[FONT=&]5-استیو برن ساید[/FONT]
[FONT=&]
پدر استیو یكی از كاركنان امبرلا بود که به عنوان خیانتکار شناخته شد که بعد از کشته شدن مادر استیو , به همراه پسرش به زندان راکسفورد فرستاده شد.
استیو تصمیم گرفت از زندان فرار كند كه در همان موقع [/FONT][FONT=&]T-virus[/FONT][FONT=&] پخش شد و اكثر زندانی ها به آن مبتلا شدند. عامل این اتفاق وسکر بود. استیو با كلر اشنا شد و كم كم به هم علاقه پیدا كردند و در راه فرار چند بار همدیگر را از خطر مرگ نجات دادند. در همین راه بود که پدر استیو ( که حالا به یک زامبی تبدیل شده ) به کلر حمله کرد و استیو هم برای نجات جان کلر , به سمت پدرش شلیک کرد.زمانی که میخواستند به وسیله هواپیما فرار کنند , هواپیما روی حرکت خودکار قرار گرفت و به سمت آزمایشگاه در قطع جنوب رفت . الکسیا , استیو را گرفت تا او را مورد ازمایش قرار دهد . وقتی کلر استیو را پیدا کرد , دید که او تبدیل به هیولای بزرگی شده که قصد جان کلیر را دارد . اما به علت احساس قلبی ای که به کلیر داشت , بر خود غلبه کرد و به حالت عادی خود برگشت. اما زخم های استیو بیشتر از چیزی بود که توانایی ادامه حیات را داشته باشد . در لحظات آخر زندگی اش به كلر گفت كه او را دوست دارد و مرد. وسكر جنازه استیو را به عنوان اخرین نمونه تی ورونیکا [/FONT][FONT=&] برد.[/FONT]
[FONT=&]4- اوستاناک[/FONT][FONT=&]
[/FONT]
[FONT=&] [/FONT]
اوستاناک در حقیقت قبل از تبدیل شدن به هیولا فردی نحیف و لاغر بود که توسط آدم های قوی تر همیشه مورد ظلم و بدی قرار میگرفت تا اینکه خودش داوطلبانه حاضر شد تا در آزمایش های نئو-آمبرلا شرکت کند و ویروس بر روی او آزمایش شود. بر خلاف تصور آزمایش ها کاملا موفقیت آمیز بود و او بر خلاف 250 سوژه قبلی زنده ماند، هرچند که در طی آزمایشات بخاطر یک حادثه دست راست خود را از دست داد. بعد از مدتی ویروس نهایی شخصا توسط کارلا رادامز که در حقیقت تبدیل به کلون ایدا ونگ شده بود به بدن او تزریق شد، اوستاناک بخاطر زیبایی،مهربانی و خوش اخلاقی ایدا ونگ شیفته و عاشق او شده بود و هنگامی که تبدیل به هیولا شد فقط از او دستور میگرفت و فقط به حرف های او گوش میکرد، اولین ماموریت او این بود که پسر آلبرت وسکر یعنی جیک مولر را به همراه شری برکین دستگیر کند، او در تمام طول بازی به دنبال شما بود و هیچ وقت از دستش خلاص نمی شدید، او در طی بازی قوی تر میشد و همچنین سلاح های جدید تری برا به دست می آورد، بعد از مرگ ایدا ونگ او کاملا از خود بی خود شده بود و فقط به فکر انتقام بود اما هنوز یک کار ناتمام داشت و آن کشتن جیک مولر بود، در طی یک نبرد فوق سخت جیک موفق میشود او را شکست دهد[/FONT].
- 3[FONT=&] درک سی سیمنز[/FONT]
[FONT=&]سیمنز به نوعی نماد تمپلار ها در رزیدنت اویل 6 بود، زیرا او قصد ساخت دنیایی با ثبات به رهبری آمریکا را داشت و در این راه تمامی مخالفان حتی دوست 30 ساله خود را نیز کشت.به نوعی میشود گفت توسط سازنده ها میخواست ویلیام برکین دیگر شود!!! داستان از آنجا آغاز میشود که سیمنز رئیس جمهور و شهر تال اوکس را نابود میکند و بعد از آن نیز به سراغ چین میرود، لیان و هلنا با تعقیب او به چین میرسند، با کمک شری، لیان از محل سیمنز آگاه میشود و درست وقتی که آن ها رو در روی هم قرار میگیرند سیمنز توسط کارلا به ویروس[/FONT] C [FONT=&]مبتلا میشود، سیمنز مانند برکین دچار جهش های پی در پی میشود و در هر جهش بیشتر از قبل بزرگ میشود، سیمنز به نوعی در رزیدنت اویل 6 بزرگ ترین باس فایت بازی بود زیرا در جهش آخر خود حشره ای غول پیکر شده بود و مبارزه و شکست دادن او نیز بسیار جالب بود زیرا لیان در این راه از تمامی هوش خود بهره گرفته و از عوامل طبیعی مانند آب و هوا و رعد و برق به خوبی استفاده میکند، حتی نوع کشتن او نیز بسیار کلاسیک بود زیرا مانند سدلر شما در آخر از طرف ایدا[/FONT] RPG [FONT=&]ای قرمز رنگ میگیرید که با آن میتوانید کار سیمنز را یک سره کنید ( و مانند همان سدلر میتوانید از آن استفاده نکنید)
[/FONT]
2[FONT=&]- نمسیس[/FONT]
[FONT=&]نمسیس یا همان الهه انتقام یکی از برترین مخلوقات آمبرلا بود. بعد از اینکه اعضای تیم استارز از کار ها و تحقیقات غیر قانونی آمبرلا با خبر شدند به شدت سعی داشتند که جهانیان را از تهدید بیوزیستی ای که این شرکت دارد، آگاه سازند. آمبرلا که احساس خطر میکرد این موجود را ساخت و در بحران راکون سیتی نمسیس را برای کشتن تمامی اعضای استارز راهی کرد. از میان این افراد فقط برد ویکرز و جیل ولنتاین در راکون سیتی مانده بودند. نمسیس به راحتی برد ویکرز را کشت و بعد از آن به دنبال جیل رفت، قبل از اینکه او به جیل برسد، جیل از طرف برد حرف های نامفهومی شنیده بود که کسی به دنبال تمامی اعضای استارز است اما نمی توانست درک کند که منظور برد چیست. اولین برخورد جیل و نمسیس رو به روی ساختمان پلیس راکون سیتی اتفاق افتاد،وقتی که برد خونی و زخمی وارد شد و زمانی که جیل قصد کمک به او را داشت ناگهان نمسیس وارد میشود و کار برد را تمام میکند، بازیکن در این صحنه دو انتخاب داشت و آن ها ماندن و جنگیدن با نمسیس یا فرار به داخل ساختمان بود، مطمئنا 95[/FONT]% [FONT=&]افراد هنگام اولین مواجهه با این صحنه به داخل[/FONT] R.P.D [FONT=&]فرار کردند زیرا علاوه بر ترس فوق العاده ای که وجودشان را گرفته بود از کمبود مهمات و مهارت هم رنج می بردند. بعد از آن نیز بار ها و بار ها جیل و گیمر توسط نمسیس تا حد مرگ ترسیدند زیرا او هیچ وقت دست از تعقیب جیل بر نمیداشت و شکست نمیخورد، اولین مبارزه جدی آن ها در حیاط ساختمان ساعت اتفاق افتاد، جایی که کارلوس نیز وارد میشود اما به خاطر ضربه ای که از نمسیس میخورد بیهوش به گوشه ای پرت میشود، در طی این مبارزه جیل توسط نمسیس زخمی شده و ویروس وارد بدنش میشود، اینگونه جیل تمام امیدش را از دست میدهد اما کارلوس وقتی به هوش میاید بالای سر جیل میرسد و او را به جایی امن میبرد، بعد از اینکه کارلوس، جیل را توسط آنتی ویروس نجات میدهد شما به راه خود ادامه می دهید تا اینکه بالاخره راهی برای فرار از شهر پیدا میکنید و آنجاست که نبرد دیگر در پیش دارید! در این نبرد شما نمسیس را فکر میکنید که به طور کل شکست دادید اما در اواخر بازی و وقتی که دیگر آماده فرار هستید ناگهان نمسیس تغییر یافته وارد میشود! شما نبرد نهایی را آغاز میکنید و به کمک سلاح لیزری نمسیس را از بین می برید[/FONT].
1[FONT=&]- آلبرت وسکر[/FONT]
[FONT=&]وسکر نماد سری رزیدنت اویل است !!! او محبوب ترین شخصیت منفی این سری است به طوری که امکان ندارد کسی او را ببیند و در برخورد اول عاشقش نشود !!! غرور و جذابیت او بسیار خاص و دوست داشتنی است. او بعد از حادثه جزیره راکفورت غیبش میزند تا وقتی که کریس و جیل شواهدی از محل مخفی شدن اسپنسر در یک قصر پیدا میکنند، آن ها خود را به آنجا رسانده و به سمت اتاق اسپنسر میروند و وقتی وارد میشنود در حین ناباوری جسد اسپنسر را در حالی که غرق خون شده و وسکر بالای سر او ایستاده می بیندد، نبردی شکل میگیرد و در پایان با فداکاری جیل پایان می پذیرد، جسد جیل و وسکر هیچ وقت پیدا نمیشود. او در حال انجام کار هایی بود تا دنیایی جدید بسازد و خود خدای آن دنیا شود[/FONT] !!! [FONT=&]او از این راه حتی از جیل نیز استفاده کرد تا اینکه کریس برای پیدا کردن جیل آمد و به وسکر رسید[/FONT]![FONT=&]زنده بودن وسکر یک طرف و همکاری جیل با وسکر طرف دیگر! این مسائل کریس را کاملا گیج کرده بود! اما برای وسکر خوشایند بود و از آن به عنوان تجدید دیدار خانوادگی یاد میکرد !! بعد از مبارزه کریس با وسکر و نجات جیل، کریس فکر میکرد کار وسکر تمام است اما وسکر با خیال راحت در حال آماده سازی موشک های اروبروس بود زیرا فکر نمیکرد کریس بتواند او را شکست بدهد[/FONT] !!
[FONT=&]اما کریس نقطه ضعف او را پیدا کرده و او را ضعیف میکند، نبردی بین وسکر تکامل یافته و کریس و شوا رخ میدهد، بازیکن اگر یک لحظه غفلت کند به راحتی خواهد مرد، حتی اگر بی دقتی در استفاده از مهمات کند نیز خیلی سریع با اسلحه های خالی مواجه میشود، نبرد با وسکر یکی از سخت ترین نبرد های بازی بود تا اینکه کریس او را در مواد مذاب می اندازد و همان جاست که شوا و جاش با هلیکوپتر به کمک آن ها می آیند، اما این پایان کار نبود ! هنگام فرار وسکر پایه های هلیکوپتر را میگیرد و اینجا پایان راه بهترین نقش منفی این سری است، کریس و شوا با کمک دو[/FONT][FONT=&] RPG [/FONT][FONT=&]وسکر را به کل نابود میکنند و بر این کابوس چندین ساله کریس پایان می دهند[/FONT]