ورودش حس بدی در تو به وجود میاره که خوب میدونی این آدم بعدا تو رو نابود میکنه... همه چیز دست به دست هم داد دنیای عظیم و پر از جزئیات بازی ، شخصیت هایی که دیالوگ های پر مغزی داشتن و اکت اونا خیلی حرفه ای بود. اگه این بازی رو میدادن سریالش رو حرفه ای ترین کارگردان ها و بازیگرا بسازن اینقدر جالب در نمیومد... خلاصه اینکه من توی این بازی همه حسی داشتم ، معشوقه ای که به عشقش نرسید یا دوستی که بهش خیانت شد یا آدمی که خوبیه بقیه رو میخواست اما از بین رفت ووو همه چیز مثل زندگی خودم بود. موسیقی بازی منو نابود کرد مراحل آخر بازی به جنون رسیده بودم وقتی که آهنگ May i Unshaken پخش میشد و آرتو داد میزد : داچ مایکا بیاین منو بگیرین حروم زاده ها ... من داشتم داد میزدم آدرنالین داشت منو به مرز دیوانگی میکشوند و با هر تیری که شلیک میکردم واقعا دسته میخواست توی دستم خورد بشه. اما لحظه مرگ آرتور مورگان باور پذیر نبود خدای من چرا چرا باید شخصیت اصلی یه بازی بمیره چرا باید انتقام منو جان مارستون بگیره اما شد ... آرتور خیره به جنگ رو به روش از بین رفت و به آرامش ابدی رسید و من هم در اون لحظه از زندگیم یک بار مردم. جان مارستون که اومد باورم نمیشد باورم نمیشد که دیگه بر نمیگرده اون آدم و من با 28 سال سن انگار واقعا یکی از عزیزانم رو از دست دادم این حس فقط توی مکس پین برام یکبار تداعی شده بود و بازهم اینجا راکستار تونست ضربه خودشو به من بزنه. مراحل اولیه مارستون درست مثل یک آرامش قبل از طوفان بود و دیر یا زود میدونستم همه چیز قراره بهم بریزه و آخرش هم ریخت... آهنگ American Venom کار خودشو کرد و چنان ضربان قلبم رو برد بالا که حتی الانم که بهش فکر میکنم حسش عجیبه ... Dead Eye روشن و دست روی ماشه و هدشات هایی از روی تنفر ... داد زدن سر بازی و شخصیت های منفی پیش رو و تنشه به خون مایکا ... بلاخره انتقام گرفته شد و من به آرامش رسیدم اما اما دیگه نمیتونم بازی رو ادامه بدم هیچ ماموریتی چه با سیو قبلی چه فعلی ... این دنیا برای من سیاهه وقتی سرفه های آرتور رو میبینم ... این دنیا بهم نشون داد به هیچکس اعتماد نکنم و میدونم که آخرش در حالی میمیرم که خیلی از خوشی های زندگی از دستم رفتم و هیچکس براش مهم نیست اما من نمیتونم عوض بشم من نمیتونم بی شرف باشم من هم مثل آرتور مورگان دوباره شرافتم رو بدست میارم... من گریه کردم من آهنگ هارو دانلود کردم بغض کردم و هزار بار گوش دادم و Thats the way it is قلبمو شکست... حتی نوشتن این جملات هم ناراحتم میکنه. راکستار تو با من چیکار کردی که قطره های اشک روی گونه من جمع شده که با حس خشم و تنفر به دنیا نگاه میکنم.[/SPOILER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="SiminSecret, post: 4914638, member: 51359"] خب خب خب بلاخره تونستم خودم رو قانع کنم که نظرم رو راجع به حس این بازی اینجا ارسال کنم هرچند من روی کنسول تمومش کردم و این مدت با مجید خیلی صحبت کردم راجع به بازی و خوب میدونه به چه شکلی عاشق بازی شدم. داخل اسپویلر مینویسم براتون: [SPOILER]بزارید اینجوری براتون بگم که بازی و داستانش در یک مقطع زمانی شما رو وادار میکنه آدم خوبی بشید و با آرتور مورگان همزاد پنداری فوق العاده ای داشته باشید. خواسته یا ناخواسته این اتفاق رخ میده و از یه جایی به بعد برای خود منی که درجه شرافتم داشت به اوج بی شرفی میرسید با تصمیمات متفاوت برگشت به سمت اقتدار و این بار بر خلاف دنیای کثیف و دوست داشتنی GTA من آدم خوبی شده بودم در حدی که اگه به اسب یا ادمی برخورد میکردم اعصابم خورد میشد حوصله تعقیب و گریز نداشتم و فوری پول بانتی رو میدادم و خلاص. آره من بی حوصله بودم من غم روی دوشم بود من فکر نمیکردم داستان اینجوری پیش بره من با تصور اینکه اینم یه بازی خوبه از راکستار سراغش اومدم اما این همه تو نقش آرتور فرو رفتن؟ اصلا هیچوقت فکر نمیکردم قراره شان و لنی و حوزه و خیلی های دیگه فوت بشن چه برسه به آرتور مورگان! آره بازی آروم آروم بهم نشون داد گنگ داچ آسیب پذیر تر از چیزیه که فکرشو میکنی و چجوری مایکا موش کثیف از اولین ورودش حس بدی در تو به وجود میاره که خوب میدونی این آدم بعدا تو رو نابود میکنه... همه چیز دست به دست هم داد دنیای عظیم و پر از جزئیات بازی ، شخصیت هایی که دیالوگ های پر مغزی داشتن و اکت اونا خیلی حرفه ای بود. اگه این بازی رو میدادن سریالش رو حرفه ای ترین کارگردان ها و بازیگرا بسازن اینقدر جالب در نمیومد... خلاصه اینکه من توی این بازی همه حسی داشتم ، معشوقه ای که به عشقش نرسید یا دوستی که بهش خیانت شد یا آدمی که خوبیه بقیه رو میخواست اما از بین رفت ووو همه چیز مثل زندگی خودم بود. موسیقی بازی منو نابود کرد مراحل آخر بازی به جنون رسیده بودم وقتی که آهنگ May i Unshaken پخش میشد و آرتو داد میزد : داچ مایکا بیاین منو بگیرین حروم زاده ها ... من داشتم داد میزدم آدرنالین داشت منو به مرز دیوانگی میکشوند و با هر تیری که شلیک میکردم واقعا دسته میخواست توی دستم خورد بشه. اما لحظه مرگ آرتور مورگان باور پذیر نبود خدای من چرا چرا باید شخصیت اصلی یه بازی بمیره چرا باید انتقام منو جان مارستون بگیره اما شد ... آرتور خیره به جنگ رو به روش از بین رفت و به آرامش ابدی رسید و من هم در اون لحظه از زندگیم یک بار مردم. جان مارستون که اومد باورم نمیشد باورم نمیشد که دیگه بر نمیگرده اون آدم و من با 28 سال سن انگار واقعا یکی از عزیزانم رو از دست دادم این حس فقط توی مکس پین برام یکبار تداعی شده بود و بازهم اینجا راکستار تونست ضربه خودشو به من بزنه. مراحل اولیه مارستون درست مثل یک آرامش قبل از طوفان بود و دیر یا زود میدونستم همه چیز قراره بهم بریزه و آخرش هم ریخت... آهنگ American Venom کار خودشو کرد و چنان ضربان قلبم رو برد بالا که حتی الانم که بهش فکر میکنم حسش عجیبه ... Dead Eye روشن و دست روی ماشه و هدشات هایی از روی تنفر ... داد زدن سر بازی و شخصیت های منفی پیش رو و تنشه به خون مایکا ... بلاخره انتقام گرفته شد و من به آرامش رسیدم اما اما دیگه نمیتونم بازی رو ادامه بدم هیچ ماموریتی چه با سیو قبلی چه فعلی ... این دنیا برای من سیاهه وقتی سرفه های آرتور رو میبینم ... این دنیا بهم نشون داد به هیچکس اعتماد نکنم و میدونم که آخرش در حالی میمیرم که خیلی از خوشی های زندگی از دستم رفتم و هیچکس براش مهم نیست اما من نمیتونم عوض بشم من نمیتونم بی شرف باشم من هم مثل آرتور مورگان دوباره شرافتم رو بدست میارم... من گریه کردم من آهنگ هارو دانلود کردم بغض کردم و هزار بار گوش دادم و Thats the way it is قلبمو شکست... حتی نوشتن این جملات هم ناراحتم میکنه. راکستار تو با من چیکار کردی که قطره های اشک روی گونه من جمع شده که با حس خشم و تنفر به دنیا نگاه میکنم.[/SPOILER] [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
Red Dead Redemption 2
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft