ارسال پاسخ

The old man responded with a humble response about needing food. He picked up the pelt, stood up, looked at Arthur & said "well, I'll be seeing you now". He wandered to his lantern-lit horse, stuff the pelt into his bag (literally, all of this detail is visible) and wandered off.

پیرمرد خیلی با فروتنی  و ارامش واکنش نشان داد نیازش به غذا پوست  حیوان کند بلند شد و ایستاد به ارتور نگاه کرد  و گفت خیلی خوب من حالا شما رو دیدم با فانوس و چراغش به سمت اسب رفت و پوست داخل اون کیسه گذاشت ( تمامی این جزییات به دقت قابل مشاهده است) و رفت


پایتخت ایران
Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or